پیشگیری از یورش دشمن!
سیرهنویس تازه در این فصل علاوه بر سخنان ناقص وأبتر گذشته، درباره: «هجوم به طوایفی که هنوز در مقام هجوم بر نیامدهاند(!!) ولی جاسوسان خبر آوردهاند که در آنها جنب و جوشی و نیّت مخالفتی(!!) با مسلمانان هست» [۳۵۲]. سخن به میان میآورد و اینکار را نشانهای از قدرتطلبی و زورگویی میشمرد! بدون آنکه طوایف مزبور را معرّفی کند یا لا اقل به مآخذ تاریخی که از این موضوع بحث کردهاند، اشارهای بنماید.
در اینجا سزاوار است نمونهای از این هجومها! را بازگو کنیم تا معلوم شود که اعتراض سیرهنگار، چه محلّی از اعراب دارد؟! ابن اسحق در کتاب خود و طبری در تاریخش آوردهاند که: بعد از غزوه بنینضیر، به رسول خداجخبر رسید طوائف بَنیمُحارِب و بَنی ثَعلَبَه که از قبیلۀ «غَطَفان» بودند، سپاهیانی برای پیکار با مسلمین فراهم آوردهاند. پیامبر پس از دریافتِ این خبر، پیشدستی کرده و با گروهی از یارانش بسوی قبائل مزبور حرکت نمود و ابوذر غِفاری (یا بقولی: عُثمان بن عَفّان) را در مدینه بجای خود نهاد. مسلمانان در محل «نَخل» با سپاه بزرگی از دشمن روبرو شدند امّا طرفین از نبرد با یکدیگر خودداری ورزیدند و به قول مورّخان نامبرده: «لَم یَکُن بَینَهُما حَربٌ» «جنگی میانشان پیش نیامد». آنگاه رسول اکرم با یاران خود به مدینه بازگشت و این سفر نظامی در تاریخ اسلام بنام: «غَزوَة ذات الرِّقاع» شهرت یافت [۳۵۳].
باز، ابن سعد در طبقات آورده است که: به رسول خداجخبر رسید در محل «دُومَةُ الجَندَل» گروه بسیاری گرد آمدهاند و بر مسافران و رهگذرانی که از آنجا عبور میکنند ستم روا میدارند و تصمیم دارند تا به مدینه یورش آرند. پیامبرجسِباع بن عُرفُطَه غِفاری را درمدینه بجای خود نهاد تا رتق و فتق امور را به عهده گیرد و باهزار تن از مسلمانان بسوی تجاوزگران حرکت کرد و مردی را بعنوان «راهنما» از طائفه بَنی عُذرَه به همراه برد. چون پیامبر به نزدیک پایگاه یاغیان رسید، معلوم شد که دشمن به جانب مغرب کوچ کرده است و جز بر مواشی آنان دست نیافت. اهل دُومَهُ الجَندَل که این خبر را شنیدند پراکنده شدند و پیامبر در آن نواحی با کسی برخورد نکرد و چند روزی در آنجا توقّف نمود و گروهی را به اطراف فرستاد ولی آنان نیز با هیچکس روبرو نشدند و تنها یک مرد را یافته و به حضور پیامبر آوردند. رسول خدا از آن مرد درباره ساکنان دیار مزبور پرسش کرد، وی پاسخ داد که همه گریختهاند! آنگاه پیامبر او را به اسلام فراخواند و دین خدا را بر وی عرضه داشت، آن مرد پذیرفته و مسلمان شد و پیامبر و یارانش به مدینه بازگشتند. این سفر نظامی را در تاریخ اسلام، بنام: «غَزوَة دُومَةُ الجَندَل» مینامند.
سفرهایی که برای پیشگیری از هجوم دشمن رخ میداد، از این قبیل بود. در اینجا نمیتوان همه آنها را بازگو کرد زیرا که سخن بداراز میکشد و به کتابی جداگانه نیاز میافتد و البتّه در این باره به کتب مشهور سیره و تاریخ، میتوان رجوع کرد. (بعنوان نمونه: سیره ابن هشام، ج ۱ و ۲ و طبقات ابن سعد، ج ۲ و تاریخ طبری، ج ۲ و ۳ و مغازی واقدی، ج ۱ و ۲).
در اغلب این سفرهای نظامی، پیامبر خداجحضور نداشت و گروهی از صحابه را به فرماندهی یکی از ایشان، میفرستاد. این گروهها، برخلاف آنچه که نویسنده ۲۳ سال ادّعا دارد، بعلت «نیّت مخالفت»! در دل دشمن، بسوی آنها فرستاده نمیشدند بلکه سپاهیان مزبور -به همراه پیامبر یا بدون حضور او- زمانی حرکت میکردند که دشمن، گروهی را برای جنگ فراهم آورده بود و خود را آماده یورش میساخت. چنانکه ابن سعد درگزارشی از «غروه مُریسیع» مینویسد:
«وَکانَ رَأسَهُم وَسَیِّدَهُم الحارِثُ بنُ أَبی ضِرارٍ فَسارَ في قَومِهِ وَمَن قَدَرَ عَلَیهِ مِنَ العَرَبِ فَدَعاهُم إِلی حَربِ رَسُولِ اللهجفَأَجابُوهُ وَتَهَیَّئُوا لِلمَسیرِ مَعَهُ فَبَلَغَ ذلِكَ رَسُولَ اللهِج...» [۳۵۴].
یعنی: «(گروهی از خُزاعه) رئیس و سرورشان حارث بن أَبی ضِرار بود. این شخص، در میان قوم خود و اقوام عرب که در آنها نفوذ داشت براه افتاد و آنانرا به جنگ با رسول خداجفراخواند. آنها دعوت وی را اجابت کردند و برای حرکت با او آماده شدند، این خبر به رسول خداجرسید...».
و بهمین صورت، تعبیراتی در سایر گزارشهای تاریخی دیده میشود از قبیل آنکه ابن سعد مینویسد:
«إِنَّ سُفیانَ بنَ خالِدٍ ... قَد جَمَعَ الجُمُوعَ لِرَسُولِ اللهِج...» [۳۵۵].
«سفیان بن خالد ... گروههایی را برای نبرد با رسول خداجگردآورده بود...».
یا آنکه نوشته است:
«إِنَّ طُلَیحَةَ وَسَلمَةَ ... یَدعُونَهُم إِلی حَربِ رَسُولِ اللهِج...» [۳۵۶].
«طُلَیحَه و سَلمَه ... آنان را به جنگ با رسول خداجدعوت میکردند...».
این مسافرتها، همواره برای پیشگیری از یورش دشمن، صورت نمیپذیرفت بلکه در برخی از موارد، به منظور ارشاد و راهنمایی اعراب انجام میشد و بشکل «سفرهای تبلیغاتی» بود، مانند حرکت گروهی از یاران پیامبر به «رَجیع» و «بِئر مَعُونَه» که تازیان بر آنان هجوم آوردند و ناجوانمردانه بکشتار ایشان دست زدند. (ابن سعد، ج ۲، ص ۳٩ و ابن هشام، ج ۲، ص ۱۸۳).
و گاهی نیز دستههایی برای شکستن بتها و ویرانکردن بتخانهها فرستاده میشدند مانند: سریه علی بن أبیطالب÷و همراهانش برای درهمشکستن بت «فُلس» که معبود قبیلۀ «طَیِّء» بود. (ابن سعد، ج ۲، ص ۱۱۸ و واقدی، ج ۲، ص ٩۸۴).
امّا درباره اعتراض بر رسول خداجکه چرا به پیشگیری از حملات دشمن دست میزد و نقشهای آنانرا خنثی میکرد؟ هیچ معلوم نیست که سیرهنگار نواندیش! و همفکران او چه میگویند، آیا این روشنفکر نمایان انتظار دارند که پیامبر خداجآرام مینشست تا قبائل عرب بر او هجوم آورند و در مدینه قتل عام به راه اندازند؟!.
آیا در آن صورت میتوانستیم چنین کسی را پیامبری راستگو بشماریم؟ یا شخصی با این احوال را باید انسانی سادهلوح و بدون احساس مسؤولیّت قلمداد کرد که خطر را پیش از وقوع درنمییابد و آنرا چاره نمیکند و نسبت به جان و ناموس و مال پیروانش، بیتفاوت میماند! حقاً که چنین پیامبری را در عالم خیال! آن هم در خیال خام سیرهنگار باید یافت، نه در عالم واقع! چنین پیامبری، ارزانی خود سیرهنگار باد! هر چند از شدّت عناد و لجاج، به اوهم ایمان نمیآورد!.
خلاصه آنکه: کار پیامبر اسلامجکاری بس خردمندانه بود و دلیل روشنی بر دوراندیشی آن بزرگمرد بشمار میآید. پیامبر اکرم با اقدام سریع و هوشمندانه خود، از خونریزیهای بسیار جلوگیری کرد زیرا به گواهی تاریخ در اکثر موارد، سپاهیان دشمن غافلگیر میشدند و بدون جنگ و خونریزی میگریختند و خون مسلمانان و ایشان ریخته نمیشد و غائله به پایان میرسید!.
[۳۵۲] صفحه ۱۵۴ از کتاب ۲۳ سال. [۳۵۳] سیره ابن هشام، ج ۲، ص ۲۰۳، ۲۰۴ و تاریخ طبری، ج ۲، ص ۵۵۵ و ۵۵۶. [۳۵۴] طبقات، ج ۲، ص ۴۵. [۳۵۵] طبقات، ج ۲، ص ۳۶. [۳۵۶] طبقات، ج ۲، ص ۳۵.