حیرت در برابر احکام حج!
باری، سیرهنگار به پارهای از احکام اسلامی که در دوران مدینه تشریع شده اشاره میکند و بدون هیچ دلیل ومدرکی، قوانین مزبور را «مقتبس از شرایع یهود یا احکام جاهلی»! میشمرد و البته زحمت تطبیق و مقایسه آن احکام رانیز به خود نمیدهد و تیری به تاریکی پرتاب کرده و میگذرد! و ما قبلاً در این باره سخن گفتیم و ضمن مقایسه قوانین مزبور با مقرّرات تورات و سنن جاهلیّت، به نویسنده محقّق! پاسخ کافی دادیم و لازم نمیبینیم در اینجا دوباره تجدید مطلع کنیم (به صفحات ۱۲۲ تا ۱۲۵ و ۲۳۴ تا ۲۴۱ از بخش دوّم کتاب مراجعه شود).
درمیان احکام مورد بحث، دو موضوع که بیش از همه مورد اعتراض جناب سیرهنگار قرار گرفته یکی مراسم حج و دیگری حکم جهاد است! امّا دربارۀ سایر قوانین اسلامی در دوران مدینه مینویسد:
«احکام مدنی و امور شخصیه هر چند از دیانت یهود و عادات دوره جاهلیّت رنگ پذیرفته باشد(!!) برای نظم اجتماع و مرتّب ساختن معاملات غیر قابل انکار است»! [۳۶۳].
و همچنین در مورد عبادات اسلامی در روزگار پس از هجرت، چنین اظهار نظر میکند که: «عبادات در تمام ادیان هست و مستلزم نوعی تهذیب، تنظیم شؤون (است) طرز یا کیفیّت آن چندان اهمیّت ندارد»! [۳۶۴].
در اینجا کاری نداریم به اینکه سخن اخیر نویسنده مبنی بر اثر عبادت در تهذیب نفس، پاسخی است به ایراد گذشتۀ وی که نوشته بود: «خداوند غنی را چه نیازی به نماز بندگان است»؟!.
و نیز در پی آن نیستیم که به تفصیل نشان دهیم اگر عبادت، نوعی، «تنظیم شؤون» را بعهده دارد بنابراین، «قالب» و «محتوی» هر دو در آن حائز اهمیّت است زیرا قالبِ دقیق، روح را به نظم عادت میدهد و محتوای عمیق، نفس را به تعالی میرساند. ولی آنچه را نباید ناگفته گذاریم پاسخ ایرادی است که سیرهنگار قرن بیستم در پیرامون احکام حج و جهاد آورده و به پندار خود، مشکل لاینحلّی! را مطرح ساخته است، در مورد حج مینویسد:
«امّا انسان متفکّر نمیتواند از فلسفۀ حج و انجام اعمالی که در آنها سود و موجب عقلائی دیده نمیشود سر درآورد(!!)... کسی که دینی تازه و شریعتی جدید آورده و پشت پا به همه معتقدات وخرافات قوم خود زده است چگونه اغلب همان عادات قدیم را به صورت دیگری احیاء میکند؟ آیا حضرت محمّد خداپرست و شارع اسلام که فقط ستایش پروردگار یکتا را هدف اساسی خود قرار داده است و بر قوم خود فریاد میزند: «قولوا لا إلا إلا الله تفلحوا» و اساس تقرّب را بر فضیلت و تقوی نهاده و صریحاً میگوید: «إنَّ أکرمکم عندالله أتقیکم» در تحت تأثیر حمیّت قومی و تعصّب نژادی(!!) درآمده و میخواهد ستایش خانۀ اسماعیل(!!) را شعار قومیّت قرار دهد؟ در هر صورت، این امر به درجهای شگفتانگیز و به حدّی با مبانی شریعت اسلامی مغایر بود(!!) که بسیاری از مسلمانان در سعی بین صفا و مروه که عادت بتپرستان عرب بوده اکراه(!!) داشتند و حفظ این عادت به زور آیه قرآن بر آنها قبولانده شده است»(!!). [صفحه ۱۵٧].
در پاسخ افادات! نویسنده، چند نکته را باید در نظر داشت:
اوّل آنکه: اگر سیرهنگار بعنوان «یک انسان متفکّر» از فلسفۀ حج سر در نیاورده، دلیل ندارد دیگران هم از درک این معنا ناتوان مانده باشند زیرا تفکّر و ادراک در انحصار وی نبوده و مقام «جمع الجمعی» نداشته است! از قدیم هم گفتهاند که: «عَدَمُ الوِجدانِ لا یَدِلُّ عَلی عَدَمِ الوُجُودِ» یعنی: «نیافتن، نشانه نبودن نیست»! بنابراین، چرا خودبینی را به کنار ننهاده و به آثار علمای اسلام مراجعه نکرده است تا ببیند متفکّران مزبور درباره حکمت تشریع حج، چه نوشتهاند؟
آیا به راستی اینکار، تحسینانگیز نیست که اسلام با دعوت مردم به سوی کعبه، هر ساله هزاران تن را از سرزمینهای پراکنده با رنگها و نژادها و زبانهای متفاوت، گرد میآورد و جامههای گوناگون ایشان را به لباسی دوخته نشده و ساده و همشکل تبدیل میکند و محیطی میسازد که در آنجا سیاه و سپید و خرد و کلان و امیر و رعیّت، همسان و برابر میشوند و در آن مقام، هرگونه اعتبار و امتیاز دنیوی محو میگردد و از تفاخر و خونمایی اثری باقی نمیماند و فرد، خویشتن را در جمع گم میکند و خودپرستی به حقپرستی مبدّل میشود و همه با شعاری واحد حرکت میکنند و ندای: «لَبَّیكَ اللّهُمَّ لَبَّیك...» سر میدهند که: «بار خدایا دعوتت را اجابت کردیم و سر در فرمانت نهادیم...» کدام آیینی توانسته است هر ساله چنین صحنه بدیع و زیبایی را بروی زمین بنمایش گذارد و وحدت و برابری پیروانش را اعلام دارد؟
کدام آئین را میتوان یافت که بدون گرایش به ترک دنیا، هر ساله محیطی پدید آورد که در آنجا آدمیان از احوال حیوانی فاصله گیرند و از جنگ و جدال و جماع! و صید جانوران و حتّی برکندن گیاهان خودداری ورزند؟ آیینی که به مردم بیاموزد ترک این اعمال مایه تقرّب به خدا میشود، بنابراین در سراسر زندگی از افراط در این امور باید بپرهیزند. چنانکه قرآن مجید میفرماید:
﴿فَلَا رَفَثَ وَلَا فُسُوقَ وَلَا جِدَالَ فِي ٱلۡحَجِّ﴾[البقرة: ۱٩٧].
«در حج، آمیزش جنسی و بدکاریهای گوناگون و مجادله روا نیست».
یا میفرماید:
﴿لَا تَقۡتُلُواْ ٱلصَّيۡدَ وَأَنتُمۡ حُرُمٞ﴾[المائدة: ٩۵].
«درحالیکه احرام بستهاید به کشتار حیوان شکاری نپردازید».
و امثال این احکام ...
کدام مکتبی توانسته است در خلال گردهمایی عظیمی، مراحل سیر و سلوک معنوی و تکامل نفسانی را بر انسانها عرضه دارد و در مواقف مختلف ضمن حرکاتی ساده، معانی بلندی را به آدمی تلقین کند؟ چنانکه اسلام هزاران تن از مردم پراکنده را با فرمان:
﴿وَلۡيَطَّوَّفُواْ بِٱلۡبَيۡتِ ٱلۡعَتِيقِ﴾[الحج: ۲٩].
بدور یک محور که بنام خدا بنا شده میگرداند تا نشان دهد که (همچون فرشتگان عرشی) در زندگی، بر مدار توحید وخداپرستی باید گردید و در پرتو آن باید عمر را بسر برد. با دست سودن بر «حجر اسود» را به منزله دستنهادن در دست خدا وتجدید عهد با او میشمرد تا یادآوری کند که همواره بر میثاق حق باید استوار بود و بر طبق پیمان باخدا از گناه و تجاوز، خودداری نمود چنانکه رسول خداجفرمود: «الحَجَرُ یَمینُ اللهِ تَعالی فَمَن مَسَحَهُ فَقَد بایَعَ اللهَ» [۳۶۵]. یعنی: «حجراسود به منزله دست راست خدای تعالی است و هر کس بر آن، دست ساید با خدا بیعت بسته است».
و بالآخره، کدام مکتبی را میشناسیم که توانسته باشد در خلال مجمع عظیمی، حسّاسترین فراز زندگانی یک انسان کامل یعنی ابوالانبیاء، ابراهیم÷را مجسّم کند و هزاران تن را به پیروی از او برانگیزد؟ چنانکه در مراسم حج، زائران کعبه به نشانه اقتداء بر ابراهیم، رَمیِ جَمَرات میکنند یا در جایگاه ویژه او نماز میگزارند یعنی خود را جسماً و روحاً در موضع ابراهیم÷مینهند و با آن انسان کامل تطبیق میدهند، همانگونه که قرآن مجید میفرماید:
﴿وَٱتَّخِذُواْ مِن مَّقَامِ إِبۡرَٰهِۧمَ مُصَلّٗى﴾[البقرة: ۱۲۵].
«جایگاه ابراهیم را محلّ نماز خود کنید».
در اینجا ما قصد آن نداریم تا همه مناسک حج را با ذکر معانی و آثار آنها بیان داریم که اینکار در خور کتابی جداگانه است امّا همین اندازه میخواهیم یادآور شویم که بنا به دلالت آیات قرآن و مآثر نبوی و آثار اسلامی، مراسم حج، مقاصد ویژهای را به همراه دارد و ظاهر حج، حرکات و اعمال و باطن آن، معانی روحانی است و شاید به همین اعتبار از مراسم مزبور در قرآن کریم به «شَعائِر الله» تعبیر شده ولی از دیگر قوانین دینی به عنوان «حُدود الله» و «حُکم ُالله» و امثال اینها یاد گشته است زیرا شعائر (جع شَعیرَه) در لغت عرب، به معنای علامتها و نشانهها میآید یعنی هر کدام از اعمال حج نشانهای از بندگی حق و رمزی از امری روحانی و مقدّس شمرده میشود. شاعر قدیم پارسی، ناصر خسرو قُبادیانی ظاهراً به همین موضوع توجّه داشته است آنجا که میگوید:
حاجیان آمدند با تکریم
شاکر از رحمت خدای رحیم
آمده سوی مکّه از عرفات
زده لبیّک عمره از تعظیم
یافته حج و عمره کرده تمام
بازگشته بسوی خانه، سلیم
من شدم ساعتی باستقبال
پای کردم برون زحدّ گلیم
مرمرا درمیان قافله بود
دوستی مخلص و عزیز و کریم
گفتم او را بگوی چون رستی
زین سفرکردنِ به رنج و به بیم؟
بازگو تا چگونه داشتهای
حرمت آن بزرگوار حریم؟
چون همی خواستی گرفت احرام
چه نیت کردی اندر آن تحریم؟
جمله بر خود حرام کرده بُدی
هر چه مادون کردگار عظیم؟
گفت نی، گفتمش زدی لبّیک
از سر علم و از سر تسلیم؟
میشنیدی ندای حق و جواب
باز دادی چنانکه داد کلیم؟
گفت نی، گفتمش چو در عرفات
ایستادی و یافتی تقویم
عارف حق شدی و منکر خویش
به تو از معرفت رسید نسیم؟
گفت نی، گفتمش چو سنگ جمار
همی انداختی به دیو رجیم
از خود انداختی برون یکسو
همه عادات و فعلهای ذمیم؟
گفت نی، گفتمش چو میکُشتی
گوسفند از پی فقیر و یتیم؟
قرب خود دیدی اوّل و کردی
قتل و قربان، نفس دونِ لئیم؟
گفت نی، گفتمش بوقت طواف
که دویدی به هَروَلَه چو ظَلیم
از طواف همه ملائکیان
یاد کردی بگرد عرش عظیم؟
گفت نی، گفتمش چو کردی سعی
از صفا سوی مروه بر تقسیم
دیدی اندر صفای خود کونین
شد دلت فارغ از حجیم و نعیم؟
گفت نی، گفتمش چو گشتی باز
مانده از هجر کعبه دل بدونیم؟
کردی آنجا بگور، مر خود را
چون کسی کوکنون شده است رمیم؟
گفت از این باب هر چه گفتی تو
من ندانستهام صحیح و سقیم؟
گفتم ای دوست پس نکردی حج
نشدی در مقام محو مقیم
رفته و مکّه دیده، آمده باز
محنت بادیه خریده به سیم!
گر تو خواهی که حج کنی پس از این
این چنین کن که کردمت تعلیم
[۳۶۶]
البته در تفسیر مناسک حج باید از آثار شرع بهره گرفت و هر تاویلی که شاعر یا عارفی آورد حجّت نیست با آنکه میدانیم معانی ویژهای در اعمال حج اعتبار شده است چنانکه دانشمندان اسلامی از خلال آثار شرعی در این باب نکتهها دریافته و گفتهاند. ولی نویسنده ۲۳ سال به سراغ هیچیک از آثار مزبور نرفته و تنها عبارتی نیمه تمام از غزالی را دستاویز خود کرده و مینویسد:
«حجّت الاسلام مطلق و بحق، امام محمّد غزالی صریحاً مینویسد: من هیچگونه دلیل موجّهی برای اعمال و مناسک حج نیافتهام(!!) ولی چون امر شده است ناچار(!!) اطاعت میکنم». [صفحه ۱۵۸].
هر کس به کتاب مشهور غزالی یعنی: «إِحیاءُ عُلُومِ الدّین» نظر افکند بروشنی از دروغپردازی سیرهنگار واقف میشود و از این همه تحریف و خیانت در کار او بشگفتی میافتد. غزالی در جزء نخستین از کتابش، فصلی را به بحث از آداب حج اختصاص داده و باب گستردهای را تحت عنوان: «بَیانُ الأَعمالِ الباطِنَةِ وَوَجهُ الإِخلاصِ فِي النِّیَّةِ وَطَریقُ الاعتِبارِ بِالـمَشاهِدِ الشَّریفَةِ وَکَیفِیَّةُ الافتِکارِ فیها وَالتَّذَکُّرِ لِأَسرارِِها ومعانیها مِن أَوَّلِ الحَجِّ إِلی آخِرِه [۳۶٧]» گشوده است.
در این باب چنانکه از عنوانش پیدا است به بیان «اسرار و معانی حج از آغاز تا پایان آن» میپردازد که آوردن سخنان وی در اینجا میسّر نیست.
غزالی در کتاب دیگر خود یعنی: «کیمیای سعادت» که آنرا به پارسی نگاشته و خلاصهای از کتاب «إِحیاءُ عُلُومِ الدّّین» شمرده میشود، نیز تحت عنوان: «اسرار و دقایق حج» سخن گفته و در آغاز این گفتار مینویسد:
«بدانکه اینچه یاد کردیم صورت اعمال حج بود و در هر یکی از این اعمال، سرّی است و مقصود از وی، عبرتی است ... [۳۶۸]» آنگاه در توضیح اسرار و عبرتهای مزبور، شرحی مبسوط مینگارد.
آری، غزالی درمیان سخنان خود گاهی ادّعا میکند که مناسک حج از امور تعبّدی است و تنها برای فرمانبرداری از خداوند باید بانجام رسد ولی این اعتقاد موجب نمیشود که مناسک مزبور را خالی از غرض و تهی از فایده شمارد و از این رو بلافاصله به بیان اسرار وحکم اعمال حج میپردازد و به تفصیل در این باره سخن میگوید. مثلاً درباره «رَمیِ جَمَرات» ضمن کتاب کیمیای سعادت مینویسد: «و امّا انداختن سنگ: مقصود وی اظهار بندگی است بر سبیل تعبّد محض. و دیگر: تشبّه به ابراهیمجکه بدان جایگاه ابلیس پیش وی آمده است تا ویرا در شبهتی افکند سنگ بر وی انداخته است...». [۳۶٩]
دراین سخن چنانکه ملاحظه میشود، غزالی ابتدا موضوع «تعبّد محض» را پیش آورده و سپس به حکمت و سِرِّ «رمی جمرات» اشاره میکند و این سرّ همان است که ابراهیم خلیل÷چون به رسم آزمایش مأموریت یافت تا فرزند خویش را در راه خدا قربان کند، میان راه سه بار شیطان وی را دچار وسوسه کرد تا از اینکار روی برتابد و دستور خدا را فرمان نبرد. ولی ابراهیم÷در هر سه جایگاه بر شیطان خویش غالب آمد و او را «رمی» کرد واز محور اندیشه و ارادهاش براند. بدین سبب حج گزاران هر سه موضع را سنگ میزنند تا نشان دهند که آنها نیز در پی آن انسان کامل و نمونه، راه میسپارند و ابراهیم وار آماده فداکاری و جانبازی برای خدا هستند و فرزندان روحانی ابراهیم شمرده میشوند چنانکه در سوره حج آمده است:
﴿مِّلَّةَ أَبِيكُمۡ إِبۡرَٰهِيمَ﴾[الحج: ٧۸].
«این راه و روش، آئین پدر شما ابراهیم است».
این فلسفه عالی که نقش تربیتی مهمّی را حائز است در آثار شیعه و سنّی منعکس شده و مذاهب اسلامی در قبول آن اتّفاق نظر دارند چنانکه محمّد بن علیّ بن بابویه قمّی از أعاظم محدّثان امامیّه در کتاب «عِلَلُ الشَّرائِع» (و نیز در کتاب: مَن لایَحضُرُهُ الفَقیه) از امام موسی بن جعفر÷آورده که فرمود: «وَإِنَّما أُمِرَ بِرَجمِ الجِمار لأَنَّ إِبلیسَ اللَّعینَ کانَ یَتراءی لاِبراهیمَ÷فی مَوضِعِ الجِمارِ فَیَرجُمُهُ إبراهیمُ÷فَجَرَت بِهِ السُّنَّة» [۳٧۰].
یعنی: «به کوبیدن سنگ بر جمره از آنرو فرمان داده شده که شیطان در آنجایگاه بر ابراهیم÷جلوه کرد و ابراهیم÷او را رجم نمود و سنّت بر اجرای این عمل جاری شد».
غزالی با توجّه به همین معنا مینویسد: «وَاعلَم أَنَّكَ فِي الظّاهِرِ تَرمِی الحَصی إِلَی العَقَبَةِ وَفِی الحَقیقَةِ تَرمِی بِهِ وَجهَ الشَّیطانِ وَتَقصِمُ بِهِ ظَهرَهُ» [۳٧۱].
یعنی: «بدان که تو در ظاهر ریگهایی چند بر عقبه پرتاب میکنی ولی در حقیقت آنها را بر چهره شیطان (خود) میکوبی و پشت او را درهم میشکنی»!.
اما نویسنده ۲۳ سال چنانکه دیدیم، به بخشی از سخن غزالی استناد نموده و بخش دیگر را از سر شیطنت! حذف کرده است و عبارتی از خود پرداخته و به غزالی نسبت میدهد که در هیچیک از آثار وی دیده نمیشود. حقاً که امانتداری را به کمال رسانده و در تقوای علمی، معجزه نشان دادهاست!!.
دوّم آنکه: در پاسخ نویسنده ۲۳ سال که میگوید: «کسی که دینی تازه و شریعتی جدید آورده و پشت پا به همه معتقدات و خرافات قوم خود زده است چگونه اغلب همان عادات قدیم را به صورت دیگری احیاء میکند»؟ ضمن بخش نخستین از همین کتاب، تفاوت عظیم آداب اسلامی و سنن دوران جاهلی را بیان کردیم [۳٧۲]و بخصوص در بخش دوّم، پیرامون مراسم حج چنین نوشتیم: «شک نیست که اسلام، حج را از جمله مراسمی شمرده که برای طیّ مراحل و منازل روحانی و وحدت مسلمانان بسیار مفید و مؤثر است و آنرا ویژه عرب قرار نداده بلکه برای همه مردم -هر کس که توانایی وصول داشته باشد- لازم شمرده است .... حج در اسلام از آن رو پذیرفته شده که از تعالیم و سنن ابراهیم خلیل÷بانی کعبه بوده، نه از آنرو که بنا به ادّعای نویسنده از «عادات قومی عرب»! بشمار میرفته است. از این رو اسلام، جوهر و اصل عبادت حج را نگاه داشته و زوائد وخرافات را (که بتپرستان بدان افزوده بودند) از آن پیراسته است یعنی مراسم حج را اصلاح کرده و آنرا به اصل پاکیزه خود بازگردانده است. کمال قانونگذاری نیز ایجاب میکند که مقرّرات گذشته اگر همچنان برای بشر سودمند باشد بجای خود باقی بماند و قانونگذار با آن مخالفت نورزد و به بهانه «نوآوری»! سنّتهای صحیح و مفید را انکار نکند. پس ابقاء مراسم حج از سوی اسلام با توجّه به آثار عظیم تربیتی و اجتماعی آن، از امتیازات قانونگذاری اسلام شمرده میشود و نشانه انصاف این دین پاک است نه دلیل کاستی و نقص آن»! [۳٧۳].
سوّم آنکه: ایراد سیرهنویس که چرا پیامبر اسلام: «میخواهد ستایش خانه اسماعیل را شعار قومیّت قرار دهد»؟! ما را به یاد آن سخن میافکند که کسی گفت: «حسن و حسین هر سه! دختران معاویه بودند»! آری، نه کعبه خانه اسماعیل است و نه بدستور پیامبر، باید کعبه را پرستش نمود و نه پیامبر اسلام کعبه را شعار قوم خود قرار داده است!.
اوّلاً: این خانه محترم را ابراهیم به کمک فرزندش اسماعیلﻹبرای عبات خدا به پا داشته و مانند سایر معابد و مساجد، محلّ پرستش حق به شمار میرود وکسی را نمیتوان مالک خصوصی آن شمرد. از این رو در قرآن کریم کعبه را تنها به خدا نسبت داده و میفرماید: ﴿وَعَهِدۡنَآ إِلَىٰٓ إِبۡرَٰهِۧمَ وَإِسۡمَٰعِيلَ أَن طَهِّرَا بَيۡتِيَ لِلطَّآئِفِينَ وَٱلۡعَٰكِفِينَ وَٱلرُّكَّعِ ٱلسُّجُودِ﴾[البقرة: ۱۲۵].
«به ابراهیم و اسماعیل سفارش کردیم که خانه مرا برای طوافکنندگان و عبادتگران و سجودکنندگان پاکیزه دارید».
ثانیاً: همه میدانند که هیچگاه پیامبر اسلامجدستور نداده تا پیروانش کعبه را پرستش کنند! چنانکه سایر مساجد را مسلمانان نمیپرستند بلکه کعبه -و دیگر مساجد- جایگاه بندگی خدا به شمار میرود. و اگر مقصود نویسنده از ستایش کعبه، احترام به آن باشد البته محلّ بندگی خدا -به اعتبار قدس عبادت- محترم است چنانکه هر قومی عبادتگاه پروردگار را محترم میشمرند و در اینکار جای ملامت نیست.
ثالثاً: پیامبر اکرمجکعبه را «شعار قومیّت»! قرار نداده بلکه آنرا عبادتگاه همه مردم روی زمین معرفی کرده است چنانکه در قرآن مجید میخوانیم:
﴿جَعَلَ ٱللَّهُ ٱلۡكَعۡبَةَ ٱلۡبَيۡتَ ٱلۡحَرَامَ قِيَٰمٗا لِّلنَّاس﴾[المائدة: ٩٧].
«خدا، کعبه آن خانه محترم را برای قیام مردم به عبادت قرار داد».
و باز میفرماید:
﴿وَلِلَّهِ عَلَى ٱلنَّاسِ حِجُّ ٱلۡبَيۡتِ مَنِ ٱسۡتَطَاعَ إِلَيۡهِ سَبِيلٗا﴾[آلعمران: ٩٧].
«بر عهده مردم است که برای خدا، آهنگ کعبه کنند هر کس که توان راهسپردن بدانجا را داشته باشد».
نمیدانم کسی که از این بدهیّات بیخبر است چگونه در اندیشه تحقیق از سیره افتاده، آیا بهتر نبود که در کنار منقل خود، اندکی در زیان شیره! تحقیق مینمود خویشتن را از شرّ آن نجات میداد؟!.
چهارم آنکه: ادّعای نویسنده مبنی بر اینکه: «بسیاری از مسلمانان در سعی بین صفا و مروه که عادت بتپرستان عرب بود اکراه(!!) داشتند و حفظ این عادت بزور آیه قرآن بر آنها قبولانده شده است»(!!). حکایت دیگری از خیانت وی درگزارش تاریخ به شمار میرود و ضمناً نشان میدهد که سیرهنگار ما! از آشنایی با کلمات ساده عربی محروم بوده تا چه رسد به واژهای دشوار! زیرا «اکراه» به معنای «وادار کردن» است و در لغت، مرادف با «اجبار» میاید و در عبارتِ سیرهنویس به جای «کراهت» یعنی «خوشنداشتن» بکار رفته که البته این شیوه نگارش، از شاهکارهای ادبی ایشان شمرده میشود!.
امّا ماجرای سعی میان صفا و مروه، بر طبق آنچه که طبری و زمخشری و رازی و بیضاوی و طبرسی و قرطبی و دیگر مفسران نوشتهاند چنین بوده که در دوران جاهلیّت، مشرکان عرب دو بت بنام اِساف و نائِلَه بر روی صفا و مروه نهاده بودند و به هنگام سعی و طواف، بر بتها دست میسودند. پس از ظهوراسلام برخی در این شبهه افتادند که شاید سعی میان صفا و مروه، در اصل حج نبوده و بتپرستان آنرا به مناسک حج افزودهاند! قرآن مجید خبر داد که سعی میان صفا ومروه از شعائر الهی شمرده میشود ولی قراردادن اساف و نائله بر آنها روا نبوده است بنابراین، اصل سعی میان آن دو، ممنوع نیست چنانکه میفرماید:
﴿إِنَّ ٱلصَّفَا وَٱلۡمَرۡوَةَ مِن شَعَآئِرِ ٱللَّهِۖ فَمَنۡ حَجَّ ٱلۡبَيۡتَ أَوِ ٱعۡتَمَرَ فَلَا جُنَاحَ عَلَيۡهِ أَن يَطَّوَّفَ بِهِمَا﴾[البقرة: ۱۵۸].
«همانا صفا و مروه از شعائر خدا به شمار میآیند پس هر کس حجّ خانه به جای آورد یا عمره بگذارد بر او باکی نیست که میان صفا و مروه طواف کند».
با نزول این آیه شریفه، افراد مزبور از شبهه بدر آمدند. امّا از گرد وخاکی که سیرهنگار به پا ساخته! و چنین وانمود کرده که مسلمین زیر بار مراسم حج نمیرفتند و به زور آیه قرآن، سعی میان صفا و مروه بر مسلمانان قبولانده شد! اثری در تاریخ دیده نمیشود. آری این روش، از ترفندهای جناب سیرهنگار است که غالباً مقدّمات امور را حذف میکند و میکوشد تا از این راه رویدادها را دگرگونه نشان دهد و سروصدا و اعتراض به راه اندازد! در اینجا برای تکمیل بحث وتتمیم فائده، گزارش طبری را از تفسیرش میآوریم، ابوجعفر طبری مینویسد:
«عَنِ الشِّعبِیِّ أَنَّ وَثَناً کانَ فِي الجاهِلِیَّةِ عَلی صَفا یُسَمّی إِسافَ وَوَثَناً عَلَی المَروَةِ یُسَمّی نائِلَةً فَکانَ أَهلُ الجاهِلِیَّةِ إِذا طافُوا بِالبَیتِ مَسَحُوا الوَثَنَینِ، فَلَمّا جاءَ الإِسلامُ وَکُسِرَتِ الأَوثانُ قالَ المُسلِمُونَ: إِنَّ الصَّفا وَالمَروَةَ إِنَّما کانَ یُطافُ بِهِما مِن أَجلِ الوَثَنَینِ وَلَیسَ الطَّوافُ بِهِما مِنَ الشَعائِرِ، قالَ فَأَنزَلَ اللهُ: أَنَّهُما مِنَ الشَّعائِرِ: ﴿فَمَنۡ حَجَّ ٱلۡبَيۡتَ أَوِ ٱعۡتَمَرَ فَلَا جُنَاحَ عَلَيۡهِ أَن يَطَّوَّفَ بِهِمَا﴾[البقرة: ۱۵۸]» [۳٧۴].
یعنی: «از شِعبی نقل شده که در دوران جاهلیّت به روی (صَفا) بُتی بنام إساف نهاده بودند و بر روی (مَروَه) نیز بُتی دیگر بنام نائِلَۀ قرار داشت که اهل جاهلیّت به هنگام طواف کعبه بر آن دو بت، دست میسودند. چون اسلام بیامد و بتها شکسته شد مسلمانان گفتند: طواف میان صفا و مروه به خاطر آن دو بُت انجام میگرفت و لذا این سعی از شعائر حج نیست. خداوند فرمود که طواف مزبور از شعائر حج است (پس هر کس حجّ خانه به جای آورد یا عمره بگذارد بر او باکی نیست که میان صفا و مروه طواف کند)».
طبری، این روایت را از عبدالله بن عبّاس و اَنَسَ بن مالک و دیگران نیز گزارش کرده است.
نویسنده ۲۳ سال پس از آنکه از قلمفرسایی درباره فلسفه حج فارغ میشود و ره به جایی نمیبرد، درصدد «توجیه!» آن برمیآید و در این باره چنین مینویسد:
«در قرآن آیهای هست که روزنهای بر روی اندیشه میگشاید و شاید بتوان جوابی به سؤالها بدهد:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِنَّمَا ٱلۡمُشۡرِكُونَ نَجَسٞ فَلَا يَقۡرَبُواْ ٱلۡمَسۡجِدَ ٱلۡحَرَامَ بَعۡدَ عَامِهِمۡ هَٰذَاۚ وَإِنۡ خِفۡتُمۡ عَيۡلَةٗ فَسَوۡفَ يُغۡنِيكُمُ ٱللَّهُ مِن فَضۡلِهِۦٓ﴾[التوبة: ۲۸].
«ای گروه مؤمنان، مشرکان پلیدند و نباید پس از این سال (سال دهم هجرت) به کعبه آیند. اگر از فقر میترسیدند خداوند شما را به فضل خود بینیازخواهد ساخت». سوره توبه آخرین سورههای قرآنی است و پس از فتح مکّه در سال دهم هجری نازل شده است. پیغمبر در این آیه، زیارت کعبه را بر طوایف غیرمسلمان حرام میفرماید. آمد و شد طوایف و قبایل عرب، وجه ارتزاق اهل مکّه و باعث رونق کسب و کار آنها است. پس مردم مکّه ناراضی میشوند. مردم مکّه قبیله اویند که غالباً از ترس، مسلمان شدهاند(!!) از رونق افتادن مکّه خطر ارتداد در بردارد، پس با وجوب حج بر مسلمین، این خطر از بین میرود(!!)». [صفحه ۱۵۸].
ظاهراً خود سیرهنویس از بیاعتباری و سستی این توجیه خبر داشته! زیرا بلافاصله درباره آن تردید نشان میدهد و مینویسد:
«البته این توجیهی است(!!) و معلوم نیست تا چه حدّ با واقع و نفس الامر منطبق میشود»!. [صفحه ۱۵٩].
یعنی: فلسفهبافی، مزبور، پنداری است که شاهد و دلیل ندارد! زیرا اگر این توجیه درست باشد لازم میآید که زیارت حج، پس از سال دهم هجرت (و البتّه بعد از فتح مکّه) بر مسلمانان فرض شده باشد و نیز آیات حج پس از سوره توبه آمده باشند! با آنکه پیابر اسلام و مسلمین در سال هفتم هجری -یعنی یکسال پیش از فتح مکّه- به زیارت کعبه رفتهاند که در این سفر در تاریخ اسلام به «عُمرَةُ القَضاء» شهرت دارد. و نیز نخستین آیاتی که برگزاری فریضه مزبور را لازم میشمرد در سوره حج آمده که از سورههای اوائل مدینه است و سالها پیش از سوره توبه نازل شده بنابراین، توجیه سیرهنگار کمترین محلّی از اعراب ندارد! اینک چرا آن جناب اصرار میورزد تا شعری بسراید که در قافیهاش درماند! قضاوتش با خوانندگان است!.
[۳۶۳] صفحه ۱۵۶ از کتاب ۲۳ سال. [۳۶۴] صفحه ۱۵۶ از کتاب ۲۳ سال. [۳۶۵] الجامع الصّغیر، ج ۱، ص ۱۵۱. [۳۶۶] دیوان ناصرخسرو، چاپ تهران، صفحه ۳۴۲. [۳۶٧] إحیاء علوم الدین، چاپ بیروت، ج ۱، ص ۲۶۵. [۳۶۸] کیمیای سعادت، چاپ تهران، ص ۱٩۳. [۳۶٩] کیمیای سعادت، ص ۱٩۶. [۳٧۰] علل الشرائع، چاپ ایران، ص ۴٧۳ و من لایحضره الفقیه (چاپ جامعه مدرّسین قم) ج ۲، ص ۲۰۰. [۳٧۱] احیاء علوم الدین، ج ۱، ص ۲٧۰. [۳٧۲] به بخش اول، از صفحه ۱۰۴ تا ۱۱۶ و بخش دوم از صفحه ۱۲۰ تا ۱۲۵ نگاه کنید. [۳٧۳] بخش دوم کتاب «خیانت در گزارش تاریخ»ص ۲۳۶ و ۲۳٧. [۳٧۴] تفسیر طبری، ذیل آیه ۱۵۸ سوره بقره.