خیانت در گزارش تاریخ - جلد سوم

سیاست نبوی و سیاست دنیوی!

سیاست نبوی و سیاست دنیوی!

نویسندۀ ۲۳ سال چون از خرده‌گیری نسبت به صلح حدیبیه فراغت می‌یابد از نبرد پیامبر با «یهودیان خیبر» یاد می‌کند و آنرا برخلاف صلح با قریش «اقدامی شجاعانه» می‌شمرد! اما دیری نمی‌پاید که این ستایش را نیز از یاد می‌برد و دوباره از غزوه خیبر با لحنی ناموافق سخن می‌گوید و مصداق: «هر لحظه به شکلی بُت عیّار درآمد...» را جلوه‌گر می‌سازد!.

باری، سیره‌نگارِ ثابت قدم! چنین می‌نویسد:

«شاید اقدام شجاعانه او پس از صلح حدیبیه این نظر و فرض(!!) ما را تایید و تدبیر کشورداری وی را مسجّل کند. اگر درگیری با قریش امری مشکوک باشد، هجوم به خیبر چنین نیست...». [صفحه ۱٧۲].

پیش از آنکه درباره انگیزه پیامبر مطهَّر در جنگ با یهود خیبر، سخن بگوییم باید خاطرنشان سازیم که اگر همه تلاش‌ها و دروغپردازی‌های نویسنده برای اثبات این مقصود است که رسول خدا از «تدبیر کشورداری»! بهره‌ور بود، این امر به تحریف تاریخ و افزودن و کاستن آن نیازی ندارد و از جمله اموری شمرده می‌شود که درمیان اسلام‌شناسان و حتّی اسلام‌نشناسان! مورد اختلاف نیست. چه کسی تدبیر پیامبر اسلام را در اداره جامعه اسلامی انکار می‌کند که سیره نگارِ دل سوخته! بر خود لازم شمرده تا از این حقیقتِ تاریخی دفاع نماید و از راههای نادُرُست بدین مقصود درست نائل آید؟!.

آری، در این زمینه مشکلی نیست، اشکال کار در اینجاست که:

اوّلاً: به نظر سیره‌نگار تدبیر امور کشور همان امرِ نامقدّسی! است که خود او سال‌ها بدان سرگرم بوده و از بازیگران صحنه‌هایش به شمار می‌آمده است و پس از گذراندن تجربه‌های مکرّر، بُنیان دولت و اساس سیاست را با چنین اوصاف و لوازمی همراه می‌شمارد و می‌نویسد:

۱- «شدّت عمل و تدابیر قاطع هر چند مخالف شروط انسانی باشد امّا برای بنیانگذاری دولت، لازم شمرده می‌شود»!!. (صفحه ۱۵۲ از کتاب ۲۳ سال)

۲- «پادشاه یا فرمانروا و یا حکومتی می‌تواند مخالف خود را از بین ببرد، این صورتی است از تنازع بقاء هر چند مخالف اصول انسانی باشد»!!. (صفحه ۱۶۰ از کتاب ۲۳ سال)

۳- «در نظر اهل سیاست، وسائل هر چه باشد اگر شخص را به هدف رساند، ناپسند نیست»!!. (صفحه ۳۰۲ از کتاب ۲۳ سال)

این است معنا و مفهوم سیاست از دیدگاه سیره‌نگارِ سیاستمدار!.

ثانیاً: نویسنده به حکم آنکه گفته‌اند: «کافر همه را به کیش خود پندارد»! عین این سیاست شیطانی را به ساحت مطهّر پیامبر اسلام نسبت می‌دهد و چون می‌نویسد: «او، مردی سیاسی بود» [۴۲۴]. از سیاست جز همان شیوه منحوس، معنایی را در نظر نمی‌گیرد و البتّه با اعتماد بر همین روش سیاسی است که دائره المعارف ۲۳ سال! را نگاشته و آن را از دروغ و خیانت انباشته تا به «هدف خود» نائل آید! امّا آنچه از سیاست نبویجدر تاریخ جلوه‌گر است، با این شیوه ابلیسی به کلّی تفاوت دارد. چنانکه با توقّع بیجای نویسنده از پیامرجنیز مباین شمرده می‌شود که در حقیقت انتظار دارد رسول خدا به موعظه و نصیحت بسنده می‌کرد و در دفاع از ستمدیدگان، همّت و جرأت نشان نمی‌داد و در راه برقراری قسط و عدالت گامی برنمی‌داشت!.

آری، ما می‌پذیریم که میان این روشِ منفی با سیرتِ مثبت پیامبر غیور اسلام، به اندازه ظلمت و نور و اندوه و سرور، فاصله وجود دارد! و اگر رویّه سیره‌نگار را سیاست دنیوی می‌دانیم، این شیوه را هم سفاهت و بی‌خبری می‌خوانیم!.

امّا برای ردّ ادّعا و تکذیب افترای نویسنده بر پیامبر ارجمند، با آنکه دلائل و شواهد فراوان در تاریخ ملاحظه می‌شود، چندان لازم نمی‌بینیم تا بدانها استناد کنیم زیرا اعترافات نویسنده در گوشه و کنار کتابش ما را از اینکار بی‌نیاز ساخته و به خوبی نشان می‌دهد که رفتار سیاسی پیامبر بر چه پایه بلندی استوار بوده است؟

می‌دانیم سیاستی که نویسنده ۲۳ سال آن را وصف می‌کند همان سیرت دنیاطلبان و مال‌اندوزان است. سیاستِ خودستایی و مصلحت‌تراشی است. سیاستِ تخلّف در وعده و خیانت در امانت و تزویر در گفتار و رفتار است. سیاستِ جانبداری از ناحق وگریز از تقوی است. سیاست «خُذِ بِالظَّنِّ وَاقتُل بِالتُّهمَة» است... [۴۲۵].

اینک ملاحظه کنید که سیره‌نگار تازه اعتراف به چه حقایقی درباره پیامبر اسلام ناگزیر شده و از روش سیاسی آن بزرگوار چگونه یاد می‌کند؟ می‌نویسد:

«خود حضرت رسول در نهایت قناعت زندگی می‌کرد». [صفحه ۳۰۲ از کتاب ۲۳ سال].

«محمّد هیچگاه خودستایی نمی‌کرد واز کرم و شجاعت خود در قرآن هرگز سخن نگفته» [صفحه ۱۱۲].

«راست است، دلائل صدق و صراحت و امانت رسول در آیات قرآنی زیاد است. حضرت محمّد پروای اعتراف به ضعف‌های بشری نداشته است». [صفحه ۲۲۰].

«شأن نزول آیات ۱۰۵ تا ۱۰۸ سوره نساء طبق تفسیر جلالین این است که «طعمه بن ابیرق» زرهی دزدید و نزد جهودی مخفی ساخت. صاحب زره آن را کشف کرد و «طعمه» که مظنون بدین کار خلاف بود سوگند خورد که دزدی کار او نبوده و بدین کار دست نزده است. سپس یک تن یهودی را متّهم کرد و کسانش داوری نزد پیغمبر بردند که او را تبرئه کند -البته به خیال اینکه محمّد در قبال یهودی از او حمایت خواهد کرد- اما آیات مزبور کاملاً ًحاکی است که پیغمبر چنین نکرده و در این مقام، اجراء عدالت را بر جانبداری از نا حق ترجیح داده‌است». [صفحه ۱٧۸ و ۱٧٩].

«(اُمَویها) برخلاف روش انسانی و بزرگوار پیغمبر که ارزش انسانها را به درستی و تقوی متّکی ساخته بود، می‌خواستند عرب را بر سایر ملل اسلامی و از میان عرب، بنی امیّه را بر سایر طوائف عرب، تفوّق، دهند». [صفحه ۳۱۰].

«قبل از اسلام، عرب به قبیله و نسب خود می‌بالید و حتّی تیره‌های مختلف بر یکدیگر تفاخر می‌کردند. در این مفاخره پای مکارم و فضائل هم درمیان نمی‌آمد، برتری در زور، در کشتن، غارت و حتّی در تجاوز به ناموس دیگران بود. تعالیم اسلامی این اصل را منکر شده و وجه امتیاز اشخاص بر ایمان و تقوی قرارگرفت ولی متدسفانه این اصل تا سال ۲۵ هجری (پانزده سال پس از وفات پیامبر) بیشتر دوام نیافت». [صفحه ۲٩۲].

«اگر اسلام محمّد بن عبدالله، پس از آن روشِ ابوبکر، عمر و علی دنبال می‌شد هرگز شعوبیّه پیدا نمی‌شدند». [صفحه ۲٩۴].

آیا چنین سیاست و تدبیری را باید از نوع سیاستِ دنیا‌پرستان دانست یا باید آن را از افسونها و نیرنگ‌های آنان جدا شمرد؟ و آیا این طرز حکومت با امر نبوّت مغایرت و ناسازگاری دارد یا با آن برخورد و منافات ندارد؟ گمان ندارم هیچ منصفی در درستی سیاست نبوی و سازگاری روش مزبور با مقام نبوّت تردید روا دارد. با وجود این برای توضیح بیشتر باید خاطرنشان سازم که در رفتار سیاسی پیامبرجهیچگاه «پیمان‌شکنی به هنگام دستیابی به قدرت» راه نیافت چنانکه در بازپسین سوره‌های قرآن که در شکوه پیروزیِ پیامبر آمده به حفظ پیمان با مشرکان سفارش شده است و می‌فرماید:

﴿إِلَّا ٱلَّذِينَ عَٰهَدتُّم مِّنَ ٱلۡمُشۡرِكِينَ ثُمَّ لَمۡ يَنقُصُوكُمۡ شَيۡ‍ٔٗا وَلَمۡ يُظَٰهِرُواْ عَلَيۡكُمۡ أَحَدٗا فَأَتِمُّوٓاْ إِلَيۡهِمۡ عَهۡدَهُمۡ إِلَىٰ مُدَّتِهِمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ يُحِبُّ ٱلۡمُتَّقِينَ ٤[التوبة: ۴].

«مگر کسانی از مشرکان که با آنها پیمان بسته‌اید و سپس بر شما هیچ نقصانی وارد نیاورده‌اند (کسی از شما را نکشتند) و با هیچکس بر ضدّ شما همپشتی ننمودند، در این صورت پیمانشان را تا زمانی که مقرّر داشته‌اند تمام کنید، همانا که خدا پرهیزکاران را دوست می‌دارد».

و باز می‌فرماید:

﴿إِلَّا ٱلَّذِينَ عَٰهَدتُّمۡ عِندَ ٱلۡمَسۡجِدِ ٱلۡحَرَامِۖ فَمَا ٱسۡتَقَٰمُواْ لَكُمۡ فَٱسۡتَقِيمُواْ لَهُمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ يُحِبُّ ٱلۡمُتَّقِينَ[التوبة: ٧].

«مگر کسانی که نزد مسجد حرام با ایشان عهد بستید که تا وقتی برای شما در پیمان خود پایداری نشان دادند شما نیز برای آنها پایداری نشان دهید همانا خدا پرهیزکاران را دوست می‌دارد».

احمد بن حنبل در مُسند خویش از ابی رافع گزارش کرده است که گفت:

«بَعَثَنی قُرَیشٌ إِلَی النَّبِیِّجفَلَمّا رَأَیتُ النَّبِیَّ وَقَعَ في قَلبِی الإِسلامُ، فَقُلتُ یا رَسُولَ اللهِ لاأَرجِعُ إِلَیهِم! قالَ: إِنّی لاأَخَیسُ بِالعَهدِ وَلاأَحبِسُ البُرُدَ ارجِع إِلَیهِم فَإِن کانَ في قَلبِكَ الَّذی فیهِ الآنَ فَارجِع» [۴۲۶].

یعنی: «قریش مرا به سوی پیامبرجفرستادند، چون پیامبر را دیدم (نورِ) اسلام در دلم افتاد و گفتم ای رسول خدا به نزد قریشیان بازنمی‌گردم! پیامبر فرمود: من پیمان را خوار نمی‌کنم و پیام ‌رسانها را نگاه نمی‌دارم ولی تو به جانب قریش برگرد (و مأموریت خود را اداء کن) آنگاه اگر در دلت همان ایمانی که اکنون راه یافته، باقی بود به سوی ما بازگرد»!.

آری، پیامبر عزیز اسلام نخواست تا پیک قریش با پیوستن به آئین او، پیمانِ دشمن رابشکند و حتّی انصاف و رحمت را به جایی رسانید که گاهی اجازه نمی‌داد دوستان وی، بر دشمنانش سخت‌گیری روا دارند و آنان را به تنگی افکنند چنانکه ابن هشام در سیرۀ خود آورده است:

هنگامی که ثُمامَۀ بن أُثال اسلام را پذیرفت به «یَمامَه» بازگشت و قوم خود را از اینکه کالایی به مکّه فرستند منع نمود. قریشیان با وجود آن همه آزارها که به پیامبرجرسانده بودند نامه‌ای به حضور وی نوشتند و از این کار شکوه نمودند! ابن هشام می‌نویسد:

«فَکَتَبَ رَسُولُ اللهجأَن یُخَلِّیَ بَینَهُم وَبَینَ الحَمل» [۴۲٧].

یعنی: «رسول خداجبه ثُمامَه نوشت که مانع از حمل کالا به‌سوی قریش نشود»!.

پیامبر در اجرای عدالت استثناء نمی‌گذاشت و شریف و وضیع نمی‌شناخت! روزی زنی از قبیلۀ بنی‌مخزوم (که قبیله مهمّی بود) سرقت کرد، رسول خداجفرمود تا آن زن را سیاست کنند. برخی از مسملانان اُسامَه بن زَید را که محبوب رسول خداج بود به شفاعت نزد وی فرستادند، پیامبر بزرگوار به اُسامَه فرمود: «أَتَشفَعُ في حَدٍّ مِن حُدوُدِ اللهِ»؟ «آیا در قانونی از کیفرهای خداوند، شفاعت می‌کنی»؟. سپس برخاست و برای مردم سخن گفت که:

«أَیُّهَا النّاسُ إِنَّما هَلَكَ الَّذینَ مِن قَبلِکُم إِنَّهُم کانُوا إِذا سَرَقَ فیهِمُ الشَّریفُ تَرَکُوهُ وَإِذا سَرَقَ فیهِمُ الضَّعیفُ أَقامُوا عَلَیهِ الحَدَّ...» [۴۲۸].

یعنی: «هان ای مردم! پیشینیان شما به راه هلاکت رفتند زیرا که چون شریفی در میانشان دزدی می‌کرد او را وا می‌گذاشتند و همین که ضعیفی دزدی می‌نمود، کیفرش می‌دادند...»!.

پیامبرجحاضر نبود به روش سیاستمدارانِ دنیاپرست به «مماشات و مداهنه» رفتار کند و برای جلب نظر مردم، کم‌ترین تغییری در احکام وحی بدهد چنانکه در قرآن مجید آمده است:

﴿قُلۡ مَا يَكُونُ لِيٓ أَنۡ أُبَدِّلَهُۥ مِن تِلۡقَآيِٕ نَفۡسِيٓۖ إِنۡ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا يُوحَىٰٓ إِلَيَّۖ إِنِّيٓ أَخَافُ إِنۡ عَصَيۡتُ رَبِّي عَذَابَ يَوۡمٍ عَظِيمٖ[یونس: ۱۵].

«بگو: مرا نسزد که قرآن را به دلخواه خود تغییر دهم جز آنچه به من وحی می‌شود چیزی را پیروی نمی‌کنم، من اگر خداوندم را نافرمانی کنم از عذاب روزی بزرگ بیم دارم».

طبری در تاریخش می‌نویسد: قبیله ثَقیف چون خاستند اسلام را بپذیرند، درخواست کردند تا پیامبر اکرمجلات (بُتِ ثَقیف) را سه سال بر جای گذارد و آن را ویران نکند! پیامبر این خواهش را نپذیرفت تا آنجا که خواستند رسول خدا یک ماه لات را بر جای گذارد! پیامبر این پیشنهاد را نیز قبول نکرد.

بار دیگر گفتند که ما را از نماز معاف‌دار و اجازت ده تا بُت‌های خود را بدست خودمان بشکنیم! پیامبر فرمود:

«أَمّا کَسرُ أَوثانِکُم بِأَیدیکُم فَسَنَعفیکُم مِنهُ، وَأَمَّا الصَّلوةُ، فَلاخَیرَ في دینٍ لاصَلوةَ فیهِ» [۴۲٩].

یعنی: «امّا شکستن بت‌های خودتان را بدستتان به شما واگذار خواهیم کرد ولی درباره نماز، دینی که نماز نداشته باشد خیری در آن نیست»!.

با وجود این در مواردی که صلح و سازش، احکام خدا را دگرگونه نمی‌ساخت و مایه ظلم به کسی نمی‌شد، پیامبرجنرمش بسیار از خود نشان می‌داد و به قول ویل دُورانت در تاریخ تمدّن: «وی سیاستمداری دقیق بود و می‌دانست که چگونه جنگ را به طریق صلح پایان باید داد» [۴۳۰].

گواه روشنِ این سخن در همان صلح حدیبیه ملاحظه می‌شود به طوریکه مورّخان آورده‌اند هنگام نوشتن صلحنامه، رسول خداجفرمود تا آنرا با «بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم» آغاز کنند، سُهَیل بن عَمرو که از سوی مشرکان به نمایندگی آمده بود اعتراض نمود که: ما «رحمن» را نمی‌شناسیم و به جای این سخن، جمله: «بِاسمِكَ اللّهُمَّ» «به نام تو خدایا» باید نوشته شود که در دوران جاهلیّت چنان مرسوم بود.

واقدی در اینجا می‌نویسد: «فَضاقَ المُسملِمُونَ مِن ذلِكَ وَقالُوا هُوَ الرَّحمنُ وَقالُوا لانَکتَبَ إِلّا الرَّحمن» [۴۳۱].

یعنی: «مسلمانان از این سخن تنگدل شدند و گفتند که خدای تعالی، رحمن است و ما جز نام رحمن چیزی نمی‌نویسیم»!.

از آن سو، نمایندۀ مشرکان بر نوشتن «بِاسمِكَ اللّهُمَّ» پافشاری می‌کرد و تعصّب نشان می‌داد. پیامبر به کاتب خود که در آن هنگام علی÷بود فرمود: «أُکتُب بِاسمِكَ اللّهُمَّ»! یعنی: «همان بِاسمِكَ اللّهُمَّرا بنویس»! چرا که «الله» [۴۳۲]و «رحمن» هر دو از نام‌های الهی شمرده می‌شوند و جمود وخشک‌اندیشی در این باره درست نیست و به قول قرآن مجید:

﴿قُلِ ٱدۡعُواْ ٱللَّهَ أَوِ ٱدۡعُواْ ٱلرَّحۡمَٰنَۖ أَيّٗا مَّا تَدۡعُواْ فَلَهُ ٱلۡأَسۡمَآءُ ٱلۡحُسۡنَىٰ[الأسراء: ۱۱۰].

«بگو خدا را بخوانید یا رحمن را بخوانید، هر یک را که بخوانید نام‌های نیکوتر از آن او است».

باز چون نوبت به نگارشِ نام پیامبر رسید، رسول اکرمجبه علی÷فرمود بنویس:

«هذا مَا اصطَلَحَ عَلَیهِ رَسُولُ اللهِ...» «این قراردادِ صلحی است که فرستاده خدا آن را بسته...». در اینجا دوباره سُهَیل بن عَمرو اعتراض نمود که اگر ما تو را فرستاده خدا می‌دانستیم به پیکارت نمی آمدیم، باید نام خود و پدرت را بنویسی!.

واقدی می‌نویسد:

«فَضَجَّ المُسلِمُونَ مِنها ضَجَّةً هِیَ أَشَدُّ مِنَ الأُولی حَتّی ارتَفَعَتِ الأَصواتُ وَقامَ رِجالٌ مِن أَصحابِ رَسُولِ اللهِجیَقُولُونَ: لانَکتُبُ إِلاّ مُحَمَّدٌ رَسُولُ الله» [۴۳۳].

یعنی: «همهمه مسلمانان از بار نخستین سخت‌تر شد تا صداها بالا گرفت و گروهی از یاران پیامبر از جای برخاستند و گفتند که جز محمّد رسول الله چیزی نمی‌نویسیم»!.

پیامبر اکرمجبا اشاره، همه را به خاموشی فرمان داد و گفت: «أَنَا مُحَمَّدُ بنُ عَبدِاللهِ فَاکتُب»! من محمّد، پسر عبدالله هستم همین را بنویس! ابن کثیر در سیره‌اش آورده که پیامبرجچنین فرمود: «وَاللهِ إِنّی رَسُولُ اللهِ وَ إِن کَذَّبتُمُونی، أُکتُب مُحَمَّدُ بنُ عَبدِاللهِ» [۴۳۴]. یعنی: «سوگند به خدا که من فرستادۀ خدا هستم هر چند شما مرا تکذیب کنید، بنویس: محمّد بن عبدالله»!.

همین صلح حدیبیه که مسلمانان را ناخشنود کرده بود، چندی نگذشت که مایه سرافرازی آنان گردید و از داشتن پیامبری که در آن لحظه‌های حسّاس، تحت تاثیر کسی قرار نگرفت و با درایت و بردباری، کار صلح را به پایان رسانید افتخار می‌کردند و هوشمندی و قدرت تصمیم‌گیری او را که با صداقت و حُسن نیّت همراه بود می‌ستودند واقدی از قول اَبُوبَکر بن ابی قُحافَه می‌نویسد:

«ما کانَ فَتحٌ فِي الإِسلامِ أَعظَمَ مِن فَتحِ الحُدَیبِیَةِ وَلکِنَّ النّاسَ یَومَئِذٍ قَصُرَ رَأیهُم عَمّا کانَ بَینَ مُحَمَّدٍ وَرَبِّهِ وَالعِبادُ یَعجَلُونَ وَاللهُ تَبارَكَ وَتَعالی لایَعجَلُ لِعَجَلَةِ العِبادِ حَتّی تَبلُغَ الأُمُورُ ما أَرادَ اللهُ. لَقَد نَظَرتُ إِلی سُهَیلِ بنِ عَمروٍ في حَجِّهِ قائِماً عِندَ المَنحَرِ یُقَرِّبُ إِلی رَسُولِ اللهجبُدنَهُ وَرَسُولُ اللهِجیَنحَرُها بِیَدِهِ وَدَعَا الحَلّاقَ فَحَلَقَ رَأسَهُ وَأَنظُرُ إِلی سُهَیلٍ یَلقُطُ مِن شَعرِهِ وَأَراهُ یَضَعُهُ عَلی عَینَیهِ وَأَذکُرُ إِباءَهُ أَن یُقِرَّ یَومُ الحُدَیبِیَةِ بِأَن یَکتُبَ بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ وَیَأبی أَن یَکتُبَ أَنَّ مُحَمَّداٌ رَسُولُ اللهِ فَحَمِدتُ اللهَ الَّذی هَداهُ لِلإِسلامِ وَصَلَواتُ اللهِ وَبَرَکاتُةُ عَلی نَبِیِّ الرَّحمَةِ الَّذی هَدانا بِهِ وَأَنقَذَنا بِهِ مِنَ الهَلَکَةِ» [۴۳۵].

یعنی: «هیچ فتحی در اسلام بزرگ‌تر از فتح حدیبیه نبود ولی اندیشه مردم در آن روز بدانچه میان محمّد و خدایش گذشت، نمی‌رسید و بندگان خدا در کارها شتاب می‌ورزند امّا خداوند تبارک و تعالی مانند ایشان شتاب نمی‌کند تا کارها بدانجا که خواسته برسد. من (در حَجَّةُ الوِداع) هنگامی که سهیل بن عمرو درمراسم حج شرکت کرده و نزدیک قربانگاه ایستاده بود، بدو نگریستم که شترش را نزد رسول خداجبرد و پیامبر با دست خود آن را قربانی کرد و سلمانی را فراخواند تا موی سرش را بسترد و به سهیل نگاه می‌کردم و دیدم که پاره‌ای از موی پیامبر را برگرفته و بر چشمانش می‌نهد! و بیاد آوردم که در روزحدیبیه از قبول آنکه (بسم الله الرّحمن الرّحیم) را بنویسد خودداری می‌ورزید و از نوشتن (مُحَمَّدٌ رَسولُ الله) امتناع داشت! پس خدا را سپاس گزاردم که او را به اسلام هدایت کرد و درودها و برکات خدا بر پیامبرِ رحمت باد که ما را به وسیله او راهنمایی کرد و از هلاکت نجات بخشید».

این گوشه‌ای از روش سیاسی پیامبر بود که در خلال آن هرگز از حقّ و عدالت فاصله نمی‌گرفت و از کرامت و تقوی جدا نمی‌شد و در عین حال، چنان آگاهانه و هوشمندانه گام برمی‌داشت که به توفیق خدا توانست بر همه مشکلات فائق آید و به پیروزی شکوهمندی نائل شود به گونه‌ای که امرو مورّخ امریکایی -ویل دوُرانت- درباره وی می‌نویسد:

«اگر بزرگی را به میزان اثر مرد بزرگ در مردمان بسنجیم باید بگوییم محمّد از بزرگ‌ترین بزرگان تاریخ است» [۴۳۶].

[۴۲۴] صفحه ۳۰۲ از کتاب ۲۳ سال. [۴۲۵] یعنی: «بگمان و خیال، مردم را بگیر و به تهمت آنان را بکش»!. [۴۲۶] مسند احمد، ج ۶، ص ۸.. [۴۲٧] سیره ابن هشام، ج ۲، ص ۶۳٩. [۴۲۸] التّاج الجامع للأصول فی احادیث الرّسول، ج ۳، ص ۳٧. [۴۲٩] تاریخ طبری، ج ۳، ص ٩٩. [۴۳۰] تاریخ تمدّن، بخش مربوط به اسلام، صفحه ۲٩. [۴۳۱] الـمغازی، ج ۱، ص ۶۱۰. [۴۳۲] اللّهُمَّ به معنای «یاالله» است و میمِ مشدّد در آخر کلمه، به جای حرف ندا در آغاز آن بکار می‌رود. [۴۳۳] الـمغازی، ج ۱، ص ۶۱۰ و ۶۱۱. [۴۳۴] سیره ابن کثیر، ج ۳، ص ۳۳۳. [۴۳۵] الـمغازی، ج ۱، ص ۶۱۰. [۴۳۶] تاریخ تمدّن، بخش مربوط به اسلام، ص ۳۶.