خیانت در گزارش تاریخ - جلد سوم

اعتراض بر حکم جهاد

اعتراض بر حکم جهاد

حکم دیگری که مایه ایراد سیره‌نویس قرار گرفته، جهاد است. هر چند در این باره پیش از این سخن گفتیم و پاسخ نویسنده را دادیم ولی چون این حکم از حساسیّت فراوانی برخوردار است و مکرّر مورد نقد خاورشناسان غربی واقع شده از این رو لازم می‌دانیم بیش از آنچه که گذشت بدان بپردازیم و پاسخ کافی به اشکالتراشی‌های سیره‌نگار و همکفران وی بدهیم. امید است این کار با عنایت بر اهمیّت موضوع موجب ملالت خوانندگان را فراهم نیاورد.

نویسنده ۲۳ سال در زمینه جهاد اسلامی چنین می‌نگارد:

«امّا قانونی که در هیچیک از شرایع آسمانی و بشری نظیر آنرا نمی‌توان یافت(!!) حکم جهاد است که نخست به صورت اجازه است: «أذن للمؤمنین القتال»(!!) و پس از آن بشکل صیغه‌های گوناگون امر وشدّت عمل در سوره‌های مدنی مانند بقره، انفال، توبه و غیره آمده است. قابل توجّه و عبرت آنکه در سوره‌های مکّی نامی از جهاد و قتال مشرکین نیست ولی در سوره‌های مدنی به قدری آیات قتال و جهاد فراوانست که تصوّر می‌شود درباره هیچ امری و حکمی این قدر تاکید صورت نگرفته باشد. و این مطلب دو امر را می‌رساند: یکی بصیرت حضرت محمّد بر روحیّه اعراب و راه استیلاء بر آنها وتوجّه به این اصل که جز با شمشیر نمی‌توان یک دولت اسلامی بوجود آوردو در نتیجه یک واحد اجتماعی تشکیل داد(!!) زیرا خود این اصل، منتزع از عادات و فطرت قوم عرب است. و دوّم، پایمال‌شدن حقّ آزادی فکر و عقیده(!!) یعنی شریف‌ترین حقّ انسانی که صدای اعتراض بسی از متفکّرین را بلند کرده است و به آسانی نمی‌توان آنرا توجیه کرد. آیا بزور شمشیر مردم را به قبول عقیده و دینی مجبور‌ کردن، کاری پسندیده و با مبادی فاضله عدل و انسانیّت سازگار است؟ بدیهی است در جامعه‌های گوناگون بشری در هر زمان و در هر مکان کما بیش ستم و تباهی موجود است ولی از نظر اهل فکر هیچ ستمی تاریک‌تر، نامعقولتر و نامردمی‌تر از این نیست که شاهی یا هیئت حاکمه‌ای برای مردم حقّ آزادی فکر و عقیده قائل نباشد. پادشاه یا فرمانروا و یا حکومتی می‌تواند(!!) مخالف خود را از بین ببرد، این صورتی است که از تنازع بقاء، هر چند مخالف اصول انسانی باشد. امّا مجبورساختن مردمی که چون او فکر کنند و مطابق ذوق و مشرب او رأی داشته باشند، قابل چشم‌پوشی و توجیه نیست. معذلک در طول تاریخ و در تمام ملل این اجحاف به حقّ مردم روی داده است و این بی‌احترامی به شخصیّت انسان رایج بوده است. حتّی عامّه مردم نیز چنیند یعنی همان استبداد، همان خودکامی و خودرأی(!!) طاغیان و مستبدّان را بکار بسته و تاب شنیدن فکر و عقیده مخالف معتقدات خود را ندارند و خود این امر، صفحه‌های تاریک و سیاهی را در سرگذشت انسان گشوده است. آدمیان را کشته‌اند، سوزانده‌اند، به زندان‌های تاریک انداخته‌اند، دست و پایشان را قطع کرده‌اند، به دار آویخته‌اند و کشتار دسته‌جمعی مرتکب شده‌اند، نمونه‌های بارزی که در عصر خود ما و قرن بیستم روی داده‌است وقایع خونی کشورهای نازی و فاشیست وکمونیست است.

پس بی‌احترامی به آزادی فکر و عقیده در همه جهان و میان همه اقوام صورت گرفته است ولی مطلب قابل ملاحظه این است که آیا این روش(!!) از طرف کسی که پرچم هدایت را بر دوش گرفته است و در جائی می‌فرماید: ﴿لَآ إِكۡرَاهَ فِي ٱلدِّينِ[البقرة: ۲۵۶]. و در جای دیگر به کافران می‌گوید: ﴿لَكُمۡ دِينُكُمۡ وَلِيَ دِينِ ٦[الکافرون: ۶]. و همچنین می‌فرماید: ﴿لِّيَهۡلِكَ مَنۡ هَلَكَ عَنۢ بَيِّنَةٖ وَيَحۡيَىٰ مَنۡ حَيَّ عَنۢ بَيِّنَةٖ[الأنفال: ۴۲]. و از جانب خداوند: ﴿رَحۡمَةٗ لِّلۡعَٰلَمِينَ[الأنبیاء: ۱۰٧]. لقب گرفته و مصداق: ﴿وَإِنَّكَ لَعَلَىٰ خُلُقٍ عَظِيمٖ ٤[القلم: ۴]. شده است، سزاوار و رواست است»؟!. [صفحه ۱۵٩-۱۶۱]

باید دانست که نویسنده ۲۳ سال در این سخنان، حق و باطل را در هم آمیخته و قیاسی نابجا بکار برده است و ما در اینجا خطاهای او را خاطرنشان می‌سازیم:

اوّلاً ادّعای نویسنده در این باره که: «قانونی که در هیچیک از شرایع آسمانی و بشری نظیر آنرا نمی‌توان یافت، حکم جهاد است»! ادّعائی نادرست و دور از تحقیق شمرده می‌شود و نمایشگر بی‌اطّلاعی نویسنده از کتب مقدّس ادیان و تاریخ آنها است، زیرا هر کس تورات را بررسی کند، ماجرای نبردهای موسی÷و فرمانهایی را که درباره جهاد دریافت داشته در آنجا به روشنی می‌بیند و ما پیش ازاین، نمونه‌هایی را از تورات ارائه دادیم. بعلاوه، در کتب مقدّسه یهود تصریح شده که پس از موسی÷جانشین او یوشع÷از پیکار با دشمنان باز نایستاد (صحیفه یوشع، باب دهم) و همچنین برخی از پیامبران و پادشاهان بنی‌اسرائیل مانند: سموئیل÷و داود÷از جهاد در راه خدا کوتاهی نکردند (کتاب اوّل سموئیل، باب چهاردهم و کتاب اوّل تواریخ ایام، باب هجدهم) و شرح این جنگ‌ها در کتب تاریخی یهود نیز آمده است [۳٧۵].

امّا در دیانت عیسی÷نیز حکم جهاد منسوخ و باطل نگردیده همانگونه که قبلاً فرازهایی از انجیل را در این باره گواه آوردیم و برخی از علمای بزرگ مسیحیّت نیز به این حقیقت اعتراف نموده‌اند چنانکه سن‌اگوستین AUGUSTIN قدّیس بزرگ مسیحی در قرن چهاردهم میلادی اعلام کرد که جنگ عادلانه، مشروع است و با آئین مسیح÷ناسازگاری ندارد. مسیحیان نیز جنگ‌های صلیبی را «جهاد مقدّس» می‌شمردند و با گرمی از آن استقبال نمودند و هزاران تن از ایشان در این جنگ‌ها شرکت کردند که درمیان آنان، کشیشان فراوانی یافت می‌شدند. البتّه هر جنگی صحیح و مشروع نیست ولی مقصود ما آن است که جنگ‌های مذهبی محدود به قانون اسلام و متداول درمیان مسلمانان نبوده است و ادیان و اقوام دیگر نیز مکرّر این‌گونه نبردها را تصویب نموده و در آنها شرکت کرده‌اند و حتّی برخی از پاپهای مسیحی، زیاده‌روی در این مقام را به جایی رسانده‌اند که نه تنها فتوای ایشان قابل مقایسه با رای عادلانه اسلام درباره جنگ نیست بلکه مایه شرمندگی، همکیشان آنها را نیز فراهم آورده است چنانکه پاپ اعظم مسیحیّت، اروبان دوّم Urbain بنا بدرخواست الکسیس اوّل (امپراطور قسطنطنیه) در ۲۸ نوامبر ۱۰٩۵ میلادی، فتوائی شگفت درباره جنگ صادر کرد. در این فتوی که پیروان خود را بر ضدّ مسلمانان برانگیخته، خطاب به مسیحیان چنین می‌نویسد:

«ثروت دشمنان، مال شما خواهد بود و شما مالک دارایی آنها بوده خزائن و نفائس آنها را می‌توانید به غنیمت ببرید. کسانی که مرتکب هر گونه معصیت گردیده باشند ولو قتل و زنا و غارتگری و ایجاد حریق عمدی و سوزاندن خانه و ابنیه مردم، مجّاناً و بلاعوض تبرئه خواهند شد مشروط بر اینکه وارد این جنگ مقدّس و با شکوه بشوند. کسی که در سرزمین مقدّس شربت مرگ را بچشد یا حتّی در اثنای راه بمیرد، شهید محسوب شده و فوراً داخل بهشت خواهد شد» [۳٧۶].

علاوه بر مذهبی‌ها، قانونگذاران دنیا نیز جنگ‌های دفاعی و در برخی از موارد نبردهای تهاجمی را تصویب کرده‌اند. بعنوان نمونه: منتسکیو Montesquieu مقنّن مشهور فرانسوی در کتاب: روحُ القوانین می‌نویسد:

«ملل هم حق دارند برای حفظ خودشان جنگ نمایند زیرا حفظ هر ملّت و دولتی مثل حفظ هر دولت و ملّت دیگری است که به او حمله کرده است» [۳٧٧].

باز هم در همان فصل می‌گوید:

«در مورد اجتماعات و ملل، حقّ دفاع طبیعی گاهگاهی لزوم حمله را ایجاب می‌کند یعنی مواقعی پیش می‌آید که ممکن است یک صلح طولانی ملّت دیگر را طوری نیرومند نموده و به حالی درآورد که بتواند ملّت دیگر را نابود کند، در این صورت حمله، یگانه وسیله جلوگیری از اضمحلال است. به این ترتیب دیده می‌شود حقّ دفاع طبیعی در بین اقوام و ملل، مبادرت به حمله را ایجاب می‌کند» [۳٧۸].

آنچه از این قانونگذارِ معروف غربی نقل کردیم بطور مطلق مورد قبول ما نمی‌باشد ولی سخن منتسکیو و دیگر شواهدی که آوردیم ثابت می‌کنند ادّعای نویسنده ۲۳ سال کاملاً واهی و بی‌اساس است و مشروعیّت جنگ درمیان ادیان و قوانین بشری بی‌سابقه نبوده و ویژۀ اسلام نیست.

ثانیاً: سخن دیگرِ سیره‌نگار که می‌نویسد: «حکم جهاد ... نخست بصورت اجازه است «اذن للمؤمنین القتال» و پس ازآن، به شکل صیغه‌های گوناگون امر و شدّت عمل در سوره‌های مدنی مانند بقره، انفال، توبه و غیره آمده است» بی‌دقّتی و غرض‌ورزی او را به نمایش می‌گذارد! زیرا در سراسر قرآن کریم، آیه‌ای به صورت: «اذن للمؤمنین القتال» نداریم و آیه شریفه‌ای که در این زمینه آمده بدین صورت است:

﴿أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقَٰتَلُونَ بِأَنَّهُمۡ ظُلِمُواْ...[الحج: ۳٩].

«به کسانی که در معرض پیکار قرار گرفته‌اند، اجازه جنگ داده شد زیرا که بر آنها ستم رفته است...».

وانگهی، در سوره‌های بقره و انفال و توبه، این منطق عادلانه تغییر نیافته چنانکه در سوره بقره می‌خوانیم: ﴿وَقَٰتِلُواْ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ ٱلَّذِينَ يُقَٰتِلُونَكُمۡ وَلَا تَعۡتَدُوٓاْۚ إِنَّ ٱللَّهَ لَا يُحِبُّ ٱلۡمُعۡتَدِينَ ١٩٠[البقرة: ۱٩۰].

«در راه خدا با کسانیکه به جنگ شما آمده‌اند پیکار کنید وتجاوز مکنید که خدا تجاوزگران را دوست نمی‌دارد».

به طوریکه ملاحظه می‌شود در اینجا نیز همانند سوره حج، به جنگ دفاعی سفارش شده و از هرگونه ستم و تجاوزی منع گردیده است و از «شدّت عمل»! که نویسنده آنرا دستاویز خود قرار داده اثری دیده نمی‌شود.

اما در سوره انفال ضمن آیات جنگ می‌فرماید:

﴿وَإِن جَنَحُواْ لِلسَّلۡمِ فَٱجۡنَحۡ لَهَا وَتَوَكَّلۡ عَلَى ٱللَّهِۚ إِنَّهُۥ هُوَ ٱلسَّمِيعُ ٱلۡعَلِيمُ ٦١ وَإِن يُرِيدُوٓاْ أَن يَخۡدَعُوكَ فَإِنَّ حَسۡبَكَ ٱللَّهُۚ هُوَ ٱلَّذِيٓ أَيَّدَكَ بِنَصۡرِهِۦ وَبِٱلۡمُؤۡمِنِينَ ٦٢[الأنفال: ۶۱-۶۲].

«اگر دشمنان به صلح گرایش نشان دادند تو نیز بدین کار تمایل نشان ده و بر خدا توکّل کن که او شنوا و دانا است. و اگر خواستند بر تو نیرنگ زنند، همانا کفایت کننده‌ات خدا است او است که به یاری خود و به کمک مؤمنان تو را تایید نمود».

آری، هرچند در سوره انفال دستور جنگ با دشمنان آمده ولی از صلح با ایشان نیز به روشنی سخن رفته است و ثابت می‌کند همین که دشمن دست از فتنه‌گری بردارد، اسلام را با او جنگی نیست.

بنابراین در اینجا هم چون سوره‌های حج و بقره، چهره متعال و منطقی اسلام در مسئله جنگ نمایان شده است.

اما در سوره توبه که بنا به ادّعای نویسنده ۲۳ سال شدیدترین آیات نبرد در خلال آن ملاحظه می‌شود! چنین می‌خوانیم: ﴿أَلَا تُقَٰتِلُونَ قَوۡمٗا نَّكَثُوٓاْ أَيۡمَٰنَهُمۡ وَهَمُّواْ بِإِخۡرَاجِ ٱلرَّسُولِ وَهُم بَدَءُوكُمۡ أَوَّلَ مَرَّةٍ...[التوبة: ۱۳].

«چرا با گروهی نمی‌جنگید که پیمانهای خود را شکستند و تصمیم به اخراج پیامبر گرفتند و آنها بودند که نخستین‌بار جنگ را با شما آغاز کردند» [۳٧٩].

در این آیه نیز به طوریکه می‌بینیم، جانب عدالت و انصاف رعایت شده وحقّ معقول و مشروعی را که دفاع در برابر پیمان‌شکنی و ستمگریِ دشمن است، یادآوری می‌کند. پس، منطق قرآن از آغاز تا انجام یکی است و اختلاف ندارد. این، دیدگانِ اَحوَلِ نویسنده است که در کلام خدا تفاوت و تعارض می‌بیند! آری:

سهم ناپاکان ز قرآن حیرت است
نور خور خُّاش را چون ظلمت است
نیست در فرقان حق هیچ اختلاف
دیده‌ات با حق ندارد ائتلاف!
نور وحدت چون نتابد بر درون
هرچه بینی اختافست ای زبون! [۳۸۰]

ثالثاً: آنچه نویسنده ۲۳ سال آورده که: «این مطلب دو امر را می‌رساند، یکی بصیرت حضرت محمد بر روحیه اعراب و راه استیلاء بر آنها و توجه به این اصل که جز با شمشیر نمی‌توان یک دولت اسلامی بوجود آورد و در نتیجه، یک واحد اجتماعی تشکیل داد...». گواهی می‌دهد که جناب سیره‌نگار تا چه اندازه از تاریخ اسلام بی‌خبر بوده است! زیرا به اتّفاق مورّخان، پیامبر ارجمند اسلامجچون به مدینه (یثرب) گام نهاد، دو قبیله أَوس و خَزرَج را به اتّحاد بایکدیگر فراخواند و آن دو گروه را با مهاجرانِ مکّی پیوند داد و رابطه برادری (اُخُوَّت) میان ایشان برقرار کرد و همه پیروان خود را تحت عنوان کلّی «امّت واحد» متشکّل ساخت یعنی گروهی را پدید آورد که زندگی اجتماعی و هدف یگانه‌ای داشتند همانگونه که در سوره آل عمران می‌خوانیم:

﴿وَٱذۡكُرُواْ نِعۡمَتَ ٱللَّهِ عَلَيۡكُمۡ إِذۡ كُنتُمۡ أَعۡدَآءٗ فَأَلَّفَ بَيۡنَ قُلُوبِكُمۡ فَأَصۡبَحۡتُم بِنِعۡمَتِهِۦٓ إِخۡوَٰنٗا[آل‌عمران: ۱۰۳].

«نعمت خدای را بر خود بیاد آرید آنگاه که دشمنان هم بودید و درمیان دل‌های شما الفت افکند و به نعمتِ خدا برادران یکدیگر شدید...».

باز در همین سوره می‌خوانیم:

﴿كُنتُمۡ خَيۡرَ أُمَّةٍ أُخۡرِجَتۡ لِلنَّاسِ تَأۡمُرُونَ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَتَنۡهَوۡنَ عَنِ ٱلۡمُنكَرِ وَتُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ...[آل‌عمران: ۱۱۰].

«شما بهترین امّتی هستید که به نفع مردم نمودار گشته‌اید، به نیکی دستور می‌دهید و از زشتی باز می‌دارید وبه خدا ایمان دارید...».

علاوه بر این، پیامبرجدر اوائل ورود به مدینه -چنانکه پیش از این گذشت-پیمان‌نامه‌ای برای مسلمانان و یهودیان و حتّی مشرکانِ آنجا تنظیم کرد که هر کدام -با آنکه گروهی جداگانه به شمار می‌رفتند- در کنار یکدیگر با صلح و آرامش بسر بَرَند و در برابر دشمن مشترک، از جامعه خود دفاع کنند یعنی روابط اجتماعی مسلمانان را با دیگران توسعه بخشید و آئین های مخالف را به تعاون و همکاری فرا خواند. بنابراین، پیامبر اسلامجپیش از آنکه با قریش به جنگ پردازد توفیق یافت تا واحد اجتماعی متشکّلی بوجود آورد لذا جنگ‌های دفاعی رسول خداجبرای حفظ و پاسدرای از این واحد اجتماعی بود، نه برای تشکیل آن!.

علاوه بر تشکیل، توسعه جامعه اسلامی هم بیشتر از راه دعوت و تبلیغ صورت می‌پذیرفت چنانکه پیامبر خدا درهمان اوائل هجرت، دسته‌های مختلفی را به نواحی گوناگون گسیل داشت تا به تبلیغ اسلام بپردازند و در سال‌های بعد، سفیران خود را به نواحی دورتر مانند شام و یمن فرستاد و مکرّر نامه‌هایی به سوی قبائل پراکنده ارسال کرد و حتّی پادشاهان کشورهای گوناگون مانند حبشه و ایران و مصر و روم شرقی وغیره را به اسلام دعوت نمود که مجموعه‌ای از این نامه‌ها را در کتاب: «جَمهَرَةُ رَسائِلِ العَرَب» تألیف احمد زکی صفوت و نیز در کتاب: «مَجموعَةُ الوَثائِقِ السِّیاسیَّةِ لِلعَهدِ النَّبِیِّ وَالخِلافَةِ الرّاشِدَة» تألیف دکتر محمّد حمیدالله، می‌توان دید.

رابعاً: سخنی که نویسنده درنکوهش از سلب آزادی‌های فکری آورده، با کمال شگفتی از سوی خودش نقض و رد شده است! زیرا جناب سیره‌نگار درمیان گفتارِ پرسوز و گداز! خود می‌نویسد:

«پادشاه یا فرمانروا یا حکومتی می‌تواند مخالف خود را از بین ببرد، این صورتی است از تنازع بقاء، هرچند مخالف اصول انسانی باشد. امّا مجبورساختن مردمی که چون او فکر کنند و مطابق ذوق و مشرب او رای داشته باشند قابل چشم‌پوشی و توجیه نیست»!!.

عجبا! هنگامی که ما پذیرفتیم حکومتی اجازه دارد برخلاف اصول انسانی، مخالفان خود را از میان بردارد، دیگر مرثیه‌خوانی برای سلب آزادی‌های فکری چه معنا می‌دهد؟ آیا این تناقض‌گویی نیست که ما ادّعا کنیم: دولت‌ها حق ندارند از آزادی عقاید جلوگیری کنند امبا حق دارند مخالفان عقاید و رفتار خود را به قتل رسانند؟ راستی آنهمه ناله و فغان و روضه‌خوانی و سوگواری در فراق آزادی، برای وصول به همین نتیجه بود؟ یا جناب سناتور! خواسته‌اند بدین وسیله به دولت متبوع خود رشوه‌ای دهند و اعلام دارند که هرچد سلب آزادی جایز نیست ولی شما در کشتن آزادی‌خواهان مجاز هستید زیرا از حقّ طبیعی خود! استفاده می‌کنید؟

خنده‌آور است که نویسنده آزادیخواه! این اجازه را به استناد «قانون تنازع بقاء» برای دولت‌ها صادر می‌کند یعنی همان قانونی که در بیابان و جنگل و درمیان حیوانات وحشی برقرار است! گویا هنوز نمی‌داند اصلی که باید درمیان بشر متمدّن حکومت کند «قانون تعاون بقاء» است یعنی انسان‌ها از راه معاونت وهمیاری باید چرخ زندگی را بگردانند و گره از دشواری‌های حیات برگشایند، نه از راه دریدن و از میان بردن یکدیگر!.

آیا مایه تأسّف نیست که این مدافعان آزادی! از فهم اصول اوّلیّه زندگی درمانده و برای عالم انسانی «قانون جنگل» را مطرح می‌کنند؟!.

خامساً: نویسنده ۲۳ سال از مقدّمه‌چینی خود، به نتیجه‌ای نادرست و قیاسی مع‌الفارق رسیده که اسناد و مدارک روشن تاریخی، آنرا مردود می‌سازد. در این استنتاج ظالمانه، روش دفاعی پیامبر اسلام را با شیوه خود کامگان و طاغیان و مستبدّان و فاشیستها وکمونیست‌ها ... همسان و برابر می‌شمارد و کینه درونی خویش را با پیامبرِ والا مقام خدا به نمایش می‌گذارد چنانکه می‌نویسد: «آیا به زور شمشیر مردم را به قبول عقیده و دینی مجبور کردن، کاری پسندیده و با مبادی فاضله عدل و انسانیت سازگار است؟... آدمیان را کشته‌اند، سوزانده‌اند، به زندان‌های تاریک انداخته‌اند، دست و پایشان را قطع کرده‌اند، به دار آویخته‌اند و کشتار دسته‌جمعی مرتکب شده‌اند، نمونه‌های بارزی که در عصر خود ما و قرن بیستم روی داده‌است وقایع خونین کشورهای نازی و فاشیست و کمونیست است. پس بی‌احترامی به آزادی فکر و عقیده، در همه جهان و میان همه اقوام صورت گرفته است ولی مطلب قابل ملاحظه این است که: آیا عین این روش از طرف کسی که پرچم هدایت را به دوش گرفته ... سزاوار و روا است»؟ [۳۸۱].

در پاسخ می‌گوییم: آیا عفو مردم مکّه از سوی پیامبر، و آزاد کردن ۶۰۰۰ تن اسیر حُنَین، و در گذشتن از جنایتکارانی چون ابوسفیان و هند و وحشی و دیگران، و بخشودن زنی که بر آن بود تا پیامبر را مسموم کند، و چشم‌پوشی از گناه مردی که ضارب فرزند و قاتل نواده پیامبر شمرده می‌شد... همۀ اینها معنایش آن است که پیامبر اسلام از راه سخت‌دلی، انسان‌های بی‌گناه را می‌کشت و می‌سوزانید و به زندان‌های تاریک می‌افکند وبدار می‌آویخت؟!.

یا دفاع از مردم بی‌پناهی که به جرم ترک بت‌پرستی، سال‌ها در مکّه شکنجه شدند و سپس از دیار خود رانده گشته و اموالشان به تصرّف درآمد و هر دم در معرض حمله دشمنی قرار داشتند، معنایش تحمیل عقیده به زور شمشیر است؟!.

مگر قرآن مجید در دوران مدینه صریحاً مسلمانان را از جنگ با کسانی که بی‌طرف بودند منع نمی‌کند و نمی‌فرماید:

﴿إِلَّا ٱلَّذِينَ يَصِلُونَ إِلَىٰ قَوۡمِۢ بَيۡنَكُمۡ وَبَيۡنَهُم مِّيثَٰقٌ أَوۡ جَآءُوكُمۡ حَصِرَتۡ صُدُورُهُمۡ أَن يُقَٰتِلُوكُمۡ أَوۡ يُقَٰتِلُواْ قَوۡمَهُمۡۚ وَلَوۡ شَآءَ ٱللَّهُ لَسَلَّطَهُمۡ عَلَيۡكُمۡ فَلَقَٰتَلُوكُمۡۚ فَإِنِ ٱعۡتَزَلُوكُمۡ فَلَمۡ يُقَٰتِلُوكُمۡ وَأَلۡقَوۡاْ إِلَيۡكُمُ ٱلسَّلَمَ فَمَا جَعَلَ ٱللَّهُ لَكُمۡ عَلَيۡهِمۡ سَبِيلٗا ٩٠[النساء: ٩۰].

«(با کافران کارزار کنید) مگر کسانی که به گروهی پیوسته‌اند که میان شما و آنان پیمانی هست یا به نزد شما آمده‌اند و حوصله آنان از جنگیدن با شما یا کارزار با قومشان تنگ شده -اگر خدا می‌خواست آنانرا بر شما چیرگی می‌داد و با شما پیکار می‌کردند- بنابراین همین که از شما کناره گرفتند و با شما نجنگیدند واظهار صلح به شما نمودند، خداوند هیچ راهی را بر ضدّ آنها برای شما مقرّر نداشته است...»!.

مگر تاریخ‌ نشان نمی‌دهد که چون در دوران مدینه و زمان شکوفایی قدرت پیامبر، به آن بزرگوار پیشنهاد می‌نمودند که با اقوام بی‌طرف نبرد کن تا به مسلمانی گرایند، پیامبر راستین این پیشنهاد را رد می‌نمود؟

آری، تاریخ بارها از این حقیقت خبر داده ولی گوش مخالفان اسلام همواره کَر و چشمشان از دیدن مدارک روشن تاریخی نابینا بوده است! و ما در اینجا چند نمونه از این وقایع را می‌آوریم:

احمد بن أبی یعقوب معروف به یعقوبی (متوفّی در سال ۲٧۵ هجری قمری) در تاریخ قدیمی خود می‌نویسد:

«بَعَثَ رَسُولُ اللهجغالِبَ بنَ عَبدِاللهِ الکَلبِیَّ إِلی بَنی مُدلِجٍ وَهُم حُلَفائُهُ وَهُمُ الَّذینَ قالَ اللهُ فیهِم: ﴿أَوۡ جَآءُوكُمۡ حَصِرَتۡ صُدُورُهُمۡ[النساء: ٩۰]. فَقالُوا لَسنا عَلَیكَ وَلَسنا مَعَكَ! وَلَم یُجیبُوهُ. فَقالَ النّاسُ: اغزُهُم یا رَسُولَ اللهِ! فَقالَ: إِنَّ لَهُم سَیِّداً أَدیباً لَن یَأخُذَ إِلاّ خِیَرَةَ أَمرِه ...».

یعنی: «رسول خداجغالب بن عبدالله کلبی را به سوی قوم بنی‌مُدلِج که با او همپیمان بودند فرستاد (تا آنانرا به اسلام دعوت کند) و این قوم کسانی بودند که خداوند دربارۀ آنان آیه: ﴿أَوۡ جَآءُوكُمۡ حَصِرَتۡ صُدُورُهُمۡ[النساء: ٩۰]. را نازل کرد. آنها به نماینده پیامبر پاسخ دادند که ما نه بر ضدّ محمّد هستیم و نه با وی همراهیم و دعوتِ غالب بن عبدالله را نپذیرفتند. آنگاه مردم به پیامبر گفتند که ای رسول خدا با ایشان جنگ را آغاز کن! پیامبر پاسخ داد: آنان سروری شریف دارند که جز کار پسندیده را در پیش نخواهد گرفت (و سرانجام خودش اسلام را می‌پذیرد) و پیامبر با ایشان پیکار را روا نشمرد».

باز یعقوبی می‌نویسد:

«وَبَعَثَ نُمَیلَةَ بنَ عَبدِاللهِ اللَّیثِیَّ إِلی بَنی ضَمرَة فَرَجَعَ إِلی رَسُولِ اللهِ فَقالَ: یا رَسُولَ اللهِ قالُوا لانُحارِبُهُ وَلا نُسالِمُهُ وَلا نُصَدِّقُهُ وَلا نُکَذِّبُهُ! فَقالَ النّاسُ: یا رَسُولَ اللهِ اغزُهُم! فَقالَ: دَعَوهُم فَإِنَّ فیهِم عَدَداً وَسُودَداً وَرُبَّ شَیخٍ صالِحٍ مِن بَنی ضَمرَة غازٍ في سَبیلِ اللهِ» [۳۸۲].

یعنی: «پیامبر خداجنُمَیلَه بن عبداللهِ لَیثی را به سوی بَنی ضَمرَه فرستاد (تا آنان را به اسلام فراخوانَد) نُمَیله بازگشت و به پیامبر گفت: ای رسول خدا بنی‌ضَمرَه گفتند که: ما نه با محمّد می‌جنگیم و نه با او سازش می‌کنیم، نه او را تصدیق می‌داریم و نه تکذیبش می‌کنیم! مردم پیشهاد نمودند که: ای رسول خدا با آنان بجنگ! پیامبرجفرمود: آنها را رها کنید که از فزونی و شرف و بزرگواری بهره‌ای دارند و چه بسا شیخ نیکوکاری از میان بنی‌ضمره که (بخواست خود بیاید و به همراه ما) در راه خدا پیکار کند».

و همچنین یعقوبی می‌نویسد:

«وَبَعَثَ عَمرو بنَ أُمَیَّةِ الضَّمَریَّ إِلی بَنی الدّیلِ فَرَجَعَ فَقالَ: یا رَسُولَ اللهِ أَدرَکتُهُم فُلُولاً وَجِئتُهُم حُلُولاً دَعَوتُهُم إِلَی اللهِ وَرَسُولِهِ فَأَبَوا أَشَدَّ الإِباءِ. فَقالَ النّاسُ: اغزُهُم یا رَسُولَ اللهِ! فَقالَ رَسُولَ اللهِ: دَعَوا بَنِی‌الدّیلِ، إِیّاکُم! أَلا إِنَّ سَیِّدَهُم قَد صَلّی وَأَسلَمَ فَیَقُولُ: أَسلِم، فَیَقُولُونَ: نَعَم» [۳۸۳].

یعنی: «پیامبرجعَمرو بن اُمَیّه ضَمری را بسوی بنی‌دیل گسیل داشت و او بازگشته گفت: ای رسول خدا، جماعت ایشان را دریافتم و درمیانشان وارد شدم و آنها را به‌سوی خدا و رسولش دعوت کردم ولی آنان به سختی از پذیرفتن اسلام خودداری نمودند. مردم گفتند: ای رسول خدا با ایشان بجنگ! پیامبر فرمود: بنی‌دیل را رها کنید و از جنگ با ایشان بپرهیزید، بدانید که آنان سروری دارند که نماز گزارده و اسلام آورده است، او به آنها خواهد گفت که اسلام آورید و ایشان می‌پذیرند».

چنانکه ملاحظه می‌شود بنابر دستور قرآن مجید، اقوامی که با مسلمین به پیکار برنخاسته و بی‌طرف بودند، هیچگاه در معرض حملۀ پیامبر قرار نمی‌گرفتند و از این رو هرگاه که جنگ با اقوام مزبور را به رسول اکرم پیشنهاد می‌کردند آن بزرگوار، با ذکر امتیازات ایشان، مردم را از جنگ با آنان برحذر می‌داشت و هیجاناتشان را آرام می‌ساخت. پس دستور صریح قرآن و روش روشن پیامبرجنمایانگر آن است که اسلام با مردمِ صلح‌جو، سر جنگ نداشت و تنها با ستمگران مهاجم و فتنه‌انگیزان معاند روبرو می‌شد، امّا نویسنده‌ای که نه اطّلاع درستی از تعالیم قرآن کریم دارد، و نه از روش دعوت و سنّت پیامبرجآگاه است، و نه به مآخذ تاریخی رجوع می‌کند تا بر صحّت دعوی خود گواه آورد، چنین نویسنده‌ای، البتّه حق! دارد که «هرچه دل تنگش می‌خواهد بگوید»! و حقد و کینه خود را به نسبت به والاترین شخصیّت تاریخ ابراز دارد، آری:

چون خدا خواهد که پردۀ کس دَرَد
میلش اندر طعنه پاکان بَرَد! [۳۸۴]

عجب آنکه آنچه سیره‌نگار از قرآن شریف آورده مبنی بر آنکه: هلاک و حیات هر کس باید تا از روی دلیل باشد ﴿لِّيَهۡلِكَ مَنۡ هَلَكَ عَنۢ بَيِّنَةٖ وَيَحۡيَىٰ مَنۡ حَيَّ عَنۢ بَيِّنَةٖ[الأنفال: ۴۲]. و یا: در پذیرفتن دین هیچ اجباری نیست ﴿لَآ إِكۡرَاهَ فِي ٱلدِّينِ[البقرة: ۲۵۶]. هر دو از آیات روزگار مدینه شمرده می‌شوند. یعنی در دورانی آمده‌اند که پیامبر اسلام بر مسند قدرت نشسته بود و به ویژه آیه نخستین، پس از پیروزی بَدر (در سوره انفال) نازل شده و بر نویسنده ۲۳ سال حجّت است و ﴿يَٰلَيۡتَ قَوۡمِي يَعۡلَمُونَ! [یس: ۲۶].

از این پس، سیره‌نویس به ماجرای رفتار پیامبر با اسیران جنگ می‌پردازد که ما به مناسبتی آن بحث را قبلاً آوردیم و پاسخ لازم را به شبهات او دادیم.

[۳٧۵] بعنوان نمونه در زبان فارسی، به کتاب: «تاریخ یهود ایران» تالیف حبیب لوی، چاپ تهران، جلد اوّل مراجعه کنید. کتبی که به زبان‌های دیگر در این باره نوشته شده فراوان است. [۳٧۶] تاریخ اصلاحات کلیسا، اثر جان الدر، چاپ تهران، ص ۳۸. [۳٧٧] روح‌ القوانین، ترجمه علی اکبر مهتدی، چاپ تهران، ص ۲۶٩. [۳٧۸] روح‌ القوانین، صفحه ۲٧. [۳٧٩] و نیز در همین سوره می‌‌خوانیم: ﴿وَقَٰتِلُواْ ٱلۡمُشۡرِكِينَ كَآفَّةٗ كَمَا يُقَٰتِلُونَكُمۡ كَآفَّةٗ[التوبة: ۳۶]. یعنی: «همگی با مشرکان کارزار کنید چنانکه آنان همگی با شما می‌جنگند». [۳۸۰] اشعار، از نویسنده این کتاب است. [۳۸۱] جای یادآوری است که نویسنده ۲۳ سال از سر حیله‌گری و سیاست بازی! معمولاً دشمنی خود را با پیامبر اکرمجدر لفّافه واژه‌هایی چون «حضرت محمّد»! و «حضرت رسول»! پنهان می‌کند تا افراد ظاهربین و ساده‌دل را بفریبد و چنان پندارند که وی با احترام و انصاف درباره پیامبر و سیرت او پژوهش نموده است! ولی اگر ساده‌دلان مزبور به سخنان فوق (و نظایر فراوان آن در کتاب ۲۳ سال) با تأمّل نگرند به خوبی درمی‌یابند که نویسنده تا چه حدّ به ساحت مقدّس پیامبر اسلامججسارت ورزیده و توهین نموده است. به راستی آیا روا است که یک نویسنده افیونی! با آن همه مفاسد اخلاقی و خیانتهایی که در صحنه سیاست از او سر زده، در واپسین زندگانی خود، کتابی برای مردم میهنش بنویسد و در آنجا (پس از خدا) عزیزترین شخصیّت مقدّس آنان را با تهمت و افتراء و تحریف گزارشهای تاریخی در ردیف چنگیز و آتیلا و هیتلر و استالین به شمار آورد و ما نقاب بر چهره زنیم و همچون منافقان و دو رویان، با احترام از او یاد کنیم؟!. [۳۸۲] تاریخ یعقوبی، ج ۲، ص ٧۳. [۳۸۳] تاریخ یعقوبی، ج ۲، ص ٧۳. [۳۸۴] شعر از جلال‌ الدیّن مولوی است.