رفتار پیامبر با بَنی قَینُقاع
نویسنده، پس از آنکه درگیری مسلمین با یهود را در شکل کلّی یاد میکند، به جزئیات این برخورد میپردازد تا در خلال مرثیهخوانی خود! نشان دهد که نزاع پیامبرجبا یهود، رگ و ریشه اقتصادی داشته است! پس باید ببینیم که سیرهنگار نازکدل! در سوگ یهودیان خیانتگر کدام سرود اقتصادی! را سر میدهد؟
تردید نیست که یهودیان پس از سازش با مشرکان مکّه، آماده بودند تا در وقت مقتضی، چهره خصمانه خود را به پیامبر اسلام نشان دهند و تحریک حادثهای میتوانست پرده از رخسار حقیقی ایشان بردارد. اینک بنگرید که نویسنده ۲۳ رویداد مزبور را چگونه گزارش میکند و به چه نتیجهای از آن نائل میآید؟ وی در پی سخنان گذشتهاش مینویسد:
«در این ضمن حادثهای کوچک و بیاهمیّت(!!) در بازار مدینه روی داد که منتهی به جنگ با بنیقینقاع و محاصره کوی آنان گردید. قضیّه از این قرار بود که زنی از انصار نزد زرگری یهودی از بنیقینقاع رفته بود، زرگر یهودی با وی مغازله آغاز کرد و زن مسلمان در مقام استنکاف برآمد. مرد یهودی برای اهانت و تخفیف وی، آهسته پشت جامه وی را با خاری به بالای جامهاش بست بطوریکه هنگام برخاستن، پائین تنه زن نمایان شد و مردم را به خنده انداخت. زن مسلمان از این کار ناشایسته بخشم آمد و فریادش، مسلمانی را به حمایت او برانگیخت. مرد مسلمان زرگر یهودی را کشت. یهودیان به حمایت همکیش خود برخاسته مرد مسلمان را کشتند. غوغائی برخاست و مسلمانان شکایت به نزد پیغمبر بردند و به دستور وی به کوی بنیقینقاع هجوم بردند(!!) و آنرا محاصره کردند و راه آذوقه را بر آنها بستند تا عاقبت پس از ۱۵ روز بنیقینقاع تسلیم شدند به این شرط که از حیث جان درامان باشند ولی از یثرب کوچ کنند و جز اثاث و اشیاء منقول خود آنهم بقدری که چهارپایان آنها توان حمل آنرا داشته باشند، همه دارائی خود را بر جای گذارند(!!) تا میان مهاجران بیخانه و فاقد زندگی توزیع شود. این حادثه بنیه مالی مهاجران را تقویت کرد». [صفحه ۱۴٩].
در اینجا باید دو نکته را یادآور شد:
نخست آنکه: حادثه مزبور چنانکه گذشت، انگیزهای بود تا یهودیان دشمنی خود را با مسلمین نشان دهند و به سرعت در حصار خویش جای گرفته بر ضدّ پیامبر اسلامجاعلام جنگ کنند (نه آنکه مسلمانان پیشدستی نموده بر آنان هجوم آورند)! چنانکه از واقدی آوردیم: «نَبَذُوا العَهدَ اِلَی النَّبِیِّ وَحارَبُوا وَتَحَصَّنُوا في حِصنِهِم» [۲۱۰]. یعنی: «پیمانِ با پیامبرجرا شکستند و اعلام جنگ نمودند و در دژِ خویش پناه گرفتند». اگر این رویداد بدانگونه که سیرهنویس تازه ادّعا دارد: «حادثهای کوچک و بیاهمیّت بود»! در آن صورت بر یهودیان آسان بود که به نزد رسول خداجآمده و پوزش بخواهند و کار را اصلاح کنند و مشمول عفو و گذشت عجیب پیامبر گردند [۲۱۱]ولی حادثه مزبور، محرّکی بود تا نیّات باطنی آنها را آشکار سازد چنانکه پیش از این، جسورانه و از سر تکبّر و غرور به پیامبر گفته بودند: «لَئِن حارَبناكَ لَتَعلَمَنَّ أَنّا نَحنُ النّاس». «اگر با تو پیکار کنیم خواهی دانست که ما مرد جنگیم (نه قریش)»! آری، از حوادث تاریخی بدون تحلیل گذرکردن جز ناشیگری در تاریخنویسی هنری را برای سیرهنگار به اثبات نمیرساند!.
دوّم آنکه: یهودیان بنیقینقاع چنانکه مورّخان نوشتهاند، اراضی زراعی نداشتند و کار ایشان زرگری بود. حلبی مینویسد: «لَم یَکُن لَهُم نَخیلٌ وَلاأَرضٌ تُزرَع» [۲۱۲]. یعنی: «آنها نه خرما بُن داشتند و نه زمین کشاورزی». بنابراین، آنچه از ایشان باقی ماند بنا بتصریح مورّخان، جز مقداری اسلحه و ابزار زرگری (مانند کوره و غیره) چیزی نبود و طلاها را نیز با خود بردند. پس تلاش سیرهنویس برای آنکه نشان دهد تبعید یهودیان بخاطر تصرّف اموال آنان و بقول خودش «ایجاد اقتصاد سالم»! بود، بجایی نمیرسد. امّا اینکه مینویسد:
«تسلیم شدند به این شرط که از حیث جان درامان باشند ولی از یثرب کوچ کنند و جز اثاث و اشیاء منقول خود، آنهم بقدری که چهارپایان آنها توان حمل آنرا داشته باشد، همۀ دارائی خود را بر جای گذارند». گویا توقّع دارد که پیامبر اسلام اجازه میداد یهودیان، درهای قلعه خویش را هم از جای کنده بر پشت خران و اشتران ببرند! البتّه یهودیان بنینَضیر چنانکه خواهد آمد بدین عمل نیز دست زدند و آرزوی نویسنده را برآوردند!.
باری، بطور کلّی رفتاری که پیامبر اسلامجبا این گروه خیانت پیشه از خود نشان داد، کاری بالاتر از عدالت بود زیرا برای رسول خداجهیچ مانعی وجود نداشت که با طولانی کردن محاصره، یهودیان را بزانو درآورد و پس از اسارت ایشان، بجرم پیمانشکنی و جنگافروزی، آنان را از دم تیغ بگذراند چنانکه رسم آنروز دنیا بود و اگر اینکار را نمیکردند اعتماد از هر پیمانی برداشته میشد و امنیّت عمومی بخطر میافتاد. و همچنین اگر پیامبرجنیّت فراهمآوردن مال داشت، لاأقل میتوانست آنان را مجبور سازد تا طلاهای خود را تحویل دهند و جان به سلامت بدر برند امّا پیامبر اکرمجنه به قتل ایشان دست گشود و نه بر زر و سیم آنان چشم دوخت، بلکه آنها را اجازه و مهلت داد تا اثاثیه خود را گرد آورند و از مدینه کوچ کنند تا ریشه نفاق از میان امّت نورُسته مسلمان برون افتد.
امروز کدام دولت متمدّن حاضر است با یاغیانی که به جنگ او برخاسته و پیمانیش را شکستهاند، بدینگونه رفتار کند؟ آیا کشورهای مترقّی! حاضر هستند پس از یک محاصره و جنگ رسمی، حتی از مصادره اموال شکستخوردگان خودداری ورزند؟ آری مسلمین بلحاظ نیازهای اقتصادی میتوانستند بخش مهمّی از زر و سیم و اموال و اثاث یهودیان را توقیف کنند ولی پیامبر بزرگوراشان به اینکار دست نزد و نویسنده ۲۳ سال و چپگراهای مادّی نمیتوانند ادّعا کنند که در صحنههای تاریخ، همه جا «عامل اقتصاد» نقش تعیینکننده داشته و بنیاد کار و زیربنای امور شمرده میشود، چرا که پیامبر اسلامجاین تئوری آهنین! را در حوزه کار خود درهم شکست و ایمان و عدالت را جایگزین آن نمود.
در اینجا نویسنده ۲۳ سال گفتار خویش را درباره یهودیان بنیقینقاع بپایان میبرد و از بنینضیر سخن میگوید ولی در اواخر کتابش روایتی را دستاویز قرار داده و با تحریف آن، نتیجه میگیرد که پیامبر اسلامجدر نرمش با یهودیان بنیقینقاع، از تهدید عبدالله بن أُبَیّ -منافق مشهور مدینه- بیم کرد! چنانکه مینویسد: «و چون (محمّد) دید عبدالله بن أبیّ قسم یاد میکند که از حمایت آنها دست نخواهد کشید و حتی تهدید به مخالفت علنی کرد(!!) از کشتن آنها صرفنظر و بدین قناعت کرد که در ظرف سه روز مدینه را ترک گوید». [صفحه ۳۳٧].
باید دانست که این دروغ بیفروغ! را هیچیک از مورّخان گزارش نکردهاند که عبدالله بن ابیّ سوگند یاد کرد و پیامبر را به مخالفت علنی تهدید نمود. عبدالله کوچکتر از آن بود که بتواند آشکارا رسول خداجرا تهدید کند، آنهم بخاطر یهودیانی که مسلمانی را کشته و به عموم مسلمین اعلام جنگ داده بودند و نزد همگان، دستهای پیمانشکن و مجرم شمرده میشدند. عبدالله بن ابیّ به اتّفاق مورّخان، از بیم مسلمین راه نفاق و دورویی پیش گرفته بود و در ظاهر خود را مؤمن به پیامبر نشان میداد، پس اگر مخالفتی از او سر میزد، آنرا درخفا و بنزد دوستان خویش ابراز میداشت نه در حضور رسول اکرمج! آری، ابن اسحق و واقدی روایتی آوردهاند که عبدالله، برای آزادی یهودیان نزد پیامبر آمدو کوشید تا رسول خداجآنها را مورد بخشایش قرار دهد و حتّی پافشاری را بجایی رسانید که بر زره پیامبر دست آویخت و گفت تو را رها نمیکم تا یهود بنیقیقناع را عفو کنی [۲۱۳]. پیامبر نیز فرمود: «هُم لَك» [۲۱۴َ]، «آنها از آن تو باشند». در خلال این گزارش آمده که عبدالله به پیامبر اکرمجگفت: «إِنّی وَاللهِ أمرُوٌا أَخشَی الدَّوائِرَ» [۲۱۵]. یعنی: «سوگند به خدا من مردی هستم که از پیشآمدها بیمناکم»! مفهوم این عبارت (بعکس آنچه نویسنده ۲۳ سال پنداشته) تهدید پیامبر نیست بلکه عبدالله از روحیّۀ خود خبر میداد که من بیم دارم در آینده حوادثی خطرناک رخ دهد و در آن صورت ما به همپیمانهای یهودی خود نیاز داشته باشیم! رسول اکرمجهر چند بر قول عبدالله اعتناء نکرد با وجود این، دستور فرمود تا یهودیان آزاد گردند و شهر مدینه را ترک گویند که اگر سخن مزبور در پیامبر مؤثّر افتاده بود، البتّه به یهودیان اجازه میداد تا در مدینه اقامت گزینند. پس تخویف و تهدیدی در کار نبوده و آنچه به میان آمده، ناتوانی سیره نویس جدید در فهم کتب سیره و تاریخ است! اگر این نویسنده نوآور! غرضورزی را بکنار مینهاد و بر ذیل همان روایتی که واقدی آورده مینگریست، ملاحظه میکرد که در آنجا گزراش شده است: عبدالله بن اُبَیّ با گروهی از یهودیان به خانه پیامبر رفت تا از رسول خداجبرای ایشان اجازه اقامت در مدینه بگیرد. در آستانه خانه پیامبرجعبدالله با نگهبان مسلمانی بنام عُوَیم بن ساعِدَه روبرو شد، مرد مسلمان از ورود عبدالله بن ابیّ و همراهانش -بدون اذن رسول خدا- بدرون منزل جلوگیری کرد. عبدالله در ورود به خانه پافشاری نمود و نگهبان مزبور مقاومت ورزید. در این گیرودار، چهره عبدالله به دیوار کوفته شد و زخم برداشت. یهودیان همینکه رخسار عبدالله بن أبیّ را خونین دیدند از وساطت او ناامید شده فریاد برآوردند:
«یا أبَا الحُبابِ لانُقیمُ أَبَداً بِدارٍ أََصابَ وَجهَك فیها هذا، لانَقدِرُ عَلی أَن نُغَیِّرَه» [۲۱۶].
یعنی: «ای اباالحُباب (کنیه عبدالله بن ابیّ بوده) ما هرگز در سرایی اقامت نمیگزینیم که این چنین بر گونه تو آسیب رسد و ما قدرت نداشته باشیم آنرا دگرگون سازیم»!.
کسی که دایره قدرت و نفوذش تا این درجه بود که به خانه پیامبر -بدون اجازه او- راهش نمیدادند، آیا میتوانسته رسول خدا را تهدید کند و از روی ترس و ضعف، پیامبر را به کاری وادارد؟!.
باز واقدی و ابن اسحاق آوردهاند که: یهودیان بنیقینقاع، دو همپیمان داشتند. یکی از آن دو، عبدالله بن أبیّ بود و دیگری عِبادَه بن صامِت. همینکه یهود، پیمان شکنی نمودند و اعلام جنگ با مسلمین کردند، عباده بن صامت بنزد پیامبر آمده و گفت: «یا رَسُولَ اللهِ إِنّی أَبرَءُ إِلَیكَ مِنهُم ومِن حِلفِهِم» [۲۱٧]. یعنی: «ای پیامبر خدا من در حضور تو از ایشان و پیمانشان بیزاری میجویم». و سپس خود فرمان یافت تا اخراج یهودیان را از شهر مدینه به مرحله اجرا درآورد! با وجود این، آیا ممکن است بپذیریم که پیامبر اسلام از ترس همپیمانان یهود، آنانرا کیفر نداد و به تبعید ایشان راضی گردید؟ اگر نویسنده ۲۳ سال معنای عبارت: «إِنّی امرُوٌا أَخشَی الدَّوائِرَ» را که نظیرش در قرآن کریم [۲۱۸]آمده، نفهمیده است لااقل میتوانست از قرائن گزارش واقدی دریابد که پیامبر از تهدید کسی بیم نکرد و چون یهودیان را عفو نمود و از مصادره اموالشان خودداری ورزید، مانند همیشه براساس رحمت و بزرگواری این پیشنهاد را قبول کرد و تحقّق بخشید.
[۲۱۰] الـمغازی، ج ۱، ص ۱٧٧. [۲۱۱] نظیر عفو پیامبر درباره مردم و عفو قاتل حمزه و عفو زن یهودی که قصد مسموم ساختن پیامبر را داشت و عفو اسیران هوازِِن و دیگر گذشتهای رسول خداج. [۲۱۲] السّیرة الحلبّیة، ج ۲، ص ۴٧٩ و الـمغازی اثر واقدی، ج ۱، ص ۱٧٩ «لم یَکن لهم أرَضونَ ولا قِرابٌ». [۲۱۳] این روایت از عُروَه بن زَبَیر و عاصم بن عَمرو بن قَتادَه گزارش شده که هیچکدام در ماجرای بنیقینقاع، شاهد نبودند و در گزارش کسانی چون محمّد بن کَعب قُرَظیّ و محمّد بن مسلَمَه که گواه بر حادثه شمرده میشوند، چنین داستانی حکایت نشده است. [۲۱۴] سیره ابن هشام، ج ۲، ص ۴۸. [۲۱۵] سیره ابن هشام، ج ۲، ص ۴۸. [۲۱۶] الـمغازی، ج ۱، ص ۱٧۸. [۲۱٧] الـمغازی، ج ۱، ص ۱٧٩ و سیره ابن هشام، ج ۲، ص ۴٩. [۲۱۸] در سوره شریفه مائده در همین زمینه میخوانیم: ﴿فَتَرَى ٱلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٞ يُسَٰرِعُونَ فِيهِمۡ يَقُولُونَ نَخۡشَىٰٓ أَن تُصِيبَنَا دَآئِرَةٞۚ فَعَسَى ٱللَّهُ أَن يَأۡتِيَ بِٱلۡفَتۡحِ أَوۡ أَمۡرٖ مِّنۡ عِندِهِۦ فَيُصۡبِحُواْ عَلَىٰ مَآ أَسَرُّواْ فِيٓ أَنفُسِهِمۡ نَٰدِمِينَ ٥٢﴾[المائدة: ۵۲]. یعنی: «میبینی که بیماردلان در کار یهود شتاب میورزند و گویند که میترسیم پیشآمدهای ناگوار به ما رسد. باشد که خدا فتح و پیروزی رساند یا امر دیگری از سوی خویش آورد و ایشان بر آنچه در دلهای خود پنهان کردند پشیمان گردند».