پاسخ بر مراجعه (۵۲):
۱- تکذیب او – با ادله و برهان – در ادعایش به ایمان و باور به فضایل سابقین مهاجر و انصار.
۲- عدم رضایت او (عبدالحسین) به معارضهی فضایل صحابه از موضوع این کتاب [مراجعات] خارج است.
۳- تکذیب او [عبدالحسین] در عدم دلالت آن نصوص بر خلافت خلفای سه گانه و عدم استناد کسی به آنها.
و در صدر این مراجعه به ایمان خود در فضایل همهی سابقین مهاجر و انصار تصریح مینماید و میگوید: (و فضایلشان قابل شمارش نیست و آنچه در آیات و قرآن و صحاح سنت در موردشان وارد شده است آنها را حکایت مینماید) و با اقرار به فضایل همهی صحابیان و او را در این ادعایی تکذیب مینمائیم - و این تقیهای است که با آن نفرت صالحین را از خویش دور مینماید.
و تکذیب ما برای وی در این زمینه نیازمند استدلال و برهان نیست زیرا مذهب رافضیان از جمله همین عبدالحسین در کینه و نفرت صحابه رسول خدا و همسران او [امهات المؤمنین] و نفرین و دشنام تبرّی از آنان به تواتر رسیده است، و هر که اندکی با آنان معاشرت نماید به این تأثیرات و نفرینهای یهودیگری در میانشان آگاهی مییابد. چه برسد به کسی که در مذهبشان تحقیق نماید، و ما شواهدی در سخنان این حقه باز دجال [صفت] در همین کتاب [المراجعات] مییابیم که بر شدت بغض صحابۀ کرام از جمله ابوبکر، عمر، عثمان دلالت مینماید.
و اگر در پی این نمیبود که با نوشتن این مراجعات فتنه و پلیدی مورد نظر خود را میان اهل سنت القا نماید، صراحتاً به دشنام و بلکه به کفر صحابه میپرداخت از جمله [شواهد] میتوان به (مراجعه ٧۴-٩۶) مراجعه نمود بلکه مراجعههای بعد از آن هم گاهی پنهان و یا آشکارا ام المؤمنین عائشهلو سایر صحابه و خاصتاً خلفای سه گانه را مورد سرزنش قرار میدهند، که در جاهای مختلفی به ذکر آن پرداخته است، از جمله در حاشیه (۱۰) صفحه (۵۲) از مراجعات از ابن حجر نقل مینماید که: (چگونه برادر و ولی پیامبر در خلافت و جانشینی به تأخیر افتاد و حال غیر او کار وی را انجام نمیدهد، و پسران قورباغه بر او مقدم شدند) و همین طور به کلام خود پایان میدهد که بیانگر نفرت و کینه از این بزرگان است و در پایان سخن خود چنانچه ابوبکر، عمر و عثمان را مد نظر نداشته باشد هدف وی خارج و دور از صحابه نیست.
و اگر هر چیز دیگر فراموش گردد نکوهش و ایرادگیری از صحابی بزرگوار ابو هریره را فراموش نمیکنیم که او حافظ سنت رسول خدا است که همهی رافضیان بدون استثناء با طعن در کسانی که خداوند آنها را نزد مؤمنین محبوب ساخته سنت پیامبر را ضایع نمودهاند در صحیح مسلم (۴/۱٩۳٩) از پیامبر روایت شده است که برای ابو هریره دعا کرد و فرمود: خدایا بندهات ابو هریره و مادرش را نزد ایمانداران محبوب گردان و مؤمنین را نزد آنان محبوب گردان و ابو هریره میگوید: خداوند مؤمنی را خلق نکرده است دربارۀ من شنیده و یا دیده باشد مگر اینکه مرا دوست میدارد. و امام احمد نیز [در مسند] (۲/۳۲۰) آن را روایت نموده است و حتی حاکم در (المستدرک) (۲/۶۲۱) علیرغم گرایشش به مذهب تشیع - و عبدالحسین هم بسیار به وی ارجاع میدهد - روایت مذکور را ذکر کرده است، ولی اینجا جای پاسخ کتاب عبدالحسین نیست و امیدواریم خداوند فرصت پیش آورد تا بتوانیم به رد آن بپردازیم و باطل و دروغهای آن را که از آنچه در کتاب او است محکوم و برملا سازیم و هدف در اینجا اشاره به ادعای دروغین وی در ایمان به فضائل صحابه میباشد و چنین ایمانی همچون ایمان کسانی است که خداوند آنان را توصیف مینماید: ﴿وَإِذَا لَقُواْ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ قَالُوٓاْ ءَامَنَّا وَإِذَا خَلَوۡاْ إِلَىٰ شَيَٰطِينِهِمۡ قَالُوٓاْ إِنَّا مَعَكُمۡ إِنَّمَا نَحۡنُ مُسۡتَهۡزِءُونَ١٤﴾[البقرة: ۱۴]و میتوان عبدالحسین را تصور کرد که چون کتابش را به پایان رسانده نزد رافضیان در عراق یا لبنان و یا در ایران رفت و در مورد ستایشی که در کتاب خویش از صحابه کرده بود مورد سؤال قرار گرفت، و گفت: ﴿إِنَّمَا نَحۡنُ مُسۡتَهۡزِءُونَ١٤﴾[البقرة: ۱۴]و خداوند بر آنان پاسخ داده و میفرماید: ﴿ٱللَّهُ يَسۡتَهۡزِئُ بِهِمۡ وَيَمُدُّهُمۡ فِي طُغۡيَٰنِهِمۡ يَعۡمَهُونَ١٥﴾[البقرة: ۱۵] و خداوند در آغاز آیات آنان را چنین وصف نموده است زیرا آنان ﴿فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٞ﴾[البقرة: ۱۰]و از جملۀ کسانیاند که گفتهاند: ﴿ءَامَنَّا بِٱللَّهِ وَبِٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ وَمَا هُم بِمُؤۡمِنِينَ٨﴾[البقرة: ۸] و چون این آیه در ایمانشان را با آیۀ ﴿مُّحَمَّدٞ رَّسُولُ ٱللَّهِۚ وَٱلَّذِينَ مَعَهُۥٓ أَشِدَّآءُ عَلَى ٱلۡكُفَّارِ رُحَمَآءُ بَيۡنَهُمۡۖ﴾[الفتح: ۲٩]در وصف اصحاب محمدج جمع نمائیم خداوند دربارهشان میفرماید: ﴿لِيَغِيظَ بِهِمُ ٱلۡكُفَّارَۗ﴾[الفتح: ۲٩]و چون دو آیه مذکور در کنار روایت ابو هریره در حدیث سابق «اللهم حبب عبيدك هذا وامه الی عبادك المؤمنين» [۲]قرار دهیم و سپس وضعیت این رافضیان را با صحابه به طور کلی و با ابو هریره به طور خاص مورد نظر قرار دهیم. و بدون تصریح و تنها با اشاره میتوانیم حدیث مفصل بخوانیم.
در مقدمه کتاب خود نصوصی از کتابهای – منابع - آنان که دین و مذهب خود را بر آن بر پا میدارند ذکر کردیم که بیانگر شدت نفرت آنان از صحابه و دشنام و نفرین و بلکه تکفیرشان بود که با ادعای عبدالحسین (در ذکر فضایل صحابه) در تضاد است.
و هر انسان صاحب خردی میداند که برای بررسی و تحقیق درباره اعتقاد و باورهای هر مذهب و گروه میبایست به کتابهای اصول و منابع مورد اعتماد آنان مراجعه کرد و ما دربارۀ شیعه چنین کردهایم، در سیر مطالعات خود منابع آنان همچون - (الکافی) – الخصال، الاحتجاج و ... را مطالعه نمودهایم که همگی به دشنام صحابه و همسران پیامبر و نفرین و تکفیر آنان امر مینمایند و اگر مصلحت دیدند از تقیه استفاده مینمایند و مصلحتی برتر از فتنهانگیزی میان اهل سنت ندارند و سخنان عبدالحسین هم براساس منابع و اصول شیعه است و ذرهای با آن تفاوت ندارد، و آنان از قاعدهی مشهور (هر سخن جایی) تبعیت مینمایند و هر مجتهدی از آنان دارای رنگ خاص و برای هر زمان و هر منطقه رنگ مناسب آن را انتخاب مینماید. و یکی از اساتید بزرگ و یکی از پیشوایان آنان که خالص نام دارد چنین وصف نمود، همواره اجتهادش از زمین تا آسمان دچار دگرگونی میگردید.
علاوه بر آنچه گفتیم هماکنون نمونۀ دیگری از عبدالحسین دجال به ذهنم رسید که در پاسخ بر موسی جار الله در کتاب (اجوبه مسائل موسی جار الله) در مورد ادعای شیعه بر تحریف قرآن در صفحهی (۳۴) همان کتاب میگوید: (ما از این سخن به خداوند پناه میجوئیم و از این نادانی به خداوند برائت میجوئیم و قرآن از جانب ما متواتر است و جز بیخرد کسی در آن تردید نمینماید و میتوان گفت که عبدالله بن ابی بن سلول که با تکلف اظهار تقوی میکرد تحریف قرآن را انکار مینماید، و نیز میگوید: (و قرآن در زمان پیامبر با همان ترتیب کنونی جمع آوری شده بود) و در زمینهی پاسخ بر موسی جار الله تمام این سخنان را گفته ولیکن در کتاب دیگر (فلسفة الميثاق والولايه) (ص ۱۵) در ضمن تفسیر از آیه: ﴿ٱلۡيَوۡمَ أَكۡمَلۡتُ لَكُمۡ دِينَكُمۡ﴾[المائدة: ۳]بر خلاف گفتههای خود در پاسخ به موسی جار الله سخن رانده است، و میگوید: سپس مردم در زمان عثمان آن را با زور و فشار سوق داده و برای رسیدن به اهداف خویش آن را با زور در میانهی آیۀ کریمه جای دادند، آیا این صراحتاً بیان بیهودهگری و دستکاری قرآن نیست؟ همچنان که در قاعدهی (هر سخن جایی) بیان گردید. شواهد فراوانی بر دگرگونی و خود را به رنگ و شرایط و زمان در آوردن آنها وجود دارد؟
و این نحوه عمل نفاق صریح است و حال آنان اسم تقیه بر آن میگذارند و این یادآور آیهی مبارکه میباشد که میفرماید:
﴿إِذَا جَآءَكَ ٱلۡمُنَٰفِقُونَ قَالُواْ نَشۡهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ ٱللَّهِۗ وَٱللَّهُ يَعۡلَمُ إِنَّكَ لَرَسُولُهُۥ وَٱللَّهُ يَشۡهَدُ إِنَّ ٱلۡمُنَٰفِقِينَ لَكَٰذِبُونَ١﴾[المنافقون: ۱]
«هنگامى که منافقان نزد تو آیند مىگویند: «ما شهادت مىدهیم که یقیناً تو رسول خدایى!» خداوند مىداند که تو رسول او هستى، ولى خداوند شهادت مىدهد که منافقان دروغگو هستند (و به گفته خود ایمان ندارند».
«چرا این عمل منافقین را نمیتوان تقیه نام نهاد؟ اما عمل آنها در هر صفحهای از کتابی سخن متفاوت با سخن قبلی خود را تقیه نام مینهند».
عدهای از مخلصین اهل سنت - با وجود اخلاصشان – از شر امثال عبدالحسین و یاران او غافلاند و با اندک ستایش و اظهار بحث آنها برای صحابه قانع و راضی میگردند؛ و از نکوهش در درون سخنشان نسبت به این بزرگواران (صحابه) غافل و بیخبر و نمیتوان چیزی به این مخلصین و دلسوزان گفت جز اینکه آنان را تذکر و بر حذر نمائیم از آنچه خداوند با پیام خود مرا از کسانی که خود را به رنگ دین در آورده و خود را در زمرهی مسلمانان وارد ساخته و حال در بذر افشانی فتنه میان مسلمانان دریغ نمیورزد بر حذر داشته است، و عبدالحسین در کتاب (المراجعات) دچار چنین عمل فتنهانگیزی شده است، و خداوند چه زیبا میفرماید: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَتَّخِذُواْ بِطَانَةٗ مِّن دُونِكُمۡ لَا يَأۡلُونَكُمۡ خَبَالٗا وَدُّواْ مَا عَنِتُّمۡ قَدۡ بَدَتِ ٱلۡبَغۡضَآءُ مِنۡ أَفۡوَٰهِهِمۡ وَمَا تُخۡفِي صُدُورُهُمۡ أَكۡبَرُۚ قَدۡ بَيَّنَّا لَكُمُ ٱلۡأٓيَٰتِۖ إِن كُنتُمۡ تَعۡقِلُونَ١١٨﴾[آلعمران: ۱۱۸]
و میبایست تمام کلمات آیه و ما بعد مذکور را مورد تدبر و دقت قرار دهیم زیرا بر صاحب (مراجعات) منطبق است، و به مفاد آیهی:
﴿هَٰٓأَنتُمۡ أُوْلَآءِ تُحِبُّونَهُمۡ وَلَا يُحِبُّونَكُمۡ وَتُؤۡمِنُونَ بِٱلۡكِتَٰبِ كُلِّهِۦ وَإِذَا لَقُوكُمۡ قَالُوٓاْ ءَامَنَّا وَإِذَا خَلَوۡاْ عَضُّواْ عَلَيۡكُمُ ٱلۡأَنَامِلَ مِنَ ٱلۡغَيۡظِۚ قُلۡ مُوتُواْ بِغَيۡظِكُمۡۗ إِنَّ ٱللَّهَ عَلِيمُۢ بِذَاتِ ٱلصُّدُورِ١١٩ إِن تَمۡسَسۡكُمۡ حَسَنَةٞ تَسُؤۡهُمۡ وَإِن تُصِبۡكُمۡ سَيِّئَةٞ يَفۡرَحُواْ بِهَاۖ وَإِن تَصۡبِرُواْ وَتَتَّقُواْ لَا يَضُرُّكُمۡ كَيۡدُهُمۡ شَيًۡٔاۗ إِنَّ ٱللَّهَ بِمَا يَعۡمَلُونَ مُحِيطٞ١٢٠﴾[آل عمران: ۱۱٩- ۱۲۰]
از خداوند میخواهیم صبر و تقوی را نصیبمان فرماید تا از نیرنگ اینها مصون بمانیم.
و بعد از [این همه تعارضات] میگوید: (آری، مخالفین ما با روایت احادیثی در فضایل تنها میمانند که نزد ما ثابت شده نیستند و مخالفتشان با ما نوعی اصرار و لج بازی است که جز از خودخواه انتظار نمیرود زیرا به هیچوجه پذیرش چنین احادیثی برای ما مقبول نیست هر چند نزد طرف مخالف دارای اعتبار باشد). این سخن نیز باطل است که بعداً به تبیین آن خواهیم پرداخت، و امر از دو حال خارج نیست: یا اینکه هر طرف با دلایل مورد پذیرش خود بر مخالف خویش احتجاج نماید، و هر عاقل اهل انصاف چنین امری را روا نمیدارد. یا اینکه هر طرف با دلایل طرف مخالف که مؤید مذهب و بینش او باشد بر دیگری احتجاج نماید و [موسوی] در مراجعات تلاش نمود، که چنین باشد، ولیکن برای انجام این روش و رعایت عدالت و انصاف در این زمینه رعایت سه شرط لازم است.
اول: اینکه آن نصوص بر گرفته از کتابهای طرف مخالف و از لحاظ صحت و ثبوت با معیار و مقیاس همان طرف مخالف ارزیابی نماید، و آن را با معیاری ارزیابی کند که طرف مقابل نصوص خود را با آن ارزیابی مینماید تا از مقیاس و احتجاج او قانع گردد و او ناچاراً به مطالب خود ملتزم میگردد، و بدون آن نمیتوان هیچ دلیلی بر علیه وی ارائه نماید و نگارندۀ (مراجعات) چنین شرطی را - جز اندکی - رعایت نکرده است و بسیاری از روایات اهل سنت را به عنوان حجت بر ضد آنان مورد احتجاج قرار داده است که نزد اهل سنت در کتابهای موضوعات و روایتهای دروغین قرار گرفتهاند، و یا اینکه اهل سنت آن را روایت نموده و بر آن رد دادهاند و موسوی از آن اهمال مینماید و تنها روایت را بر میگزیند و این کار علیرغم تقلب و دغلکاری و نیرنگ حجیت آن روایات مزعوم بر اهل سنت ساقط میگردد. که در این کتاب بارها به ذکر آنها پرداختیم.
شرط دوم: بعد از ثبوت نصوص [مخالف] و صحت آن میبایست از توجه معنی آن از طرف مقابل و فهمی که وی از آن داشته است آگاه بود، چنانچه نصوص مربوط به وی باشد و مال دیگران نباشد، و کسی که به نقل روایتی مبادرت ورزیده باشد طبیعتاً خود به مدلول و هدف آن نسبت به دیگران که [آن را روایت نکردهاند] آگاهتر است، و در غیر این صورت لجاجت و عناد و جمود صِرف است که ما از [راویان – روایت - خود را به مدلول آن آگاهتر به شمار آوریم] مثلاً فردی غیر عرب با شناختی که از ادبیات عرب پیدا کرده است با همان قواعد بر آن احتجاج مینماید، و یا کسی بدون اینکه مهندس و پزشک باشد با اصطلاحات آنان از آنان ایراد بگیرد، و علاوه بر آن عبدالحسین خود از منابع اهل سنت آگاه نیست.
روایات موضوع و جعلی را بر مبنای خواسته و میل خود تفسیر مینماید و از این جهل و ذلت به خداوند پناه میبریم، و آشکارترین دلیل ذلت و سرگردانی انسان این است که تلاش نماید نصوص را تحریف و آن را بر معنای غیر واقعی حمل نماید.
شرط سوم: هنگامیکه فردی اقامهی حجت به نصوص طرف مقابل خود را پذیرفت، میبایست از دیگری هم چنین عملی را بپذیرد و گرنه خودخواهی و دعوت به تعصب است، زیرا از دو حال خارج نیست، یا اینکه احتجاج او به آن نصوص به علت ثبوت آنها نزد اوست – و حال او جز از طریق مخالف آن را روایت نکرده است – و یا تنها برای اقامه حجت بر مخالف است، در صورت اول هردو در منبع [روایت] هماهنگ و اتفاق نمودهاند و لازم است نزد او هم ثابت گردد، و در صورت دوم در احتجاج بر مخالف چندان نیرومند نیست زیرا با حجتهای طرف دیگر معارض است و طرف دیگر مجبور به پذیرش آن نیست زیرا ممکن است مطلبی مورد قبول یکی باشد و از دیدگاه دیگری مورد پذیرش نباشد.
و گفته نمیشود که احتجاج نصوص تنها به خاطر ثبوت آنها نزد خود مجادله کننده و از طریق او میباشد، و اگر میان هردو نصوص مشترک وجود داشت، میبایست طرف مخاصم از طریق خصم خود به آن بپردازد، و طبیعتاً با این کار شرط سوم را عملی نموده است، و عبدالحسین معمولاً به چنین شرطی پای بند نیست زیرا پای بندی به آن باعث شکست حجتهای وی میگردد، و با این کار بطلان عدم اخذ به نصوص که به وی ارائه شده است معلوم میگردد، و او به سبب تمرین و ممارست در مکر و نیرنگ تلاش مینماید تا سخن را به مصلحت خود و مخالف با حق بچرخاند.
عجیبتر آنکه میگوید: (مگر نمیبینی که ما با مخالفین با روایتی تنها از جانب ما روایت شده باشد مقابله نمینمائیم و جز با روایتی که از طریق خودشان مانند روایت غدیر روایت گردیده است بر آنان احتیاج نمینمائیم). و این طبق معمول ادعای دروغی است و زیرا همانطور که بارها ذکر شد این شرط را مختل ساخته است زیرا بارها ناچار شده است که از کتابها و منابع خودشان که از دیدگاه اهل سنت ارزش بال پشهای هم ندارند احتجاج نماید چون حتی در روایات موضوع اهل سنت مطلبی نیافته است تا با آن کینه و نفرت خود را آرام و آرزوی خود را با آن بر آورد سازد و به کسانی متمایل شده است که در آرزو و گمراهی با او شریک هستند و به کسانی از قبیل کلینی قمی، طوسی، صدوق، و دیگران احتجاج نموده است برای روشن شدن مطلب میتوان به صفحات و حاشیههای زیر در کتاب وی مراجعه نمود، ص ۶۳ حاشیه ۱۴، ص ۶۴ حاشیۀ ۲۲، ص ۶٧ حاشیه ۳۴، ص ۶۸ حاشیه ۳۶، ص ٧۰ حاشیه ۴۲، ۴۳، ۴۴ ص ٧۴ حاشیه ۵۸، ص ۶٧ حاشیه ۳۰، ص ۶۲ حاشیه ۱۲، و صفحات دیگر که ادعای او را تکذیب مینمایند.
سپس عبدالحسین میگوید: (ما احادیثی که خود اهل سنت در فضایل صحابه روایت کرده بودند بررسی نمودیم و معارضه و مقابلهای در آن نیافتیم، و دلالتی بر خلافت در آن وجود نداشت و به همین سبب هیچ کس در خلافت خلفای سه گانه به آن [احادیث] استناد ننموده است.
نمیدانم آیا عبدالحسین رافضی در هنگام گفتن این سخن از عقل بهرهای داشته است و یا اینکه در ادعای بررسی آن احادیث دروغ میگوید، زیرا هر کس از کمترین عقل و فهم برخوردار باشد چون در آن احادیث نظری بیفکند متوجه خواهد شد، که به طور صریح یا اشاره بر خلافت ابوبکر (صدیق)سو فضایل سایر خلفاء دلالت مینمایند. و این ادعای عبدالحسین ادعای کسی است که از دروغ گفتن شرمی ندارد و او گمان میکند که اهل سنت نصوصی ندارد تا خلافت خلفای سه گانه را اثبات نماید و بلکه بالاتر از آن در ادعایی خود گستاخی مینماید و ادعا مینماید که فردی به آن احادیث استناد ننموده است، و شما [خوانندهی گرامی] میبینی اکثر کتب اهل سنت در مورد عقاید و فضایل و سیره صحابه نگاشته شدهاند همگی خلافت خلفاء و برتری آنان بر علی را در لابهلای صفحات خود ذکر کردهاند از جمله صاحبان صحیحین [مسلم و بخاری] ابوابی را در فضایل آنان ترتیب دادهاند و سایر صاحبان سنن و مسانید و حتی حاکم (در کتاب المستدرک) گرچه گرایشی شیعی دارد همچون صاحبان سنن اربعه به ترتیب ابواب فضایل صحابه [از جمله خلفای سه گانه] پرداخته است و کسانی مانند امام ابن حزم در (الفصل) و شیخ الاسلام ابن تیمیه و شاگرد وی (ابن القیم - الجوزی) در بسیاری از آثار خود و ذهبی در تاریخ خود و ابن کثیر در (البدایه و النهایه) و ابو جعفر طحاوی در کتاب (عقیده الطحاوی) و نیز شارح آن ابن ابی العز حنفی و بسیاری دیگر از بزرگان - که به علت طولانی شدن مطلب نمیتوان آنها را ذکر کرد - به تبعیت از گذشتگان خود به ترتیب ابوابی در فضایل خلفای سه گانه و خلافت آنان پرداختهاند ولیکن هدف از ذکر این بزرگان این است تا معلوم گردد که گفتهی عبدالحسین [در این زمینه] مانند سخن کسی است که مست است و نمیداند چه میگوید و یا سخن دروغ و افترایی بیش نیست که او از انجام آن شرم و ابایی ندارد. و ذکر فضایل خلفای سه گانه و تقدمشان در امر خلافت بر علی و خاصتاً ابوبکر و عمر به علت اینکه سخن به درازا نکشد نمیتوان همهی آن را مطرح نمود اما اشکالی ندارد تا به برخی از آنها که مشتی از خروارند و بر خلافت ابوبکر و تقدم عمر و عثمان دلالت مینمایند اشارهای داشته باشیم.
از جمله جبیر بن مطعمسدر روایتی میگوید: مردی نزد پیامبر آمد او را دستور داد تا باز نزد او برگردد، گفت اگر آمدم شما نبودید چه کار کنم؟ گویا منظور او مرگ بود، فرمود اگر مرا نیافتید نزد ابوبکر بیائید. امام احمد (۴/۸۲-۸۳) بخاری (۳۶۵٩، ٧۲۲)، و مسلم (۲۳۸۶) و دیگران آن را تخریج نمودهاند و این روایت کاملاً بر خلافت ابوبکر تصریح مینماید و هم چنین در روایتی دیگر پیامبر ج به عائشه فرموده است: پدر و برادرت را برای من صدا کن تا برای ابوبکر نامهای بنویسم و سپس فرمود: خداوند و مسلمانان جز ابوبکر را نمیپذیرند، امام احمد (۶/٧۴، ۱۰۶-۱۴۴) و بخاری (۵۶۶۶، ٧۲۱٧) و مسلم (۲۳۸٧) و دیگران آن را روایت نمودهاند، و در روایتی فرموده است: کسی در این امر (خلافت) طمع ننماید. و همچنین احادیث تقدیم ابوبکر در نماز مشهور و معروف است و در این باره چند بار به پیامبر مراجعه شد [تا کسی را برای امامت به جای پیامبر انتخاب نماید] و ایشان همواره میفرمود: (نزد ابوبکر بروید تا برای مردم اقامهی نماز نماید، و تعدادی در صحیحین و گروهی از صحابه از قبیل ابو موسی اشعری عائشه، ابن عمر، عباس بن عبدالمطلب و دیگران آن را روایت نمودهاند که در اینجا ذکر آنان ممکن نیست و نیز از احادیث متواتری که جز ملحدین کسی آن را انکار مینماید آنچه که پیامبر ج با خطاب به همهی مردم بر منبر خویش فریاد برآورد و با آن شدت محبت خود را برای ابوبکر ابراز نمود و کسی از نظر پیامبر هم شأن او نیست تا اینکه بعد از خود او را برای امامت مسلمانان برگزیند، و فرمود: و اگر من از مردم دوست و خلیلی برای خود اتخاذ مینمودم ابوبکر را به عنوان خلیل خود اتخاذ مینمودم و همهی روزنهها به طرف مسجد را جز روزنهی ابوبکر را بستهام. و تعداد فراوانی از صحابه از جمله ابو سعید، ابن عباس، ابن زبیر، ابن مسعود، جندب، سجلی، ابو هریره، عائشه، ابن عمر، انس، و دیگران در صحاح و سنن و مسندها روایت نمودهاند و کسانی مانند سیوطی و غیره آن را در زمرۀ احادیث متواتر در آثار خود ذکر نمودهاند.
و در روایت دیگری که مربوط به ابوبکر و عمر میباشد از پیامبر ج روایت شده است: بعد از من به ابوبکر و عمر اقتدا نمائید. امام احمد (۵/۳۸۲، ۳۸۵، ۳٩٩، ۴۰۲). و ترمذی (۳۶۲-۳۶۶۳) و ابن ماجه (٩٧) و ابن شیبه (۱۲/۱۱۱ و حمیدی (۴۴٩) و ابن ابی عاصم (۱۱۴۸/۱۱۴٩) و دیگران آن را روایت کردهاند، و هم چنین از رسول خداوند روایت نمودهاند که فرمود: (در خواب بودم خود را بر روی چاهی دیدم که دلوی بر آن بود و هر آنچه خداوند خواست از آن آب بیرون آوردم سپس ابن ابی قحافه دلو را گرفت دو یا چند دلو آب بیرون کشید و در بیرون آوردن ضعیف بود و خداوند او را میبخشاید، سپس به سمت غرب روی کرد و ابن خطاب [عمر] آن را بگرفت من کسی را ندیده بودم مانند او آب بیرون کشد تا اینکه مردم [به علت کثرت آب] گودالهای کنار چاه را برای شترانشان پر کردند.
امام احمد (۲/۳۶۸، ۴۵۰) بخاری (۳۶۶۴، ٧۰۲۱ ٧۰۲۲) مسلم (۲۳٩۲) نظیر آن را نزد ترمذی (۲۲۸٩) روایت کردهاند.
و در این روایت مذکور آشکارا به خلافت ابوبکر برای پیامبر و عمر برای ابوبکر اشاره شده است. و در مورد خلافت عثمانسمیتوان به حدیث جابر اشاره کرد که از رسول خدا ج روایت مینماید که پیامبر فرمود: امشب مردی صالح به رسول خدا ج ربط یافته است، و عمر به ابوبکر و عثمان به عمر مربوط شده است، جابر میگوید: چون از نزد پیامبر برخاستیم گفتیم مردی صالح [در خواب پیامبر] خلیفه رسول خداوند است، و آنانی که به یکدیگر متوسط و ربط یافتهاند کارگزاران امریاند که خداوند رسول خود را با آن مبعوث نموده است. امام احمد (۳/۳۵۵) ابو داود (۴۶۳۶) ابن ابی عاصم (۱۱۳۴) و حاکم (۳/٧۱-٧۲) آن را روایت نمودهاند و حاکم علیرغم گرایش به تشیع آن را صحیح دانسته است و ذهبی هم با آن موافق گشته است.
و امام احمد (٧۶۲) (۲۵٩۵) از حدیث ابن عمرو ابن امامه روایت نموده است که پیامبر فرمود: [در خواب] دیدم گویا اینکه در کفهی ترازویی قرار گرفتم و امت در کفهی دیگر آن و من از آنان سنگینتر بودم، سپس ابوبکر در کفهای نهاده شد و امت هم در کفهی دیگر آن ابوبکر برتری یافت، و عمر در کفهای و امت در کفهای دیگر باز عمر برتری داشت سپس عثمان آورده شد و با امت موازنه گردید باز عثمان از آنها برتر و سنگینتر بود و نظیر این روایت و روایت ابوبکر نزد امام احمد (۵/۴۴، ۵۰) ابو داود (۴۳۳۴، ۴۶۳۵) و ترمذی (۲۲۸٧) و ابن ابی عاصم (۱۱۳۵) و حاکم (۳/٧۰-٧۱) و بیهقی در (الدلائل) (۶/۳۴۸) تخریج و روایت شده است و اسناد آن [بر مبنای علوم الحدیث] حَسن و مقبول است. و در روایت دیگری اشاره گردیده است که خلافت علی بعد از خلافت خلفای سه گانه میباشد. از سمره بن جندب روایت شده است که مردی به پیامبر گفت: ای رسول خدا دیدم دلوی از آسمان فرود آمد و ابوبکر آمد دستهی آن را بگرفت و اندکی از آن بنوشید و سپس عمر آمد تا سیراب گشت از آن بنوشید و عثمان هم تا سیراب گشت از آب آن دلو بنوشید، و پس علی آمد دستهی دلو را بگرفت و دلو تکان خورد و مقداری از آب آن بر روی علی ریخته شد. امام احمد (۵/۲۱) ابو داود (۴۶۳٧) ابن ابی عاصم (۱۱۴۱) و طبرانی در (الکبیر) (۶٩۶۵۵) آن را روایت و تخریج نمودهاند.
و روایات دیگر در زمینهی خلافت ابوبکر و عمر، عثمان و سپس علی فراوان است، که اگر جمعآوری گردند [به قول معروف] مثنوی هزار من شود ولی آنچه ذکر کردیم کافی است تا ادعای عدم دلالت روایات بر خلافت خلفای سه گانهی از جانب عبدالحسین حقه باز خنثی شود.
[۲] ترجمه آن ذکر شد.