پاسخ بر مراجعه (٩۸):
۱- پاسخی آشکار بر موارد موهوم و شرح نهفتههای آن و توضیح فریبکاریهایی که در واقع اشکالی بر صحابه وارد نمینماید و یا اینکه مورد مخالفت مسألهای فقهی است که مخالفت در آن ایرادی ایجاد نمینماید.
۲- و توضیح اینکه مسائلی که از برخی صحابه سرزده است علی نیز در آن سهم فراوانی دارد.
۳- تکذیب در آنچه ادعا نموده است که نصوص خاص درباره علی و اهل بیت بر چه مسألهای اشاره مینمایند.
این مراجعه آخرین مراجعات این رافضی دربارۀ نکوهش و انتقاد از صحابه است و آنها را متهم مینماید که با کتمان نص رسول خدا بر علی عدالت خود را ساقط نمودهاند و گویا اینکه علیسدر اشتباه و لغزشهایی که صحابه به آن دچار شدهاند هرگز مبتلا نشده است بلکه او بیشتر از سایرین در اشتباه افتاده است، و گویا هیچ کدام از بزرگان صحابه به علی اعتراض ننمودهاند، و یا اینکه علی هرگز عملی انجام نداده است که ذرهای پیامبر را رنجش داده باشد و آیا علی چون تصمیم داشت با دختر ابو جهل ازدواج نماید پیامبر دچار رنجش نگردید. و ما اهل سنت در تمام موارد مذکور علی را معذور دانسته و به صدق ایمان و نیت نیک او واقفیم ولیکن میخواهیم بیان کنیم که صحابیان دیگر نیز در اشتباهات خود دارای عذری میباشند کما اینکه علی نیز دارای عذر است بلکه عذر عمر و عثمان مقبولتر و موجّهتر است، و اما ابوبکر نیازی به اعتذار ندارد زیرا کاری از او سرنزده است تا پیامبر ج را برنجاند.
و موسوی در این مراجعه به واقعههایی اشاره نموده که گمان نموده که صحابه در اینگونه مسائل به دستور پیامبر ملتزم نبودهاند و ما در پی آن نیستیم که آن را به طور مفصل پاسخ دهیم زیرا عبدالحسین از فریب و دروغ و افترای خود آگاه است، که برای آن حجتی ندارد و ما به طور اختصار مسائل نسبتاً پنهان و پوشیدۀ او را پاسخ خواهیم داد.
و موسوی در مثالهایی که ذکر نموده به برخی مسائل فقهی مورد اختلاف میان امت و مسائلی دیگر که اصلاً سرزنش و ایرادی در آنها متوجه صحابه نیست اشاره نموده و برخی از مسائل مورد اشاره او بیانگر فضیلت برخی از صحابه مانند ابوبکر و عمر است و یا برخی اصلاً ربطی به صحابه نداشته و بلکه مربوط به منافقین یا تازه مسلمانان است و ما به امید خدا بدون توجه به دستهبندی و ترتیب موارد مذکور به تبیین آنها میپردازیم و اما آنچه در آن فضیلت ابوبکر و عمر نهفته است سخن او دربارۀ (صلح حدیبیه و فدیه گرفتن از اسرای بدر و نماز (خواندن) بر آن منافق است). میگویم (این سخن) به صلح حدیبیه اشاره مینماید که چون پیامبر با سهیل بن عمرو به نوشتن پیمان صلح و شروط آن که صحابه به آن راضی نبودند پرداخت و در نهایت به تأخیر اجرای برخی دستورات پیامبر منجر شد و در این جریان هیچگونه ایراد و نکوهشی متوجه صحابه نخواهد شد بلکه خداوند بیان نموده که این واقعه به علت حمیت و غیرت آنان نسبت به دین خدا واقع شده است. و موجب رضا و خشنودی خداوند شده است. و در پاسخ بر مراجعه (٩۴) ذکر کردیم که در آن واقعه شبهه سرپیچی و عصیانی هم برای علی در اطاعت از پیامبر مطرح شد ولیکن همچنان که که گفتم عذر او نیز مانند عذر سایر صحابه مورد عفو و بخشش قرار گرفت و آنچه شایان ذکر است که فضیلت حاصله در جریان حدیبیه شامل ابوبکر صدیق است، و او تنها کسی است که کاملاً تسلیم و فرمانبردار دستور پیامبر و سخنان و کردارهای او بود، و به اندازه موئی از دستورات پیامبر ج سرپیچی ننمود و موضع و موقف او در کتب سیره و تاریخ برای ما به ثبت رسیده است.
اما اشارۀ عبدالحسین به جریان فدیه گرفتن از اسرای بدر در اثنای پاسخ بر مراجعه (۲۶) و مشورت پیامبر با ابوبکر و عمر در مورد اسرا ذکر شد و ابوبکر به عفو و بخشش آنان اشاره نمود و در واقع همان نظری بود که پیامبر ج نیز خواهانش بود و عمر به کشتن همۀ آنان اشاره نمود و آیاتی از قرآن در سورۀ انفال بر تأیید سخن عمر نازل گشت، و پیامبر را بر عدم اخذ به فدیه و قتل آنان مورد عتاب قرار داد ﴿لَّوۡلَا كِتَٰبٞ مِّنَ ٱللَّهِ سَبَقَ لَمَسَّكُمۡ فِيمَآ أَخَذۡتُمۡ عَذَابٌ عَظِيمٞ٦٨﴾[الأنفال: ۶۸]و این واقعه اختلاف بیانگر یکی دیگر از فضائل عمر است.
و همچنین در جریان نماز بر [جنازۀ] آن فرد منافق موسوم به عبدالله بن ابی بن سلول که چون بمرد پیامبر ج بر او نماز خواند و عمر به وی گفت: ای رسول خدا حال خداوند شما را از اینکه بر او نماز بخوانی نهی نموده است؟ و پیامبر ج مرا [در این امر] مخیر نموده و فرموده است: ﴿ٱسۡتَغۡفِرۡ لَهُمۡ أَوۡ لَا تَسۡتَغۡفِرۡ لَهُمۡ إِن تَسۡتَغۡفِرۡ لَهُمۡ سَبۡعِينَ مَرَّةٗ فَلَن يَغۡفِرَ ٱللَّهُ لَهُمۡۚ﴾[التوبة: ۸۰]و بر هفتاد [بار] میافزایم و عمر گفت او منافق است، و خداوند آیۀ: ﴿وَلَا تُصَلِّ عَلَىٰٓ أَحَدٖ مِّنۡهُم مَّاتَ أَبَدٗا وَلَا تَقُمۡ عَلَىٰ قَبۡرِهِۦٓۖ إِنَّهُمۡ كَفَرُواْ بِٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ وَمَاتُواْ وَهُمۡ فَٰسِقُونَ٨٤﴾[التوبة: ۸۴]را نازل نمود و در صحیحین و غیره روایت مذکور مورد اشاره قرار گرفته است و در آن فضیلت عمر و موافقت او با حکم شرعی است و این دو نمونه [مذکور] مصداق قول پیامبر ج درباره عمر است که: فرمود: در امتهای قبل از شما مردمانی بودند مورد الهام قرار میگرفتند و اگر در امت من کسی اینگونه باشد همانا عمر است. بخاری (۳۶۸٩) و مسلم (۲۳٩۸).
میگویم: و اما جریان نحر شتر برای رفع گرسنگی در غزوه تبوک ما به طور کامل لفظ [و عبارت روایت مربوط به] آن را نقل مینمائیم تا واقعیّت آن معلوم گردد، مسلم در صحیح خود (۲٧/۴۵) از حدیث ابو هریره روایت نموده که چون غزوه تبوک انجام گرفت مردم دچار گرسنگی شدند و گفتند ای رسول خدا اگر ما را اجازه میدادی شتران را سر میبریدیم و از آن میخوردیم و نیرو میگرفتیم و پیامبر ج فرمود:
این کار را انجام دهید، پس عمر آمد و گفت: ای رسول خدا ج اگر چنین کنیم ابزار کمکی اندک شود لیکن آنان را به اضافهی توشههایشان فراخوان و از خداوند بخواهی تا بر توشههایشان برکت ارزانی دارد؛ و به امید اینکه خداوند برکت نصیبشان نماید و پیامبر ج فرمود: آری: و فراخواند تا سفرهای آورند و آن را پهن نمود سپس به آوردن اضافههای توشههای [همراه] فراخواند کسی مشتی ذرت میآورد و دیگری مشتی خرما و دیگری تکهای نان میآورد و مقداری آذوقه بر سفره جمع گردید و پیامبر ج دعای برکت نمود سپس فرمود: آن را در ظرفهای خود بیندازید و آن را برداشتند و در میان لشکر ظرفی نماند مگر اینکه پر نمودند و از آن خوردند و سیر شدند و و چیزی هم باقی ماند و پیامبر فرمود: گواهی میدهم هیچ معبود به حقی جز خداوند نیست.
و اما آنچه مربوط به منافقین و تازه مسلمان شده است ربطی به صحابه ندارد. سخن عبدالحسین دربارۀ (غنایم حُنین، و روز اعتراض دربارۀ تقسیم صدقات و درخواستشان با ناسزا و فحشگوئی است) و در مراجعه (٩۴) ذکر احادیث صحیح در مورد ذی خویصره که در تقسیم غنیمت بر پیامبر اعتراض نمود بود، – گذشت و در حدیث جابرسدر حنین بوده است و از اینرو میدانیم که صحابه در این امر دخالتی نداشتهاند و این بارزترین چیزی است که در جریان تقسیم غنایم حُنین مطرح است ولیکن مسائلی دیگر نیز مطرح است، که شاید شیعه آن را بهانه نکوهش صحابه نمایند، و ما به آنها اشاره نموده و برائت صحابه را از آن تبیین مینماییم از جمله انصار که چون پیامبر غنیمت زیادی به بزرگان قریش داد از او ایراد گرفتند، و از این امر راضی نبودند سپس پیامبر ج آنان را آگاه نمود و خطبهای عظیم ایراد فرمود، و سبب عمل خود را بیان نمود و فرمود: خداوند خیر و برکت فراوانی برای انصار ذخیره نموده است، و از جمله در آن خطبه به آنان فرمود: و اگر هجرت نمیبود من نیز فردی از انصار میبودم و اگر تمام مردم طریقی را بپیمایند من راه و طریق انصار را میپیمایم. (بخاری ۴۳۳۰) و در این روایت بزرگترین فضیلت انصار نهفته است، و اگر گفته شود که در حدیث ابن مسعود نزد بخاری (۴۳۳۵) آمده که در آن واقعه مردی از انصار گفته است: (پیامبر در این تقسیم قصدش الهی نبود) گوییم این مرد از جمله منافقین بوده که نفاقشان معلوم بوده و در میان انصاریان سکنی و منزلت گرفته بود و نام وی معتب بن قشیر بوده است. نگا: فتح الباری (۸/۶٩).
و آخرین مسأله در این زمینه [اعتراض بر پیامبر] اصرار مردم بر رسول خداست تا اینکه فی، و غنیمت را میانشان تقسیم نماید و به نزاع کشاندند و جبۀ او را از تنش گرفتند و پیامبر بایستاد و به آنان فرمود: (جبهام را به من پس دهید و چنانچه به اندازه همۀ این نعمت میبود آن را میان شما تقسیم مینمودم و مرا بخیل و دروغگو و ترسو نمییابی). و در روایت بخاری (۳۱۴۸) به این افرادی که اینگونه با پیامبر برخورد نمودهاند تصریح شده است که آنان اعرابیانی بودهاند که تازه مسلمان شدهاند و این روایت صحابه را از این تهمت و موضعگیری ناشایست تبرئه مینماید.
اما اشاره عبدالحسین به طعنه و نیش دربارۀ صدقات همگی بر این امر اتفاق دارند که از اعمال منافقین است و از جمله مسائلی است که صحابه از آن مبرا میباشند و این امر با مراجعه به تفسیر آیۀ: ﴿ٱلَّذِينَ يَلۡمِزُونَ ٱلۡمُطَّوِّعِينَ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ فِي ٱلصَّدَقَٰتِ وَٱلَّذِينَ لَا يَجِدُونَ إِلَّا جُهۡدَهُمۡ فَيَسۡخَرُونَ مِنۡهُمۡ سَخِرَ ٱللَّهُ مِنۡهُمۡ وَلَهُمۡ عَذَابٌ أَلِيمٌ٧٩﴾[التوبة: ٧٩] آشکار و معلوم است. نگا: تفسیر طبری (۱۰/۱۲۱-۱۲۴)، (تفسیر ابن کثیر) (۲/۳٧۵-۳٧۶).
و اما اگر هدف عبدالحسین اشاره به آیۀ: ﴿وَمِنۡهُم مَّن يَلۡمِزُكَ فِي ٱلصَّدَقَٰتِ فَإِنۡ أُعۡطُواْ مِنۡهَا رَضُواْ وَإِن لَّمۡ يُعۡطَوۡاْ مِنۡهَآ إِذَا هُمۡ يَسۡخَطُونَ٥٨﴾[التوبة: ۵۸]باشد این آیه همچون آیه دیگر مختص به منافقین یا افراد ضعیف الایمان از قبیل ذی خویصره سابق میباشد و با مراجعه به تفاسیری مانند (طبری) (۱۰/٩۵-٩۶)، (ابن کثیر) (۲/۳۶۳-۳۶۴) واقعیت امر معلوم میگردد، و به هر حال برائت همه صحابه از اتهام رافضیان تحقق مییابد و اما مسائلی که در آنها ایرادی متوجه صحابه نمیگردد اینکه عبدالحسین میگوید: (دستور پیامبر ج) به نحر شترانی بود - زیرا در غزوه تبوک به گرسنگی دچار شده بودند، و برخی مسائل مربوط به صحابه در روز احد، و روز ابو هریره زیرا او همگان را بشارت داده بود به اینکه با اعتماد به توحید پروردگار را دیدار نمایند.
و اما اشاره او به روز اُحد، ما تمام ادعاهای او در این زمینه را به طور اختصار پاسخ خواهیم داد. و میگوئیم: اشتباه برخی صحابه - رضوانالله علیهم - در روز اُحد و سرپیچیشان از دستور پیامبر ج به ثبت رسیده است ولیکن این گناهشان از جمله گناهانی است که خداوند توبه آنان را پذیرفته و از قصورشان عفو نموده و با این وجود مجالی برای هیچ کینهتوزی نمیماند تا از آنان ایراد بگیرد بلکه [برعکس] همچنان که قرآن میفرماید: ﴿ثُمَّ صَرَفَكُمۡ عَنۡهُمۡ لِيَبۡتَلِيَكُمۡۖ وَلَقَدۡ عَفَا عَنكُمۡۗ﴾[آل عمران: ۱۵۲]به عنوان دلایل فضیلت آنان به شمار میآید و آیا بعد از تصریح خدای سبحان جایی برای حمله و انتقاد رافضیان میماند؟ و در آیه دیگر میفرماید: ﴿إِذۡ هَمَّت طَّآئِفَتَانِ مِنكُمۡ أَن تَفۡشَلَا وَٱللَّهُ وَلِيُّهُمَاۗ﴾[آل عمران: ۱۲۲]و خدای جهانیان با صراحت تمام به فضیلت و سابق بودن صحابه [در ایمان و تقوی] اشاره مینماید و حتی جابرسمیفرماید: آیه (۶) [مذکور] در مورد ما بنیسلمه و بنیحارثه نازل شده است، بخاری، (۵۱/۴)، مسلم، (۲۵۰۵).
و اینکه عبدالحسین میگوید: (و روز ابوهریره که با بشارت و سرور ندا داد). به روایت مسلم، (۳۱/۵۲) از ابوهریره اشاره مینماید که در حدیثی طولانی جریان نشستشان با پیامبر ج و برخاستن او ج و دورشدنش از آنان را نقل مینماید که چون پیامبر ج از آنان غائب و پنهان گشت و برگشت او به تأخیر بیم و هراسی به دلشان راه یافت (مبادا مشکلی برای پیامبر ج پیش آمده باشد) ابوهریره برخاست و ایشان را جستجو مینمود نزد او بیامد و پیامبر ج را در باغی یافت به ابوهریره فرمود: (این دو کفش مرا ببر و به هر آنکه در پشت این دیوار برخورد نمودی و حال با یقین قلبی گواهی میداد که معبود حقی جز خداوند نیست او را به بهشت بشارت دهید). و ابوهریره میگوید: اولین کسی که با او برخورد نمودم عُمَرسبود و گفت: ای ابوهریره این دو کفش چیست؟ گفتم: کفشهای پیامبر ج است مرا فرستاده تا به هر آنکه برخورد نمایم و حال او با یقین گواهی دهد که معبود به حقی جز خداوند نیست؛ او را به بهشت [برین] بشارت دهم و عُمَر با دست خویش به سینهام کوبید و نزدیک بود قلبم بایستد، و گفت: ای ابوهریره برگرد پس نزد پیامبر برگشتم و گریه بر من غالب شد و عمر نیز به دنبال من بیامد پیامبر ج به من گفت: ای ابوهریره چه مسألهای برایت پیش آمده است؟ گفتم: به عمر برخورد نمودم و او را از آنچه شما مرا فرستاده بودی آگاه نمودم و به سینهام ضربهای وارد نمود و گفت برگرد، پیامبر ج فرمود: ای عمر چرا این کار را انجام دادهای؟ گفت: ای رسول خدا ج پدر و مادرم فدایت شوند آیا شما ابوهریره را با کفشهایت فرستادهای تا به هر آنکه برخورد نماید و حال او گواهی به حقانیت خداوند دهد او را به بهشت بشارت دهد؟ فرمود: آری. [عمر] گفت: [به نظر من] چنین کاری انجام ندهید زیرا من بیم دارم که مردم به آن اتکاء و بسنده نمایند [و دیگر به افزایش اعمال توجه نکنند] بگذار [تا برای ارتقای درجات] عمل [نیک] انجام دهند پیامبر ج فرمود: پس آنها را بگذارید [تا خود تلاش نمایند].
میگویم: این نمونهای دیگر از ذکاوت و فقه عمرساست که با تصویب از جانب پیامبر ج بر صحت آن تأکید نمودیم و در این امر هیچگونه رد و اعراضی بر دستور پیامبر ج نیست. و برای اثبات این امر به سخن قاضی عیاض و سایر علماء به نقل از نووی در شرح مسلم، (۱/۲۳۸) مراجعه شود. و علاوه بر آن در آخر روایت مذکور میبینیم که پیامبر ج به آنچه عمر گفته است اقرار نموده و به آن عمل نموده است. پس چگونه رافضیان آن را از بدیهای او به شمار میآورند آیا سزوار نیست آن را از محاسن او به حساب آورند؟ و این امر نیز از جمله الهامات الهی به عمر است که در صفحات قبل سخن پیامبر ج را در این زمینه نقل کردیم و ابن حجر در (الفتح)، (۱/۳۰۲) میگوید: این [امر] از موافقات عمر میباشد و سست خردان تصور نکنند که هدف ما از این امر این است که عمر از پیامبر ج آگاهتر و از لحاظ رأی و نظر قویتر باشد اینگونه تصور در نهایت جهل و گمراهی است بلکه از جمله فضایل او همچون موافقت او با آیات قرآن در همان حکم است در مراجعه (۱۲) نیز اینگونه موافقت را برای علیسبا نص آیات در نام نهادن بر ولیدبن عقبه به فاسق را ذکر کردیم که آیات قرآنی نیز با نامگذاری او موافقت نمودند. و همانجا بیان کردیم که این امر از فضایل علی است. ولیکن موافقت او با آیات درحد موافقتهای عمر [با آیات] نیست و عمر در این امر به این مسأله اشاره نموده است که بهتر است این بشارت پیامبر ج مکتوم بماند تا مردم به آن بسنده ننمایند و به ترک عمل [بیشتر] روی نیاورند و حال پیامبر ج نظر او را تصویب و پذیرفته است، و هر آنکه تصور نماید که عمر بر پیامبر ج اعتراض نموده قبل از هر چیز نسبت به شخص پیامبر ج ایراد و انتقاد وارد نموده است. و علاوه بر آن پیامبر ج خودشان بعد از آن یاران خود را به کتمان این بشارت - مبادا مردم به آن اکتفا نمایند – توصیه مینمود مثلاً چون به معاذستوصیه فرمود: [هر آنکه از صمیم قلب گواهی دهد که معبودی جز خداوند نیست و محمد ج فرستاده اوست خداوند جهنم را بر او تحریم مینمایند) و معاذ گفت: آیا مردم را از آن آگاه نمایم تا بشارت یابند پیامبر ج فرمود: پس [در این صورت مردم] به آن بسنده مینمایند، و معاذ در هنگام مرگ خود – به علت آنکه آن را کتمان ننموده باشد – به آن اقرار نمود (بخاری، ۱۲۸، ۱۲٩)، و مسلم، (۳۲).
و در روایتی دیگر پیامبر ج به او فرمود: (آنان را بشارت ندهید (مبادا) بسنده کنند، بخاری، (۲۸۵۶)، مسلم، (۳۰/۴٩)، و این روایت همچون قول مذکور عمرسهر گونه تهمتی را که رافضیان به عمرسمیچسبانند به دور میاندازد، و همچنان که ابن حجر در (الفتح)، (۱/۳۰۴) گفته است، این توصیه پیامبر ج به معاذ بعد از جریان ابوهریره بوده است و اگر فرض بر این باشد که حادثه ابوهریره بعد از توصیه به معاذ بوده است هرگز ایرادی که شیعه تلاش نمودهاند به عمر نسبت دهند وارد نیست زیرا در هر حال که چون ابوهریره این حدیث را مطرح نموده پیامبر ج به کتمان اینگونه بشارت توصیه نموده است و این خود همان امری است که عمر به آن عمل نموده و با وجود اقرار پیامبر ج به صحت گفتهی او نمیتوان بر او ایرادی بگرفت.
و در این [مراجعه] فقط به سخن و اشارهی عبدالحسین در زمینه معارضه و مخالفت به حاطببن بلتعه با پیامبر ج مورد بحث قرار نگرفته است و او با این سخن به سبب نزول اوائل سورهی مُمتحنه اشاره مینماید که حاطبسنامهای بنوشت و به زنی داد تا به مکه ببرد و مردم را از تصمیم [جهاد] پیامبر ج با آنان آگاه سازد تا با این کار نزد آنان قدرت و یا منزلتی داشته باشد و خداوند پیامبر خود را از آن آگاه ساخت و پیامبر ج به دنبال همان زن فرستاد و نامه را از او گرفت، سپس از حاطب پرسید که چرا مرتکب این عمل شدهاید؟ پیامبر ج سخن او را موجه دانست و او را تصدیق نمود و از دیدگاه عمرساین امر خیانت به شمار میآمد و به پیامبر ج گفت: (مرا بگذارید تا او را گردن بزنم زیرا نفاق ورزیده است) پیامبر ج به او فرمود: همانا وی در بدر حضور داشته و شما نمیدانی چه بسا خداوند به اهل بدر گفته باشد: «اعملوا ما شئتم فقد غفرت لكم»«هر آنچه انجام دهید شما را بخشیدهام». و این حدیث در صحیحین و سنن و مسندها، و در کتب تفسیر و سیره نیز روایت شده است و این رافضی تلاش نموده تا عمر را متهم نماید که او خود بدون دستور پیامبر ج خواسته است تا او را به خاطر کاری که انجام داده بود گردن بزند، و آن را به عنوان مخالفت [عمرس]با پیامبرج به شمار آورده است. و هر عاقلی در این جریان تأمل نماید متوجه میشود که ایرادی در آن بر (عمرس) نیست و آشکارا از جواب پیامبر ج به عمر معلوم میگردد که هر آنکه دچار چنین گناهی بشود سزای او بسیار سخت است اما حاطب به علت شرکت در بدر از اقامهی حکم بر او نجات یافته است و این امر برای هر آنکه از پایینترین سطح علمی و فهم لغات بهرهمند باشد آشکار است و این حدیث نیز از جمله موافقات عمر و اصابهی او در حکم است و اعتراض بر پیامبر ج نیست روایتهای صحیح به ثبوت رسیده بیانگر تسلیم عمرسبرای حکم اخیر پیامبر ج میباشند و چون پیامبر ج مزیت و برتری حاطب و اهل بدر بودن او را بیان نمود عمر گفت: (خداوند و رسول او بهتر میدانند). نگا: بخاری، (۳٩۸۳)و ... روایت مذکور از روایت علیساست و شیعه را دلیلی بر رد آن نیست – و ثابت مینماید که عمر در حکمی که گفته است اصابهی حق نموده است، و او کاملاً در برابر گفتار پیامبر ج تسلیم بوده است و بلکه بیانگر عکس آنچه شیعه در پی اثبات آن میباشند و خداوند حق را آشکار و باطل را نابود میگرداند.
و لازم است که اشاره نمائیم به فضیلتی که در حدیث مذکور برای اهل بدر و علیالخصوص خلفای سهگانه قبل از علی و سایر صحابه نهفته است و حال رافضیان از آنان نفرت دارند و گویا اینگونه احادیث همچون خاری است در چشمان آنها.
و از جمله مسائلی که موسوی ذکر نموده اینکه میگوید: (و اشاره [و پایبندی] به شوری با آن کیفیت معلوم ...) که در واقع مربوط به فضیلت و مدح صحابیان به ویژه عمربن خطابساست) میگویم: پایبندی به شوری از فضائل فاروق است او نخواسته که فردی را بر امت [برای امامت] تحمیل نماید چه بسا مردم از او خشنود نباشند بلکه آن را به شش نفر از برترین امت سپرده است که همان باقیماندگان عشره مبشره باشند که پیامبر ج آنها را از میان سایر صحابه به بهشت بشارت داده است و علاوه بر این عمل عمرسبزرگترین فرصت برای نیل علی به خلافت - اگر او دارای کمترین حق میبود – به شمار میآید و اگر علیسدر میان امت از عثمان مقبولیت بیشتری میداشت شورائی که عمر به آن اشاره کرده بود حتماً او را برای خلافت انتخاب میکردند، و حتی عبدالرحمن بن عوف گفته که میان هیچ دو نفری در برتری عثمان تردیدی نبود مگر آنچه از عمار و مقداد نقل شده است که آنها به علیساشاره نمودهاند، و حافظابن کثیر در (البدایه و النهایه)، (٧/۱۴۵-۱۴٧) این مسأله را با بهترین شیوه تشریح نموده است و در آنجا تبیین نموده که عمر چنان عمل نیکی انجام داد که سبب اجماع امت بر عثمان گردید که بعد از آن هرگز بعد از انتخاب عثمان اجماع کامل امت و بدون اختلاف بر هیچ فرد دیگر انجام نگرفت.
و اما با شب پرسهزنی میان شهر در شب بدون شک و تردید از برجستگیهای عمر است، که سزاوار است بر آن مدح و ستایش گردد، آیا پرسهزنی برای جستجوی احوال رعیت و امت شما را به خداوند ای خردمندان از جمله اعمال و سنتهای نیک و قابل ستایش نیست و یا آیا بنیانگذار این سنت را میبایست نکوهشی کرد؟ و کم شرمی این رافضیان که چون به مسألهای برخورد مینمایند که بیانگر عظمت فاروق [اعظم] است آن را به نکوهش و ایراد و انتقاد تبدیل مینمایند و آن را به تحریف و انحراف میکشانند و در پایان سخن خود میگوید: «والتجسس نهارا»به بررسی عمر در امور مردم اشاره نموده و با شعار خود خواسته آن را زشت جلوه دهد و آن را به صورتی ناشایست مطرح نموده تا به اهداف خود نایل آید ولیکن خداوند همواره آنها را خوار مینماید.
و اما آنچه عبدالحسین در مورد برخی مسائل فقهی مورد خلاف میان امت مطرح نموده از جمله میگوید آنها [صحابه] به تأویل آیتهای خمس و زکات، - و مسائلی از قبیل – طلاق ثلاث، تأویل سنت وارده در نوافل ماه رمضان [از نظر کمی و کیفی]، سنت اذان، تعداد تکبیرات نماز جنازه، حکم بریمانیها به دادن دیه خراش هذلی، اقامهی حد بر جعده بن سلیم، وضع مالیات و خراج بر سیاهان، کیفیت ترتیب جزیه و عَوْل در فرائض – پرداختند.
[نگارنده] میگویم: او در تمام این مسائل میخواهد از عمر فاروق ایراد بگیرد و ما نمیخواهیم به طور مفصل به ذکر آن بپردازیم زیرا علاوه بر آنکه بیان آن ضروری نیست و سبب تطویل سخن میگردد و از طرفی هم چنان که گفتیم از جمله مسائل فروع فقهی است که امت بر قبول آنان اجماع نداشته و بر فرض اشتباه عمر در این مسائل – و واقعیت بیانگر این است که عمر در بسیاری از آنها اصابهی حق نموده است – پس سخن او مثل سایرین محتمل صحت و صواب است و چنانچه در اجتهاد خود اشتباه و خطا نموده باشد دارای اجر و ثوابی است، و آنچه که موسوی ادعای مینماید که عمر در آن خطا نموده نظیر آن و بلکه بیشتر از آن هم برای علیسمطرح بوده است که در مسائل متعددی دچار خطا شده است؛ و یا حکم او بر خلاف پیامبر ج بوده است؛ زیرا او از حکم پیامبر ج اطلاع نداشته است و این امر نسبت به تمام صحابه مطرح است.
برای اثبات گفتهی خود در این زمینه به برخی نمونه فتاوایی که علیسدر آنها خطا و اشتباه نموده اشاره مینمائیم و ما بر این نیستیم تا او را مورد طعن و انتقاد قرار دهیم – و بلکه تنها به خاطر پاسخ بر حجت و دلائل [موهوم] رافضی، و پاسخ خود را با اقتباس از کلام ابن تیمیه در رد بر ابن مطهر (حلی) آغاز مینمائیم که در صفحۀ، (۳۶۳-۳۶۴) میگوید: (علیس) دربارهی زن حاملهی که شوهرش وفات نموده فتوی داد که او میبایست دورترین عده را بگذارند گرچه خبر صحیح سبیعة [در این زمینه] وجود داشت ولی به او نرسیده بود و در دربارهی زنی که [طلاق] وی تفویض شده است فتوی داد مهر او با مرگ از بین میرود و حال قضاوت پیامبر ج درباره بردع موجود بود که او دارای مهر همسران خود است، و حال علیستصمیم گرفت دختر ابوجهل را نکاح نماید اما پیامبر ج ناراحت گردید و از آن پشیمان گشت و امثال اینگونه اعمال بر علی و سایر اهل بیت اگر از روی اجتهاد باشد ایرادی وارد نمیسازند، و گفت هر آنکه زن خود را مُخیرّ نماید آن زن مطلقه به شمار میآید و حال پیامبر ج زنان خود را مُخیرّ نموده بود و به عنوان طلاق نیز محسوب نمیشد و مسائلی که علی و اهل بیت از آنها پشیمان گردد نسبت به مسائل عمر بیشتر است و با این وجود عمر از غالب آنها برگشت و رجوع علی نیز از برخی مسائل معلوم گشته است مثلاً رجوع وی از نکاح دختر ابوجهل محرز گشته است و اما از فتاوایی همچون فتوایی دربارهی عدهی زنانی که شوهران خود را از دست دادهاند و یا سقوط مهر زن مفوضه هرگاه شوهرش بمیرد و وقوع طلاق زن مخیره و غیره برگشت او از آنها تا زمان مرگ معلوم میباشد که برنگشته است، و همچنین مسائل فراوانی که شافعیسآنها را در [کتاب اختلاف علی با عبدالله] ذکر نموده است و محمدبن نصر مرورزی [نیز] در (کتاب رفع یدین در نماز) به آن اشاره نموده است که اکثر آن در کتابهای مربوطه به حیات و اقوال صحابه موجود است (به تفصیل این سخن در منهاج السنه، (۳/۱۳۶-۱۳٧) مراجعه شود و اگر ما نیز همچون خوارج و یا نواصب میبودیم که علیسرا تکفیر مینمایند اقوال و ایرادهای آنان را در مورد علیسنقل و ارائه مینمودیم و حال آنان در استدلال و حجت عقلی از رافضیان برترند – و با این وجود آنها نیز اهل بطلاناند – مثلاً میگویند: علیساولین کسی است که بر مسلمین شمشیر کشیده و قتال با کفار را ترک نموده است و او اولین کسی است که عامل اختلاف در امت گردید و او اولین فردی است که جهاد در راه خداوند را ترک نموده و حال خداوند میفرماید: ﴿إِلَّا تَنفِرُواْ يُعَذِّبۡكُمۡ عَذَابًا أَلِيمٗا وَيَسۡتَبۡدِلۡ قَوۡمًا غَيۡرَكُمۡ﴾[التوبة: ۳٩]علیساولین کسی است که مدینه را ترک و خلافت را از آنجا به [طرف عراق انتقال داد] و حال پیامبر ج مدینه را بسیار ستوده و فضایل آن را تبیین نموده بود و کسانی را که به ترک آن مبادرت مینمایند نکوهش کرده بود و پیامبر ج در روایتی – از جابر نزد بخاری، (۱۸۸۳) و ... فرموده بود مدینه همچون سرچشمه خیری میماند پلیدیها را دور نموده و پاکیها را به طرف خود جذب مینماید، و اگر رافضیان به اینگونه روایت و [مسائل] نسبت به سایر صحابه] دست مییافتند از [فرط] شادی به پرواز در میآمدند، و حال ما آن را به عنوان انتقاد و ایراد از علیسبه کار نمیبریم بلکه ما او را معذور دانسته و کار او را تأویل مینمائیم و همچنان که گفتم خواستیم چرندیات آنان را پیرامون صحابه جواب و پاسخ داده باشیم و امیدواریم به هدف خود نایل شده باشیم.
و در میان مسائل مورد ذکر موسوی در این مراجعه تنها به دو مسأله یکی مخالفت [صحابه] با عمل پیامبر در مقام ابراهیم و افزایش منازل گروهی از مسلمانان در کنار مسجد است، و من به ذکر آن دو مسأله نپرداختم زیرا در هیچ کدام از آنها ایراد و یا شبههای بر هیچ کدام از صحابه مطرح نیست و ذکر آنها توسط عبدالحسین از تلفیقات اصحاب هوی و آرزوست و گرنه اسناد صحیح آن را برای ما تبیین کند و جز افترای و بهتان محض چیز دیگری نیست.
ولیکن هدف عبدالحسین از مخالفت با پیامبر ج در مقام ابراهیم اینکه ذکر شده که مقام [ابراهیم] به کعبه چسبیده بود ولیکن عمربن خطاب آن را به مکان کنونی به طرف عقب کشانده است و این جاهل این عمل عمر را مخالفت به شمار آورده است و اگر هدفش از مخالفت این عمل باشد در واقع مخالفت نیست و در صحت عمل وی اختلافی نیست زیرا به علت کثرت حجاج در زمان او نیاز بود که به این عمل بپردازد و اگر در این عمل او ذرهای مخالفت و معارضه مشاهده میگردید چرا علیسدر زمان خلافت خود آن را پذیرفته است، پس عدم تغییر علیسبیانگر صحت عمل عمر و موافقت صحابه با اوست، و ابن حجر در (الفتح)، (۱/۶۵۸) از ازرقی ذکر نموده که در (اخبار مکه) با اسنادهای صحیح روایت شده است، که مقام در زمان پیامبر ج و ابوبکر و عمر در همان مکان کنونی بوده و در زمان خلافت عمر سیلی به وقوع پیوست و آن را برداشت تا اینکه آن را در پایین مکه یافتند و عمر آن را آورده و آن را به پرده کعبه بست و در جای اول خود نهاد و اطراف آن را دیوار نمود و این روایت صراحتاً بیانگر التزام عمر به عمل رسول خدا ج است.
پس این موسوی در فقرهی دوم از این مراجعه به وجود نصوص خاص دربارهی علی و اهل بیت اشاره مینماید که صحابه به آنها عمل ننمودهاند، و این اولین دروغهای او نیست و بر او سخت هم نیست ولیکن ما در مراجعههای قبلی او بیاعتباری ادعاهای او را بیان کردهایم.
و او در مراجعه بعدی به نصوص موهوم اشاره مینماید و حال برخی از آنها ذکر شد و ما پاسخ خود را بر آن خواهیم داد.