پاسخ بر مراجعه (٩۴):
۱- سخن مفصل بر روایات او و ارائه اخبار صحیح و ثابت در حادثه مارق.
۲- بیان تبرئه صحابه از اتهام عدم التزام صحابه به اوامر رسول خدا و اشاره به شبههای در مورد امام علی براساس آنچه رافضیان نسبت به دیگران تصور نمودهاند. عبدالحسین در این مراجعه با اظهار سستی صحابه در اجرای اوامر پیامبر ج و اعراض کلی از آن بر انتقاد و نکوهش صحابه تأکید نموده است و هدف او نیز در این مسأله ابوبکر و عمر است؛ [و برای اثبات مدعای خود] بر اخبار و روایات ضعیف و بیاعتبار مربوط به جریان جنایتکاری که نسبت به برخی کردار پیامبر اعتراض نموده است و پیامبر از نسل او پیشگوییهایی نموده که از وی خوارج به وجود آمده و صفاتشان را نیز تبیین نموده است.
و خبر مربوط به خوارج و پیشوایشان ذی خویصره نزد تاریخنگاران معلوم و معروف است، و روایت صحیحی از ده طریق از آنها روایت شده است و در صحاح و سنن و مسانید به ثبت رسیده است و ابن کثیر در (البدایه و النهایه) (٧/۲٩۸-۳۰۴) آن را با الفاظ و اسنادهای آن نقل نموده است در بسیاری از آن طرق در صحیحین تصریح شده به اینکه عمر بن خطاب چون از زبان این جانی (مارق) نسبت به پیامبر ج بیادبی و ناسزا شنید و گفت: (ای رسول خدا مرا رخصت دهید تا گردن او را قطع نمایم و خالد بن ولید نیز سخن عمر را تکرار نمود لیکن پیامبر ج عمر را از کشتن او منع نمود تا بعداً مردم نگویند که محمد ج اصحاب خود را میکشد – نگا: بخاری (۶٩۳۳-۴۳۵۱) و مسلم (۱۰۶۳-۱۰۶۴). و این سخن بیانگر این است که پیامبر ج قصد کشتن او را نداشته است بلکه از آن ممانعت مینماید و عمر جزو کسانی بوده که قتل او را با پیامبر مطرح نمود - پس چگونه ممکن است با دستور پیامبر به وی از قتل او خودداری نماید؟ و این روایات از لحاظ ثبوت نزد اهل سنت صحیحترین روایات است و اینکه نزد شیعه به ثبت نرسیده بر صحت آن خللی وارد نمیگردد، و ما به عبدالحسین و سایرین میگوئیم در آنچه نزد ما صحیح است با ما احتجاج نمائید و اما آنچه موسوی در این مراجعه گفته که پیامبر ج ابوبکر و عمر را به کشتن او [مارق] امر نمود ولیکن آنها امر پیامبر ج را اجرا نکردند و خواستۀ خود را بر آن ترجیح دادند – سخنی باطل و نارواست و روایاتی که ذکر نموده است تماماً ضعیف و منکر میباشند، اولین منکر بودن آنها مخالفتشان با روایاتی است که در صحیحین میباشد و نیازی بر تکلف حمل آن بر تعدد شخص یا اختلاف واقعه نیست. و روایات موهوم (عبدالحسین) ضعیف میباشند و دلایل ضعف آن عبارتند از:
اولین روایت ذکر شده توسط موسوی حدیث ابو سعیدسنزد امام احمد (۳/۱۵) از طریق ابو شداد بن عمران است که حافظ ابن کثیر نیز در (البدایه و النهایه) (٧/۲٩٧-۲٩۸) آن را با همین سند نقل نموده است.
میگوییم: اسناد آن به علت وجود شداد در آن ضعیف است و در آن ثقهای و دستاویزی محکم یافت نمیشود و تنها دو نفر از او روایت نمودهاند و به وی اعتماد شده و بهتر است که بگوییم که او فردی ناشناخته و مجهول الحال است. زیرا پرواضح است جهالت عین با روایت دو راوی بیشتر رفع میگردد اما جهالت حال جز با تصریح بر عدالت و وثاقت او رفع نمیگردد. وثاقت نسبت به شداد [مذکور] امری معدوم است و ابو حاتم در (الجرح و التعدیل) (۴/۳۲٩) دربارۀ وی جرح و تعدیل ذکر نموده است و سزاوار است او را به مجهول الحال توصیف نمائی و در (التعدیل) شرح حالی نیز از او موجود نیست وآن طوری که حافظ در التقریب ذکر کرده است جهالت العین با روایت دو نفر یا بیشتر بر طرف نمیشود مگر با تنصیص بر عدالت و محل ثقه بودن آن و این حالت در مورد شداد امری غیر ممکن است و لکن حافظ توثیق او را در اینجا جز از ابن حبان نقل ننموده است و واضح است که به ابن حبان به تنهایی اعتماد نمیشود به خاطر معرفت ما به منهج او در مورد توثیق مجاهیل و آن هم اینطور استکه کسی نام خود را ذکر میکند و او نمیداند چه کسی است و پدرش چه کسی بوده است و همانطور که در مراجعه (۴۴) از ابن عبدالهادی در (الصارم المکی) (ص ٩۳) ذکر شده است که او از طریق ابن حبان نقل نموده است و آلبانی در (الاحادیث الضفیفه) (۲/۳۲۸-۳۲٩) بعد از بیان روایت مذکور دربارۀ ابن حبان میگوید: جهالت (نسبت به راوی) نزد ابن حبان به عنوان جرح به شمار نمیآید حتی او در کتاب (المجروحین) فردی را به علت جهالت مورد ایراد و انتقاد قرار نداده است، با این توضیح معلوم میگردد که توثیق ابن حبان به تنهایی نزد محققین راوی را از مرز جهالت بیرون نمیآورد. این امر در مورد شداد قابل صدق است و در این صورت ضعف حدیث مذکور مخالفت آن با صحیح ثابت معلوم و نمایان است. و حدیث ابو سعید نمونهای از حدیث انس و در ضعف همچون آن یا واهیتر است و هیچ کدام به علت شدت ضعف سبب تقویت دیگری نمیگردد، و موسوی روایتی برای حدیث انس ذکر نموده و به روایت دیگری اشاره نموده است و ما [نیز] روایت سومی را برای آن ذکر نموده و ضعف هر سه را هم بیان مینمائیم و میگوییم اما روایتی که به صورت کامل ذکر نموده است آن را از شرح حال ذی ندیه در (الاصابه) (۲/۱٧۴) به نقل از مُسند ابی یعلی با شماره (۴۱۴۳-٩۰) از طریق موسی بن عبیده از صعود بن عطاء از انس نقل نموده است و این اسناد بسیار ضعیف است و امام احمد درباره موسی ابن عبیده میگوید: روانیست از او روایت شود، و حافظ در التقریب گفته است: ضعیف است، و هیثمی به علت وجود موسی بن عبیده در اسناد [روایت] آن را معلل نموده است. و در (المجمع) میگوید: (روایت از ابو یعلی، و در اسناد آن موسی بن عبیده است، و او متروک [الحدیث] است. میگویم: و استاد او صعود بن عطاء نیز ساقط است و ذهبی در المیزان به نقل از ابن حبان گفته است به او احتجاج نمیگردد.
و طریق دوم روایت مذکور از انس در مسند ابی یعلی با شماره (۴۱۲٧) و ابن کثیر در (البدایه و النهایه) (٧/۲٩۸) آن را نقل نموده است و هیثمی در (المجمع) (۶/۲۲۶) با روایت یزید رقاشی از انس روایت نمودهاند و ابو دحلان نیز در (الحلیه) (۳/۵۲-۵۳)، آن را از طریق مذکور روایت نمودهاند، و این اسناد به علت وجود یزید در آن ضعیف است و هیثمی در (المجمع) حدیث را به علت وجود او در اسناد معلل دانسته است.
و موسوی بعد از اشاره به روایت مذکور در پایان سخن خود از زبان او میگوید: او در پایان آنچه در این قضیه حکایت نموده ذکر شده است که پیامبر ج گفته است: این اولین قرن است که در امت من پدید و طلوع مینماید، و چنانچه او را میکشتید هرگز میان [هیچ] دو نفر[ی] اختلاف به وجود نمیآمد و بنی اسرائیل هفتاد و دو فرقه گردیدند و این امت هفتاد و سه فرقه خواهند شد جز فرقهای نباشد همگی در آتشاند).
میگویم: معمولاً این دیو صفت هر آنچه باب طبعش نباشد قطع و قیچی مینماید، زیرا روایت مذکور دارای تتمهای است [با این عبارت: پس گفتیم ای پیامبر خدا ج آن فرقه [ناجیه] چه کسانیاند؟ فرمود: [آن فرقه] جماعتی هستند، یزید رقاشی گفت: پس به انس گفتم ای ابو حمزه [آن] جماعت کجایند؟ گفت با امیرانتان با امیرانتان.
و موسوی تتمة حدیث مذکور را قطع نموده است که در آن صفت فرقه ناجیه ذکر شده است که رافضیان از آن دور میباشند؛ زیرا آنان از جماعت و پیروی امراء بسیار دور میباشند، و این حدیث گرچه اسناد آن ضعیف است، لیکن این لفظ از آن دربارۀ افتراق امت محمد ج به هفتاد و سه فرقه است و جز جماعتی که بر سنت من و یارانم باشند. همگی فرا آتش جهنماند. این لفظ از حدیث صحیح و ثابت است دارای طرق فراوانی از پیامبر است و از صحابۀ متعددی روایت شده است و آلبانی در (الصحیحه) با (شماره ۲۰۲-۲۰۳) به تفصیل آن پرداخته است. به آن مراجعه شود. و این بیانگر این است حدیثی که موسوی به آن احتجاج نموده است بر علیه آنان است و با طرق و شواهد فراوان آن صحیح میباشد اما حدیثی که به آن استشهاد نموده ضعیف و از درجۀ اعتبار ساقط است.
و طریق سوم حدیث انس نزد ابو یعلی با شماره (۳۶۶۸) میباشد و هیثمی آن را از ابو یعلی در (المجمع) (۴/۲۵٧-۲۵۸) نقل نموده و اسناد آن ضعیف است زیرا در اسناد آن ابو محشر میباشد و او نجیح بن عبدالرحمن سندی است و حافظ در (التقریب) دربارۀ وی میگوید: (او ضعیف (الحدیث) است و از طبقۀ ششم راویان است و در پایان عمر دچار اختلاط حواس شده است.
و این سه طریق حدیث انس تماماً ضعیفاند نمیتوان به آنها اقامۀ حجت نمود سپس موسوی میگوید: (و گروهی از اهل ثقه آن را در شمار روایات مرسل به حساب آورداند)، و برای اثبات مدعای خود به ذکر قول ابن عبد ربه اندلسی در کتاب (العقد الفريد) استدلال نموده است و در پایان پاسخ بر مراجعۀ (۸۲) ارزش واقعی این کتاب را ذکر کردیم که کتابی ادبی است و برای اثبات احادیث و اخبار نمیتوان به آن استناد جُست و چه برسد به اینکه اسناد حدیث را نقل نماید.
و لفظ حدیثی که ابن عبد ربه به آن اشاره کرده است در طریق دوم حدیث انس – مذکور – ذکر گردید و قسمت مهمی از آن را که حجت بر علیه شیعه است قطع و قیچی نموده است.
و هدف ما این نیست که علی را به آنچه موسوی صحابه را به آن متهم نموده است متهم نمائیم بلکه میخواهیم به او پاسخ دهیم و دو لفظی که ذکر میکنیم میدانیم که نکوهش علی در آنها نیست و یا اینکه او اجازۀ انجام آن را داشتهاست و میخواهیم که تبیین نماییم این ادعائی که عبدالحسین بر ابوبکر و عمر و سایر صحابه نمود، نظیر آن شامل علی نیز میگردد. اما اهل سنت تمام صحابه را دوست داشته و از همگی خشنود و در پی لغزشهای آنان نیستیم لذا در مورد علیستنها به دو نمونه اکتفا نمودهایم و نیک میدانیم که اگر سنت نبوی را بررسی نمائیم به بیش از این تعداد دست مییافتیم و به علت عدم تمایل به اعلام ایراد در صحابه پیامبر به آن اکتفا نمودیم و تنها به علت رد و پاسخ روافض و امامشان عبدالحسین است.
نمونه اول: حدیث جریان حدیبیه است که در صحیحین بخاری (۲۴۵۱، ۲۶٩٩، ۲۶٩۸)، و مسلم (۱٧۸۳/٩۲،٩۰) روایت شده است که چون مشرکین به پیامبر گفتند: [در پیمان صلح] محمد رسول الله را نباید بنویسید، زیرا اگر ما شما را رسول خدا میدانستیم با تو جنگ نمیکردیم و پیامبر به علی فرمود آن را پاک کن و علی گفت: من آن را پاک نمیکنم – و در روایتی: سوگند به خدا هرگز آن را پاک نمیکنم – و پیامبر با دست خود آن را پاک نمود.
و اگر این روایت دربارۀ ابوبکر و یا عمر مطرح میبود شیعه از فرط شادی با آن به پرواز در میآمدند.
و اهل سنت به علت اهل حق بودن و برجستگی [شخصیتی] همچون رافضیان بر علیه سایر صحابه اقدام نمینمایند و میدانیم که علی در انجام عمل مذکور دارای عذر بوده است ولیکن ما میخواهیم شیعه را متوجه نمائیم که در حدیث مذکور عدم التزام به اوامر پیامبر از لحاظ ظاهر حدیث مشهود است.
و نمونۀ دوم در صحیحین نزد بخاری (۱۱۲٧) و مسلم (٧٧۵) از حدیث خود علیسروایت شده که رسول خدا شبی درب خانۀ او و فاطمه را بزد و فرمود (چرا نماز به جای نمیآورید)؟ و گفتم ای رسول خدا جان ما در دست خداست و هرگاه بخواهد مرا بیدار نماید بیدار میشویم و چون این سخن را گفتم پیامبر برگشت و پاسخی به من نداد در حالت برگشت به رانهای خود میزد و میفرمود: ﴿وَكَانَ ٱلۡإِنسَٰنُ أَكۡثَرَ شَيۡءٖ جَدَلٗا٥٤﴾[الكهف: ۵۴] انسان بسیار اهل جدل است و این حدیث از علی بن حسین – زین العابدین – از پدرش حسین بن علی بن ابو طالب از علی روایت شده است، ائمه شیعه چارهای در رد این روایت ندارند و اگر ما نیز مانند رافضیان کم خرد میبودیم و بیتقوایی مینمودیم همچنان که شیعه کمتر از حدیث مذکور را به عنوان طعن و ایراد درباره ابوبکر و عمر به کار میبرند ما نیز این روایت صحیح را به عنوان ایراد از علی مطرح مینمودیم و میتوانستیم آن را به عنوان مجادله علی با پیامبر مطرح کنیم و به ویژه پیامبر در این باره آیۀ را نیز تلاوت نموده و یا آن را به دیدگاه جبریه تشبیه نمائیم که تمام امور و افعال را به خداوند نسبت میدهند و نیت فرد با توجه به پاسخ علی به پیامبر تأثیری ندارد و این دیدگاه طبیعتاً با مذهب شیعه که نظری همچون معتزله در اخراج اراده خداوند و قدرت او بر افعال بنده - دارند و یا میتوان گفت که تمام اینها در نکوهش علی است. در پایان این سخن به این نتیجۀ محتوم نایل خواهیم شد که تمام ایرادهای که موسوی تلاش نموده به ابوبکر صدیق [ثانی اثنین] نسبت دهد با عملکرد [صدیق اتقی] همخوانی ندارد و ابوبکر تنها در یک موقف واحد مخالفۀ امر پیامبر نمود و آن نیز در جریان رفتن پیامبر ج به میان بنی عمرو بن عوف بود که دستور دادند تا ابوبکر امامت نماز را انجام دهند اما او به علت ادب و احترام گذاشتن به پیامبر [به خود اجازه نداد] و نپذیرفت با حضور پیامبر ج در نماز امام شود.
و اما در جواب به تمام انتقادهایی که عبدالحسین سعی نموده به عمر نسبت دهد در پاسخ به مراجعههای (٩۰-۸۶) پاسخ داده شده و بر فرض سکوت و بیپاسخی از آنچه موسوی در این زمینه گفته است موقف علی در اطاعت و یا عدم فرمانبرداری از دستور پیامبر اسلام ج با توجه به نمونههای مذکور بهتر و برتر است و اما انتقاد نسبت به عثمان، فردی از شیعه نتوانسته است – و حتی با دروغ – موقف واحدی ذکر نماید که بیانگر عدم فرمانبرداری عثمانساز پیامبر باشد و ابن تیمیه در پاسخ بر ابن مطهر حلی در(المنهاج) (۲/۱۶۸) میگوید: و او را توبیخ ننموده اما بارها علی را مورد توبیخ قرار داده است.
و اما سایر صحابۀ رسول خدا ج گمان و اتهامهای موسوی دامن پاک آنها را مکدر نمینماید و از تمام اتهامهای او تبرئه و به دور میباشند.