پاسخ بر مراجعه (۸۰)
۱- ارائه دلایل چهارگانه در ثبوت خلافت ابوبکرسو انعقاد اجماع بر آن و عدم مخالفت فردی از صحابه جز سعدبن عباده و علت مخالفت او.
۲- ارائه کلام عبدالحسین و دلایل مزعوم او و نقص آنها با کشف نیرنگ و فریب در سخن او.
در این مراجعه تلاش نموده تا بر خلافت ابوبکر و یا در انعقاد اجماع بر آن ایراد وارد نماید و دلایلی ایراد نموده که تماماً باطلاند و ما جهت بیان آنها قبل از ذکر دلایل او به چند صورت به ذکر مقدمه ثبوت اجماع بر خلافت ابوبکر میپردازیم و آن عبارت است:
صورت اول: اتفاق صحابه جز سعدبن عبادهسهمگی بر خلافت ابوبکر صدیقسثابت شده است و امام ابن تیمیه در (المنهاج)، (۴/۲۳) میگوید: و از طریق تواتر دانسته شده است که جز سعدبن عباده فردی نسبت به خلافت وی مخالفت ننموده است و اما علی و بنیهاشم همگی به اتفاق مردم با او بیعت نمودهاند، ولیکن گفته شده که بیعت علیسشش ماه به تأخیر انجامید و عدهای هم گفتهاند بلکه در روز دوم با وی بیعت نموده و به هر حال بدون اکراه با او بیعت کردهاند و باز ابن تیمیه/میگوید: و بدون شک اجماع معتبر با مخالفت دو یا سه و یا گروه اندکی دچار خدشه نمیگردد، و اگر اینگونه مخالفتها معتبر دانسته شود اجماع بر امامت هیچ فردی منعقد نخواهد شد. و ابن کثیر در (البدایه و النهایه)، (۵/۲۵۰) بعد از ذکر بیعت ابوبکرسمیگوید: و هر آنکه در آنچه ما گفتیم دقت و تأمل نماید اجماع صحابه اعم از مهاجرین و انصار بر بیعت ابوبکر برای او آشکار میشود و برهان گفتار که پیامبر ج میفرماید: «ويأبی الله والمؤمنون الا ابابكر»بر وی معلوم میگردد؛ میگویم معلوم و ثابت گردید که کسی جز سعدبن عباده از بیعت ابوبکر تخلف نورزیده است و غیر از این واقعیت [مذکور] ادعایی دیگر ثابت و صحیح نیست و غالب آنها دروغ و جعلیاند، و اما بیعت علی برای ابوبکر در روز دوم وفات پیامبر ج همان است که بیهقی آن را روایت نموده است و ابن کثیر در (البدایه و النهایه)، (۵/۲۴۸-۲۴٩) به نقل از بیهقی از حدیث ابوسعید خدری با عبارتی طولانی نقل نموده است، و در آن تصریح شده است که زبیر و علی در روز دوم بیعت نمودهاند و ابن کثیر فرموده است: (و این اسناد صحیح است و از حدیث ابونضر منذر بن مالک بن قطقه از ابوسعید سعدبن مالک بن سنان منذری نیز به ثبوت رسیده است و در آن نکتهای نهفته است که همان بیعت علی بنابیطالب در روز اول یا دوم از وفات [پیامبر ج]است و این حقیقتی است زیرا علی بن ابیطالب لحظهای از ابوبکر صدیق فاصله نگرفته است، و همواره پشت سر او نماز به جای میآورد، و چون ابوبکر میخواست به جنگ اهل رده برود همراه او به ذیالقصه برفت، ولیکن چون فاطمه به علت گمان اینکه او مستحق میراث پدر میباشد بر ابوبکر ناراحت گردید و فاطمه از آنچه ابوبکر او را دربارهی میراث [انبیاء] اطلاع داده بود بیخبر بوده لذا او به حکم بشر بودن و عدم عصمت ناراحت گشته و تا زمان مرگ با ابوبکر سخن نگفت، و علی نیز به علت رعایت دل فاطمه برخی مسائل را رعایت میکرد و بعد از مرگ فاطمه علیسبر این باور بود تا بیعت خود را با ابوبکر تجدید نماید).
و به هر حال اگر شیعه در پی آنند تا در این خبر انتقاد و ایراد وارد سازند و بیعت علی را در روز دوم انکار نمایند، و یا ادعا کنند، که این بیعت با اجبار و اکراه انجام گرفته است، ولی بیعت علی بعد از مرگ فاطمهلتمام گمانهزنیهای آنان را پاسخ و رد مینماید بخاری، (۴۲۲۴۰، ۴۲۴۱) و مسلم، (۱٧۵٩/۵۲، ۵۳) – در حدیثی طولانی که در آن مطالبهی ارث فاطمه و امتناع ابوبکر از آن و ناراحت شدن فاطمه از ابوبکر ذکر شده است – از عائشه روایت کردهاند که چون فاطمه از دنیا برفت علی نزد ابوبکر فرستاد و بر آنان وارد شد، علی شهادتین بر زبان جاری کرد و گفت ما فضیلت شما را شناخته و آنچه خداوند به شما ارزانی داشته انکار نمینمائیم. ولیکن بر ما بیمهری شده ما برای خویشاوندی خود با رسول خدا ج نصیبی قائل میباشیم و چشمان ابوبکر پر از اشک شدند، و ابوبکر گفت سوگند به آنکه جانم در دست اوست خویشاوندی رسول خدا ج محبوبتر است نزد من از اینکه به خویشان و قرابت خود نایل شوم و اما آنچه میان من و شما پیرامون این اموال اتفاق افتاده است در مورد آن از خیر و راستی برنگشتهام همان کاری انجام دادهام که از پیامبر ج دیدهام که او آن را انجام داده است و علی به ابوبکر گفت: و وعدهی بیعت [با شما] هنگام عشاء است چون ابوبکر نماز را برای مردم با امامت به جای آورد بر بالای منبر رفت و شهادتین تکرار نمود و به ذکر منزلت علی و علت تخلف وی از بیعت پرداخت سپس برای او طلب بخشش [از خداوند] نمود و علی [نیز] شهادتین بر زبان تکرار نمود و منزلت ابوبکر را تعظیم نمود. و گفت به علت انکار فضیلت ابوبکر بیعت را به تأخیر نینداخته است، ولیکن بر این باور بودیم که ما در این امر دارای نصیب و سهمی میباشیم و بر ما بیمهری گردیده است و ناراحت شدیم و مسلمانان خوشحال شدند و گفتند: اصابه حق نمودید و مسلمانان چون علی امر را به نیکی و معروف برگرداند به وی نزدیک شدند). و در روایت مسلم، (۱٧۵٩/۵۳) نقل شده است (بعد از آن علی نزد ابوبکر برفت و با وی بیعت کرد) و من میگویم: این بیعت دوم به عنوان تحکیم بیعت نخستین بوده تا با آن آنچه میان آنان به سبب جریان میراث واقع شده است از بین رود، بنابراین کسانی که میگویند علی با ارادهی خود در مسأله بیعت حضور نیافته است از حقیقت و باطن مسأله آگاهی ندارند و لذا همچنان که ابن حجر در (فتح الباری)، (٧/۶۳۱) گفته است بیعت خود را بعد از مرگ فاطمه نمایان نمود تا شبهه را از میان بردارد.
و این امر کاملاً تصریح مینماید بر اینکه علی با ابوبکر با اراده خود و بدون اکراه بیعت نموده است، زیرا بر اساس روایت علی، به قصد بیعت نزد ابوبکر فرستاده است، و هر آنکه بیعت علی با ابوبکر را انکار نماید از بیخردی شهره عالم میگردد، و هر آنکه آن را اجبار و اکراه پندارد او ابله و نادان است. و این روایت صحیح تمام این تصورات را رد مینماید و قبل از ذکر صورت دوم لازم است مفهوم عبارت این روایت تبیین گردد، و عبدالحسین به توضیح آن پرداخته است و ضروری است به نقض تعلیق او و پیروان او بپردازیم و عبارت مورد اشاره در این روایت سخن علی است: (ولیکن بر ما استبداد و جفا شده و ما از لحاظ قرابت با پیامبر ج خود را دارای سهم میدانیم) و این سهم و بهرهای که علی در این جا مورد اشاره قرار داده است با وجود دلایلی هرگز خلافت نبوده است: اول اینکه اگر منظور او خلافت میبود روا نمیبود که او از این نصیب دست بردارد، زیرا سعدبن عباده با اینکه دارای سهم نبوده است بلکه از روی اجتهاد [خود] از آن دست بردار نبوده است و اگر علی هم دارای سهم معلومی میبود به آن تصریح مینمود و تا این حد از آن تنازل نمیکرد تا فردی نزد ابوبکر بفرستد تا با او بیعت نماید. دوم: بخاری، (٧/۱۳۶-۱۳٧) و دیگران از ابن عباسب– روایت کردهاند که علی و عباس چون از نزد پیامبر ج بیرون رفتند مردی گفت: رسول ج چگونه صبح را آغاز نمود؟ علی گفت: با حمد و سپاس خداوند صبح را آغاز نمود، عباس گفت سوگند به خدا شما بندهی عصا و زور هستی و من در سیمای بنیهاشم و سیمای پیامبر ج مرگ میبینم و ما را نزد او ببرید تا این امر را از او جویا شوم که اگر حامل این امر ما باشیم از آن آگاه شویم و اگر در غیر ما هم باشد مرا به آن توصیه نماید علی گفت: سوگند به خداوند این امر را از او سؤال نخواهم کرد زیرا اگر او مرا از آن منع نماید مردم هرگز آن را به ما نخواهند بخشید.
و این با تمام صراحت بیانگر این است که علی در رابطه با خلافت نزد پیامبر ج عهد و پیمانی نداشته است بلکه این مسأله در ذهن هیچ کدام از اهل بیت او خطور ننموده است پس چه برسد به دیگران؟ و صراحتاً بر این مسأله اشاره مینماید که علیسمیدانسته است که پیامبر ج بعد از خود او را به ولایت امر منصوب نمینماید ولیکن بیم آن داشته که اگر پیامبر ج به آن تصریح نماید سبب گردد تا مردم برای همیشه او را از آن ممنوع نمایند، و از آن هم دانسته میشود علی آگاه بوده که صحابهی رسول خدا ج کاملاً به اجرای دستورات و اجتناب از نهیهای پیامبر ج حریص بوده و در این امر از هیچ کسی دیگر جانبداری نمیکند سؤال ترس او از سؤال از پیامبر ج در این باره بیانگر این بوده که او میدانسته که پیامبر ج او را از آن منع نموده و مردم هم بعداً او را از آن منع مینمایند، ولی ما از اینگونه سخنان ناروا نسبت به صحابه – که اگر رافضیان به کمترین دلیل از اینگونه سخنان دست یابند برملا مینمایند – به خداوند پناه میجوئیم – سبب سوم: این نصیب و سهمی که علی صراحتاً به ذکر آن اشاره نموده همان مشاوره در بیعت ابوبکر با اقرار او بر حق بودن ابوبکر برای خلافت است، زیرا موسی بن عقبه در مغازی خود – و ابن کثیر نیز اسناد آن را در (البدایه و النهایه)، (۵/۲۵۰) نقل کرده است، با اسانید صحیحی که تمام رجال آن اهل ثقه میباشد، از عبدالرحمن بن عوف روایت نموده که او گفته است: (ابوبکر به خطبه پرداخت و از مردم معذرت خواست و گفت هرگز بر امارت حریص نبودهام و در پنهان و آشکار آن را نخواستهام، و مهاجرین سخن او را تأیید نمودند و علی و زبیر گفتند: ما ناراحت نیستیم جز به خاطر مشورت با ما آن را به تأخیر نینداختیم و ما میبینیم ابوبکر نسبت به دیگران از هر کسی به خلافت سزاوارتر است، و او رفیق غار [پیامبر ج]است و ما منزلت و آگاهی او را میدانیم و پیامبر ج در حال حیات خود او را دستور داد تا برای مردم نماز به جای آورد).
و ابن کثیر گفته است: اسناد [آن] حسن است) و این روایت متصل [السند] و اگر روایت اولی غیر واضح تلقی گردد این روایت مفسر آن میباشد و بنابر آنچه گذشت اجماع امت بر بیعت ابوبکر معلوم میگردد، زیرا کسی که بار اول بیعت را ترک کرده است دوباره برگشته و بیعت نموده است جز سعدبن عباده فردی از آن تخلف نورزیده است و سبب تخلف وی دانسته شد زیرا او طالب امارت برای خود بود و میخواست مسلمانان را به دو گروه مهاجرین و انصار تبدیل نماید و هر کدام امیری داشته باشند و پرواضح است این مسأله غیر شرعی و با کتاب و سنت در تعارض است، و قرآن میفرماید: ﴿وَلَا تَكُونُواْ كَٱلَّذِينَ تَفَرَّقُواْ وَٱخۡتَلَفُواْ﴾[آل عمران: ۱۰۵]و ﴿وَأَطِيعُواْ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ وَلَا تَنَٰزَعُواْ فَتَفۡشَلُواْ وَتَذۡهَبَ رِيحُكُمۡۖ﴾[الأنفال: ۴۶]و چون [مسلمانان] دارای دو امیر شوند تفرق نامشروع حاصل گشته و تنازع ایجاد میگردد، و مسلم از پیامبر ج روایت نموده که میفرماید: (زمانیکه بر دو خلیفه بیعت گردید یکی را از آنها نابود کنید) اما اگر منظور سعدبن عباده و همفکران او در ابتدای امر این بوده: که یکی از مهاجرین ولایت را بر عهده گرفته و چون بمیرد یکی از انصار جایگزین او گردد این امر هم به مفاد سخن پیامبر ج که میفرماید: (الأئمة من قريش) مردود است و ابن حزم در (الفصل)، (۴/۸٩) گفته است روایت مذکور متواتر است و ابن حجر چهل صحابی را به عنوان راوی آن ذکر کرده است و چون ابوبکر این روایت را به یادشان آورد به بیعت او شتافتند، و بلکه کسانی از انصار مانند بشیربن سعد به علت شدت سرعت در بیعتشان از مهاجرین و قریش و بلکه از عُمر هم پیشی گرفتند و تخلف سعد بن عباده هرگز برای شیعه حجتی به بار نمیآورد، بلکه تخلف او بر ضرر شیعه است زیرا او خواسته اینکه از انصار هم امیری تعیین گردد و اگر فرض شود که سعد تا خلافت علی زیسته است با او بیعت نمیکرد و از بیعت او هم خودداری میکرد و آیا شیعه در آن حالت میتوانند به موضعگیری او تمسک جویند؟؟ و لذا میبینی پیشوایان آنان از جمله عبدالحسین و قبل از او ابن مطهر حلی چون به تخلف و خودداری از بیعت سعدبن عباده اشاره میکنند از ذکر علت و سبب آن خودداری مینمایند زیرا میدانند که سبب آن هم شامل خلافت علی هم میگردد و تلاششان بر این است چنین اظهار نمایند که سعد خود بر ابوبکر اعتراض داشته است.
صورت دوم: اگر فرض شود که غیر از سعد کسانی دیگر از بیعت خودداری نمودهاند؛ و عبدالحسین در این مراجعه بر این تصور است که کسانی از بیعت خودداری کردهاند هیچ ضرر و ایرادی بر ثبوت خلافت ابوبکرسوارد نمیسازد زیرا شرط خلافت اتفاق اولوالامر (شورای اولیالامر) است و با اجماع آنان امامت اقامه میگردد، و ابن تیمیه در (المنهاج)، (۴/۲۳۲) [نیز قائل به این است که امامت با اولوالامر برپا میشود] و لذا از پیامبر ج روایت شده است: بر شما لازم است که به جماعت پایبند باشید و دست خداوند با جماعت است و فرموده است: شیطان همواره با فرد است و او از دو نفر دورتر است، و فرموده است: شیطان برای انسان همچون گرگ برای گوسفند است و گرگ همواره گوسفند از گله جدا شده را میگیرد و بر شما لازم است که با جماعت مسلمین باشید و هر کسی از جماعت جدا شود طعمه آتش میگردد.
میگویم حدیث اول: (عليكم بالجماعة) صحیح است و طبرانی آن را در (الکبیر)، (۱۳۶۲۳-۱۳۶۲۴) نقل نموده است و حدیث دوم (شیطان با فرد است) نیز صحیح است امام احمد، (۱/۱۸) و ترمذی، (۳/۲۰٧) و حاکم، (۱/۱۱۴-۱۱۵) و ابن ابی عاصم در (السنه، (۸۸) آن را روایت و تخریج نمودهاند و حدیث سوم (همانا شیطان گرگ انسان است) ضعیف و امام احمد، (۵/۲۳۲-۲۴۳، ۲۳۳) و طبرانی در (الکبیر) آن را روایت نمودهاند. و در سند آن انقطاع است، و حدیث چهارم (عليكم بالسواد الاعظم) صحیح است و حاکم، (۱/۱۵)، و ابن ابیعاصم، (السنه)، (۸۰) آن را روایت نمودهاند.
صورت سوم: آنچه ابن تیمیه دربارهی اجماع امت بر خلافت ابوبکر تبیین نموده است از اجتماع آنان بر بیعت با علی برتر و مهمتر است زیرا تقریباً □(۱/۳) مردم با علی بیعت نکردند بلکه با او مبارزه نمودند و □(۱/۳) دیگر از وی دوری گرفتند و برخی هم امامت او را مورد انتقاد قرار دادند و اگر گفته شود که بزرگان و جمهور با علی بیعت کردهاند، و نظر آن در امر بیعت مهم و اساسی است گفته میشود آری این سخن حق است و در بیعت ابوبکر سزاوارتر و آشکارتر است، و اگر بگویند که امامت علی با نص (خدایی) ثابت شده است و نیازی به بیعت نیست گوئیم: نصوص فراوانی بر خلافت ابوبکر دلالت مینمایند که ما مقداری از آنها را در پایان پاسخ بر مراجعه (۵۲) مورد اشاره قرار دادیم.
و از جمله آنچه بیانگر اجتماع امت بر بیعت ابوبکر است اینکه علی خود به آن تصریح نموده است و بیهقی آن را روایت نموده و ابن کثیر در (البدایه و النهایه)، (۵/۲۵۰-۲۵۱) با ذکر سند آن از علیسنقل نموده که به وی گفتند: چرا بر ما خلافت نمینمائی؟ گفت: پیامبر ج [بعد از خود] خلیفه ای تعیین ننموده تا من خلافت کنم، ولیکن اگر خداوند بخواهد نسبت به اراده خیری داشته باش مردم اهل خیر و نیکی گردند بعد از من آنان بر بهترینشان اجماع مینمایند کمااینکه بعد از پیامبر ج بر بهترینشان اجماع نمودند.
و این سخن بیانگر این است که علی به اجتماع امت بر ابوبکر و بهتر بودن او تصریح نموده است و این مطلب بدون شک از علی ثابت شده است.
صورت چهارم: و آنچه مطالب گذشته را تبیین مینماید اینکه به هر طریق و روشی که خلافت علی در آن اثبات میشود – یعنی از خلفای سهگانه قبل از او – همان طریق به صورت واضحتر و روشنتر خلافت ابوبکر را تثبیت مینماید، و هر آنکه بر خلافت علی ادعای اجماع نماید پس اجماع بر خلافت ابوبکر بیشتر است و این از فضل الهی است که خداوند از میان دیگر ادیان به مسلمانان ارزانی داشته است، مثلاً یهود و نصاری از هر طریقی به اثبات نبوت موسی و عیسی بپردازند به صورت آشکارتر و بزرگتر اثباتکنندهی نبوت پیامبر ج اسلام است با اینکه آنان نبوت پیامبر را انکار و عناد مینمایند و میان اهل سنت و سایر مذاهب دیگر نیز در امر خلافت و امامت چنین است.
و بعد از این توضیحات به ذکر سخنان عبدالحسین در این مراجعه میپردازیم: و در ابتدا میگوید: بیعت سقیفه از طریق مشورت انجام نگرفته و همانا خلیفه دوم و ابوعبیده و تعدادی دیگر آن را بر پای نمودند سپس اهل حل و عقد فوراً جمع شده و شرایط و ظروف پیش آمده آنان را بر انجام خواستهشان مساعدت نمود.
میگویم: قول عبدالحسین: که سقیفه از طریق مشورت انجام نگرفته است، بعداً بر آن سخن خواهیم گفت؛ اما اینکه ناگهانی اهل حق و عقد به انجام آن پرداخته و با سوء استفاده از شرایط انجام گرفته است دروغ و بهتان است، سپس آنچه به ابوبکر و خطبهی او نسبت داده است صحیح نبوده و ثابت شده نیست و عبدالحسین در حاشیه (۱/۲۶۸) آن را تنها به ابوبکر احمدبن عبدالعزیز جوهری به نقل از شرح نهجالبلاغه نسبت داده است، و معلوم است که این روایت را بدون اسناد و ذکر منبع آن و صحت آن نقل نموده است، به پایان رد بر مراجعه (۸۲) از شرح حال ابوبکر جوهری مراجعه شود.
و خطبهی امیرالمؤمنین عمر - که در پایان خلافتش ایراد نموده - امور مهم و اصول عام در بیعت ابوبکر را در آن تبیین نموده است، و بخاری آن را در (صحیح خود)، (۶۸۳۰) و در جاهایی دیگر روایت نموده است و موسوی – طبق عادت دیرینهی خود در مشوش نمودن آنچه نقل مینماید – به حذف آنچه دربارهی فضیلت و استحقاق خلافت ابوبکر است پرداخته است و عبارت (وليس فيكم من تخضع الاعناق اليه مثل ابوبكر)– یعنی در میان شما کسی همچون ابوبکر مردم در برابر وی اطاعت و فرمان برداری ندارند – را از آن حذف نموده و ما آنچه موسوی به حذف آن پرداخته ذکر میکنیم و عمرسگفت: به من خبر رسید که کسی از شما میگوید: اگر عمر از دنیا برود با فلانی بیعت خواهم نمود، و کسی فریب نخورد که بگوید بیعت ابوبکر بدون دقت بوده است هان بیعت او از روی مشورت بوده است، ولیکن خداوند او را مصون و محفوظ نمود. و در میان شما کسی همچون ابوبکر مورد اطاعت قرار نمیگیرد، و هر آنکه بدون مشورت [شورای اولوالامر] با مردی بیعت نماید بیعت کننده و فرد مورد بیعت هردو به بهانهای اینکه جنگ برپا شود [یا خیر] قابل قبول نیستند و در زمان وفات رسول خداوند ج مرا خبر دادند که انصار با ما مخالفت نموده و همگی در سقیفهی بنیساعده اجتماع نمودهاند، و علی و زبیر و کسانی که با آنان بودهاند نیز از طرف ما مخالفت نموده و مهاجرین نزد ابوبکر اجتماع نمودهاند) سپس اجماع انصار در سقیفه بنیساعده و رفتن ابوبکر و او [عمر] با ابوعبیده را به نزدشان و جریان گفتگو با آنها را ذکر کرده، تا اینکه یکی – حباب بن منذر – از انصار گفته است: ای جماعت قریش از ما امیری و از طرف شما هم امیری انتخاب گردد) و گفتگو و جدال آنان گسترش یافته و حتی بیم میرفت که به اختلاف بینجامد سپس عمر میگوید: گفتم: ای ابوبکر دست را باز کنید و او دستش را دراز کرد و با او بیعت [نمودم] و مهاجرین با او بیعت کردند سپس [به دنبال آنان] انصار نیز با او بیعت کردند، سپس بر سعد بن عباده هجوم آورده و کسی از آنان گفت سعدبن عباده را کشتید گفتم: خداوند او را نابود نماید، عمر میگوید: و سوگند به خدا ما در امری قویتر از بیعت ابوبکر حضور نیافتهایم و بیم داشتیم اگر از قوم جدا شویم و بیعتی انجام نپذیرد با مردی دیگر بیعت نمایند، یا میبایست بر کسی با آنان بیعت مینمودیم که ما به آن راضی نبوده و یا با آنان مخالفت مینمودیم که [این هم] منجر به فساد میگردید] ... .
و در نتیجهی این نص که عبدالحسین قطع و حذف نموده اموری مهمی و نهفته است که لازم است به ذکر آن بپردازیم و این رافضی تلاش نموده تا آن را پنهان و خلاف آن را برملا سازد.
امر اول: اختلاف آراء – که رافضیان در پس گسترش آنند – در میان انصار و مهاجرین ناچیز بوده و عامل آن این بوده که برخی از انصار – و در رأس آنان سعدبن عبادهسبر این تصور بودهاند که ممکن است آنان در خلافت ذی سهم هستند تا اینکه ابوبکر صدیقسواقعیت امر را برایشان معلوم ساخت و از ادعا و گمان خود برگشتند و با ابوبکر صدیقسبیعت نمودند ولی سعدبن عباده از آنان جدای گشت و بیعت ننمود و این یعنی در ابتدا تمام مهاجرین ابوبکرسرا تأیید مینمودند، زیرا [عمر در روایت خود فرمود] و مهاجرین بر ابوبکر اجماع نمودند) و (من با وی بیعت نموده و مهاجرین با او بیعت نمودند و سپس انصار نیز با او بیعت کردند.
امر دوم: اختلاف آراء نسبت به علی مطرح نیست، زیرا او نزد هیچ کدام از مسلمانان به عنوان نامزد انتخابات (خلافت) تعیین نشده است، با صدای بلند به شیعه میگوئیم خلاف آن را با سند صحیح ثابت نمائید و علی نه از طرف خود و نه از طرف مسلمانان در کاندیدای خلافت وجود نداشته است بلکه همهی امر بعد از رفع شبههی پیش آمده از طرف انصار به ابوبکر اختصای یافته و عملاً نیز تحقق آن بر ابوبکر صورت گرفت.
امر سوم: آنچه در نص مذکور [از عمر] آمده تصریح مینماید به اینکه همگی در بیعت با ابوبکر خوشنود و از بزرگترین امر نزد آنان بوده است، زیرا عمرسدر آن روایت میفرماید: (و سوگند به خدا در آنچه ما حضور یافتهایم امری قویتر و مهمتر از بیعت با ابوبکر وجود نداشته است) و عبدالحسین با تعمد این سخن را پنهان نموده است.
امر چهارم: در آن روایت صراحتاً ذکر شده است که انصار اولین کسانی بودهاند که در سقیفه برای بیعت اجتماع نمودهاند و رفتن ابوبکر و فاروق [اعظم] و ابوعبیده به نزد آنان برای تلافی فتنه و شری بوده که ممکن بوده با نبودن این سه نفر و با عدم حل نزاع به وجود آید و عمر هم همین منظور را بیان مینماید: بیم داشتیم اگر از قوم دوری نمائیم، بیعت انجام نپذیرد و یا با مردی بیعت شود که از او راضی و خشنود نبوده و یا با مخالفت با آنان منجر به فساد گردد). و این سخن را در جواب شیعیانی مطرح مینمائیم که ادعا مینمایند که بیعت با تدبیر ابوبکر صدیق [ثانی اثنین] و فاروق [اعظم] و با سوء استفاده و بهرهبرداری آنان از موقعیت پیش آمده انجام گرفته است و ذکر کردیم که بیعت اولاً از جانب انصار آغاز شده و شرکت ابوبکر و عمر و ابوعبیده برای دفع شر بوده است.
امر پنجم: و آن مهمترین امری است که با آن شبهه این موسوی را نقض و خنثی میسازیم و شبهه اینکه: بیعت ابوبکر از روی بصیرت و مشورت نبوده است، و به سخن عمر استدلال نموده است که او گفته: (بیعت ابوبکر همانا بیعتی سریع و آشفته بود) و جواب اینکه: یعنی بیعت ابوبکر به سرعت به آن مبادرت ورزیده شد و بدون هیچ درنگی و انتظاری مردم به انجام آن شتافتند زیرا او برای این امر معلوم و معین گردیده بود و آنچه عمر پیرامون ابوبکر فرموده: که در میان شما کسی مانند ابوبکر از او اطاعت نمینمایند) بیانگر فضیلت ابوبکر بر دیگران و تقدیم رسول خدا ج بر سایر اصحاب است، زیرا دلالت نصوص بر تعیین ابوبکر امری لازم و ضروری بوده است.
و علاوه بر این در صورت اول هم ذکر شده که عملاً بر بیعت ابوبکر اجماع منعقد شده است، پس این سخن عمر دلیل دیگری است که اجماع مردم بر ابوبکر و عدم اختلاف بر او را تبیین مینماید زیرا استحقاق خلافت را در او یافته و حتی آنان در این امر نیاز به نظر و مشاوره نداشتند و این با موضعگیری برخی از انصار تعارض ندارد زیرا آنان هم به سرعت از شبهه بیرون آمدند و به بیعت با ابوبکر شتافتند.
و آنچه ما در تفسیر سخن عمر گفتهایم بسیاری از امامان و پیشوایان مسلمان مانند شیخ الاسلام ابن تیمیه و ابن حجر در جاهای فراوانی در کتاب (المنهاج) (۳/۱۱۸) و (۴/۲۱۶-۲۱٧) و فتح الباری، (۱۲/۱۸۲-۱۸۳) به آن اشاره نمودهاند.
و عبدالحسین در حاشیه (۴/۲۶٩) بر قول عمر «ما بايع رجلاً من غيره مشورة ...»با سخنی به صورت کنایه و اشاره به عمرسمیگوید: از مقتضیات عدلی که عمر به آن معروف است اینکه او بر خود و دوستش [ابوبکر] با این قول حکم نماید کمااینکه بر دیگران چنین حکم نموده است.
[نگارنده] میگویم: این سخن از نادانیهای رافضیان است، چون واقعیت حال را نفهمیدهاند و یا اینکه فهمیدهاند ولی خود را به حماقت میزنند و این عادت عبدالحسین است، زیرا عمرستبیین نموده که وضعیت ابوبکر خاص اوست و کسی در آن شرکت نمینماید، و او در این سخن مذکور مردم را از شتاب در بیعت بدون مشورت برحذر مینماید و هر آنکه چنین کند سزایش مرگ است ولیکن دربارهی بیعت ابوبکر چنین سخنی مطرح نیست و کسی را سزاوار نیست به حادثه بیعت ابوبکر احتجاج نماید زیرا کسی در فضیلت همچون او و دارای صفات نیک و نرمی با مردم و حسن خلق و آشنایی با سیاست و مردمداری نبوده است، و مردم چنان از او ایمن هستند که در بیعت با او از مشورت بینیازند، و این همان چیزی است که موضعگیری عمر در بیعت بااو را با هر بیعت دیگر تبیین و آشکار میسازد سپس عبدالحسین میگوید: از [روی] اخبارشان معلوم میگردد، که خاندان نبوت هیچ کدام در بیعت حضور نیافتهاند، و در خانه علی – همراه سلمان، و ابوذر، مقداد، عمار، زبیر، خزیمهبن ثابت، ابیبن کعب و فروه بن عمرو بن ودقه انصاری، براء بن عازب، خالدبن سعیدبن عاص و کسانی از این قبیل – از آن دوری گرفتهاند، پس چگونه با دوری و اجتناب این افراد بر بیعت اجماع حاصل شده است.
میگویم: هر آنکه سخن او را بخواند و کمترین آگاهی به سیره داشته باشد به دو امر یقین حاصل خواهد کرد: یا اینکه او از نادانترین مردم به اخبار صحابه میباشد، و یا او از جسورترین مردم بر دروغ است، و این عبدالحسین رافضی و امثال او از بزرگان رافضی بدون هر گونه تحقیق و بررسی هر آنچه در آثار گذشتگان خود بیابند به نقل آن میپردازند، بلکه هر آنچه بیابند که با آرزو و میل آنها هماهنگ باشد آن را تصدیق نموده و آن را اخذ مینمایند و هر آنچه به آرزو و میلشان هماهنگ نباشد آن را تکذیب و دور میاندازند، و از آیه: ﴿۞فَمَنۡ أَظۡلَمُ مِمَّن كَذَبَ عَلَى ٱللَّهِ وَكَذَّبَ بِٱلصِّدۡقِ إِذۡ جَآءَهُۥٓۚ أَلَيۡسَ فِي جَهَنَّمَ مَثۡوٗى لِّلۡكَٰفِرِينَ٣٢﴾[الزمر: ۳۲]نصیب و بهرهی فراوانی دارند.
تمام کسانی که عبدالحسین آنان را از مخالفان بیعت [با ابوبکر] به شماره آورده دروغ بر آنان است و اگر در ادعای خود صادق میبود به حجت آن تصریح مینمود ولیکن نتوانسته است در کتابهای واهیات آن هم به آن اشاره نماید، و گمان بر این است که آن را از سلف خود ابن مطهر [حلی] نقل کردهاند و او هم مانند عبدالحسین بر این تصور است که افراد مذکور در بیعت با ابوبکر تخلف کردهاند نداشتهاند و ابن تیمیه در (المنهاج)، (۲۲٧۴-۲۳۰) دروغ او را معلوم و تبیین نموده است.
و با ادعای اینکه هیچ کدام از اهل بیت با ابوبکر بیعت نکرده است دروغ است زیرا در صفحات قبل ذکر شد که از طریق تواتر میدانیم جز سعدبن عباده کسی از بیعت با ابوبکر - خودداری نکرده است،
و بر سبیل تنازل و به خاطر قطع همه حجتهای [خیالی و واهی] رافضیان [همانگونه که در صورت دوم ذکر کردیم] حتی اگر ادعای رافضیان در تخلف و سرپیچی افراد مذکور پیرامون بیعت ابوبکر صدیق [به قول قرآن صاحب و رازدار پیامبرج]صحیح باشد بر خلافت او ایراد و مشکلی وارد نمیسازد همچنان که قبلا به توضیح آن پرداختیم و به فرض صحت عدم شرکت آنان خودداری از بیعت علی به نسبت به بیعت ابوبکر بیشتر بوده و اصلاً قابل مقایسه نیستند.
سپس این موسوی به آنچه در صحیحین است اشاره کرده که علی بعد از شش ماه از وفات پیامبر ج و خلافت ابوبکر بر امت نزد او برفت، و با او بیعت کرد، و تصور میکند که او قبل از آن بیعت نکرده است، و ما در صفحات قبل از بیهقی با سند صحیح بیعت علی با ابوبکر را در روز اول یا دوم - با شرح ابن کثیر بر آن - را بیان و ذکر کردیم پس برای پی بردن به مقدار جرأت عبدالحسین و دروغ او به آن مراجعه گردد و ادعا میکند که علی تا وفات فاطمه بیعت نکرده است و شرمآور اینکه ادعا نموده که بیعت ننمود تا اینکه شرایط مصلحت مسلمانان او را به این کار مجبور ساخت و این ادعایی است هر دروغپردازی از انجام چنین کاری تواناست ولیکن چون به ذکر منبع آن نمیپردازد رسوا شده و دروغش روشن میگردد، و به دیوار کوبیده میگردد، شرمآورتر از همه اینکه میگوید: و چون علی با آنان مصالحه کرد با سهیم داشتن خود در خلافت آنان را به استبداد منتسب نمود) ولیکن گرچه در روایت مذکور به چنین سخنی تصریح نشده است، پس به جای رد آن بیشتر به تکذیب آن پرداخته میشود ولیکن در روایت چیزی وجود دارد میتواند دستاویزی برای عبدالحسین و پیروانش باشد که عبارت است از قول علیس(ولیکن ما در این امر برای خود نصیبی میبینیم و بر ما بیمهری شده است) که در اثنای صورت اول در ابتدای پاسخمان بر این مراجعه به ذکر آن پرداختیم و با ذکر سه دلیل بیان نمودیم که نصیب مذکور [در روایت] خلافت نیست بلکه مربوط به مشورت است، و این تصریح خود و علی و زبیر میباشد که ابن کثیر در (البدایه و النهایه)، (۵/۲۵) با اسناد صحیح که تمام رجال آن ثقه میباشند به نقل از روایت موسیبن عقبه در مغازی به ذکر آن پرداخته است.
با رسوایی دروغهایش که همهی آنها نسبت به دروغ دیگرش - که میگوید: (در آن حدیث به بیعت علی برای خلفای ثلاثه در هنگام صلح تصریح نشده است). - سبکتر و ناچیزتر است و هر آنکه به نص حدیث در (صحیح مسلم)، (۱٧۵٩/۵۳) بنگرد مییابد که گفته صریح است (سپس نزد ابوبکر رفت و با او بیعت نمود) و قبلاً هم آن را نقل نمودیم بلکه نص حدیث از لحاظ لفظ و عبارت میان بخاری و مسلم مشترک است، که علی به ابوبکر میگوید: (وعده شما برای بیعت عشاء [شب] است) با اینکه بیعت علی با ابوبکر به تواتر معلوم است، و حتی رافضیان آن را انکار نکردهاند پس چگونه این رافضی موسوم به عبدالحسین به انکار آن میپردازد؟ و علیرغم تکلف در استشهاد جستن در آنچه آورده و تکذیب آن با بسیاری از واقعیتها – و به این هم اکتفا نکرده بلکه دوباره به استشهاد به چیزی مانند شرح نهجالبلاغه از ابن ابی حدید معتزلی پرداخته که نزد اهل سنت ارزشی ندارد و چون عبدالحسین در اصول قابل اعتماد اهل سنت چیزی نیافته تا کینه خود را با آرام سازد و خواستهی خود را با آن محقق سازد، با این وجود او مفاهیم زیادی از نصوص که از آنها نقل کرده تحریف نموده است و اگر او در استشهاد به این دو بیت با شرح مزعوم در حاشیه (٧/۲٧۰) ذی حق میبود اسناد آن را برای ما نقل و بیان میکرد، پس چگونه در نهجالبلاغه و شرح – آن بدون اسناد و تصحیح نقل شده است؟
زیرا حالت رافضیان از جمله عبدالحسین همچنان که ذکر نمودیم اینکه هر آنچه با میل و خواسته آنها هماهنگ باشد بدون تحقیق از صحت نسبت یا ثبوت آن را تصدیق مینمایند. سپس عبدالحسین چگونه انتظار دارد که به روایت نهجالبلاغه و یا شرح آن؛ بر اهل سنت اقامهی حجت نماید؟ و حال نزد اهل سنت صحت آن به ثبوت نرسیده است، زیرا با بیعت ثابت شدهی علی با ابوبکر از [دیدگاه آنان] در تعارض است، و ابوبکر همچنان که ابن ابیحدید تصور نموده [در حاشیه، ٧/۲٧۰] به خاطر بیعت با خود بر انصار احتجاج ننموده است بلکه بر آنان احتجاج نموده است که ائمه [میبایست] از [میان] قریش باشد، و نص بخاری نیز در (صحیح بخاری)، (۶۸۳۰) چنین میگفت.
و همچنین به نقل از ابن قتیبه در کتاب (الامامه و السیاسه) از احتجاج عباس [موهوم] بر ابوبکر استشهاد مینماید – و در روایات صحیح و ثابت موضع عباس و سایر اهل بیت پیرامون خلافت و عدم مسئولیت آن نزد او و سایرین ذکر شد – که بخاری، (٧/۱۳۶-۱۳٧) از قول عباس به علی روایت مینماید: (و من در سیمای رسول خدا ج مرگ احساس میکنم مرا نزد او ببر تا از وی سؤال کنیم که امر خلافت (بعد از او) بر چه کسی است؟ و اگر مربوط به ما [اهل بیت است] از آن آگاهی یابیم و چنانچه مربوط به غیر ما میباشد او را بگوئیم تا آن را به ما معرفی نماید و اگر احتجاج عباس بر ابوبکر صحیح باشد که او نسبت به پیامبر ج نزدیکتر بوده است پس با این حجت که شیعه مورد استدلال قرار میدهند عباس از علی سزاوارتر خلافت است زیرا پرواضح است که عموی فرد از پسرعمویش نزدیکتر است، استدلال رافضیان به اینگونه صحبتها علیرغم دروغ بودنش بسیار فاسد و بیپایه است، زیرا این احتجاج موهوم صحیح و به ثبوت نرسیده است بلکه خود کتاب (الامامه و السیاسه) نسبتش به ابن قتیبه روا نیست و دلایل فراوانی بر بطلان نسبت آن به ابن قتیبه وجود دارد که اُستاد ثروت عکاشه در تحقیق خود بر کتاب (المعارف) بعد از ذکر آثار او به آن پرداخته است و در صفحه (۵۶) میگوید این کتاب به ابن قتیبه نسبت داده شده است [و در واقع] کتاب او نیست و دلایل بطلان انتساب این کتاب به ابن قتیبه فراوان است از جمله:
۱- کسانی که زندگینامه ابن قتیبه را ذکر کردهاند آن را در میان آثار او ذکر نکردند اما قاضی ابوعبدالله توزی معروف به ابن شباط در فصل دوم از باب چهل و سوم در کتاب (صله السما) از آن نقل نموده است،
۲- کتاب بیانگر این است که نگارندهی آن در دمشق بوده است و حال ابن قتیبه از بغداد جز به دینور بیرون نرفته است.
۳- کتاب [مذکور] از ابولیلی روایت میکند و ابولیلی سال (۵۱۴۸) شصت و پنج سال قبل از ابن قتیبه در کوفه قاضی بوده است.
۴- مؤلف [الامه و السیاسه] فتح اندلس را از زنی نقل کرده که خود او را دیده است و حال فتح اندلس ۱۲۰ سال قبل از تولد ابن قتیبه بوده است.
۵- نگارنده کتاب فتح مراکش توسط موسیبن نصیر را ذکر مینماید در حالی که این شهر توسط یوسفبن تاشفین پادشاه مرابطین در سال ۴۵۵ ه بنا شده است و ابن قتیبه در سال ۲٧۶ ه وفات نموده است پس با این وجود تمام احتجاجهایی که به قول عباس موهوم ذکر گردیده باطل میگردد.