پاسخ بر مراجعه (۵۸):
۱- اسلوب نیرنگ و حیلۀ خود در استدلال را رسوا و بر ملا ساخته است.
۲- هر آنچه مورد اعتماد و تکیه وی بوده است در رد تأویل حدیث غدیر نقض نموده است.
۳- در این مراجعه برخی دروغها و ادعاهای باطل خود را آشکار ساخته است این مراجعه نسبت به سایر مراجعات دیگر خالی از ادله و مملو از حماقت و ادعای بدون مدرک و دلیل است و علاوه بر آن تکرار گوئی در آن بیانگر بیمنطقی صاحب آن میباشد. بعد از اینکه اعتراض از طرف گفتگوی خود اختراع نموده است - که در حقیقت برخی اعتراضهای اهل علم بر رافضیان گمراه است که توان پاسخ بر آن را نداشتهاند - بدون دلیل و صِرف ادعا و عنادورزی تلاش نموده بر آن جواب دهد و میگوید: (من میدانم که درونتان به آنچه ذکر کردهاید آرامش و اطمینان نیافته است، و شما [همواره] رسول خدا را در حکمت بالغه او ارج مینهید ..) آیا اینگونه حجت بر او اقامه میگردد؟ طرف مقابل به شما میگوید من به دلایل زیر معنی حدیث را چنین و چنان قرار میدهم؟ و شما در پاسخ وی میگویید من میدانم که شما به گفتۀ خود اطمینان نداری؟؟ و من نمیدانم آیا ما در یک مناظره علمی با حجت و برهان میباشیم و یا در بازار بقالی و قصابی هستیم که هر کدام تلاش مینماید دیگری را [با چماق و چاقو] و با اینگونه سخنان بیرون نماید تا خود به هدف خویش نایل آید؟
و اگر این چنین استدلال روا و درست و کارگر میبود هر کس میتوانست طرف مخالف خود را با صرف قول به اینکه (من میدانم که شما با درایت و فهم به این سخن رازی نخواهی شد) پاسخ گفت: آیا این همان برهان و دلیلی است که در مقدمۀ کتابش وعده داد که مویی لای درز آن نمیرود، و خداوند علمای سلف را مورد رحمت قرار دهد که گفتهاند: رافضیان در نقلیات دروغگوترین مردماند و در عقلیات جاهلترین مردماند سپس این جاهل احمق تعدادی سؤال نقل مینماید به گمان اینکه حجتی برای وی در پی خواهد داشت و میگوید (چرا در آن روز آن هزارها نفر از حرکت و راهپیمایی منع شدند؟ و چرا پیامبر آنان را در آن صحرای سوزان نگه داشت؟ و چرا به برگشتن کسانی که رفته بودند و پیوستن آنانی که تأخیر نموده بودند اهتمام ورزید؟ و چرا همگان را در آن بیابان خشک و بیآب و علف فرود آورد؟ (در پاسخ) خواهیم گفت: همۀ این امور به علت اهمیت تبرئه علی و از کینه و نفرتی که به وی نسبت داده شده بود، زیرا عدهای بر نفرت و عده ای بر عدم همکاری با وی با هم اجتماع نموده بودند و کسانی مانند، بریده بن حصیب، ابو سعید خدری، سعد بن ابی وقاص و دیگران به این مسأله تصریح نمودهاند و حال صراحتاً به ذکر نام علی اشاره نمودهاند، و احادیثی در (ج ۱/۴۵۱-۴۵۵) از احادیث بریده، عمران بن حصین، عمرو بن شانی، وهب بن حمزه، ابو سعید خدری، سعد بن ابی وقاص و یزید بن طلحه بن یزید بن رکانۀ در این باره بیان کردیم که همگی علیرغم میل رافضیان به این مساله تصریح نمودهاند.
و چنانچه پیامبر ج این مساله را رها مینمود و به آن اهتمام نمیورزید در دل آنان این عداوت و نفرتانگیزی برای علی علیالخصوص بعد از وفات پیامبر ج ماندگار میشد زیرا بسیاری به علت خویشاوندی علیسبا پیامبر و شرم از اودر زمان حیات پیامبر سکوت نموده بودند اما ممکن بود بعد از وفات پیامبر حق او را ضایع سازند، و در مورد همۀ اهل بیت [هر کدام به نوعی] این مسأله مطرح بود، و پیامبر [با این کار] شدیداً به خلافت ابوبکر صدیق اشاره مینماید، و پیامبر خواسته برای امت بیان نماید که خلافت بعد از او آن را در میان اهل بیت قرار نداده است زیرا در غیر آنان مستحقتر از اهل بیت هم وجود داشته است و این به معنی کاهش فضیلت اهل بیت و تحقیر آنان نیست، وجوب محبت و دوستی آنان جای خود را دارد و این عمل اقدام سزاوار حکمت سرور حکیمان و خاتم پیامبران است و چنانکه پیامبر ج بر خلافت علی بعد از خود و اهل بیت بعد از علی تصریح مینمود – هم چنانکه جاهلان تصور مینمایند – نیاز به یادآوری فضیلت و وجوب محبتشان و حفظ مقامشان نبود و نزد آگاهان و حکما نص بر خلافت از توصیه و یادآوری بینیاز است، آیا ممکن است پیامبر بفرماید این خلیفۀ من است سپس به فضیلت و صدق محبتش برای ایمانداران و وجوب محبت آنان بر نهی نفرت از آنان امر و نهی نماید، و مجرد منصوب نمودن وی به عنوان خلیفه برای صحابه و سایر امت ایجاد اطمینان مینماید که او برترین امت و محبت و یاری او واجب است.
سپس چگونه صحابه اینگونه فضایل را از قبیل وجوب محبت و نصرت وی در برابر مؤمنین نقل کردهاند و برخی از آن روایت به حد تواتر رسیدهاند و سپس تصریح پیامبر به خلافت علی را کتمان مینمایند؟ آیا نمیتوانستند به جای کتمان نص خلافت این احادیث را کتمان نمایند؟ اگر گفته شود همچنان که عبدالحسین در این مراجعه گفته است که رافضیان این نصوص را به عنوان تصریح در خلافت قرار میدهند.
[در پاسخ] خواهیم گفت با توجه به مفهوم و معانی با واضحترین حجتها برای این نصوص بیان نمودیم این نصوص آنان را در نیل به اهدافشان یاری نمینمایند و چگونه پیامبر ج میخواهد پسر عموی خود را بعد از خود به عنوان خلیفه منصوب نماید و به آن تصریح نمینماید؟ بلکه الفاظ روایات ذکر مینماید که محتمل غیر او بلکه احتمال آن در دیگری قویتر است؟ آیا معنی این سخن که این حقه باز میگوید به این معنی نیست که پیامبر نخواسته آشکارا آن را برای مردم بیان نماید بلکه خواسته است تا مردم را در الفاظ [مبهم] سرگردان سازد. و یا اینکه پیامبر نتوانسته است مانند پیشوایان رافضیان به بیان این مطلب بپردازد، و پیامبر ج از این هزلگویی و بلکه کفرورزی آشکار عبدالحسین و یاران او مبرا و به دور است.
سپس میگوئیم پیامبر ج چون در غدیر خم برای مردم خطبه خواند کسانی که در حجة الوداع با وی بودند حضور نداشتند.
زیرا مردم مکه و اطراف آن قطعا با وی بیرون نرفته بودند و او میخواست به مدینه برگردد، و جز دیوانگان کسی چنین حرفی نمیزند، و پیامبر ج برای فریضهی حج آمده بودند، و مردم در مکه با وی اجتماع نموده بودند؛ سپس چون به میان خانواده و قوم خود در مدینه برگشت صحیح نیست که بگوئیم مردم مکه هم با او برگشتند، و در غدیر خم غیر از کسانی از مردم مدینه که با پیامبر بیرون رفته بودند کسی دیگر حضور نداشت و سایرین هر کدام به خانواده و دیار خویش برگشته بودند و کسی نمیتواند اثبات نماید که چون پیامبر در غدیر خم خطبه ایراد نمود غیر از مردم مدینه با وی بودهاند. پس با این وجود سخن عبدالحسین از اساس میریزد زیرا چنانچه این امر از اهمیت بسیار بالایی [و مربوط به تمام مسلمانان] میبود؛ پیامبر در عرفه و در حجة الوداع خطبۀ غدیر را ایراد میفرمود، و ما بطلان این مسأله را در صفحه (۲۳-۲۴) اثبات نمودیم.
و تنها مسألهای که قابل ذکر است سخن پیامبر – اگر روایت صحیح باشد و حال چنین نیست - در جمع کسانی است که در غدیر خم با وی بودهاند که منتظر ماندند تا کسانی که در عقب و آخر کاروان بودند به آنان بپیوندند و آنانی که هم پیش رفته بودند بر گردند و سپس آنان را مورد خطاب قرار داد، و این [شیوه] خاص غدیر خم نبوده بلکه در صحیح بخاری (۲/۱۴) ثبت گردیده است که پیامبر ج روزی بر منبر بالا رفت - و آن آخرین نشستی بود که با صحابه داشت، - و مردم را فراخواند تا نزد وی جمع یابند و فرمود: ای مردم به من بنگرید: (و مردم به وی روی نمودند) و فرمود: اما بعد؛ این جماعت و قبیله از انصار کاهش مییابند و جمعیت مردم افزایش مییابد و هر کس از امت محمد ج مسئولیتی را پذیرفت و توانست با این منصب به کسی سود یا ضرر برساند از نیکوکاران آنان سخنپذیر باش و نسبت به بدکارانشان گذشت و چشمپوشی نمائید) با این وجود معلوم گردید که این جمع به غدیر خم اختصاص ندارد.
و عبدالحسین میگوید: (سپس پیامبر در آن مکانی که از او جدا میشدند از جانب خدا آنان را مورد خطاب قرار داد) و این دروغ است بنابر روایت موضوعی که در نزول آیه: ﴿۞يَٰٓأَيُّهَا ٱلرَّسُولُ بَلِّغۡ مَآ أُنزِلَ إِلَيۡكَ مِن رَّبِّكَۖ﴾[المائدة: ۶٧]جعل نموده است که در (ج ۱/۱۵۶-۱۵٩) به تبیین آن پرداختیم و این از نمونههای تکراری و بیفایده است که هیچ اساسی ندارد و عبدالحسین همواره در این مراجعات به ذکر آنها میپردازد.
و باز عبدالحسین میگوید: (عامل فراخوانی و اعلام به آنان در آغاز خطابهاش چه بود)؟ گفتیم که عامل آن بیم نادیده گرفتن حق علی و اهل بیت†بعد از پیامبر بوده و حال او خلافت را بعد از خود به آنان نسپرده است، [بلکه امور خلافت و تعیین امام از جمله اموری است که بعد از مرگ رسول خدا میبایست به اهل حل و عقد (اولوالامر) سپرده شود / م)].
و میگوید: چه اموری است که در تبلیغ و ابلاغ پیامبر ج مورد سؤال و بازخواست قرار میگیرد؟ و امت نیز از اطاعت آن مورد سؤال قرار میگیرند؟ در این سخن تناقضی است که قابل چشمپوشی نیست، زیرا او یک بار تصور مینماید که پیامبر این مقدمه را بیان نموده و بعد از اقرار آنان به مقدمه فضیلت علیسرا ذکر کرده و دست علی را بگرفت و او را به عنوان جانشین خویش منصوب نمود و تصریح به آن مقدمه و ابلاغ آن بعد از اقرار مردم به آن مقدمه بوده است اما در اینجا او سؤال پیامبر را از آنان در مورد ابلاغ قرار میدهد و آنان در جواب میگویند: (گواهی میدهیم که شما ابلاغ نمودهای و مجاهدت نمودهای و پند و اندرز دادهای و خداوند شما را پاداش خیر دهد - که خاص ابلاغ خلافت علی بوده است - و آنان هم به آنان اقرار نمودهاند، آیا این همان تناقضگوئی نیست که بیانگر حماقت و جهل و هوس است و اگر آنان اقرار نمودهاند که پیامبر خلافت علی را به آنان ابلاغ نموده است پس چگونه بعد از اقرارشان طوری آن را تکرار میکنند که گویا اینکه اولین بار آن را میشنوند؟
و اما اینکه میگوید: (و چون از آنان سؤال نمود: آیا شما گواهی نمیدهی که معبود به حقی جز خداوند نیست و محمد بنده و فرستاده او است...) و در صفحۀ (۳۰-۳۱) - بر فرض صحت حدیث با این لفظ که – جواب کافی را در این زمینه بیان کردیم و میگوید: (و چرا سخن خود را «وانا مولی المؤمنين»- را به «انا اولی بهم من انفسهم»تفسیر و تعبیر نمود، و چرا آنان را قبلاً به عنوان شاهد و گواه گرفته است، و فرمود: آیا من نسبت به شما از خودتان برتر نیستم؟ گفتند: آری و ما در (ج ۱/۴۵۱-۴۵۵) به وضوح با استدلال و برهان به این مسأله پاسخ دادیم به آن مراجعه شود.
سپس میگوید (و چرا عترت (اهل بیت) را با کتاب مقارنه و برابر نموده است؟ و آنان را تا روز قیامت پیشوا و الگوی صاحبان خود نموده است. و ما در (ج ۱/۵۲-۵۴) عدم صحت مقارنه عترت با کتاب در تمسک را ذکر کردیم و بلکه تمسک محدود بر کتاب است، و اقتران عترت با کتاب برای توصیه و سفارش به آنها است، و با این وجه اقران عترب با کتاب در تمسک را - اگر صحیح باشد – بیان کردیم و ضعف دلالت اقتران را نزد علمای اصول ذکر خواهیم نمود.
و در سخن وی که میگوید: (چرا پیامبر اکرم ج [در این زمینه] این همه اهتمام مینماید؟ چه امر مهمی سبب شده است تا تمام این مقدمات بیان گردد؟ و چه هدف مهمی در پشت این امر قرار گرفته است؟ در صفحات قبل و یا در (ج ۱/۴۵۱-۴۵۵) به بیان و سبب اهتمام آن پرداختیم به آنها مراجعه شود. و میگوید: (چه امری سبب شده است که خداوند به ابلاغ آن دستور داده و بفرماید: ﴿۞يَٰٓأَيُّهَا ٱلرَّسُولُ بَلِّغۡ مَآ أُنزِلَ إِلَيۡكَ مِن رَّبِّكَۖ وَإِن لَّمۡ تَفۡعَلۡ فَمَا بَلَّغۡتَ رِسَالَتَهُۥۚ وَٱللَّهُ يَعۡصِمُكَ مِنَ ٱلنَّاسِۗ﴾[المائدة: ۶٧]و چه امری سبب این تأکید از جانب خداوند گردیده است؟ و ترغیب به ابلاغ آن همچون تهدید گردیده است؟ و چه امری است که رسول اکرم ج از ابلاغ آن بیم فتنه داشته و نیاز دارد خداوند او را از آزار منافقین صیانت نماید؟ و ... این [هم مثل سایر سخنان دیگر] تکراری است و سزاوار نیست جز از کسی بیخرد باشد و به روایتی اعتماد و تکیه نموده که سبب نزول آیه ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلرَّسُولُ بَلِّغۡ﴾را ذکر کرده است که در (ج ۱/۱۵۶-۱۵٩) دروغ بودن آن را تبیین نمودیم و آنچه دربارۀ صیانت [پیامبر از جانب خدا] را ذکر کرده است دلیلی بر علیه او میباشد و به سود او نیست زیرا بیانگر این است که نزول آیه در اوائل هجرت بوده است نه در حجة الوداع؛ زمان فتنه ای که نیاز بود که خداوند متعال پیامبرش را از فتنه مردم در امان بدارد.
و سپس میگوید: (قرائن لفظی و دلائل عقلی یقیناً بر این دلالت مینمایند که پیامبر در آن روز چیزی مد نظر نداشته است جز اینکه علی را ولی عهد خویش نماید) و در جلد یکم صفحۀ (۴۵۱-۴۵۵) به رد قرائن و دلایل او پرداختیم و آنان همچون الاغ در برابر آنچه عبدالحسین صراحتاً گفته است که علیسولی عهد پیامبر بوده است در گِل فرو میروند و چگونه به هدف خود نایل میشوند و حال خداوند تمام راهها را بر آنان بسته است و همواره برای نیل به آرزوهای خویش معانی نصوص را تحریف مینمایند و خداوند آنان را به وسیلۀ اهل سنت خوار و رسوا ساخته است.
اما سخن وی در فقرۀ دوم از این مراجعه تماماً تکراری و بیفائده است و نیاز به تکرار و رد بر آن نیست، ولیکن لازم است به دروغ آشکاری در آن که راه همیشگی این موسوی است اشاره گردد، که در آن دروغ میگوید: (پیامبر دوبار علی را به یمن فرستاده است) و سپس میگوید: (و دومین بار سال دهم بود و در آن سال پیامبر با دست خویش برای او بیرق و عمامه بست). و در آن بار مشکلی وی را نلرزاند و کسی او را تحقیر و شکست نداد، و این افترای محض است و اساس ندارد، روایاتی که در شکایت مردم از علی نزد پیامبر [در صفحات قبل] ذکر شد تماماً در [مورد] ارسال علیستوسط پیامبر به یمن در سال دهم در رمضان و برگشت او از مکه اندکی قبل از حجة الوداع است، و اهل سیره و حدیث بر آن اتفاق نمودهاند و در برخی احادیث به آن تصریح گردیده است، به «تاریخ طبری» (۳/۱۴٩) سیرۀ ابن هشام (۴/۲۵۰) مراجعه شود و بخاری بابی در این زمینه در صحیح خود منعقد ساخته است و میگوید: (ارسال [شدن] علی بن ابی طالب و خالد بن ولید به یمن در حجة الوداع) و ابن کثیر در (البدایه و النهایه (۵/۱۰۴) همچون بخاری بابی در این زمینه منعقد ساخته است به (تاریخ طبری (۳/۱۳۱-۱۳۲)، (السیرة النبویه) ابن هشام (۴/۲٩۴-۲۵۰) «ذهبی (ص ۶٩۰-۶٩۱) و ... نگریسته شود؟ که در ضمن شرح حال آنها حکایت مردم از علی را ذکر مینمایند، با این توضیح افترای عبدالحسین - با گمان خویش - که چون علی اندکی قبل از حجة الوداع برگشت کسی از او شکایت نکرده است، و نفرت و کینۀ که در برابر وی مطرح شده بود [اندکی] قبل از حجة الوداع نبوده است و باز میگوید: (پیامبر ج دوبار علی را به یمن فرستاد) و تصور مینماید که بار اول سال هشتم هجری بوده است، [و این ادعا] سخن بیمدرکی است، و او حتی نتوانسته است؛ آن را به کسی نسبت دهد و در دروغ بودن این ادعا شک نمیورزیم و هیچ کس از محققین سیر و مغازی و احادیث ذکر نکردهاند که پیامبر ج سال هشتم علی را به یمن فرستاده است، و احادیثی هم در مراجعه (۳۶) ذکر کرده است هرگز بر این ادعای دلالت نداشته و همگی در مورد ارسال و برگشت علی به سوی پیامبر سال دهم اندکی قبل از حجة الوداع بوده است.
و منبعی نیافتهام تا عبدالحسین ادعای [دوباره ارسال علی به یمن] خود را به آن استناد نماید مگر آنچه ابن هشام در (السیرة النبویه) (۴/۲٩۰) ذکر کرده است و میگوید: و غزوه علی در یمن که دو بار انجام داده است، و بعد از آن ارسال او را در سال دهم بعد از خالد بن ولید ذکر نموده است، و ابن هشام در ص (۲۴٩-۲۵۰) با سایر اهل علم آن را مربوط به سال دهم دانسته است و دربارۀ [دوبار ارسال شدن علی به یمن] جز ابن سعد کسی را با وی موافق ندیدهام و او مانند هشام آن را در مسند خود ذکر نکرده، و فقط یکبار [سال دهم] را ذکر کرده است، و نگفته است که بار اول در چه سالی اتفاق افتاده است، ولی بر فرض صحت دوبار ارسال وی به یمن سخن و ادعای دروغین عبدالحسین که بار دوم [ارسال] در سال دهم اندکی قبل از حجة الوداع انجام گرفته به حال خود باقی است.
و ذکر بقیۀ سخن وی در این مراجعه سزاوار ذکر نیست زیرا – همچنان که گفتیم آنچه را که تبیین نموده است - علاوه بر اینکه ممکن نیست، پیامبر ج - به علت، آنچه آنها ادعا مینمایند – و آن را فرموده باشد -، تکرار است و ادعای صِرف و به دور از استدلال و برهان است و ننگی است از جانب جناب آقای موسوی که میگوید: (صرف این امر بر علی نمیتواند عامل ستایش پیامبر بر او باشد)، و آخرین مطلبی که در این جا ذکر کرده است، بطلان و عدم دلالت نصوص صحیح بر آن را بیان نمودیم، و حتی حدیث ابن ثابت که او در در این مراجعه مطرح نموده است در مراجعۀ (۸) (ج ۱/۴٧) از آن سخن به میان آمد، [لذا در صورت نیاز] به آن مراجعه گردد.
و بعد از اینکه همهی سخن او را در این مراجعه عرضه نمودیم، گمان نمیکنم که کسی در آنچه بیان کردیم - که بیشتر مراجعات وی خالی از ادله و محتوای آن از هوای و آرزوی محض سرچشمه گرفته است – شک بورزد، و آیا صاحب خردی میپذیرد که عاقلی علاوه بر عالم بودن و دارای پست استادی در الازهر با این اراجیف و عناد عبدالحسین هماهنگ و موافق باشد: