پاسخ بر مراجعه (٧۰):
۱- بیان سخافت شرح (عبدالحسین) بر قول عائشهلدر نفی وصیّت، و تفصیل حجت عائشه در نفی وصیّت و تقسیم آن و توجیه سخن عائشه و اقوال صحابه و تابعین و کشف برخی بازی [با کلمات] در میان سخن عبدالحسین.
۲- سیاق مفاهیم نصوص که ذکر کرده است و ردّ و نقد علمی و سقوط آن در اثبات وصیت مزعوم.
۳- دفاع از ائمه مذاهب چهارگانه در آنچه موسوی آنان را متهم نموده است.
بعد از نقل نصوصی که در مورد وصیّت در مراجعه قبل ذکر گردید و ما به رد و تکذیب همهی آن پرداختیم، در این مراجعه هم تلاش نموده است. تا از مفهوم نصوص دیگر که وضعیت بهتری از نصوص قبل ندارند به اثبات وصیّت خیالی [خود] بپردازد، که غالب آنها در صفحات قبل با پاسخ بر آنها به طور مفصل ذکر گردید و بعداً هم به آن اشاره خواهد شد ولیکن قبل از آن میخواهیم توضیح وی در حاشیهی (۲/۲۴۰-۲۴۱) بر مراجعه (۶٩) بر قول عائشه را ذکر نمائیم که میگوید:
و شیخین بدون اینکه خود متوجه باشند وصیت پیامبر ج به علی را در این حدیث روایت نمودهاند، و کسانی که ذکر کردهاند که پیامبر به علی وصیت نموده است بیرون از امت [اسلامی] نبودهاند بلکه از صحابه یا تابعینی بودهاند که جرأت بر آشکار شدن چیزی داشتهاند که با میل امالمؤمنین [عائشه] سازگار نبوده و با سیاست زمان مخالفت داشته است و لذا عائشه همینکه حدیث [وصیت] را از آنان شنید، سخت برآشفت و به واهیترین پاسخ آن را رد نمود ... سلامت و عافیت را از این بلاء و ادعاهای بیدلیل و خیالی عبدالحسین از خداوند خواهانم و او درخیال و آرزوی خود یادآور مصداق آیهی ﴿كَبَٰسِطِ كَفَّيۡهِ إِلَى ٱلۡمَآءِ لِيَبۡلُغَ فَاهُ وَمَا هُوَ بِبَٰلِغِهِۦۚ وَمَا دُعَآءُ ٱلۡكَٰفِرِينَ إِلَّا فِي ضَلَٰلٖ١٤﴾[الرعد: ۱۴]و یا همچنان که خداوند میفرماید: ﴿كَسَرَابِۢ بِقِيعَةٖ يَحۡسَبُهُ ٱلظَّمَۡٔانُ مَآءً حَتَّىٰٓ إِذَا جَآءَهُۥ لَمۡ يَجِدۡهُ شَيۡٔٗا وَوَجَدَ ٱللَّهَ عِندَهُۥ فَوَفَّىٰهُ حِسَابَهُۥۗ وَٱللَّهُ سَرِيعُ ٱلۡحِسَابِ٣٩ أَوۡ كَظُلُمَٰتٖ فِي بَحۡرٖ لُّجِّيّٖ يَغۡشَىٰهُ مَوۡجٞ مِّن فَوۡقِهِۦ مَوۡجٞ مِّن فَوۡقِهِۦ سَحَابٞۚ ظُلُمَٰتُۢ بَعۡضُهَا فَوۡقَ بَعۡضٍ إِذَآ أَخۡرَجَ يَدَهُۥ لَمۡ يَكَدۡ يَرَىٰهَاۗ وَمَن لَّمۡ يَجۡعَلِ ٱللَّهُ لَهُۥ نُورٗا فَمَا لَهُۥ مِن نُّورٍ٤٠﴾[النور: ۳٩-۴۰]
و همچنین سوگند به خدا دلایل و حجتهایش تاریکیهاست که برخی بر روی برخی دیگر قرار گرفتهاند، ولیکن همچنان که خداوند مقدّر فرموده است: ﴿وَمَن لَّمۡ يَجۡعَلِ ٱللَّهُ لَهُۥ نُورٗا فَمَا لَهُۥ مِن نُّورٍ﴾و در غیر این صورت چه کسی میپذیرد دربارهی عائشه بگوید: (لذا چون حدیث را از آنان شنید سخت برآشفت). این ادعا را از کجا آورده است؟ و یا دربارهی پاسخ عائشه میگوید: واهیترین و سستترین پاسخهاست، و عائشهلخواسته است به کسانی پاسخ گوید که گمان میکنند پیامبر در حالت مرگ به علی تکیه نموده بود و به وی وصیت نمود و از جمله هزار باب علم بر روی او گشود که هر باب خود دارای هزار باب [دیگر] است و مسائلی از این قبیل که در فقرهی سوم از مراجعه (٧۶) به ذکر آن میپردازیم و حافظ ابن حجر در فتح الباری [دربارهی نفی وصیت پیامبر هنگام مرگ] از قرطبی نقل مینماید که: (شیعه احادیثی وضع نمودهاند که پیامبر ج خلافت را برای علی وصیت نموده است و جماعتی از صحابه و تابعین آن را ردّ نمودهاند، از جمله آنچه عائشه به آن استدلال نموده است و ذکر خواهد شد، سپس حافظ و دیگران میگویند: آنطور معلوم میگردد که آنان نزد عائشه ذکر نمودهاند که پیامبر در حالت مرگ خلافت را برای علی وصیت نموده است، لذا عائشه آن را انکار و استناد نموده است که او در حالت مرگ با پیامبر بوده است و در حجره او جان تسلیم نموده و وصیتی از او واقع نشده است، میگویم: حجت ما در انکار – وصیّت مزعوم – بر دو بخش است.
اول: وصیت مطلق در طول حیات پیامبر – که در صفحات قبل به بیان کذب تمام احادیث ذکر شده در این زمینه پرداختیم.
دوم: وصیت هنگام مرگ و احتضار پیامبر ج که آن هم به دلیل عدم ثبوت نصوص در این باره – بلکه موضوع و دروغ بودن آنها – مردود است، وهمچنین عائشه با سایر صحابه و تابعین به نفر آن قائل میباشند که ابن حجر در فتح الباری (۵/۴۵۵-۴۵۶) گوشهای از آن را نقل کرده است و میگوید: (احمد و بیهقی از طریق اسود بن قیس از عمرو بن ابوسفیان از علی روایت نمودهاند که چون روز جمل فرا رسید علی گفت: ای مردم رسول خدا ج در این امارت چیزی به ما نسپرده است.
و این سخن از خود علیسبرای نفی وصیت هنگام مرگ و یا قبل از آن کافی است، این مسأله بر سخن امام سندی هم منطبق است که عبدالحسین در حاشیه نقل نموده و میگوید: (بدون شک این سخن به این معنی نیست که قبل از وفات [پیامبر] وصیت نبوده است و مستلزم این هم نیست که او ناگهانی از دنیا رفته است و امکان وصیت نداشته، زیرا او قبل از بیماری از نزدیک شدن اجل خویش آگاه بوده است و بعد از آن ایامی مریض بود) و عبدالحسین میگوید سخن مذکور در نهایت متانت و استحکام است از دو حال خارج نیست یا اینکه او به این سخن راضی است و محتوای آن را پذیرفته و یا اینکه آن را نمیپذیرد، اگر ناراضی است. پس این حربهی نیرنگ و تضلیل است که ما معمولاً درکتاب وی به این قبیل مسائل [فراوان] برخورد کردهایم، و در صورت رضایت به آن میبایست به مدلول خبر عائشه اقرار نماید که گفته است: پیامبر جان به جان آفرین تسلیم نمود و حال در حجره عائشه بود، زیرا سندی خود به سخن عائشه اقرار و بیان نموده است با وجود عدم دلالت بر نفی وصیّت – با رأی و گمان او – صحیح و ثابت است، و این امر کاملاً با اعتقاد شیعه و عبدالحسین مخالف است که در فقرهی سوم از مراجعهی (٧۶) به آن تصریح میشود.
و اما قول عائشه را ثابت نموده و آن را میپذیریم و دلیلی است که سخن هر آنکه بگوید پیامبر ج از دنیا برفت و سرش در آغوش علی بوده و به وی وصیت نموده است باطل و رد مینماید، و اما سخن امام سندی/حجتی بر علیه ما نیست زیرا ما قول کسانی ماند قرطبی، ابن حجر و غیره را ذکر کردیم که از سندی آگاهتر و با این نصوص هماهنگ تر بودند.
و قبل از اینکه در این زمینه سخنم را به پایان برسانم لازم است به مطلبی که توجهم را به خود جلب نموده است اشاره نمایم تا بابیان آن حقیقت برملا گردد. و آن هم عبارت است از سخن عبدالحسین که چون قول امام سندی را نقل مینماید در آخر کلام سندی عبارت (تا آخر کلام او) به پایان سخن سندی میافزاید که این عبارت بیانگر این است که کلام سندی دارای تکملهای است که عبدالحسین آن را حذف نموده است، و به همان منبع صفحه (۲۴۰) از جزء ششم از سنن نسائی مراجعه نمودم تتمهی سخن او را دیدم: که گفته بود: آری پیامبر علی را به کتاب و سنت توصیه میکرد و وصیت به کتاب و سنت خاص علی نیست بلکه همهی مسلمانان را شامل میگردد، و اگر وصیت [پیامبر] به مال و ثروت باشد، پیامبر بعد از او ثروتی [مالی] به جا نگذاشت تا نیاز باشد به آن وصیت نماید، و عبدالحسین به حذف سخن امام سندی پرداخته است زیرا نفی وجود و حدیث خاص علی در آن نهفته بود، و اگر وصیتی از پیامبر به علی هم بوده باشد توصیه به کتاب و سنت است، و چیز دیگری نیست و آن هم شامل همهی مسلمانان است و خاص تنها علی نیست و اگر عبدالحسین اقرار مینماید به اینکه کلام امام سندی در نهایت استحکام و متانت است میبایست به این مسأله [نفی وصیت] هم اقرار نماید که بااصل ادعای وی در تضاد است و در غیر این صورت چرا به حذف و قطع کلام سندی اقدام مینماید آیا این جز عدم رعایت امانت چیز دیگری هست؟؟
و سپس عبدالحسین مراجعه خود را با سخن دروغین آغاز نموده و میگوید: و وصیّت پیامبر به علی را نمیتوان انکار کرد) و ما میگوئیم بلکه نمیتوان آن را اثبات کرد.
و سپس با اشاره به نصوص (موهوم) خود میگوید: (بعد از اینکه پیامبر علم و حکمت را به علی به ارث بخشید و ما نیز در صفحه (۸۰-۸۲) بطلان آنها را معلوم نمودیم و میگوید: پیامبر ج علی را مکلف نمود تا اینکه [جنازه] او را بشوید و او را کفن و دفن نماید، و این سخن صحیح است که علی از جمله کسانی بوده است که پیامبر را غسل و کفن و دفن نمودهاند و این فضیلتی برای علیساست، اما تنها علی نبوده است، بلکه عباس بن عبدالمطلب، فضل بن عباس قثم بن عباس، اسامه بن زید، و صالح غلام رسول خدا ج در آن مشارکت نمودهاند و کتابهای زیرهم به آن اقرارنمودهاند از جمله:
سیره نبوی ابن هشام (۴/۳۱۲-۳۱۵) – تاریخ طبری ۳/۲۱۱-۲۱۴)، طبقات الکبری ابن سعد (۲/۲٧٧ (۱/۲٩۸-۲٩٧)، تاریخ الاسلام ذهبی (۲/۵٧۵-۵٧۶)، (البدایه و النهایه) ابن کثیر (۵/۲۶۰-۲۶۳) و اگر غسل و تدفین پیامبر مستلزم وصیت میبود میبایست پیامبر ج به همهی کسانی که در غسل او شرکت داشتهاند وصیّت مینمود، و سخن عبدالحسین و مقدمهای که به آن استناد نموده مستلزم چنین مسألهای است [که به همهی آنان وصیت شود] و ما شک نمیورزیم که هیچ کس با ما مخالفت ندارد که غسل و تکفین و تدفین پیامبر هیچ گونه رابطهای با وصیت پیامبر – برای کسی او را و غسل داده – در مسائل امامت ندارد.
و اما اینکه میگوید: پیامبر علی را به [غسل و کفن و دفن] مکلف و از وی تعهد گرفت، صحیح نیست و روایاتی هم که در حاشیهی (۲/۲۴۲) در این باره ذکر کرده است تماماً ضعیف و از درجهی اعتبار ساقطاند، اولین روایت اینکه علی میگوید: (پیامبر وصیت نمود که جز من کسی او را غسل ندهد) ابن سعد (۲/۲۸۲)، و ابن کثیر در (البدایه و النهایه) (۵/۲۶۱)، (مجمع الزوائد (٩/۳۶) – آن را نقل نمودهاند و حافظ ذهبی در (تاریخ خویش) (۲/۵٧۶) از طریق ابوعمرو کیسان از غلام یزید بن یلال از علی و کیسان القصّار روایت نموده است و کیسان القصار و استاد او یزید هردو در اسناد (روایت) ضعیفاند. سپس قول علی که میگوید: (پیامبر مراوصیت نمود و فرمود: چون من از دنیا برفتم مرا هفت بار بشوئید ...) و در (الکنز) (۱٧۸۱/۱) ذکر شده است و آن را به ابوالشیخ و ابن نجار نسبت داده است، و این قصور از صاحب (الکنز است زیرا ابن ماجه هم (۱۴۶۸) آن را روایت نموده است، و اسناد آن به خاطر عبادبن یعقوب رواجنی ضعیف است، و شرح حال وی در میان راویان صدگانه با شماره (۴۶) ذکر گردید.
و قول عبدالواحد بن أبی عون – در نسخهی اصل بالفظ عوانه نگاشته شده است که اشتباه است – حجتی برای او نیست، زیرا او از تابعین [هم] نیست، بلکه او از طبقهی هفتم سال (۱۴۴) است، پس چگونه روایت او از پیامبر صحیح است و روایت مذکور با ضعفی که در اسناد آن است و چون ابن سعد از طریق استادش محمد بن عمر واقدی روایت نموده است و او متروک (الحدیث) است و همچنان که در (التهذیب گفته شده است مورد اتهام است.
اما قول ابن عباس: (علی دارای چهار خصلت است و جز او کسی دارای آنها نیست. ۱- او اولین عربی و اعجمی است که با پیامبر نماز اقامه نموده است ۲- او کسی است که در هر جنگ و معرکهای بیرق پیامبر با او بوده است، ۳- و او در یوم مهراس با پیامبر استقامت ورزیده، ۴- او کسی است پیامبر را غسل داده و او را وارد قبر نمود، حاکم آن را از طریق زکریّا بن یحیی مصری از مفضل بن فضاله از سماک بن حرب از عکرمه از ابن عباس روایت نموده است و حاکم بعد از آن چیزی دیگر به آن نیفزوده است اما ذهبی گفته است: «در روایت [مذکور] زکریّا بن یحیای وقار وجود دارد که او متهم است، میگویم زید بن یحیی المصری پدر ابویحیای وقار است که ابن عدی دربارهی او میگوید: حدیث وضع مینماید، و صالح جزره او را دروغگو به شمار میآورد، و علاوه بر این در اسناد آن علّت دیگری هم هست همچنان که حافظ در(التقریب) نقل میکند روایت سماک بن حرب از عکرمه میباشد.
و ابن عبدالبر در (الاستیعاب) (۸/۱۳۲-۱۳۳) قول ابن عباس را از طریق احمد بن عبدالله دقاق از مفضل بن صالح از سماک روایت نموده است، و این طریق هم ثابت نیست زیرا مفضل بن صالح [در اسناد آن] ضعیف است، بخاری و ابوحاتم دربارهی او گفتهاند: منکر الحدیث است، و ابن حبان میگوید: او سخنان جعل شده را از ثقات روایت میکند پس ترک احتجاج به وی توصیه میگردد، به «التهذیب» مراجعه شود.
و حدیث ابوسعید خدری که میگوید: (پیامبر به علی فرمود: ای علی شما مرا غسل میدهید) در (الکنز) (۳۲٩۶۵) ذکر گردیده و به دیلمی نسبت داده شده است. با اینکه من آن را در مسند (فردوس الأخبار دیلمی) نیافتم شکی در ضعیف بودن آن نیست چون اسناد آن شناخته شده نیست، و در (ج ۱/۳۸۲) اصلاح صاحب (الکنز) به اکتفای او در حکم بر ضعف حدیث و نسبت آن به دیلمی را بیان نمودیم. و حدیث عمرسکه رسول خدا به علی فرمود: (و شما غسل دهنده و دفن کننده من میباشی...) همان روایتی است که در مراجعه ۳۲ فقره سوم ذکر گردید و در (ج ۱/۳۸۴-۳۸۵) بطلان و موضوع بودن آن را تبیین نمودیم، و علت [مرفوع] آن به خاطر حسین بن عبدالله ابزاری بغدادی [در اسناد آن] است و او بسیار دروغگو است، و صاحب (الکنز) هم در صفحه (۴۵) از جزء (۵) از حاشیه مسند امام احمد که عبدالحسین به آن اشاره کرده است آن را ذکر کرده است و لیکن عبدالحسین علت – رسواکننده – آن را به سبب عدم امانتداری کتمان نموده است.
و اما حدیث علی که میگوید: از رسول خدا شنیدم میفرمود: (پنج خصلت به علی ارزانی داشته شده است – یا پنج خصلت که هیچ پیامبر قبل از من آن را به کسی ارزانی نداشته است – اول: اینکه او دین مرا ادا مینماید، و لباس مرا بر بدنم میپوشاند، دوم: او از حوض من دفع مینماید، سوم: او در طریق محشر در روز قیامت راه را برای من هموار میسازد، چهارم: پرچم و بیرق من در روز قیامت در دست اوست و آدم و فرزندان او در زیر آن قرار میگیرند، پنجم: و من بعد از ازدواج وی هرگز بیم ندارم او دچار فساد و یا کفر بعد از ایمان گردد، عقیلی آن را در (الضعفاء) (۲/۲۲) نقل کرده است و ابن عراق کنانی در (تنزیه الشریعه) (۱/۴۰۱) آن را از طریق خلف بن مبارک از شریک از ابواسحاق از حارث از علی نقل نموده است، و ذهبی نیز در (المیزان ۱/۶۶۱-۶۶۲) آن را با إسناد عقیلی نقل کرده است، و علت (ضعف آن) در خلف بن مبارک است که او ناشناخته و غیرمعروف است.
و عقیلی دربارهی او میگوید: (مجهول به نقل میباشد و حدیث وی مورد متابعت قرار نمیگیرد وحدیث دارای اصل [روایتی] از ابواسحاق و از شریک نیست و با اسناد مهمل و غیر مفید روایت گردیده است، در آن علت دیگری که در حارث جلوهگر میشود این است که او بسیار ضعیف الاسناد است و مورد اتهام [به دروغ] است و شرح حال وی، را در میان راویان صدگانه با شماره (۱٩) بیان کردیم و به وضع حدیث مذکور با اسقاط آن از جانب ابن جوزی در (العلل المتناهیه و ذهبی در (المغنی فی الضعفاء) (۱/۲۱۲) حکم گردیده است، و از حدیث ابوسعید خدری دارای شاهدی است ولیکن چندان اهمیت ندارد، چون ابونعیم آن را از طریق محمد بن عبدالرحمن قشیری از عبدالملک بن ابوسفیان از عطیه از ابوسعید او در (الحلیه) (۱۰-۲۱۱-۲۱۲) روایت و تخریج نموده است، و این هم جعل شده است و محمد بن عبدالرحمن قشیری مورد تکذیب قرار گرفته است و ابوحاتم میگوید: او متروک الحدیث است و در حدیث دروغپردازی میکند و ابوالفتح أزدی میگوید: او بسیار دروغگو و متروک الحدیث است و علاوه بر آن دارای علت [اسنادی] دیگری است که عبارت است از تدلیس عطیه – عوفی – زیرا او تدلیس و نیرنگ به کار میبرد، و از محمد بن سائب کلبی که متهم به دروغ است نقل حدیث مینماید و او را با کنیه ابوسعید نام میبرد و چنین وانمود مینمایدکه او خدری صحابی است و با این وجود حدیث مذکور باطل گشته و دروغ او آشکار میگردد.
و آخرین روایت [عبدالحسین در باب وصایت] عبارت است از آنچه از ابن سعد (۲/۲۱٩) نقل کرده است که علی هنگامیکه پیامبر از دنیا برفت گفت: کسی بر رسول خدا امام نمیگردد در حالیکه او در حال زنده و یا وفات امام و رهبر شماست ... سپس تتمهی آن را ذکر کرده است که علی دعا مینمود و مردم بر دعای او آمین میگفتند، که این هم ضعیف است همچنان که از بررسی اسناد آن معلوم میگردد از درجهی اعتبار ساقط میگردد، و ابن سعد آن را از استاد خویش واقدی که شرح حال وی گذشت نقل کرده است و او قابل احتجاج نیست زیرا وی متروک الحدیث است.
علاوه بر اینکه ابن سعد (۲/۲٩۰) آن را قبلاً از طریق واقدی ذکر کرده است که ابوبکر و عمر در آن قضیه دعا میکردند و مردم بر دعایشان آمین میگفتند گرچه روایت مذکور ثابت نشده است ولیکن آنچه عبدالحسین به آن احتجاج مینماید بهرهای از تحقیق علمی ندارد بلکه در پی اثبات آرزوی خویش میباشد.
و غیر از مطالب مذکور تمام آنچه که در حاشیه ذکر گردیده است مورد نقد و بررسی قرار ندادیم زیرا بیش از آنچه ما گفتیم که علی از جمله کسانی است که بدون توصیه در غسل و کفن و دفن پیامبر شرکت داشته بیانگر اثبات چیز دیگری نیست، و هر آنچه در مورد توصیه و تعهد [غسل و تدفین] باشد در رد مراجعات گذشته به بیان ضعف آن پرداختهایم.
و از اینکه [عبدالحسین] میگوید: (و [علی] دَین او را ادا و وعدهی او را اجرا او ذمهی او را تبرئه مینماید] از نظر صاحب خردان ارتباطی با وصایت و سپردن خلافت برای علی ندارد، وگرنه ادای دَین – که مسألهی خاص خویشان و نزدیکان است – چه ارتباط با خلافت و امامت بر عموم مردم دارد؟ و علاوه بر عدم صحت قول او از اینکه علی دین رسول خدا را ادا نماید نیازی نیست [موسوی] بگوید (و وعده او عملی میسازد و ذمهی او را تبرئه مینماید). مگر اینکه هدف وی ذمهی معلوم با قضای دین (قرض) تنها باشد و آن مضمون حدیث جشی بن جناده و انس است که (عبدالحسین) در حاشیهی (۱/۲۴۳) آن را ذکر نمود و ما هم بر آن سخن گفتیم و یا در همین راستا در (ج ۱/۴٩٩-۵۰۸) از آن بحث شد، و حدیث ابن عمر نزد طبرانی در (الکبیر) (۱۳۵۴٩) از طریق محمد بن عثمان بن أبی شیبه از محمد بن زید – ابوهشام دفاعی – از عبدالله بن محمد طهوی از لیث از مجاهد از ابن عمر، از پیامبر ج که به علی فرمود: (شما برادر و مشاور من میباشید دین مرا ادا و وعده مرا عملی و ذمهام را تبرئه میکنید، و این روایت از درجهی اعتبار ساقط است و لیث و راویان پائینتر از او محل انتقاد میباشند، اما [خود] لیث بسیار [در روایت] اختلاط نموده و حدیث وی تمایز نیافته است لذا متروک گردیده است، و اما طهوی عبدالله بن محمد ناشناخته و غیرمعروف است، و ابوهشام رفاعی که از او روایت مینماید [از لحاظ استاد] ضعیف است، و محمد بن عثمان بن ابی شیبه با وسعت حفظ او جای حرف و ایراد است، و این روایت در (ج ۱/۴۰۵-۴۰۶) ذکر گردید. و حدیث علیسدر مسند ابویعلی که پیامبر به علی فرمود: (سوگند به خدا شما را راضی و خشنود خواهم کرد، شما برادرم و پدرم فرزندم [حسن و حسین] میباشی، از سنت من دفاع مینمائی و ذمهام را تبرئه مینمائی] هیثمی در (المجمع) (٩/۱۲۱-۱۲۲) آن را ذکر کرده است و گفته است (ابویعلی آن را روایت نموده است، و در [اسناد] آن زکریّا بن عبدالله بن یزید اصفهانی است و او [از لحاظ سند] ضعیف است، همچنان که در (المیزان) و (تعجیل المنفعه) ذکر شده است أزدی گفته است [او] منکرالحدیث است.
و حدیث سلمان که از پیامبر روایت نموده است که پیامبر فرموده: علی وعدهها و دین مرا ادا مینماید) که در (الکنز) (۳۲٩۵۶) ذکر شده است و به دیلمی و ابن مردویه نسبت داده شده است، و سند و حتی سخنی که حجیّت آن را از بین نبرد در آن یافت نمیگردد، و من در مسند (فردوس الأخبار) دیلمی با شمارهی (۳٩۳۸) آن را بدون اسناد یافتهام و برای بیان ضعف و ردّ آن کافی است به آنچه ما که در (ج ۱/۳۸۲) از صاحب (الکنز) و اصطلاح او برای ضعف حدیث منسوب به دیلمی و دیگران بیان و نقل کردیم، مراجعه شود، و اما حدیث انس و حبشی در (ج ۱/۴٩٩-۵۰۸) ذکر گردید [و نیازی به تکرار آن نیست].
و حدیث علی که ابن مردویه نقل مینماید که چون آیهی: ﴿وَأَنذِرۡ عَشِيرَتَكَ ٱلۡأَقۡرَبِينَ٢١٤﴾[الشعراء: ۲۱۴]نازل شد، پیامبر ج فرمود: (علی دَین و وعده مرا ادا و عملی میسازد) قابل ثبوت نیست زیرا اسناد و تخریجکننده آن معلوم نیست، گرچه قسمت اول آن به دلیل آنچه که در (ج۱/۵۰٧) گذشت، صحیح است، ولی هیچ ارتباطی با وصیّت موهوم ندارد، و حدیث سعد در مراجعه (۵۴) بحث آن گذشت به صفحهی (۳۴-۳۵) مراجعه شود.
و آخرین سخن در این باره سخن قتاده – ابن دعامه سدوسی- است، که علیسحدود پانصد هزار درهم دَین پیامبر را ادا کرد و این روایت گرچه مرسل است و قابل اثبات نیست، و مفهومی برتر و بیشتر از اختصاص علی به پرداخت دَین رسول – که ما قبلاً ذکر کردیم – ندارد چون علی نزدیکترین خویشان وی بوده است و همچنین قول عبدالرزاق گرچه حجت شرعیی را ثابت نمیکند، بلکه وصیت به قضای دین را هم ثابت نمیکند چه برسد به وصیت مطلق، سپس عبدالحسین میگوید: (علی بعد از پیامبراحکام و شرایعی را که مردم در آن دچار اختلاف شده بودند برای آنان تبیین مینماید). و در حاشیه به دو حدیث (۱۱ و ۱۲) در مراجعهی (۴۸) حواله و ارجاع داده است، و در (ج ۱/۴٩۶-۴٩۸) کذب دوحدیث مذکور و بطلان استنتاج عبدالحسین از آنها را بیان کردیم. و در ادامه [عبدالحسین] میگوید: (و [پیامبر] به امت عهد بست که علی بعد از او ولی امت است و او برادر و پدر فرزند او میباشد) اما [مسألهی] ولایت و نصوص دال بر آن را با واضحترین دلایل و برهان به تفصیل شرح دادیم، [برای آگاهی بیشتر میتوان] به (ج ۱/۴۴٩-۴۵۶) و ... مراجعه نمود، و [مسألهی] برادری [و مؤاخات] میان پیامبر و علی را پیشتر در (ج ۱/۳۵۸) و پاسخ بر بطلان آن در ضمن صحبت از مراجعهی (۳۴۰۳۲) بیان نمودیم و با این وجود میان روایات مذکور و وصیت [مزعوم] ارتباطی وجود ندارد، و اینگونه سخن که میگوید: علی پدر فرزند پیامبر است، گرچه برای علی [در صورت اثبات آن] فضیلت است اما - همچنان که عبدالحسین تصوّر مینماید - به معنی برتری علی بر دیگران نیست، و بیانگر حق وصایت عام نیست، همواره برای اثبات آن به روایاتی بیاساس و بیاعتبار احتجاج مینماید، که اولین روایت، حدیث علی در (مسند) ابویعلی و احمد (فضایل) و [ابن حجر] در (الصواعق) است همانگونه اندکی پیش ذکر گردید ضعیف است، و قول بوحیری [درباره این روایت] که میگوید راویان آن اهل ثقه میباشند با بیان هیثمی در (المجمع) )(٩/۱۲۲) مردود است زیرا در اسنادآن زکریا اصفهانی وجود دارد، که او [از لحاظ اسناد] ضعیف است، سپس حدیث دوم که به آن احتجاج نموده است حدیث جابر نزد طبرانی است که با این عبارت میگوید: (خداوند نسل هر پیامبری را در پشت وی قرار داده است و خداوند هم نسل مرا در صلب علی بن ابیطالب قرار داده است). طبرانی در (الکبیر ۲۶۳۰) آن را تخریج نموده است و موضوع است زیرا در اسناد آن یحیی بن علاء رازی است که امام احمد دربارهی او میگوید: یحیی بن علاء کذاب و حدیث وضع مینماید، و دیگران نیز او را دروغگو میدانند، و حدیث ابن عباس نزد خطیب در (تاریخ بغداد) (۱/۶۳۱٧(۳) همچون حدیث [قبل] ضعیف است و در اسناد آن محمد بن عمران مرزبانی است و او بسیار اهل دروغ است و در آن ضعفاء و ناشناختههای غیر معروف دیگری هم وجود دارد، و ابن جوزی در (العلل المتناهیه) (۱/۲۰۱) و ذهبی در (المیزان) (۲/۵۸۶) و آلبانی در (الضعیفه) (۸۰۱) به موضوع بودن حدیث مذکور حکم دادهاند.
و سوّمین حدیث در اینجا حدیث فاطمه است با این عبارت: فرزندان هر مادری – و در روایتی هر بنیآدمی – به عصبه و خویشانی منتسب میشوند جز فرزندان فاطمه که من ولی آنان و من عصبه و خویش آنان میباشم) طبرانی در (الکبیر) (۲۶۳۲) و خطیب در (التاریخ) (۱۱/۳۸۵) آن را روایت نمودهاند، و هیثمی در (المجمع ٩/۱٧۳) به ابویعلی نسبت داده است، و روایت مذکور بسیار ضعیف است، زیرا در [اسناد] آن شیبه بن نعامه میباشد و ابن هیثمی میگوید: احتجاج به آن روا نیست و سخن ابن حبان که قبل از حدیث فاطمه واقع شده نیز چنین است، و طبرانی در (الکبیر) (۲۶۳۱) آن را از حدیث عمرستخریج نموده است – و حدیث عمر که در مراجعات گفته است – از روایت سابق دارای ضعف بیشتری است، در سند آن محمد بن زکریا غلانی میباشد و او همچنان که دارقطنی و دیگران گفتهاند بسیار دروغگوست، و علاوه بر آن ضعیف الاسنادهای دیگر و ناشناختههایی در سند آن وجود دارند، و با این دلایل حدیث مذکور تماماً از درجهی اعتبار ساقط میگردد.
و حدیث جابر در (المستدرک) حاکم (۳/۱۶۴) نیزموضوع و در اسناد آن یحیی بن علاء رازی است و او همان کذاب است که در روایت سابق ذکر وی گذشت و کسی که از وی روایت نموده است قاسم بن ابوشیبهی متروک (الحدیث) است لذا ذهبی به دنبال تصحیح حاکم از روایت مذکور افزوده است (صحیح نیست و یحیی امام احمد از او میگوید: که حدیث وضع میکرد و قاسم متروک الحدیث است.
و آخرین احادیث [عبدالحسین] در حاشیه (۳/۲۴۴) با این عبارت است (و اما شما ای علی برادر من و پدر فرزندم و از من و به سوی من میباشی) و حاکم (۳/۲۱٧) آن را از حدیث اسامه بن زیدبروایت نموده است، و عبدالحسین با گفتن (و حاکم و ذهبی آن را بر شرط صحیحین روایت نمودهاند) دروغ گفته است و لذا منبع آن را ذکر نکرده است بلکه آن را بر شرط مسلم تصحیح نمودهاند، و حدیث مذکور در مراجعهی (۳۴) ذکر گردید و در (ج ۱/۴۰۴-۴۰۵) بطلان بر شرط مسلم بودن آن بلکه بطلان صحیح بودن تبیین گردید، و حاکم و ذهبی و به ویژه ذهبی دچار اشتباه شدهاند زیرا او با این تصحیح با سخن خویش در مواضع دیگر مخالفت نموده است و صحیح اینکه این روایت ضعیف و منکر است.
و دربارهی منزلت علی نسبت به پیامبر میگوید: او وزیر و مشاور پیامبر است، و استدلال بر آن را در مراجعههای (۲۰، ۲۶) ذکر نمود، و ما هم به نوبهی خود در (ج ۱/۳۵۰-۳۵۵، ۳۶۴-۳٧۴) ردّ و پاسخ آن را بیان کردیم. سپس میگوید: (و او محل نجوی و اسرار پیامبر است). و در حاشیهی (۵/۲۴۴) به آیهی: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِذَا نَٰجَيۡتُمُ ٱلرَّسُولَ فَقَدِّمُواْ بَيۡنَ يَدَيۡ نَجۡوَىٰكُمۡ صَدَقَةٗۚ ذَٰلِكَ خَيۡرٞ لَّكُمۡ وَأَطۡهَرُۚ فَإِن لَّمۡ تَجِدُواْ فَإِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ رَّحِيمٌ١٢﴾[المجادلة: ۱۲]و این حکم زیاد طول نکشید تا اینکه خداوند آن را با آیهی بعد از آن ﴿ءَأَشۡفَقۡتُمۡ أَن تُقَدِّمُواْ بَيۡنَ يَدَيۡ نَجۡوَىٰكُمۡ صَدَقَٰتٖۚ فَإِذۡ لَمۡ تَفۡعَلُواْ وَتَابَ ٱللَّهُ عَلَيۡكُمۡ فَأَقِيمُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتُواْ ٱلزَّكَوٰةَ وَأَطِيعُواْ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥۚ وَٱللَّهُ خَبِيرُۢ بِمَا تَعۡمَلُونَ١٣﴾[المجادلة: ۱۳] - نسخ نمود.
و گفته شده است که جز علیبن ابیطالب کسی به این آیه عمل ننمود، و من به صحت آن باور ندارم – والله اعلم – و اخبار و روایات در این باره ضعیف یا منقطع و یا از مراسل تابعین است – بر اساس آنچه من بر آن واقف شدهام - اما آنچه حاکم در (المستدرک)، (۲/۴۸۱-۴۸۲۲) روایت نموده و عبدالحسین در حاشیه مراجعات به آن اشاره نموده است که از طریق عبدالله محمد صیدلانی از محمدبن ایوب از یحیی بن مغیره سعدی از جریر از منصور از مجاهد از عبدالرحمن بن ابیلیلی روایت نموده که علیبن ابیطالب گفت، و حاکم آن را بر شرط شیخین صحیح به شمار آورده و ذهبی هم با آن موافق بوده است و [اسناد آن] از جریر و بالاتر از جریر مورد پذیرش میباشند، اما راویان بعد از جریر، یحییبن مغیره سعدی و محمدبن ایوب و عبدالله بن محمد صیدلانی شرح حالی دربارهشان نیافتهام تا وضعیتشان را معلوم سازد، و با آن بتوان به صحت این اثر آگاهی یافت و بر فرض صحت آن ما آن را مربوط به وصایت [موهوم] مورد بحث به حساب نمیآوریم و عمل علیسبه این آیه دلالت بر فضیلت علی بر غیر او با این عمل خاص نیست، و در غیر این صورت میتوان این فضیلت را برای کسانی که قبل از نسخ به حکمی عمل نمودهاند بر کسانی که به آن عمل ننمودهاند تعمیم داد، مثلاً میبایست کسی را که رو به بیتالمقدس نماز به جای آورده است بر کسانی که رو به آن نماز اقامه ننمودهاند ترجیح داد، و یقیناً ما میدانیم که کعبه از بیتالمقدس بهتر است. و نماز به سوی کعبه از نماز به بیتالمقدس بهتر است، و به همین خاطر خداوند بیتالمقدس را با کعبه نسخ نموده است، و به طور کلی ناسخ از منسوخ بهتر است، زیرا خداوند احسن و برتر را برای ما تشریع مینماید و مادون آن را رفع و حذف مینماید و خداوند میفرماید: ﴿۞مَا نَنسَخۡ مِنۡ ءَايَةٍ أَوۡ نُنسِهَا نَأۡتِ بِخَيۡرٖ مِّنۡهَآ أَوۡ مِثۡلِهَآۗ أَلَمۡ تَعۡلَمۡ أَنَّ ٱللَّهَ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ قَدِيرٌ١٠٦ أَلَمۡ تَعۡلَمۡ أَنَّ ٱللَّهَ لَهُۥ مُلۡكُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۗ وَمَا لَكُم مِّن دُونِ ٱللَّهِ مِن وَلِيّٖ وَلَا نَصِيرٍ١٠٧﴾[البقرة:۱۰۶-۱۰٧]
و همچنین وضعیت سایر احکام منسوخ مانند تحریم همبستری با همسر در شبهای ماه رمضان و تحریم زیارت قبور و ... نیز چنین است و به طور کلی از نظر شرعی و عقلی عمل به حکم منسوخ موجب فضیلت برای عامل آن نمیگردد مگر اینکه عمل وی به حکم منسوخ به علت سبقت طرف در پذیرش اسلام باشد که فرد از لحاظ سابق بودن به فضیلت نایل میآید و به خاطر ذات عمل به حکم منسوخ نیست مانند نماز اقامه کردن رو به بیتالمقدس اما آیهی نجوی خود مدنی و متأخر النزول است.
و اگر قصد رافضی از طرح آیهی مذکور اثبات فضل علی با صرف عمل به آن باشد با دلیل مذکور بر وی پاسخ داده میشود اما اگر هدفشان این باشد که آیه نجوی خاص علی است – و ما از سخن موسوی چنین برداشت مینمائیم – به چهار طریق میتوان به آنها پاسخ داد:
۱- آیهی مذکور همهی مؤمنین را خطاب قرار داده است زیرا میفرماید: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ﴾[البقرة: ۱۰۴]و ضمیر جمع در آن به کار برده است و دلیلی بر اختصاص آن به یک نفر [تنها] در آن وجود ندارد.
۲- مربوط است به صحبت و نجوای مردم برای پیامبر ج و متعلق به نجوای پیامبرجو هر کس چنین نموده باشد نمیتوان او را محل نجوای و اسرار پیامبر ج به شمار آورد کما اینکه عبدالحسین گفته است این تنها علی است.
زیرا پیامبر ج با علی نجوی ننموده است بلکه علی به نجوای و درددل با پیامبر ج پرداخته است؟ و عاقلانه نیست بگوئیم که پیامبر ج از علی درخواست نموده است تا با وی نجوی کند.
۳- آیهی مذکور خاص ثروتمندانی نیست که توانای چنین صدقهای داشته باشند بلکه شامل همهی مؤمنان میگردد و اگر کسی توانایی داشت بر او واجب بوده و در غیر این صورت خداوند در همان آیه میفرماید: ﴿فَإِن لَّمۡ تَجِدُواْ فَإِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ رَّحِيمٌ١٢﴾.
اگر چیزی (برای تصدق) نداشتند خداوند بخشنده و مهربان است) و مفهوم کلی آیه قبل از نسخ همین بوده است و نهایت مطلبی که بتوان در اینجا ثابت کرد اینکه علی از زمرهی کسانی بوده است که توانایی صدقه داشته است و دیگران نتوانستهاند و با این وجود خداوند آنان را از مناجات پیامبر ممنوع ننموده است بلکه از آن عفو نموده و اجازه مناجات را به آنان داده است پس نتیجه میگیریم که مسأله خاص تنها علی نبوده است.
پس بنابر قول شیعیان همهی مؤمنین محل اسرار و یار صمیمی پیامبر ج میباشند و حدیث امسلمه و عبدالله بن عمر در مسأله مناجات [موهوم] در مراجعه (٧۶) و بیان بطلان آن با گمان تناجی در برخی ایام با عائشه مورد بحث قرار میگیرد.
و آنچه [عبدالحسین] دربارهی مناجات پیامبر ج برای علی در روز طائف که پیامبرجفرموده است: (من او را به عنوان رازدار انتخاب ننمودم ولیکن خداوند او را برای رازداری انتخاب کرده است) – در حدیث جابر با روایت ترمذی (۴۰/۳۳۰) و خطیب در (التاریخ)، (٧/۴۰۲) از طریق اخلج از ابوزبیر از جابر روایت شده است و ترمذی گفته است: (این حدیث حسن و غریب است و جز از طریق اخلج شهرت نیافته است) میگویم: این تساهل از جانب ترمذی است زیرا در اسناد آن دو علت وجود دارد، اول اجلح او همان عبدالله کندی است – او شیعی است – و با توجه به قواعد مذکور در علم الحدیث – در زمینهی فضایل علی قابل احتجاج نیست. علت دوم [عنعنه] نقل ابوزبیر از افراد مختلف است و او مدلس است و به احادیث وی احتجاج نمیشود مگر اینکه به حدیث بودن و اخباریت آن تصریح نموده باشد، و طبرانی در (الکبیر)، (۱٧۵۶) روایت مذکور را از طریق سالم بن أبی حفصه از ابوزبیر از جابر روایت نموده است، و این اسناد کمکی به عنعنهی ابوزبیر نمیکند وعلت همچنان باقی است، برای آگاهی از شرح حال سالم (هم) به [بحث] راویان صدگانه در شماره (۳۰) مراجعه کنید. و قول وی [دربارهی علی نسبت به پیامبر ج](علی ولی وصی پیامبر ج است) در (ج ۱/۴۴٩-۴۵۶) و در مراجعه (۲۶) و از حدیث ابن عباس که او در حاشیه به آن اشاره نموده بود از آن بحث گردید و در احادیث پیرامون وصایت مزعوم ذکر گردید که استشهاد برای اثبات وصایت به خود وصایت حماقت است و بحث ما در مراجعه همان وصایت است پس چگونه خردمند به خود اجازه میدهد برای اثبات وصایت به خود وصایت استدلال استشهاد نماید؟ و سخن او در اینجا چون با ابتدای سخن وی در این مراجعه ارتباط مییابد به این نتیجه نایل میشویم که سفارش پیامبر ج نسبت به علی قابل انکار نیست زیرا بدون شک پیامبر ج مردم را نسبت به او سفارش و توصیه نموده است سپس میگوید: (و [علی] باب شهر علم پیامبر ج و باب خانه حکمت او کشتی نجات امت و اطاعت او بر امت همچون اطاعت از پیامبر ج واجب است و سرپیچی از او مانند سرپیچی از پیامبر ج گناه به شمار میآید، و تبعیت و یا مفارقت علی همچون پیروی و دوری از پیامبر ج است، و بر تمام احادیث در حاشیههای مراجعه (۴۸) و روایات (۱٧، ۱۶، ۱۴، ۱۰/٩) و مراجعه ۸ فقرهی ششم توضیح و پاسخ داده شد.
و [عبدالحسین] میگوید: (پیامبر ج با هر کسی که با او صلح کند صلح نموده و با هر کس باعلی جنگ نماید جنگ میکند) و در حاشیه (۸/۲۴۵) به حدیث ابوهریرهساشاره کرده است که پیامبر ج به علی، فاطمه، حسن و حسین نظری افکند و فرمود: (هر کس با شما بجنگند با او جنگ نمایم و هر که با شما صلح نماید صلح کنم) امام احمد (۲/۴۴۲) و حاکم (۳/۱۴٩) و خطیب (٧/۱۳٧) و طبرانی در (الکبیر)، (۲۶۲۱) آن را روایت نمودهاند [که همگی هم] از طریق تلیدبن سلیمان از ابوجحاف از ابوحازم از ابوهریره میباشد، و این اسناد ضعیف و ساقط است در آن دو علت [قادحه] وجود دارد:
علت اول: تلید بن سلیمان [در اسناد] ضعیف است با وجود شیعیگری او به وی احتجاج نمیشود، و شرح حال وی را در ضمن صدگانه در شمارهی (۱۰) بیان گردید.
علت دوم: جدایی از علت اول است، ابوجحاف داودبن ابوعوف است و از نظر حافظه [حفظ حدیث] ضعیف است. و علاوه بر آن شیعه میباشد و روایت وی در چنین مسائلی قابل قبول نیست و در ضمن راویان صدگانه با شمارهی (۲۶) شرح حال وی ذکر شده است، و این روایت ابوهریره دارای شواهدی از قبیل احادیث زیر است حدیث زیدبن بن ارقم با تخریج ترمذی (۴/۳۶۱) و ابن ماجه (۱۴۵) و حاکم (۳/۱۴٩) و ابن حبان (۲۲۴۴) ودابن ابیشیبه (۱۲/٩۶-٩٧) و طبرانی در الکبیر (۲۶۱٩، ۲۶۲۰، ۵۰۳۰) و (الصغیر،٧۵۴) از دو طریق روایت شدهاند که در هردو [طریق] ایراد وجود دارد که ایراد از ناحیهی صبیح غلام اُم سلمه از زیدابن ارقم است و اگر ایراد را هم نادیده بگیریم، از دو جهت اسناد آن ضعیف است،
اول: صبیح جز ابن حبان کسی به وی اعتماد نکرده است و ابن حبان بسیار اهل تساهل و تسامح بوده است و چه بسا به افراد مجهولالحال اعتماد نموده است و ترمذی میگوید: (این حدیث غریب است و جز از این طریق شناخته شده نیست، و صبیح غلام امسلمه معروف نیست).
و دوم: میان صبیح و زیدبن ارقم فاصلهی زمانی است و [خود] از وی روایت را نشنیده است، و حافظ در شرح حال صبیح در (التهذیب) از بخاری ذکر کرده که او میگوید: (به عنوان سماع [خود] از زید آن را روایت نکرده است که این خود بیانگر انقطاع این روایت است و شاهد دیگری هم دارد که جای شادمانی نیست و آن هم بسیار بیاعتبار است که طبرانی در (مجمع الزائد)، (٩/۱۶٩) از صبیح روایت کرده است که او میگوید: (که جلو درب خانهی پیامبر ج بودم علی و فاطمه آمدند، و هیثمی میگوید: در [اسناد] آن کسانی وجود داردند که من آنها را نمیشناسم [من] میگویم: با وجود این همه افراد مجهول صبیح در میان صحابه معروف نیست و سیوطی در (الدر المنثور، ۶/۶۰۶) از ابن مردویه نقل نموده که او نظیر این حدیث را از ابوسعید خدری روایت نموده است ولیکن اسناد آن را نقل ننموده است همچون باد است و نمیتوان به آن احتجاج نمود و از نظر آگاهان اهل حدیث روایت مذکور با همه این طرق ضعیف است و به آن احتجاج نمیشود و عبدالحسین میگوید: (پیامبر ج ولی کسی است که علی را دوست بدارد و دشمن کسی است که با او دشمنی ورزد، وهر کس علی را دوست بدارد خدا و رسول ج او را دوست داشته است و هر کسی از او نفرت داشته باشد خدا و رسول ج را نفرت داشته و هر کس او دشمنش بدارد خدا و رسول ج هم با او دشمنی میورزد، و هر کس او را اذیت نماید؛ خداوند و رسول ج را اذیت نموده است). در مراجعهی (۴۸) بر تمام احادیثی که در اینجا مورد اشاره قرار گرفته است و حدیث عمروبن شامی که در حاشیهی (۱۲/۲۴۶) به آن اشاره کرده است. در (ج ۱/۴۳۸-۴۴۰) ذکر گردیده است [برای آگاهی بیشتر] به آن مراجعه شود.
و قول عبدالحسین (هر آنکه علی را دشنام دهد خدا و رسول ج را دشنام داده است و او امام نیکوکاران است) تا آخر فقره تماماً تکراری و بیفایده است و همهی احادیثی که در حواشی به آنها اشاره نموده همچون احادیث قبل بر آن سخن گفتهایم و نیازی به تکرار آن نیست از مجموع آنچه که ذکر کرده و دلایلی که به آن اشاره کرده است جز اندکی – مانند شرکت علی در غسل و تکفین و تدفین پیامبر ج و ادای دین از پیامبر ج و اینکه او اولیاء خداست – که ربطی هم به وصایت مزعوم ندارد تماماً غیرصحیح و از درجهی اعتبار ساقط میباشند، پس با این وجود انسان اهل انصاف چگونه بعد از این میتواند بپذیرد که عبدالحسین بگوید: (و بسیاری از این ویژگیها که جز وصی کسی سزاوار آن نیست – و آیا وصیت چیزی جز تعهد سپردن برخی از این مسائل است، و اگر منظور او تنها روایات صحیح در این زمینه است – که بعید به نظر میآید – جز به صورت مقید نمیتوان گفت که مطلقاً بر وصیت دلالت مینمایند، و آنها وصیتی خاص در امری خاصاند مانند وصیت به سایر صحابه در اموری خاص دیگر همچون توصیه پیامبر ج برای عثمان در شانه خالی نکردن از پذیرش خلافت در صورتی که از وی خواسته شود و وصیت به معاذ و ابوذر و حتی وصیت به معاویه [پسر ابوسفیان] و سایر وصایا دیگر که اینجا مجال ذکر آنها نیست.
و در فقرهی دوم [همین مراجعه] گفته است: (اما صاحبان مذاهب چهارگانه وصایت را به این خاطر انکار نمودهاند زیرا به گمان آنان با خلافت خلفای سهگانه قابل جمع نیست) و این ادعا [از عبدالحسین] دروغ و افترای بر ائمه مذاهب است، آنان به خاطر عدم صحت آن را انکار نمودهاند و ما از آنان آگاهتر نیستیم تا بر بطلان و جهل آنان نسبت به وصیت اقامهی حجت نمائیم. و هر کسی از آنان نقل نماید که پیشوایان مذاهب چهارگانه وصایت را تصحیح و یا از آن سکوت نمودهاند، چیزی جز بیاطلاعی از واقعیت امر نیست و سخن هیچ شخصی جز پیامبر ج بینیاز از ذکر حجت و دلیل صریح نیست اما اهل سنت در مقابل از روش شیعه که در وصیت اتخاذ نمودهاند روش دیگری را پیش گرفتهاند، و با فرض صحت نصوص – حال بسیار دور به نظر میآید – و سکوت علی از مطالبه وصایت و اقرار او به خلافت خلفای قبل از خود از طریق بیعت با آنان و اجماع امت بر صحت خلافتشان تماماً بیانگر بطلان آنچه میباشد که شیعه از وصیت خیالی تصور مینماید و این تنها جواب از جانب اهل سنت نیست که عبدالحسین تلاش نموده تا آن را به عنوان قویترین جواب در این زمینه جلوه دهد بلکه اهل سنت برای حل همهی این مسائل به بطلان نصوص ذکر شده در این مورد میپردازد.
سپس عبدالحسین در فقرهی سوم آنچه بخاری در صحیح خود (۴/۳) روایت نموده ذکر کرده است که بخاری از طلحه بن مصرف روایت نموده است: از عبدالله بن أبی اوفی سؤال نمودم آیا پیامبر ج وصیت نموده است؟ گفت: خیر، گفتم چگونه ابتدا بر مردم وصیت نوشته سپس آن را ترک نموده باشدگفت به کتاب خداوند وصیت نموده است.
سپاس خدایی را که این رافضی را واداشته است که دلیل اهل سنت را برای خود اهل سنت نقل مینماید زیرا آنچه گفته است در صحیحترین کتاب نزد آنان بعد از قرآن است و از اینکه امثال این رافضی آن را قبول ندارند از ارزش آن نمیکاهد همچون خورشید در وسط ظهر است و کوری این نابینا آن را پنهان نمیسازد.
و موضوع کتاب و مراجعات وی [با گمان او] عبارت است از احتجاج به مطالب مورد پذیرش اهل سنت. پس ای شیعه چگونه رواست که گفته شود که حدیث نزد اهل سنت ثابت نشده است؛ و یا (اینکه در صحاح اهل سنت روایت وصیت به تواتر رسیده و میبایست به دیوار کوبیده شوند) آیا این ادعا خودخواهی محض نیست؟
و شبیه این مسأله در فقرهی چهارم گمان نموده که حدیث ابن ابیاوفی بیثمر و ابتر است و او ج تنها به تمسک به قرآن توصیه نکرده است؛ بلکه همراه آن به اهل بیت هم توصیه نموده است، این مسأله گرچه خارج موضوع اثبات وصیت خاص خلافت علی در این مراجعه میباشد، اما این هم باطل است و ما ذکر کردیم احادیثی که در آن ذکر ثقلین آمده است برای تمسک به آنان نیست بلکه تمسک تنها به کتاب خداوند است، اما رسول خدا ج نسبت به اهل بیت توصیه به نیکی با آنان و حفظ قرابت با رسول ج نموده است؛ و تمسک و عصمت از گمراهی [و اشتباه] فقها در کتاب خداوند است، [و برای آگاهی بیشتر در این زمینه] به (ج ۴۴۱-۴۵، ۵۲-۵۵) و (ص ۵۶-۵٧) از همین جلد مراجعه شود.
و در حاشیهی (۲/۲۴٧) سخنی ذکر نموده است که جز تکرار آنچه در آغاز این مراجعه گفته است چیزی بر آن نیفزوده است، مگر آنچه که بیانگر کم خردی و بیشرفی اوست، و گرنه چه عقلی میگوید که پیامبر ج امت خود را رها نموده است تا در سرگردانی و تاریکی خویش غوطهور شوند؟ و چه کسی گفته است اگر پیامبر ج به علی وصیت نمیکرد پس آنان را رها نموده تا بر میل و آرزوهای خویش به هر سو زنند؟ بلکه رسول خدا ج با بیان واضح برای آنان تبیین نموده است تا بعد از او درامان و محفوظ باشند و در حجة الوداع فرمود: (در میان شما دو چیز به جای گذاشتم: کتاب خدا و سنت من که بعد از [عمل به] آنها هرگز گمراه و متفرق – نخواهید شد تا اینکه در حوض [کوثر] بر من وارد شوید) – که حاکم و غیره آن را روایت نمودهاند و در این باره به ص (۲٧) مراجعه گردد، و قبل از این سفارش همچنان که عرباض بن ساریه گفته است آنان را توصیه نموده و فرموده است: (بر شما باد از سنت من و خلفای راشدین هدایت یافته بعد از من پیروی نمائید و با چنگ و دندان به آن بچسبید ...) ترمذی و غیره آن را روایت نمودهاند و باز در سفارشی دیگر به آنان میفرماید: (بعد از من به ابوبکر و عمر اقتدا نمائید (روایت از ترمذی و ...) و زنی از پیامبر ج سؤال نمود و گفت: [ای رسول خدا ج]اگر آمدم و شما نبودید [چکار کنم؟] فرمود: نزد ابوبکر بیائید) روایت از بخاری و مسلم ...) و تفصیل آن در [صفحات پیش] ذکر گردید. و تمام این مسائل نزد اهل سنت دلیل و برهان قاطعی بر بطلان تصورات شیعه دربارهی وصیت برای علیساقامه مینمایند، و از آن مهمتر در روایت صحیح از ابوجحیفه ذکر گردیده است که گفته است: به علیبن ابیطالب گفتم (آیا بعد از قرآن چیزی از پیامبر ج نزد شما یافت میشود؟ گفت خیر سوگند به آنکه دانه را شکافته و انسان را آفریده است جز فهم انسان از قرآن و آنچه در این صحیفه میباشد؟ گفتم در صحیفه چه چیزی وجود دارد؟ گفت: عقل و آزادی اسیر، و مسلمان در برابر کافر کشته نمیشود. روایت از امام احمد (۱-٧٩)، بخاری (۱/۳۶)، (۴/۳۰)، (۸/۴۵، ۴٧) ترمذی (۲/۳۱۱-۳۱۲)، نسائی (۸/۲۳). و از چند طرق از علی هم به ثبوت رسیده است برای طرقهای دیگر آن در (مسند امام احمد)، (۱/۱۵۲، ۱۵۱، ۱۱٩، ۱۱۸)، مسلم (۳/۱۵۶٧)، نسائی (۸/۲۴)، و... نگریسته شود.