پاسخ به مراجعهی (٧۴):
۱- رد ادعای نام بردن از عائشه به عنوان سرچشمهی فتنه و سخن بر حدیث و الفاظی که در زمینهی روایت و درایت نقل و بیان کرده است.
۲- شرح جریان جمل با تکیه بر اخبار صحیح از کتابهایی که خود موسوی به آنها حواله داده است که بیان مینمایند که عائشه برای جنگ بیرون نرفته است و به قصد اصلاح بیرون رفته و گمان میکرد که خروج وی به مصلحت مسلمانان است.
۳- اسقاط اخبار یا اضافههایی که در اثبات اصل عداوت میان علی و عائشه بر آنها استناد جسته است.
۴- کشف استدلال واهی او بر وصایت مزعوم به آیه و حدیث و سخن دربارهی قضیهی مطالبهی ارث توسط فاطمه.
۵- رد ادعای ثبوت وصایت مزعوم از طریق عقل.
۶- ارجاع کلام در رد وی بر ادعای عائشه به مراجعه بعدی و پاسخ بر آن.
خداوند رافضیان و کینهتوزان نسبت به امالمؤمنین عائشه – را نابود گرداند که خداوند در قرآن او را تبرئه و مسلمانان را از بدگمانی نسبت به او برحذر داشته است و میفرماید: ﴿يَعِظُكُمُ ٱللَّهُ أَن تَعُودُواْ لِمِثۡلِهِۦٓ أَبَدًا إِن كُنتُم مُّؤۡمِنِينَ١٧﴾[النور: ۱٧]ولیکن عبدالحسین پند نمیگیرد و همواره نسبت به ام المؤمنین نکوهش و بیراه میگوید: و لذا از عدم استقامت ایمان وی اطمینان مییابیم زیرا خداوند رها کردن این افترا را مشروط به داشتن ایمان نموده است و فرموده: ﴿إِن كُنتُم مُّؤۡمِنِينَ١٧﴾و ما رافضیان و بلکه تمام شیعه را فرامیخوانیم که یک نص تنها برای ما بیاورند که خداوند در آن همانند آنچه از عائشه در این آیه و آیات نهگانه دیگر دفاع نموده از یکی از بندگانش جز انبیاء دفاعی نموده باشد.
و اگر دارای ایمان درست میبودند سزاوار بود حتی اگر عائشه در آنچه دچار اشتباه شده بود سخنی نمیگفتند زیرا او هم بشر است و علیالخصوص او محبوب رسول خداست ج و همسر او در دنیا و آخرت است.
همچنان که عماربن یاسر و غیره میگویند – او تنها همسر پیامبر ج است که وحی در بستر و منزل وی نازل شده است، و او کسی است که پیامبر ج حتی از دختر خویش فاطمه و همسرانش ام سلمه و زینب نپذیرفته است در مورد وی چیزی بگویند، لیکن شیطان و دوستان وی هیچ فرصتی را در نکوهش و تعریض به وی را از دست نمیدهند، سپس میگویند – به گمان خود – که آنان ناچارند در این بابت سخن گویند، و اگر از آنان درخواست نشود به آن تصریح نمینمایند.
و او بیشرمانه عائشه را سرچشمه فتنه میخواند و فرض بر این است اگر مؤمن باشد مادر وی باشد، و او بر مبنای کلام خداوند مادر علیسو مادر هر آنکه گمان میکند علی را دوست میدارد، و مادر همهی مؤمنین است، و عبدالحسین با سخن خویش پیرامون امالمؤمنین عائشه با تمام ایمانداران دشمنی میورزد، خداوند او را به سزای کردارش برساند.
و با شیوهی زشت و نابهنجار عائشهلرا منبع فتنه قرار داده است و ابتدا در متن سخنش به آن تصریح نموده و در حاشیه (۱/۲۵۱) به لفظ حدیث صحیح نزد بخاری ارجاع داده است و مفهوم آن را به سرزنش عائشه قرار داده است و چگونه ممکن است بخاری یا غیر او چنین عملی را انجام و یا به آن اشاره نموده باشد؟ و چگونه کسی تصور میکند که یکی از امامان اهل سنت و اهل علم چنین سخنی بر زبان آورد؟ و جز بیخردان و ناپاکان امثال عبدالحسین کسی آن را نمیپذیرد، و تمام آنچه در این امر است اینکه امام بخاری/در (کتاب الجهاد و السیر) در باب مسائل مربوط به بیوت همسران پیامبر ج حدیثی با شمارهی (۳۱۰۴) از عبدالله بن عمربروایت نموده که (پیامبر ج به خطابه پرداخت و به طرف مسکن عائشه اشاره کرد و فرمود: در اینجا فتنه است (سه بار) از این سمت شاخ شیطان بالا میآید) و این رافضی ناپاک این حدیث را به عنوان نکوهش عائشه قرار داده است، و ما به اذن خداوند از لحاظ روائی و درائی آن را پاسخ خواهیم داد:
اما از باب روائی میگوئیم: این حدیث دارای روایات فراوان دیگری است که هدف واقعی آن را تبیین مینمایند بخاری خود و دیگران آنها را روایت نمودهاند و میبایست همهی روایات جمع و در کنار هم قرار داده شوند زیرا اگر همهی آنها صحیح باشند منظور پیامبر ج را از آن میفهمیم.
و شیعه حق ندارند بر ما اعتراض نمایند زیرا روایات مذکور و روایت نزد آنان صحیح نیست و تنها برای تأیید باطل خویش آن را ذکر کردهاند و اگر به صحت روایات مذکور اقرار نمینمایند سایر احادیث [دیگر در این زمینه] چنیناند زیرا از یک منبع واحدند، و اگر به صحت آن اقرار نمینمایند حق تفسیر معنای آن را ندارند، بلکه سزاوار است صاحب این روایات [علمای اهل سنت] که آنها را روایت و تصحیح نمودهاند آن را تفسیر نمایند.
سپس آنان بر ما [اهل سنت] با آن روایات احتجاج مینمایند، و ما حق داریم تا اینکه معنای آن را بر مبنای روایات صحیح خود برای آنان تبیین نمائیم تا مفهوم [واقعی] انصاف در مناظره و بحث نمایان و رعایت گردد.
از جمله [بر این روایات]، امام بخاری، (۳۲٧٩) از ابن عمر روایت کرده است: (که رسول خدا ج به [طرف] مشرق اشاره میکرد و فرمود: هان فتنه همینجا است (۲بار) و شاخ شیطان از اینجا سر بالا میآورد، امام احمد، (۲/۱۴۳، ۱۲۱، ٧۳، ٧۲، ۵۰، ۴۰) و مسلم، (۴/۲۲۲٩) ... هم آن را روایت کردهاند.
و بخاری، (٧۰٩۳، ۳۵۱۱) از ابن عمر روایت نموده که (از پیامبر ج) شنیدم – میگفت: هان فتنه در اینجاست – به مشرق اشاره میکرد – از اینجا شاخ شیطان سر بالا میآورد. و امام مسلم، (۴/۲۲۲۸) نیز آن را روایت کرده است.
و بخاری، (۵۲٩۶) از ابن عمر روایت کرده است که: از پیامبر ج شنیدم که میفرمود: فتنه در اینجاست و به سمت مشرق اشاره میکرد) و باز از ابن عمر روایت کرده است که پیامبر ج به منبر رفت و فرمود: فتنه اینجاست (۳ بار) و شاخ شیطان از اینجا سر بالا میآورد، و فرمود: شاخ خورشید، بخاری دو روایت مذکور را (٧۰٩۲، ٧۰٩۳) در کتاب «الفتن» باب شانزدهم (باب قول پیامبر ج که فتنه از جانب مشرق است و نظیر آن در صحیح مسلم، (۴/۲۲۲۸) هم ذکر شده است و از مجموع روایات صحیح چنین استنباط میشود که منظور پیامبر ج از سر برآوردن فتنه همانا جهت مشرق است، که همان شاخ شیطان است و چون بیت عائشه در شرق مسجد پیامبر ج است و راوی حدیث صحابی گرامی عبدالله بن عمر خواسته است جهتی را که پیامبرجبه آن اشاره کرده است معین نماید و ذکر کرده است که پیامبر ج به آن سویی اشاره کرده است، و حتی او نگفته است (به محل سکونت عائشه اشاره کرده است. بلکه گفته رو به سمت محل سکونت عائشه اشاره کرده است، که بیانگر این است هدفش [تعیین] جهت بوده است، سایر روایات و روایتی که در آن میفرماید: (رو به سمت مشرق اشاره کرد) همچنان که آگاهان به علم لغت میدانند تماماً در آنها تعیین مقصد و سویی است اما [روایت مذکور] از باب درایه به سه صورت میتوان به آن پاسخ گفت:
اول: اینکه گفتیم خانهی عائشه در سمت شرق مسجد بوده است، حتی ابن کثیر در (البدایه و النهایه) میگوید: با تواتر دانسته شده است که پیامبر ج در حجرهی مخصوص عائشه در شرق مسجد پیامبر در زاویهی غربی قبلهی حجره به خاک سپرده شده است...) و ذکر خانهی عائشه در روایت مذکور به معنای جهت شرق است که پیامبر ج با قول خویش آن را توضیح داده است: (که از همانجا شاخ شیطان سر بالا میآورند، و این کلام هیچ کدام از راویان نیست ... و با این توضیح منظور از آن معلوم میگردد.
دوم: هدف عبدالحسین از این سخن جز دو هدف نیست یا اینکه بگوید هدف پیامبرجاز آن اشاره به خود عائشه بوده است. و یا بگوید: هدف پیامبر محل سکونت عائشه بوده است. اگر هدف وی سخن اول باشد از طریق ترکیبهای لغوی موجود در حدیث و اینکه کلمهی (حیث) در متن روایت جز برای اشاره به مکان معین – نه شخص معین – به کار میرود بطلان آن معلوم میگردد، و اینکه میفرماید: «ههنا الفتنة»در اینجا فتنه است، اشاره به مکانی دارد که فتنه در آن جای گرفته است گرچه این عبارت متن روایتی است که موسوی به آن احتجاج نموده است.
و اگر بگوید: هدف پیامبر ج محل سکونت [عائشه] بوده است ممکن نیست اینگونه باشد و در طول حیات پیامبر ج در آن سکونت نماید و پیامبر ج در هنگام نوبت منزل عائشه به آن رفت و آمد داشته باشد، بلکه بیشتر از منزل زنان دیگر به آن رفته و آمد میداشت، زیرا عائشه – کما اینکه ذکر گردید – دارای دو سهم بود، یک روز از آن خود و روز دیگر هم سهم سوده بنت زعمه بود که چون میدانست پیامبر ج عائشه را بسیار دوست میداشت سهم خود را به عائشه بخشیده بود، و افزون بر همهی اینها پیامبرجدر واپسین لحظات عمر خویش دوست داشت که در خانهی عائشه نه خانه سایر همسران دیگرش بستری باشد، و - همچنان که بخاری نقل کرده است – آن را صراحتاً از همسرانش درخواست نمود، و از عائشه روایت شده که چون بیماری پیامبرجشدت گرفت، از همسران خود اجازه خواست تا در منزل من [عائشه] بستری گردد. و به وی اجازه دادند، و تا اینکه جان به جان آفرین تسلیم کرد در منزل عائشه بماند و بر خلاف تمایل رافضیان همانجا در خاک آرمید.
و عبدالحسین چارهای ندارد مگر اینکه بگوید هدف پیامبر ج مسکن عائشه بعد از وفات خود بوده است، که اگر چنین گوید با دست خویش برای خویش بدبختی و ذلت خواسته است، زیرا مسکن عائشه با وفات پیامبر ج که به قبر شریف او تبدیل گردید و خانهی عائشه به شمار نمیآمد تا منتسب به او باشد، و چگونه صاحب خرد میپذیرد که خداوند راضی شود که محبوب و بندهی خود (محمد ج) در مکانی دفن گردد – [برمبنای گمان رافضیان] – که محل ظهور فتنه باشد؟ و با این وجود تمام شرحهای عبدالحسین پیرامون توجیه روایت باطل میگردد.
و [واقعاً] انسان در کارهای خداوند و آیات او در شگفت است که خداوند مسکن عائشه را محل بستری بنده و حبیب خود نموده سپس آن را محل دفن و آرامگاه وی قرار میدهد و دو رفیق و یاور او هم در جوار وی مدفون گردند.
سوم: اگر سخن این رافضی دارای احتمال و صورتی از واقعیت میداشت حتماً – یکی از تابعین – که با عائشه مخالفت نمودهاند به آن احتجاج مینمود و چنین تصوری دربارهی عقیدهی مخالفین عائشه ممکن نیست. پس با این توضیح میدانیم که افترایی محض و بهتانی برای امالمؤمنینلاز جانب عبدالحسین است، کمااینکه اسلاف او نیز جریان افک را دربارهی وی تراشیدند و خداوند مرا با شنیدن اینگونه سخنها آموزش میدهد و میفرماید: ﴿وَلَوۡلَآ إِذۡ سَمِعۡتُمُوهُ قُلۡتُم مَّا يَكُونُ لَنَآ أَن نَّتَكَلَّمَ بِهَٰذَا سُبۡحَٰنَكَ هَٰذَا بُهۡتَٰنٌ عَظِيمٞ١٦ يَعِظُكُمُ ٱللَّهُ أَن تَعُودُواْ لِمِثۡلِهِۦٓ أَبَدًا إِن كُنتُم مُّؤۡمِنِينَ١٧﴾[النور: ۱۶-۱٧]
سپس این رافضی به فتنهی جمل اشاره نموده و عائشهلرا متهم نموده به اینکه او آغاز رهبری لشکرکشی برای جنگ با علیسبه عهده گرفته است، و این دروغ محض است زیرا عائشه جنگ ننمود، و به قصد جنگ بیرون نرفت بلکه به قصد اصلاح و تصور اینکه خروج وی به مصلحت مسلمین است بیرون رفت، و تمام این مسائل در کتابهای تاریخ معتبری همچون، طبری و البدایه و النهایه به ثبت رسیده است. که اینجا مجال تفصیل حوادث جریان جمل و عوامل آن ممکن نیست. بلکه تنها به اشارهای که تاریخ طبری به این جریان نموده اکتفا مینمائیم و نمیگویم هر آنچه در تاریخ طبری آمده تماماً صحیح و ثابت است. بلکه میبایست در سند روایت هر روایت تحقیق و بررسی نمود. ولیکن [در میان روایات مختلف] روایت سیفبن عمرضبی انتخاب مینمائیم زیرا به علت اهمیت او در تاریخ طبری بروی اعتماد نموده است و ما قضاوت را به تاریخ طبری ارجاع میدهیم عبدالحسین هم در حاشیه (۲/۲۵۱) نیز به آن ارجاع داده است. و با مراجعه به آن در ابتدا معلوم میگردد، که عائشه و صحابیان همراه او برای خونخواهی عثمان بیرون رفتند، و رو به بصره حرکت نمودند تا انتقام خون عثمان را از قاتلان بگیرند لذا به طرف بصره روی نمودند، و اگر قصد جنگ با علی داشتند – کمااینکه شیعه تصور میکند – به علی در مدینه روی مینمودند. بلکه از روایت طبری، (۴/۴۵۵) معلوم میگردد که علیسبا همراهان خود از مدینه بیرون رفت تا از طلحه و زبیر اعتراض نموده و در ضمن آنان از عائشه اعتراض نماید، ولیکن به آنها نرسید و چون به بلندیهای بصره رسیدند، عثمان بن حنیف نزدشان فرستاده شد تا از آنان خبری بیاورد و عائشه با تمام وضوح و صراحت بیان کرد که جز برای اصلاح و انتقام از قاتلان عثمان بیرون نیامدهاند، و طبری، (۴/۴۶۲) در روایتی به نقل از عائشه میگوید: و با مسلمین بیرون رفتم تا هر آنچه نزد این مردم آمده است به آنان آموزش دهم و یا چگونه از ما پیروی نمایند و برای اصلاح امور چه مسائلی لازم است و آیهی ﴿۞لَّا خَيۡرَ فِي كَثِيرٖ مِّن نَّجۡوَىٰهُمۡ إِلَّا مَنۡ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوۡ مَعۡرُوفٍ أَوۡ إِصۡلَٰحِۢ بَيۡنَ ٱلنَّاسِۚ﴾[النساء: ۱۱۴]را قرائت نمود، و ما کوچک و بزرگ، زن و مرد که خداوند و رسولج او مرا دستور داده است به اصلاح [میان مردم] به پا میخیزیم، و کار ما این است که شما را به نیکی دستور داده و بر آن تشویق نمائیم و شما را از منکر منع کنیم بر تغییر آن تشویق نمائیم.
لیکن شورشیانی که بر عثمان شوریده بودند و در کشتن وی شرکت نموده بودند از جمله کسانی بودند که در بصره بودند و معمولاً از این عمل خشنود نبودند، و از جمله کسانی که آنان را رهبری میکرد حکیم بن جبله عبدی از یاران عثمان بن حنیف بود، و طبری، (۴/۴۶۶) با صراحت میگوید: و حکیم بن جبله با اسب و دستهای [مردم] بیرون آمد و جنگ را آغاز نمود، و اصحاب و همراهان عائشه هم نیزههای خویش را آماده کرده و از پرتاب آن خودداری کردند تا آنان نیز خودداری نمایند، ولی آنان دست بردار نبودند و جنگ را آغاز نمودند و همراهان عائشه هم به دفاع از خود پرداختند، پس همراهان عائشه آغازگر جنگ نبودهاند، و جز برای اصلاح بیرون نرفتهاند و کسی که جنگ را شروع نمود یکی از یاران عثمانبن حنیف به نام حکیم بن جبله بوده است و او – همچنان که طبری هم به آن تصریح نموده – یکی از سردستههای شورشیان بر عثمان و در قتل وی شرکت نموده است. و علاوه بر این عثمانبن حنیف بعد از اینکه یارانش جنگ را آغاز کردند، در جنگ میان اصحاب عائشه و قاتلان عثمان شرکت ننمود، و تمام مسائل مذکور به تبیین دروغ سخن عبدالحسین و افتراهای بیشمار وی در حاشیهی (۲/۲۵۱) میپردازد در حاشیه مذکور اظهار میدارد که عائشه و همراهان او آغازگر جنگ بودهاند و آن را به عنوان فتنهی جمل اصغر نام نهاده است و تلاش نموده از حکیم بن جبله ستایش و از او دفاع نماید زیرا او از جمله کسانی است که در قتل عثمان و شورش بر او شرکت جسته است و با میل و آرزوی این رافضی همخوانی و هماهنگ است، و با نقل از منبعی که خود به آن ارجاع داده است برای پاسخگوئی بر او کافی است، و آن منبع عبارت است از تاریخ طبری و تاریخ [کامل] ابن اثیر.
و طبری بار دیگر در تاریخ خود – عدم آغاز جنگ از جانب عائشه و همراهان وی را برای ما مسجل و بیان نموده که جز برای انتقام از قاتلان عثمان دنبال چیزی دیگر نبودهاند و میگوید: (۴/۴٧۰) (عائشه گفت نجنگید مگر با اینکه با شما بجنگند و فریاد برآورد کسانی که در قتل عثمان شرکت نداشته خودداری نموده و جز قاتلان عثمان با کسی دیگر کاری نداریم و با کسی جنگ آغاز نمینمائیم. حکیم جنگ را آغاز و به فریاد منادی توجه نکرد.
سپس علیسحرکت نمود و در ذیقار فرود آمد، و تلاشهای اصلاحگرایانه میان دو گروه آغاز گردید و صحابی گرامی قعقاع بن عمرو تمیمی میانشان واسطه گردید، و هردو گروه عملاً بر او توافق نمودند [به تاریخ طبری، (۴/۴۸۸-۴۸٩) مراجعه گردد] لیکن سران فتنه از این امر خوشایند نبودند، و گروهی از آنان از جمله علباء بن هثیم و اشتر و سالم بن ثعلبه و ابن سوداء (عبدالله بن سبأ) - و خالدبن ملجم – اتفاق نمودند بر اینکه به قصد خونخواهی با علی به جنگ بپردازند.
و معلوم میگردد که ابن سبأ (ابن سوداء) مسئول جمعآوری مردم بوده و در دارالندوه نقش شیطان را بازی نموده و حتی به مردم گفته است – با استناد طبری، (۴/۴٩۴) – (ای قوم عزت شما در اختلاط با مردم است و با آنان مدارا کنید، و چون مردم فردا به همدیگر رسیدند بیدرنگ جنگ برپا نمائید، و در این صورت کسی نمیتواند از جنگ ممانعت به عمل آورد، و علی و طلحه و زبیر و کسانی که هم نظر آنانند و از جنگ ناراحت و ناراضیاند. مشغول شده، و خوب در این امر بنگرید و بر آن متفرق شوید در حالی که [سایر] مردم بیاطلاع و بیخبرند) سپس روایت طبری آن را ثبت نموده است که چگونه این امر اتفاق افتاده است: چون مردم فرود آمدند و آرام یافتند علی و طلحه و زبیر بیرون آمدند و در آنچه اختلاف داشند سخن گفتند و به توافق رسیدند که امری بهتر از صلح و دستبرداری از جنگ نیست زیرا آنان میدیدند که امر بغرنج شده و به نتیجهای نمیرسد، و سپس از هم جدا شدند و علی به میان سپاه خود و طلحه و زبیر هم به میان سپاهشان برگشتند.
- و میگوید: - علی در شب عبدالله بن عباس را نزد طلحه و زبیر فرستاد و آنان هم محمدبن طلحه را نزد علی فرستادند تا اینکه هر کدام با یاران خود صحبت نمایند و جواب مثبت دادند، در روز همان شب – در جمادیالاولی – طلحه و زبیر نزد سران یاران خود فرستادند، و علی هم نزد بزرگان اصحاب خود بفرستاد و شب همان روز به صلح رسیدند، و آن شب را با شادی و سوارکاری سپری کردند، ولی گروهی که [با دروغ] در پی خونخواهی عثمان بودند شبی را به این سختی هرگز ندیده بودند، و به مرز نابودی و هلاکت رسیدند و تمام شب با هم تبادل نظر میکردند، تا اینکه به شعلهور کردن جنگ در پنهانی اجتماع نمودند.
و همین طور جنگ میان علیسبا طلحه و زبیر و عائشه از طرف قاتلان عثمان و جنگطلبان شعلهور شد، وکسانی که به این خیانت پرداخته بودند از پیشروان رافضیان امثال عبدالله بن سبأ بودند که موقعیت پیشوایان رافضیان را نسبت به او در (ج ۱/۳۴٩-۳۵۰) ذکر کردیم.
و در تتمهی آن روایت از طبری، (۴/۵۰٧) ذکر شده است: که کعب بن سور نزد عائشه آمد و گفت: به دادم برسید قوم خواهان جنگاند و این شدیداً بیانگر هدف عائشه از خروج است. و معلوم میگردد که خروج وی به قصد اصلاح بوده است و برای جنگ نبوده است. سپس آن فتنه با کشتن دهها هزار نفر به پایان رسید از جمله طلحه و زبیر [به شهادت رسیدند] و هردو طرف سخت پشیمان شدند، و طبری نقل میکند (۴/۵۳٧) که قعقاع بر عائشه وارد شد و عائشه گفت: آرزو میکردم بیست سال قبل از امروز میمُردم، و قعقاع نیز چنین آرزویی کرد. و حافظابن عساکر در شرح حال طلحه بن عبداللهسقول شعبی را روایت میکند: که علی بن ابیطالب طلحه را افتاده در یکی از درهها دید. و خاک را از صورتش پاک کرد و گفت: بسیار بر من گران است ابومحمد را افتاده در درهها و زیرا ستارگان آسمان میبینم، و اندوهها و غمهای درونم را نزد خداوند شکوى مینمایم و کاش بیست سال پیش مرده بودم. و این مسأله را با ذکر موضعگیری بزرگوارانه و برجستهای علی و عائشه در برابر یکدیگر به پایان میبریم همان موضعگیری که عبدالحسین از آن خودداری نموده بلکه اصرار دارند بر اینکه میانهی عائشه و علی را با دشمنی جلوه دهند و عائشه را از دشمنان سرسخت علی به حساب آورند و عبدالحسین با سخن خود کاری کمتر از کسانی که جنگ جمل را دامن زدند انجام نداده است، و به آن اکتفا ننموده بلکه با دروغ میگوید: که چون عائشه مرگ علیسرا بشنید سجده شکر نمود، و این دروغ باطلی است که برای آن سند و منبعی نیافته است و با اعتماد بر روایتی که اصفهانی در کتاب (مقاتل الطالبین) آن را ذکر نموده است، و از طریق ثقات [اخبار] روایت نگردیده است بلکه معتمدین و ثقات روایات موضعگیری مورد نظر [علی و عائشه] را ذکر کردهاند، از جمله طبری، (۴/۵۴۴) نقل مینمایند: که علی مرکب و توشه و وسایل مورد نیاز را برای عائشه مهیا نمود و به سوی مردم رهسپار گردید و مردم به او سفارش نمودند و او هم به مردم توصیه نمود و گفت ای پسرانم برخی از ما در سرزنش دیگری افراط و تفریط مینماید و کسی بر کسی دیگر از آنچه به وی رسیده است ستم و تعدی ننماید. و سوگند به خداوند رابطه من با علی از قدیم [تا کنون] همچون رابطه زن و خویش و قوم شوهرش بوده است و علی نزد من جزو بهترین سرزنشکنندگان میباشد، و علی گفت: ای مردم سوگند به خدا راست گفته و نیکی انجام داد، و جز آنچه گفت چیزی میان من و او نبوده است و او همسر پیامبرتان در دنیا و آخرت است.
پس ترا بخدا آیا بعد از این بیان و تصریح جای سخن باقی است؟ و آیا بعد از آشکار شدن موضعگیری امالمؤمنین عائشه سلام الله علیها با امیرالمؤمنین علیسکسی میتواند بر آن چیزی بیفزاید؟ اما این رافضیان دست بردار نیستند بلکه تلاش مینمایند بعد از شعلهور کردن فتنه میان آنان برای آن اصلی از دشمنی و کینه و نفرت قدیمی میان آنها بتراشند – کمااینکه عبدالحسین تلاش نموده با تکیه بر اخبار بیاساس که نزد اهل علم بر ارزش است به این فکر دامن بزند و نمونهی دوم حدیث وفات پیامبر ج است که عبدالحسین آن را ذکر نموده که عائشه در آن حدیث میگوید: (بیرون رفت و او میان عباس بن عبدالمطلب و مرد دیگری راه میرفت، عبیدالله گفت: عبدالله را از آنچه عائشه گفته بود آگاه نمودم – عبدالله بن عباس به من گفت آیا میدانی آن مرد [دیگر] که عائشه نامش نبرده است کیست؟ گفتم خیر، ابن عباس گفت: او علی است، و این روایت صحیح است و شکی در آن نیست و در صحیح البخاری، (۶/۱۳-۱۴) روایت شده است، ولیکن انتقادی در آن بر عائشه وارد نیست و اضافاتی در آن انجام گرفته است که عبدالحسین از آن خشنود است، و ابن سعد در (طبقات)، (۲/۲٩) با نقل از ابن عباس نقل کرده است: (که عائشه از علی خشنود نبود) و موسوی در حاشیه (۳/۲۵۲) سه مغالطه بر آن افزوده است.
نخست: میگوید که اصحاب سنن [اربعه] آن را روایت کردهاند، و چنین نیست هیچ کدام از اصحاب سنن آن را اخراج ننمودهاند. بلکه ابن سعد در کتاب (الطبقات) و امام احمد در (المسند) آن را روایت نمودهاند و به گمانم در (مصنف عبدالرزاق) هم وجود داشته باشد، ولی اکنون من آن را ذکر نخواهم کرد چون طولانی خواهد شد مهم اینکه روایت مذکور نزد هیچ کدام از اصحاب سنن وجود ندارد، و وجود آن نزد کسانی که ذکر کردیم به معنی پذیرش آن نیست چه برسد به تصحیح آن.
دوم: بر این باور است که اسناد روایت مذکور بر مبنای اینکه تمام رجال آن حجتاند لذا صحیح میباشد. و این نیازمند تفصیل و توضیح است زیرا وثاقت رجال اسناد و عدالت آنان به تنهایی برای تصحیح اسناد آن کافی نیست و به عنوان شرط واحدی از شروط تصحیح به شمار نمیآید و نیازمند سه شرط دیگر است که عبارتند از: اتصال اسناد، نبودنشان در میان آنان و نداشتن علت [ضعف] و با مجموع شروط مذکور صحیح الاسناد و به آن احتجاج شود. و اما این ناآگاهان از علم رجال از این امر بیخبرند و به علت بیاطلاعی تصور مینمایند صِرف عدالت راویان برای صحت اسناد کافی است، در این مورد به مصطلح الحدیث با تحقیق ناصرالدین آلبانی در مقدمهی خود بر صحیح ترغیب و ترهیب، (۱/۳٩-۴۱) مراجعه شود. و شیخ استاد حمدی عبدالمجید سلفی در مقدمهی جزء اول از (معجم الکبیر، ص ۵-۱۱) آن را نقل نموده است، که این مسأله نزد کسانی که اندک آگاهی به علم حدیث داشته باشند جای نزاع نیست، پس در این صورت این اضافه [عبارت] «أن عائشة لاتطيب له نفسا بخير»شاذ و غیر صحیح است زیرا تنها محمر بن راشد و یونس بن یزید ایلی از زهری روایت کردهاند، و سایر افراد - مانند عقبل بن خالد و شعیب بن ابیحمزه (نزد بخاری، ۱/۶۱) و سفیان بن عیینه حمیدی در (المسند، ۲۳۳) و امام احمد، (۶/۳۸) و ابن ماجه، (۱۶۱۸) و یعقوب بن عتبه نزد ابن اسحق در (السیره)، (۴/۲٩۸) – و بیهقی در (الدلائل، ٧/۱٧۴) – با آنها در روایت آن مخالفت دارند، و تمام افراد مذکور قسمت اضافی روایت را ذکر نکردهاند و حدیث مذکور دارای طریق دیگری است که از عبیدالله بن عبدالله است و از طریق زهری نیست که موسیبن ابوعائشه از او روایت نموده و این قسمت اضافی در آن وجود ندارد، به صحیح مسلم، (۱/۳۱۱-۳۱۲) و نسائی، (۲-۱۰۱-۱۰۲) و سنن درامی، (۱/۲۸٧-۲۸۸) مراجعه شود، و راویان، محمر و یونس حدیث مذکور را بدون اضافه ذکر کردهاند، و بشربن محمدبن نیز از عبدالله از مُحْمَر و یونس روایت مذکور را بدون اضافه روایت کرده است و مسلم نیز آن را بدون ازدیاد تنها از محمر، (۱/۳۱۲) روایت کرده است.
پس قسمت اضافه روایت مورد بحث صحیح نیست و به دو علت نمیتوان آن را پذیرفت اول: اینکه روایت محمر و یونس با روایت سایر راویان از زهری [در اضافه] متفاوت است، و در میان راویان کسانی مانند ابن عینیه وجود دارند که از دستهی دیگر راویان از زهری بیشتر محل ثقه و اعتبار میباشند و محمر و یونس هماهنگ با سایر راویان آن را بدون زیادت روایت کردهاند، و بدون شک قبول دستهی دوم (راویان هماهنگ با محمر و یونس) بهتر از دستهی دیگر است.
دوم: وضعیت محمر و یونس با سایر راویان از زهری هماهنگ است، و حافظ در (التقریب) دربارهی یونس بن یزید الایلی میگوید: (محل توثیق است اما در روایتی که از زهری نقل نموده اندکی توهم و اشکال وجود دارد و روایت غیر از زهری اشتباه و خطاء است) و امام احمد همچنان که در (المیزان) ذکر شده برخی از احادیث او را مورد انتقاد قرار داده است و اما حافظ در (التقریب) دربارهی او محمر بن راشد میگوید: اهل ثقه است ولی روایت وی از ثابت و اعمش و هشامبن عروة و نیز از آنچه در بصره به آن تحدیث نموده است، دارای ایراد است، و ذهبی در (المیزان) گفته است: او دارای روایات اوهام میباشد و سخن ابوحاتم را دربارهی او نقل نموده است: او صلاحیت حدیث داشته و آنچه در بصره به آن تحدیث نموده است در آن اشتباهاتی وجود دارد.
میگویم: [نگارنده] این اضافه از جمله روایاتی است که در بصره به آن تحدیث نموده است زیرا به قرینهی اینکه از جمله کسانی است که از او روایت نموده است عبدالاعلی پسر عبد الاعلی بوده که او اهل بصره است.
به هر حال صِرف تفاوت محمر با سایر راویان برای رد این زیادت کافی است مخصوصاً علاوه بر آن او دارای روایتی [دیگر] است که با راویان هماهنگ است و بدون شک همچنان که گفتیم این روایت محمر بیشتر مورد پذیرش است و روایت دیگر را مورد وهم و ایراد قرار میدهد.
و طریق بررسی احادیث و مسانید و استدلال و برهان هم بیانگر پذیرش آن است اما عبدالحسین [متأسفانه] از این علم دقیق بیبهره است لذا [میبینیم] تعمّداً صاحبان صحاح را به ترک و قطع روایات متهم مینماید. و در این زمینه به مغالطه گری و نیرنگ به کار میپردازند.
سوم: عبدالحسین امام بخاری را تعمّداً به قطع [قسمتی] از نص و عبارت [روایت] متهم مینماید، با وجود اینکه خودش از جمله کسانی میباشدکه این روش را بسیاربکار میبرد همچنان که چر صفحات گذشته در مثالهای زیادی با گریقه وی آشنا شدیم و بدین سبب مردم را نیز هم کیش خود میپندارد. و به نظر من بعد از بیان علت آن اضافه [در روایت] مسألهی پنهان کاری نسبت به امام بخاری یاوهگوئی است و عدم اخراج آن اضافه از جانب بخاری جز به معنای تحقیق و دقت علمی و شناخت او از علل موجب ضعف حدیث با وثاقت راویان آن نیست.
و لازم به ذکر است بخاری نزد ائمهی حدیث امام و طلایهدار است، و کتاب وی نزد اهل سنت بعد از قرآن کریم صحیحترین کتاب است، و نقد عبدالحسین نسبت به امام بخاری نزد اهل سنت بیفایده است؛ و عبدالحسین با این کار خود و پیروانش را رسوا میسازد و اگر میخواهد بر ائمهی اهل سنت اقامه حجت نماید باید به کتابها و امامان آنان استدلال نماید، نه اینکه آنها را مورد نکوهش قرار دهد زیرا با این کار به چیزی دست نمییابد و آیا این رعایت انصاف است؟ و اما نمونهی اول، اخبار واهی ضعیفی است که به آن احتجاج نمیشود، که از عطاء بن یسار روایت شده است: مردی نزد عائشه آمد و دربارهی علی و عمار به بدی زبان گشود عائشه گفت: اما من درباره علی چیزی نمیگویم، و از پیامبر ج شنیدهام در مورد عمار میگفت: (او میان دو امر مختار نمیگردد مگر اینکه بهترین آنها را برمیگزیند، امام احمد، (۶/۱۱۳) آن را از طریق حبیب بن ابیثابت از عطاء بن یسار روایت کرده است.
و حافظ در (التقریب) در مورد حبیب میگوید: (وی بسیار اهل تدلیس و ارسال در روایات است) و در اینجا هم آن را از دیگران نقل نموده و خود به شنیدن آن تصریح نکرده است که این هم یکی دیگر از دلیل منع صحت آن میباشد و حافظ او را در زمرهی مدلیسن ذکر نموده است و میگوید: کسانی که اهل تدلیس میباشند ائمه به احادیث آنان استدلال نمینمایند مگر در آنچه به سماع مستقیم آنان مربوط باشد، و این مسأله [تصریح به سماع] هم در اینجا منتفی است، و حافظ تدلیس او را در، (ص ۳۸) بیان کرده و میگوید: (و ابوبکر بن عیاش از اعمش نقل کرده است که دربارهی حبیب میگفت: اگر کسی از شما برای من حدیث روایت کند توجه نمینمایم، یعنی در میانهی [سخن] آن را قطع میکنم، و این همان حذر در تدلیس است که موجب مردود بودن حدیث میگردد، و در شرح حال او در (التهذیب) حافظ از قطان نقل کرده است: که او از عطاء دارای حدیثی است به عنوان روایت مقبول و متابع علیه [هم] به شمار نمیآید و عقیلی نیز میگوید: و او از عطاء دارای احادیثی است که به عنوان حدیث متابع نیست.
و اما گفتار پیامبر ج در مورد عمار «ما خير بين امرين الا اختار أرشدهم»از طرق دیگر صحیح میباشد از جمله نزد امام احمد، (۱/۴۴۵-۳۸٩) و حاکم، (۳/۳۸۸) از ابن مسعودسروایت شده است.
و قول عائشه (که من در مورد علی چیزی نمیگویم) صحیح نیست بلکه ضعیف و مردود است، و این روایت از عائشه با روایت ترمذی، (۴/۳۴۵) و ابن ماجه، (۱۴۸) و حاکم، (۳/۳۸۸) روایت شده است و حال در آن قول عائشه دربارهی علی وجود ندارد.
و بعد از تبیین موضعگیری عائشهل[با علیس]سخن عبدالحسین و افترای سفیهانه و بیمحتوای او برملا میگردد.
و اما آنچه علی را به آن ستوده که (او برادر محبوب پیامبر ج است تا آخر سخن) در مورد آن قبلاً سخن گفتهایم، و جز تعریف آن به محبت خدا و رسول ج معنایی دیگر برای آن روا نیست و مکانت و جایگاه علی در قلب پیامبر ج جای انکار نیست و عائشه هم آن را انکار نکرده است و عائشه هم نزد خدا و رسول ج دارای جایگاهی برتر از علی و امثال اوست و این مقام مستلزم نکوهش و یا کاهش مقام و منزلت سایر صحابیان نیست و خداوند دفاع و حمایتی که از عائشه نموده است از هیچ کدام از افراد غیر انبیای خویش ننموده است و عائشه همان شخصیتی است که چون از پیامبرجدربارهی وی جویا شدند او را به محبوبترین مردم نزد خویش ستود و او همان کسی است که پیامبر ج دربارهی او سخن گفتن را از دختر خویش فاطمه و همسرانش ام سلمه و زینب و دیگران نپذیرفت و او همان کسی است که او را مایهی برکت بر امت محمد ج قرار داده است و صحابه به این امر اقرار نمودهاند که میتوان به صفحههای ۱۱٩-۱۱۲ مراجعه کرد.
حیرت و سرگردانی عبدالحسین در سخن عائشه که میگوید: (پیامبر به سینهی من تکیه زده بود) همچون حیرت احمقان در سخن خردمندان است، و معنای سخن اولاین است که وصیت هنگام مرگ انجام نگرفته بلکه در، (ص ٩۵-٩۶) ذکر کردیم که صحبت ما دربارهی انکار و وصیت موهوم شیعه بر دو بخش است.
نخست: وصیت مزعوم آنان در طول حیات پیامبر ج که بطلان همهی احادیث مورد احتجاج آنان با پاسخ بر آنها را بیان کردیم و کسی از صحابه و تابعین در زمان صحابه ادعای آن را ننموده است، بلکه این گمان ابتدا این طور سر برآورد که گفتند پیامبر ج هنگام مرگ به علی وصیت کرده است، و این همان نوع دوم از نصوص وصیت مزعوم است و این همان وصیتی است که عائشه با حجت آشکار خویش به ابطال آن میپردازد، و از ابن عباس هم با روایت امام احمد، (۱/۳۵٧) از ارقم بن شراحیل روایت گردیده که گفته است: همراه ابن عباس از مدینه به شام در سفر بودم از وی پرسیدم: آیا پیامبر وصیت نموده است؟ به ذکر مفهوم [واقعی] وصیت یعنی امامت نماز از جانب ابوبکر صدیقسبا توصیهی پیامبر ج پرداخت و گفت: پیامبر ج نماز را به قضا [و تأخیر] نینداخته است اینکه بیماری بر وی گران شد و به آرامی از خانه بیرون رفت و پاهایش به سختی بر زمین راه میرفت و جان به جان آفرین تسلیم کرد و وصیت نکرد) و این سخن از ابن عباس به ثبوت رسیده باشد یا به ثبوت نرسیده باشد در میان صحابه در نفی وصیت مزعوم با گفتار عائشهل- مخالفتی نخواهید یافت اما استدلال [عبدالحسین و امثال او] با: ﴿كُتِبَ عَلَيۡكُمۡ إِذَا حَضَرَ أَحَدَكُمُ ٱلۡمَوۡتُ إِن تَرَكَ خَيۡرًا ٱلۡوَصِيَّةُ لِلۡوَٰلِدَيۡنِ وَٱلۡأَقۡرَبِينَ بِٱلۡمَعۡرُوفِۖ حَقًّا عَلَى ٱلۡمُتَّقِينَ١٨٠﴾[البقرة:۱۸۰]و یا با روایت «ما حق امريء مسلم له شيء يوصی فيه ان يبيت ليلتين إلا ووصيته مكتوبة عنده»بر اثبات وصیت مزعوم از بیاساسترین استدلالهاست و چیزی همانند خانهی عنکبوت است، زیرا آیه و روایت مذکور را نمیتوان بر همهی ما ترکهی مرده از قبیل ثروت، کالا، علم و دیانت تعمیم داد زیرا اگر چنین معنای دربرداشته باشد اینکه میفرماید (إِنْ تَرَكَ خَيْرًا)بیمفهوم میماند، و هر فرد در دنیا ما ترکهی خود را بر اساس این سخن به جایی میگذاشت و شرط مذکور [در آیه] لغو و زاید به شمار میآمد و کلام خداوند از این امر مبراست، پس با این توضیح گفتار خداوند (إِنْ تَرَكَ خَيْرًا)در آیه و نیز سخن پیامبر ج «وله شيء يوصی فيه»در روایت، مربوط به وصیت مخصوص است و با توجه به قرینهی خطاب عام [در آیه و حدیث مذکور] نمیتوان آن را جز بر چیزی نزد همهی مردم یافت شود برای چیز دیگر به کار برد، و نزد برخی هم با توجه به قرینهی شرط مذکور در آیه چیزی جز [وصیت به] ثروت نیست و آیه و حدیث مذکور و امثال آنها خاص وصیت به مال میباشند.
و صورت دوم: اینکه عمل عبدالحسین [در استدلال به آیهی مذکور] قطع و قیچی کردن ناروا و زشت است زیرا آیه مذکور با ﴿...ٱلۡوَصِيَّةُ لِلۡوَٰلِدَيۡنِ وَٱلۡأَقۡرَبِينَ بِٱلۡمَعۡرُوفِۖ حَقًّا عَلَى ٱلۡمُتَّقِينَ١٨٠﴾[البقرة: ۱۸۰]) خاتمه مییابد، و جز نابخردان و جاهلان آیا کسی آن را غیر از مال و ثروت به شمار میآورد؟ و استدلال عبدالحسین در این مورد همچون سایر احتجاجهای سابق او چون برتر بودن آل بیت [بر دیگران] با آیهی غنایم است؛ که خداوند فرموده: ﴿۞وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّمَا غَنِمۡتُم مِّن شَيۡءٖ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُۥ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي ٱلۡقُرۡبَىٰ﴾[الأنفال: ۴۱]و دنبالهی آیه را قیچی نموده است، به مراجعه (۱۲) و پاسخ ما بر آن در (ج، ۲۳۲۱-۲۳۳) نگریسته شود.
صورت سوم: از سلف [صالح] به ثبوت رسیده است که تفسیرشان از کلمهی «خیر» در آیهی مذکور مال و دارایی است، و ابن کثیر (۱/۲۱۲) از ابن عباس از مجاهد، عطاء، سعیدبن جبیر، ابیعالیه، عطیئه، ضحاک، سدی، ربیع بن أنس، مقاتل بن حیان، قتاده و دیگران نقل است [که منظور از «خیر» مال و دارایی است] برخی گفتهاند منظور از آن مال فراوان است و برخی هم گفتهاند مال اندک است، و مهم اینکه با هم اتفاق دارند که منظور از آن [تنها] مال و دارایی است و اما حماقت این رافضیان را ببینید که این آیه و حدیث مذکور در واقع از جملهی دلایلی بر علیه خودشان در بزرگترین مسألهای است که با اهل سنت مخالفت ورزیدهاند که همان مسألهی ارث فاطمه و قضیهی فدک است زیرا از دو حال خارج نیست، یا اینکه پیامبر ج بعد از خود مالی به جای گذاشت یا خیر چیزی از وی به جای نماند، پس اگر – ما ترکهای از پیامبر ج باقی نمانده باشد مطالبهی فاطمه از ارث باطل میگردد، و قضاوت ابوبکر [در این باره]، و یا سخن عائشه: (پیامبر ج بعد از خود، دینار و درهم و گوسفند و بزی به جای نگذاشت و به چیزی وصیت نکرد، صحیح و درست میباشد، و اگر پیامبر ج ثروت و مالی هم به ارث گذاشته باشد عدم وصیت به آن بیانگر آن است – زیرا دلیلی بر آن یافت نمیشود – که آنچه پیامبر ج بعد از خود به جای گذاشته است مال و ثروتی بوده که سزاوار ارث نبوده است، و دَین پیامبر ج از آن بیرون آمده و باقیماندهی آن صدقه میباشد، و با این توضیح قضاوت ابوبکرسو سخن عائشه که پیامبر ج بعد از خود چیزی به جای نگذاشت که ارث قابل توصیهای باشد و تنها برای ادای دین و امانات بود صحیح خواهد بود. و این شیوه جواب در برابر عبدالحسین تنها بر مبنای اصول آنان و دلایلی است که عبدالحسین به آنها احتجاج نموده است، و اما ما میگوئیم: آیهی: ﴿كُتِبَ عَلَيۡكُمۡ إِذَا حَضَرَ أَحَدَكُمُ ٱلۡمَوۡتُ﴾[البقرة: ۱۸۰]با آیهی فرائض در سورهی نساء منسوخ شده است، و ابن کثیر هم در تأیید مسألهی نسخ آیهی مذکور سخن ابن عباس، ابنعمر، ابوموسی، سعید بن مسیب، حسن بصری، مجاهد، عطاء، سعیدبن جبیر، محمدبن سیرین، عکرمه، زیدین اسلم و ربیع بن أنس و قتاده، سدی، مقاتل، ابن حیان، طاووس، ابراهیم نخعی، شریح، ضحاک و زهری را نقل مینماید و نیز میگوئیم نفی آنچه عبدالحسین ادعا نموده است مستلزم نفی هر وصیتی از جانب پیامبر ج نیست بلکه پیامبر ج هر آنچه را بعد از خود برای مسائل دینی لازم به وصیت تشخیص داده است وصیت نموده است از جمله وصیت به نماز، مالکیت یمین، انصار، اهل بیت، اصحاب و سایر اموری که در احادیث به آنها توصیه و سفارش شده است، اما در ارتباط با مسألهی خلافت پیامبر ج به طور معین برای کسی وصیت نکرده است و به آن هم تصریح نکرده است، ولیکن در مناسبات فراوانی بر خلافت ابوبکر اشاراتی داشته است اشاراتی که نقل آن و جریان آن از حدیث یا احادیثی که چه بسا همهی صحابه نایل میگردید بیشتر مؤثر و کارگر واقع میشد. لذا پیامبر ج در امارت ابوبکر بر حج در سال نهم و امامت نماز - با اینکه صحابیان و اهل بیت هم وجود داشتند - به خلافت ابوبکر تصریح نموده است، و در جاهای فراوانی او را به محبوبترین مردم نزد خویش اختصاص داده و اگر جز خداوند خلیلی برای خویش اتخاذ مینمود ابوبکر [صدیق] را به عنوان یار و دوست و خلیل برای خویش اتخاذ و برمیگزیید.
اما جریان مطالبه فاطمه از ارثی که عبدالحسین در آخر این فقره مورد بحث قرار داده است اینجا مجال پاسخ آن و بیان صحت قضاوت ابوبکرسنیست، لیکن به این اکتفا مینمائیم که حدیث پیامبر ج «انا محشر الأنبياء لانورث، ما تركناه صدقة»تنها ابوبکر صدیقسآن را روایت نکرده است بلکه کسانی از قبیل عمربن خطاب، عثمان بن عفان، علیبن ابیطالب، عباسبن عبدالمطلب، عبدالرحمن بن عوف، طلحه بن عبیدالله، زبیربن عوام، سعدبن ابیوقاص، ابوهریره، و عائشه همگی در روایت آن با ابوبکر موافق و هماهنگ میباشند (البدایه و النهایه، ۵/۲۸٧).
و ابن کثیر با ذکر طرق حدیث مذکور و رد رافضیان را به تفصیل بیان نموده است ولیکن عبدالحسین و امثال او شری بزرگ و جهل بیپایان بر روی گشودهاند و ابن کثیر در موردشان میگوید: (و خود را در مسائل بیهوده و بیارزش وارد نموده و اگر در مسائل دقت میکردند فضیلت ابوبکر صدیق را میشناختند، به متشابهات تمسک میجویند و امور محکمه دین را که در نزد ائمه اسلام از صحابه و تابعین و کسانی که بعد از آنان آمدهاند از علما ى معتبر در تمام اعصار وزا مصار را ترک میکنند.
و سخنی در فقرهی دوم به رشته تحریر درآورده است فایدهای در برنخواهد داشت چون همچنان که قبلاً ذکر کردیم وصیت لازم در امور دینی را انکار نمینمائیم. ولیکن با وصیت امامت برای علی از آسمان تا زمین فاصله دارد، و چنین تصور میکند عدم تعیین علی به عنوان خلیفه و وصی پیامبر ج به منزلهی تباه و از بین رفتن دین است و یعنی اینکه محمد ج در طول رسالت خویش امتی و نسلی را تربیت و پرورش نکرده است، و در میان مردم دینی پایهگذاری نکرد، بلکه تنها آن را در شخص علی تثبیت نمود زیرا پیامبر ج بدون خلافت برای علی امت را تنها میگذاشت این امت که با وی جهاد نموده و دین خداوند را بر تمام ادیان چیره ساختند و جان و مال خود را در راه آن فدا کردند، و به عنوان شاهد و الگوی امتهای بعد قرار گرفتند و خداوند در کتاب خود صراحتاً آنان را به بهترین امت نام نهاده است، من میگویم: این امت با این ویژگیها به زشتترین وضعیت و بدترین سرنوشت بلکه بدتر از جاهلیت قبل از اسلام دچار میشدند، و این مسائل تماماً دیدگاه و اندیشهی رافضیان نسبت به امت محمد ج میباشند، و آنان را بدون خلافت برای علی جاهلانی بدون درک و درایت به شمار میآورند، و گویا آنان در عهد خلافت سهگانهی قبل از علی سرزمینی را فتح و بندگانی را هدایت نکردهاند و یا آنان نبودهاند که فتنهی ارتداد را خاموش نمودهاند، و مگر آنان نبودند که با فارس و روم جنگیدند، و حال آنان بزرگترین قدرتهای روز خود بودند مگر آنان قسطنطنیه پایتخت مسیحیان را محاصره و فتح ننمودند؟ و تمام موارد مذکور بدون خلافت علی و یا حتی مشارکت وی انجام گرفته است، مگر آنان اسلام را به چین در شرق به اندلس و اروپا در غرب نرساندند؟ و آیا آنان نبودند که بدون خلافت علی قرآن را جمعآوری و احادیث پیامبر ج را به ما رساندند؟ اما تمام این نیکیهای صحابهی رسول خدا ج از جانب رافضیان مورد نکوهش قرار میگیرد. ولیکن خداوند با وجود علی و در غیاب او صحابه را ابزار حفظ دین و شریعت خویش قرار داده و دین اسلام را در زمین بر تمام ادیان غالب و چیره نموده است و رافضیان را رسوا نموده است.
تمام کشورهای مسلمان مدیون این صحابیاناند زیرا عامل رساندن دین محمد ج و گشودن شهرها و کشورهای عراق، شام، مصر، تونس، مغرب و سایر شهرهای آفریقا، اندلس و برخی شهرها و کشورهای اروپا و شهرهای شرق هند و چین و ... میباشد، و آنان دین را در زمان خلافت عمر و عثمان و سپس در زمان سلاطین بنیامیه سپس بنیعباس مانند منصور و هارونالرشید به ایران رساندند، لیکن رافضیان تمام این حقایق را انکار مینمایند و پیامبر ج چون از دنیا رحلت نمود دین او درجزیره العرب استحکام نیافته بود، و ابوبکر صدیق آن را تثبیت و عمر و عثمان آن را در شهرهای جزیره العرب گسترش دادند، و در میان کسانی که شیعه دوستشان دارند - حتی علیس- کسی در آن گشورگشایی اسلام از این فضیلت و امتیاز برخوردار نیست، و ما اهل سنت – با قبول عذر از علی - زیرا میدانیم که او به جریانات بسیاری در حکومت اسلامی مشغول شده بود و از این رو او هم دارای اجر و پاداش مجاهدین را دارد ولیکن این مسأله را به رافضیان محول مینمائیم تا معلوم گردد آنان همواره مخذول و مورد قهر الهیاند و خوارج میگویند: (اولین اختلاف و دودستگی میان مسلمانان در زمان خلافت علیسواقع شد و اولین بار در زمان خلافت علی امپراتور روم به مملکت اسلامی طمع ورزید، خوارج در حجت صِرف عقلی – نه دینی – از رافضیان قویتر و برترند ولیکن ما به خداوند پناه میجوئیم، که همچون خوارج سخن بگوئیم و یا همچون رافضیان دربارهی صحابه پیامبر ج قضاوت نمائیم. و استدلال به دلایل رافضیان و یا خوارج تنها برای اسقاط سخن یکی از آنان به وسیلهی دیگری است وگرنه دلایل اهل سنت در این زمینه معلوم و آشکار است.
و سپس [عبدالحسین] میگوید: (پیامبر ج در آغاز دعوت اسلام به علیسدعوت نمود...) و ما بطلان این جریان و کذب آن حدیث را در اثنای رد و پاسخ بر مراجعه بیستم و قبل از آن بیان نمودهایم به آن مراجعه شود. اما حدیثی که بعد از آن ذکر کرده است در سخن پیامبر ج که فرموده است: ([کاغذی یا ...] برای من بیاورید تا چیزی برایتان بنویسم که بعد از آن هرگز گمراه نشوید، و نیز حدیث دیگر دربارهی وصیت پیامبر ج در هنگام مرگ به سه چیز است: انشاءالله در خلال پاسخ بر مراجعه (۸۶) که عبدالحسین آن را به عنوان اساس دو حدیث مذکور قرار داده است به تفصیل به بیان و رد آن میپردازیم.