پاسخ بر مراجعه (۸۲):
۱- کشف گمراهی و ادعاهای او در زمینهی تفاوت حمایت خلیفه و صحت عقد خلافت برای او و ملازمت این دو.
۲- توضیح اهل سنت در حمایت حاکمان اسلامی و رد ادعای عبدالحسین در این زمینه.
۳- نقض و بطلان اسباب [موهوم] پیرامون سکوت علی.
۴- آنچه دربارهی وضعیت مسلمانان بعد از مرگ پیامبر ج ذکر کرده است قرینه صحت خلافت ابوبکر و عمر و عثمانشاست.
۵- اشاره به جزئیات موضعگیری سعدبن عباده و نقض و رد اکراه و تهدید در بیعت ابوبکر.
این مراجعه را با نیرنگ جدیدی آغاز نموده و میگوید: (تأیید به حمایت ابوبکر و اندرز او در آشکار و پنهان چیزی است و صحت عقد خلافت از طریق اجماع برای او چیز دیگری است و از نظر عقلی ملازمه یکدیگر نیستند).
و ما میگوئیم این سخن او گمراهی هدفمندی در آن نهفته است زیرا عقل و حمایت خلیفه و دلسوزی و پند او با استحقاق خلافت است با عقل و شرع سازگار نیست چون پرواضح است ممکن است کسانی زمام امور مسلمانان را به عهده بگیرند که مستحق آن نبوده بلکه با زور و اجبار مردم را به آن اطاعت مجبور میسازند، و در این زمینه میتوان به یزیدبن معاویه اشاره کرد زیرا او مردم را بر بیعت خویش مجبور ساخته و حال او استحقاق این منزلت را نداشته است، و در میان مسلمانان کسانی بودهاند، که از او برتر بودهاند، ولیکن او بعد از اکراه و اجبار مردم با او بیعت کردهاند، و عقد خلافت [از لحاظ صوری] برای او انجام گرفته است، و به صورت توارثی به خلافت دست یافته است، و این یکی از انواع صورتهای صحت عقد امامت است بلکه آشکارترین آنهاست و امام ابن حزم در (الفصل)، (۴/۱۶٩) تبیین مینماید و اگر عقد خلافت با این شیوه روا نباشد برای هیچ کسی روا نیست امر او را اطاعت نمایند و یا همراه او جهاد نمایند و یا اینکه به نمایندگان او مال پرداخت نماند، و اگر عقد خلافت صحیح نباشد پس او خلیفه شرعی نیست پس چگونه به پرداخت زکات و غیره نزد او ذمهی فرد تبرئه میگردد؟ و موسوی با وجود تعارض در سخن خود به صحت آن اقرار نموده و میگوید: (بلکه بر امت واجب است – همچون خلفای واقعی با آنان برخورد نماید، خراج زمین و اموال و زکات حیوانات و ... را به او پرداخت نماید، و امت میتواند با اموال پرداختی خرید و فروش از خلیفه بگیرد، و بلکه با ارائه مدرک دالّ بر پرداخت از جانب خلیفه ذمهی فرد تبرئه میگردد) پس آنچه عبدالحسین به آن اقرار نموده بیانگر صحت عقد خلافت به صورت مذکور است گرچه فرد مستحق چنین منزلتی نباشد و یا فردی برتر از او هم در میان امت وجود داشته باشد که اهل سنت با وجود فاضل به صحت خلافت مفضول هم قائلاند.
و آنچه مسلم در صحیح خود (۱۸۵۱) روایت نموده بیانگر صحت بیعت یزید علیرغم عدم استحقاق اوست: مسلم روایت مینماید که عبدالله بن عمرسنزد عبدالله بن مطیع آمد او طرفدار ابن زبیر بود و یزید را خلع کرده و بر او خروج کرده بودند – و ابن مطیع گفت: برای ابوعبدالرحمن متکائی بیاورید گفت من نزد شما نیامدهام تا بنشینم، نزد شما آمدهام تا سخنی را که از پیامبر ج شنیدهام برایت بگویم از پیامبر ج شنیدم که میفرمود هر کس دستی از اطاعت و پیروی خلع نماید خداوند را روز قیامت بدون حجت و راهنما ملاقات مینماید، و هر آنکه از دنیا رفته و در گردن او بیعت نباشد میمیرد همانند مرگ جاهلیت)، شیخ الاسلام ابن تیمیه در (ص ۳۰-۳۱)، (المنهاج) میگوید: این حدیثی است که ابن عمر در هنگام خلع نمودن امیر زمان خود یزید علیرغم ظلم و ستم او – گفته است که روایت مذکور بیانگر این است که هر آنکه مطیع والیان امر نباشد و با شمشیر بر آنان بشورد مرگ جاهلیت نموده است و این مسأله با وضعیت رافضیان در تعارض است زیرا آنان از اطاعت امیران جز با اکراه فاصله دارند، و درصفحات بعد وضعیت رافضیان با امیران ذکر خواهد شد و چنانچه خلافت ابوبکرسصحیح نباشد مستلزم بطلان احکام و پیمانهای او و عمر و عثمان نیز میگردد، زیرا [از دیدگاه رافضیان] همگی غاصب حق علی بودهاند، ولی علی چون بعد از شهادت عثمان زمام امر را به دست گرفت حکمی از احکام خلفای قبل از خود و پیمانی از پیمانهای آنان را تغییر و ابطال ننمود.
و چنانچه نزد او باطل میبود لزومی نداشت بر باطل صبر نموده و آن را اخذ نماید و حال تقیه از او رفع شده بود.
و با این توضیح معلوم میگرد که صحت عقد خلافت مستلزم حمایت خلیفه و یاری رساندن اوست.
و صورت دیگر حتی اگر این امر به این صورت باشد نسبت به ابوبکر واقعیت نداشته باشد بلکه او با دلالت نصوص فراوانی، و با دلالت اجماع حاصل که در مراجعه قبلی هم از آن بحث شد مستحق مقام و منزلت خلافت بوده است و شیخ الاسلام ابن تیمیه در پاسخ بر ابن مطهر [حلی] به این دو صورت اشاره کرده است و میگوید: «چهارم» میبایست گفت که سخن در زمینهی امامت ابوبکر یا اینکه دربارهی وجود آن و یا پیرامون استحقاق او برای این منزلت است و اولی با تواتر و اتفاق مردم به اینکه او زمام امور را پذیرفته و جانشین پیامبر ج گردیده است معلوم و آشکار است. و او حقوق را اداء نمود و با مرتدین و کافرین جنگیده و تمام اعمال امام را انجام داده بلکه او اولین کسی است که امامت میان امت را به عهده گرفته است و اما اگر منظور از امامت استحقاق او برای آن باشد دلایل فراوانی غیر از اجماع بر آن شاهد است).
سپس عبدالحسین میگوید: (علی و امامان معصوم در حمایت حاکمان اسلامی دارای مذهب و دیدگاه معروفی بودهاند و آن همان است که خداوند ما را از آن آگاه نموده و ...) و ما [نگارندهی کتاب] از چند طریق به پاسخ آن میپردازیم:
۱- سخن او دربارهی علی و فرزندان او و معصوم دانستن آنان ضلالت و گمراهی است، که جز رافضیان کسی قائل به آن نیست پس چگونه او با این ادعا با اهل سنت گفتگو مینماید: بلکه علی و فرزندان او – از نظر عصمت – در دیدگاه اهل سنت با انسانهای دیگر تفاوتی ندارند و بلکه در میان صحابیان و همعصران آنان کسانی بودهاند که از آنان از لحاظ آشنایی با امور دینی برتر و آگاهتر بودهاند، حتی شیخ الاسلام – [ابن تیمیه] میگوید: اگر مردم بیشتر از آنچه نزد موسی بن جعفر و علی بن موسی و محمدبن علی یافتهاند نزد مالک و شافعی و احمد نمییافتند به سوی اینها نمیشتافتند [و به طرف آنان نمیگرویدند].
صورت دوم: نسبت این حمایت حکومت اسلامی تنها به ائمه و مذهب شیعه - که چنین القاء شود که خاص آنان است و دیگران از آن محروماند، - باطل است، بلکه قول و سخن اهل سنت نیز چنین است و ابن تیمیه در (العقیدة الواسطیه) که بیانگر مذهب اهل سنت و جماعت است (مجموعه الرسائل الکبری)، (۱/۴۱۰) میگوید: (و اهل سنت بر این باورند که اقامه حج و جهاد و جمعه و جشنها با امیران نیک کردار و یا بد کردار میبایست انجام گیرد، و بر حفظ جماعت و [وحدت] تلاش میورزند). و اخراج و روایت احادیث فراوانی از اهل سنت در این زمینه خود بیانگر اهتمام اهل سنت به این امر است.
و از جمله آن روایاتی که موسوی در این مراجعه به آن اشاره کرده است. احادیث ابن مسعود و ابوذر و جعفر و حذیفه بن یمان و سلمهشاست. بلکه روایاتی که ذکر کرده سخن مذکور را دچار تناقض و تعارض نموده است زیرا علیرغم اختصاص آن امر به امامان و مذهب شیعه سپس در تخریج روایات در حاشیهها آن را به کتب اهل سنت نسبت و ارجاع داده است و آیا این تناقض آشکاری از طرف عبدالحسین نیست؟ و علاوه بر آن اهل سنت در دروغ بودن ادعای وی شک ندارند زیرا اگر او در ادعای خود صادق میبود سخن و تقریر خود به کتب شیعه نسبت و ارجاع میداد ولیکن میدانیم که این چیز جز تقیه نیست که آنان در برابر اهل سنت به کار میبرند، و اهل سنت نیک میدانند که آنان چه اندازه به پیروی و اطاعت از امیران [مسلمان] و حمایت آنان دور بودهاند.
صورت سوم: و در اثنای پاسخ بر مراجعه (۶۴) دیدگاه رافضیان نسبت به تمام حکومتهای اسلامی از زمان ابوبکر تا به امروز ذکر گردید، که جز مدت خلافت علیسرا تماماً باطل میدانند زیرا همگی خلافت را غصب نموده و بدون تولی ائمه معصومین و نواب آنان زمام حکومت را به دست گرفتهاند – و آیة الله خمینی در کتاب حکومت اسلامی (ص ۳۳) به این مسأله تصریح نموده است و حتی کلینی که موسوی بسیاری از او در «مراجعات» ستایش نموده و کتاب او را جزو کتابها مقدس و امامت علوم آل محمد به شمار میآورد در اصول کافی، باب اختلاف حدیث (۱/۶٧) میگوید: (از عمر بن حنظله روایت شده است که او گفته است: در مورد دو نفر از یاران خودمان که با هم پیرامون فرایض و یا میراث نزاع داشته و قضاوت را نزد سلاطین و قضات برده بودند از ابو عبدالله سؤال کردم که آیا این امر (حلال و جایز است) [در جواب] گفت هر آنکه قضاوت حق و یا ناحق نزد آنان ببرد او به نزد طاغوت قضاوت برده است، و آنچه برای او حکم میگردد قطعهای از آتش جهنم است گرچه حق هم باشد زیرا او حکم را از طاغوت گرفته و حال [مسلمانان] امر شدهاند که از طاغوت اجتناب نمایند. و لهذا نزد شیعه قطع رابطه با تمام حکومتها در هر سطح واجب گردیده است، و آنان در عصر کنونی در سادهترین مسائل مانند عقد نکاح کار تمام قضات و حاکمانی که دولت آنان را نصب مینمایند صحیح نمیدانند بلکه میبایست یکی از امامان و بزرگان خودشان آن را برایشان انجام دهند، و این امر آشکارا از وضعیت آنان نمایان است اما عبدالحسین در این مراجعه تلاش مینماید آن را پنهان و خلاف آن را اظهار نماید و ما [بدون شک] میدانیم که این سخن او تقیهای بیش نیست. زیرا چنین فردی با داشتن توانایی بر نیرنگ و فریب از این امر در مذهب خود بیاطلاع نیست.
و اگر بر ظن و گمان تکیه میکردیم میگفتیم که باور دیدگاه آنان را در توجیه موضعگیری علی و خاندان او در برابر حکومتها – جز حسینس- این است که آنان به قصد تخریب و ضربه وارد ساختن به آنها با تظاهر به درون حکومتها راه یافتهاند، و با این وجود به برائت علی و فرزندان او از اینگونه تظاهر و دوروئی یقین داریم ولی ما بر این تصوریم که جواب رافضیان دربارۀ موضعگیری امامان خود چیزی بیش از این نیست ولیکن ما به ظن و گمان تکیه نمینمائیم ولیکن با توجه به گمان ما بر اینکه رافضیان کار در حکومتها را جز به قصد تخریب و ضربه زدن به آنها روا نمیدارند و گمان و ظن خود را به یقین نزدیک مینمائیم بلکه آنان اهل کفر و گمراهی را بر علیه حکومتهای اسلامی (غیر شیعه) یاری مینمایند. و در پاسخ بر مراجعه (۶۴) موضعگیری نصیر الدین طوسی ابن علقمی و یاریشان به مغولان بر علیه مسلمانان ذکر شد، و امامشان خمینی در کتاب «مکاسب محرمه» (۲/۱۲۳) به مذهب و دیدگاهشان تصریح نموده وی میگوید (از ابو الحسین علی بن محمد÷روایت شده است که محمد بن علی در نامهای دربارۀ کار برای [حکومت] بنی عباس از او سؤال نموده است و گفته است: به نظر من وارد شدن به حکومت آنان راهیابی بر دشمن است و برای تلافی و ضربه زدن به آنان به آنها نزدیک میشوم، در جواب گفت: هر آنکه چنین نماید (به قصد تخریب و تلافی وارد گردد) عمل او حرام نبوده بلکه دارای اجر و ثواب است.
سپس موسوی میگوید: و اگر غیر مسلمان بر قدرت و حکومت مسلمانان نایل شده بر امت لازم است در هر آنچه منوط به عزت اسلام و حفظ آن باشد او را حمایت نماید. و ادعا نموده که آنان این عمل را از باب تقدیم مهمترین مسألهای انجام میدهند که همان وحدت اسلامی بر امر دیگری مانند خلافت است و بعد از چند سطر به آن تصریح نموده و میگوید: او برای انجام واجب شرعی و عقلی – در هنگام تعارض – مهمتر را بر مهمی مانند مشورت و [شوری] ترجیح میدهد.
پس بعد از آن ادعای سکوت علی نسبت به حق خود در خلافت را مطرح مینماید و تنازل او از آن را به علت مصلحت فروکش نمودن فتنههای حاصله با وفات رسول خداوند میداند و گفته است: و برای او طبیعی بود که برای فداکاری در راه حیات اسلام و ترجیح مصالح عموم مردم از حق خود [در خلافت] چشم پوشی نماید. و ما به صورتهایی متعدد به پاسخ او میپردازیم:
اول: اگر ادعای او پیرامون سکوت علی از در خلافت علی صحیح میبود پس چرا علی با معاویه نیز چنین نکرد؟ و با این وجود افتراق امت در خلافت علی بزرگترین افتراق بود و امت به چند گروه تبدیل شدند گروهی با علی و گروهی با معاویه و گروهی هم از هردو دوری گزیدند.
و این جریان بیانگر بطلان سخن موسوی است که [مذهب] امامان او وحدت دولت اسلامی را بر امر خلافت ترجیح میدهند و آیا علی از این اصل تنازل نکرده است و ترجیح و تقدیم وحدت مسلمانان بر خلافت را رعایت نکرده است؟ و آیا پسر او حسین در خروج بر یزید از این امر تنازل نموده است؟ آیا آنان از این مسأله غفلت نموده ولی عبدالحسین از آن بیخبر نبوده است؟
و ما میگوئیم علی و حسین را در موضعگیرشان نباید تخطئه نمود بلکه از نظر ما آنها در موضعگیریشان اصابه (حق) نمودهاند، و معارض آنان در اشتباه است، و ما با این سخن میخواهیم استدلال نمائیم که این موضعگیری علی و حسین تنازل از حقشان به خاطر حفظ وحدت کلمه نبوده است بلکه – مثل دیگران – میخواهند که خلافت چون حق آنان باشد به خاطر آن میجنگند اما تنها کسی که در میان اهل بیت از حق خود تنازل نموده است (امام) حسن بوده است که رسول خداوند او را در میان سایر اهل بیت ستایش نموده است و میفرماید: این پسرم (حسن) بزرگوار است و امید است که خداوند به وسیلۀ او میان دو گروه بزرگ از مسلمانان اصلاح و صلح برقرار سازد.
و نمیتوان استدلال عبدالحسین در آنچه دربارۀ مذهب و دیدگاه شیعه گفته است همان موضعگیری حسن از معاویه دانست، همانا او میگوید نه از حسین و نه علی چنین موضعی نداشته است، زیرا اگر این موضع صحیح باشد سزاوارتر بود که او با معاویه هم به آن پای بند باشد و تا حق خواهی او باعث جدایی امت نگردد، و چون چنین مسألهای در میان نبوده و نیک او میداند که آنچه حق اوست نباید از آن تنازل نماید و اگر او به خلافت خود باور داشت از آن تنازل نمینمود. و اگر بگویند که معاویه با ابوبکر تفاوت زیادی دارد، و برای امثال معاویه سزاوار نبوده تا علی برای او تنازل نماید و ما جریان تنازل حسن را مطرح مینمائیم و اگر آن را صحیح بدانند میبایست موضع و موقف علی با معاویه را نیز چنین میبود، و اگر موضع حسن را باطل به حساب آورند اصلی بزرگی از اصول فاسدۀ خود به نام عصمت ائمه را دچار تعارض نمودهاند.
دوم: اگر ادعای موسوی دربارۀ رعایت شرایط و فضای حاکم بر وفات پیامبر و ارتداد برخی از عرب و در کمین نشستن کفار برای دین اسلام و مسلمانان میبایست به محض انتفای اسباب سکوت وی بر حق خود در خلافت در پایان خلافت و یا بعد از خلاف ابوبکر تصریح مینمود. و اوامر را رها نمیساخت تا زمامداری به عمر برسد پس پر واضح است که در هنگام وفات ابوبکر فتنههایی نبوده تا بیم دهندۀ شورش و ضربۀ جزیره العرب و عامل برگرداندن مردم از اسلام باشد و مسیلمه و طلیحه و سجاح هم در کار نبودهاند زیرا خداوند آنان را توسط سربازان ابوبکر نابود ساخته بود، و کسی از کفار روم یا فارس هم نبود که قصد کمین [سوء] از اسلام داشته بلکه مسلمانان در فکر ضربه به آنان بودند و موسوی این احوال و ظروف را عامل سکوت علی قرار داده است و چنانچه به جریان این مسائل در برههای از زمان قائل باشیم ولی همۀ آنها قبل از وفات ابوبکر از بین رفته و به پایان رسیدهاند پس اگر علم و باور علی به عدم استحقاق خلافت خود با وجود ابوبکر و عمر نبوده است چه چیزی مانع شده است تا علیسدر زمان تولیت امر از طرف عمر به حق خود تصریح نماید؟
بلکه علاوه بر آنان زمانی که عمر ضربه خورد و امر [خلافت] میان شورای شش نفری قرار گرفت که علی هم جزو آنان بود اگر آنان قصد غصب حق علی را میداشتند عمر او را در شورا وارد نمیساخت بلکه او را از آن بیرون مینمود و اگر او برتری بر این افراد داشت - چه برسد به ابوبکر و عمر – و این بهترین فرصت برای نایل شدن او به خلافت بوده است. زیرا در آن ایام قدرتی و رئیسی و یا لشکری نبوده تا او [شیر خدا] از آن بیم داشته باشد و اگر از جانب پیامبر نصی پیرامون علی درباره امر خلافت و یا علی به برتری خود در تصدی این امر قائل میبود میبایست میگفت چه ظلمی بر من وارد شده است و چرا این نص پیامبر را انکار میکنید و چرا از فضیلت آشکار من نسبت به این امر اعراض مینمائید؟ پس اگر او چنین نکرده است به باطل بودن و بهتان این ادعا یقین مینمائیم و آنچه در برخی اخبار [بیاعتبار] دربارۀ مناظرۀ علی و مجادله او با شش نفر حاضر در شوری [پیرامون خلافت خود] همچون حدیثی که موسوی در حاشیه (۳۵) ذکر کرد منافی سخن ما نیست زیرا در اثنای جواب بر مراجعه (۱۲) در این زمینه سخن گفتیم.
و پر واضح است که در نتیجه شش نفر امر را به عثمان و علی سپردند و صحابی گرامی عبدالرحمن بن عوف میانشان حکم گردد و علی و عبدالرحمن بن عوف به تولیت عثمان رضایت دارند – برای شرح بیشتر به (البدایه و النهایه) (٧/۱۴۵-۱۴٧) مراجعه شود. و عبدالرحمن گفت: کدام یک از این امر شانه خالی میکنید پس امر را به او محول مینمائیم و سوگند به خدا برای حفظ اسلام میبایست یکی از این دو نفر [برتر از سایرین] تولیت آن را پذیرا شود، و علی و عثمان ساکت ماندند و عبدالرحمن گفت من حق خود را در این امر به شما واگذا مینمایم و به خاطر خدا و حفظ اسلام لازم است تا تلاش نمایم کدام یک سزاوارترین برای این امر هستید، گفتند آری. پس آن دو به یک دیگر روی نموده و به ذکر فضیلتهای یکدیگر شروع نموده و از یکدیگر پیمان میگرفتند که اگر پیمان و ولایت را بپذیرد عدل پیشه سازد و هر کدام هم آری گفتند و از هم جدا شدند و این مطلب صراحتاً بیانگر رضایت علی از قرار دادن عبدالرحمن به عنوان حکم میان او و عثمان است و اگر نص دربارۀ خلافت نزد او وجود میداشت از آن سکوت نمیکرد چه برسد به اینکه قبل از این موضعگیری در سکوت تفریط نماید و ابن کثیر نیز میگوید: سپس عبدالرحمن بن عوف برخاست تا در مورد عثمان و علی با مردم مشورت نماید و آراء مسلمانان با جمع آوری رأی بزرگان مسلمانان و رهبران مردم به طور فردی و جمعی و یا با آشکار و پنهان جمع آوری نماید، و حتی اینکه نزد زنان هم رفت و از کودکان در مکتبخانه و از سواره و پیاده در مدینه جویا شد و در طول مدت سه روز و سه شب تلاش در این باره کسی نبود به برتری عثمان باور نداشته باشد جز آنچه از عمار و مقداد نقل میگردد که آنها به علی اشاره کردهاند و این هم بیانگر این است که ادعای نص بر خلافت علی خرافهای بیش نیست و سهمی از واقعیت ندارد، و از بافتههای رافضیان است. زیرا چگونه میتوان تصور کرد که تمام این مسلمانان اعم از زن و مرد کوچک و بزرگ جمع و مفرد همگی بر نادیده گرفتن حق علیستوافق نمایند و دیگران را بر او ترجیح دهند و یا اینکه آنان از روی آگاهی و اراده به این کار اقدام نمودهاند.
سوم: رسول خدا ج از دنیا برفت و حال جمهور صحابه حضور داشتند و کسی از آنان به علی اشارهای ننمود و سخنی بر زبان نراندند تا بیانگر این باشد که رسول خداج بر علی نص نموده و در آن زمان و بعد از آن هم کسی ادعا چنین مطلبی را ننموده است و ممکن نیست بیست هزار نفر به کتمان پیمان پیامبر نسبت به علی با هم اتفاق نمایند، علاوه بر این علی خود از روی اطاعت و بدون اجبار و اکراه با ابو بکر بیعت نموده است، و از دیدگاه روافض علی با مردی کافر و یا فاسق که منکر نص پیامبر ج است بیعت نموده است.
و همچنین علی ابوبکر را در اجرای امر خلافت یاری داده و تا زمان مرگ با او مراوده داشته است و بعد از او هم با عمر بن خطابسبیعت نموده است و در بیعت خود شک و تردید ننموده است بلکه علاوه بر آن او را یاری نمود – و دختر خود را به همسری عمر در آورده است سپس وارد شدن خود را در شورای شش نفر توسط عمر را پذیرفته است - پس چگونه از نظر نابخردان رواست که علی خود در شورای گمراهی و کفر مشارکت نماید و امت را بفریبد؟
و با طرح اینگونه نظریات ناپسند گروهی به تکفیر علیسروی آوردهاند زیرا به زعم آنان او کافران را بر کفرشان یاری داده و آنان را بر کتمان نص تأیید نموده است، از جمله ابو کامل و یاران او و امام ابن حزم در (الفصل) (۴/۱۸۳) از آنان نقل نموده است که میگویند: و آیا ممکن است این جمع غفیر از مسلمانان بر کتمان نص پیامبر بر امامت علی اتفاق و همدست شوند، آیا در میان آنان کسی نبود که تقوا رعایت نماید و از سرزنش هراس نداشته باشد؟ و یا آیا در میان بنی هاشم فردی دیندار یافت نمیشد تا به آن تصریح نماید؟ و به ویژه در میان آنان عباس بود که همگی بر توانایی و علم او معترف میباشند و حتی عمر در طلب باران نزد خداوند به وی توسل جست و پسران عباس، عبدالله و عقیل برادر علی و پسران جعفر برادر علی نیز موجود بودند و اگر در میان بنی هاشم فردی نبوده آیا در میان مهاجرین و انصار کسی نبود به آن تصریح نماید؟ و این محال است و هیچ عاقلی نمیپذیرد که تماماً این مساله را نادیده بگیرند، و ابن حزم (۴/٩۸) میگوید: محال و غیرممکن است و اگر این امر ممکن فرض شود انجام هر محالی هم ممکن میگردد.
پس اگر تمام صحابیان رسول خدا ج بر انکار این نص اتفاق نموده پس از کجا این رافضیان به آن آگاهی یافتهاند؟ و چه کسی این مساله را به آنان ابلاغ و رسانده است؟ و اگر آنان این امر را کتمان نمودهاند پس چه چیزی آنان را بعد از کشتن عثمان بر بیعت با علی مجبور و سوق داده است؟ و آیا کسی گفته است که فردی از کسانی که بعد از شهادت عثمان با علی بیعت نمودهاند از بیعت با خلفای قبل از علی نزد او معذرت خواهی نموده باشد؟ و آیا کسی از آنان بر انکار امامت علی و خلافت او توبه نموده است؟ و آیا کسی گفته که من نص فراموش شده را به یاد آوردم؟ و به حقیقت خردهایی که این ظواهر بر آنان پوشیده باشد خردهایی پستاند و خداوند نخواسته راه هدایت نصیبشان گرداند.
و پس موسوی در اثنای سخن درباره ارتداد اعراب و در برابر اسلام قرار گرفتن آنها میگوید: آنان با فقدان پیامبر ج قدرتشان تقویت گردید زیرا مسلمانان بعد از او همچون گوسفندانی گشتند که در شب تاریک در دست گرگ و درندگانی و مسیلمه کذاب و طلیحه بن خویلد و سجاج بنت حرف دجال قرار گرفتند و پیروان آنان به نابودی مسلمانان و اسلام پرداختند، و رومیها و کسرویها و دیگران نیز در کمین نشسته بودند. این سخنان بیانگر صحت برتری ابوبکر و عمر و عثمان بر علی در امر خلافت است، زیرا تمام فتنههایی از جمله مسیلمه و طلیحه و ... که مسلمانان و اسلام را احاطه نموده بودند جز ابوبکر و عمر و عثمان کسی به آنان حمله و هجوم نبرد، و شر آنها را از اسلام کوتاه ننموده و ابوبکر و عمر شوکت آنان را شکستهاند.
و ما از موسوی و پیروان او میپرسیم: چه کسی این فتنههای طغیانگر و خانمانسوز در جزیره العرب و ارتداد عرب را در هم کوبید آیا غیر از ابوبکر خلیفۀ پیامبر کسی دیگر بود؟
و چه کسی متصدی نابودی شر این نفاق پیشهگان را پذیرا شد؟ و آیا کسی غیر از ابوبکر امت؟ را در حالت ارتداد از دین به سوی دین برگرداند و آنان را تحکیم بخشید؟ و او مصداق آیۀ: ﴿وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٞ قَدۡ خَلَتۡ مِن قَبۡلِهِ ٱلرُّسُلُۚ﴾[آل عمران: ۱۴۴]است و ابوبکر به مفاد آیه سرور و بزرگ شاکرین است که خداوند توسط او امت را از برگشت از اسلام مصون نموده است، و نیز خواهیم پرسید: چه کسی شهرها را فتح نمود؟ و شوکت روم و فارس را درهم شکست؟ آیا کسی جز ابوبکر و بعد از او عمر و عثمان بوده است؟ چه کسی عراق و شام و مصر را از طریق دریا برای نشر و گسترش دین خدا گشود؟ آیا کسی جز این پیشوایان بودهاند؟ و تمام این فتوحات در زمان خلافت علی انجام نگرفته است و حتی علی در بسیاری از آنها همچنان که در پایان پاسخ بر مراجعه (٧۴) ذکر شد، شرکت نداشته است.
و ما از جسارت موسوی از گفتن این فتنهها بعد از وفات پیامبر در توجیه سکوت علی از حق خود در امر خلافت تعجب مینمائیم در حالی که هر خردمندی میداند که تماماً بیانگر صحت خلافت ابوبکرسمیباشد.
و با فضیلتی که با دلایل صحیح برای علی ثابت شده است ولی در این شرایط و احوالی که موسوی ذکر کرده است فضیلتی برتر از دیگران برای او حاصل نمیشود بلکه فضیلت برجسته در این شرایط متعلق به ابوبکر صدیق است، علیرغم اینکه علی از جنگ با مرتدین و رومیان و فارسیان نسبت به خلفای دیگر دورتر و کمتر جلوهگر است ما او را در این امر معذور دانسته و او را مورد نکوهش قرار نمیدهیم و لیکن اگر رافضیان کمترین مسأله از این قبیل را در صحابیان مشاهده نمایند، با فریاد بلند آن را مطرح مینمایند، پس آنچه موسوی ذکر کرده چگونه شیعه آن را بر فضیلت علی احتجاج مینمایند؟ و عبدالحسین در ادامه میگوید: (ولیکن سرور و بزرگ انصار سعد بن عباده هرگز با دو خلیفه (ابوبکر و عمر) صلح نکرده و مسالمت ننمود، و در جماعت و عید یا جمعهای با آنها گرد نیآمد، و به اوامر و نواهی آنان توجه نمیکرد، تا اینکه با نیرنگ و ترور در زمان خلیفه دوم کشته شد و گفتند: جن او را کشتهاند و او در روز سقیفه سخن گفته است، که نیازی به ذکر آن نیست).
میگویم: شرح موضعگیری سعد بن عباده و خودداری او از بیعت ابوبکر در ضمن پاسخ بر مراجعۀ ذکر گردید و سبب اینکه گفته شد او آن را برای خود میخواست و تا اینکه مسلمانان را به دو گروه انصار و مهاجرین تقسیم نماید و این مطلبی غیر مشروع بود لذا کسی به خود دارای او توجه نمینماید و یا به آن احتجاج نمیکند مگر آنکه مثل روافض در درون دارای مریضی باشند و ذکر کردیم که خودداری سعد بن عباده هم حجتی برای شیعه در پی ندارد بلکه بر علیه آنان است، و گفتیم به علت اشکال وارده بر آنان شیعیان سبب خودداری او از بیعت را ذکر نکردهاند زیرا نیک میدانند که ذکر آن به سود آنان نیست و بار دیگر عبدالحسین با کار خود به اثبات سخن ما پرداخته، و او هم نیز مانند سلف خود به ذکر سبب خودداری او نپرداخته است.
و لازم است در اینجا به دروغین بودن کلام او اشاره نمایم گرچه هر آنکه مختصر آشنایی با سیره داشته باشد از آن بیخبر نیست، و دروغ او اینکه میگویند (با دو خلیفه صلح نکرد و در جماعت یا عید و جمعهای با آنان جمع نشد ...) و این سخن را دلیلی بر اثبات آن نیست و بلکه با روایت امام احمد (۱/۵) با اسناد صحیح به نقل از حمید بن عبدالرحمن – ثقهای از طبقۀ سوم رجال الحدیث - در دربارۀ جریان سقیفۀ بنی ساعده در تعارض است، و در آن جریان ذکر شده که ابوبکر به سعد بن عباده گفت: و شما ای سعد میدانی که رسول خدا در حالی که شما نشسته بودید فرمود: قریش والیان این امر میباشند پس مردم نیکوکار از نیک کردار خود تبعیت مینمایند و فاجران هم از فاجر خود، و سعد گفت راست گفتید ما وزیر و شما امیر میباشید. و به علت مرسل بودن روایت مذکور به آن احتجاج نمیکنیم، و ما نیازی به آن نداریم زیرا آنچه موسوی گفته است ثابت نشده است و نیز وصف سعد به سید و بزرگ انصار اگر آن را دروغ عمدی ندانیم مبالغهای هدفمند است و سعد رئیس و بزرگ تمام انصاریان نبوده است بلکه او بزرگ خزرجیان بوده و هر آنکه به شرح حال وی در منابع آن مراجعه نماید به واقعیت پی خواهد برد و حتی موقف او در خزرجیان اثری نداشته است و بعد از اینکه خداوند تفرقها را از میان برداشت تمام انصاریان به طرف خداوند و رسول او برگردیدند ولیکن موسوی با این وصف میخواهد وانمود نماید که موقف سعد بر سایر انصاریان در جریان بیعت با ابوبکر تأثیر گذاشته و ما با حجتهای آشکار در مراجعه قبلی آن را پاسخ و در هم کوبیدیم.
و اما آنچه دربارۀ نحوۀ مرگ سعد بن عبدالله مطرح کرده است صحیح و ثابت نیست و روایت مذکور در این زمینه نزد ابن سعد (۳/۶۱٧) و طبرانی در (الکبیر) (۳۵٩-۵۳۶۰) و حاکم) (۳/۲۵۳) با اسنادهای مرسل است و ثابت نشده است و اما اشارۀ او به سخن سعد در روز سقیفه در مراجعه قبلی بحث آن ذکر شد و حجتی برای شیعیان در آن وجود ندارد، لذا میبینی در این باره به نص اشاره نمیکنند و اما سخن او بعد از روز سقیفه ابن سعد در (الطبقات) (۳/۶۱۶) از طریق محمد بن عمر – واقدی روایت نموده: که محمد بن صالح از زبیر بن منذر بن ابی اسید ساعدی نقل آن را نقل کرده است. و این اسناد از درجۀ اعتبار ساقط است.
و واقدی متروک (الحدیث) است و زبیر بن منذر نیز مجهول است، و ذهبی درباره او میگوید: شناخته شده نیست و این کالا و تحفۀ رافضیان است اگر دروغگویی نباشد به افراد متروک [الحدیث] و مجهولین احتجاج مینمایند.
سپس عبدالحسین به بیعت سایر انصار از جمله حباب بن منذر اشاره مینماید که بیعت او با فشار [و نیزه] انجام گرفته و میگوید: (و اما اصحاب او مانند حباب بن منذر و دیگر انصاریان با خشونت و با قدرت و فشار تسلیم شدند و این سخن دروغ و بهتان است و رافضیان اهل همۀ اینها هستند زیرا ضرورتاً معلوم است و نمیتوان انکار کرد که بر بیعت ابوبکر زد و خوردی انجام نگرفته است و تهدید زیادی برای آن نبوده است). و محال است که بیشتر از دو هزار سوار کار پهلوان که همگی از یک قبیله واحد بوده – و شجاعتشان نمایان شده و در زمان بیعت با پیامبر هشت سال مداوم با تمام عرب در جنگ بودند – از ابوبکر و دو نفر همراه او – عمر و ابو عبیده – بترسند و به فراوانی قبیله و منسب و ثروت خود توجه و اعتنا ننمایند و حال ابوبکر هم نزدشان باطل بوده است – و نیز محال است که از قول خود بر گردند و نزد فردی تنازل نمایند که قبیله و ثروت و نگهبانی ندارد و قصر و بردگان و ثروتی ندارد تا بر آنها امتیاز داشته باشد خصوصاً یکی از سران آنها سعد بن عباده [نزد ابوبکر] تنازل ننموده، پس چه چیزی او را از همگی دلیرتر نموده و سایرین ترسو شده و او به تنهایی شجاعت پیشه ساخته است؟ و اگر خود را [در عدم بیعت با ابوبکر] بر حق میدیدند نمونهای چون سعد بن عباده در عدم تسلیم و عدم بیعت و اصرار [بر مخالفت] داشتهاند، ولیکن نیک دانستهاند که ابوبکر بر حق است و او تنها فرد سزاوار خلافت است و هر آنکه با او مخالفت ورزد بر باطل است و در اثنای پاسخ بر مراجعه پیشین تفصیل سخن از بیعت انصار با ابوبکر صدیقسذکر گردید و یا اینکه کسانی در ابتدای امر مانند اسید بر حضیر اعتراض داشتند و کسانی مانند بشیر بن سعد و دیگران بدون هیچ گونه تردید و دو دلی به طرف بیعت با ابوبکر شتافتند و گفتیم که حباب نیز در ابتدای امر همچنین سعد به انتصاب امیری از مهاجرین و امیری هم از انصار فرا میخواند ولی او بعد از یادآوری ابوبکر با حدیث «الائمه من قريش»از رای خود برگشت.
و همه این مسائل بیانگر کذب عبدالحسین در بیعت انصار از ترس و بیم ابوبکر است علاوه بر این کسانی که از بیعت خودداری نمودهاند حجتی برای شیعه در بر نخواهد داشت.
و بار دیگر موسوی به سخن حباب بن منذر در روز سقیفه برگشته و نص و یا عبارتی از آن را بیان نمیکند زیرا (نیک) میداند که کلام او حجتی بر علیه اوست و در حاشیه (٧/۲۵٧) چنین کرده است و در پاسخ به مراجعه قبلی نص حدیث را در بخاری (۶۸۳۰) ذکر کردیم که حباب در آن گفته بود: (ای قریش از میان ما امیری و از میان شما نیز امیری باشد) و آن همان قول سعد بن عباده میباشد و چیزی غیر از آن نیست و عبدالحسین تلاش نموده تا در حاشیه آن را ایهام نماید.
و در پایان مراجعهاش میگوید: (آیا عمل به مقتضیات ترس از شمشیر و یا سوزاندن با آتش ایمان و باور به عقد بیعت است؟ یعنی اینکه هر آنکه با ابوبکر بیعت نموده از جمله علیسبعد از اینکه با شمشیر و سوزاندن مورد تهدید واقع شدهاند بیعت نمودهاند و ذکر کردیم که محال است بیعت انصار با ابوبکر صدیقسبه علت ترس از او و یا اجبار و اکراه باشد علاوه بر آن خبرِ دروغی هم در این باره (از آنان) وارد نشده است. ولیکن عبدالحسین به جعالان دروغگویان در احادیث پیشی گرفته و خبری افترا نموده که به ذهن وضاعین (حدیث) هم خطور ننموده است.
اما ادعای تهدید علی به قتل یا سوزاندن که در حاشیه (۸/۲٧۵) به آن تصریح نموده است دروغی ناجور است که از دروغ قبلی آشکارتر است و به چند وجه به توضیح آن پرداخته میشود.
نخست: این ادعا با آنچه قبلاً گفته است که علی خود دورگیری را به کنار زده مسالمت و صلح با خلفای را برگزید – در تعارض است چنین ادعایی ناشی از دیدگاه آنان است که در مراجعه قبلی دربارۀ حمایت حاکمان اسلامی به قصد حفظ وحدت مسلمانان ذکر شد و این نزد هر خردمندی به این معنی است که او با ارادۀ خود بیعت نموده است، پس چگونه در آخر مراجعه بعد از این مطلب میگوید: همانا او از ترس کشتن و یا سوزاندن توبه نموده است. و این ابله گمان مینماید که او با رسیدن به پایان مراجعهاش اول آن فراموش میگردد!؟ [و به قول مشهور دروغگو کم حافظه است].
دوم این موسوی خود در مراجعۀ پیشین به خودداری علی از بیعت در مدت شش ماه اقرار نموده است و ما گرچه اثبات نمودیم که او در روز دوم وفات پیامبر ج بیعت نموده است ولیکن گفتیم او به علت رعایت فاطمه ارتباط خود را با آنان کم کرد و بعد از مرگ فاطمه نیاز بود اینکه بیعت خود را تجدید نماید و لذا بعد از شش ماه به تجدید آن پرداخت مهم اینکه موسوی [خود] به خودداری او از بیعت در طول شش ماه سپس بیعت او را با محض ارادۀ او ذکر کرده است و نص حدیث در صحیحین که در ارتباط پاسخ بر مراجعۀ (۸۰) ذکر کردیم جریان اجبار علی بر بیعت و تهدید او در صورت انجام ندادن آن در هم میکوبد و گرنه چگونه شش ماه از او اهمال نمودند؟ و اگر آنان قصد اکراه علی را با تهدید به سوزاندن داشتند چه سودی در تأخیر آن نصیبشان میگردد؟ سپس چرا او بعد از شش ماه از روی اراده و بدون اجبار به فضیلت ابوبکر و استحقاق خلافت او اقرار مینماید؟ پس عامل و دلیل خردمندانهای برای اظهار بیعت او بعد از شش ماه نبوده است مگر اینکه او خلافت ابوبکر را حق دانسته است و به این نتیجه رسیده است که به علت ادای وظیفهی دینی خود خواهان بیعت گردد، و در غیر این صورت اگر برگشتن او به طرف ابوبکر بیعت به باطل میبود – بر مبنای دیدگاه شیعیان - پس قبل از ابوبکر میبایست علی را سرزنش نمود، زیرا او بر باطل بیعت نموده است.
سوم: این ادعای [دروغین] متضمن نکوهش علی است که مستلزم وصف او به ترس و ترسویی است، و حال او شیر شجاع [خداست] و ما و شیعیان هم بر شجاعت کم نظیر او قبل از این جریان و بعد از آن اتفاق داریم، زیرا او بارها (جان) خود را در معرض مرگ برای پیامبر عرضه نموده است و نیز بعد از آن در روز جمل و صفین فداکاری و دلاوریهای زیاد از خود نشان داده است پس چه چیزی او را ترسو و از مرگ ترسانده است.
سپس از دیدگاه آنان علی از عثمان دلیرتر است، و همگان میدانند که شجاعت عثمان هنگام مواجه شدن با مرگ در حالت تنهایی چگونه بوده است و در برابر به علت داشتن شجاعت بزرگ با آرامش با مرگ مواجه گردید و از حق خود در خلافت تنازل ننموده و اگر [علی] از جانب پیامبر نصی در این زمینه میداشت بیشتر نیاز بود از آن تنازل ننماید و اگر به قتل و سوزاندن هم تهدید شود دچار ترسویی نمیگردید، و در غیر این صورت اگر رافضیان بر سخن خودشان اصرار ورزند که او تهدید شده است آنان در این صورت به فضیلت و شجاعت عثمان بر علیباقرار نمودهاند.
و همچنین حسین ابن علیسنه از نص شرعی بلکه از طریق بیعت مردم از حق خود تنازل نکرده و اگر علی از جانب پیامبر نص میداشت میبایست او از پسرش حسین بیشتر شجاعت نشان میداد.
سپس انگیزه سعد بن عباده که از لحاظ شجاعت و توانایی و فضیلت همسطح علی نبود چنین تهدیدی از جانب بیعت کنندگان با ابوبکر او را تهدید و دچار هراس نمینماید و از بیعت خودداری نمود؛ و در طول خلافت ابوبکر و نیز خلافت عمر و تا پایان حیات خود بر آن پا فشاری مینماید و حال او دارای فضیلتی بیشتر از سایرین نیست و دارای نصی از جانب پیامبر هم برای برتری خود [در خلافت] ندارد.
و اگر بگویند علی با اینگونه افراد فرق دارد و او وحدت امت و وحدت کلمه را رعایت کرده است سخن به اول بحث بر میگردد که به سه صورت به پاسخ آن پرداخته شد و هدف در اینجا پاسخ بر تصور عبدالحسین که اینکه علی از ترس و بیم قتل یا سوزاندن با آتش بیعت نموده است و ما قبلاً سه صورت پاسخ از آن را مطرح کرده بودیم و اکنون به صورتهای دیگر پاسخ خود را ادامه میدهیم.
صورت چهارم: بطلان سکوت علی به علت ترس از صحابه حتی بدون ذکر شجاعت او معلوم میگردد. زیرا او دارای ابزاری مادی بود که به او صلاحیت و توانایی انکار و اعتراض را برای او مهیا نموده است و اگر میخواست مخالفت نماید حتی بدون نیاز به نص از پیامبر میتوانست با آنان مخالفت نماید – مثلاً او پسر عموی پیامبر و داماد او و از لحاظ نسبی برترین آنان بود بلکه همۀ بنی هاشم و ابن عبد شمس او را تأیید میکردند و این دو قبیله بزرگترین قبیلههای قریش بوده و - اگر علی دارای کمترین حقی در خلافت میبود میتوانست بر آنان لشکریانی وارد نماید بلکه ابو سفیان آن را صراحتاً بر او عرضه نمود، او از پسران عمویش بنی عبد شمس بود.
طبرانی در کتاب (تاریخ) (۳/۲۰٩) از ابن حُر نقل نموده که او گفته است: (ابو سفیان به علی گفت: چرا امر خلافت در دست ضعیفترین قبیلۀ قریش باشد سوگند به خدا اگر [شما] بخواهی این قبیله را پر از خیل و سواره نمایم، علی گفت ای ابو سفیان بسیار با اسلام و مسلمانان عداوت و دشمنی ورزیدی پس با دشمنی شما ضرری به آن نرسید و ما ابوبکر را سزاوار این منصب میدانیم.
میگویم: و اسناد آن تا ابن حر صحیح است، و من از ابن حر اطلاعی ندارم و به گمان من حصین بن مالک بن ابو الحر است، و او از اهل ثقه و از بزرگان تابعین است، و اگر او باشد پس قصه ثابت و مقبول است.
پس در این صورت نکات مهمی در آن نهفته است – اول: نقض خرافۀ تهدید علی و اجبار او بر بیعت.
دوم: تصریح علی به برتری سزاوار بودن ابوبکر و رضایت او به خلافت ابوبکر.
سوم: بیان موضع ابو سفیان از علی و تمایل او به علی علیرغم اینکه از روی تدین نبوده و بلکه از لحاظ نسبی و نژادی و آرزو و پیروی از هوی بوده است، ولیکن مستلزم سکوت رافضیان نسبت به ابو سفیان است.
چهارم: و آنچه [در این مورد چهارم] که پیامبر ج او را در میان صحابه به مسألهای اختصاص دهد از جمله امام احمد (۱/٧٩) و بخاری (۱/۳۶) (۴/۳۰) (۸/۴۵-۴٧) و ترمذی (۲/۳۱۱) و نسائی (۸/۲۳) از ابو جحیفه روایت نمودهاند که گفته است از علی پرسیدم آیا نزد شما چیزی وجود دارد که در قرآن نباشد؟ و در روایتی که نزد مردم نباشد – گفت: سوگند به آنکه دانه را شکافته و انسان را آفریده چیزی نزد ما نیست مگر آنچه در قرآن است، مگر فهم [و برداشتی] که هر کس در کتاب خود عرضه مینماید و آنچه در صحیفه میباشد گفتم و در صحیفه چیست؟ گفت: عقل و آزادی اسیر، و اینکه مسلمانی در ازای کافری کشته نشود. و روایت مذکور با عبارات و طرق دیگر هم روایت شده است. نگا: مسند امام احمد (۱/۱۱۸، ۱۱٩، ۱۵۱، ۱۵۲) صحیح مسلم (۳/۱۵۶٧)، (سنن النسائی) (۸/۲۴).
پنجم: تکذیب عبدالحسین در ادعای او در حاشیه (۸/۲٧۵) که (از تهدیدهای صحابه با علی به تواتر قطعی ثابت شده است) و ما از جسارت رافضیان عموماً و عبدالحسین به طور خاص تعجب میکنیم زیرا او به ادعای ثبوت آن بسنده نکرده است بلکه تواتر قطعی را نیز بر آن افزوده است، و ما از اثبات تواتر قطعی آن از او و شیعهها چشمپوشی مینمائیم زیرا اگر همهی جنیان و انسانهایشان دست به دست هم دهند به آن راه نیابند، ولیکن از آنان میطلبیم سندی نقل نمایند که از پایینترین درجات صحت برخوردار باشد، و در حاشیه ادعای خود را به ابن قتیبه در (الامامه و السیاسه) طبرانی در (التاریخ)، ابن عبدربه در (العقد الفرید) ابن بکر الجوهر در (السقیفه) به نقل از (شرح نهج البلاغه)، مسعودی در (مروج الذهب)، شهرستانی در (الملل و النحل) و ابو منحف در (اخبار السقیفه) نسبت داده است، و تمام اینها به جز طبری، نمیتوان حجتی بوسیله آنان اقامه نمود و به ثبوت نمیرسد.
هیچ کدام از مذکورین – جز طبری – و کتابهای آنان قابل احتجاج نیستند، ابوبکر احمد بن عبدالعزیز جوهری صاحب کتاب (السقیفه) نزد اهل سنت ارزش و اعتباری ندارد، بلکه او شیعی است که شیخشان طوسی او را در (الفهرست) (۱۱۰) ذکر کرده است و خوئی در (معجم رجال الحدیث) از او نقل نموده است، و دربارۀ او گفته است (پس وثاقت این مرد ثابت نشده است) و در این صورت حتی نزد خود شیعیان قابل احتجاج نیست، و این علاوه بر فقدان کتاب او جز از طریق ابن ابی حدید در شرح نهج البلاغه که آن نیز نزد اهل سنت بیاعتبار است – راهی برای آنان [به روایت مذکور] نیست، اما مسعودی نگارنده (مروج الذهب) او نیز شیعی و معتزلی است و حافظ نیز در (لسان المیزان) (۴/۲۲۴-۲۲۵) بر او تصریح نموده و میگوید: (و کتابهای او بیاعتبار و او شیعی و معتزلی است) آیا چنین فردی برای اهل سنت حجت است و وضعیت او همچون ابن ابی الحدید است، و مانند مسعودی و بلکه از او واهیتر است، موسوی درباره ابو محنف میگوید که او [با فرض صدق او] کتابی را پیرامون اخبار سقیفه نگاشته است، و ابو محنف ناشی لوط بن یحیی است، و ذهبی در (المیزان) (۳/۴۱٩-۴۲۰) او را ذکر کرده و گفته است (اخبار او بیهودهگوی و قابل اعتماد نیست، ابو حاتم و دیگران نیز او را متروک الحدیث دانستهاند و دارقطنی گفته او ضعیف الحدیث است و ابن معین میگوید: (اهل ثقه نیست و مره گفته است قابل سخن نیست و ابن عدی میگوید: شیعی است و این خبری که ذکر کرده است از اختراع و افتراهای آنان است.
اما العقد الفرید اثر ابن عبد ربه مالکی در اینگونه اخبار نمیتوان بر آن تکیه کرد و علاوه بر اینکه اسناد روایات را نقل نمینماید کتابی است ادبی که حجتی برای اثبات اخبار در آن نیست و جز افراد خوار و کم مایه بر اینگونه کتابها استناد نمینمایند.
اما کتاب (الامامه و السیاسه) در آخر مراجعه (۸۰) عدم نسبت آن را به ابن قتیبه و عدم ارزش علمی، آن را بیان کردیم.
و آخرین ذکر شدگان در این زمینه شهرستانی در (الملل و النحل) است و عملاً آن را در (۱/٧۳) در حاشیه همان فصل به نقل از ابراهیم بن سیار نظام در مسالۀ یازدهم از مسائلی که به معتزله اختصاص داده است که همان تمایل او به شیعهگری و بیراه گفتن به صحابه است ذکر نموده است و شهرستانی برخی از اباطیل و اختراعات او را نقل نموده از جمله افترای او بر عمرسکه آنان را به سوزاندن خانۀ علی تهدید نموده است سپس شهرستانی (۱/٧۴): میگوید: «و دیگر توهینهای فاحش در مورد صحابه) و این قول از شهرستانی به وضوح معلوم میسازد که شهرستانی به آن حادثه باطل اقرار ننموده بلکه (تنها) افتراهای نظام را نقل کرده و سپس همۀ آنها را انکار نموده است پس هر آنکه بخواهد وانمود نماید که شهرستانی به آن حادثه و افتراها اقرار و اعتراف نموده آیا کسی در کذب و دجال صفتی او مانند این مردک که خود به عبدالحسین نام نهاده شک میورزد؟
و بعد از اسقاط حجت با تمام کتابهایی که ما در این زمینه به ذکر آنها پرداختیم که خود را به عبدالحسین نام نهاده که ذات نام در روز قیامت سبب خواری او میگردد.
تنها کتابی که سزاوار دقت است به آن بر میگردیم و میگوییم: طبری (۳/۲۰۲) با اسناد از زیاده بن کلیب روایت نموده که عمر بن خطاب به منزل علی آمد و طلحه و زبیر و مردانی از مهاجرین حضور داشتند و گفت: سوگند به خدا یا اینکه بیعت میکنی یا خانه را بر شما میسوزانم، میگویم: این سخن از لحاظ اسناد و سند آن باطل است و ثابت شده نیست، اما از نظر اسناد آن او زیاد بن کلیب ابو محشر کوفی است و دارای مشکل است زیرا زیاد این را بیان نموده حداقل به بیان دو راوی که ممکن بوده که آن حادثه را شاهد بوده باشند پرداخته است، و زیاد از طبقه ششم [روات] بوده که در سال ۱۲۰ ه از دنیا رفته است، و لذا انقطاع فاحش در اسناد آن موجب ضعف آن میگردد، و سند آن دارای نکارت است زیرا با احادیث صحیح ثابت شده پیرامون بیعت زبیر و تمام مهاجرین با ابوبکر و تبعیت آنان در ابتدای امر از ابوبکر در تعارض میباشد و علاوه بر این با احادیث پیرامون بیعت بدون اکراه علی هم در مخالفت میباشد – به روایت مورد اشاره در پاسخ بر مراجعه قبلی مراجعه شود.