پاسخ بر مراجعه (۸٧) و (۸۸):
۱- کشف نیرنگ موسوی از افترای اسباب موهوم بر زبان شیخ الازهر و تلاش بر اینکه این اسباب همان دلایل اهل سنت است.
۲- کشف تناقض و ضعف در سخن عبدالحسین
این دو مراجعه گرچه گمان بر این است که اولی متعلق به شیخ الازهر است و دوم مربوط به موسوی است ولیکن هر آنکه در آنها بنگرد پی خواهد برد که هردو از فردی واحد کینهورز نسبت به صحابه پیامبر صادر شده است و این نمونهای از نمونههای قبلی در این کتاب است که بر دروغین بودن اساس این کتاب دلالت نموده و یا حداقل بیانگر فراوانی تحریف و تغییر موجود در آن کتاب از جانب موسوی است که هنگام چاپ بعد از شیخ الازهر آن را تغییر داده است.
و بار دیگر ناچار شدیم تا به رد و پاسخ برخی از محتوای مراجعات منسوب به شیخ الازهر بپردازیم و موسوی در این دو مراجعه با ادعای خود با پاسخ اهل سنت به رویایی پرداخته است و هر آنکه در پاسخهای وی بنگرد و از مسائل اهل سنت هم آگاه باشد به تلفیقهای او پی خواهد برد و برخی دلایل از اهل سنت پیرامون حدیث مصیبت پنجشنبه که او به ذکر آنها پرداخته گرچه در برخی منابع اهل سنت به آن اشاره شدهاند در واقع از مسایل ثابت شده نزد اهل سنت نیستند لذا آنچه عبدالحسین به عنوان جواب اهل سنت به ذکرش پرداخته، پاسخ اهل سنت نبوده، و کافی است بگوییم که اقوال اهل سنت پیرامون حدیث مذکور همان است که در پاسخ بر مراجعه قبل از چهار طریق به آن اشاره شد، که حاصل سخن بسیاری از ائمه سنت از قبیل ابن تیمیه، ذهبی، ابن حجر، بیهقی، ابن کثیر و قرطبی است و عبدالحسین علیرغم اطلاع وی از آن اقوال چیزی از آنها را نقل ننموده، زیرا نیک میداند که او و پیروان او توانایی پاسخگویی بر آنها را نداشته لذا تلاش نموده با ذکر مسائل دیگر آنها را پنهان نماید. و همچنان که قبلاً هم ذکر شد اگر تعیین و انتخاب خلیفه بر پیامبر واجب میبود او آن را به علت مخالفت هیچ کس ترک نمینمود، و جواب سطحی از این مساله [توجیهات او] بیانگر این است که کتابت [تعیین خلیفه] بر او واجب نبوده است و حتی وجوب آن بر مسلمانان جای سخن و بحث است نه وجوب [تعیین] بر پیامبر و جواب او بیانگر خواستۀ او یعنی ایراد از پیامبر در حرص بر هدایت امت نیست، و برای اطلاع از افتراهای موسوی نسبت به آنچه از شیخ الازهر نقل نموده به مراجعه قبلی مراجعه شود و با دقت و تأمل در جوابهای نقل شده از زبان شیخ الازهر نگریسته شود، و موسوی در پاسخهای [جعل نموده از زبان] شیخ الازهر به صورت عمدی در پی این است که اهل سنت را با ضعف حجت و استدلال جلوه دهد، و شگفت اینکه چگونه تصور میشود که امثال شیخ الازهر از دیدگاه و اقوال اهل سنت دربارۀ روایت مذکور جز این اوهامات و چرندیاتی [که موسوی از زبان او نقل نموده است] آگاهی و شناخت ندارد؟ چگونه ممکن است او از اقوال علما بیخبر باشد که هدف پیامبر از آن نوشته خلافت ابوبکر است؟ و این شگفتی از شیخ الازهر با اطلاع ما از افتراگری عبدالحسین و تعیین جواب از جانب خود منتفی میگردد.
و بعد از این مسأله دیگری نیاز نیست تا همۀ آنچه را به شیخ الازهر نسبت داده ذکر نمائیم زیرا در واقع ربطی به پاسخ ما نداشته و لازم نیست در این مراجعه به رد آن بپردازیم. و همچنین در مراجعه (۸۸) همچون سایر مراجعات قبلی بیشتر پاسخها را از خود اختراع نموده و یا پاسخهای او نزد اهل سنت ثابت شد نیستند و ما هرگز به آن جوابهای [بیمحتوا] به پاسخگویی نپرداختیم.
و چون در این مراجعه دقت میکنیم چیزی نمییابیم که سزاوار پاسخ باشد، همۀ آن چرندیات و خزعبلات است، و جز سه موضع از آن نیازی نیست تا به ذکر سخن وی بپردازیم لذا به ذکر مواضع سه گانه و پاسخ بر آن پرداخته و در پایان به بیان دو استنتاج از سخن وی در این مراجعه که از مستلزمات مذهب و دیدگاه فاسد اوست میپردازیم.
اما مواضع سه گانه عبارتند از:
۱- در اولین موضع میگوید: (و گفتهاند [محدثین اهل سنت] هدف عمرسرا از عدم احضار ابزار نوشتن این بود که پیامبر در حال بیماری با نوشتن به رنج نیفتد) سپس به رد این احتمال پرداخته است، و این نادان نمیداند که این سخن نص روایت بخاری است، و او در چهار موضع در صحیح خود و همچنین مسلم آن را روایت کردهاند آن هم قول عمر است که در مراجعه قبلی نیز ذکر شد که عمر گفته است (بیماری و درد بر وی غلبه نموده است).
۲- و دوم اینکه میگوید: (و گفتهاند شاید عمر از منافقین بیم داشته باشد که در صحت آن نوشته ایراد بگیرند زیرا پیامبر بیمار بوده و مبادا سبب فتنهای گردد) و موسوی آن را بعید دانسته و میگوید: این به دلیل سخن پیامبر (لن تضلوا) محال است.
زیرا پیامبر ج تصریح نموده به اینکه آن نوشته باعث مصونیت از گمراهی است پس چگونه ممکن است با ایراد منافقین عامل فتنه شود؟ و ما میگوییم ای نابخردان گمراه به ما بگوئید: چگونه این نوشتهای که در آن مصونیت از گمراهی میباشد جز فتنه و اختلاف اثری از آن [بر امر امت] نداشته است؟ و عبدالحسین خود در فقرۀ دوم از مراجعه (۸۶) تصریح نموده که: جز فتنه و اختلاف اثری از آن نوشته نمانده است) و سخن خود را فراموش نموده و میگوید: چگونه [با تصریح لن تضلوا] ممکن است که آن نوشته عامل اختلاف و فتنه گردد؟ و این امر کودکان را به خنده در میآورد چه برسد به بزرگسالان زیرا هردو موضع در اوج تناقض گوئی است، و یا این هلاک شده بسیار احمق بوده و یا اینکه او بسیار دروغگو و مکار بوده است: ولیکن خداوند او را رسوا نموده است و از همه بدتر در پایان مراجعه (۸۶) میگوید: (حکمت عالیه خداوند چنین اقتضا نموده که پیامبر ج از آن نوشته چشم پوشی نماید تا این مخالفان و دوستان آنان راهی برای طعنه بر نبوت نگشایند) این سخن او بیانگر این است که فساد حاصله از آن نوشته از مصلحت مورد نظر بزرگتر بوده است، ولیکن در این مراجعه چیزی خلاف آن گفته که مصلحت تحقق آن نوشته از تحقق ممکن مفاسد حتی اگر هم منجر به ایراد منافقین در صحت آن نوشته گردد ارجحتر و برتر است، پس آیا این سخن با سخن قبل هماهنگ میگردد؟
و با افتادن او در این تناقض گویی رسواکننده زحمت پاسخگویی به او از ما بر طرف شده زیرا اگر سخن قبل او (در مراجعه ۸۶) صحیح باشد سخن وی در مراجعه حاضر باطل گشته و اگر سخن او در این مراجعه درست باشد سخن قبلی باطل میگردد پس [ببینید] که خردهای این رافضیان چه قدر ضعیف و چه اندازه دارای حماقت میباشد!!
۳- و درموضع سوم میگوید: (و چنانچه مخالفت عمر به خاطر اشتباه و عدم درک او از حدیث [سخن پیامبر] میبود، همچنان که تصور نمودهاند - پیامبر ج شبهۀ او را رفع نموده و منظور خود را از آن بیان مینمود) و این نیز از تناقضات عبدالحسین است زیرا اگر چنین سخنی صحیح باشد تمام آنچه که از او بیان کردهایم به طریق اولی صحیح است و گفتیم اگر کسی از روی تعمّد به ادعای آنان عمر به کتمان نص بر علی و پنهان نمودن پیمان بپردازد او را از آن منع مینمایند و پیامبر که از جانب خداوند مورد تأیید قرار گرفته تلاش آنان را ابطال میکرد.
و اما دو امر مهم قابل استنتاج از سخن عبدالحسین اول – که به توضیح سخنان قبل مربوط است – هر آنکه سخن او را در این مراجعه و توضیح او را در مراجعه پیشین بر حدیث (الرزیه) یا مصیبت روز پنجشنبه [مربوط به مرگ پیامبر ج]را مطالعه نماید به این نتیجه خواهد رسید که خواست و ارادۀ پیامبر و خداوند در حفظ بیان امت از گمراهی و ضلالت و اختلاف تحقق نیافته است، بلکه مغلوب خواست و ارادۀ کسانی شده است که به گمان روافض خواستهاند نص وصیت بر علی را کتمان نمایند، و پیامبر از دنیا برفت و هنوز برای امت آنچه که او را از گمراهی مصون میدارد بیان نکرده بود و – به قول روافضی – کسانی که با او مخالفت ورزیدند سخنشان به کرسی نشست و گویا اینکه پیامبر ج از دنیا برفت و در میان امت خود جز علی و فرزندان علی کسی را نداشت و یهود چه اندازه با اینگونه نظریات شیعه خوشحال است زیرا از بزرگترین انتقاد و دلایل مسلمانان بر آنان این است که موسی÷چون وفات نمود میگفت (پروردگارا! من جز اختیار شخص خود و برادرم را ندارم) در حالی که پیامبر از دنیا نرفته بود تا اینکه خداوند به وی فرمود: (امروز دینتان را اکمال نمودم و نعمت خویش را بر شما اتمام نمودم) و یهود با این آیه بر مسلمانان رشک میورزند. و چقدر آرزو میکردند که اینگونه آیه بر آنان نازل میگردید (صحیح البخاری ۴۵).
و اما [با کمال تأسف] روافض آمده این نعمت و این امتیاز خدایی را از ما میگیرند و آیا کسی از اصل یهودیت آنان شک میورزد؟ و اما امر دوم استنتاج شده از سخن عبدالحسین: اصرار موسوی بر اینکه عدم نوشتن آن نوشته باعث اختلاف امت و گمراهی است و یا منظور از آن نوشته خلافت علیساست مفهوم آن چنین است که پیامبر نص را قبل از این حادثه پیرامون آن ذکر ننموده تا بر تثبیت و تبیین این امر دلالت نماید، زیرا اگر قبلاً در این زمینه چیزی ارائه داده بود برای مصونیت از گمراهی و تبلیغ آن کافی بود، و اگر بگویند که پیامبر مطلب کافی را ذکر ننموده از همه بدتر با نظر و گفتار عبدالحسین و شیعه در تناقض است زیرا آنان میگویند که پیامبر از همان آغاز نبوت خود به خلافت علی اشاره مینمود (و یا صراحتاً به ذکر آن میپرداخت و اگر بگویند که صحابه تمامی سخنان پیامبر را در این باره کتمان نمودهاند این نیز محال است و با این وجود آنان در کتمان این نوشته تواناتر و قویتر بودهاند. (نگا: به مراجعه (۸۶))
چگونه میتوان میان سخن او در عدم کتابت و ایجاد اختلاف و گمراهی به سبب آن و میان سخنان او از قبیل تواتر نص بر وصیت در مراجعه (۶۸) و یا تواتر نص غدیر در مراجعه (۵۶) و سایر نصوص دیگر که او ادعا نموده که تماماً بر نص خلافت علیستصریح مینمایند هماهنگی و تناسب تصور نمود؟ پس چگونه با این دهها و بلکه صدها نص امنیت از گمراهی و مصونیت از اختلاف حاصل نشده است تا اینکه برای دستیابی به آن نیازمند تنها یک نص واحد شده که جز با اجبار و مخالفت عمل نمیتوان برای اثبات تصورات آنان بر آن استدلال نمود؟ پس [ای شیعیان] مرا آگاه سازید که چگونه خردهای شما این نوع ادعاها را میپذیرد. و سوگند به خدا خردهایی که اینگونه تناقض آشکار و رسوا کننده را بپذیرد پستترین خرد و بسیار شبیه خرد چهار پایان است و خداوند چه زیبا میفرماید: ﴿لَهُمۡ قُلُوبٞ لَّا يَفۡقَهُونَ بِهَا وَلَهُمۡ أَعۡيُنٞ لَّا يُبۡصِرُونَ بِهَا وَلَهُمۡ ءَاذَانٞ لَّا يَسۡمَعُونَ بِهَآۚ أُوْلَٰٓئِكَ كَٱلۡأَنۡعَٰمِ بَلۡ هُمۡ أَضَلُّۚ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡغَٰفِلُونَ١٧٩﴾[الأعراف: ۱٧٩]