پاسخ برمراجعه (۸۴)
۱- نقض ادعای او پیرامون اتهام صحابه در عدم تعبد صحابه و ذکر فضایل صحابه.
۲- رد اسباب – مرهوم – که صحابه را به طرف عدم تعبّد سوق داده باشد.
۳- اشاره به تمام احتمالات مورد احتجاج شیعه پیرامون تفسیر بیعت علی با ابوبکر.
شیطان مکر و نیرنگ خود را به وسیلۀ این دجال صفت [عبدالحسین] و پیروان او با دمیدن پلیدی و غرور در آنها گسترش میدهد و بزرگنمایی میکنند و تا حدی که گمان مینمایند دارای قدرت و حجت میباشند ولیکن خداوند مرا مطمئن ساخته و میفرماید: ﴿إِنَّ كَيۡدَ ٱلشَّيۡطَٰنِ كَانَ ضَعِيفًا٧٦﴾[النساء: ٧۶]و رسول خدا ج ما را تعلیم نموده که با استعانت از خداوند و از شر آنان رها شده و خوار و ذلیل میگردند و لذا از خداوند بر روافض یاری میطلبیم و به او پناه میجوئیم تا مرا از شر آنان مصون سازد.
و این گمراهان همدست شیطان شقاوتهای خویش را ترویج میدهند و در این مراجعه به بدگوئی نسبت به برترین انسانها بعد از پیامبران یعنی یاران محمد ج روی میآورند. و در واقع کسی از بدگوئی و تهمت او مصون نماند و چه زیبا در این زمینه گفتهاند: وقتی میگویند: خداوند صاحب فرزند است و محمد ساحر بوده و خدوند و پیامبراز [شر] زبان آنان مصون نماندهاند پس من چگونه از آن رها شوم.
و بر صاحبان خرد پوشیده نیست که بدگوییهای این فرقههای گمراه همچون پارس سگان میماند [ماه سیر خود کند و سگ عوعو کند] و لعمری همچون صدای [جیرک] درب یا وزوز مگس است.
[و به قول مشهور چون نکوهش من از طرف ناقص نزد شما گفته شود گواه این است که من کامل میباشم.
سوگند به خدا این القائات دشمن اسلام در این فرقههای گمراه است که دلشان از این امت [پر از خون] و انتقام است، و بزرگترین عقده آنان اینکه پیامبر دارای یارانی است که در هنگام فشار و سختی و روزگاری که اسلام در غربت و او از هر طرفی مورد هجوم بود آنان با تمام توان و جان و مال خود هر آنچه داشتند برای اسلام و مسلمانان تقدیم کردند، و این بذل و فداکاری هیچ گونه طمع و ریائی در خود جایی نداده است، و این بذل و فداکاری به تنهایی سبب غیظ و خشم دشمنان اسلام اعم از یهودیان و نصاری و ... نگشته است ولیکن آنچه بیشتر از هر چیز سبب غیظ آنان شده اینکه بزرگترین موضعگیری و موقف اصحاب هیچ کدام از پیامبران با پایینترین موضع و موقف صحابه محمد مصطفی قابل قیاس نیست، و موسی در دهها آیات چگونگی موقف یاران خود را برای ما بازگو مینماید. بلکه پاکترین آنها را تا اینکه امر به حدی رسیده میفرماید: (رَبِّ إِنِّي لا أَمْلِكُ إِلاَّ نَفْسي وَأَخي)ترجمه: [موسى] گفت: «پروردگارا! من جز اختیار شخص خود و برادرم را ندارم و نیز عیسی از یاران خاص خود [حواریون او که برای صدق او خواهان و نیازمند معجزه بیانگر صداقت نبوت او میباشند گفتهاند: (هَلْ يَسْتَطيعُ رَبُّكَ أَنْ يُنَزِّلَ عَلَيْنا مائِدَةً مِنَ السَّماءِ)آیا (ای عیسی) پروردگار شما خواهد توانست از آسمان سفرهای نازل نماید. و آن را چنین توجیه مینمایند: ﴿قَالُواْ نُرِيدُ أَن نَّأۡكُلَ مِنۡهَا وَتَطۡمَئِنَّ قُلُوبُنَا وَنَعۡلَمَ أَن قَدۡ صَدَقۡتَنَا وَنَكُونَ عَلَيۡهَا مِنَ ٱلشَّٰهِدِينَ١١٣﴾[المائدة: ۱۱۳]گفتند: «مىخواهیم از آن بخوریم، و دلهاى ما آرامش یابد، و بدانیم که به ما راست گفتهاى، و بر آن از گواهان باشیم.».
و انسان خردمند شرم مینماید اینکه میان آنان و صحابه محمد ج مقایسه نماید.
یاران محمد ج که در سختترین روزها و تاریکترین شبها با او بودند وهرگز روزی نشانه و آیتی از وی نخواستند تا با آن بر وضعشان استعانت جویند بلکه اسوه تسلیم شدن در برابر امر خدا و صبر بر قدر و مشیت او و آنچه در مسیر یاری پیامبر ج دچارشان میگردد نمونه و الگو میباشند و بلکه مشکلات پیش آمده به ایمان و یقین آنان میافزود و خداوند پیرامونشان میفرماید: ﴿وَلَمَّا رَءَا ٱلۡمُؤۡمِنُونَ ٱلۡأَحۡزَابَ قَالُواْ هَٰذَا مَا وَعَدَنَا ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥ وَصَدَقَ ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥۚ وَمَا زَادَهُمۡ إِلَّآ إِيمَٰنٗا وَتَسۡلِيمٗا٢٢﴾[الأحزاب: ۲۲]و نیز دربارهی آخرین جهادشان با رسول خدا ج میفرماید: ﴿لَّقَد تَّابَ ٱللَّهُ عَلَى ٱلنَّبِيِّ وَٱلۡمُهَٰجِرِينَ وَٱلۡأَنصَارِ ٱلَّذِينَ ٱتَّبَعُوهُ فِي سَاعَةِ ٱلۡعُسۡرَةِ مِنۢ بَعۡدِ مَا كَادَ يَزِيغُ قُلُوبُ فَرِيقٖ مِّنۡهُمۡ ثُمَّ تَابَ عَلَيۡهِمۡۚ إِنَّهُۥ بِهِمۡ رَءُوفٞ رَّحِيمٞ١١٧﴾[التوبة: ۱۱٧]) که منظور از آن جنگ تبوک است و اینگونه مسائل فراوان است که دشمنان اسلام علیالخصوص یهودیان و نصاری خواستهاند صحابه را مورد نکوهش قرار دهند ولیکن به طور علنی یارای آن را نداشتهاند و بزرگترین یاوری در این گروه گمراه یافتهاند و رافضیان [با تشویق دشمنان اسلام] بر آن نسل پاک و تربیت یافتهی رسول ج افترا نموده و چنانچه آن نسل به طور عملی وجود نمیداشتند انسان آن را جزو خیالپردازی و رؤیاها به حساب میآورد.
و هر آنکه سخن عبدالحسین - در این مراجعه و قبل از آن (۸۰-۸۲) و یا شمارههای (۸۶-۸۸) - و سخن سایر رافضیان را مطالعه نماید یقین حاصل نماید که آنان به صراحت میگویند که اصحاب رسول خدا ج برادر ایمانی و خدایی [یکدیگر] نبودهاند میان خود رحمت و مهربانی نداشتهاند و با هم دشمن بوده یکدیگر را فریب و لعن و بر یکدیگر توطئه مینمودند.
سوگند به خداوند دروغ گفتهاند و ابوبکر و عمر، عثمان و علی از این حرفها بالاترند و بنیهاشم و حتی بنیامیه با هم چنین نبودهاند.
پستترین دروغ رافضیان اینکه تصور مینمایند که اصحاب رسول خدا ج نسبت به یکدیگر در دل دشمنی داشتهاند – بلکه خداوند – بر خلاف سخن عبدالحسین – میفرماید: ﴿أَشِدَّآءُ عَلَى ٱلۡكُفَّارِ رُحَمَآءُ بَيۡنَهُمۡۖ﴾[الفتح: ۲٩]و موقف و موضعگیری آنان چنین بوده گرچه در میانشان پدران و برادران و خویشاوندانشان هم بوده باشند، ولیکن تمام رابطهها را قطع نمودهاند، و موقفشان با مؤمنین تنها برادری دینی بوده آن سختگیری [با دشمن] و آن رحمت [با خودی] برای خداوند بوده است و نسبت به یکدیگر چیزی در دل نداشتهاند، و عواطف و احساسات خود را همچون رفتار و روابطشان بر اساس رضایت خداوند و محبت او برپا میدارند و برتر از اینها خداوند آنان را چنین میستاید: ﴿يَبۡتَغُونَ فَضۡلٗا مِّنَ ٱللَّهِ وَرِضۡوَٰنٗاۖ﴾و این عادت و خوی آنان است تمام آنچه فکر و خیال آنها را مشغول ساخته است شوق و میل به فضیلت و نیل به رضای خداوند است.
آیا در میان این متراحمین در میان خود و سختگیران بر کفار – با نص خداوند – نص رسول ج را دربارهی علی کتمان نمایند؟؟
و آیا رواست که این سختگیران بر کافران بر مبنای نص قرآن بر علی سختگیری کنند و او را تهدید نمایند؟ مگر اینکه پناه به خدا علی ... .
و آیا رواست [گفت] که اینها نیل به فضل الهی عادت و خوی آنان شده به ادعای تعلق برخی اوامر به مصالح دنیایی از اطاعت اوامر پیامبر ج سرپیچی نمایند؟
و سپس تفاوت قائل شدن عبدالحسین میان دستورات مربوط به قیامت از طرف پیامبر ج و دستورات مربوط به مسائل سیاسی بیدلیل ادعای باطلی است و هر آنکه شناخت درستی از اسلام داشته باشد آن را میداند چه برسد به صحابه پیامبر ج که اولین کسانی بودهاند که آیه: ﴿وَمَا كَانَ لِمُؤۡمِنٖ وَلَا مُؤۡمِنَةٍ إِذَا قَضَى ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥٓ أَمۡرًا أَن يَكُونَ لَهُمُ ٱلۡخِيَرَةُ مِنۡ أَمۡرِهِمۡۗ وَمَن يَعۡصِ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ فَقَدۡ ضَلَّ ضَلَٰلٗا مُّبِينٗا٣٦﴾[الأحزاب: ۳۶]آن را تلقی نموده و آنان آگاهترین مردم به مفهوم و مضمون آن میباشند زیرا نیک آن را در سیره پیامبر ج مشاهده نمودهاند و از زبان و لغتی که با آن مورد خطاب قرار گرفتهاند آگاه میباشند و کلمهی (امراً) در آیه مذکور نکره و در سیاق شرط میباشد و نزد آگاهان به زبان عرب افاده عموم مینماید و مفید لزوم اجرای اوامر رسول خدا ج در هر امر کوچک و ریز دنیایی و یا اخروی است و هر آنکه از آن روی گرداند سخت گمراه گشته.
و ما میبینیم خداوند در آیات فراوانی صحابه رسول خدا ج را ستوده و با ادعای عبدالحسین منافات دارد. پس چگونه این کسانی که در طلب رضایت و خشنودی خداوند میباشند برخی از اوامر پیامبر ج را از درجهی اعتبار ساقط و به آن عمل نمینمایند، و این میطلبد که اینان آشکارا در گمراهی آشکار واقع شده باشند و این جز در خرد نابخردان راه ندارد و خداوند آنان را به وصف راشدین تعریف نموده و میفرماید: ﴿وَلَٰكِنَّ ٱللَّهَ حَبَّبَ إِلَيۡكُمُ ٱلۡإِيمَٰنَ وَزَيَّنَهُۥ فِي قُلُوبِكُمۡ وَكَرَّهَ إِلَيۡكُمُ ٱلۡكُفۡرَ وَٱلۡفُسُوقَ وَٱلۡعِصۡيَانَۚ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلرَّٰشِدُونَ٧﴾[الحجرات: ٧]و هدایت با ضلالت جمع نمیگردد مگر نزد این بیخردان.
سپس آیهی ﴿وَكَرَّهَ إِلَيۡكُمُ ٱلۡكُفۡرَ وَٱلۡفُسُوقَ وَٱلۡعِصۡيَانَۚ﴾مستلزم تبرئه آنان از عصیان سرپیچی از دستور رسول خدا ج در همه شئون است زیرا عصیان او یا کفر است یا پایینتر از آن که فسوق است و یا وضعیت آن از فاسق پایینتر که به آن عاصی گویند و با نص آیهی قرآن همهی اینها از صحابهی پیامبر ج منتفی است. و هر آنکه روا دارد که صحابه به برخی اوامر پیامبر ج پایبند نبوده است به عقل و ایمان خویش مراجعه نماید زیرا اگر مفهوم آیه را انکار نماید او عقل خود را ضایع نموده و اگر به مفهوم آن اقرار ولیکن تحقق آن را انکار نماید ایمان خود را ضایع نموده است.
سپس چگونه صاحب خردی روا میدارد بطلان تفاوت میان اوامر را بر هر مسلمان پنهان نماید چه برسد به اینکه صحابه رسول خدا ج باشد و حال آنان نیز اولین کسانی باشند آیهی: ﴿فَلَا وَرَبِّكَ لَا يُؤۡمِنُونَ حَتَّىٰ يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيۡنَهُمۡ ثُمَّ لَا يَجِدُواْ فِيٓ أَنفُسِهِمۡ حَرَجٗا مِّمَّا قَضَيۡتَ وَيُسَلِّمُواْ تَسۡلِيمٗا٦٥﴾[النساء: ۶۵]پیرامونشان نازل شده است و این نیز عام و شامل تمام امور میگردد بلکه خداوند آن را علامت و نشانهی ایمان قرار داده است با بطلان تفاوت موهوم میان اوامر مربوط به امور اُخروی و امور متعلق به سیاست و تدبیر قواعد دولت و میان دو نوع اوامر تساوی برقرار است و هر آنکه یکی از آنها را انکار نماید نسبت به رسول خدا ج عاصی است و عبدالحسین و شیعه در تلاشاند تا این مسأله را ثابت نمایند که صحابه رسول الله ج نسبت به اوامر رسول خدا ج عاصی میباشند و چنانچه به این ادعا ملتزم و پایبند باشند مستلزم تکذیب نصوص قرآن است که برخی از آنها در صفحات قبل که با این دیدگاه مخالف است ذکر گردید.
و مخالف با آیهی: ﴿كُنتُمۡ خَيۡرَ أُمَّةٍ أُخۡرِجَتۡ لِلنَّاسِ﴾[آل عمران: ۱۱۰]میباشد، و هیچ مسلمانی آن را تکذیب نمینمایند و [متأسفانه] رافضیان چون دیدهاند که آیهی مذکور [و صدها آیات دیگر] با آنچه آنان در مورد صحابه میخواهند همخوانی ندارد به تحریف نص آیه [از دیدگاه خود] پرداختهاند، و عبدالحسین در مراجعات خود صفحههای(۱۶۵) و (٧۰) حاشیههای (۲۲) و (۴۴) به نقل از تفسیر قمی نوشتهی علی بن ابراهیم قمی را نقل نموده که او در مقدمهی کتاب خود (۱/۱۰) میگوید: و اما آنچه بر خلاف [قرآن] و بر خلاف ما أنزل الله است آیهی: ﴿كُنتُمۡ خَيۡرَ أُمَّةٍ أُخۡرِجَتۡ لِلنَّاسِ﴾میباشد، و ابوعبداللهس[به خواننده آیه مذکور] گفت: [آیا] بهترین امت امیرالمؤمنین و حسین بن علی را میکشند؟ و به وی گفته شد پس چگونه نازل شده است ای فرزند رسول خدا ج؟ گفت: با عبارت «انتم خير ائمةٍ اخرجت للناس»نازل شده است.
پس چگونه صحابه نسبت به اوامر رسول خدا ج یا به برخی از آن عصیان میورزند و با این وجود پیامبر ج آنان را میستاید (که بهترین مردم کسانی هستند که همعصر من میباشند سپس کسانیاند که بعد از آنان قرار میگیرند) پس چگونه آنان بهترین مردماند و حال آنان نزد رافضیان کم علمترین مردم و بیش از همه از هوی و آرزو تبعیت مینمایند؟ و این حدیث تماماً بیانگر مفهوم و مضمون آیه سابق است و اگرحدیث مذکور نزدشان صحیح نباشد آیه [مذکور] برای قطع [بهانه] و زبانشان کافی است، و چگونه این صحابه نسبت به برخی اوامر رسول خدا ج عصیان میورزند وخداوند بر رضایت از آنها تصریح نموده و میفرماید: ﴿وَٱلسَّٰبِقُونَ ٱلۡأَوَّلُونَ مِنَ ٱلۡمُهَٰجِرِينَ وَٱلۡأَنصَارِ وَٱلَّذِينَ ٱتَّبَعُوهُم بِإِحۡسَٰنٖ رَّضِيَ ٱللَّهُ عَنۡهُمۡ وَرَضُواْ عَنۡهُ وَأَعَدَّ لَهُمۡ جَنَّٰتٖ تَجۡرِي تَحۡتَهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ خَٰلِدِينَ فِيهَآ أَبَدٗاۚ ذَٰلِكَ ٱلۡفَوۡزُ ٱلۡعَظِيمُ١٠٠﴾[التوبة: ۱۰۰]و در آیهی دیگر در پیرامونشان میفرماید: ﴿۞لَّقَدۡ رَضِيَ ٱللَّهُ عَنِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ إِذۡ يُبَايِعُونَكَ تَحۡتَ ٱلشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِي قُلُوبِهِمۡ فَأَنزَلَ ٱلسَّكِينَةَ عَلَيۡهِمۡ وَأَثَٰبَهُمۡ فَتۡحٗا قَرِيبٗا١٨﴾[الفتح: ۱۸]و به تصور ما طرح این آیات بر رافضیان همچون صاعقههایی است که به علت شدت برق و روشنائی آن چشمانشان را نابینا و رعد آن گوششان را کر مینماید.
و چگونه خداوند از قومی راضی و خشنود میگردد که بر اوامر رسول او تسلیم نمیشوند و در تمام احوال به آنها پایبند نیستند؟ و چگونه از آنان خشنود میگردد و حال آنان سود و رفعت خود را در خلاف اوامر رسول او میبینند؟ و [پناه به خدا] آیا این مخالفتها بر [خدای] علام الغیوب پوشیده است و متعارض و انسانهایی ناقص آن را بر او کشف مینمایند؟ و اگر بگویند آری یاران محمد ج [همچون] مضمون و مصداق آیات مذکور بودهاند اما بعد از وفات پیامبر ج دگرگون و مرتد شدند، و ما آنان را با قول خداوند (فَعَلِمَ مَا فِي قُلُوبِهِمْ)تکذیب مینمائیم، و آیا جز انبیاء و مرسلین کسی همچون آنان میباشند؟ خداوند در آن زمان و بعد از آن نیز به نهفتههای درونشان آگاه بوده است که موجب رضایت همیشگی از آنان گردیده است، و سوگند به خداوند عظیم شگفتانگیز است اینکه خداوند بندگانش را به آن اختصاص نماید و آنان را مورد خطاب قرار دهد، برایشان تصریح نماید که او از پنهانیهای درونشان آگاه است و به خاطر همان نهفتههای درون از آنان راضی میگردد.
و نظیر این امر [و آیههای مذکور] در حدیث صحیح به ثبت رسیده که رسول خداج فرموده است: (هر آنکه زیر درخت [بیعة الرضوان] بیعت نمود وارد آتش [جهنم] نمیگردد. مسلم، (۲۴٩۶) و ... و افراد اهل بیعت دو هزار و چهار صد نفر بودهاند و آنان کسانی بودهاند که با ابوبکر [نیز] بیعت کردهاند، و شیخ الاسلام ابن تیمیه در (المنهاج)، (ص ٧۰) میگوید: پس چگونه ممکن است این افرادی که خداوند از درونشان آگاه بوده و به همین خاطر از آنان راضی گشته و رسول او هم خبر داده که هیچ کدام از آنان وارد جهنم نمیگردند چگونه ممکن است نص پیامبر ج را دربارهی علی کتمان نمایند؟ و یا به بهانهی اینکه این دستور از امور سیاسی است به آن عصیان ورزند؟ که موسوی در این مراجعه چنین برداشتی دارد.
و دلایلی را که او در مراجعات به کار برده است تماماً هذیان و باطل و ساختگی است که به یاری خداوند همهی آن را در جای خود توضیح خواهیم داد.
و چه لزومی دارد دربارهی بزرگان و خواص صحابه سخن گوئیم، و برای درهم کوبیدن فتنههای (روافض) به پایینترین طبقه صحابه نظری افکنیم همان کاری که استاد محبالدین خطیب/در فصل پایانی برکتاب (المنتقی من منهاج) منعقد ساخته است و در صفحه (۶۰۰-۶۰۲) میگوید: بلکه پایینترین طبقه در این نسل و کاروان – کسانیاند که معمولاً شیطان میتواند گاهی اوقات بر ارادهی آنان چیره گردد و به لغزشهایی دچار شوند که مستوجب حد شرعی هم گردند و شگفت انگیزترین آنچه در تاریخ بشر واقع گردید، اینکه افرادی از همان طبقه پایین بعد از ارتکاب لغزش با پای خود نزد پیامبر ج بیاید و به لغزش خود اعتراف نماید و بر اقامهی حد بر خود بسیار پافشاری نماید – و به مرگ او هم منجر شود – تا با این کار از گناه پاک گردد و پیامبر ج چون این ایمان شگفت را در این طبقه از یاران خود میدید تلاش خود را به کار میگرفت تا با طریق شرعی حد را از آنان دفع نماید، اما آنان همواره اصرار میورزیدند حد شرعی بر آنان انجام گیرد تا از عقوبت آخرت محفوظ شوند.
اینگونه نگرش و ملاحظه از این طبقه توسط یکی از امامان اهل بیت زیدیهی یمن به نام امام منصور بالله عبدالله بن حمزه بن سلیمان بن حمزه (متوفای شهر کوکبان یمن سال ۶۱۴) مورد اشاره قرار گرفته است که دانشمند زیدیه قرن نهم به نام سید محمدبن ابراهیم علی مرتضی وزیر، (۵۵٧-۸۴۰) در کتاب (الروض الباسم)، (۱/۵۵-۵۶) از اونقل کرده که پیرامون طبقه پایین صحابه گفته است: (اکثراً کسانی از شما چون در امور دینی تساهل نمائید بر انجام گناهان کبیره مخصوصاً بر معصیت زنا جسارت مییابید، و این دلیل خفت امانت و کاهش دیانت است ولیکن ما در حال آنان [طبقهی پایین صحابه] نگریستیم به این نتیجه رسیدیم که کاری کردهاند جز اهل ورع از متأخرین کسی آن را انجام نمیدهد و آنان جانهای خود را در پی رضایت و خشنودی خداوند بذل نمودند و جز کسانی که شایستهی منصب و جایگاه امامت و تقوی نیستند چنین عملی انجام نمیدهند). یعنی طبقه پایین در آن نسل نمونه و ایدهآل – که گاهی هم مرتکب گناهان بزرگ نیز میگردند – دارای صداقت ایمان و پایداری بر حق میباشند که آنان را به درجه کسانی نایل میگرداند که سزاوار مقام امامت در میان امت اهل تقوی و دیانت میباشند، پس باید [دیدگاه ما] نسبت به خواص صحابه چنین باشد که خداوند آنان را از کوچکترین لغزشها پاک نموده و به بهترین درجات رفعتشان بخشیده است و علامه زیدیه سید محمد بن ابراهیم وزیر (۱/۵۶-۵٧) بر کلام منصور بالله در (الروض الباسم) شرحی نگاشته و میگوید: (انصافاً بمن خبر دهید در زمان ما و قبل از آن چه کسانی از اهل دین با شادی و سرور به سوی مرگ رفتهاند و نزد والیان امر آمده و به گناه خود اقرار کردهاند ومشتاق دیدار پروردگارشان گشتهاند و والیان هم بر قتل و اجرای حکم آنان توانمند هم بودهاند؟ [این گونه مسائل (پیرامون صحابه)] غافل را بیدار نموده و بصیرت خردمند را تقویت مینماید و گرنه گفتار خداوند: ﴿كُنتُمۡ خَيۡرَ أُمَّةٍ أُخۡرِجَتۡ لِلنَّاسِ﴾[آل عمران: ۱۱۰]با تأیید از جانب محمد مصطفی ج که آنان در بهترین قرنها بودند و اگر غیر آنان همچون کوه احد طلا انفاق نماید به پای یک مُد آنان و یا نیمهی از آن نخواهد رسید و امثال اینگونه مناقب شریف در وصف صحابه کافی و بسنده است.
و آخرین مطلبی که ما در پاسخ خود در این باره به آن بسنده میکنیم تصویری صادق و درخشان از صحابه و تابعین و رهروان مسیر آنان ترسیم مینماید آیات عظیم و جاویدان سورهی حشر است که میفرماید: ﴿لِلۡفُقَرَآءِ ٱلۡمُهَٰجِرِينَ ٱلَّذِينَ أُخۡرِجُواْ مِن دِيَٰرِهِمۡ وَأَمۡوَٰلِهِمۡ يَبۡتَغُونَ فَضۡلٗا مِّنَ ٱللَّهِ وَرِضۡوَٰنٗا وَيَنصُرُونَ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥٓۚ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلصَّٰدِقُونَ٨﴾[الحشر: ۸]شما را به خدا به من بگوئید که منظور از این افراد [با این وصف] آیا غیر از ابوبکر، عمر، عثمان، عبدالرحمن بن عوف، طلحه، زبیر، سعد، و ابوعبید بن جراح، سعیدبن زید و علیبن ابیطالب است؟ و اگر آناناند پس چگونه خداوند آنان را چنین میستاید که با اکراه و مجبوری از دیار و سامان خود اخراج شدند و تنها گناه آنان این بود که میگفتند پروردگار ما خداوند است و همهی دارایی و متعلقات خود را در پی رضایت و فضل الهی و بدون پناه و ملجئی [غیر از خدا] رها کردند و آنان گرچه طرد شده و اندک بودند با دلهایشان شمشیرشان خدا و رسول ج را در سختترین ساعات و تنگناکترین اوقات یاری مینمودند سپس آنان در خلافت علی از دستور پیامبر ج سرپیچی کردند؟؟!
و اگر [منظور از آیه] آناناند چگونه خداوند که به اسرار و نهانها آگاه است آنان را صادق و راستگو به مردم اعلام مینماید و چگونه اینها صادقاند و حال آنان با زعم عبدالحسین و شیعههای او نص پیامبر ج را در مورد علی کتمان و یا خود را در آن به تجاهل زدهاند؟
سپس قرآن کریم به توصیف انصار برادران ایمانی مهاجرین پرداخته و میفرماید: ﴿وَٱلَّذِينَ تَبَوَّءُو ٱلدَّارَ وَٱلۡإِيمَٰنَ مِن قَبۡلِهِمۡ يُحِبُّونَ مَنۡ هَاجَرَ إِلَيۡهِمۡ وَلَا يَجِدُونَ فِي صُدُورِهِمۡ حَاجَةٗ مِّمَّآ أُوتُواْ وَيُؤۡثِرُونَ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ وَلَوۡ كَانَ بِهِمۡ خَصَاصَةٞۚ﴾[الحشر: ٩]و این صادقترین وصف انصار از صادقترین صاحب قول خدای سبحان است. و اگر آنان سرچشمهی ایثار و اهل آن بودهاند چگونه به ذهن خردمندی خطور مینماید که آنان نص پیامبر ج را دربارهی علی کتمان و پنهان کردهاند؟ و اگر آنان چنین نمودهاند چگونه خداوند آنان را ستوده به اینکه آنان (مفلحون) رستگارانند؟
سپس خداوند بارزترین علائم تابعین صحابه را تا روز قیامت تبیین نموده و میفرماید: ﴿وَٱلَّذِينَ جَآءُو مِنۢ بَعۡدِهِمۡ يَقُولُونَ رَبَّنَا ٱغۡفِرۡ لَنَا وَلِإِخۡوَٰنِنَا ٱلَّذِينَ سَبَقُونَا بِٱلۡإِيمَٰنِ وَلَا تَجۡعَلۡ فِي قُلُوبِنَا غِلّٗا لِّلَّذِينَ ءَامَنُواْ رَبَّنَآ إِنَّكَ رَءُوفٞ رَّحِيمٌ١٠﴾[الحشر: ۱۰]بارزترین ویژگیهای تابعین این است که آنان در طلب مغفرت به خدای رو نموده تا نه تنها برای خود بلکه برای گذشتگان قبل از خدا استغفار نمایند زیرا آنان دین را به تابعین رساندهاند.
از لابلای این نصوص طبیعت این امت مسلمان با رابطهی محبتآمیز و پر از احساس و شعور و با پیوندی عمیق که از زمان و مکان و جنس و نژاد فراتر رفته است جلوهگر میگردد.
و این صورت و نما با مقایسه با صورت مملو از کینه و ناپسندی که رافضیان ترسیم مینمایند بیشتر درخشندگی خود را نشان میدهد، که دو صورتاند هیچ گونه پیوند و علامت و سایهی شبیه هم میانشان یافت نمیشود یکی از آنها تصویری است که فراتر از زمان و مکان نژاد و ملیت و طایفه با پیوندی مستحکم و پر از عطوفت و دوستی به نسلها و پاک از کینه و قهر به نسلها [بشری] نگاه میکند و دیگری تصویری است نسلها را دشمن خونی و آنان را در پی انتقام و نیرنگ و تقلب با یکدیگر قلمداد مینماید.
و عبدالحسین در فقره اول از این مراجعه تلاش مینماید تا دلایل ادعای خود پیرامون عدم التزام صحابه نسبت به نص پیامبر ج دربارهی حق خلافت علی ایجاد و آنها را برشمارد و ما آنها را در موارد زیر خلاصه مینمائیم:
اول: گمان کردند که عرب از علی فرمانبرداری نمیکنند جز با قدرت و تمام خونهایی که در اسلام ریخته شده بود به علت برتری او بعد از پیامبر ج در بنیهاشم به او ربط داده بودند یعنی اینکه علی نسبت به آنان محل انتقام قرار گرفته بود.
دوم: به علت شدت رفتار علی بر دشمنان خدا و سختگیری او در امر به معروف و نهی از منکر در پی انتقام از او بودند.
سوم: به علت آنکه خداوند برتری معنوی و عملی به علی ارزانی نموده بود بر او رشک ورزیده و بر نقض پیمان نسبت به او اجتماع نموده و آن را کتمان و به فراموشی سپردند.
چهارم: رغبت و علاقه قریش و سائر عرب به چرخش خلافت میان قبایلشان و به این خاطر آن را به انتخاب و برگزیدن کشاندند تا هر قبیلهای در رسیدن به آن امیدوار باشد این موارد چهارگانه فوق توسط عبدالحسین به عنوان اساس عوامل کتمان نص بر خلافت علی از جانب صحابه قرار داده شده است، و ما نقض تمام این اسباب را تبیین نموده و میگوئیم:
۱- ابطال مورد اول اینکه مستلزم وصف علی به عجز و ناتوانی است، و عاجز نیز سزاوار امامت نیست، اما اینکه گفته آنان جز با قدرت برای نص سرفرود نمیآورند، میطلبد که علی همچون ابوبکر و عمر دارای توان و قدرت نبوده است بلکه او اصلاً نیرو و توانی نداشته است، زیرا در پاسخ بر مراجعه قبلی گفتیم علی توانای مادی نداشته تا او را برای نیل به خلافت قادر سازد بلکه ابوسفیان بن حرب آن را بر وی عرضه نمود و در این صورت ادعای اینکه آنان جز با قدرت تسلیم علی نمیشوند زیرا علی قدرت لازمه برایش فراهم نشده بود به این معنی است که علی عاجز و ترسو بوده و حال او از این [صفت ناپسند] به دور بوده است و اگر بگویند که قدرت لازم فراهم بوده – که ما چنین میگوئیم – پس اعراض وی از به کارگیری آن بیانگر این است که خود را برای خلافت حق و برتر ندانسته است.
و تصور اینکه تمام خونهایی که در اسلام ریخته شده بود را به او ربط داده بودند و میخواستند بعد از پیامبر ج از علی انتقام بگیرند، از بیخردها و جهالتهای شیعه است، زیرا هر فردی میداند که قریش هرگز انتقام نصرت و پیروزی پیامبر ج را از بنیهاشم نگرفتهاند، بلکه آن را اصحاب و پیروان او میگرفتند. علاوه بر این در بنیهاشم کسانی بودند که با محمد ج دشمنی مینمودند که ما نمیخواهیم بگوئیم کسی در میان بنیهاشم پیامبر ج را تأیید ننموده است.
و در واقع خداوند پیامبر ج و فرستاده خود را با همه مسلمانان -نه به کسی از آنان- مؤید نموده و میفرماید: ﴿هُوَ ٱلَّذِيٓ أَيَّدَكَ بِنَصۡرِهِۦ وَبِٱلۡمُؤۡمِنِينَ٦٢﴾[الأنفال: ۶۲]ولیکن برخی از مؤمنین نسبت به دیگری بیشتر او را تأیید مینمود از جمله ابوبکر صدیق و بعد از او عمر فاروقباست و در سفر هجرت جز ابوبکر کسی او را همراهی ننمود و روز بدر جز ابوبکر کسی همراه او نماند، حتی پیامبر ج در تبیین شدت تأیید ابوبکر فرموده است: همانا امینترین در همراهی و توانایی ابوبکر است، و چنانچه در میان اهل زمین خلیل و دوستی اتخاذ مینمودم ابوبکر را به عنوان خلیل خود اتخاذ مینمودم). و این روایت از جمله احادیث در صحاح است که به صورتهای فراوانی ذکر شده است، و در ابتدای پاسخ بر مراجعه (۲۰) تخریج آن را ذکر نمودیم.
و حتی کفار و مشرکین میدانستند که سران مسلمین محمد ج و مشاوران او ابوبکر و عمر میباشند و این مسأله در سؤال ابوسفیان در روز احد هنگامی که مسلمانان مورد حمله قرارگرفتند کاملاً آشکار است که ابوسفیان سه بار گفت: (آیا در میان قوم محمد هست سپس سه بار گفت: (آیا در میان قوم ابوقحافه هست؟ سپس به یاران خود گفت: شما کار اینها را تمام کردهاید (روایت از امام احمد، (۴/۲٩۳) بخاری، (۴/۲٧) (۵/۳۰) از براء بن عازب) ننگ و رسوائی بر گروهی که از مسائل دین بیخبراند و حال دشمنان دین به آنها آگاهند و یا عناد ورزیده و خود را به حماقت زده و انکار حقایق مینمایند.
و اما اگر منظور عبدالحسین از این گفته – (که عرب تسلیم علی نمیشوند و با وجود نص بر او از او اطاعت نمینمایند زیرا علی رابطه خود را با جهاد در راه و ریختن خون آنان در پی اعلای دین خدا تیره نموده است) – چنین باشد که در دل بسیاری از عرب به علت مبارزه مداوم علی کینه وجود داشته و لذا از او تبعیت نمینمودند، این توجیه ضعیف و دروغی است و امام ابن حزم در (الفصل)، (۴/٩٩-۱۰۰) به طور مشروح شبهه رافضیان را در این زمینه پاسخ داده و دلیلی برای دفاع نداشتهاند و در اینجا با خلاصهای از آن را ذکر میکنیم: او/میگوید: اگر هدف از عرب [در عدم اطاعت از علی] بنیعبد شمس، بنیمحزوم، بنی عبدالدار و بنیعاص باشد زیرا علی از هر قبیلهای از قبایل مذکور کسانی را به مرگ رسانده است، هر آنکه اندک آشنایی با [تاریخ] و اخبار داشته باشد میداند که این قبایل و کسی از آنان در روز سقیفه دخالت و تأثیری نداشتهاند، پس کسانی از بنیتیم بن مره یا از بنیعدی بن کعب که علی آنها را به قتل رسانده است برای ما ذکر کنید تا تصور شود که بر علی کینه وزیدهاند؟ سپس بگوئید که علی چه کسانی از انصار را کشته و یا مجروح و یا مورد آزار قرار داده است؟ آیا در تمام آن صحنهها دیگران با او و یا مقدم و یا متأخر از او وجود نداشتهاند؟ پس چه نفرتی در دل انصاریان وجود داشته تا همگی بر انکار نص علی اتفاق نمایند؟ سپس مرا آگاه سازید علی چه کسی از فرزندان مهاجرین عرب از قبیله مضر و ربیعه و یمن و قصاعه را کشته است تا همه آنان بر انکار نص بر او همپیمان شوند؟ این ادعا جمله از عجائبی است که ممکن نیست نمونهی آن هرگز در جهان یافت شود و طلحه و زبیر و سعدبن أبیوقاص همچون علی کسانی از مشرکین را به قتل رساندهاند پس اگر روافض دارای شرم و خرد میباشند چه عاملی سبب شده است که تنها علی مورد خشم و کینهتوزیها قرار گیرد.
و ابوبکر در مسیر دعوت به اسلام مخالفتهایی با قریش داشته که علی همسان او نبوده است پس چرا او با داشتن سابقه و خاطرات تلخ با کفار قریش مورد بیعت قرار میگیرد. و عمربن خطاب نیز در مبارزه با کفار قریش و اعلان اسلام تأثیر و مطرحیتی داشته که علی مثل آن را نداشته است. کاش میدانستم که چه چیزی سبب شده است که آثار همه این بزرگان فراموش شود و تنها کار و آثار علی مورد توجه قرار گیرد. و زیدبن حارثه روز بدر حنظله بن ابوسفیان را کشته است و زبیربن عوام روز بدر عبیدبن سعیدبن عاص را به قتل رساند و عمربن خطاب نیز در همان روز عاص بن هشام بن مغیره را به قتل رسانده است پس چرا خانواده این کشتهشدگان با آنان دشمنی نورزیدهاند).
و اما سبب دوم که به علت شدت فشار علی بر دشمنان خدا در فکر انتقام از او بودند ما این مطلب دربارهی علی را انکار نمینمائیم زیرا او یکی از خلفای راشدین است که پیامبر ج آنان را مورد عنایت قرار داده است. ولیکن ما و تمام مردم و حتی یهود و نصاری هم میدانند که پیشتر و برجسته در این زمینه کسی همسان او نبوده همان امیرالمؤمنین عمربن خطاب است که به عادل شهرت یافته و همین که نامی از عدل به میان آید. نام عمر به ذهن مبادرت مینماید و این امری است به علت شهرت و تواتر آن بینیاز از ذکر ادله و برهان است، بلکه ذکر ادله آن را مفید و محدود میسازد و عمر بن خطاب همان کسی است که به علت سختگیری بر دشمنان خدا و متجاوزین از حدود الهی مورد انتقام قرار میگرفت و هرگز بر منحرفین گذشت نداشت و حتی کسانی که بعد از او آمدند نسبت به عدل او به ستوه آمدند و تمام این فضایل حاصل دعای پیامبر ج میباشد که در حدیث صحیح از طرق و شواهد آن روایت شده است که پیامبر فرموده است (خدایا اسلام را به وسیلۀ عمر بن خطاب عزتمند و تحکیم نمائید). امام احمد (۲/٩۵) ترمذی (۳۶۸۱، ۳۶۸۳) ابن ماجه (۱۰۵) و حاکم (۳/۸۳)، ابن حبان (۲۱٧٩، ۲۱۸۰) بیهقی (۶/۳٧۰) طبرانی در (الکبیر) (۱۴۲۸) (۱۱۶۵٧، ۱۰۳۱۴) آن را از احادیث ابن عمر و ابن عباس و ابن مسعود و عائشه و ثوبان روایت نمودهاند. و از عبدالله بن مسعودسروایت است که او گفته است: (از زمانی که عمر مسلمان گردید ما به عزت نایل شدیم) روایت از بخاری (۳۶۸۴).
پس ابوبکرسبهتر و برتر از عمر است و با اسناد درست ثابت شده است که در اولین خطبه روز بعد از بیعت در سقیفه گفت (و ضعیف در میان شما نزد من قوی است تا اینکه حق او را به وی بر گردانم و قوی شما نزد من ضعیف است تا اینکه حق را از او اخذ نمایم) روایت از ابن اسحاق (سیره ابن هشام) (۳۱۱۱۴) و ابن کثیر در (البدایه و النهایه) (۶/۳۰۱) گفته است: اسناد آن صحیح است.
ولیکن موسوی (به علت کمبود حیا و شرم این سخن را به علی نسبت داده است نه ابوبکر و همگان میدانند که سخن ابوبکر از او ثابت شده است، و ما انکار نمیکنیم که علی نیز چنین بوده است لیکن ابوبکر در این امر بر او سبقت نموده و او سزاوارتر است که به این امر وصف گردد، و این رافضیان چه اندازه کم حیاءاند؟! و اما آنچه در سبب سوم بابت اختصاص حسدشان نسبت به علی افترا نموده است آن را به نقض عهد و فراموشی نص بر او و کتمان آن نسبت دادهاند، و از جمله زشتترین دروغهای رافضیان و پستترین آنها همچنان که در آغاز پاسخ بر این مراجعه ذکر کردیم مستلزم این است که صحابه چنین نبودهاند که خداوند آنان را وصف نموده است: ﴿أَشِدَّآءُ عَلَى ٱلۡكُفَّارِ رُحَمَآءُ بَيۡنَهُمۡۖ﴾[الفتح: ۲٩]و آنان (يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللهِ وَرِضْوَانًا)و ﴿كُنتُمۡ خَيۡرَ أُمَّةٍ أُخۡرِجَتۡ لِلنَّاسِ﴾[آل عمران: ۱۱۰]بلکه چنین بر میآید که میان خود جنگ و دعوا و دشمنی نمودهاند و با نفرت یکدیگر را نفرین میکردهاند و این از باطلترین باطلها و دروغینترین سخنان است زیرا مستلزم تکذیب سخن خداوند است و اگر بگویند منظور آنان از این سخن منافقیناند که دارای چنین موقفی بودهاند، با چنین موقفی از جانب علیسهم مواجه میشوند، و این از سخن قبلی باطلتر است زیرا به این معنی است که سخن و شوکت و قدرت مربوط به منافقین است و ارتباطی با مؤمنین ندارد، و آنان [صحابه] با این مفهوم بهترین قرنها به شمار نمیآیند بلکه بدترین مردماند زیرا [این گونه باورها] متضمن علو سخن منافقین و خونریزان است و بیانگر در سطح پایین قرار گرفتن دین و سخن مؤمنین و اگر (رافضیان) به [این] نتیجه سخن خود اعتراف نمایند مرا از پاسخ بینیاز نمودهاند.
و آنچه ذکر شد بر سبب چهارم افترا شده نیز منطبق است که ادعا نمودهاند عرب تمایل داشتند تا خلافت را میان قبایل آنان در گردش باشد لذا بر پیمانشکنی و به فراموشی سپردن نص بر خلافت علی روی آوردند، و این ادعای نیز همچون سبب قبلی مستلزم وصف صحابه با آنچه قرآن دربارهشان گفته است و علاوه بر این نصوص آیات قرآن بر آنچه ما درباره برتری قرن اول و غلبۀ ایمانداران و برتری بودن دین خدا و بیارزش بودن دین و سخن منافقین گفتهایم، دلالت مینماید از جمله قرآن کریم میفرماید: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مَن يَرۡتَدَّ مِنكُمۡ عَن دِينِهِۦ فَسَوۡفَ يَأۡتِي ٱللَّهُ بِقَوۡمٖ يُحِبُّهُمۡ وَيُحِبُّونَهُۥٓ أَذِلَّةٍ عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى ٱلۡكَٰفِرِينَ يُجَٰهِدُونَ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ وَلَا يَخَافُونَ لَوۡمَةَ لَآئِمٖۚ ذَٰلِكَ فَضۡلُ ٱللَّهِ يُؤۡتِيهِ مَن يَشَآءُۚ وَٱللَّهُ وَٰسِعٌ عَلِيمٌ٥٤﴾[المائدة: ۵۴]که در پاسخ بر مراجعه (۱۲) هنگام استشهاد عبدالحسین به آیۀ: ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ﴾[المائدة: ۵۵]به ذکر آن پرداختیم و گفتیم این آیه بزرگترین دلایل بر صحت خلافت ابوبکر صدیق است زیرا او با مرتدین به جنگ پرداخته است زیرا نمیتوان منظور از آیه را پیامبر دانست زیرا محاربه مرتدین با او اتفاق نیفتاده بلکه او با کافرین جنگیده است، و نیز نمیتوان منظور از آن را علی دانست چون او با مرتدین نجنگیده بلکه کما اینکه در حدیثی از احادیث مراجعه (۴۸) از آن سخن گفته شد با تأویلکنندگان مبارزه کرده است و اگر تصور نمایند که مخاصمۀ علی در امامت همان ارتداد مورد نظر است، گوئیم این تصور از دو طریق باطل است، اول: اسم مرتد بر آنان شامل نمیشود، خود علی نیز همچنان که در نهج البلاغه (ص ۳۲۳) آنان را به عنوان مرتدین نام نبرده است.
دوم: چنانچه هر آنکه در امامت با علی نزاع ورزیده باشد مرتد به حساب آید در مورد ابوبکر و اصحاب او نیز چنین است و اگر این طوری میبود همچنان که خداوند وعده داده بود و وعده او حق است گروهی میآورد تا با آنان به مبارزه و جنگ میپرداختند و بر آنها غلبه میفرمودند زیرا قرآن میفرماید: ﴿فَسَوۡفَ يَأۡتِي ٱللَّهُ بِقَوۡمٖ﴾و به ویژه وعدۀ خداوند عام است برای هر مرتدی ﴿مَن يَرۡتَدَّ مِنكُمۡ عَن دِينِهِۦ﴾و (من) در این آیه در معرض شرط است و مفید عموم است و خداوند قومی نیاورده که با ابوبکر و بیعتکنندگان با او جنگ نماید و بلکه مسأله برعکس بوده و روافض همیشه مغلوب بودهاند بطلان قول آنان بر ملا میگردد و میدانیم که آیه مذکور دلیل بر ظهور و تجلی ایمان کسانی است که خداوند آنان را دوست میدارد و دانسته میشود که منظور از آنان ابوبکر و عمر و پیروان آنها است – نگا: (ج ۱/۱۴۲-۱۴۳).
و آیه دوم: خداوند میفرماید: ﴿وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مِنكُمۡ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ لَيَسۡتَخۡلِفَنَّهُمۡ فِي ٱلۡأَرۡضِ كَمَا ٱسۡتَخۡلَفَ ٱلَّذِينَ مِن قَبۡلِهِمۡ وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمۡ دِينَهُمُ ٱلَّذِي ٱرۡتَضَىٰ لَهُمۡ وَلَيُبَدِّلَنَّهُم مِّنۢ بَعۡدِ خَوۡفِهِمۡ أَمۡنٗاۚ﴾[النور: ۵۵]و این نص تصریح است در اینکه خداوند مؤمنین حاضر وقت نزول را با استخلاف و استقرار در زمین و ازالۀ خوف از ترس وعده داده و آنان را در نهایت آرامش قرار داده تا حدی کفار از آنان بیم داشته باشند، و مجموع این وعده جز در زمان ابوبکر صدیق و عمر و عثمان اتفاق نیفتاده است در حالی که علی [با تصور شیعه] در زمان خلفای سه گانه در زمین قدرت به دست نگرفته بود و امنیت نداشت بلکه از ترس آنان دین خود را پنهان میکرد، و یا میبایست گفت که وعدۀ خداوند تحقق نیافته و حال این قول از باطلترین محالات است، و یا اینکه گفته شود این وعده به نسبت خلفای سه گانه قبل از علی تحقق یافته و علی را در بر نگرفته است و این هم با بنیان و اساس رافضیان در تعارض است، و چارهای نیست مگر اینکه گفته شود که علی مانند سایر خلفای در این آیه دارای نصیب و سهمی بوده است و آیه مذکور شامل همۀ آنان میگردد و این سخن حقی است، و اگر بگویند که این آیه جز زمان علی و خلافت او تحقق نیافته است، دوباره مسأله به قبل یعنی خلاف وعدۀ خداوند بر میگردد و این هم محال است. نگا: (مختصر التحفه الاثنی عشریه) از محمود شکری آلوسی/(ص ۱۲۶-۱۲۸).
و آیه سوم: ﴿قُل لِّلۡمُخَلَّفِينَ مِنَ ٱلۡأَعۡرَابِ سَتُدۡعَوۡنَ إِلَىٰ قَوۡمٍ أُوْلِي بَأۡسٖ شَدِيدٖ تُقَٰتِلُونَهُمۡ أَوۡ يُسۡلِمُونَۖ فَإِن تُطِيعُواْ يُؤۡتِكُمُ ٱللَّهُ أَجۡرًا حَسَنٗاۖ وَإِن تَتَوَلَّوۡاْ كَمَا تَوَلَّيۡتُم مِّن قَبۡلُ يُعَذِّبۡكُمۡ عَذَابًا أَلِيمٗا١٦﴾[الفتح: ۱۶]و در آیه مذکور دلیلی بر صحت خلافت و وجوب اطاعت از ابوبکر و عمر و عثمان است و ابن حزم در (الفصل) (۴/۱۰٩) میگوید: و آیه مذکور بعد از حدیبیه نازل شده است و به اجماع [مسلمانان] معلوم شده است که دعوت خودداریکنندگان (مخلفین) جز در غزوه تبوک و قبل از آن مانند خیبر انجام نگرفته پس مقصود از آیه خیبر و تبوک نیستند زیرا جنگ و اسلام آوردن در آنها واقع نگردیده است و بعد از تبوک نیز رسول خدا ج عرب را برای قتال فرا نخوانده است و با توجه به نص قرآن هرگز همراه او برای جنگ بیرون نرفتهاند ﴿فَإِن رَّجَعَكَ ٱللَّهُ إِلَىٰ طَآئِفَةٖ مِّنۡهُمۡ فَٱسۡتَٔۡذَنُوكَ لِلۡخُرُوجِ فَقُل لَّن تَخۡرُجُواْ مَعِيَ أَبَدٗا وَلَن تُقَٰتِلُواْ مَعِيَ عَدُوًّاۖ﴾[التوبة: ۸۳] و این آیه بدون اختلاف [میان علما و مفسرین] بعد از تبوک نازل شده است و معلوم میگردد که منظور از آیه غیر از پیامبر است و او [پیامبر] آنان را [به این امر] فرا میخواند، و بعد از پیامبر ج کسی اعراب را برای جنگ با قومی یا تسلیم کردن آنان دعوت ننموده است مگر ابوبکر و عمر و عثمانشو ابوبکر اعراب را به جنگ مرتدین بنی حنفیه اصحاب اسود بجاح، طلیحه، روم، فارس و غیره فراخوانده است و عمر آنها را به جنگ روم و فارس فراخوانده و عثمان نیز آنان را برای جنگ با روم و فارس و تُرک دعوت نموده است و با نص قرآن اطاعت از آنان واجب گردیده است زیرا قرآن میفرماید: ﴿فَإِن تُطِيعُواْ يُؤۡتِكُمُ ٱللَّهُ أَجۡرًا حَسَنٗاۖ وَإِن تَتَوَلَّوۡاْ كَمَا تَوَلَّيۡتُم مِّن قَبۡلُ يُعَذِّبۡكُمۡ عَذَابًا أَلِيمٗا١٦﴾[الفتح: ۱۶]و چون اطاعتشان واجب گردیده پس امامت و خلافتشان هم صحیح و درست بوده است. و در این آیه علی را نصیبی نیست زیرا او همراهان خود را برای جنگ بر اسلام آوردن فرا نخواند، و کسانی که با او مخالفت ورزیدهاند کافر و مرتد نبودهاند – ولیکن اوسهمراهان خود را برای جنگ و یاری او به خاطر خلافت و اطاعت از او فراخوانده است و آیه مذکور خاص خلفای قبل از اوست و به وی ربطی ندارد.
پس این سه آیۀ [مذکور] بیانگر ظهور و تجلی دین خدا بر خلاف تصور رافضیان در صدر اول از زمان وفات پیامبر ج میباشد.
و سخن عبدالحسین در پایان فقره اول که میگوید: هر آنکه تاریخ قریش را بررسی نماید. میداند که آنان برای نبوت هاشمی اطاعت ننمودهاند مگر بعد از اینکه هاشمی بودن خود را پذیرفتهاند. این سخن سرشار از بوی نژاد پرستی منفور و ناپسند است زیرا بنی هاشم گرچه به علت نبوت در میانشان از فضیلت بر خوردارند اما صِرف این امر سبب اعطای خلافت به آنان نمیگردد بلکه همچنان که در حدیث متواتر (الائمة من قريش)در پاسخ بر مراجعۀ (۸۰) هم عرض شد پیامبر آن را در میان قریش تعمیم داده است، پس اگر تنها با قدرت از نبوت اطاعت نمودند پس چه مانعی بود تا به وسیله قدرت و فشار از علی هم پیروی مینمودند، و تسلیم وی میشدند اگر کمترین حقی در این زمینه میداشت زیرا علی همچنان که گفتم دارای اسباب و تواناییهایی بود که میتوانست او را به خواسته خود قادر سازد و گمان عبدالحسین اینکه عرب و هاشمیان تنها با قدرت و اجبار تسلیم نبوت شدهاند سابقین اولین از مهاجر و انصار را که شامل نمیگردد و مردم همه میدانند آنان به علت ترس و هراس از پیامبر تبعیت نکردهاند و بلکه آنان با پیروی خود از پیامبر خود را به انواع مشکلات عرضه میکردند، و اگر کسی از عرب هم به خاطر ترس به پیامبر ج ایمان آورده باشد ترسشان از این سابقین مهاجر و انصار بوده است، زیرا معقول این است که [بگوئیم] آنان مردم را ترسانیدهاند تا در دین محمد ج وارد شوند نه اینکه با وجود سابقین بودن آنان خود بر دخول در اسلام مجبور شدهاند و در این صورت این سابقین خود همان کسانیاند که با ابوبکر بیعت نمودهاند و اگر علی نیز حقی در خلافت میداشت با او بیعت میکردند و مردم را بر آن مجبور میکردند و در غیر این صورت دروغ نص موهوم و بطلان آن معلوم میگردد.
آنچه را که در آخر فقره در قول عمر به ابن عباس ذکر کرده که قریش دوست ندارد که نبوت و خلافت در دست شما باشد و بر مردم جفا مینمائید. و آن را در حاشیه (۱/۲٧۸) به ابن ابی حدید در شرح نهج البلاغه نسبت داده است علاوه بر نداشتن اسناد و انتساب و تصحیح آن حجتی در آن بر اهل سنت نیست پس چگونه میتوان به آن احتجاج نمود؟ و ابن اثیر نیز در الکامل روایت مذکور را بدون اسناد و تصحیح نقل نموده است و اینگونه روایات همچون باد میباشد و این حادثه خیالی طبری آن را در (التاریخ) (۴/۲۲۲-۲۲۳) از دو طریق بسیار واهی نقل نموده که در هردو طریق مردی مبهم و ناشناخته وجود دارد که نه در زمرۀ مجاهیل و نه در زمرۀ ضعفاء نامی از او به میان آمده است پس در این صورت روایت مذکور صحیح نبوده و ثبوت آن نیز درست نیست.
اما فقرۀ دوم از مراجعه در آن پیرامون نشستن علی و سکوت اوساز حق خود است و موسوی ادعا نموده که سبب سکوت او از بین بردن فتنههای حاصله با مرگ رسول خدا ج و برای ترجیح مصلحت عموم و دفع خطر از امت (اسلامی) بوده است و این همان حجتی است که در مراجعه گذشته به آن احتجاج نموده است. و ما حجتهای گویندۀ خود را بر او وارد ساختیم و پیرامون دلالت واقعیت موجود بر صحت امامت خلفای قبل از علی سخن گفتم نگا: صفحه (۲۴۳-۲۴۴). پس نیازی نیست دوباره آن را تکرار نمائیم، ولیکن این موسوی دروغ گفته و با افترای خود میگوید: (و علی در خانۀ خود نشست و بیعت ننمود تا اینکه او را با اجبار بیرون بردند – و اگر او به طرف بیعت میشتافت حجتی برای وی انجام نمیگرفت و برهانی برای وی نمیدرخشید). میگویم: و در ابتدای پاسخ بر مراجعه (۸۰) اسناد صحیح از حصول بیعت علی با ابوبکر در روز دوم از وفات پیامبر را ذکر کردیم، و اگر گفته شود: برخی از علما به دلیل عدم آشنائی با روایت مذکور گفتهاند: بیعت بعد از شش ماه انجام گرفته است.
باز بر فرض انجام آن بعد از شش ماه بیعت با ابوبکر اثبات شده میباشد و نصی که ما نقل نمودیم صراحتاً بیانگر بیعت علی برای ابوبکر با میل و اختیار و بدون اکراه است، زیرا در روایت گفته شده بود که او خود فردی نزد ابوبکر فرستاد تا بیعت خود را با او اظهار نماید و هر آنکه بیعت علی با ابوبکر را انکار نماید. مظهر حماقت و نادانی است و هرآنکه ادعا نماید که بیعت با اکراه انجام گرفته باز احمق یا فریب کار است و روایت مذکور همۀ این تصورات (باطل) را رد مینماید.
و با ثبوت شتاب علی برای بیعت بدون اجبار با ابوبکر پس ما همه شیعیان را به تأمل در گفته عبدالحسین فرا میخوانیم که میگوید: (و اگر در بیعت شتاب مینمود حجتی برای او و برهانی برای او نمیدرخشید). سپاس خدایی که او را واداشته است تا بر علیه خود به سخن آید.
سپس آنچه ادعا نموده که علی را مجبور به بیعت نمودند و او را با زور از خانه بیرون آوردند با آنچه که خود در مراجعه قبلی گفته است که علی خود دوری را رها نمود و مسالمت و سازش را ترجیح داد – در تعارض است، پس چگونه میتواند بگوید که خود این عمل را انجام داده و سپس بگوید او را به این کار مجبور نمودند؟ و این سخن به علت وضوح تناقض در آن کودکان را به خنده وا میدارد چه برسد به بزرگان و در پایان پاسخ بر مراجعه قبلی هنگام نقض تصور شیعه بر اکراه صحابه بر بیعت علی به اینگونه تناقضگویی اشاره شده و سزاوار است به آن مراجعه شود.
و آنچه در پایان این مراجعه گفته است عبارت است از تأویل نص به وسیلۀ صحابه بر علی÷و به فراموش سپردن آن و آن همان سخنی است که این مراجعۀ خود را با آن آغاز نموده است و برآن پاسخ گفتیم و نیازی به تکرار [دوباره] آن نیست.
لیکن قبل از پایان دادن به این مراجعه و پرداختن به مراجعۀ بعدی لازم میدانم تأمل نمائیم و به تبیین بطلان تمام احتمالات ممکن شیعه در تفسیر بیعت علی با ابوبکر و سکوت او از حق خود که - به آن احتجاج مینمایند - بپردازیم ولیکن آنان با توجیه سکوت علی در گل فرو رفتهاند و راه را بر خود بستهاند.
و ما با اذن و یاری خداوندأتمام صورتهای محتمل را با بیان آنچه تصورات آنها را نقض و رد مینماید به صورت مشروح بیان خواهیم نمود و با استعانت به خداوند میگوئیم:
بر فرض وجود نص بر خلافت علی یا اینکه علی خود از آن آگاه بود، یا بیخبر بوده است، پس چنانچه به آن آگاه نباشد مستلزم این است که او دارای جهل [به این مسأله] باشد و چنین فردی سزاوار امامت نیست، و این نص که به خاطر اوست و شیعه ادعای اشتهار آن مینماید جهل او نسبت به آن بسیار بعید به نظر میرسد، در این صورت میبایست او به آن علم داشته باشد.
و بعد از شناخت او به آن از دو حال خارج نیست او از امت درخواست اجرای آن نموده و یا اجرای آن را مطالبه ننموده است، و چون فردی ادعا ننموده که او از آنان مطالبه نموده و نص صحیح و یا ضعیفی هم در این باره ذکر نشده است به این نتیجه میرسیم که او آن را از مردم مطالبه ننموده است.
و جایز نیست که رها کردن آن از جانب علی به علت مطالبۀ مردم باشد زیرا این مسأله در عدالت او ایراد وارد میسازد و این واجب مهم شرعی و قطعی با مسیر امامت در تعارض است.
و از تمام آنچه گذشت میتوان خلاصه نمود که علی از وجود نص آگاه بوده و به علت مُعینی درخواست اجرای آن را ننموده است و غالب شیعه از جمله عبدالحسین به این اقرار مینمایند، ولیکن در تعیین آن سبب سراسیمه گشتهاند.
و اسباب آن هر آنچه فرض شود از سه صورت خارج نیست، یا اینکه عدم مطالبۀ خود به علت بیم و تهدید بوده است و از مطالبۀ آن ترسیده است و از شجاعت بیبهره بود، تا با کمک آن بر حق خود دست یابد و یا اینکه او طبق معمول دلیر بوده و بیم و هراس نداشته ولیکن به علت رعایت مصلحت عام از ترس ایجاد فتنه از آن سکوت نموده و تقدیم اهم [رعایت وحدت] را بر امری مهم [خلافت] ترجیح داده است و یا میگوییم او شجاعت لازم را داشته است و مصلحت را در سکوت نمیدانسته بلکه مطالبه را بر خود واجب دانسته اما یاورانی نداشته بلکه همگی به علت کشتن خویشان خود توسط او یا حسادت بر دشمنی با او اتفاق نمودهاند.
و اگر گفته شود که او دارای شجاعت کافی بوده سکوت را بهتر ندانسته بل تصریح را حق دانسته و دارای انصار و اعوانی برای طلب آن بود، این مسلتزم انجام و حصول مطالبه است و جز این تصورات راه دیگری قابل فرض نیست مگر اینکه فرضیههایی تصور شود که انجام آن جایز نباشد مثلاً چنین فرض شود که او با علم به وجود نص دارای نص دیگر از جانب پیامبر بوده که او را به سکوت امر نموده است و این خود باطل است زیرا چگونه ذهن و عقل سالم میپذیرد که علی دارای نص بر خلافت بوده و نص دیگری نیز او را به سکوت امر بنماید؟ و مستلزم آن است که یکی از دو نص دیگری را الغا و نسخ مینماید، و اگر نص خلافت حق باشد نص دیگر باطل است چون در این صورت نص دیگر به باطل امر مینماید.
پس چند فرض را نمیتوان در شمار اسباب محتمل به حساب آورد.
و با این وجود تمام اسباب ثلاثۀ مذکور باطل میباشد و صِرف گمان و ظنیات است بلکه افتراهایی که هرگز دلیلی بر آنها یافت نمیشود و جواب هر کدام از آنها به چند صورت با نقض ارتباط شیعه به هر کدام از آنها ذکر گردید. برای پاسخ بر فرض و احتمال اول به صفحات (۲۴۸-۲۵۶) مراجعه شود و جواب دوم را در صفحات (۲۳۶-۲۴۸) بیایید تا از بطلان حجت آنان یقین حاصل نموده و بر صحت خلافت خلفای ثلاثه قبل از علیساطمینان حاصل نمائید.
و اما [برای پاسخ بر] سبب سوم به (ص ۲۴۰-۲۴۱-۲۵۱-۲۵۲-۲٧۰-۲٧۵) مراجعه نمائید. که این مسأله را تبیین مینماید که علی اسباب مادی و شجاعت لازم و تأیید انصار و اعوان برای وی فراهم بوده و اگر میخواست او قادرترین فرد بر نیل خلافت میبود. و در قول ابو سفیان به علی که در صفحه (۲۵۲) ذکر شد صراحتاً به این توانایی و آمادگی تصریح شده است و در آن صفحات به بطلان دشمنی مردم با علی به علت امتیاز علی در قتل در صدر اسلام و یا به علت حسادت آن نسبت به او مراجعه شود.
و چون همۀ احتمالات مذکور باطل گردیدند و هیچ کدام بهرهای از صحت و پذیرش نداشتند به این نتیجه میرسیم که اصل فریضه ای که به ذکر آن پرداختیم و آن هم وجود نصی بر خلافت بر علی قرار دادهایم خود باطل است زیرا منجر به باطل میگردد.