پاسخ بر مراجعه (٧۶):
۱- دفاع از عائشه در تهمتهایی که عبدالحسین بر او وارد کرده و نقض نصوصی که بر آن تکیه زده با بیان مفهوم واقعی و درست آنها با اشاره به اینکه آنچه عبدالحسین عائشه را به آن متهم مینماید رافضیان قبل از هر کس دیگر به آن متهم میباشند.
۲- سخن مفصل بر مسألهی تحسین و تقبیح عقلی یا شرعی و ذکر دیدگاههای علماء در مورد آن و بیان ادلهی راجح در این زمینه.
۳- سخن بر ادلهی مزعوم معارض با حدیث عائشه و بیاساس بودن آن.
۴- سخن درباره توضیح وی بر تقدیم حدیث ام سلمه بر حدیث عائشه در مراجعهی بعدی ذکر خواهد شد.
در فقرهی اول از این مراجعه سخن را با اتهام عائشه به پیروی از هوی و هوس و عدم رعایت امر و نهی خداوند آغاز نموده است و میگوید: (امیدوارم از قید و بند تقلید و عاطفه و تعصب رها گردید دوباره به شرح حال او [عائشه] نظر افکنید و از حال او و کسانی که او آنها را دوست داشته یا از آنان نفرت داشته است جویا شوید و نیک در آن بنگرید که تعصب و عاطفه با آشکارترین جلوهی خود نمایان است و برخورد با عثمان را فراموش نکنید و ...) وعبدالحسین در اینجا به رهایی از قید و بندهای تعصب و جانبداری فرامیخواند، و پرواضح است که رافضیان از نظر تقلید [کورکورانه] و تعصب نسبت به پیشوایان خود از همهی مردم بیشتر دارای تعصب و جمود مذهبیاند حتی اگر مذهب آنان با اندیشه و ادراکات حسی آنان هم تعارض داشته باشد باز بر آن اصرار میورزند، و چه بسا افرادهای دارای مدارک و مدارج عالیه در میان رافضیان دیدهایم علیرغم مدارک عالیه در مسأله امامت و تشیع همهی آنها را به پشت سر نهاده و به دنبال سران گمراهی و ضلالت گام نهادهاند، اما از لحاظ عاطفه و جانبداری پرواضح است که یهود مسأله حب و عاطفهی آل نبی ج را پیش کشیدند و مذهب تشیع را - که بعداً به رافضیگری انجامید - بر آن پایهریزی کردند، و در اینجا میخواهیم این سخن را بگوئیم که رافضیان از نظر تقلید و تعصب از سایر مردم بیشتر مورد اتهام میباشند.
سپس در حاشیهی (۱/۲۵٧) به افتراهایی که رافضه بر عائشه و دشمنی او با عثمان و علی و فاطمه و حسن و حسین جعل کردهاند که در نهجالبلاغه و شرح آن از ابن ابیحدید ذکر شده است اشاره کرده است و اسناد صحیح هر کدام از این یاوهگوییهای منسوب به امام علیسو دیگران را از آنان میطلبیم، پس حجت آن بر اهل سنت کجاست؟ با این وجود اگر کسی به شرح نهجالبلاغه، (۲/۴۵٧) مراجعه نماید به این مسأله دست یافته ابن ابیحدید رافضی معتزلی برائت عائشه را از اتهام مذکور تبرئه نموده است و سپس مشکل را میان فاطمه و عائشه سبب و امری [عادی] میداند، و میگوید: (و پر واضح است که دختر مرد هرگاه مادرش بمیرد و پدرش زن دیگری را برگزیند میان دختر و نامادری کدورت و بگو و مگو پیش میآید زیرا همسر تمایل مرد را به سوی خود میکشد و دختر از این امر کراهت و ناراحت میگردد که پدرش نسبت به هوی مادرش متمایل شود، ...) ... و میگوید: علماء اتفاق دارند بر اینکه رسول خدا ج به عائشه تمایل یافته و رسول خدا ج فاطمه را بیش از آنچه مردم تصور میکردند اکرام نموده است، آری این سخنِ یکی از بزرگان و پیشوایان شیعه که به منزلت بزرگ عائشه نزد پیامبر اسلام ج اقرار و او را از عداوت با فاطمه تبرئه نموده و بلکه تصریح نموده است که سبب مشکل میان آن دو به جهت سبقت گرفتن برای نیل به محبت رسول خداست ج، و با اینگونه سخنان زبان عبدالحسین و امثال او بریده میگردد، و همچنین در جایی دیگر (۲/۴٩٧) به این مسأله اشاره نموده است که ابن ابیحدید برخی سرزنش و نکوهش رافضیان نسبت به عائشه را رد و پاسخ داده است لذا لازم است به آن مراجعه شود تا مقدار تزویر و نیرنگ عبدالحسین از سخن کسانی که مورد استنادشان است معلوم و دانسته شود.
پس پا فراتر نهاده و عائشه را متهم نموده به اینکه او ماریه [همسر پیامبر ج]را به فحشاء متهم نموده است و به روایت حاکم در (مستدرک) استناد جسته است که ماریهلمتهم به رابطه با پسر عموی خویش گردید، و عائشه از جمله کسانی بود آن را تأیید و رواج داده است، و هر آنکه اندکی از علم رجالشناسی (مسانید) آگاهی داشته باشد به سقوط این خبر پی میبرد، زیرا در اسناد آن سلیمان بن ارقم ابومعاذ بصری (مولی الانصار) وجود دارد و او به اتفاق علماء ضعیف (الحدیث) است. و ابوحاتم، دارقطنی، ترمذی و دیگران دربارهی او میگویند، او متروک الحدیث است و به احادیث این متروکین توجه نمیشود. و سپس در خبر ذکر نشده است که برائت ماریه توسط علی انجام گرفته است – بلکه در آن گفته شده است که پیامبر ج علی را دستور دادند تا گردن پسر عموی ماریه را بزند و علی عملاً به این کار مبادرت نمود و روایت مذکور گرچه بیانگر خواسته عبدالحسین نیست و خبر ساقط مذکور هم از نیرنگ و تزویر او بینصیب نمانده است. و رافضیان بر این باورند آیاتی در سورهی نور است - و در آنها علیرغم آنان برائت عائشه مطرح شده است – با اسناد به خبر دروغین در مورد ماریهی قبطی و اتهام او با پسر عمویش نازل شده است.
و برای نقض کلام آنان میتوان به سخن ابن ابی حدید در شرح نهج البلاغه اشاره کرد که پیرامون برائت عائشه در سورهی نور میگوید: (و جماعتی از شیعه میگوید آیاتی در سورهی نور دربارهی عائشه نازل نشده بلکه در مورد ماریه و اتهام او [با پسر عمویش] اسود قبطی نازل شده است و انکار شیعه برای آیات مذکور پیرامون عائشه انکار اخبار متواتر است (۳/۴۴۲) و آنچه عبدالحسین را به سوی اعراض و حذر از این مسأله سوق داده است چیزی جز هوی و تعصب نیست.
پس عبدالحسین این جریان را با انواع تأویلات باطل تأویل نموده و به روایت بخاری، (۶/۱٩۴) اشاره نموده که از عائشه روایت شده است که رسول خدا ج نزد زینب بنت جحش عسل میل میکرد و نزد او میماند و من و حفصه قرار گذاشتیم که نزد هر کدام از ما بیاید به او ج بگوئیم شما چه چیزی تناول نمودهاید زیرا ما بوی آن را از شما استشمام مینمائیم فرمود: خیر من نزد زینب عسل میل میکردم و دیگر به آن برنمیگردم و مرا سوگند داده تا آن را به کسی نگویم).
ما اهل سنت – همچنان که ابن تیمیه/– در رد بر ابن مطهر (حلی) گفته است میگوئیم: کسانی که گناه نمودهاند و از آن توبه کردهاند خداوند درجات و منزلتشان را با توبه رفعت بخشیده است و شرط انسان فاضل این نیست که مرتکب گناه نشود و این تفکر از حماقت رافضیان است، و اما اهل سنت در برابر خداوند شهادت عدل و قسط رعایت نموده و به علت منافات با خواسته خود خبر صحیحی را رد نمایند و در اثبات روایات خود همچون رافضیان غلو نمیکنند، و چنین نیست که از اشتباه و خطا، مصون باشند بلکه از گناه هم مصون نیستند، و چون این مسأله به عنوان یک اصل نزد اهل سنت پذیرفته شده است، به گناه صحابه هم اشاره نموده و بسیاری از آنان هم در آن اجتهاد نمودهاند ولیکن مردم با شیوهی اجتهادشان آگاه نیستند، و آنچه هم گناه به حساب میآید با توبهای و یا حسنات و مصیبتهای محوکننده (گناه) و ... قابل بخشش است و بدون شک صحابه اهل بهشتاند و عملی انجام ندادهاند که موجب آتش جهنم شوند، و چون بر عمل موجب جهنم هم نمودهاند سزاوار نکوهش ناحق نیستند، نهایت آنچه میتوان دربارهی عائشه و حفصه گفت اینکه این مسأله از اشتباهات عائشه و حفصه است و آنان معصوم نیستند و مبادا شیعه از این امر سوء استفاده نمایند و ما به نظیر همین اشتباه نزد علی اشاره میکنیم که شیعه معتقد به عصمت او میباشند، که بخاری، (٧/۴٧)، و ابن ماجه جریان خواستگاری علی از دختر ابوجهل بر فاطمه و سخنرانی پیامبر ج در این زمینه را روایت نموده که پیامبر ج فرموده است: (که بنیهشام بن مغیره از من اجازه گرفتند تا دخترشان را به نکاح علی درآورند و من هرگز اجاز نمیدهم مگر اینکه ابن ابوطالب بخواهد دخترم را طلاق داده و با دختر آنان ازدواج نماید زیرا فاطمه پاره تن من است هر آنچه او را بیازارد مرا آزرده است).
و اگر موسوی به گمان خود بر اهل سنت اقامهی حجت مینماید پس پاسخگوی عمل علی – که همان جواب از عمل عائشه و حفصه است – باشد، و اگر میگوید که این مسأله مربوط به علی تنها نزد اهل سنت به ثبوت رسیده است ما هم میگوئیم مسأله مربوط به عائشه و حفصه نیز تنها نزد رافضیان به ثبوت رسیده است و با این بیپاسخی عبدالحسین رسوا میگردد، و توضیح و دیدگاه اهل سنت دربارهی صحابهی رسول خدا ج و اهل بیت در صفحات قبل بدون هیچ گونه تعارض میان نصوص مربوط به آن ذکر گردید.
سپس ما میگوئیم بر فرض اینکه عائشه و حفصه مرتکب گناه هم شده باشند از ظاهر آیهی: ﴿إِن تَتُوبَآ إِلَى ٱللَّهِ فَقَدۡ صَغَتۡ قُلُوبُكُمَاۖ﴾[التحريم: ۴]از آن توبه نمودهاند و خداوند آنان را به توبه فراخوانده است و توبه به آنها سود رسانده و گمان نمیرود که آنان با داشتن درجات عالیه و هم صحبتی پیامبر ج توبه ننموده باشند. و زیرا خداوند آنان را میان دنیا با زخارف آن و میان خدا و قیامت مخیر نمود آنان خدا و آخرت را انتخاب نمودند و لذا بر پیامبر ج تحریم شده است که آنان را با زنان دیگر استبدال نماید و بغیر از آنان همسری دیگر برگزیند، و پیامبر ج در حالی وفات نمود که با نص قرآن آنان مادران ایمانداران بودند، و اگر آنان توبه نمینمودند نقل میشد و رسول از آن آگاهی یافته و به مردم اعلام میکرد و این هم نظیر موضعگیری علی است که چون خواست از دختر ابی جهل خواستگاری نماید پیامبر ج او را نهی نمود و گمان این نمیرود او تنها به صورت صوری خواستگاری صرف نموده بلکه از عمق درون آن را رها نموده و از خواستهی خود توبه و برگشته است. پس شیعه هر پاسخی را که در دربارهی موقف علی بیان نماید ما هم جواب را درست مثل آنان دربارهی موقف عائشه و حفصه قرار میدهیم.
سپس عبدالحسین میگوید: (مسألهی رقابت و تعصب عائشه در روز زفاف اسماء بنت نعمان با پیامبر ج فراموش نشود که عائشه به اسماء گفته است: هرگاه نزد همسرانش برود از اینکه همسرش بگوید من از شما به خداوند پناه میبرم شگفتزده میشود و هدف عائشه این بود که پیامبر ج از او دوری جوید و این زن بیچاره را از همسری پیامبر ج محروم گرداند، و عائشه اینگونه حدیث از پیامبر ج را گرچه حرام باشد برای ترویج اهداف خود جایز میشمارد).
من میگویم: خداوند هر آنکه با این دروغها عائشه را نکوهش مینماید نابود گرداند و عبدالحسین در حاشیه (۴/۲۵۸) قصهی مزعوم را به حاکم، (۴/۳٧) و ابن سعد، (۸/۱۰۴) نسبت داده است و هردو نیز آن را از حدیث ابن اسید ساعدی روایت نمودهاند و اسناد آن واهی و بیاساس است و آنچه عبدالحسین از روی تعمد آن را پنهان نموده است.
همچنان که ذهبی در (التخلیص) گفته است از طریق هشام بن محمدبن سائب کلبی است و دارقطنی گفته او متروک (الحدیث) است و ابن عساکر هم میگوید: او رافضی و غیر قابل اعتماد است، و ذهبی در «المیزان» گفته است به وی اعتماد نمیشود، و با سقوط سند آن دربارهی آن میگوید که گویندهی سخن مذکور عائشه و یا حفصه میباشد، سپس عبدالحسین از کجا قطعیت نهاده بر اینکه سخن مذکور از جانب عائشه است گرچه سقوط ثبوت آن محرز است؛ اما به جهت استدلال بر این رافضیان گمراه گفته میشود: که جریان مذکور نزد ابن سعد هم دارای اسناد دیگری است که در آن ذکر شده است که گوینده آن سخن به اسماء یکی از همسران پیامبر ج بوده است، و معیَّن نگردیده است که کدام همسر پیامبر ج بوده است ولیکن اسناد آن نیز واهی و از روایت سابق واهیتر است و در وضع آن شک نمیورزیم زیرا از طریق هشام بن محمدبن سائب کلبی از پدرش است و هشام همچنان که قبلاً ذکر شد متروک (الحدیث) است اما پدرش متهم به دروغ است و به این خاطر ما به کذب دروغ مذکور از اساس آن قطعیت مینهیم و در آن بر علیه ما حجتی یافت نمیشود.
پس [عبدالحسین] میگوید: یکبار پیامبر ج عائشه را برای اطلاع یافتن از جریان یک زن مخصوص مکلف ساخت تا از وضعیت او برای پیامبر ج اطلاع دهد و او هم به خاطر ترجیح هدف خود بر خلاف واقعیت به پیامبر ج اطلاع و خبر داد) و در حاشیه (۵/۲۵۸) آن را به ابن سعد در طبقات (الکبری) نسبت داده است.
و این هم چند برابر [روایت سابق] واهی و بیاساس تر است، زیرا از طریق محمدبن عمر است – و او همان واقدی است – و ثوری از جابر از عبدالرحمن بن ثابت نقل مینماید که واقدی متروک [الحدیث] است و برخی او را دروغپرداز دانستهاند و جابر همان ابن یزید جعفی است و او رافضی و ضعیف(الحدیث) است و برخی هم او را نیز دروغگو دانستهاند که شرح حال وی در اثنای شرح حال راویان صدگانه با راوی شماره (۱۳) ذکر گردید و روایت مذکور خبر مرسل و غیر موصول است پس چه حجتی میتوان در آن یافت سپس گفته است: (و روزی پیامبر ج نزد ابوبکر دربارهی عائشه شکایت نمود – و عائشه به پیامبر ج گفت عدالت پیشه کن، و پدرش سیلی به او زد تا اینکه خون بر لباسش جاری گردید) و در حاشیه (۶/۲۵۸-۲۵٩) آن را به (کنز العمال) و به احیاء غزالی و (مکاشفه القلوب) نسبت داده است، [من] میگویم سخن مذکور در (الکنز) با شماره (۳٧٧۸۲) به دیلمی منسوب داده شده است و در (ج ۱/۳۸۲) بیان اصطلاح صاحب (الکنز) که در مقدمهی آن (۱/۱۰) ذکر شد که آنچه به دیلمی نسبت داده شده است ضعیف و به آن احتجاج نمیگردد، و با این وجود موسوی اسناد آن را ذکر نکرده است تا از آن بر علیه ما احتجاج نماید، و نقل او از امام غزالی است که غزالی صحت سند و حتی ذکر تخریج کننده حدیث را رعایت نمیکند لذا نمیتوانیم به اخبار او احتجاج نمائیم تا از طریق آن آگاهی یافته و از صحت آن یقین حاصل کنیم. و با این وجود سخن حافظ عراقی پیرامون رد این سخن برای ما کافی است زیرا او در تخریج احادیث در حاشیه احیاء، (۲/۴۳) میگوید: طبرانی در اواسط، و خطیب در تاریخ از حدیث عائشه با سند ضعیف آن را روایت کردهاند) و ما هم اکنون ایراد آن را بر ضعف سایر احادیث او بیان و ذکر میکنیم.
و بعد از روایت مذکور به ذکر سخن موهوم دیگری پرداخته و میگوید: (و یکبار با سخنی تند و عصبانی به پیامبر ج گفت: شما کسی میباشی که گمان میکنی نبی خدا میباشی) و در حاشیه (٧/۲۵٩) آن را به غزالی در همان دو منبع سابق نسبت داده است و حافظ عراقی در تخریج احادیث احیاء، (۲/۴۳) گفته است: ابویعلی در سند خود و ابوالشیخ در کتاب «الأمثال» از حدیث عائشه، آن را روایت نمودهاند و در اسناد آن ابن اسحاق میباشد ابن اسحاق هم آن را از دیگران نقل نموده [او خود اظهار شنیدن مستقیم آن را ننموده است] و نزد ابوالشیخ در (الآمثال) با شمارهی (۵۶) میباشد و علاوه بر [عنعنهی ابن اسحاق] و عدم استماع مستقیم آن دارای علت دیگری است که سلمه بن فضل ابرش آن را از ابن اسحاق روایت نموده که در او ضعف است و شرح حال وی در ضمن راویان صدگانه تحت عنوان راوی شماره (۳۴) ذکر گردید و در آن هم ابراهیم بن محمد حارث استاد ابوشیخ وجود دارد که شرح حالی برای او یافت نمیگردد و نمیتوان او همان ابواسحاق فزازی حافظ دانست زیرا او در سال (۱۸۵) وفات نمود و ابوالشیخ در سال (۲٧۵) نود سال بعداز وفات او تولد یافته است،
اما فقرهی دوم از این مراجعه عبدالحسین در آن به مسألهی تحسین و تقبیح پرداخته که آیا عقلی و شرعی میباشند؟ و در آن – با پیروی از بزرگان معتزلیشان و عقلی دانستن آنها بر زبان شیخ الازهر – که اهل سنت قائل به حسن و قبح شرعی میباشند؛ و این هم از دلایل دروغ در این مراجعات میباشد، زیرا از امثال شیخ الازهر سلیم البشری/تصور نمیرود که او از اینکه حسن و قبح شرعی مربوط به مذهب اشعری و هماهنگ با دیدگاه برخی فقها آگاه نباشد و مذهب همهی اهل سنت نیست، بلکه در میان منسوبین به اهل سنت کسانی هماهنگ با معتزلهاند که از موافقین با اشعری هم بیشتراند و هردو نماینده اهل سنت و جماعت پیرو سلف صالح نیستند.
و در ابتداء میگوئیم: نزاع میان دو گروه در [مسألهی] حسن قبح به معنای استحقاق انجام دهندهی اولی برای مدح و ثواب الهی است و دوم هم مستحق ذم و عقاب الهی است و به این معنی نیست که اولی به علت طبیعت عمل و موافقت آن با طمع؛ و دومی به علت عدم موافقت با طبیعت عمل متناسب با جزا و عقاب و یا ثواب است و با این اعتبار در عقلی بودن حُسن و قبح اختلاف وجود ندارد، و کسی که این مسأله را بهتر توضیح و بسط داده و آن را با ادله عقلی و نقلی تبیین نموده است ابن تیمیه/است که در بسیاری از آن خود به بیان آن و بیان دیدگاه اهل سنت و جماعت پرداخته که دهان کسانی مانند عبدالحسین را میبندد، به مجموع الفتاوی – (۸/٩۰-٩۳، ۳۰٩-۳۱۱، ۴۳۱-۴۳۶) (۱٧/۱٩۸-۲۰۳) (۱۸/۱۴٧) (۲۰/۳٧-۳۸) – مراجعه شود. و ما جهت اختصار گزیدهای از سخن او را بیان مینمائیم و برای اطلاعات بیشتر در این زمینه به صفحات مورد اشاره مراجعه شود و میگوئیم – مردم در این زمینه سه دستهاند:
۱- طرف اول: معتزله و موافقان آنان از قبیل اصحاب ائمه اربعه و آن قول جمهور رافضیان است، که میگویند حسن و قبح، عقلیاند و شرعی نیستند و صفات ذاتی فعل ولازمهی آن میباشند و شرع تنها آن صفات حسن و قبح را کشف مینماید. و هر آنچه عقل برداشت نماید نزد خداوند هم حَسَن است و هر آنچه عقل آن را زشت به حساب آورد نزد خداوند نیز قبیح است، و این نظری باطل است زیرا مستلزم قیاس خالق بر خلق است پس هر آنچه از مخلوق نیکو باشد از خالق نیکوست و هر آنچه از مخلوق قبیح باشد از خالق نیز قبیح نیست. و آنان – همانطور که ابن تیمیه/نامشان نهاده – به مشبهه افعال موسوماند – خالق را به مخلوق و مخلوق را در افعال به خالق تشبیه مینمایند، و این عمل نیز مانند تشبیه مخلوق به خالق و یا برعکس - در صفات - باطل است، و در مراجعهی (شماره ۵۰) تصریح این دجال به اصل فاسد قیاس افعال خداوند بر افعال خلق گذشت، و آنچه بر مخلوق حرام بود بر خداوند هم تحریم نمودند.
و اصحاب این رأی قائلاند به اینکه رسل و ابلاغ دعوتشان شرط تکلیف نیست بلکه نزد آنان عقل به تنهایی در معرفت اوامر و نواهی مستقل است و لذا به مؤاخذه آنکه دعوت رسول ج هم به آنان ابلاغ نشده است قائلاند و این سخن با آیههای: ﴿وَمَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّىٰ نَبۡعَثَ رَسُولٗا١٥﴾[الإسراء: ۱۵]و ﴿رُّسُلٗا مُّبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى ٱللَّهِ حُجَّةُۢ بَعۡدَ ٱلرُّسُلِۚ﴾[النساء: ۱۶۵]و یا ﴿وَمَا كَانَ رَبُّكَ مُهۡلِكَ ٱلۡقُرَىٰ حَتَّىٰ يَبۡعَثَ فِيٓ أُمِّهَا رَسُولٗا يَتۡلُواْ عَلَيۡهِمۡ ءَايَٰتِنَاۚ وَمَا كُنَّا مُهۡلِكِي ٱلۡقُرَىٰٓ إِلَّا وَأَهۡلُهَا ظَٰلِمُونَ٥٩﴾[القصص: ۵٩]در تعارض [آشکار] است.
۲- طرف دوم: عبارتند از جهمیه جبری و اشاعره و کسانی از اصحاب ائمه اربعه که با آنان موافقاند میگویند حُسن و قُبح شرعیاند و عقلی نیستند و جز با ورود شرع فِعلی متصف با حسن و قبح نمیگردد، و فعل حسن جز با مجرد تعلق امر به آن مفهوم نمییابد و فعل قبیح جز با نطق نهی [شرع] معنی قبح نمییابد، و افعال مشتمل بر صفات - که همان علل و احکام باشد - نمیگردند بلکه خداوند با صِرف امر و نهی دستور و یا از آن نهی مینماید و بطلان این قول و مخالفت آن با کتاب و سنت و بر عقل پوشیده نیست زیرا مستلزم این است که روا باشد خداوند به شرک امر نموده و یا از عبادت تنهای او نهی نماید و یا به ظلم دستور نموده و از تقوی و نیکی نهی نماید.
و جمهور فقها میگویند: خداوند محرمات را تحریم نموده و حرام گردیدند و واجبات را واجب نموده و واجب گردیدند، و مفهوم آن دو چیز است یعنی تحریم آن با کلام و خطاب خداوند عملی میگردد، و دوم وجوب و حرمت صفت عمل است و خداوند از فلسفهی احکام و مصالح آن آگاه است پس امر و نهی نموده زیرا به ماهیت امر و نهی آگاه و علیم است و مأمور و محذور از مصالح و مفاسد بندگان است.
۳- طرف سوم: در حد وسط دو گفتار سابق قرار دارد، و آن همان دیدگاه عقیدهی آشکار اهل سنت و جماعت است و آن اینکه بدانیم حکمت ناشی از امر سه نوع است.
نوع اول: اینکه عمل مشتمل بر مصلحت یا مفسدهای باشد گرچه شرع هم دربارهی آن وارد نشده باشد مانند عدل و احسان که عبدالحسین به آن مثال آورده است و همهی افعال [از این دست] را مثل هم دانسته است، و این بیانگر جهل و نیرنگ از او میباشد که در نوع دوم و سوم به تبیین آن میپردازیم. لذا جز با عدل و احسان نتوانسته بر آن تمثیل بیاورد و در صورت وجود مصلحت و یا مفسده مستلزم این نیست که بدون ورود شرع فاعل مصلحت از ثواب بهرهمند و یا فاعل مفسده به عقاب دچار آید، و افراطگران قائل به حسن و قبح عقلی در این مسأله مخالطه نمودهاند بلکه مانند عبدالحسین تصریح نمودهاند به اینکه هر آنچه عقل به آن حکم نماید شرع هم به آن حکم داده و آن را به صورت قاعده و قانون قابل اتباع قرار دادهاند و وای بر آنان که حکم خداوند را به عقل دادهاند و خداوند میفرماید: ﴿إِنِ ٱلۡحُكۡمُ إِلَّا لِلَّهِۖ﴾[الأنعام: ۵٧]و میگویند هر آنچه عقل به آن حکم نماید خداوند به آن حکم مینماید و خداوند [نیز] میفرماید: ﴿وَٱللَّهُ يَحۡكُمُ لَا مُعَقِّبَ لِحُكۡمِهِۦۚ﴾[الرعد: ۴۱]و میگویند ما حکم شرع را نمیپذیریم، مگر خردهایمان آن را روا بدارد، و نفرین بر اینگونه خردها که حاکم خالق و موجد خود میباشند که آنها را از عدم به وجود آورده است.
و برای رد این سخن آنچه در خلال سخن بر طرف اول بیان کردیم کافی است که خداوند حجت خود بر بندگان خود را منوط به دعوت رسل و ابلاغ آنها قرار داده است نه عقول آدمیان.
نوع دوم: شارع چون به چیزی امر نماید نیک و حُسن گشته و چون از چیزی نهی نماید قبیح میگردد، و فعل بعد از ورود شرع نه قبل از آن صفت حُسن و یا قبح کسب مینماید و این نوع به این معنی است که افعالی وجود دارندکه عقل در ادراک حسن و قبح آن استقلال ندارد، تا اینکه شرع آن را به وی آموزش دهد و این طور نیست که عقل به حسن عملی جزم نهاده سپس شرع بر خلاف آن به تبیین قبح آن بپردازد چنین مسألهای وجود ندارد، با این نوع مفهوم شامل بیشتر عبادات میگردد و عقل به تنهایی نمیتواند حسن واقعی آن را درک نماید مگر اینکه شرع به آن وارد شود و این امر سخن معتزلیان و پیروان رافضی آنان را نقض مینماید زیرا آنان خود را در زیر این امر پنهان میدارند و اقرار مینمایند که عقولشان حسن این شعایر را درک نکرده است تا شرع بر آنها وارد گردد، و این حجت مخالفانشان از قبیل اشاعره و دیگران است. ولیکن مخالفان آنان چون حکمت را در اوامر و نواهی تماماً از این نوع قرار دادهاند واز دو نوع دیگر که خداوند اهل سنت را به آن توفیق داده است غفلت نمودهاند دچار اشتباه و خطا شدهاند.
نوع سوم: اینکه شارع به چیزی امر میکند نه بخاطر مصلحتی که در آن میباشد و از چیزی نهی میکند نه به خاطر مفسده ای که در آن است بلکه فقط به خاطر ابتلا و امتحان بندگان میباشد که آیا خداوند را اطاعت میکنند یا نه . به این معنی که حکمت در نفس مأمور و منهی [محل] نیست بلکه در امر و نهی تنهاست و در این نوع [سوم] کافی است بنده دارای صرف اعتقاد و عزم بر فعل داشته باشد و اگر صرف عزم و اراده بر انجام عمل حاصل گردید مقصود امر حاصل شده و اگر خداوند بخواهد مأمور را نسخ مینماید کمااینکه برای ابراهیم÷چنین شد که چون خدوند او را به ذبح فرزندش امر فرمود و با این وجود در نفس ذبح مصلحتی نبود بلکه مصلحت در امتحان و ابتلا بود و چون ابراهیم÷معتقد به وجوب انجام آن شده و آن عزم نهاد و مقصود [شارع] حاصل شد و خداوند آن را نسخ نمود و در فدیهی او ذبح عظیم فدیه داد.
این نوع و نوع قبل از آن معتزله و رافضه آن را نفهمیدهاند و گمان نموده که حسن و قبح بودن چیزی آن نیست مگر اینکه از اول بدون امر شارع به آن متصف باشد، و اشعریه ادعا نمودهاند که تمام شریعت امتحان است و افعال قبل از شرع دارای صفت [خود] نبودهاند و با شرع دارای [این] صفت نگردیدهاند، اما حکما و جمهور اقسام سهگانه را اثبات نمودهاند. و این قول درست و صواب میباشد.
پس عبدالحسین در پایان این فقره گفته است: (و اگر سلطان عقل نمیبود احتجاج به نقل نمیبود، و بلکه اگر عقل نمیبود کسی خداوند را عبادت نمیکرد و هیچ کدام از مخلوقات خدا را نمیشناختند، و تفصیل سخن در این زمینه در آثار علمای اعلام ما یافت میشود) و سخن مذکور بیان مذهب و دیدگاه فاسد او در تعظیم عقل است که رافضیان آن را از گمراهان معتزله اخذ نمودهاند، و اینجا جای تفصیل و رد آن نیست و پاسخ آن را به کسی موکول مینمائیم که بیش از هر کسی دیگر با حجتهای عقلی آشکار بر رد اصحاب این قول پرداخته و او کسی جز شیخ الاسلام ابن تیمیه نیست. که در بزرگترین آثار خود به نام (درء تعارض العقل و النقل) که شاگردش ابن قیم [الجوزیه] یا (موافقه صحیح المنقول لصریح المعقول) در طریق الهجرتین (ص ۱٩۵) پیرامون کتاب میگوید: (کتابی است که هیچ عالمی به چنین کاری نپرداخته که در یازده جلد با تحقیق دکتر محمد رشاد سالم به چاپ رسیده است و در آن پایههای اهل باطل را منهدم و سقف را بر آنان ویران نمود، و پایهها و قواعد اهل سنت و حدیث در آن رفعت و تحکیم بخشیده شده است – میگوید: سپس در فقرهی سوم تعدادی از اخبار بیاساس را نقل کرده است که در آن گفته شده است که پیامبر ج وفات یافت در حالی که سرش در آغوش علی بود و بیان خواهیم نمود احادیث نقل شده [توسط عبدالحسین] در این زمینه با اخبار صحیح ثابته که پیامبر ج وفات یافت و سرش در آغوش عائشه بود در تعارض نیست جز جاهلان و کینهتوزان کسی قائل به این تعارض نیست. اولین روایت اینکه ابن سعد در (الطبقات، ۲/ ق ۲/۵۱) از علی روایت نموده که پیامبر ج در بیماری مرگ خود فرمود: برادرم را برایم فراخوانید من [علی] نزدش بیامدم، فرمود به من نزدیک شوید به او نزدیک شدم به من تکیه زد و همواره به من تکیه نموده بود و با من صبحت میکرد حتی برخی از آب دهان وی به من برخورد مینمود.
میگویم: این از دلایل تکراری این جاهل است زیرا در مراجعه (۳۴) به آن احتجاج نموده، و ما بر دروغین و جعلی بودن آن در (ج ۱/۴۰۶-۴۰٧) بر رد و پاسخ آن پرداختیم و موسوی به شرح صاحب (الکنز) بر حدیث مذکور و ضعیف دانستن آن پرداخته و با این وجود در حاشیه آن نیز به آن اشاره نموده است.
و سپس میگوید: ابونعیم در (الحلیه) و ابواحمد فرضی و بسیاری از اصحاب سنن از علی روایت نمودهاند که گفت: که رسول خدا ج - در آن هنگام – هزار باب [دانش] را به من فراداد و هر باب هم به هزار باب دیگر راه مییافت) و در حاشیه (٩/۲۶۰) آن را به کنز العمال نسبت داده است.
میگویم: ذکر روایت مذکور در (الکنز، ۳۶۳٧۲) و انتساب آن به احمد فرضی و ابونعیم در (الحلیه) را زیاد جستجو نمودم و به آن دست نیافتم و صاحب (الکنز) مقداری از اسناد آن را تبیین نموده و میگوید: (در اسناد آن اجلح ابوحجیه میباشد) (در المغنی) آن را با شماره (۳۶۵۰۰) از روایت ابن عباس ذکر کرده و آن را به اسماعیلی در (المعجم) نسبت داده است و به علت اجلح آن را معلل دانسته است با اینکه ما شناختی از اسناد آن نداریم وجود اجلح شیعی در اینگونه روایت و با داشتن علت دیگر آن کما اینکه در (ج ۱/۲۴۸-۲۵۰) در رد روایت مبتدع و بدعت آن ذکر شد. از پذیرش آن ممانعت به عمل میآورد، و این لفظ [روایت] نیز از حدیث عبدالله بن عمرو رایت شده است، ابن حبان در زمرهی (جرحشدگان، ۲۲/۲۱) روایتش نموده و ذهبی هم در (المیزان)، ۲/۴۸۲-۴۸۳) و کتانی در (تنزیه الشریعه، ۱/۳۸۶) آن را نقل نمودهاند و به ابن عدی انتساب دادهاند، و نزد ابن جوزی درباب (العلل) ذکر شده است و آن همان اسنادی است که موسوی در حاشیه (۱٧/۲۶۲) ذکر نموده است و به علت وجود ابن لهیعه در آن ضعف ایجاد شده و از درجهی اعتبار ساقط است و شرح حال وی با شماره (۵۰) در ضمن راویان صدگانه ذکر شد و ابن عدی و ابن حبان و ذهبی به علت وجود این لهیعه روایت را معلل و ضعیف به شمار آوردهاند پس خبر مذکور به علت عدم ثبوت آن قابل احتجاج نیست.
و [موسوی] میگوید: (و چون از عمر دربارهی برخی مسائل سؤال میشد میگفت از علی سؤال کنید زیرا او به آنها واقف بود، از جابر بن عبدالله انصاری روایت است که کعب احبار از عمر سؤال کرد که آخرین سخنی که پیامبر ج بر زبان آورد چه بود؟ عمر گفت: از علی سؤال کن، و کعب از او پرسید، علی گفت رسول خدا را بر سینهام تکیه دادم و سرش بر روی شانهام گذاشت و فرمود: [نماز، نماز را رعایت کنید] کعب گفته است آخرین زمان و فرصت انبیاء چنین است و به آن امر نموده و بر آن زنده میگردند، کعب گفت: ای امیرالمؤمنین چه کسی پیامبر ج را غسل داد؟ عمر گفت: از علی بپرسید از او جویا شد گفت: من او را میشستم)... .
میگویم: آنچه دربارهی عمرسادعا نموده دروغ آشکاری است و هر کسی به سیره عمر واقف باشد بر او پوشیده نیست و زیرکی و علمی که رسول الله ج برای عمر تقریر و تثبیت نموده بر کسی پوشیده نیست که دربارهی او میفرماید: در خواب دیدم که گویا کاسهای شیر آوردم نوشیدم تا اینکه دیدم تشنگی از ناخنهایم بیرون میرفت سپس عمر فضل و زیادت مرا به دست آورد) و گفتند ( آن را به چیزی تعبیرکردید) فرمود: علم – بخاری، (۱/۲٩) و مسلم، (۴/۱۸۵٩-۱٩۶۰) آن را روایت کردهاند، اینگونه مسائل نیازمند این نیست در غالب مسائل به دیگری مراجعه مگر از باب مشاوره آن امر مشروعی است و فاعل مورد ستایش قرار میگیرد نه همچنان که رافضیان گمان مینمایند اینکه او دارای علم اندکی است و نیازمند دیگری است.
و اما حدیث موهوم از جابر آن را (طبقات)، (۲/ ق ۲/۵۰-۵۱) روایت نموده و اگر موضوع نباشد واهی و بیاساس است و در اسناد آن محمدبن عمر واقدی است و او متروک [الحدیث] است، و برخی او را تکذیب نمودهاند و در اسناد آن حرام بن عثمان انصاری است و او نیز متروک [الحدیث] است بلکه شافعی گفته است روایت از حرام حرام است و ابن معین و جوزجانی همچنین نظری دارند – نگا: (المیزان)، (۱٧۶۶).
و هر آنکه به متن روایت نزد ابن سعد یا در (الکنز)، (۱۸٧۸٩) که موسوی در حاشیه به هردو آنها اشاره کرده، مراجعه نماید پی خواهد برد که در نص روایت کعب عمر را با لقب (امیرالمؤمنین) خطاب مینماید و میگوید: (ای امیرالمؤمنین آخرین سخنی که پیامبر فرمود چه بود؟ ولیکن این بیانگر نفرت عبدالحسین نسبت به عمر است که او نمیتواند او را با لقبی که در روایت مفید به حال وی هم بر زبان آورد، و این علامت فرار کامل شیطان و یاران او از عمر میباشد، و پیامبر ج در اینباره فرموده است: (ای ابن خطاب قسم به آنکه جانم در دست اوست شیطان با شما در یک دره راه نرفته است مگر اینکه در درهی دیگر غیر از درهی شما راه میرود روایت از بخاری، (۳۲٩۴) و مسلم، (۲۳٩۶).
و عمل عبدالحسین بیانگر این است که او از اعوان شیطان است و عدم رعایت امانت اوست که او تضعیف روایت مذکور را از جانب صاحب (الکنز) کتمان نموده است بااین وجود دروغ به او نسبت داده است و صاحب (الکنز) در تخریج آن گفته است (ابن سعد است و سند آن ضعیف است) و موسوی خداوند به سزای کردارش برساند این سخن صاحب (الکنز) را کتمان نموده است.
سپس عبدالحسین میگوید: (و به ابن عباس گفته شد: آیا پیامبر ج را دیدهاید که در حال وفات سرش در آغوش کسی باشد؟ گفت: آری وفات نمود در حالی که به سینه علی تکیه زده بود، و به وی گفته شدکه عروه از عائشه حدیث نقل مینماید که عائشه گفت: که او میان دو دست من وفات نمود، و ابن عباس آن را انکار نمود، و به سائل گفت: آیا عقل داری؟ سوگند به خداوند وفات یافت و در حالی که به سینهی علی تکیه زده بود و او همان کسی است که پیامبر ج را غسل داده است) میگویم در حاشیه (۱۱/۲۶۱) آن را به ابن سعد و کنز العمال نسبت داده و صاحب (الکنز)، (۱۸٧٩۱) آن را ذکر کرده و گفته است: سند آن ضعیف است و عبدالحسین این تضعیف [از جانب] (الکنز) را پنهان نموده، با اینکه این عمل از جانب صاحب (الکنز) کوتاهی و قصور است زیرا سخن مذکور بیاساس و واهی است، و ابن سعد، (۲/ ق ۲/۵۱) آن را نیز از طریق واقدی روایت نموده و او متروک (الحدیث) است و برخی از [محدثین] او را دروغگو میدانند، و علاوه بر آن استاد او به نام سلیمانبن داود بن حصین وضعیت وی برای من شناخته شده نیست زیرا شرح حالی از او را نیافتم و به هر حال وجود واقدی به تنهایی برای سقوط اسناد و رد آن کافی است.
و (عبدالحسین) میگوید: و ابن سعد با اسناد به امام ابومحمد علی بن حسین زینالعابدین روایت نموده که پیامبر ج در حالی جان به جان آفرین تسلیم نمود که سرش در آغوش علی بود.
میگویم: و این [سخن] حجتی در آن بر علیه ما ندارد زیرا سخن فردی تابعی است و به آنچه روایت مینماید و به علت تأخیر زمانی خود حضور نداشته و دوم اسناد آن هم از درجهی اعتبار ساقط است زیرا آن هم از طریق واقدی متروک (الحدیث) است نگا: طبقات ابن سعد، (۲/ ق ۲/۵۱).
در ادعای تواتر [حدیث] دروغ گفته و برهان و حجتی ندارد و گرنه آن را نمایان سازد، و خداوند سبحان در احتجاج نمودن مرا آموزش داده که بگوئیم ﴿قُلۡ هَاتُواْ بُرۡهَٰنَكُمۡ إِن كُنتُمۡ صَٰدِقِينَ١١١﴾[البقرة: ۱۱۱]و معلوم است هر آنکه برهان نیاورد دروغگوست و اگر ادعا نماید ادلهای که ذکر گردید همان برهان است و ما از حمد خداوند کذب و بیاعتبار بودن همهی آنها را بیان کردیم.
اما آنچه به نقل از (طبقات ابن سعد، ۲/ ق ۲/۵۱) به شعبی نسبت داده است نیز از درجه اعتبار به دور است زیرا آن نیز از روایت واقدی متروک (الحدیث) است سپس عبدالحسین حجت دیگری سستتر از تار عنکبوت ذکر کرده است اینکه علی در نهجالبلاغه به ذکر سخنی پرداخته و ما به عدم ثبوت آن از علی جزم مینهیم و او میخواهد با آن سخنان [از علی] بر اهل سنت اقامه حجت نماید و ما اگر از کتاب و یا سقوط آن نزد خود چشمپوشی کنیم نمیتواند برای اثبات آن اسناد نقل نماید تا بتواند با آن ثبوت منقول را ثابت نماید و ما از آنان میخواهیم که برای اسناد صحیح یک منبع برای تمام ادعاهای خود تعیین نمایند و خداوند ابن مبارک را مرحمت فرماید که گفته است اگر اسناد در بین نباشد هر کسی هر آنچه بخواهد بگوید.
و سپس [عبدالحسین] گفته است (و از ام سلمه روایت صحیح است که گفته است: و سوگند به آن که سوگندم به اوست اگر علی از لحاظ زمانی نزدیکترین مردم به پیامبر ج است و ما صبح نزد پیامبر ج رفتیم بارها میگفت علی آمد، علی آمد؟ و فاطمه گفت: گویا او را دنبال [انجام] کاری فرستادهای: و علی برگشت و گمان کردم پیامبر ج با او کاری دارد، و ما از خانه بیرون رفتیم و کنار درب نشستیم، ام سلمه میگوید: و من از نزدیکترین آنان به درب بودم پیامبر ج خود بر علی تکیه زد و با او نجوا میکرد سپس در همان روز پیامبر ج وفات نمود و علیسنزدیکترین مردم به پیامبر ج بود، میگویم: ابن ابیشیبه در (مصنف)، ۱۲/۵٧ با شماره، (۱۲۱۱۵) آن را نقل نموده است و در مسند، (۶/۳۰۰۰) و نیز در (المستدرک)، (۳/۱۳۸-۱۳٩) از طریق امام احمد روایت شده است و نسائی در [باب] خصایص علی با شماره (۱۴۰) از طریق مغیره از ام سلمه روایت نموده است.
و نزد حاکم: مغیره از ابی موسی از ام سلمه نقل نموده است با توجه به اتفاق منابع سهگانهی (المصنف، المسند، الخصائص) بر آنچه ما گفتهایم و علاوه بر مراجعه شرح حال راویان در (التهذیب) وهم آشکار و معلومی است، و نزد صاحب (کنز العمال) هم دارای وهم دیگری است و روایت مذکور را ذکر کرده (۳۶۴۵٩) و آن را به ابن ابیشیبه نسبت داده ولیکن آن را از روایت فاطمه زهرا از ام سلمه به حساب آورده است، و این هم اشتباه است زیرا از طریق مراجعه سند آن (المصنف) به ابن ابیشیبه دانسته میشود، پس با این توضیح اسناد آن ضعیف و به علت وضعیت ام موسی کنیز علیسنمیتوان به عنوان صحت از آن استفاده کرد، حافظ در (التقریب) دربارهی ام موسی گفته او فردی مقبول است میتوان حدیث او را به عنوان حدیث تابع قبول نمود ولی همچنان که در مقدمهی (التقریب) از او گفته است در روایت سهلانگار است و در اینجا چون حدیثی تابع برای تقویت آن هم وجود ندارد پس حدیث آن صحیح نیست بلکه نزدیک به مجهول است و جز مغیره بن مقسم کسی از او روایت ننموده است، و ذهبی در (المیزان) هم بر آن تصریح نموده و او را در زمرهی مجهولین ذکر نموده (۴/۶۰۴-۶۱۴) و در وی هیچ توثیق قابل اعتباری یافت نشد مگر از جانب افرادی که به افراد مجهول [الاسناد] اعتبار مینمایند همچنان که عجلی دربارهی ابن حبان چنین نموده و کسی هم بر توثیق عجلی اعتماد و استناد ننموده است.
و سپس (موسوی) میگوید: (و از عبدالله بن عمرو روایت شده است که رسول خداج در بیماری [نزدیک به وفاتش] فرمود: برادرم را برایم فراخوانید پس ابوبکر بیامد، و از او اعراض نمود سپس فرمود: برادرم را برایم فراخوانید عثمان بیامد از وی (هم) اعراض و روی برگرداند علی را برای او فراخواندند و او را بر لباس خویش پوشاند و بر روی او افتاد و چون از نزد وی برفت به وی گفتند پیامبر ج چه چیزی به شما فرمود؟ علی گفت: هزار باب علم به من آموزش داد و هر باب آن به هزار باب دیگر راه مییافت.
میگویم: روایت مذکور با همان اسناد و تخریج در حاشیه در ابتدای سخن بر فقرهی سوم این مراجعه ذکر گردید و نیز در حاشیهی (۱٧/۲۶۲-۲۶۳) از حدیث طبرانی در نجوای پیامبر ج با علی در غزوه طائف و در صفحه (۱۱۰-۱۱۱) ذکر آن گذشت.
سپس خبر [موهوم] در آن حاشیه دربارهی نجوای پیامبر ج با علی با حضور عائشه و اعتراض عائشه با نقل عبدالحسین رافضی از نهجالبلاغه حجتی بر علیه ما نیست زیرا نزد اهل سنت بیارزش است با این که اسنادی وجود ندارد تا بتوان برای اثبات آن بر آن تکیه و اعتماد نمود پس حجت ما در طلب ذکر برهان بر صدق آن به قوهی خود باقی است و هرگز نخواهند توانست به ذکر دلیل و اسناد آن بپردازند.
سپس گفته است: و شما میدانی این وضعیت با حال انبیاء مناسب است، میگویم این سخنان و یاوههای عبدالحسین جاهل است وگرنه چه تعارضی میان حال انبیاء و مرگشان در میان خانواده و فرزندان خویش وجود دارد؟ و آیا هر آنکه در کنار همسر خویش وفات نماید – در حالی که محبوبترین کسی نزد او باشد – گفته میشود از حالت زنانهی زنان است؟ و آیا عاقلی یافت میشود که بر وفات پیامبری یا هر کسی دیگر در کنار همسرش و با حضور خانوادهاش اعتراض نماید؟ لیکن هوی و تعصب همراه با سوء نیت – عبدالحسین و رافضیان را به انکار بزرگترین فضیلت ثابتهی عائشه سوق داده علاوه بر مخالفت با نقل با عقل و فهم هم به عناد میپردازند امام ابن تیمیه چه زیبا گفته است: رافضیان ضعیفترین مردم در عقلیات و دروغگوترین مردم در نقلیاتاند) و کاش این فضیلتی را که تلاش نمودهاند از عائشه دور نمایند آن را به فاطمه زهرالنسبت میدادند زیرا این امر وجود فاطمه با همسران پیامبر ج در حال وفات پیامبر ج سزاوارتر بود، این رافضیان با تکذیب نقل صحیح اخبار بیاساس و واهی ذکر کردهاند که با وجود بیاعتباری سند آن از لحاظ مفهوم و محتوی هم مورد قبول نیستند.
و ما در قرآن مییابیم که وفات انبیاء در کنار همسر و خانواده را مورد تأیید قرار میدهد، از جمله در جریان وفات یعقوب÷که خداوند [در این راستا] میفرماید: ﴿أَمۡ كُنتُمۡ شُهَدَآءَ إِذۡ حَضَرَ يَعۡقُوبَ ٱلۡمَوۡتُ إِذۡ قَالَ لِبَنِيهِ مَا تَعۡبُدُونَ مِنۢ بَعۡدِيۖ قَالُواْ نَعۡبُدُ إِلَٰهَكَ وَإِلَٰهَ ءَابَآئِكَ إِبۡرَٰهِۧمَ وَإِسۡمَٰعِيلَ وَإِسۡحَٰقَ إِلَٰهٗا وَٰحِدٗا وَنَحۡنُ لَهُۥ مُسۡلِمُونَ١٣٣﴾[البقرة: ۱۳۳]و یعقوب یکی از انبیاء خداوند که در میان پسران خود وفات مینماید و این بیانگر این است که همسرانش به طریق اولی حضور داشتهاند، و بر این اشاره ندارد که پسرانش، عموهایش یا جانشینانش – همانگونه رافضیان تصور کردهاند – در هنگام مرگ حضور مییابند.
و به این معنی نیست که پیامبر ج چون در کنار عائشه [صدیقه] جان به جان آفرین تسلیم نماید امت را تباه و از آنان اهمال نموده است و ما میدانیم که او در روز وفات خود وارد خانهی خود گردیده و بر امت بعد از خود هم اطمینان داشته و خلیفه خود ابوبکر صدیق را بر امامت نمازشان – که بزرگترین شعایر دینی است – دستور داده است. پس عبدالحسین به تعصب و دجالگری روی آورده و میگوید: (خداوند ام المؤمینن را ببخشاید کاش از اینکه این فضیلت را از علی مصروف داشته آن را به پدرش (ابوبکر) نسبت میداد، زیرا او از آنچه ادعا نموده است سزاوار جایگاه و منزلت پیامبر ج بود لیکن پدرش در آن روز از جملهی کسانی بود که رسول ج خداوند آنان را با دست شریف خود به تجهیز ساختن لشکر اسامه گمارده بود و او در آن وقت سربازی در میان لشکر بود).
میگویم: او در اینجا تلاش مینماید به دروغ [پناه به خدا] ام المؤمنینلتصریح نماید و سوگند به خداوند من از حماقت این رافضیان تعجب میکنم چون به یاد میآورم که او سخن خود را در برابر اهل سنت مطرح نموده و با گمان خود میخواهد از کتب آنان بر خودشان اقامهی حجت نماید سپس میگوید عائشه دروغگو و علی صادق است و دلیلی ندارد جز اینکه آنان در کتابهایشان روایت کردهاند آنان چنین دلیل عقلی مقبول را هم برای تقدیم نصوص خود بر اهل سنت بیان نکردهاند بلکه اهل سنت دارای حجتهاییاند که دروغهای او را برملا میسازد و به نظر من هر آنکه از اهل سنت با کتاب او مواجه شود و به این مسائل برخورد نماید از کتاب او اعراض مینماید، و کمترین وصف دربارهی کتاب او این است که به دور از تحقیق و بررسی علمی میباشد.
و اما اینکه میگوید: که ابوبکر در آن وقت ازجمله کسانی بود که پیامبر ج او را در لشکر اسامه به کار گمارده بود دروغ آشکاری است، زیرا [در آن وقت] پیامبر ج ابوبکر را نگه داشته زیرا پیامبر ج میخواست خلافت برای او تثبیت گردد، و به تواتر رسیده است که پیامبر ج او را به عنوان امام نماز برای مردم تعیین کرده بود، که تفصیل آن و کشف دروغ رافضیان در ضمن صحبت بر مراجعه شماره (٩۰) ذکر خواهد گردید و موسوی مراجعه مذکور را به این مسأله اختصاص داده است.
و [موسوی] میگوید: به هر حال قول به وفات پیامبر ج در کنار عائشه یعنی جز به او به کسی دیگر اسناد داده نشده است، [ولیکن] قول به وفات او – در آغوش علی – که اسناد آن به علی، ابن عباس، ام سلمه، عبدالله بن عمرو، شعبی، علیبن حسین و سایر امامان اهل بیت نسبت داده شده است، و از لحاظ سند سزاوارتر به رسول خدا ج است.
میگویم: اما اینکه گفته است: (و از لحاظ سند سزاوارتر به رسول خدا ج است. - نقض گفته وی قبلاً ذکر گردید - و آن سخنی بیبرهانی است و اما ادعای او که از لحاظ سند ارجحیت دارد، دروغی است که او از آن شرم ندارد، و در ص (۱۶٩-۱٧۶) پاسخهایی مفصل بر تمام احادیث مزعوم او بیان گردید که همهی آنها را از احتجاج ساقط مینماید و ابن حجر در فتحالباری بعد از ذکر احادیث صحیح دربارهی وفات پیامبر ج در خانه عائشه به آن اشاره نموده و گفته است: (و این احادیث با آنچه حاکم و ابن سعد در طرق [مختلف] روایت کردهاند در تعارض است که پیامبر ج از دنیا برفت و حال سرش در آغوش علی بود و تمام طرق آن از وجود [اسناد] شیعی خالی نیست وبه آن توجه نمیگردد و برای دفع توهم و تعصب به بیان وضعیت احادیث مورد اشاره پرداختم.
سپس ابن حجر احادیثی از جمله آنچه عبدالحسین در این مراجعه ذکر کرده است نقل نموده است و علت [ضعف] همهی آنها را تبیین نموده است، اما مسألهای که اهل انصاف به دروغ بودن این گمان جزم مینهند اینکه اگر در اسناد برخی از آنها افراد کذابی نباشند لیکن در آنها [افراد] ضعیف (الحدیث) وجود دارند که جز کذابان کسی آن را تقویت نکرده و نمیتوان آنها را با روایات صحیح با هم جمع نمود. و اینگونه اخبار از دیدگاه آگاهان به علم حدیث گرچه اسنادهای آن ضعیفاند ولیکن متن و معنای آن موضوع و درست شده است و معلوم است که حافظ ابن حجر از اتهام به تعصب در این امر که او از آن حذر مینماید مبراست وحتی اگر در برخی احادیث تساهل نموده باشد، در اینگونه احادیث به علت وضوح بطلان آنها دچار تساهل نگردیده است.
اما وفات رسول خدا ج در آغوش و کنار عائشهلنزد بخاری، (۶/۱۲-۱٧) و امام احمد، (۶/۲٧۴، ۲۲۰، ۲۱٩) و ابن هاشم در السیره، (۴/۳۰۵) و طبری در تاریخ او، (۳/۱٩٩) و ابن سعد (الطبقات، (۲/ ق ۲/۴٩-۵۰) – دارای الفاظ و طرق فراوانی است و ذهبی در (التاریخ، ۲/۵۶۱-۵۶۶) و ابن کثیر در (البدایه و النهایه، ۵/۲۳٩-۲۴۱) آن را به ثبت رسانده است و حتی حاکم علیرغم تشیعگری او آن را در (المستدرک، ۴/۶-٧) روایت و بر شرط شیخین آن را صحیح دانسته و ذهبی [هم] با آن موافق و هماهنگ بوده است، ولی این عبدالحسین [رافضی] از آن متأثر نشده و از آن روی بر تافته است، و عامل آن روشن است زیرا آنان در برابر امالمؤمنین عائشهل– موضعگیری ناپسندی گرفتهاند بلکه او به تکذیب عائشه اشاره میکند و میگوید این احادیث جز از طریق او روایت نشدهاند، و اگر از طریق اصول گمراه کنند، رافضیان نکوهش کنندهی عائشه به اثبات این مسائل میپردازد نزد اهل سنت ارزش ندارد، زیرا اهل سنت بر عدالت صحابه جزم نهاده و چه برسد به اینکه امالمؤمنین [محبوب پیامبر ج]باشد که نزد اهل سنت از فضائل خاص فراوانی برخوردار است و آنچه میتوان به عنوان حجت بر علیه اهل سنت در این زمینه به کاربرد تنها ضعف اسناد خبر از عائشه میباشد، و چیز دیگری نیست– زیرا اهل سنت همچنان که معلوم است دربارهی عائشه ایرادی نمیگیرند – لیکن ضعف این اسناد علیرغم خواست عبدالحسین برای آن نتوانسته از آن رخنه بگیرند، بلکه کسانی از بزرگان تشیع آن را روایت کردهاند، و عبدالحسین هم در این طریق ناشایست و ناپاک گام نهاده است، و آنچه موسوی ادعا نموده که خبر مزعوم او دارای راویان [و طرق] فراوان است، اهل خبر بعد از ثبوت صحت آن طرق به کثرت اهمیت نمیدهند اما ضعف و سقوط روایات مذکور ثابت شد پس نمیتوان به آن توجه و عنایت نمود و ما از آنان خواهیم پرسید: راه حجت و برهان شما بر اهل سنت که آنان را مجبور سازید تا از خبر صحیح عائشه اعراض نموده و به اخبار واهی و بیارزشی روی آوردند چیست؟ سپس عبدالحسین در پایان این مراجعه به وجود عوامل دیگری اشاره نموده که سبب تقدیم [و ترجیح] حدیث ام سلمه بر حدیث عائشه شده است و سخن بر آن را به مراجعه بعدی موکول نموده و ماهم به نوبهی خود سخن را بر آنجا موکول مینمائیم.