پاسخ بر مراجعه (۸۶):
۱- مناقشه نصوص آن حادثه و بیان نمودن طبیعت احتجاج شیعه به مثل این نصوص
۲- جواب اهل سنت به احتجاج شیعه [به چهار صورت]
۳- بررسی مواضع استدلال موسوی و دلایلی که بر آنها تکیه زده است.
۴- نقض تصور او دربارۀ سبب عدول پیامبر از آنچه آنان را به آن امر نموده است.
در این مراجعه با تکیه بر تفسیر خود در آوردی نصوص بزرگترین شبهه را مطرح نموده است و این شبهه گرچه بر مردم عامی پنهان و یا شاید بر آنان تأثیر نماید اما خداوند کسانی از اهل علم و از اصحاب فرقۀ نجات یافته اهل سنت و جماعت بر انگیخته است تا پوشالی بودن استدلال آنان را بر ملا سازد. و این شبهه چیزی جز پیروی از متشابهات و ترک محکمات نیست و اینان در این عمل از پیشینیان نصارای خود تبعیت مینمایند که اولین گروه بودند که با این روش با پیامبر ج روبرو شدند و از خداوند خواهانم مرا از پیروی آنان در این روش و از اهل بدعت و گمراهی و خصوصاً از روافض بر حذر نماید. و خداوند متعال میفرماید: ﴿هُوَ ٱلَّذِيٓ أَنزَلَ عَلَيۡكَ ٱلۡكِتَٰبَ مِنۡهُ ءَايَٰتٞ مُّحۡكَمَٰتٌ هُنَّ أُمُّ ٱلۡكِتَٰبِ وَأُخَرُ مُتَشَٰبِهَٰتٞۖ﴾[آل عمران: ٧]و خداوند اعلام مینماید که در میان نصوص شرعی دستهای محکم و جز یک صورت واحد صورتی دیگر و احتمالی دیگر برای آن تصور نمیشود و برخی از آن هم محتمل صورتهای فراوان است و اغلب اهل گمراهی و ضلالت از این امر سوء استفاده مینمایند زیرا وجوه و صورتهای فراوان در آن محتمل است پس آن را بر آنچه میخواهند حمل مینمایند ﴿فَأَمَّا ٱلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمۡ زَيۡغٞ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَٰبَهَ مِنۡهُ ٱبۡتِغَآءَ ٱلۡفِتۡنَةِ وَٱبۡتِغَآءَ تَأۡوِيلِهِۦۖ وَمَا يَعۡلَمُ تَأۡوِيلَهُۥٓ إِلَّا ٱللَّهُۗ﴾[آل عمران: ٧]و در مقابل صورت دیگری هست که قابل قبول بوده و آن تنها دلیل بر علم نیست بلکه بیانگر رسوخ در علم است: ﴿وَٱلرَّٰسِخُونَ فِي ٱلۡعِلۡمِ يَقُولُونَ ءَامَنَّا بِهِۦ كُلّٞ مِّنۡ عِندِ رَبِّنَاۗ﴾[آل عمران: ٧] و آنان به محکم و متشابه ایمان آورده و متشابه را بر محکم حمل مینمایند تا اینکه با تعارض و تناقض دچار نشوند و علاوه بر آن با این تشابه عرصه را بر خود تنگ نمینمایند. و کوشش میکنند تا در میان آن و دو جمع و همخوانی بر قرار سازند هرگز آرزویی نمینمایند که کاش این طور وارد و یا نازل نمیگردید. زیرا آنان میدانند که این خود محل ابتلاء و آزمایش و تمحیص است تا با این ابتلا اصحاب هوی از کسانی که از آرزو و هوای نفسانی دورند جدا شوند.
و نمیخواهیماین سخن را به درازا بکشانیم بلکه به علت اهمیت تقریر این اصل شرعی که از آن فهمیده میشود، که اینکه اهل سنت با پاسخگویشان شیعه بدعت ننموده و خود را به تکلیف نینداختهاند بلکه این پاسخ امری است که با طبیعت زبانی که نصوص با آن وارد شده لازم و ضروری است و اهل سنت در عمل به نصوص محکم و متشابه و جمع و هماهنگی میان همۀ آنها دارای بهترین و بزرگترین پاداشاند و سایر اهل اهواء و خاصتاً شیعه ناچار میشوند برخی نصوص را رد و یا تکذیب نمایند به ادعای اینکه این نصوص نزدشان به ثبوت نرسیده است.
و اکنون سخن عبدالحسین و پاسخ بر آن، قبل از هر چیز میگوید: (مواردی که در آن به نص تکیه و اعتنا ننمودهاند قابل شمارش نیست) میگویم: سوگند به خدا دروغ گفتهای ای دشمن خدا بلکه صحابۀ رسول خدا ج نمونه امتثال فرمانبرداری اوامر خدا و رسول او میباشند و جز در اندکی موارد مخالفتی از آنان مشاهده نمیگردد و ما همچون غلو شیعه - نسبت به ائمه - برای صحابه ادعای عصمت نمینمائیم و این اندک هم با تأویل و برداشت خود نه از روی تعمّد مخالفت داشتهاند و با این وجود این مخالفت تنها مربوط به خلفای ثلاثه قبل از علی نمیشود، و هر آنکه سیره پیامبر ج را بررسی نماید به این مسأله نایل میشود آنان اولین کسانیاند که با پیامبر ثابت قدم بوده در حالی که دیگران از او روی بر میگرداندند بلکه یک موضعگیری واحد از ابوبکر مشاهده نگردیده است. که در آن بویی از مخالفت با پیامبر یافته شده باشد و امام ابن حزم در (الفصل) (۴/۱۳٩-۱۴۰) گفته است: (و ابوبکر در هیچ سخنی هرگز با پیامبر خلاف ادب رفتار ننموده است؛ و در هیچ چیز بر خلاف خواست او ج مخالفت نورزیده و در تصدیق او تأخیر نورزیده است، او در توطئه روز حدیبیه که نسبت به پیامبر انجام شده بود همچون سایرین دچار تردید نشده است، و چون علی خواست با دختر ابو جهل ازدواج نماید پیامبر شکایت و گله کرد اما هیچ وقت برای ابوبکر اتفاق نیفتاده که پیامبر در ج به چیزی امر کرده باشد و او در آن درنگ کرده باشد مگر یکبار که پیامبر عذر او را پذیرفته و انجام آن را مجاز دانسته و آن اینکه چون پیامبر ج به قبا آمد ابوبکر را در حالتی دید که برای مردم [امامت] نماز برپای میکرد چون ابوبکر پیامبر را دید خود را پس کشید و پیامبر به وی اشاره نمود که در مکان و جای [امامت] خود بایستد و ابوبکر خدای را سپاس نمود و به میان صف مردم عقب رفت و رسول خدا ج جلو رفت و نماز را با امامت اقامه نمود و چون از نماز فارغ شد رسول خدا به او فرمود: چرا من شما را امر نمودم ولی شما در جای خود نماندی ابوبکر گفت ابن قحافه حق ندارد و سزاوار نیست که از رسول خدا ج جلو بیفتد. و این نهایت تعظیم و فروتنی برای رسول خدا ج است و پیامبر نیز او را بر این عمل سرزنش نکرده است.
و این وضعیت صحابه رسول خدا پیشوایان اهل سنتاند، اما شیعه و رهبران آنان – غیر از ائمه اهل بیت – بیشترین مخالفت را با نصوص دینی دارند که اینجا جای ذکر آن نیست و هر آنکه بخواهد از آن اطلاع یابد به رساله موسوم به (النكت الشيعة في ما جاء من الخلاف من الله تعالى والشيعه)تألیف ابراهیم بن فصیح حیدری از کتابهای مهم کتابخانۀ مدرسه قادری بغداد مراجعه نماید و در این اواخر برخی از برادران به تحقیق آن پرداختهاند و آمادۀ چاپ هم شده است و از خداوند خواهانیم بر پخش و توزیع آن یاری نماید.
سپس موسوی به ذکر آنچه آن را [رزیه] مصیبت پنجشنبه نامیده است پرداخته و گفته است (صاحبان صحاح و سایر اهل سنن آن را روایت نموده و اهل سیر و اخبار آن را نقل نمودهاند). میگویم: در کلام او حق و باطل، صدق و دروغ میباشد نسبت آن به صاحبان صحاح حق و راست است و در صفحات بعد انشاءالله بر آن سخن خواهیم گفت اما اینکه همۀ اَهل سیر و اخبار آن را روایت کرده باشند باطل و دروغ است، و گرنه کسانی که آن را روایت کرده – از آن دفاع مینمایند – غیر از کسانی که در اینجا به آنان نسبت داده است برای ما ذکر نماید. و موضع اهل سنت دربارۀ این حدیث اینکه آنان اولاً با لفظی که نزد خودشان ثابت شده به آن اقرار مینمایند که موسوی در آغاز این مراجعه آن را ذکر کرده است، و بخاری (۴۴۳۲-۱۱۴، ۵۶۶٩ ٧۳۶۶) و مسلم (۱۶۳٧/۲۲) و احمد (۱/۳۲۴-۳۲۵) آن را از ابن عباسبروایت کردهاند که گفت: (چون پیامبر به حال احتضار در آمد مردان از جمله عمر در خانه او بودند و پیامبر فرمود (بشتابید تا چیزی برای شما بنویسم هرگز بعد از آن گمراه نشوید) عمر گفت: درد و الم بر پیامبر چیره شده و نزد شما قرآن است کتاب خداوند ما را کفایت مینماید و اهل خانه با هم اختلاف نموده عدهای میگفتند: (چیزی بیاورید تا پیامبرج برای شما [مطلبی] بنویسد و عدهای هم مانند عمر نظر داشتند و چون اختلاف و حرفها نزد پیامبر فزونی یافت پیامبر فرمود: بلند شوید و ابن عباس میگوید تمام مصیبت و مسأله این بود به علت به توافق نرسیدن میان اینکه آیا پیامبر برایشان بنویسد و در روایت دیگری نزد بخاری (۳۱۶۸-۴۴۳۱) مسلم (۱۶۳٧/۲۰) و احمد (۱/۲۲۲) از ابن عباس روایت شده است: (که رسول خدا ج) فرمود: ([چیزی] برایم بیاورید تا برای شما نوشتهای بنویسم هرگز بعد از آن گمراه نشوید). و قول موسوی در تخریج نص به اینکه اصحاب سنن و اخبار آن را روایت نمودهاند در آن دروغ است زیرا منظور اصطلاح اهل سنن اربعه (ابو داود، ترمذی، نسائی، ابن ماجه) میباشد و این روایت نزد آنان نیست ولیکن این موسوی همچنان که در مراجعاتش او را شناختهایم از اینگونه دروغها ابایی ندارد.
اما جواب اهل سنت به روایت مذکور با استنباط از امام ابن تیمیه در پاسخ بر ابن مطهر میتوان آن را در چند مورد خلاصه نمود – و حافظ ذهبی در (تاریخ الاسلام) (السیدة النبویه) (ص ۵۵۲) و ابن حجر در (فتح الباری (۲٧۸۱ ۸/۱۶۱۱) و بیهقی در دلائل (النبوه) (٧/۱۱۱۴) و ... روایت مذکور را توسط سنن اربعه ذکر مینمایند -.
۱- روایتی که در آن کلمه (اَهجرَ) میباشد در آن تصریح نشده به این که سخن مربوط به عمر است بلکه قول ثابت شده از عمر صراحتاً در روایت اولی وارد شده است (که پیامبر بیماری بر او غلبه نموده است) و در این صوت هر آنکه (اهجر) را در مورد پیامبر ج گفته است به این علت بوده که او ندانسته که آیا سخن رسول خدا ج به علت شدت بیماری بوده و یا اینکه از گفتارهای معروف او بوده است و مرض و بیماری نیز بر انبیاء رواست، و لذا گفته است: و چگونه است آیا از خود رفته است؟ این قائل در این امر شک داشته و بر آن یقین نداشته است – که ارجح روایات حدیث مذکور با اثبات همزۀ استفهام است، و ابن حجر نیز در (الفتح) (۸/۱۶۸) چنین تثبیت نموده است و شک بر اینگونه افراد جائز است، زیرا کسی بعد از پیامبر معصوم نیست.
و یا گفته میشود هدف این قائل از گفتن (اهجر) انکار بر کسانی است که در امثال امر پیامبر ج با احضار کتاب درنگ نموده گویا به او گفته است چگونه [در آوردن آن] درنگ مینمائید؟ آیا گمان میکنی او نیز مانند دیگران در حال بیماری هذیان میگوید؟ امر او را اجرا و آنچه میخواهد حاضر کنید و او جز حق چیزی نمیگوید و قرطبی براساس آنچه حافظ از او نقل نموده است این توجیه را [به سایر توجیهات] ترجیح داده است – و گفته است این بهترین جواب است و میگویم: بنابراین این مسأله همچون آیۀ: ﴿أَمۡ لَهُمۡ سُلَّمٞ يَسۡتَمِعُونَ فِيهِۖ﴾[الطور: ۳۸]و یا ﴿أَمۡ لَكُمۡ كِتَٰبٞ فِيهِ تَدۡرُسُونَ٣٧﴾[القلم: ۳٧]و امثال اینها فراوان است و منظور از این سؤال نهایت درجات انکار است، و قاضی عیاض بنابر آنچه نووی در (شرح مسلم) (۱۱/٩۲-٩۳) نقل نموده به این قول تصریح نموده است. زیرا بسیاری بعد از مرگ پیامبر آشفته و پریشان شدند و حافظ ابن حجر نیز این توجیه را ترجیح داده است.
دوم: اینکه بگوئیم آنچه پیامبر اراده نوشتن آن را نموده چنانچه از مسائلی باشد که بیان و کتابت آن واجب میبود و چارهای نمیداشت پیامبر بدون توجه به سخن هر کسی یا انکار هر منکری به بیان کتابت آن میپرداخت زیرا او مطیعترین بشر و حریصترین آنان بر هدایت امت و مصون نمودن آنان از گمراهی است و میدانیم که او چون کتابت را انجام نداده لذا کتابت آن نوشته واجب نبوده است.
و مسائلی نیز در آن مطرح نبوده که کتابت آن واجب بوده باشد و در آن چیزی نبوده که عصمت امت از گمراهی بر آن منوط و متوقف شده باشد زیرا اگر در آن نوشته چنین مسائلی میبود یا کتابت آن واجب میبود که حتماً پیامبر این کار را انجام میداد و به ویژه او چهار روز بعد از جریان زیسته است و همچنان که از سیره معلوم است او در روز دوشنبه از دنیا رفته است و هر آنکه بپذیرد که ممکن است رسول خدا ج امر خداوند را به علت شک یا عدم رضایت آنان ترک نماید و حال عصمت امت از گمراهی به آن مربوط بوده باشد. به رسالت او ضربه و ایراد وارد میسازد.
سوم: و هر آنکه تصور نماید که این نوشته مربوط به خلافت علی بوده است سخن او براساس اصول علمای اهل سنت و شیعه مردود است اما اهل سنت بر تفضیل ابوبکر و برتری او با هم اتفاق دارند و اما شیعه نیز قائل به این میباشند که علی مستحق امامت بوده است و میگویند که پیامبر قبل از این نص آشکارا بر خلافت علی در حجة الوداع تصریح نموده است.
و بنابراین براساس سخن آنان این امر نیازمند کتابت نیست و اگر گفته شود که امت نص معلوم مشهور را علیرغم قوت و عامل ورود آن انکار نموده است پس آنان بر کتمان نوشتهای که (تنها) در آن حضور یافتهاند تواناتر و قویتراند، و این عمل از جانب پیامبر هیچ گونه (احتیاط به شمار نمیآید زیرا [پیامبر دانسته] که آنان به کتمان نص [قبلی] پرداختهاند. و جز ضعیف خردان این نوع احتیاط و تأکید انجام نمیدهد، و سید مرسلین و حبیب الله از این مسأله منزه و مبراست.
چهارم به این شیعهها بگوییم: چگونه دریافتید که رسول خدا ج خواسته در آن نوشته خلافت علی را بنویسد؟ و حال تصریحی از پیامبر ج نزد شما در این باره وجود ندارد، بلکه ما اهل سنت بر خلاف گفته شما میگوئیم و آن را اثبات مینمائیم که پیامبر ج خواسته است در آن کتاب برای ابوبکر خلافت بنویسد، و ما همچون شما آن را بیهوده نمیگوئیم بلکه دلیل صحیح و ثابت شده داریم که به آن تصریح مینماید، که در صحیحین از عائشه روایت شده است: که پیامبر در بیماری مرگ فرموده است: پدرت و برادرت را برایم فرا بخوانید تا برای ابوبکر نوشتهای بنویسم و من بیم دارم آرزومندی آرزو نماید و کسی بگوید: من برترم، و [حال] خداوند و ایمانداران ابا مینمایند کسی غیر از ابوبکر باشد (بخاری) (٧۲۱٧-۵۶۶۶)، (مسلم ۲۳۸٧)، (احمد ۶/۱۴۴)، ۱۰۶، ۴٧) – پس این روایت ثابت مینماید که قصد رسول خدا از این نوشته ابوبکر بوده است، و او بر این تصمیم بوده تا نوشتهی زیر را که برای عائشه ذکر کرده است بنویسد و چون دیده که شک واقع شده و دانسته که نوشته شک را بر طرف نمینماید پس فائدهای در [نوشتن] آن نمانده است و از سوی دیگر با توجه به اینکه فرموده: (خداوند و مؤمنین ابا میدارند جز ابوبکر باشد) دانسته که خداوند آنان را بر آن چه خواسته به اجماع میرساند و آنچه ما به عنوان بدیل و جایگزین کتاب و سنت مورد توجه قرار دادهایم که در آن عصمت و مصونیت از اختلاف نهفته و [تضمین شده] است اجماع میباشد و عصمت از اختلاف متحقق گردید اما نه با قرآن بلکه با بدیل آن که اجماع تمام بر خلافت صدیق بود که اثبات آن با ادله و برهان در رد مراجعه (۸۵) ذکر شد.
و سفیان بن عیینه تصریح نموده که اینکه پیامبر ج خواست خلافت را برای ابوبکر بنویسد و بیهقی با نقل از او در (الاوائل) (٧/۱۸۴) میگوید: و آنچه سفیان از اهل علم – قبل از خود – نقل نموده است اینکه پیامبر [در ابتدا] خواسته برای ابوبکر خلافت و جانشینی بنویسد و در ابتدای بیماری چنین ارادهای داشت اما با تکیه بر اینکه میدانسته که تقدیر خدایی نیز همچون خواستۀ او بر آن جاری است پس به این نتیجه نایل شد که آن را ننویسد، و فرمود: «ويابی الله والمؤمنون الا ابابكر»سپس چون از حضور در نماز عاجز ماند امت را از جانشینی ابوبکر در نماز آگاه نمود.
و چنانچه هر شیعهای ایراد وارد نماید که حدیث عائشه نزد آنان به ثبوت نرسیده است به این صورت به وی پاسخ خواهیم داد: ۱- حدیث اول یعنی حدیث ابن عباس نیز مانند حدیث عائشه نزد شیعه جز از طریق اهل سنت به ثبوت نرسیده و پس چه عاملی جز تعصب و پیروی از هوی باعث شده که اولی نزدشان صحیح باشد ولی دومی صحیح نباشد. ۲- ما اهل سنت راویان حدیث اول را دارای این حق میدانیم که مفهوم آن را از دیدگاه خود بر بنابر احادیث صحیح دیگر همچون حدث عائشه بیان نمائیم، و شیعه نمیتوانند آن را بر ما حجت نمایند زیرا معنای آن از نظر ما در حدیث دیگر تبیین شده است.
و ابن کثیر در (البدایه و النهایه) (۵/۲۲۱۱) گفته است: (این حدیث از جمله احادیثی است که برخی نادانان اهل بدعت شیعه و غیره، چنین تصور و ادعا نمودهاند که پیامبر ج میخواسته در آن نوشته امامت علی را بنویسد، و این همان تمسک به متشابه و رها نمودن محکم است، و اهل سنت به محکم عمل نموده و تشابه را به خداوند رد مینمایند، و این طریقۀ راسخین در علم است و این موضع از جمله مواضعی است که بسیاری از اهل ضلالت در آن دچار لغزش شدهاند و اما اهل سنت را مذهبی جز پیروی از حق نیست و بر محور آن میچرخند و آنچه پیامبر خواسته بنویسید در احادیث صحیحی به منظور آن تصریح گردیده است).
و موسوی میگوید: (در آن تصرف نمودهاند زیرا آن را نقل به مفهوم نمودهاند چون لفظ ثابت شده آن اینکه با لفظ (یهجر) است، ولیکن برای پاک نمودن صورت مسأله ذکر نمودهاند که پیامبر بر او بیماری غلبه یافته است.
میگویم: این سخن بیدلیل و سند است، و اگر صادق میبود برهانی بر آن میآورد و با این وجود ایراد از ائمه حدیث گرفته که گویا آنان طبق خواسته خود لفظ حدیث را تغییر دادهاند و آیا این ادعا جز از انسان کینهتوز و پیرو هوی سر میزند.
و تمام پیروان هوی و نفس هر چند با هم اختلاف داشته باشند ولیکن در نفرت و کینه با اهل حدیث با هم اتفاق دارند.
برای استدلال به ادعای خود میگوید: (و دلیل آن اینکه ابوبکر احمد بن عبدالعزیز جوهری خود با اسناد به ابن عباس روایت نموده که چون هنگام مرگ پیامبر فرا رسید عمر سخنی گفت: که مفهوم آن این بود که درد و بیماری بر پیامبر چیره شده است سپس عمر آن را با مفهوم بیان کرد و به عین لفظ آن اشاره نکرد و محدثین به نام معارض تصریح ننمودهاند بلکه لفظ و سخن او را نقل کردهاند.
میگویم: این نیز دروغ است و اگر در ادعای خود صادق میبود اسناد روایت [موهوم] را نقل مینمود و دلیلی بر وجود آن نیافته جز اینکه ابن ابی الحدید رافضی معتزلی آن را ذکر کرده و عبدالحسین در حاشیه (۶/۲۸۲) بدون اسناد و تصحیح به آن تصریح نموده سپس با این وضعیت چگونه با آن بر اهل سنت احتجاج مینماید؟ و اگر فرض شود که ابن ابی الحدید در نقل آن صادق میباشد پس احمد بن عبدالعزیز جوهری کیست؟ زیرا در میان حافظان و ائمه و علماء و حتی نویسندگان معروف و شناخته شده نیست – و نامی از او در معاجم و رجال شناسی ذکر نشده است - نامی از او ذکر نشده است – و در پایان مراجعه (۸۲) ذکر شد که این جوهری نزد اهل سنت اعتباری ندارد بلکه او از بزرگان شیعه است که طوسی نام او را در (الفهرست ۱۱۰) ذکر نموده است؟ پس چگونه شیعه با رجال خود بر ما احتجاج مینمایند؟ سوگند به خدا این نهایت حماقت است و علاوه بر آن این جوهری حتی نزد شیعیان همچنان که [آیت الله] خوئی در (معجم رجال الحدیث) (۶۲۱) به آن تصریح نموده که وثاقت و اعتماد بر او ثابت نشده است، پس چگونه در اینجا اهل ثقه گردید و کار کسی که اصول دین خود را بر مجاهیل و پنهانها مبتنی مینماید بهتر از این نخواهد بود و چون خرد آنان به علت ضعف و نقص میپذیرد که امام آنان که او را صاحب الزمان مینامند میتواند پنهان و غائب باشد پذیرش و احتمال احتجاج به اینگونه خرافات با اخبار مجهول و ناشناختهها آسانتر است، اما اهل سنت از آموزۀ خداوند: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِن جَآءَكُمۡ فَاسِقُۢ بِنَبَإٖ فَتَبَيَّنُوٓاْ﴾[الحجرات: ۶]فرا گرفتهاند و جز با شناخت راوی و سند و تقریر صحت آن به اثبات و تبیین اینگونه امور (موهوم) نمیپردازند.
و با سقوط روایتی که به آن اعتماد نموده است دروغ وی: - اهل سنت معارضه عمر را با مفهوم نقل نمودهاند نه عین لفظ) – آشکار میگردد و از روایت صحیحین ذکر کردیم که در آن تصریح شده به اینکه قول عمر همان لفظ و عبارتی است که شیعه نتوانستند از آن ایرادی بگیرند و دروغ بدتر از این که میگوید: و برای اثبات آن اینکه محدثین به نام معارض تصریح ننمودهاند [اما] معارضه و مخالفت [عمر با پیامبر] را با عین لفظ آن نقل نمودهاند و ما روایت صحیحین را ذکر کردیم که ادعای او را تکذیب مینمایند و در آن به نام عمرسو سخن او تصریح شده است ولیکن حقیقت امر اینکه محدثین قول عمر را ثبت نمودهاند و هرگاه اسم او به میان آید و نام او در روایت ذکر شود نص قول او را نیز ذکر کردهاند و هر جا هم قول دیگری غیر از قول عمر (ما شانه اهجر) ذکر شده است به اسم قائل آن تصریح ننمودهاند زیرا قائل آن معلوم نبوده است.
و ما با این امر نمیخواهیم عمر را تبرئه نموده و صحابیان دیگر را بر این قول مورد اتهام قرار دهیم و بلکه در مورد معنای این قول رفع تهمت از صحابی گوینده آن بیان کردیم ولیکن او بیان عدم تعیین صحابی گوینده قول مذکور راه نکوهش و تهمت را از شیعه مسدود مینماید زیرا ممکن است که گوینده آن از جمله کسانی باشد که شیعه او را دوست داشته و تولای او را پذیرفتهاند.
سپس عبدالحسین به نقل یک روایات از آن حادثه پرداخته است و بخاری (۵۳-۳) و مسلم (۱۶۳٧/۲۱) و احمد (۱/۳۵۵) روایت نمودهاند که صحابه گفتهاند پیامبر هزیان میگوید! و ما صحت این روایت را از لحاظ سند انکار نمینمائیم ولکن [با آن لفظ و عبارتی که] ذکر نمودم همزه استفهام در آن صحیحتر و ثابت شده است و ابن حجر در (الفتح) (۸/۱۶۸) نیز چنین تثبیت نموده و کسانی از امامان اعلام از جمله ابن تیمیه/ذهبی، ابن کثیر، قاضی عیاض و ... نیز آن را تأیید و تقریر نمودهاند – و آنچه استفهام را تأیید مینماید – اینکه حافظ میگوید – در آن روایت که ما ذکر کردیم گفته (استفهموه) با صیغه امر با استفهام روایت شده است و همچنین روایت استفهام دارای زیادتی است و آن زیاد صحیح است و بخاری روایت مذکور را در هفت موضع از صحیح خود روایت نموده است که در چهار موضع آن سخن عمر (قد غلب عليه الوجع)– درد بر او غلبه نموده، - ذکر شده است و در دو مورد نیز استفهام ذکر شده است، و جز در موردی بدون استفهام وارد نشده است و نزد احمد و مسلم نیز همچون بخاری روایت شده است که بیانگر این است روایت استفهام صحیحتر و دارای طرق بیشتری است.
و در صورت ثبوت استفهام پس مفهوم آن همان است که در صورت اول ذکر نمودیم و با آن تمام حجتهای شیعه گسسته میگردد.
و در نص روایت مذکور ذکر شده است که پیامبر ج (و هنگام مرگ به سه مسأله توصیه و سفارش نمود مشرکین را از جزیره العرب بیرون کنید، همانطور که من به نمایندگان [غیر مسلمان] اجازه [ورود به سرزمین اسلامی] اجازه میدادم شما نیز اجازه دهید. و سومی فراموش شد و موسوی در حاشیه (۸/۲۸۲) [در توضیح آن] میگوید: و امر سوم [که فراموش شد] جز همان امری که پیامبر خواست آن را برای مصونیت مردم از گمراهی بنویسد چیزی دیگری نیست ولیکن [دستگاه] سیاست همچنان که مفتی حنفی الحاج داود الدادا میگوید: محدثین را به فراموش نمودن آن مجبور ساخته است.
میگویم: گرچه دلیلی بر سخن او نیست هرگز حجتی بر علیه ما تلقی نمیگردد زیرا چنانچه صحیح باشد که سومین [توصیه] همان چیزی باشد پیامبر تصمیم به کتابت آن داشته است. در [صفحات قبل] صورت چهارم با دلیل ثابت و صحیح و صریح بیان شده که آنچه پیامبر خواسته است آن را بنویسد خلافت ابوبکر بوده است و بسیاری از علماء نیز به این مطلب اشاره و اقرار نمودهاند و با این توضیح پوچی سخن او که میگوید سیاست، محدثین را به فراموشی آن مجبور ساختند معلوم و روشن میگردد و این فرد موسوم به داود الدادا که او سخن خود را به او نسبت داده است بر فرض صدق موسوی معلوم نیست فرد مذکور چه کسی است و چنین افرادی [نامعلوم] حجت بر اهل سنت نیستند و در واقع دلیلی یافت نمیشود تا با آن اثبات نمود که سومین [توصیه] پیامبر ج همان نوشتۀ مورد نظر پیامبر بوده است، اما در تعیین آن اختلاف است برخی آن را تجهیز سپاه اسامه دانسته و برخی نیز آن را به فرمودۀ پیامبر (قبرم را بت خانه نکنید) نسبت داده و برخی هم گفتهاند منظور از آن توصیۀ پیامبر به (نماز و بردگان است).
نگا: فتح الباری (۸/۱٧۰) شرح مسلم (۱۱/٩۴) لیکن آنچه مهم است به آن جزم نهاد و خلاف آن روانیست آنست در این روایت مورد دقت قرار نگرفته و در غیر آن ذکر شده است زیرا فرض فراموش نمودن مفهوم کلی آن به منزله وارد ساختن ایراد در اکمال دین و حفظ و صیانت آن است. پس این نیاز [در این روایت] شیعه طبق معمول دین خود را با احتجاج به مجهولات و مبهمات برپا میدارد.
پس میگوید: (و هر آنکه پیرامون (الذریه) محبت یوم الخمیس در صحاح دقت نماید پی خواهد برد که اولین کسی که گفته است رسول خدا در بیخبری از خود سخن میگوید عمر بوده است) و این ادعا دروغ و بهتان آشکاری است و با دلایل کافی ذکر نمودیم علیرغم اینکه سخن مذکور [از عمر] ضرری متوجه اهل سنت نمیسازد اما سخن او چیزی غیر از این است.
ولیکن آنچه لازم است در اینجا مورد دقت قرار گیرد تحریف این نص به وسیلۀ این دجال صفت است و میگوید: (عدهای از صحابه میگفتند: نزدیک شوید تا پیامبر نوشتهای برای شما بنویسد که هرگز بعد از آن گمراه نشوید و عدهای نیز همچون عمر میگفتند: پیامبر ج در عالم بیخودی سخن میگوید) سوگند به خدا این نهایت نیرنگ و فریبکاری است و هر آنکه روایات آن حادثه را بررسی نماید میداند که این نص که در آن عبارت (و عدهای همچون عمر میگفتند) میباشد جز در هنگام ذکر قول عمر (که بیماری بر او غلبه نموده) ذکر نگردیده است و اگر کمبود شرم و حیا نباشد این مکار چگونه میتواند اینگونه تحریف را انجام دهد و هر آنکه به امامت و پیشوایی او نیز راضی باشد بیحیایی او را تأیید نموده است و میبایست بدانند که رسول خدا ج فرموده است: «الحياءُ شعبة من الايمان»حیاء جزئی از ایمان است و (حیاء قسمتی از شعبههای ایمان است) (بخاری) (۲۴-٩) مسلم (۵٧-۵٩).
و ما با برخورد با این روایت از پیامبر بسیار خوشحال شده و با پیشوایان ائمۀ شیعه شده و با بهترین صورت تحقق حدیث مذکور را در عثمان ذی النورین – که از جمله صحابیانی است که شیعیان از او نفرت دارند – مشاهده مینمائیم و همچنان که در حدیث صحیح از امام احمد (۳/۲۸۱-۱۱۱۴) و ترمذی (۴/۳۴۴)، و ابن ماجه (۱۵۴) از او روایت شده پیامبر او را چنین ستوده که او از لحاظ شرم و حیاء برترین و صادقترین امت اوست.
سپس موسوی با روایت طبرانی در (الاوسط) با لفظ «لما مرض النبي قال: ائتوني بصحيفة ودواة اكتب لكم كتاباً لن تضلوا بعده ابداً الخ»و زنان از ورای حجاب گفتند آیا نمیشنوی که پیامبر ج چه میفرماید؟ عمر گفت: شما رفقیان یوسف هستید چون پیامبر خدا بیمار شد چشمان خود را بستید، و پیامبر فرمود: آنها را رها و راحت سازید زیرا آنان از شما بهترند. میگویم: روایت مذکور در (الکنز) (۱۸٧٧۱) به ابن سعد نسبت داده شده است و روایت او و روایت طبرانی صحیح نیستند، و اما ابن سعد آن را در (الطبقات) (۲/۲۴۳-۲۴۴) از طریق محمد بن عمر واقدی روایت نموده و او متروک [الحدیث] است و اما روایت طبرانی هیثمی آن را در (المجمع) (٩/۳۴) ذکر کرده و گفته: طبرانی آن را در (الأوسط) روایت نموده و در اسناد آن محمد بن جعفر بن ابراهیم جعفری است، و عقیلی گفته است حدیث او محل ایراد است و سایر رجال آن اهل ثقهاند، و برخی نیز مورد اختلاف میباشند میگویم: شرح حالی برای محمد بن جعفر نیافتم و او را از شمار مجهولین میدانم و در غیر این صورت قول عقیلی در روایت مذکور برای رد حدیث [او] کافی است.
و در ادامه فقرۀ اول سخنی بیفائده به رشته تحریر در آورده است که در آن خواسته صحابه پیامبر را نکوهش نماید که امر او را با احضار نوشته امتثال و فرمانبرداری ننمودهاند و گویا آنان پیامبر ج را به هذیان گوئی متهم نمودهاند و آنان با نصوص آیات دستور دهنده به وجوب اطاعت او سرپیچی نمودهاند و این نادان نمیداند که او با این نکوهش قبل از همه پیامبر را نکوهش نموده زیرا او نیز از این کار سکوت نموده و نیز نمیداند ایراد او (با تصوری که او میتراشد) بر علی نیز وارد میگردد.
و چگونه این نادان به انکار و رد امری میپردازد که رسول خدا ج آن را انکار و نکوهش ننمودهاند؟ بلکه مرا به لزوم تحقق آن مطلع ساخته است، لذا پیامبر ج در طلب آن و اجبار بر آن اصرار ورزیده و هر آنکه در سیره، پیامبر ج بنگرد [پی خواهد برد] که خداوند او را بر آنچه لازمه نبوت و هدایت مردم بوده سرشته است. و امکان ندارد پیامبر ج به امری باطل هر چند کوچک و حقیر اقرار نماید، بلکه تجویز اینگونه امر ایراد وارد نمودن در شخصیت پیامبر ج است، و در این صورت پیامبر جبه دستورات خداوند در امر تبلیغ دین و عمل ننموده و نمیتوان گفت که او به آنچه بر او واجب بوده امر ننموده چنانچه خود به انجام امری مبادرت ننموده باشد مسلتزم این است که آن را به دیگران نیز اعلام و تبلیغ ننموده باشد، بلکه او ج همچنان که خداوند میفرماید: ﴿لَقَدۡ جَآءَكُمۡ رَسُولٞ مِّنۡ أَنفُسِكُمۡ عَزِيزٌ عَلَيۡهِ مَا عَنِتُّمۡ حَرِيصٌ عَلَيۡكُم بِٱلۡمُؤۡمِنِينَ رَءُوفٞ رَّحِيمٞ١٢٨﴾[التوبة: ۱۲۸][و بر انجام و تبلیغ مسائل دینی حریص و پا برجا بوده است] و آنچه از قول این نادان در مراجعۀ (۸٧) - که میگوید: (و بنابراین ممکن است بر او واجب بود و عدم انجام آن از جانب صحابه وجوب آن را ساقط نموده باشد). - فهمیده میشود با تبلیغ رسالت پیامبر ج همخوانی ندارد. و پیامبر همراه با علاقۀ هدایت مردم و حرص بر آن همواره به این امر اهمیت نداده است که دیگران دعوت او را بپذیرند و این ادعا از جانب موسوی ایراد وارد کردن در شخصیت پیامبر و تکذیب نصوصی از قرآن است از جمله تکذیب آیۀ: ﴿فَبِمَا رَحۡمَةٖ مِّنَ ٱللَّهِ لِنتَ لَهُمۡۖ وَلَوۡ كُنتَ فَظًّا غَلِيظَ ٱلۡقَلۡبِ لَٱنفَضُّواْ مِنۡ حَوۡلِكَۖ فَٱعۡفُ عَنۡهُمۡ وَٱسۡتَغۡفِرۡ لَهُمۡ وَشَاوِرۡهُمۡ فِي ٱلۡأَمۡرِۖ﴾[آل عمران: ۱۵٩]میباشد. و اگر پیامبر جبه عفو استغفار صحابه و مشاوره با آن دستور یافته است آیا این مسأله با ادعای این نادان که صحابه امر او را سرپیچی نمودند و دچار بدترین گناهان شدند و حال پیامبر در مقابل آن سکوت نمود همخوانی داشته و با آن در تعارض نیست؟
و به آنچه گفتیم بر میگردیم که هدایت و رسالت پیامبر بیانگر این است که او ج بر باطل و یا هر نوع خطای کوچک و ریز اقرار ننموده و چنانچه بر انجام دهنده آن نیز سخت میآمد [باز بر انجام صحیح آن اصرار میورزید] و در این زمینه میتوان به حدیث فردی که نمازش دارای اشکال بود اشاره کرد که با روایت بخاری (۱/۱٩۲-۱۸۴) و مسلم (۱/۲٩۸) پیامبر سه بار او را به تکرار نماز امر نمود و مشقت تکرار نماز او را مجبور به سکوت بر باطل ننموده و مسلم در صحیح خود (۲۰۲۱) از سلمه بن الاکوع روایت نموده که مردی نزد پیامبر با دست چپ غذا خورد و پیامبر به او فرمود: (با دست راستت بخور) گفت نمیتوانم فرمود [خدا کند] هرگز نتوانی جز غرور امری او را به عدم پیروی مجبور نکرده بود هرگز نتوانست آن را به طرف دهان خود بلند نماید.
و از این دو روایت روشنتر بر حرص و اهمیت دادن پیامبر ج در هدایت چه چیزی میتوان یافت؟ آیا [ممکن است] این پیامبر با این همه علاقه و حرص بر هدایت مردم بر باطل که بلای آن تمام اُمت را فرا گیرد سکوت نماید؟ و نمیتوان در مسألهای که مربوط به حرکت و مسیر امت نیست بر او اعتراض نمود چه برسد به مسألهای که بر امت لازم نیست؟ و این پیامبر امین که مخالفهای کوچک با او موجب عقوبت اُخروی میگردد چگونه خداوند اجازه داده تا فردی در امری که با تمام مردم (تا قیامت) در ارتباط است مخالفت نماید، بلکه آن را در زمین به قدرت و تمکین رسانده و کشورها و مردم را برای آنان تسلیم نماید و اگر خلافت خلفای سه گانه باطل و منکر باشد این در واقع مستلزم ایراد در ذات پروردگار است و باطلتر از همه موسوی میگوید (ولیکن آنان دانستند که پیامبر خواسته با [این توصیه] بیان خلافت و تأکید نص بر علی و خاندانش را تحکیم نماید ولی (صحابه) همچنان که خلیفه دوم در سخن خود با ابن عباس به آن اعتراض نموده از اجرای این پیمان ممانعت نمودند).
انتفای دلایل در این زمینه بر هر صاحب خردی پوشیده نیست، و بر مبنای قرآن کریم که میفرماید: ﴿قُلۡ هَاتُواْ بُرۡهَٰنَكُمۡ إِن كُنتُمۡ صَٰدِقِينَ١١١﴾[البقرة: ۱۱۱]هر آنکه در ادعای خود حجت و برهان نداشته باشد او دروغگوست، - صدق فرد را منوط به ارائه دلیل نموده است که روافض کاملاً از ارائه دلایل [قانعکننده مستدل با کتاب و سنت] ناتوانند.
در [صفحات قبل] با ذکر دلایل گفتیم که پیامبر خواسته است برای ابوبکر خلافت بنویسد و بسیاری از علماء نیز به این امر تصریح نمودهاند و سخن عبدالحسین در این باره جز دشمنان اسلام و هم قطاران آنان در دشمنی با صحابه به این سخن راضی و خشنود نیستند و خداوند در قرآن کریم صفت مخالفین صحابه را برای ما ذکر نموده و فرموده است: ﴿لِيَغِيظَ بِهِمُ ٱلۡكُفَّارَۗ﴾[الفتح: ۲٩]و آنچه پیرامون سخن عمر و ابن عباس از شرح نهج البلاغه مورد اشاره قرار داده است بدون شک حجتی در آن بر اهل سنت نیست.
و سپس عبدالحسین میگوید: (و شما چون دربارۀ فرمودۀ پیامبر ج «ائتوني [بكتاب] اكتب لكم كتاباً لن تضلوا بعده ...»و حدیث ثقلین انی تارک فیکم ... تأمل نمائی مییابی که فرد مورد نظر در هردو حدیث ابوبکر است، و پیامبر ج در بیماری خود خواسته تا شرح و تفصیل حدیث ثقلین را برای ما بنویسد: میگویم اولاً: این استدلال همچنان که در ابتدای پاسخ بر مراجعه (۸) ذکر شد به علت ضعف حدیث ثقلین با این لفظ ثمرهای برای او در پی نخواهد داشت، و ثانیاً این حدیث مذکور با این لفظ هم صحیح باشد میتوان به احادیثی صحیحتر از آن مانند حدیث «عليكم بسنتي وسنه خلفاء الراشدين المهديين من بعدي»و یا حدیث «اقتدوا باللذين من بعدي ابي بكر وعمر»میباشد که در مراجعه (۸) ذکر آنها گذشت و سوم اینکه در این مراجعه نص صحیح خلافت ابوبکر را مورد تصریح قرار داده است، پس بهتر است ما نیز بگوییم [ای عبدالحسین] اگر نیک در حدیث «ائتوني بكتاب اكتب لكم ...»و در حدیث عائشه (ادعوالي اباك واخاك حتی اكتب لابي بكر كتابا»پی خواهی برد که فرد مورد نظر و هدف مطلوب در هردو حدیث یکی میباشند و پیامبر در زمان بیماری خود خواسته پیمان (خلافت) را برای ابوبکر محکمتر نماید اما خداوند او را آگاه نموده که چنین اتفاقی انجام خواهد شد لذا از نوشتن صرف نظر نموده است.
پس به جهل موسوی بنگر که چگونه ادعا مینماید که پیامبر در هنگام مرگ خواسته آنچه را بر آنان واجب نموده برایشان بنویسد و پیامبر ج چگونه این مسأله واجب مهم را تا زمان مرگ به تأخیر میاندازد؟ و در فقرۀ دوم از این مراجعه ادعا مینماید که پیامبر ج نوشتن (خلافت علی) را به علت بیم از فتنه و اختلاف انجام نداد و اگر بر آن اصرار مینمود او را به یاوه گوئی [دم مرگ] متهم مینمودند و صحابه و پیروانشان به اثبات اشتباه گویی او میپرداختند.
و سوگند به خدا این سخن بر پیامبر جعل شده و صاحب آن سزاوار این است که به مصداق پاداش حدیث «من يقل علی مالم اقل فليتبوا مقعده من النار»جزای داده شود - و گرنه چگونه این [نوع] سخن اثبات و از کجا نقل شده است؟ و تنها گمان و خیالبافی و بلکه افتراء است و در صورت دوم از این مراجعه عدم استحکام اینگونه سخنان و اینکه پیامبر حریصترین مردم بر بیان حق و هدایت است. بیان کردیم و پیامبر در حالی مبعوث گردید ما و شیعه با هم اتفاق داریم که اگر هدف و منظور پیامبر از خلافت حاصل نشده بود - همچنان که موسوی در مراجعه (۸۲) تصریح نموده است - امت بعد از او تباه و سرگردان و متفرق میشدند، و با توجه به بیان و توضیح پیامبر حفظ وحدت در امر خلافت دارای بیشترین اهمیت است و به حوادثی که ممکن است پیش آید توجه نمینماید کما اینکه در آغاز دعوت به آن اهتمام نورزید. ولیکن ما اهل سنت علاوه بر امتیاز اعتماد بر اخبار صحیح خداوند ما را از خرد سلیم بهرهمند، ساخته و با این خرد خدادادی به این نتیجه نایل میگردیم، که چون اختلاف و تفرق حاصل نگردیده است و پیامبر نیز نوشتهای پیرامون خلافت] ننوشته است به این یقین خواهیم رسید که آنچه دربارۀ خلافت ابوبکر به وقوع پیوسته است همان بوده که پیامبر و مؤمنین خواستهاند بلکه همانگونه که خداوند اراده نموده است و خدایی را بر این نعمتها سپاس گذاریم.
و در این صورت شیعه چارهای ندارد. جز اینکه بگویند که ضرر خلاف و فتنهای که پیامبر از آن بیم داشته از فایده تصریح به خلافت علی بعد از خود بزرگتر و برتر بوده است، و لذا پیامبر به دلیل تقدیم اهم بر مهم آن را ترک نموده است و اگر به این مساله اقرار نمایند گوئیم به دو صورت این اقرار سودی برای ما در پی نخواهد داشت.
۱- این سخن به معنی این است که خلافت علی و امامت او برای امت و نیز فرزندان - که شیعه تمام دین خود را بر آن استواری سازند – در آن حد از اهمیت برخوردار نیست که میبایست بر آن حرص ورزید تا حدی که تصریح به آن ساقط گشته و بلکه با وجود اختلاف و فتنه در میان مردم تصریح به آن حرام است و در این صورت برتری خود را از دست میدهد زیرا زمانی وجود نداشته که امت پیرامون خلافت و عصمت موهوم علی و فرزندانش اختلاف ورزند و ما از شیعیان خواهیم پرسید اگر پیامبر توصیه به آن و کتابت را به علت بیم از اختلاف و فتنه رها نموده پس شما چرا بر آن اصرار میورزید و امت را به اختلاف و فتنه میاندازید؟ و چنانچه علیسدر خواست از حق خود را براساس قول موسوی در مراجعه (۸۴) به علت وحدت کلمه – رها نموده شما چرا وحدت را به هم زده و آن را مطرح نموده و دشمنان اسلام را یاری میرسانی؟
۲- این تقریر و ادعا که پیامبر (تصریح به خلافت) را به علت بیم از فساد بزرگتر و یا دوری از شرکی که نمیتوان آن را بر زبان راند ترک نموده لازم است برای اثبات آن دلیل شرعی ثابتی آورد و گرنه چنین ادعایی بدون دلیل و مدرک دروغ نمودن بر پیامبر ج است، آیا مگر پیامبر در قتل منافقی که مستحق قتل بود عدم قتل او را به علت ترس از سخن مردم ذکر ننموده و به مانع قتل تصریح ننموده است و به کسی که میخواست او را به قتل برساند فرمود: او را رها کنید تا مردم نگویند محمد اصحاب خود را به قتل میرساند بخاری (۴٩۰۵) مسلم (۵۸۴، ۲/۶۳).
و یا خطاب به عائشه میفرماید: «لولا قومك حديثوا عهدهم بالجاهليه لامرت بالبيت فهدم فادخلت فيه ما اخرج منه»(بخاری (۱۵۸۶) و مسلم (۱۳۳۳). و بدون تصریح کسی نمیتواند چنین ادعایی نماید و اگر این امر ممکن میبود بسیاری از امور شرعی مردود میگردید و با ادعای ترس از فتنه و اختلاف خلاف آنها ثابت میشد.