پاسخ و رد بر مراجعهی (۵۴):
تمام الفاظی که نقل کرده است از لحاظ سند و متن مورد نقد علمی قرار گرفته است و چهار مسأله از روایت غدیر مطرح نموده است که ربطی به خطبهی حجة الوداع ندارد.
و اکنون میخواهیم نمونهای دیگر از دلایل تکراری عبدالحسین که جز تطویل و معنی تراشی ـ به خواسته و میل خود و نیرنگ و حقه بازی ـ بهرهای ندارند ذکر کنیم گرچه در سخن بر خطبهی غدیر در (ج ۱/۴۳-۴۴) و (ج ۱/۲۸) به طور اختصار به آن اشاراتی داشتیم، ولی تکرار آن به نوع دیگر اشکالی ندارد چون عبدالحسین در این مراجعات هر آنچه توانسته دربارۀ خطبه غدیر احادیث نقل نموده است که به قسمتی از آن اشاره شد، و به امید خداوند قسمت دیگر (روایات نقل شده از عبدالحسین) را ذکر مینمائیم ولی قبل از پرداختن به آن به ذکر اموری میپردازیم.
۱- میبایست به تفاوت و عدم اختلاط میان خطبهی غدیر و حجة الوداع توجه نمود، زیرا او در مراجعه (۸) تلاش ورزیده است تا هردو را یکی به شمار آورد و ما شیعه را به روایت غدیر فرا میخوانیم تا یک اسناد صحیح و ثابت بیاورند که در آن به الفاظ احادیث غدیر تصریح نموده باشد که در خطبهی حجة الوداع یا مدینه و یا در هر مکانی دیگر غیر از غدیر گفته شده باشد، و اما از طریق دروغ و با اسنادهای دروغین میتوانند به سختتر از آن اشاره نمایند، و در ضمن رد بر مراجعه شماره (۸) بیان کردیم. که برخی طرق (روایت) در خطبۀ غدیر به غدیر خم اشاره کردهاند و برخی هم به صورت مطلق ذکر نمودهاند و لذا میبایست بر مقید (به غدیر خم) حمل گردد و به بهانۀ تعدد طرق روایت هم نمیتوان به تعدد مکان آن قائل شد، زیرا این نهایت جهل و حماقت است، خداوند مرا از گمراهی و سرگردانی محفوظ بدارد. [۳]
۲- بعد از بیان تفاوت میان خطبۀ حجة الوداع و خطبۀ غدیر خم و عدم ارتباط آن دو با هم ـ نگا: (ج ۱/۴۳-۴۴) (ج ۱/۴۲۸) ـ عامل و سبب ایراد این خطبه را دوبارۀ بازگو مینمائیم: که چون علی و کسانی که همراه او به یمن رفتند در مورد او و همراهان وی گفته شده و این توصیه خاص علی نیست و بلکه برای عموم آل بیت است و این توصیه مانند خطبۀ پیامبر در مدینه به توصیه انصار میباشد که بعداً توضیح خواهیم داد.
۳- ذکر کردیم که توصیۀ پیامبر ج به علی به طور خاص و به اهل بیت به طور عام دارای نمونههای دیگری میباشند که چون پیامبر از ضایع شدن حقوق او و اسائۀ ادب به وی بعد از خود بیم داشته است به آن توصیه نموده است، و بخاری (۵/۴۲) و دیگران از انسسروایت نمودهاند که ابوبکر و عباس از مجلسی از محافل انصار عبور نمودند و حال آنها میگریستند، ابوبکر گفت: چرا گریه میکنید؟ گفتند: به یاد نشستن پیامبر با خود افتادیم، و ابوبکر نزد پیامبر ج رفت و او را از مسأله مطلع نمود؛ پیامبر بیرون آمد و در حالیکه با عمامه و پیشانی بند بُردی بر سر بسته بود از منبر بالا رفت و بعد از آن دیگر بر بالای منبر نرفت؛ خداوند را سپاس و ستایش نمود و فرمود: دربارۀ انصار به شما توصیه مینمایم آنها نزدیکان من میباشند و تکالیف خود را انجام دادند و برخی وفات نموده و دیگری که مانده است به نیکی روی آورده و از بدی اعراض نمودهاند، و نظیر این روایت هم از ابن عباس روایت شده است؛ که چون بیم بر [بیتوجهی] مقام و جایگاه انصار بعد از پیامبر میرفت، مستلزم توصیه به آنان گردید و اهل بیت و علیسهم مورد نکوهش قرار میگرفتند و پیامبر به خاطر اینکه بعد از مرگ او اوضاع بدتر نگردد مردم را به آل بیت و علی سفارش نمود، و آیا توصیه به رعایت علی سزاواری خطبهای نیست که فضیلت و صدق محبت وی را برای مؤمنین بیان نماید به (ج ۱/۴۵۱-۴۵۵) در پاسخ بر مراجعه شماره (۳۸) نگریسته شود و پیامبر در هنگام بیماری مرگ خطبۀ بزرگتر و مهمتری برای بیانِ فضیلت ابوبکر صدیقسایراد نمود و فرمود (همانا امینترین مردم بر من در جان و سرمایهاش ابوبکر است، و چنانچه دوست و خلیلی غیر از پروردگارم برای خود اتخاذ مینمودم ابوبکر را اتخاذ مینمودم ولیکن دینی و مودت او را اتخاذ نمودهام و هر روزنهای در مسجد را جز روزنهای درب مسجد ابوبکر (به مسجدم) را بستهام. بخاری و مسلم آن را از ابو سعید و ابن عباس روایت نمودهاند؛ و در صفحۀ همین جلد به آن اشاره گردید، و از جمله احادیث ثابت صحیح نزد ما (اهل سنت) میباشد گرچه رافضه در رد آن تلاش مینماید این اولین یاوهگوییهای آنان نیست، و ما از حمد خداوند چنین نیستیم تا برخی حق را اخذ نموده و برخی دیگر آن را رها نمائیم، بلکه مثل حدیث غدیر هر آنچه که صحیح باشد همچون احادیث فضایل ابوبکر همه را اخذ مینمائیم و هر کدام را در جایگاه [مناسب و شایسته] خود قرار میدهیم، و برخی را نادیده نمیگیریم و این توفیق خداوند برای اهل سنت است.
۴- علاوه بر وجوب تفاوت میان خطبۀ غدیر و خطبۀ حجة الوداع بلکه مهمتر از آن مقتضی نصوص دو خطبه و احادیث آنهاست که هر کدام بر اصلی [از اصول] دیگر استوار میباشند، و خطبۀ حجة الوداع یا خطبهای جامع است که شامل اصولی مانند حرمت خونریزی و سرقت مال مسلمانان است، که پیامبر اسلام ج خواسته است تا روز قیامت به آن تمسک جویند، و میفرماید: همانا خون و اموال شما همچون حرمت امروزتان در این ماه حرام و این شهر [مکه] حرام است و نیز میفرماید: تمام مسائل جاهلیت زیر پاهایم گذاشته شدهاند، پس با این وجود در آنچه که پیامبر ما را به آن توصیه نمودهاند و ما را به چنگآمیزی به آن ترغیب نموده عامل مصونیت از گمراهی است، میبینیم پیامبر [در این زمینه] فرموده است: در میان شما دو امر به جای گذاردهام اگر به آنها تمسک نمائید هرگز گمراه نخواهید شد که کتاب خداوند و سنت رسول او باشد. در روایات ابن عباس، ابو هریره عمرو بن عوف، وارد شده است، به (موطأ امام مالک (۱۶۱٩)، مستدرک حاکم (۱/٩۳)، (السنن الکبری بیهقی) ۱۰/۱۱۴)، (جامع بیان العلم) (۲/۲۴، ۱۱۰) (کنز العمال) (۸٧۵) مراجعه شود؛ و همچنان که در تفسیر ابن کثیر گفته شده است: پیامبر ج خطبۀ مذکور (حجة الوداع) را در بزرگترین جمع حاضر در نزد خود فرموده است و در آنجا حدود چهل هزار نفر از اصحاب او حضور داشتند، اما در خطبۀ غدیر جمعیت این چنین حضور نداشتند و چنانچه خطبۀ غدیر به خاطر آنچه میبود که شیعه ادعا مینمایند رسول خدا آن را در روز عرفه و در حجة الوداع و یا روز قربان ایراد میفرمود و در جلد اول صفحۀ (۴۳-۴۴، ۱/۴۲، ۴۵۲) گفتیم: که سبب ایراد خطبهی غدیر مقدم بر حجة الوداع بوده است؛ و با این وجود پیامبر این امر را (توصیه دربارۀ علی و اهل بیت) تا اینکه از حج برگشته و در راه میان مکه و مدینه و بعد از اینکه بیشتر همراهان او با وی خداحافظی کردند به تأخیر انداخته است و با این تأخیر از جانب پیامبر دلایل و ادعای وصایت برای علی بعد از پیامبر را به ورطۀ سقوط و محکومیت میکشاند نظیر این ادعای باطل و گمراهانه ادعای دروغین و جاهلانه دربارۀ آیۀ ﴿۞يَٰٓأَيُّهَا ٱلرَّسُولُ بَلِّغۡ مَآ أُنزِلَ إِلَيۡكَ مِن رَّبِّكَۖ﴾[المائدة: ۶٧]و آیه ﴿ٱلۡيَوۡمَ أَكۡمَلۡتُ لَكُمۡ دِينَكُمۡ وَأَتۡمَمۡتُ عَلَيۡكُمۡ نِعۡمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ ٱلۡإِسۡلَٰمَ دِينٗاۚ﴾[المائدة: ۳] میباشد که تصور میکنند که در حادثه غدیر نازل شده است و ما در جلد یکم صفحۀ (۱۵۶-۱۵٩) به صورت مفصل بر آن پاسخ دادیم. و حتی در خطبۀ غدیر دوباره به ذکر آنچه مردم را با تمسک به آن مصون میدارد که همان قرآن باشد پرداخته است و میفرماید: و من در میان شما دو چیز گرانبها به جایی میگذارم: اولی کتاب خداوند است که در آن هدایت و نور است و به آن تمسک جوئید بر کتاب خداوند ترغیب نمود و سپس فرمود: و اهل بیتم، در مورد اهل بیتم خداوند را به یادتان میآورم (سه بار) به (ج ۱/۴۵) مراجعه شود در آنجا بیان کردیم که تمسک مأمور به قرآن و اهل بیت چنین نیست که شیعه و امامشان عبدالحسین برای آن تلاش نموده و به خاطر [اثبات آن] جعل احادیث مینمایند، و اکنون به توضیح و شرح احادیث و روایاتی میپردازیم که عبدالحسین [جعال] آنها را نقل کرده است: اولین روایت حدیث زید بن ارقمساست که این رافضی برای آن چهار طرق ذکر نموده است:
۱- طبرانی در الکبیر (۲۶۸۱، ۴٩٧۱) آن را روایت کرده است و در (ج ۱/۴۶) ذکر آن گذشت که از طریق حکیم بن جبیر از ابو طفیل از زید روایت شده بود، و این اسناد ضعیف است و قابل اثبات نیست زیرا حکیم بن جبیر در [اسناد] ضعیف است، و حافظ در (التقریب) گفته: او ضعیف و متهم به تشیع است و او علاوه بر ضعیف بودن شیعه است و در اینگونه موارد همانطور که بارها ذکر گردید خبر و روایتش پذیرفته نمیشود، و دارقطنی گفته او متروک [الحدیث] است، و حتی هیثمی علیرغم آسانگیری در حدیث در المجمع (٩/۱۶۴) آن را ضعیف دانسته است.
اما متن روایت که در (ج ۱/۴۶) ذکر کردیم - که علاوه بر ضعیف بودن – در آن امر به تمسک به عترت (اهل بیت) نشده است و برخی الفاظ آن که شواهدی در روایات دیگری بر صحت آن وجود دارد اما عبدالحسین به آنها اشارهای نداشته است.
و با این توضیح دروغ عبدالحسین از اینکه میگوید: ـ با سندی که بر صحت آن اجماع شده است و نیز ادعای تصحیح از جانب ابن حجر در حاشیههای (۱/۲۰۲) (٧/۲۰۳) ـ برملا و آشکار میگردد، و تمام آنچه ابن حجر در این زمینه مطرح نموده است، اینکه او در «صواعق المحرقه» صفحۀ ۲۵ حدیث غدیر را به طور عام نقل نموده است ـ و با این عبارت [که عبدالحسین نقل کرده] و حتی شبیه به آن را نیز ذکر نکرده است، و این مکار با نیرنگ خویش در آن نیرنگ و حقهبازی نموده است و از خداوند میخواهیم او را به سزای اعمالش نایل گرداند، و برای اثبات آنچه ما به آن اشاره نمودهایم به کتاب (صواعق) جلد (۱/۳۸) مراجعه نمائید ... و بعد از اثبات ضعف این حدیث و سقوط آن؛ از احتجاج و درجه اعتبار ساقط میگردد، و تمام آنچه در حاشیههای (۶، ۵، ۴، ۳، ۲) بر حدیث مذکور گفته است ارزش و اعتباری ندارد. و با عدم ثبوت حدیث با عبارتی که او بیان نموده و بر آن حاشیههایی افزوده است که هیچ تناسبی با آن ندارد و مفصلاً بر آن پاسخ دادیم، و در (ج ۱/۱۵٧) به رد ادعای وی در حاشیه شماره (۳) دربارۀ سبب نزول آیۀ ﴿۞يَٰٓأَيُّهَا ٱلرَّسُولُ بَلِّغۡ مَآ أُنزِلَ إِلَيۡكَ مِن رَّبِّكَۖ﴾[المائدة: ۶٧] و نیز در صفحه ۱۶۵-۱۶۶ همان جلد. به رد حاشیۀ شماره (۴) دربارۀ سبب نزول آیه ﴿وَقِفُوهُمۡۖ إِنَّهُم مَّسُۡٔولُونَ٢٤﴾[الصافات: ۲۴]پرداختیم، و هم چنین در (ج ۱/۴۵۵-۴۵٧) با دلایل مبرهن علمی به پاسخ حاشیه (۶) در رابطه با روایت نبوی «انا اولی بهم من انفسهم»پرداخته شد، که تماماً بیانگر رغبت و علاقۀ عبدالحسین رافضی به تکرار مکررات بیفایده است.
و در پایان - با الهام از شیطان – به این نتیجه میرسد که ولایت خیالی از اصول دین است، و در حاشیه (۵) میگوید: (از آنان پرسید آیا گواهی نمیدهی که معبود به حقی جز خداوند نیست و محمد بنده و رسول اوست؟ و- در ادامه میگوید: بدون شک قیامت به وقوع خواهد پیوست و خداوند هر آنکه در قبرها باشد زنده میگرداند، سپس بعد از آن به ذکر ولایت پرداخته است نادانسته شود که ولایت در حد همان مسائلی است که از آنان جویا شد، و آنان هم به جواب [مثبت] آن اقرار نمودند، و این نوع سخن گفتن برای خردمندان که با اسلوب سخن آشنایند آشکار و نمایان است. و ما هم میگوئیم بلکه این نوع سخن از آن کسی است که دارای درون بیماری با اسلوبهای نیرنگ و دروغ آشنا باشد، زیرا بر فرض صحت حدیث مذکور - و حال ما ضعف و بیاعتباری آن را ذکر کردیم - همچون سخن نبوی است که میفرماید: «من كان يؤمن بالله فليقل خيراً او ليسكتُ»آیا سزاوار است کسی که از نعمت عقل بر خوردار باشد بگوید: نیکی به همسایه و احترام مهمان به منزلۀ ایمان به خدا و روز آخرت است و همسطح آنها است، و یا از ارکان ایمان و اصول دین است؟ و همچنین سخن پیامبر که میفرماید: «والله لا يؤمن»(سه بار) و گفته شد ای رسول خدا منظورت چه کسی است؟ فرمود: هر آنکه همسایهاش از اذیتهایش ایمن نباشند، و این روایت از روایتهای سابق قویتر است و در آن نفی ایمان مطرح است و با این وجود کسی همچون عبدالحسین در این حدیث ادعای عدم ایمان دربارۀ کسی ننموده است.
ولیکن ما میگوییم: که ذکر این امور بعد از ارکان ایمان و اصول عقیده بیانگر این است که امور مذکور از مستلزمات کمال ایمان و صحت آن است و از ارکان و پایههای آن نیست که با زوال این امور ارکان و اصول عقیده هم زایل گردد، و اینگونه امور همچون آیۀ: ﴿إِنَّمَا ٱلۡمُؤۡمِنُونَ ٱلَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ ٱللَّهُ وَجِلَتۡ قُلُوبُهُمۡ وَإِذَا تُلِيَتۡ عَلَيۡهِمۡ ءَايَٰتُهُۥ زَادَتۡهُمۡ إِيمَٰنٗا وَعَلَىٰ رَبِّهِمۡ يَتَوَكَّلُونَ٢ ٱلَّذِينَ يُقِيمُونَ ٱلصَّلَوٰةَ وَمِمَّا رَزَقۡنَٰهُمۡ يُنفِقُونَ٣﴾[الأنفال: ۲-۳]و هم چنین نظیر آیۀ: ﴿إِنَّمَا ٱلۡمُؤۡمِنُونَ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ بِٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ وَإِذَا كَانُواْ مَعَهُۥ عَلَىٰٓ أَمۡرٖ جَامِعٖ لَّمۡ يَذۡهَبُواْ حَتَّىٰ يَسۡتَٔۡذِنُوهُۚ﴾[النور: ۶۲]میباشد. و احتجاج به آیههای مذکور از آنچه عبدالحسین به آن احتجاج نموده است قویتر است؛ زیرا در آن به ادات حصر (انما) بر مفهوم آن تأکید گردیده است و الحال هیچ یک [از مفسرین] هم این را نگفتهاند: که این امور ارکان ایمان میباشند، و امت اسلامی اتفاق دارند بر اینکه امور مذکور از لوازم کمال و صحت ایمان است و جزو پایههای آن نیست که با زوال این امور ایمان زایل گردد، و در زمینۀ حدیث غدیر با اینکه با عبارت و لفظی که عبدالحسین نقل کرده است ثابت نشده است نیز چنین است و عبدالحسین به بازی پرداخته است که هر آنکه در آن تأمل نماید به ادعای دروغین و بیپایهای او پی خواهد برد.
۲- طریق دوم برای حدیث زید بن ارقم نزد حاکم (۳/۱۰٩) در جلد (۱) صفحۀ (۴۲) به صورت مفصل از آن بحث شد، زیرا عبدالحسین در مراجعۀ (۸) به ذکر آن پرداخته بود و ما هم بیاعتباری لفظ آن برای احتجاج و اثبات ادعای وی را بیان کردیم که میتوان به آن مراجعه نمود.
۳- طریق سوم از زید نزد امام احمد (۴/۳٧۲)، و در این روایت – و نیز ما قبل آن – تصریح شده است به اینکه این وصیت در غدیر خم بوده است و در حجة الوداع و در روز عرفه نبوده است، و معنی و مفهوم حدیث «الستم تشهدون اني اولی بكل مؤمن من نفسه»و مفهوم ولی را با آشکارترین حجت توضیح دادیم، با این وجود اسناد حدیث زید نزد امام احمد (۴/۳٧۲) ضعیف است و ثابت نمیگردد، زیرا از روایت ابی عبید از میمون ابن عبدالله است، و زید بن ارقم گفته است که [اسناد] میمون ضعیف است و ابو عبید [هم] همچنان که در (تعجیل المنفعه) ذکر شده است ناشناخته و غیر معروف است.
۴- طریق چهارم از زید نزد نسائی در (خصائص) صفحۀ (۲۱)، که این همان طریق و با همان لفظ است که نزد حاکم (۳/۱۰۱) از آن بحث شد و طبرانی (۴٩۶٩) و ابی عاصم هم در (السنه) (۱۵۵۵) آن را روایت نمودهاند، و حماقت این رافضی اینکه حدیث را با همان لفظ و طریق دوباره تکرار مینماید و گرنه معنی این کار چیست؟ و در این زمینه به جلد یکم صفحۀ (۴۲) مراجعه شود.
نمیخواهیم از تعریض و نیش عبدالحسین [دجال صفت] نسبت به امام مسلم چشمپوشی نمائیم و میگوید مسلم این حدیث را در باب فضایل علی از طرق متعدد از زید بن ارقم روایت نموده است، ولیکن آن را مختصر و قطع نموده است و معمولاً چنین میکنند، بلکه از او میخواهیم که تا اسناد آن را بیان نماید، گرچه در جلد یکم صفحۀ ۴۲ ذکر شد که لفظ حدیث بیانگر خواسته و مطلوب این رافضیان نیست، زیرا حتی در آن تمسک به عترت [اهل بیت] نیست، و اسناد آن از طریق اعمش از حبیب بن ابی ثابت از ابو طفیل از زید بن ارقم است.
و قبل از بیان علت این اسناد به صحت این حدیث تصریح مینمایم زیرا نمونههای مانند آن [در احادیث] وجود دارد ولیکن این صحت به درجۀ آنچه مسلم در صحیح خود شرط نموده است نایل نمیگردد، و مسلم در صحیح خود آن را روایت و تخریج ننموده است، و وضعیت این حدیث همچون سایر احادیث صحیح است ولیکن بر شرط مسلم یا بخاری نیست و مسلم و بخاری آن را در صحیح خود تخریج ننمودهاند با اینکه آنها به صحت بسیاری احادیث خارج از کتابهای خود هم تصریح نمودهاند، [و در این زمینه] به (الباعث الحثیث) ص ۲۵ مراجعه شود و هر آنکه خلاف آن ادعای نماید او جاهل است و بهتر است که دهان خود را بسته و از نوشتن دست بر دارد.
اجازه بخاری یا مسلم و عدم اخراج آنها به منزلۀ عدم صحت حدیث نیست، مگر اینکه در صحت آن همچون آنچه ما شرط نمودیم وجود داشته باشد و به علت وجود حبیب ابن ثابت در روایت این مسأله در اینجا مطرح نیست، او اهل ثقه و همگان بر احتجاج به وی اتفاق دارند ولیکن با وجود منزلت رفیع وی در اسنادش ارسال و تدلیس فراوان است و حافظ در (التقریب) او را در زمرۀ طبقات تدلیس گران ذکر کرده است؛ و دربارۀ آن طبقه میگوید ائمه به احادیثشان احتجاج نمینمایند، مگر آنچه به سماع و شنیدن [بدون واسطه] تصریح نموده باشند، و دربارۀ حبیب میگوید: (او تابعی مشهور است، بسیار تدلیس مینماید، ابن خزیمه و دارقطنی و دیگران نیز او را همینطور ستودهاند، و ابوبکر بن عیاش از اعمش از حافظ نقل کرده است که میگفت: اگر مردی از شما [حبیب] برای ما نقل نماید تصور نمیکنم که از شما روایت نمایم، یعنی همواره شما آن را از وسط [اسناد آن] قطع و حذف مینمائید.
و این چنین [فردی] روایتش قابل احتجاج نیست، مگر اینکه به حدیث تصریح نماید، و او در این روایت از دیگران روایت کرده است و این هم مردود است لذا به سبب وجود این علت [حبیب] امام مسلم آن را در صحیح خود تخریج ننموده است، و جاهلان در جهل خود فرو رفتهاند و از خداوند خواهانیم مرا از آن مصون نماید.
حدیث دوم در این مراجعه حدیث براء بن عازبسمیباشد که با دو اسناد از طریق علی بن زید بن جدعان از عدی بن ثابت بن براء نزد امام احمد (۴/۲۸۱) و ابن ماجه (۱۱۶) روایت شده است. و این اسناد به علت [وجود] علی بن زید بن جدعان ضعیف است و شرح حال وی در ضمن راویان صد گانه با شماره ۶٩ ذکر شد جهت اطلاع بیشتر به آن مراجعه شود ولیکن [متن] این حدیث صحیح میباشد زیرا نمونههایی نظیر آن که قبلاً ذکر شده است جز آخر آن که میگوید: (بعد از آن عمر به وی گفت مبارکت باد ای پسر ابو طالب که مولای مردان و زنان مؤمن گشتهاید) که هیچ شاهدی برای تأیید آن یافت نمیشود و ضعیف و ساقط میباشد و به آن احتجاج نمیگردد، و اما آنچه از این روایت قایل فهم است مؤید ادعای این رافضی نیست. و حدیث سوم بعد از آن حدیث سعد بن ابی وقاص از طریق دخترش عائشه با دو اسناد میباشد، و عبدالحسین آن را در حاشیه (۱۶-۱۵) ص ۵ شرح نموده است به گمان اینکه دو حدیث جداگانۀ نزد نسائی در (ویژگیهای علی) ص ۴، ص ۱۲۵ میباشد و آنها در واقع یک حدیثاند. و ابن جریر طبری هم آن را در کتاب خود (احادیث غدیر خم) روایت کرده است، و حافظ ابن کثیر در (البدایه و النهایه) (۵/۲۱۲-۲۱۳) آن را از ابن جریر طبری نقل کرده است.
و این حدیث گرچه اسناد آن جای بحث و ایراد است اما از دو طریق آن و با شواهد و نمونههایی [از این قبیل] صحیح است و ابن کثیر از حافظ ذهبی نقل کرده است و میگوید: (این حدیث حسن و غریب است) ولیکن هیچ دلیلی بر ادعای شیعه برای وصایت علی بعد از پیامبر در آن وجود ندارد، و آنان این مسأله را از روایت «اللهم وال من ولاه وعاد من عاداه»استخراج نموده بودند و ما بر مراجعۀ (۳۸-۳۶) با استدلال و برهان به آن پاسخ دادیم برای آگاهی بیشتر و سبب این خطبه و این روایت به جلد ۱ صفحه (۴۵۱-۴۵۵) مراجعه شود.
و علاوه بر آن در حدیث اول سعد چیزی وجود دارد که این وصایت - اگر صحیح باشد – را مقید و تخصیص میدهد که عبارت است از گفتار پیامبر که میفرماید: «...ويؤدي عني ديني» [۴]، و این تخصیص است برای آنچه علی ادا مینماید، و رافضیان از جواب و پاسخ به این مسأله شگفت زده نمیشوند؟ و حدیث با این لفظ همچون حدیث حبش بن جناده میباشد که در (ج ۱/۵۰۶-۵۰٧) ذکر آن گذشت. سپس عبدالحسین سخن خویش را با دروغ پایان داده و میگوید و سنن در این زمینه فراوان است، که قابل شمارش نیست، و نصهای صریحی وجود دارند که بیانگر این امر میباشند که او [علی] ولی عهد و بعد از پیامبر صاحب امر (خلیفه) میباشد.
و در آنچه ذکر شد برای رد عبدالحسین کافی است و هرآنچه از نصوص صحیح هم ذکر نموده است و به مساله امامت تصریح و یا اشارهای ننموده است و خلاف آن را نمیتوان اثبات نمود.
[۳] با روایتی که ترمذی (۴/۳۴۲) از جابر روایت کرده است که پیامبر این وصیت را روز عرفه در خطبه حجة الوداع توصیه فرمود نمیتوان بر ما ایراد گرفت و بر علیه سخن ما اقامه دعوی نمود زیرا ما شیعه را به آوردن اسناد صحیح و ثابت به روایت فرا خواندیم و روایت مذکور صحیح نیست زیرا در سند آن زید بن حسن خاطر وجود دارد که او ضعیف است، و ابو حاتم گفته است، او منکر الحدیث است، و به رد مراجعه (۸) مراجعه شود. [۴] دَینم را به جای من پرداخت مینماید.