پاسخ بر مراجعه (٩۰):
ذکر روایت صحیح در رابطه با سریه اسامه، و تکذیب وجود ابوبکر در میان لشکر اسامه و پاسخ بر ایرادهایی که در رابطه با تأخیر صحابه در لشکر اسامه گرفته است و کشف دروغهای او.
این مراجعه از نظر کثرت دروغ و نیرنگ با مراجعات قبلی تفاوت ندارد و گمان نمیکنم که در دنیا کتابی یافت شود که به نسبت حجم دارای این همه دروغ باشد مگر کتابهای کفار و ملحدین و یا کتابهای کسانی که از کمترین درجات صدق و اخلاص و امانت در نقل و انصاف بیبهره باشد تنها این نوع کسان از نظر دروغ و افترا هم سطح عبدالحسین و یا از او برترند.
و در این مراجعه از سریه اسامه بن زیدبسخن میگوید لیکن به دروغ آشکار یا فریب و یا نیرنگ پنهان پناه جسته است، و اولین آن ادعای خروج ابوبکر و عمر همراه لشکر اسامه است، و در حاشیه (۱/۲٩۲) میگوید: (اهل سیر و اخبار اجماع نمودهاند بر اینکه ابوبکر و عمر در لشکر اسامه بودهاند و آن را در کتابهای خود در شمار مسایل مُسلّم ذکر نمودهاند و در آن اختلاف نداشتهاند.
میگویم: سوگند به خدا ای دشمن خدا دروغ گفتهای، و ابن مطهر (حلی) نیز چنین ادعایی نموده است و امام ابن تیمیه بر او پاسخ گفته و دروغ او را معلوم و تبیین ساخته است و در (المنهاج ۳۱/۱۲۱) گفته است: (و هر آنکه بر سیره شناختی داشته باشد بر دروغ بودن ابن ادعا شک نمیورزد و هیچ کدام از اهل علم نقل ننمودهاند که پیامبر ج ابوبکر یا عثمان را در میان لشکر اسامه فرستاده باشد و [تنها] در مورد عمر روایت شده است و چگونه ابوبکر را در میان لشکر میفرستد و حال در طول بیماری خود او را به عنوان امام [جماعت] برای اقامه نماز تعیین کرده بود.
میگویم: و جانشینی ابوبکر به عنوان امام جماعت در نماز با امر پیامبر معروف و مشهور است و اهل سیر بر آن اتفاق دارند و جز نادان و نابینایان [بصیرت] کسی آن را انکار نمینماید و در صحیحین و از تعدادی از صحابه نه تنها از عائشه [به تصویر شیعه] و ابو موسی اشعری، ابن عمر، عباس بن عبدالمطلب، عبدالله بن زمعه و ... آن را روایت کردهاند و در این صورت چگونه میتوان تصور کرد که پیامبر ج او را همراه لشکر اسامه به جهاد بفرستد و حال او را به امامت نماز دستور داده است؟ و امامت او میان اهل سیر مشهور و مورد اتفاق است و حال اولی صحیح و ثابت شده نیست، و ادعای اجماع یا اتفاق اهل سیر بر آن بدون شک دروغ است و (السیرة النبویه) ابن هشام، (البدایه و النهایه) ابن کثیر و حتی (تاریخ طبری) هیچ کدام ذکر نکردهاند که ابوبکر همراه لشکر اسامه به جهاد رفته است، ولیکن موسوی در حاشیه به روایت طبری برای اثبات ادعای خود اشاره نموده است و برای اثبات دروغ آشکار او میتوان به جلد سوم از تاریخ طبری که مربوط به حوادث سال یازدهم هجری است (ص ۱۸۴-۳۴۲) مراجعه کرد و در جاهای متعددی از کتاب به ذکر سریه اسامه پرداخته و یک بار هم بر این مسأله اشاره ننموده است که ابوبکر همراه لشکر اسامه بوده است، و در صفحه (۲۲۶) روایت حسن بصری را ذکر کرده است که عمر بن خطابسدر لشکر اسامه بوده است و ما هم بر آن اعتراض نداشته و این هم برای موسوی فایدهای در بر نخواهد داشت زیرا در اثنای پاسخ بر مراجعه (۳۶) (حدیث ۳) نکاتی که پیامبر در تعیین و انتخاب امیران لشکرها و سریهها رعایت میکرد ذکر نمودیم و تعیین و انتخاب هر فرد به منزلۀ برتری او بر دیگران نیست.
و آنچه لازم به ذکر است بیان دروغ موسوی به اینکه اهل سیر و اخبار به آنچه او ادعا نموده اجماع کردهاند و دروغ دیگر اینکه آن را در حاشیه به تاریخ طبری نسبت داده است که هرگز در تاریخ طبری چنین ادعایی یافت نمیشود و اما سایر کتابهایی مانند تاریخ ابن اثیر، (السیرة الحلبیه) و (السیرة الدحلانیه) که به آنها احتجاج نموده است، تماماً بدون اسناد و تصحیح روایت مینمایند و صاحبان هیچ کدام هم به صحت تمام روایات خود ادعا ننمودهاند و با وجود تعارض و مخالفت آن با سایر کتابهای سیر موثق مانند (السیرة النبویه) یا (تاریخ الطبری) یا (البدایه و النهایه) نمیتوان به نقل آن کتابها اعتماد و تکیه نمود.
و تنها منبعی که در آن حاشیه مورد ذکر قرار گرفته و سزاوار دقت و بررسی است طبقات ابن سعد میباشد که ابن سعد در (۲/۱۸٩-۱٩۰) آن را نقل نموده. و سندی برای آن بیان نکرده است و به این امر اکتفا نموده که (آنان گفتهاند) و این نوع نقل هم فایدهای در بر نخواهد داشت، و گمان بر این است که او از واقدی نقل نموده است، زیرا با همان عبارت نیز در (مغازی الواقدی) (۳/۱۱٧-۱۱٩) ذکر شده است و اگر از واقدی باشد او متروک (الحدیث) است و عدهای هم او را به دروغگوئی متهم نمودهاند پس روایت مذکور از درجۀ اعتبار ساقط است و اگر از غیر واقدی هم باشد اسنادی نیست در آن، نگریسته شود و به آن صحت یابد و ابن سعد باز در موضعی دیگر از کتاب خود (۲/۲۴۱) از روایت عبدالوهاب بن عطاء عجلی از عمری از نافع از ابن عمر نقل کرده است و این اسناد هم به علت وجود عمری در آن ضعیف است و او عبدالله بن عمر بن حفص بن عاصم بن عمر بن خطاب است و او همچنان که در (التقریب) ذکر شده ضعیف است و عمری برادر عبیدالله بن عمر نیست زیرا عبیدالله از عبدالوهاب بن عطاء روایتی ذکر ننموده است.
آری این استناد و دلایل کسی است که ادعا مینماید ابوبکر در میان لشکر اسامه بوده است که ضعف و سقوط آن را از جهت سند تبیین نمودیم و اما از جهت لفظ نیز با امامت ابوبکر برای اقامۀ نماز از جانب پیامبر در هنگام بیماری در تعارض است، و حتی اگر از ادعای وجود ابوبکر در میان لشکر اسامه سکوت نموده و به آن اقرار نمائیم به دلیل وجود آن در برخی کتب و روایات اگرچه صحیح، ثابت نیستند اتفاق اهل سیر و اخبار بر تقدیم ابوبکر برای نماز دلیلی است که بر اینکه پیامبر بعد از اینکه ابوبکر را به عنوان نیروی جهادی لشکر اسامه ذکر کرده او را برای امامت نماز از آن استثناء نموده است. و حتی کسی که وجود ابوبکر در میان لشکر اسامه را تقریر نموده و یا کسانی هم که موسوی در حاشیه (۱/۲٩۲) به آنان احتجاج نموده به تقدیم ابوبکر برای نماز در زمان بیماری پیامبر ج اعتراف نمودهاند و لیکن عبدالحسین با نیرنگ تلاش نموده تا قول آنان را در این زمینه کتمان نماید، و حلبی در (السیره) (۳/۲۰۸) گفته است: (و پیامبر ج) [در سریه اسامه] ابوبکر و عمر را استثنا نمود و ابوبکر را برای امامت نماز امر نمود. و از اینکه ابوبکر ابتداء در شمار لشکریان اسامه بوده باشد و سپس در آن شرکت ننموده باشد به معنی سرپیچی و خودداری ابوبکر از جهاد در میان لشکر اسامه نیست زیرا پیامبر ج چون او را برای امامت نماز مسلمانان انتخاب نمود او عملاً نتوانست در لشکر حضور یابد و خودداری او به علت دستور پیامبر برای ادای نماز بوده است.
احمد بن دحلان در (سیرة الدحلانیه) همین سخن حلبی را تکرار میکند و حال موسوی در حاشیه به قول هردو احتجاج نموده است.
و ابن کثیر نیز در (البدایه و النهایه) (۵/۲۲۲-۲۲۳) اشتباه اینکه ابوبکر در شمار لشکر اسامه بوده است ذکر نموده و میگوید: (و هر آنکه گفته باشد که ابوبکر در میان لشکر بوده اشتباه نموده زیرا پیامبر ج سخت بیمار گشت و لشکر اسامه در جرف خیمه زده بود و حال پیامبر ج ابوبکر را برای امامت نماز دستور داد پس چگونه او در میان لشکر است و حال او با اجازه و دستور رسول خدا ج امام مسلمانان است و اگر فرض شود که او در میان لشکر بوده پس (لابد) شارع او را با نص برای امامت نماز که یکی از بزرگترین ارکان دین است استثناء نموده است).
و آنچه ما بیان کردیم بالاتر از تحقیق اسناد و متن روایت است و تنها ابن تیمیه آن را بیان ننموده است، بلکه کسانی دیگر از جمله ابن کثیر – به این مساله قائلاند. و اما به نسبت [حضور] عمر؛ ابوبکر از اسامه اجازه خواست تا عمر را رخصت دهد همراه او بماند زیرا به وی احتیاج بود و صراحتاً در روایتی از طبری (۳/۲۲۶) گفته شده است که ابوبکر به اسامه گفت (اگر اجازه بدهید مرا به وسیلۀ عمر یاری نمائید و به وی اجازه داد) ابن سعد در(الطبقات) (۲/۱٩۲) و ابن کثیر در (البدایه و النهایه) (۶/۳۰۵) و حلبی در (السیره) (۳/۲۰٩) آن را نقل نموده و این اجازه به منزلۀ تخلف و خودداری نیست.
و عبدالحسین رافضی تلاش نموده تا صحابه را متهم نماید به اینکه آنان در خروج با لشکر اسامه اکراه داشتهاند و میگوید: (با وجود اینکه دریافته بودند و نصوص آشکاری در وجوب شتاب به جهاد دیده بودند از آن اکراه داشتند).
میگوییم: این افترای آشکاری بر صحابه میباشد و تمام روایاتی را که مورد اشاره قرار داده است بیانگر این میباشند که آنان سستی و اکراه نداشتهاند و تأخیرشان عمدی نبوده، و بلکه تأخیر آنان از روی اجتهاد اسامه امیر لشکر بوده است، و ابن هشام در (السیره) (۴/۳۰۰) در این باره میگوید: (اسامه و مردم به انتظار نشستند تا ببینند که خداوند عاقبت بیماری پیامبر ج را چطور اراده خواهد نمود). و امام ابن تیمیه در (المنهاج) (۳/۱۲۲) میگوید: (پیامبر ج اسامه را فراخواند و فرمود: (جهاد کن بر برکت خدا و یاری و عاقبت). اسامه گفت: ای رسول خدا شما ضعیف گشتهای و از خداوند میخواهم شما را سلامت گرداند مرا رخصت نمائید درنگ نمایم تا اینکه خداوند شما را شفا دهد و اگر من بیرون روم و شما بر این حال [بیماری] باشی و در درون برای شما ناراحتم [و دلم به شما مشغول است] و برایم سخت است تا از مردم درباره شما جویا شوم [و از آنان خبر بیماری شما را بشنوم] پس پیامبر ساکت بماند و بعد از چند روز جان به جان آفرین تسلیم نمود.
و حتی بعد از وفات رسول خدا ج باز اسامه خود تلاش مینمود - از روی اجتهاد و گمان اینکه مسلمانان در مدینه به او نیاز دارند با لشکریان - از جهاد (مقرر) بر گردد طبری (۳/۲۲۶) در روایتی به آن تصریح نموده و میگوید: اسامه همراه مردم بایستاد و به عمرگفت نزد خلیفه رسول خدا [ابوبکر] برگرد و از او بخواهید تا رخصت دهد که با مردم برگردم زیرا همراه من بزرگان و برجستگان مردم میباشند و من بر امنیت خلیفه اطمینان ندارم. نظیر چنین روایتی به صورت کامل در (السیرة الحلبیه) (۳/۲۰۸) موجود است، و موسوی از آن اطلاع یافته ولی آن را کتمان و چیزی خلاف آن که با میل و طبع او هماهنگ است نقل نموده است.
و تمام نصوص مذکور بیانگر این است که فردی از صحابه هرگز از خروج [با لشکر] و ناراضی نبوده بلکه امیر سپاه خود و همراهان او به علت انتظار حال رسول خدا در تأخیر از خروج اجتهاد نمودهاند. و هیچ کدام جای ایراد و انتقاد نیستند و اگر کسی هم به علت کینه از صحابه روایات مذکور را از لحاظ صحت مورد انتقاد قرار دهد با آنچه ما گفتهایم تعارض ندارد زیرا در روایتی نیامده که کسی از آنان سستی و یا ناخشنود بوده است، روش عبدالحسین مکار اینکه او نص روایت را نقل نموده و در میان آن سخن خود را وارد مینماید مثلاً در صفحه (۲٩۳) لفظ روایت را نقل نموده و آن را با سخن خود به پایان میرساند.
و با کلامخود تلاش نموده موقف و موضع صحابه را بدون حجت و برهان تفسیر نماید و این تفسیر در کدام یک از منابع که او به آنان احاله داده است یافت میشود؟ بلکه در کدام منبع دیگر نیز میتوان به آن دست یافت؟ و او خود نقل مینماید که اسامه در آن روزها بارهای متعدد نزد پیامبر ج میرفت پس چرا پیامبر او و همراهان را از سستی و تأخیر منع نمیکرده است؟ و موضع سوم که در این مراجعه در آن فریب و نیرنگ است اینکه میگوید: (عدهای از آنان امارت اسامه را مورد انتقاد قرار دادهاند کما اینکه امارت پدرش را قبل از او مورد نکوهش و انتقاد قرار میدادند). وی دوباره میخواهد صحابه را متهم نماید به اینکه آنان امارت اسامه را قبول نداشتهاند، و تعجب از این رافضیان سخنشان تهمت و ایراد به همه صحابه، است، و تأخیر مذکور شامل علی نیز میگردد زیرا در هیچ روایتی افراد معینی از صحابه معلوم نشدهاند که تنها آنان تأخیر نمودهاند و روایتی نیست که علی را از تهمتی که عبدالحسین به صحابه وارد میسازد استثناء نماید.
لذا هر آنچه به عنوان جواب در مقابل سخن ما به کار میبرند میتوان آن را در پاسخ عبدالحسین به کار برد.
و کسانی که امارت اسامه را مورد انتقاد قرار دادهاند در دو روایت نزد طبری (۳/۱۸۴) و (۳/۱۸۶) ذکرشان آمده اول از ابو موهیبه غلام رسول خدا ج به ذکر امارت اسامه پرداخته و میگوید: (منافقین دربارۀ امارت اسامه انتقاد نمودند و پیامبر انتقاد آنان را رد نمود) و دوم از ابن عباس روایت است: که پیامبر ج اسامه را فرستاد و او به خاطر بیماری پیامبر ج و خلع مسیلمه و اسود [مدعیان دروغین نبوت] رغبتی به رفتن نداشت و منافقین دربارۀ امارت اسامه [و اعتراض از آن] زیادهروی [و تبلیغات سوء] نمودند تا [جریان آن] به پیامبر ج رسید، و پیامبر نیز به علت پخش و انتشار امارت اسامه با ناراحتی و در حالی که از شدت درد سرخویش را بسته بود بیرون رفت). و این بیانگر تبرئه صحابۀ رسول خدا از اتهام کسانی است که روز قیامت دشمن و طرف مقابل پیامبر قرار میگیرند زیرا برترین یارانِ او را مورد نکوهش قرار دادهاند و طعن و نکوهش صحابه تنها از منافقین صادر و انجام گرفته است.
و علاوه بر این ابن حجر در (فتح الباری) (۸/۱٩۲) نقل نموده که عمر بر کسانی که در امارت اسامه اعتراض و ایراد گرفته پاسخ داده جریانشان را به پیامبر اعلام نموده است. و پیامبر ج آنان را با آنچه در حدیث [ذکر شد] مورد خطاب قرار داده. و این سخن رافضیان و سخنگوی آنان یعنی موسوی در تلاش تهمت بر عمر است و اما ابوبکر حتی بنابر قول روافض هرگز از آن اعتراض ننموده زیرا شیعیان خود اقرار مینمایند و ابوبکر خود سپاه اسامه را به حرکت در آورده و عزل اسامه را نپذیرفته. و عبدالحسین میگوید: (همواره [پیامبر] میفرمود: لشکر اسامه را تجهیز و آن را آماده سازید، و لشکر را بفرستید و او بارها آن را تکرار کرده در حالی که صحابه سست و تأخیر مینمودند). و در صفحات قبل بر این تهمت صحابه که عبدالحسین وارد نموده پاسخ داده شد و بیان شد که فردی از صحابه سستی و تأخیر ننموده و این تهمت از تفسیر خود در آوردی موسوی برای نصوص است.
و [موسوی] میگوید: سپس بارها تصمیم بر الغای ارسال لشکر گرفتند، و در این باره با ابوبکر صحبت کردند و بر آن بسیار اصرار نمودند) و (اگر خلیفه نمیبود بر برگرداندن سپاه و پایین آوردن پرچم [ساز و برگ جنگی] اجماع مینمودند و لیکن ابوبکر آن را از آنان نپذیرفت و چون دیدند که ابوبکر تصمیم بر ارسال لشکر دارد عمر نزد او آمد، و از طرف انصار از او میخواست تا اسامه را عزل نموده و فردی دیگر به امارت بر گزیند). میگویم: (و آنچه موسوی ذکر کرده از جمله دلایل اهل سنت بر رافضیان گمراه پیرامون برتری ابوبکر صدیق و نیاز امت بعد از پیامبر به اوست که نیاز به آن [برای امت] از نیاز به سایر صحابه از جمله علی و اهل بیت شدیدتر بوده است.
و آماده سازی سپاه اسامه که موسوی به آن زبان گشوده و به آن اقرار نموده یکی از مسائلی است که صحابه دربارۀ آن اختلاف داشته و آنان نیز بشر بوده و به حکم بشر بودن اصابه حق و خطاء مینمایند و ما قائل به عصمت آنان نیستیم و اما تفاوت آنان با سایر مردم به جزم و قطع نمودن به سلامت نیات و درون آنان یقین داریم و خداوند نیز در آیات متعدد و یا از طریق رسول به آن اشاره نموده است و آنچه مورد نظر است بیان اهمیت موضعگیری ابوبکر صدیق در این امر است که امت در آن اختلاف داشتهاند، از جمله وفات پیامبر که چون اختلاف کلامی در این باره فراوان گشت و نمیدانستند چه میگویند تنها ابوبکر توانست اختلافشان را فیصله دهد و یا نمونهای دیگر از اختلاف امت دربارۀ دفن و میراث پیامبر و جنگ با مانعین زکات بود که ابوبکر در تمام آنها دارای نقش به سزائی بوده است و در تمام صحنههای مذکور علیسحضور داشته اما توانایی رفع و یا اجرای آنها را نداشته است و بار دیگر میگوئیم کسی از رافضیان میداند که علی خود از جمله کسانی نبوده باشد که خواهان الغای ارسال لشکر اسامه بوده است؟ و اگر گفته شود که نصوص مذکور نامی از او نیاورده آن را پاسخ خواهیم داد:
اول: آن نصوص نام هیچ کدام از صحابه را ذکر نکرده است.
دوم: نصوصی که اختلاف صحابه را دربارۀ تجهیز لشکر اسامه ذکر کرده است نامی از مخالفین الغای لشکر را جز ابوبکر نیاورده است و عبدالحسین رافضی کمترین چارهای ندارد تا استدلال نماید به اینکه علی در شمار مخالفین اسامه نبوده است.
و آنچه قابل ذکر است که در اینجا به آن اشاره گردد مسأله شایستگی و برتری خلافت برای ابوبکر است زیرا او در تمام این صحنهها و موضعگیریها – علاوه بر دلالت نصوص - نقش منحصر به فرد داشته است که با سخن و نقش خود توانسته تمام اختلافات امت و شبهههای آنان را بر طرف سازد.
و این واقعیتی است که رافضیان علیرغم مخالفتشان با حق و انکار حقایق نتوانسته آن را انکار نمایند. پس وقتی صحابه در ارسال لشکر اسامه با هم اختلاف داشتهاند علی کجا بوده است؟ چرا او میانشان میانجیگری ننموده است؟ و یا هنگامیکه که آنان پیرامون وفات و میراث پیامبر ج با هم اختلاف نمودهاند او کجا بوده است؟ و یا در هنگام اختلاف دربارۀ جنگ با مانعین زکات کجا بوده است؟
و چون ما به اختلاف صحابه در آن مواضع از جمله ارسال سپاه اسامه اقرار مینماییم به این معنی نیست؛ که ما به ادعای موسوی در این مراجعه و یا مراجعه دیگر که ادعای عدم تعبد صحابه در برابر نصوص است اقرار نمودهایم، زیرا ما بارها [در این کتاب] دیدگاه و مذهب اهل سنت را دربارۀ اعلام رضایت از صحابه به طور کلی و دوستی آنان سخن گفتهایم و این رضایت و موالات هم به این معنی نیست که به عصمت آنان و یا به عدم اشتباه آنان جزم نهیم، بلکه مهم اینکه خداوند آنان را برای حق و هدایت مهیا نموده و آنان الگوی فرمانبرداری در میان بشر [بعد از انبیاء] برای خدا و رسول او بودهاند و حریصترین و پایبندترین انسان بر اجرای اوامر خدا و رسول او میباشد، و هرگز به خاطر اهداف و مصالح خود در برابر اوامر خدا و رسول مقابله ننمودهاند و اختلاف آنان تنها به علت تفاوت در فهم نصوص کتاب و سنت بوده است، و کوچک و بزرگشان در شدت التزام بر تطبیق و اجرای اوامر و نصوص شرعی با هم تفاوتی ندارند بلکه تفاوت آنان تنها در فهم و ادراک مسائل است که آن هم از مستلزمات طبایع انسانی است، و آنچه گفتیم با آیه ﴿فَلَا وَرَبِّكَ لَا يُؤۡمِنُونَ حَتَّىٰ يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيۡنَهُمۡ ثُمَّ لَا يَجِدُواْ فِيٓ أَنفُسِهِمۡ حَرَجٗا مِّمَّا قَضَيۡتَ وَيُسَلِّمُواْ تَسۡلِيمٗا٦٥﴾[النساء: ۶۵]هماهنگ و منطبق است و خداوند آن را در مورد کسی نفرموده که در اجراء و تطبیق هر امر شرعی قصور ورزد، در حالی که تثبیت و تقریر آن را در دلهای صحابه با آیۀ ﴿وَلَٰكِنَّ ٱللَّهَ حَبَّبَ إِلَيۡكُمُ ٱلۡإِيمَٰنَ وَزَيَّنَهُۥ فِي قُلُوبِكُمۡ وَكَرَّهَ إِلَيۡكُمُ ٱلۡكُفۡرَ وَٱلۡفُسُوقَ وَٱلۡعِصۡيَانَۚ﴾[الحجرات: ٧]تأیید نموده است و (با در کنار هم قرار دادن دو آیۀ مذکور) دانسته میشود که حالت اول یعنی عدم تسلیم فرمانبرداری در برابر اوامر خدا و رسول او در هر امری از امور به طور مطلق از صحابه منتفی است و نمیتوان آن را به فردی از آنان نسبت داد زیرا آیات و نصوص فراوانی در این زمینه دارند که در اثنای پاسخ بر مراجعه (۸۴) به برخی از آنها اشاره شد.
با این توضیح به یقین میدانیم که آنچه از آنان صادر شده که حاکی از مخالفت با نص شرعی است جز به دو علت دو امر نبوده است: یا اینکه آگاهی به نص نداشته است و یا ارتباط و فهم او در آن مورد با دیگران تفاوت داشته است.
تمام دلایل و واقعهها بر آنچه گفتهایم دلالت مینماید و هر آنچه خلاف آن باشد ناگزیر باطل است و هرگاه صحابه در برخی مسائل اختلاف داشتهاند کسانی بودهاند که خداوند آنان را توفیق داده تا با فهم و درایت خود دیگران را نیز از شک برهاند و این چنین حالت برای کسی همچون ابوبکر در میان صحابه وجود نداشته است.
برای توضیح و اهمیت آنچه ذکر گردید لازم است به نمونههایی از اختلاف برداشت صحابه اشاره گردد تا مفهوم واقعی آن تثبیت و شبهه را بر طرف نماید اولین اختلاف صحابه در زمان حیات پیامبر ج بعد از انصراف احزاب در روز خندق بوده است. که پیامبر ج فرمود: (کسی نماز عصر را جز در بنی قریظه برپایی ندارد در راه (حرکت به طرف بنی قریظه) هنگام نماز عصر فرارسید، عدهای نماز اقامه نمودند زیرا از روایت مذکور تنها شتافتن به طرف بنی قریظه فهم نموده بودند، و عدهای دیگر با توجه به ظاهر حدیث تا به بنی قریظه نرسیدند نماز به جای نیاوردند، مهم اینکه تفاوت آنان از نوع اختلافشان در فهم نص است و گرنه مگر قصد عمل به نص داشته و هدفشان معارضه و مخالفت با آن نبوده است.
و نمونهای دیگر، اختلافشان در وفات رسول خداست و ابوبکر صدیق با خواندن آیۀ: ﴿وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٞ قَدۡ خَلَتۡ مِن قَبۡلِهِ ٱلرُّسُلُۚ أَفَإِيْن مَّاتَ أَوۡ قُتِلَ ٱنقَلَبۡتُمۡ عَلَىٰٓ أَعۡقَٰبِكُمۡۚ﴾[آل عمران: ۱۴۴]حقیقت امر را بر آنان بر ملا ساخت، و حال آنان فهم [واقعی] آیه مذکور در این برهه به ذهنشان نرسیده و ابوبکر آنان را یادآوری نموده است، و بعد از یادآوری ابوبکر همگی بلافاصله به خود آمده و با آگاهی از آن از موضع خود پایین آمدند.
و نمونۀ سوم: اختلافشان در دفن پیامبر بوده است و باز ابوبکر صدیق آنان را با حدیثی از پیامبر – که در مسند امام احمد با طرق مختلف که ابن کثیر هم در (البدایه و النهایه) (۵/۲۶۶) آن را ذکر کرده است – تذکر داده و واقعیت را برای آنان تبیین نموده است، و این اختلاف به علت بیخبری عدهای از نص بوده و چون از آن آگاهی یافتهاند به آن اذعان و اقرار نمودهاند.
و با تبیین تمام ضوابط اختلاف صحابه و اسباب آن و حقیقت آن از مقدار دروغ موسوی و افترای او در مراجعات که صحابه در مقابل نصوص خصوصاً مسائل مربوط به امور سیاسی و دنیوی فرمانبرداری ننمودهاند. و در پاسخ بر مراجعه (۸۴) بطلان این تفاوت میان این نصوص و نصوص مربوط به مسائل اخروی ذکر نمودیم و علاوه بر آن سبب اختلاف آنان را دربارۀ نصوص بیان کردیم که عامل و اسباب آن به علت عدم آگاهی و یا نسیان آن و یا عدم فهم آن توسط عدهای از آنان بوده است و نصی که همواره عبدالحسین و شیعیان پیرامون آن سخن میگویند وصایت و خلافت علی است و او تلاش مینماید تا به خلق اسبابی بپردازند که منجر به کتابت نصی از جانب صحابه گردد و لیکن آنچه ذکر نمودیم همه سخنان او را باطل نموده و نص خلافت [موهوم] نبوده که علی از آن بیاطلاع باشد.
زیرا آنان با دروغ میگویند که پیامبر در حجة الوداع و در غدیر خم آن را به مردم ابلاغ نمود و اگر چنین اعلامی صحیح باشد نباید صحابیان از آن بیاطلاع باشند.
با بیاعتبار بودن و سقوط دو دلیل مذکور و علاوه بر آن عدم ذکر نص [خلافت] توسط صحابه و عدم مخالفت آنان در امر خلافت ابوبکر بطلان دلایل و اقوال آنان پیرامون صحابه معلوم میگردد، برای توضیح بیشتر به پاسخ ما بر مراجعه (۸۴) صفحه (۲۶٩-۲٧۵) و صفحه (۲۸۳-۲۸۶) مراجعه شود.
و سخن خود را از این فقره با تقریر فضیلت بزرگی مانند موضعگیری قاطع و آماده نمودن لشکر و عدم تسلیم در برابر درخواست الغای لشکر که ابوبکر به آن نایل شده و موسوی خود به آن اقرار و اعتراف نموده است به پایان میبریم، چه کسی میتواند موضعی همچون او را اتخاذ نماید و بگوید: (و سوگند به آن که جان ابوبکر در دست اوست اگر بدانم که درندگان مرا میربایند حتماً لشکر اسامه را همانطور که پیامبر دستور داده بود میفرستادم و اگر در شهر تنها خودم میماندم حتماً آن را عملی میکردم) (طبری ۳/۲۲۵) و ابوبکرسهنگامی که این سخن قاطع را بر زبان جاری میسازد که اعراب مرتد شده و نفاق سربلند آورده و یهود و نصاری نیز در کمین نشسته و مسلمانان با فقدان پیامبرشان چون گلهای بیچوپان در شب تاریک و بارانی سرگشته بودند ثبات ابوبکر در خروج و ارسال لشکر بزرگترین مصلحت برای امت محمد ج بود و اگر منت و فضیلت الهی بر ابوبکر نمیبود امت به این عظمت دست نمییافت و حافظ ابن کثیر در (البدایه و النهایه (۶/۳۰۴) گفته است: (خروج او در آن وقت بزرگترین مصالح امت را در بر داشت و چون از هر طائفهای از طوائف عرب میگذشتند بر آنان بیم وارد ساخته و میگفتند این قوم که بیرون آمدهاند دارای نیروی و قوت فراوانی میباشند.
سپس موسوی میگوید: و گروهی از کسانی که پیامبر ج آنان را در لشکر اسامه مکلف نموده بود از شرکت در لشکر اسامه خودداری نمودند، و حال پیامبر ج براساس آنچه شهرستانی در مقدمۀ چهارم کتاب الملل و النحل وارد نموده است – فرموده است لشکر اسامه را تجهیز نماید، خداوند نفرین نماید هر آنکه از آن تخلف نماید).
میگویم: نیاز و زحمت چندانی لازم نیست که منظور وی از متخلفین دانسته شود، منظور وی از آنان به طور خاص ابوبکر و عمر میباشد، و برای رد و پاسخ و نقض ادعای او نیاز به تلاش و پاسخ تازهای نیست زیرا بطلان وجود ابوبکر در میان لشکر اسامه را ذکر کردهایم زیرا اسناد صحیحی نیست آن را اثبات نماید با این وجود چنانچه او در میان لشکر بوده باشد ناگزیر او با امر رسول ج برای امامت نماز برای مردم استثناء شده است و نیز ذکر نمودیم که ابوبکر از اسامه اجازه خواسته است تا عمر با وی بماند زیرا به علت دلسوزی و صاحب نظر بودن او [در مدینه] به وی نیاز بود.
و اما روایتی که موسوی ذکر کرده: (نفرین خدا بر آنکه از آن تخلف ورزد) و اشاره نموده که روایت مذکور نزد شهرستانی وجود دارد، و این ادعا همچون باد است و در معیار حق ارزشی ندارد، زیرا شهرستانی (۱/۲۰) در حاشیه (الفصل) آن را ذکر نموده و آن را به کسی نسبت نداده است، و اسنادی بر آن نقل ننموده و تصحیح نکرده است بلکه تنها لفظ آن را نقل نموده است، آیا اینگونه روایت ثابت و صحیح به شمار میآید و به آن احتجاج مینماید؟ آیا این همان نصوص صحیحی است که او در مقدمه کتابش ادعا نموده است؟
و با بررسی کتب حدیث اهل سنت بعید است که کسی از رافضیان سندی و برای آن روایت بیابند، بلکه از جمله روایاتی است که بیاساس است، و حتی [بسیاری از] احادیث دروغین دارای اصل و سندی نمیباشند که به آن روایت مینمایند، اما حدیث مذکور دارای این خاصیت نیست، و حلبی در کتاب (السیره ۳/۲۱۸) که موسوی در صفحات قبل به آن احتجاج نموده و روایات خود را به او نسبت داده بود میگوید: (و سخن این رافضی دربارۀ نفرین متخلف از شرکت در لشکر اسامه از جانب پیامبر ج مردود است زیرا نفرین هرگز در حدیث وارد نشده است و ابن دحلان نیز در السیرة الدحلانیه (۲/۳۶۲) چنین سخن گفته است و کتاب مذکور از جمله ادله مورد اشارهی موسوی بود که اندکی قبل به آن استدلال نموده ولیکن در اینجا از آن اعراض نموده زیرا با آرزو و خواستۀ او سازگار نبوده است.
اما آنچه موسوی در مراجعه بعدی به عنوان اسناد و منبع برای روایت مذکور ذکر میکند از منابع شیعه است و هرگز به عنوان حجت بر اهل سنت به شمار نمیآید و با این وجود اسناد آن ضعیف و از درجه اعتبار ساقط است که به امید خدا در پاسخ بر مراجعۀ بعدی به آن اشاره خواهد شد و با بطلان حدیث مذکور معلوم میگردد، که هیچ کدام از صحابه [کرام] عملاً از شرکت در لشکر اسامه تخلف نورزیدهاند، بلکه آنان هرگز اهل تخلف و خودداری از [جهاد] نبودهاند و هرگز نفرین دربارۀ متخلف و فردی که از انجام کاری خودداری میکند در حدیث وارد نشده است – و با این واقعیت تمام افتراها و ادعاهای موسوی ساقط و منهدم میگردد.
پس در پایان فقرهای از مراجعه خود میگوید: صحابه از رفتن به لشکر اسامه تخلف و خودداری نکردند مگر اینکه پایههای، سیاستشان را استحکام بخشند و تا اینکه از خلافت بهرهمند گردند و پیامبر نیز آنان را به این خاطر مجبور و مکلف به شرکت در این امر نمود تا اینکه امر خلافت به علی سپرده شود، و مدینه از آنان تخلیه شده و عاقبت امر به او محول گردد، و پیامبر ج اسامه را با اینکه از لحاظ سنی کوچک بود بر آنان امیر نمود تا عدهای از آنان از موقعیت خود آگاه شوند، ولیکن آنان زیرکتر بوده و متوجه مسأله و تدبیر این امر شدند و از مکر و حیله آگاه شدند. رد این سخنان باطل و بیارزش چندان نیاز به شرح و بسط ندارد و آنچه ذکر شد برای پاسخ این سخنان بیهوده کافی است اگر هدف از سستی و تخلف برای تحکیم پایههای سیاست ابوبکر و عمر باشد بطلان وجود ابوبکر و عمر را در میان لشکر [با نص و استدلال] بیان کردیم و اگر ابوبکر در لیست سپاهیان هم بوده باشد بسیاری از اهل اخبار و سیر استثناء شدن او برای امامت نماز مسلمانان [به وسیلۀ پیامبر] را تقریر و تثبیت نمودهاند و علاوه بر آن تأخیر خروج صحابه در روایات ذکر نشده است و تأخیر تنها با اجتهاد امیر لشکر اسامه انجام گرفته است، که در صفحات قبل به آن اشاره شد و نیازی نیست تا دوباره به ذکر آن پرداخته شود.
و اگر منظور او از متخلفین غیر از ابوبکر و عمر باشد ادعای او بیفائده است زیرا بعد از پیامبر خلافت جز برای ابوبکر به فردی دیگر نرسیده پس چه چیزی سیاست را برای دیگران تحکیم بخشیده است؟ پس منظور او به متعارض اول به [ابوبکر و عمر] بر میگردد.
پس تصور او که پیامبر تنها به این علت آنان را مکلف به شرکت در لشکر اسامه نموده تا مدینه خالی گشته و امر خلافت به علی نایل گردد – از ادعای قبل باطلتر و غیرواقعیتر است، زیرا مسلتزم عجز و ناتوانی رسول خدا - و او از این توصیف رافضیان مبراست – از انجام امر مهمی از امور شرعی و چیرگی مخالفین بر اوست و این ادعا کما اینکه در مراجعه قبل نیز گفته شد مستلزم ایراد وارد ساختن بر خدای تبارک و تعالی است زیرا او (با فرض این ادعا) پیامبری را میفرستد که تا این درجه ضعیف باشد تا دشمنان بر او تسلط یابند و او را یاری نکند و در نهایت از دشمنان او انتقام نگیرد و بلکه آنان را مؤید و پایۀ قدرت و خلافت را برایشان تحکیم نماید. و سوگند به خدا این از بزرگترین حجتهای ما بر نصاری در اثبات صدق (رسالت) محمد ج است و چنانچه روا باشد که رافضیان ادعای مذکور را برای خلیفه و دوستان رسول خدا ثابت کنند که خلافت را غصب نمودهاند نصاری نیز میتوانند دربارۀ محمد ج چنین ادعایی نمایند و نصاری همچون رافضیان چنین دروغی نمودهاند و در بیان مقصود و توافق سخن حجت هردو گروه در یک مسیر واحد سیر مینمایند.
و اگر رسول خدا ج با ارسال آنان به میان لشکر خواسته است امامت و تولیت علی را اتمام بخشد تمام مردم عاجزترند از آنکه مانع کار او ج بشوند زیرا او از جانب پروردگار هستی یاری و تأیید شده است پس چگونه صاحب خردی میتواند بپذیرد که تعدادی انسان بیقدرت و بیابزار بر امر او چیره شوند؟ و علاوه بر آن علیساگر میخواست به خلافت دست یابد اسباب مادی فراوانی داشت تا او را به خلافت نایل گرداند و تفصیل آن را با وضوح تمام در اواخر پاسخ بر مراجعه (۸۲) و (۸۴) با تمام صورتهای محتمل و اسباب فرضی برای عدم التزام صحابه نسبت به نص برای علی بیان نمودهایم برای اطلاع بیشتر به صفحات (۲۶٩-۲٧۵) مراجعه شود.
و نیز میگوییم اگر هدف پیامبر ج تولیت علی و دوری نمودن آنان از مدینه میبود به جای ابوبکر علی را به عنوان امام مردم برای نماز انتخاب میکرد پس چگونه صاحب خرد میتوان بپذیرد که پیامبر جخواسته آنان را از مدینه دور نماید تا اینکه امر خلافت خاص علی گردد و سپس ابوبکر را به عنوان امام مردم برای نماز تعیین میکند؟ بدون شک این میطلبد که فرد مورد نظر برای خلافت و امامت مردم ابوبکر است و این نه تنها سخن ما بلکه سخن هر فرد با انصاف و دور از تعصب است و حتی دحلانی علیرغم اینکه موسوی فراوان در نقل خود به او تکیه نموده به این امر تصریح نموده و در (السیرة الدحلانیه) (۲/۳۶۲-۳۶۵) در ضمن سخن از سریه اسامهساستثناء نمودن ابوبکر را برای امامت نماز ذکر کرده است و عقبه میگوید: (و در این امر اشاره به خلافت ابوبکر بعد از پیامبر شده است).
و این موسوی چگونه این همه نصوص منقول را بازیچه قرار داده و چه زشت و ناپسند آنها را [به طبع خود] قطع و [قیچی] مینماید!! و سخن او اینکه پیامبر خواسته با شرکتشان در سریه اسامه آنان را از مدینه دور کند، قبل از هر چیز توهین و ایراد از شخصیت [والای] رسول خداست، زیرا این ادعا مستلزم مکر و نیرنگ پیامبر [آنهم با شاگردان و سابقین اولین] است و این عمل نیرنگآمیز فراخور پیشوایان شیعه است نه انبیای مرسل زیرا آنان صادقترین و با وفاترین مردماند. ولیکن عبدالحسین و سلف او به علت عادت نمودن به این مکر و نیرنگ و خیانت و صفات ناپسند آن را به عنوان (تقیه) نامگذاری مینمایند و تلاش مینمایند با تفسیر اقوال مردم و حتی انبیاء آن را به عنوان امری عادی [و مقبول] جلوه دهند، و اما توجیه او اینکه تولیت اسامه و امارت اسامه به خاطر این بوده که پایین بودن منصب و منزلت برخی از صحابه را نشان دهند. اگر هدف او از آن عده ابوبکر باشد حال پیامبر ج او را برای بزرگترین رکن از ارکان دین یعنی نماز به عنوان امام و پیشوای مردم انتخاب نموده و اگر چنان هدف و منظوری داشت چرا اسامه و یا هر فرد دیگر مانند اسامه را برای امامت نماز انتخاب ننموده و چرا صراحتاً پیامبر به این امر و هدف تصریح ننمود؟ آیا از آنان میترسید یا این هم مکر و نیرنگ است که پیامبران ج از آن مبرا میباشند؟
و در ضمن پاسخ بر مراجعه (۳۶) در حدیث سوم عوامل و اموری که پیامبر برای تعیین امیران سریهها و غزوات در نظر میگرفت اشاره نمودیم و در آنجا به امارت و علت تعیین آن اشاره نمودیم و علت آن اینکه رومیانی که اسامه برای جنگ با آن بیرون میرفت کسانی بودهاند که در جنگ مؤته پدر او [زید] را کشته بودند و این خود انگیزهای دیگر برای شرکت اسامه در آن جنگ میباشد و حتی پیامبر ج به او فرموده است: (به موضع و محل کشتن پدرت حرکت کن و لشکر و چارپایان را بر آنان وارد سازید و شما را امیر این لشکر نمودهام).
مغازی الواقدی ۳۲ (۱۱٧-۱۱٩) - و همچنان که موسوی خود - ذکر نموده اسامه عملاً قاتل پدر خود را کشته است، و این سخن و روایت بیانگر سبب امارت و تولیت اسامه بر آن لشکر است.