پاسخ بر مراجعه (۱۰۶):
۱- نقض سخنان [عبدالحسین] درباره احتجاج ابن عباس به وصیت بیان و اینکه او حتی نزد ائمه رافضیان بسیار از این تهمت [عظیم] به دور است، و بطلان روایات چهارگانه منسوب به ابن عباس با ذکر روایات صحیح از او در فضیلت ابوبکر و عمرب،
۲- بیان دروغ او در روایاتی دیگر که از سایر صحابه نقل نموده است.
این مراجعه از لحاظ نوع استدلالش با مراجعه قبلی تفاوتی ندارد و او در استدلال خویش علم و ثبوت و صحت را [به قول خود] مدنظر داشته است، بلکه حجتی در آن بر اهل سنت نیست.
و در فقرهی اول تلاش ورزیده تا احتجاج به وصیت [وصایت] را به ابن عباس نسبت دهد، و پرواضح است که ابن عباس از این تهمت [بزرگ] بسیار به دور است و امامان رافضه چون نزد ابن عباس دلیلی نیافتند تا بتوانند به آن چنگ زنند و صحابه را با آن نکوهش نمایند لذا عدالت ابن عباس را ساقط نمودند و گرنه بدون اختلاف او از جملهی اهل بیت است – برای اطلاع بیشتر به مقدمه کتاب ما دربارهی نکوهش عباس و پسر او عبدالله که الکشی در (الرجال) روایت نموده مراجعه شود. و حتی او بابی را به عنوان (دعای علی بر عبدالله و عبیدالله پسران عباس منعقد ساخته است.
ولیکن موسوی در اینجا تلاش نموده تمام آنچه ذکر نموده را با هم درآمیزد و آن را تغییر دهد و به ذکر چهار روایت منسوب به ابن عباس پرداخته است، اول از (تاریخ الکامل)، (۳/۲۴) و (شرح نهجالبلاغه) ابن ابیالحدید، (۳/۱۰٧) در محاوره ابن عباس با عمر از حدیثی طولانی که خود عبدالحسین در پایان فقرهی اول از مراجعه (۸۴) به آن اشاره نمود و در پاسخ گفتیم که این محاوره نزد ابن اثیر [در الکامل] و ابن ابیالحدید بدون اسناد است و اسناد و تصحیح در آن صورت نگرفته و اعتباری ندارد ولیکن طبری آن را در (تاریخ طبری)، (۴/۲۲۲، ۲۲۳) از دو طریق بسیار واهی روایت نموده که در هر کدام مردی [سندی] وجود دارد که حتی نام وی در طبقهی مجاهیل یا ضعفاء ذکر نشده است پس روایتهای مذکور صحیح و ثابت شده نیستند.
و روایت دوم که در حاشیه (۵/۳۲۱) آن را به ابوفضل احمدبن ابوطاهر به نقل از شرح (نهجالبلاغه)، (۳/٩٧) نسبت داده است نیازی نیست که یادآوری شود که دلیلی در آن بر اهل سنت نیست و او نیز مانند روایت سابق از اخبار مجاهیل غیر معروف است و همیشه خصوصیات رافضیان چنین است که به اخباری تکیه مینمایند که راویان آنها ناشناخته است و اگر معروف هم باشند از طبقهی متروکین یا کذابین میباشند. و از دلایل دروغ روایت مذکور اینکه آن نص وصیت به این عباس نسبت داده شده است، و در اثنای پاسخ بر مراجعهی (۸۰) با روایت صحیح ذکر نمودیم که بخاری، (٧/۱۳۶-۱۳٧) و غیره سخن عباس را برای علی روایت نمودهاند که گفته است: که من مرگ را در چهرهی پیامبر ج مشاهده مینمایم پس مرا نزد او ببرید تا از او سؤال نمایم که امر [خلافت بعد از او] به چه کسی نایل میگردد؟ پس اگر در میان ما میباشد از آن آگاهی یابیم و اگر در میان دیگران است او را بگوئیم تا او را به ما سفارش و معرفی نماید، و علی گفت: من آن را از وی نخواهم پرسید سوگند به خدا اگر مرا از آن منع نماید مردم هرگز بعد از او ج آن را به ما نخواهند داد. و روایت دوم او که در حاشیهی (۶/۳۲۱) به شرح نهجالبلاغه، (۳/۱۰۵) نسبت داده است همچون روایت قبلی حجتی در آن بر اهل سنت نیست.
و اما روایت چهارم که از حدیث طولانی ابن عباس – درباره حدود کمتر از بیست ویژگی علی است – به آن اشاره نموده در مراجعه (۲۶) آن را ارائه نمود و ما بر آن پاسخ دادیم، و آنچه به علت [وجود] شواهد آن نیز صحیح است حاوی چیزی نیست جز سخن ابن عباس به برخی فضائل علی – و این امر نیز هیچ رابطهای با وصیت موهوم ندارد، و بلکه همچون سخن او دربارهی برخی فضائل ابوبکر و عمر است و یا همچون روایتی است که بخاری، (۱/۱۲۰)، (۴/۱٩۱)، (٧/٧) و امام احمد، (۱/۲٧۰، ۳٩۵) از ابن عباس روایت نمودهاند، که او گفته است: پیامبر ج در حالت مریضی [نزدیک به مرگ] از خانه بیرون رفت در حالی که سر خود را با پارچهای بسته بود و بر منبر نشست خداوند را ستایش و ثنا نمود. سپس فرمود: و کسی از نظر جانی و مالی از ابوبکر بن ابیقحافه بر من امانتدارتر نیست، و اگر من در میان مردم دوست و خلیلی برای خود اتخاذ مینمودم ابوبکر را به عنوان خلیل خود اتخاذ مینمودم ولیکن دوستی اسلام برتر است، تمام روزنههای مسجد را جز روزنهی [سمت] ابوبکر را ببندید، و نیز بخاری، (۴/۱٩٧) و مسلم، (۲۳۸٩) و دیگران از ابن عباس روایت کردهاند (عمر بر روی تختی بنشست و مردم در کنار او بنشستند و دعا میکردند و بر او درود میفرستادند و حال من در میانشان بودم و کسی به من توجه نکرد مگر اینکه کسی از پشت بر شانهام دست زد برگشتم دیدم او علی [ابن ابوطالب] است، برای عمر طلب رحمت نمود و گفت: چه قدر دوست دارم [و آرزو میکنم] که خداوند را با داشتن محبت او نسبت به شما ملاقات نمایم. و سوگند به خدا بر این باورم که خداوند شما را با صاحب [و دوستت عمر] قرار دهد و فراوان از پیامبر شنیدهام میگفت: (من و ابوبکر و عمر آمدیم، و من و ابوبکر و عمر وارد شدیم، و من و ابوبکر و عمر بیرون رفتیم) و من آرزو میکنم که خداوند شما را با آنان قرار دهد... .
و روایات فراوان دیگری در این زمینه وجود دارند و ما حجت خود را با آنان اقامه مینمائیم و سزاوار رافضیان است. با اینگونه روایات بر ما احتجاج نمایند، [اما] کجا چنین روایاتی بیاورند!
و تمام این روایات بیانگر دوری ابن عباس از ادعای موهوم وصیت نزد رافضیان است – بلکه ابن عباس شیخین ابوبکر و عمر را در تمام امور بر علی مقدم میدانست و حتی شیخ الاسلام ابن تیمیه در (مجموع الفتاوی)، (۴/۴۰۰) میگوید: از ابن عباس ثابت شده است که او به کتاب خداوند فتوی میداد، و اگر در کتاب خدا دلیلی نمییافت به سنت پیامبر ج فتوی میداد، و اگر سنتی هم نمییافت به قول ابوبکر و عمر فتوی میداد ولی نسبت به عثمان و علی چنین نمیکرد، و حال ابن عباس جوهره و شکوه امت است و آگاهترین صحابه و فقیهترین آنان در زمان خود است و او به قول ابوبکر و عمر فتوی میداد و قول آنان را بر سایر صحابه ترجیح میداد).
پس آنچه عبدالحسین در فقرهی دوم دربارهی احتجاج مردان بنیهاشم گفته است بدون تردید دروغ است و اگر [در ادعای خود] صادق میبود برهان آن را نیز نقل میکرد و سخن حسن که به ابوبکر گفته است (از جای و منزلت پدرم پایین بیایید) و یا سخنی از این قبیل از حسین به عمر برای او فایدهای و بهرهای نخواهد داشت زیرا اولاً نسبت به ثبوت آن با او نزاع مینمائیم و حال او در حاشیه (٧/۳۲۲) آن را به صواعق المحرقه) نسبت داده است و در اثبات آن بهرهای به وی نخواهد رسانید زیرا ابن حجر آن را در صواعق (ص ۱۰۵) به دارقطنی نسبت داده و به بیان اسناد و ثبوت و صحت آن اشارهای نکرده است و نمیتوان بر آن تکیه کرد. و آنچه دربارهی عمر در شرح حال او در (طبقات ابن سعد) گفته است دروغ آشکاری است که با مراجعه به کتاب مذکور معلوم میگردد و دوماً در خود همان نصی که ابن حجر نقل نموده است سخن علی به ابوبکر است: - که موسوی عمداً آن را حذف نموده است – که: (اما سوگند به خدا این از رأی و نظر خودم نبوده است و ابوبکر گفت: سوگند به خدا راست گفتی شما را متهم نمینمایم) و نیز [علی] به عمر میگوید: (سوگند به خدا من به آن امر کردهام، عمر گفت: سوگند به خدا شما را متهم نمیکنیم). و این دلالت مینماید که سخن آنان اصلاً ربطی به وصیت موهوم ندارد، و سوم: با مراجعه به نص کامل آن روایت معلوم میگردد که منظور از مجلس و محل قعود پدرش پیامبر ج است و علی نیست و این همان است که در عمر در سخن خود – بر فرض صحت روایت – به آن اقرار نمود و گفت: آیا جز پدرت کسی دیگر گیاهی را بر بالای سرهای ما رویانده است). چهارم: چنانچه تمام تصورات موسوی را ثابت شده فرض کنیم و مقصود از آن را وصیت برای علی بدانیم پس چه خردمندی میپذیرد که به سخن بچهای احتجاج نماید که عمر وی از هشت سال بیشتر نیست و یا به سخن کسی دیگر احتجاج نماید که عمر وی از نه سال بیشتر نیست؟ پرواضح است که حسنسیک سال از حسینسبزرگتر است و در سال سوم هجری به دنیا آمده یعنی عُمْر او هنگام وفات پیامبر ج هشت سال بوده است پس چگونه میتوان بر سخنی تکیه نمود که دارای این وضعیت باشد ولیکن جای تعجب نیست زیرا این روافض نمونهای دیگر از این قبیل دارند و آن تکیه و اعتمادشان بر امامت کودکی است که عمر او از پنج سال تجاوز ننموده است و بر این باورند او غایب گشته و تا اکنون امت را رهبری مینماید، پس وای بر امت اسلامی که این سخنان بیهوده را به حساب وی به شمار میآورند! و آخرین دروغهای او در فقرهی دوم این احتجاج [به وصیت] را به صحابه نسبت داده است و به ذکر نام برخی از آنان پرداخته است و ما در خلال پاسخ بر مراجعهی (۸۰) به رد اینگونه ادعاها پرداختیم و بطلان آن را بیان کردیم و آشکارترین چیزی که آن را باطل مینماید اتفاق تمام صحابه بر بیعت ابوبکرساست که در جاهای زیادی به ذکر آن پرداختیم و نیازی به تکرار آن نیست، ولیکن او در این مراجعهاش بر موضعگیری خالدبن سعید بن عامرسنسبت به بیعت ابوبکر تکیه نموده و گفته او از بیعت با ابوبکر خودداری نموده است و آن را در حاشیه (۳۲۲۸) به طبقات ابن سعد نسبت داده است. و در آن روایت [تنها] چیزی نقل ننموده به تأیید ادعای او کمک نماید و آنچه که به عدم صحت خودداری خالدبن سعید بن عامر را نسبت به بیعت با ابوبکر بیان کنیم و حال او نص ثابت شده و صحیح را نقل نکرده است و این روایت نقل شده در این جا صحیح نبوده و ابن سعد، (۴/٩٧) آن را از طریق محمدبن عمر – واقدی – از جعفربن محمدبن خالد بن زیبر بن عوام روایت ننموده است و سند آن را نقل نموده و سند آن بیاعتبار است و واقدی استاد ابن سعد متروک [الحدیث] است و برخی او را تکذیب نمودهاند و جعفر استاد واقدی همچنان که از وی گفته است او منکر [الحدیث] است و بخاری دربارهی وی گفته است حدیث وی به عنوان حدیث متابع قرار نمیگیرد، علاوه بر این در آن روایت تنها به خودداری خالد به مدت سه ماه اشاره شده است و سپس با اختیار و بدون اکراه به بیعت مبادرت ورزیده است و نص روایت چنین است (و خالد سه ماه با ابوبکر بیعت نکرد سپس بر ابوبکر وارد شده و حال او در خانه بود بر وی سلام نمود و به او گفت آیا دوست داری با شما بیعت کنم؟ ابوبکر گفت: دوست دارم در صلح و مصلحتی قرار گیری که مسلمانان در آن وارد شدهاند، گفت: وعده [بیعت با] شما عشاء است [با شما بیعت مینمایم] و خالد آمد و حال ابوبکر بر منبر بود و با او بیعت نمود و نظر و رأی ابوبکر دربارهی او نیک و به وی حسن ظن داشت و او را تعظیم مینمود) و این همان عبارتی است که عبدالحسین رافضی کینهتوز آن را حذف نموده است؛ زیرا این عبارت با آرزو و طبع [ناسالم او] هماهنگ نیست، و اگر او به صحت این روایت قائل است میبایست تمام آن را به طور کامل نقل نماید.