پاسخهای کوبنده به کتاب مراجعات - جلد دوم

فهرست کتاب

پاسخ بر مراجعه‌ی (۱۱۰):

پاسخ بر مراجعه‌ی (۱۱۰):

۱- تکذیب او در ادعای اقتدای شیعه به اهل بیت با نصوصی از ائمه در کتب شیعه و تفصیل سخن در خرافاتشان درباره‌ی مهدی مُنتظر.

۲- نقض سخنان او که مذهبشان را با تواتر و حجت عقلی واضح از ائمه بر معصومین نقل نموده‌اند.

۳- بیان تفاوت و ویژگی اهل سنت نسبت به شیعه در برابر ائمه و اینکه آنان همچون شیعه در ائمه غلو نمی‌نمایند و ذکر نمونه‌هایی بر آن غلو، با بیان فضیلت ائمه چهارگانه بر سایرین.

۴- تفصیل سخن بر مسأله تدوین علم حدیث.

۵- تکذیب او در ادعای اینکه مردم به علی‌ زین‌العابدین روی آورده‌اند و بیان اینکه او در علم و فقه و عبادت دارای دیدگاه‌های خود می‌باشد.

۶- تبرئه امام بخاری از اتهامی که عبدالحسین به وی وارد نموده و بیان عذر او که - در کتب شیعه گرفته شده است - از اینکه از برخی اهل بیت روایت ننموده است.

٧- روش او در ارائه رجال مورد ذکر شیعه و بیان انتقاد از بسیاری از آنان که در کتب شیعه به ثبت رسیده است.

در این مراجعه می‌خواهد چنین وانمود نماید که اهل سنت پیروان اهل بیت‌اند و آنان در دین و مذهب خود به [علت فقر علمی] به آنان روی آورده‌اند؟ و در فقره اول این مراجعه در آغاز سخنش می‌گوید: (صاحبان خرد می‌دانند که شیعه امامیه نسل به نسل در اصول دین و فروع آن به عترت طاهره [اهل بیت] روی آورده‌اند پس رأی و دیدگاهشان پیرو دیدگاه ائمه‌ی عترت است – و در ادامه می‌گوید – پس ما هم اکنون در فروع و اصول برآنیم که ائمه آل محمد ج بر آن بوده‌اند.

می‌گویم: شیعه تلاش می‌نماید مردم را بفریبند که آنان همواره پیرو اهل بیت پیامبر ج و آنان نزدیک‌ترین مردم میان مسلمانان به حق و صواب‌اند و آنان به علت تمسک‌شان به خویشان پیامبر ج و فرزندان او برترین و هدایت ‌یافته‌‌ترین مردم‌اند و حال در تمام ادعاهای خود دروغ گفته‌اند و آنان دورترین مردم از اطاعت اهل‌بیت‌اند، و آنان از ائمه اهل بیت تبعیت ننموده، و در دیدگاه خود به آنان اقتدا نمی‌نمایند و از آنان پیروی نمی‌نمایند بلکه برعکس با آنان مخالفت می‌ورزند و هرگز نبوده که ائمه اهل بیت را دوست داشته باشند، و در نصوص کتب خود شیعه ذکر شده است که آنان جز برای افساد اعتقاد مسلمانان و اضرار به آن و متلاشی نمودن جمع آنان به وجود نیامده‌اند و اهل بیت از اَعمال این گمراهان آگاه بوده‌اند و در بیان واقعیت حالشان کوتاهی نکرده‌اند و تمام موارد مذکور با توجه به کتاب‌های مورد احتجاج شیعه نه از روی کتب اهل سنت مورد احتجاج قرار می‌دهیم و ما آنان را ملزم به کتاب‌هایی می‌نمائیم که خود روایاتشان را به آن ارجاع می‌دهند و در خلال سخن بر مراجعه (۱۴) نصوصی از کتب قابل اعتماد ائمه معصوم - با زعم آن‌ها – ذکر کردیم که بیانگر تکذیب شیعه در ادعای پیروی از ائمه می‌باشد و تکرار آن با افزودن مطالبی دیگر بر آن خالی از لطف نیست.

از جمله آنچه کلینی در (الکافی)، (۸/۲۲۸) چاپ طهران با سند آن از موسی‌بن بکر واسطی روایت نموده است که گفته است: که ابوحسنسبه من گفت: (اگر شیعه‌ام را جدایی نمایم آن‌ها را نمی‌یابم مگر اینکه واضع [دروغ]‌اند و اگر آن‌ها را امتحان و آزمایش نمایم آن‌ها را جز با ارتداد نمی‌یابم و اگر آنان را بررسی و مورد تحقیق قرار دهم در میان هزار نفر یکی نجات نمی‌یابد).

و الکشی در کتاب (الرجال)، (ص ۲۵۳) (چاپ مؤسسه اعلمی – کربلا) از صادق روایت نموده که او گفته است: اگر امام قائم ما قیام نماید از دروغ‌گویان شیعیان شروع نموده و آنان را از بین می‌برد). و در ص ۲۵۴ نیز از صادق نقل می‌نماید: (خداوند سبحان آیه‌ای درباره‌ی منافقین نازل ننموده مگر اینکه شامل کسانی می‌گردد که تشیع را به وجود آورده‌اند). و در (ص ۲۵۲) از صادق روایت می‌کند که او گفته است: (هر آنکه تشیع را ایجاد نماید او در زمره‌ی یهود و نصاری و مجوسیان مشرک است). و باز الکشی (ص ۱٧٩) از محمدباقر روایت می‌نماید که او گفته است: که اگر تمام مردم شیعه ما می‌بودند □(۳/۴) از آن‌ها شکاک و بقیه هم نادان می‌باشند). و در (ص ۱۱۱) از علی‌زین‌العابدین روایت نموده است که (گروهی از شیعیان مرا دوست خواهند داشت تا حدی در مورد ما همان گویند که یهود و نصاری درباره‌ی عُزیر و عیسی گفته‌اند، پس آنان از ما نیستند و ما از آنان نیستیم). نصوص مذکور و [نصوص فراوان دیگر از ائمه] بر این مسأله دلالت می‌نمایند که شیعه بر مسیری و اهل بیت بر مسیری دیگر [خلاف یکدیگر] قرار دارند، و در هیچ مسأله با هم جمع نمی‌آیند، علاوه بر این مخالفت و ستیزه‌هایی با ائمه اهل بیت در اصول و فروع دارند که در اینجا مجال ارائه آن نیست و به احاله‌ی [شما خوانندگان عزیز] به کتاب استاد احسان ظهیر/تحت عنوان (الشیعه و اهل بیت) اکتفا می‌نمائیم که در آن با نصوصی از کتاب‌های ائمه، شیعه را رسوا نموده و دروغ‌های آنان را برملا ساخته است.

اما تکذیب ادعاهای شیعه از جانب اهل سنت در اثنای پاسخ بر مراجعه (۱۴) هنگام بحث از روایت اهل بدعت ذکر شد.

و هدف این است که قول دروغین موسوی: بر اینکه او و طرفدارانش بر آنچه اهل بیت بوده‌اند عمل می‌نمایند معلوم و آشکار گردد، و در آنچه گذشت. برای صاحبان خرد بسنده می‌نماید ولیکن عبدالحسین در خلال کلام خود سخنی باطل و چرند می‌گوید: و به ذکر علی و حسن و حسینشپرداخته سپس می‌گوید و امامان نه‌گانه از نسل حسین، می‌باشند و بدون شک در ضمن هدف او از امام نه‌گانه مهدی موهوم نیز نهفته است و این از سخیف‌ترین عقاید شیعیان امروز است و در آن تضادی با خرد به وجود می‌آید که جز باورهای باطل‌گرایانه‌ی نصاری کسی آن را نمی‌پذیرد. و شیعه ادعا می‌نمایند که امام یازدهم [شان] حسن عسکری بعد از وفاتش دارای فرزندی شد و چون این فرزند به سن سه یا پنج سالگی رسید در سال (۲۶۰ ه‍) وارد سردابی در سامراء شد و او هم اکنون زنده است، و آنان در انتظار ظهور او می‌باشند و با این وجود خبری از راه حس گوش و چشم از او نیست و ما نمی‌خواهیم به طور مفصل به پاسخ و رد این بهتان و دروغ بپردازیم هر آنکه خداوند از سلامت خرد بهره‌مندش نموده باشد به بطلان این موضوع پی خواهد برد، و دلیلی برای اثبات مدعای خود ندارند جز دلایلی از قبیل حجت‌های نصاری که خداوند بر انجام هر چیزی قادر است، و کتابی را از یکی بزرگان و علمای آنان به نام محمدباقر صدر تحت عنوان (بحث حول المهدی) دیدم و قبل از خواندن آن گمان می‌کردم او از جمله زیرک‌ترین و عاقل‌ترین آنان است، ولیکن چون به مطالعه آن پرداختم، تفاوتی میان او و دیوانگان نیافتم. و تفکر او را همچون تفکر کودکانی ساده دیدم، که اگر به آن‌ها بگوئیم هم اکنون شتری در آسمان پرواز کرد و آنان با ادعای اینکه خداوند بر هر چیزی قادر است آن را تصدیق می‌نمایند. و شیعه در بسیاری از مسائل فلسفه‌بافی می‌کنند و به عقل تکیه می‌نمایند و بسیاری از حقایق را با ادعای اینکه عقل آن را نمی‌پذیرد رد می‌نمایند و این طریقه را از معتزله فراگرفته‌اند ولیکن در مسأله مهدی موهوم عقل را کنار گذاشته و تسلیم اباطیل می‌شوند پس چه عقلی این مضحکه‌ها را می‌پذیرد؟ پس اگر خرد شیعیان این‌ها را پذیراست وای چقدر حماقت و کودنی!! و برای ابطال سخنشان در[باره مهدی موهوم] به طور گذرا به نقل سخن ابن تیمیه در (المنهاج)، (ص ۱۸۴-۱۸۶ [۶]می‌پردازیم که درباره‌ی ادعای آنان می‌گوید: (ابن جریر و ابن قابع و دیگران ذکر نموده‌اند که حسن عسکری بعد از خود فرزندی به جا نگذاشت و امامیه می‌گویند او دارای فرزندی بوده در سن کودکی ۲ یا ۳ یا پنج سالگی وارد سردابی در سامراء شده است و اگر او وجود داشته باشد می‌بایست در حضانت مادرش و یا دایه‌ای دیگر باشد و می‌بایست مال او نزد کسی باشد تا از آن نگهداری نماید، پس چگونه کسی که سزاوار حضانت و آغوش است امام معصوم است؟

پس – در صورت وجود یا عدم او – از لحاظ دینی و علمی و دنیوی از او سودی نمی‌برند و به وسیله او مصلحتی [مادی یا معنوی] حاصل نخواهد شد و اگر بگویند به علت ظلم مردم از آنان پنهان شده است: [در جواب] گفته خواهد شد در زمان پدران او نیز ظلم بود و حال آنان پنهان نشدند، مؤمنین همه‌ی زمین را زیر رو [و کشف کرده‌اند] پس آیا زمانی با مردم برخورد ننمود، و او می‌توانست به بقعه و بارگاهی پناه جوید که در آن شیعه‌ی او وجود داشتند و از این معدوم مصلحتی جز انتظار طولانی و دوام حسرت و الم و دعای به محال حاصل نشده است و آنان مدت چهار صد و پنجاه سال است دعای ظهور او را می‌نمایند و هنوز جوابی نگرفته‌اند). نگا: (منهاج السنه)، (۲/۱۳۱-۱۳۲).

می‌گویم: این [مدت انتظار] در زمان ابن تیمیه بوده اما اکنون حدود دوازده قرن از آن می‌گذرد و همواره دعای (عجل‌الله فرجه) سر می‌دهند پس آیا کسی در میانشان نبود خداوند دعای او را استجابت نماید؟ و یا اینکه هنوز بعد از دوازده قرن فرصت و زمان ظهور او فراهم نشده است؟ و یا اینکه بیم می‌رود با ظهورش کشته شود و حال آنان بر این باورند که او آنان را به پیروزی بر مخالفان رهبری می‌نماید؟ خدایا تو را سپاس و شکر می‌نمائیم از اینکه بر ما نعمت صحت خرد و سلامت اندیشه ارزانی داشته‌ی و دوام آن را با فضل و منت تو خواهانیم.

سپس موسوی ادعا می‌نماید که آنان دین خود را بر سبیل‌ تواتر از ائمه‌ی خود گرفته‌اند و می‌گوید: آن را بر سبیل تواتر قطعی برای نسل بعد از خود روایت نموده‌اند، و همین طور آیندگان نیز برای افراد بعد از خود و این امر نسل به نسل تداوم داشته است).

می‌گویم: اگر آنچه موسوی درباره نقل متواتر ادعا می‌نماید حقانیت داشته باشد پس در این صورت در هر زمانی نیاز به معصوم نیست زیرا نقل با وجود تواتر آن کافی است، و آنان از زمانی که یکی از معصومان پنهان و غایب گشته است، تا اکنون و بیشتر از عُمْر رسالت اسلام در جهل و نقصان دائمی به سر می‌برند. و آنان ادعای دو امر می‌نمایند: عصمت ائمه‌هایشان، تواتر نقل‌هایشان و پرواضح است که یکی از آن‌ها از دیگری بی‌نیاز است، و گفتیم که وقوع تواتر نیاز به معصوم دیگر را برطرف می‌نماید زیرا اخبار اول و احوال او منقول و ثابت است، و اگر بگویند وجود معصوم دیگر ضروری است زیرا تواتر کافی نیست گوئیم وضعیت شما از زمانی که آخرین معصومتان رفته است، تا هم اکنون چنین بوده است زیرا شما اقرار نموده‌اید که تواتر کافی نیست پس هم اکنون با چه چیزی دین و مذهب خود را برپای می‌دارید؟

و آنچه که به رشته‌ی تحریر درآوردیم همان جوابی بود که شیخ الاسلام ابن تیمیه بر ابن مطهر رافضی پاسخ گفته است و شیخ الاسلام در (ص ٩۳-٩۴)، [اقتباس شده از] (المنهاج) می‌گوید: (و سخن شما اینکه شما آن را نسل به نسل نقل می‌نمائید تا روایت به یکی از معصومین متصل گردد اگر آنچه شما می‌گوئید حق باشد پس نقل از یک معصوم واحد کافی است، پس برای هر زمانی چه نیازی به معصوم است؟ و اگر نقل کافی موجود است پس چه فایده‌ای در منتظری است که سخنی از او نقل نمی‌شود؟ و اگر نقل کافی نیست [پس شما مدت چهار صد سال است (تا زمان ابن تیمیه و گرنه تا اکنون حدود ۱۲ قرن است] در جهل و نقصان به سر می‌برید).

سپس موسوی در اثنای سخنش به ائمه اربعه اشاره نموده و ادعا نموده که اهل سنت پیروی از یکی از آنان را واجب می‌دانند و آنان دین و امامت را بر آن محدود نموده‌اند و می‌گوید: و آنان تقلید را به آنان محدود نموده و امامت را در فروع بر [تبعیت] آنان محصور نموده‌اند.

می‌گویم: در آغاز رد ما بر کتاب عبدالحسین بر مراجعه‌ی (۴) بیان مذهب اهل سنت و [جماعت] و حقیقت موضع آنان نسبت به ائمه اربعه و سایرین ذکر شد که بیانگر این است که در میان اهل سنت وجوب تبعیت از فردی معین جز پیامبر ج وجود ندارد و این چیزی است که آنان را از سایر اهل بدع متمایز می‌سازد و آنان تنها به آیه‌ی: ﴿فَإِن تَنَٰزَعۡتُمۡ فِي شَيۡءٖ فَرُدُّوهُ إِلَى ٱللَّهِ وَٱلرَّسُولِ إِن كُنتُمۡ تُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِۚ ذَٰلِكَ خَيۡرٞ وَأَحۡسَنُ تَأۡوِيلًا٥٩[النساء: ۵٩]تمسک می‌جویند و ما جایگاه ارزشمند هر کدام از ائمه را بیان کردیم.

ولیکن عبدالحسین به گمان خویش، خود و هم‌قطارانش را می‌ستاید و درباره‌ی امامان اهل سنت می‌گوید: (اما ائمه اربعه نزد مردم دارای منزلت ائمه‌ی اهل بیت نزد شیعه نیستند) می‌گویم: و این سخن در واقع از جمله دلایل بطلان حالت آنان است، و بلکه از ویژگی‌های رافضیان است که در میان مسلمانان نظیری برای آن یافت نمی‌شود و آن همان غلو در ائمه می‌باشد و جز افراط و غلوّی نصاری در مسیح برای آن نظیری نیست همچنان که غلو در مسیح از جانب نصرانی‌ها بر حساب محمد نیست همچنین اهل سنت نیز غلوی رافضیان او را از جاده‌ی اعتدال خارج نساخته و بر حساب ائمه اهل سنت نیست.

و سخن عبدالحسین [در این زمینه] همچون قول نصرانی‌ است که مسلمان را مورد خطاب قرار دهد و بگوید: (پیامبرشما محمد ج نزد مردم همچون منزلت پیامبر ما مسیح÷نزد ما نیست) پس آیا این [سخن] حجتی بر مسلمان است؟؟

و چون آنان را به غلو و افراط درباره‌ی ائمه توصیف می‌نمائیم، بر آنان افترا نمی‌نمائیم. این امر نزد آنان متواتر است، و در مقدمه کتاب حاضر به نمونه‌هایی [از افراط و غلو] در یکی از کتاب‌های اصول قابل اعتمادشان به نام (الکافی) اشاره کردیم در صورت لزوم به آن مراجعه شود، و با این وجود ما تنها اندکی از خروارها را نقل کرده‌ایم.

ولیکن به نقل برخی ابواب (الکافی) – که بیانگر غلویی است که کسی از آن پیشی نگرفته است – اکتفا می‌نمائیم و با توجه به کتاب «الکافی» چاپ دارالکتب الاسلامیه، چاپ دوم، سال (۱۳۸۱) ابواب مذکور عبارتند از:

(باب اینکه ائمه تمام علومی که نزد فرشتگان و انبیاء و رسل آمده می‌دانند)، (۱/۲۵۵).

(باب اینکه ائمههرگاه بخواهند [چیزی را] بدانند [از آن] آگاهی می‌یابند (۱/۲۵۸).

(باب اینکه ائمه می‌دانند چه وقت می‌میرند و جز با اختیار خود نمی‌میرند)، (۱/۲۵۸).

(باب اینکه ائمهبه علم آنچه بوده و خواهد بود آگاهند و چیزی بر آنان پوشیده نیست)، (۱/۲۶۰).

(باب اینکه ائمهاگر بر آنان مستور گردد هر فردی را از نفع و ضرر او آگاه می‌نمایند)، (۱/۲۶۴).

(باب اینکه خداوند عزوجل علمی را به پیامبر خود فرانداده است مگر اینکه او را دستور داده تا آن را فراگیرد و علی در علم او شریک است)، (۱/۲۶۳).

(باب مربوط به ذکر ارواحی است که در ائمه می‌باشد)، (۱/۲٧۱).

و آیا بعد از این [ابواب] اینگونه سخنان به عنوان مدح به حساب می‌آید و می‌توان به آن افتخار ورزید؟!

اما ائمه‌ی اربعه و سایر علمای اهل سنت همین را بس که آنان ائمه‌ی هدی و به آنان اقتدا می‌شود، و به تبعیت از سنت رسول خدا ج معروف و شناخته شده‌اند و در میان مسلمانان به اهل علم و تقوی و خشیت و کثرت عبادت و زهد شهرت یافته‌اند و به هیچ قدرتی تکیه ننموده‌اند، بلکه با اکثرشان مبارزه نموده و زندانی و یا مورد ضرب و شکنجه قرار گرفته‌اند، و متکی به سنت می‌باشند و برخی از آنان در اصل عرب هم نیستند اما ائمه‌ی اهل بیتبا داشتن آن همه فضیلت و منزلت در میانشان اهل علمی یافت نمی‌شود، که از ائمه اربعه برتری و متمایز یافته باشد، و ابن تیمیه می‌گوید: (همانا مالک و لیث و اوزاعی و ثوری و ابوحنیفه و شافعی و احمد و امثال آن‌ها – رضی‌الله عنهم اجمعین – از عسکریین نسبت به مسائل دین آگاه‌تر بوده‌اند و (می‌بایست امثال عسکریین از یکی از آنان علم فرا گیرد، و پرواضح است که علی‌بن حسین و ابوجعفر بن محمد از زمره‌ی علمای فاضل بوده‌اند، و امامان بعد از آنان از نظر علمی همچون آنان نبوده‌اند و با این وجود از علمای زمان خود علم فرامی‌گرفتند و به آنان مراجعه می‌کردند) و باز در صفحه (۲۰۲) از کتاب (المنهاج) می‌گوید: و اگر مردم علم بیشتری از مالک و شافعی و احمد را نزد آنان می‌یافتند به طرف دسته‌ی اول نمی‌گرویدند).

و همچنین در (المنهاج)، (ص ۱٩۱-۱٩۲)ه‍ و با تقریر یکی از اصول سنت می‌گوید: و گرنه اهل سنت قایل به این نیستند که یحیی بن سعید، هشام بن عروه و ابوالزناد از لحاظ اتباع و پیروی از جعفربن محمد برتر و بهترند، و نمی‌گویند: اتباع از، زهری، یحیی بن ابی‌کثیر حمادبن سلمه، سلیمان بن یسار و منصور بن محتمر از ابوجعفر و باقر بهتر است و نخواهند گفت که قاسم‌بن محمد، عروه بن زبیر و سالم‌بن عبدالله از نظر اتباع و پیروی از علی‌بن حسین برترند، بلکه هر کدام از این بزرگان ثقه بوده و صادق بوده‌اند و هرگاه فتوایی دادند که دیگری فتوایی مخالف آن داده بود، برای رفع تعارض و تبیین حقانیت هر کدام به کتاب و سنت رجوع می‌کردند).

و موسوی در ضمن کلام خویش در فقره‌ی اول از مراجعه حاضر به کتاب‌های چهار صدگانه اصول که از فتاوی جعفر صادق [با زعم آنان] تصنیف شده استشهاد نموده است، و به امید خدا تکذیب بسیاری از اصحاب جعفر صادق از جانب ائمه‌ی شیعه و نه تنها اهل سنت در اثنای پاسخ ما در این مراجعه ذکر خواهد شد. و در کلام موسوی نیز ذکر خواهد شد؛ که این اصول چهار صدگانه – موهوم – اکنون در دسترس نیست بلکه آنچه موجود است خلاصه‌ای از آن می‌باشد.

اما ما اهل سنت می‌دانیم که جعفر صادق از جمله برترین بندگان خداوند است و او دارای مناقب و فضایل فراوانی است، و نیز دارای علم و منزلت عالی می‌باشد. ولیکن رافضیان دروغ‌هایی بر او جعل نموده‌ند که بر کسی دیگر [همچون او] جعل ننموده‌اند، و ابن تیمیه/در (المنهاج)، (۱/۲۳۱) می‌گوید: (دروغ در میان رافضیان بر ائمه مخصوصاً بر جعفر صادق - از بزرگترین امور است و هیچ فردی به اندازه‌ی او بر وی دروغ جعل نشده است؛ و حتی کتاب (حفره‌ها و راه‌ها و احکام رعد و برق را به او نسبت داده‌اند ...) و حافظ ذهبی در شرح حال او در کتاب (تاریخ الاسلام)، در حوادث (۱۴۱-۱۶۰ ه‍) می‌گوید: و رافضیان بر او دروغ نموده و چیزهایی به وی انتساب داده‌اند که از او شنیده نشده است).

و در همین مراجعه مجموعه‌ای از راویان دروغگو مانند زراره بن اعین و ابوحمزه ثمالی ذکر خواهد شد، که روایت فراوانی بر جعفر صادق جعل نموده‌اند، ولیکن آنان امروزه نزد شیعه قابل اعتماد می‌باشند، پس إنا لله وإنا إليه راجعونو به علت احاطه خیلی فراوان از کذابین در کنار جعفر و امامان اهل بیت احادیث و روایات از آنان نزد اهل سنت اندک است، زیرا اهل سنت راستگو را در حدیث او که اثبات‌کننده سخن اوست با نقل راستگویان از او بررسی می‌نمایند.

اما فقره‌ی دوم از این مراجعه درباره‌ی تدوین علم حدیث سخن گفته و ادعا نموده که شیعه اولین کسانی‌اند که به نوشتن و جمع‌آوری علم حدیث اقدام نموده و می‌گوید: (و محققین نیک می‌دانند که شیعه در تدوین علوم بر دیگران مقدم شدند زیرا در عصر اول جز علی و صاحبان علم از شیعه‌ی او کسی به این کار نپرداخت). و سپس در توجیه آن می‌گوید: و شاید به علت اختلاف صحابه در اباحه‌ی کتابت علم و یا عدم آن باشد، - همچنان که عسقلانی در مقدمه فتح الباری ذکر نموده عمربن خطاب و گروهی دیگر با نوشتن و جمع‌آوری حدیث – مبادا حدیث با قرآن اشتباه گرفته شود – مخالف بوده‌اند و علی و فرزند او حسن مجتبی و گروهی از صحابه آن را مباح شمرده‌اند، و – در ادامه می‌گوید – و به هر حال اجماع [اُمَت] بر این است که آنان [اهل سنت] در عصر اول دارای تألیفی نیستند).

می‌گویم: قبل از پرداختن به رد کلام او و دروغ‌های او لازم است درباره‌ی مسأله کتابت علم حدیث و یادداشت آن و اختلاف درباره‌ی آن تأملی داشته باشیم که تکیه‌گاه موسوی در ادعای اوست و می‌گویم:

میان عامه‌ی مردم – غیر از محققین – اشتهار یافته که علم شرعی همواره در عصر اول صحابه و تابعین سینه به سینه و بدون نوشتن آن را نقل کرده‌اند، و سبب این تصور اشتباه آنان در فهم آنچه درباره‌ی تدوین حدیث و تصنیف آن از علماء آمده است. – می‌باشد، زیرا آنان اسم تدوین‌کنندگان حدیث و تصنیف کتاب را تنها در میان کسانی دیده‌اند که بعد از سده‌ی اول زیسته‌اند، لذا از این امر به این نیتیجه رسیده‌اند که کتابت علم حدیث در زمان صحابه و تابعین نبوده است، و این تصور اشتباهی است زیرا میان تدوین – که عبارت است از جمع‌آوری نوشته‌های پراکنده در هر کتاب و دیوانی که صحیفه‌ها را در خود جمع نموده همچنان که در (تاج العروس)، (٩/۲۰۴) گفته شده است – (دوّنَهُیعنی آن را جمع‌آوری نمود ... و دیوان محل جمع‌‌آوری صحف است) – و میان کتابت تنها و یادداشت‌برداری از صحابه و تابعین – تفاوتی قائل نیست. و همچنین میان صِرف کتابت و میان تصنیفی که از تدوین ریزتر است تفاوتی قائل نیست، و تصنیف همچنان که در (تاج العروس)، (۶/۱۶۸) آمده است عبارت از ترتیب فصول تحدید ابواب و با وجود تفاوت میان تدوین و تصنیف و میان کتابت صرف که همان یادداشت‌برداری است می‌دانیم که آنچه گفته می‌شود، که اولین کسی که علم حدیث را تدوین نمود فلانی و یا فلانی بوده منظور صرف کتابت نیست لذا نمی‌توان گفت کسی قبل از او نمی‌نوشته است. بلکه منظور از آن تدوینی است که بیان شد اما کتابت بدون شک و اختلاف از صحابه ثابت شده است، که برخی از آنان بسیاری از احادیث پیامبر ج که در زمان خود [و تا روز قیامت هم] علم به شمار آمده می‌نوشتند و با این امر به پوچی کلام موسوی پی خواهیم برد که می‌خواهد چنین وانمود نماید که جز علی و پسران او هیچ کدام از صحابه [نمی‌توانند] چیزی بنویسند و این خلاف واقعیت است، اما کتابت علم و یادداشت آن، صحابه و تابعین درباره آن با هم اختلاف نظر داشته‌اند، برخی از آنان البته نه از روی خواهشات نفسانی – بلکه به مفاد آنچه از ابوسعید خدری روایت شده است که رسول خدا ج فرموده است: از من چیزی ننویسید و هر آنکه از [جانب] من چیزی غیر از قرآن بنویسد آن را پاک کند – با کتابت آن مخالف بوده‌اند.

ولیکن روایت صحیحی نیز وجود دارد که عبدالله بن عمرو عاص از پیامبر ج اجازه خواست تا سخن و حدیث او را بنویسد و به وی اجازه داد و نیز در صحیح بخاری (۱۱۲) ذکر شده است که پیامبر ج یاران خود را امر فرمود تا برای ابو شاه که مردی در یمن بود [حدیث] بنویسند که این بیانگر جواز کتابت است، و چنین برداشت می‌شود که میان حدیث مذکور و حدیث ابوسعید خدری تعارض است و در واقع میان آن‌ها تعارض نیست، و همچنان که ابن حجر در فتح‌الباری، (۱/۲٧٧) گفته است: می‌توان میان آن دو جمع نمود که او می‌گوید: نهی خاص هنگام نزول قرآن است مبادا با قرآن اشتباه گردد، و اذن در غیر وقت نزول است، و یا نهی خاص کتابت غیر قرآن با قرآن در یک شیء واحد است، ولی اجازه و رخصت در جدانویسی آنان است). و خطابی در (معالم السنن)، (۴/۱۸۴) نیز همچون ابن حجر میان دو نظر قائل به جمع است.

و نمی‌خواهیم سخن را با تفصیل این موضوع به درازا بکشانیم بلکه آن را به حافظ ابوبکر خطیب بغدادی احاله‌ می‌نمائیم که او با روایات صریح و با بهترین صورت در رساله (تقید العلم) به توضیح آن پرداخته است زیرا او بابی را نیز در علت مخالفت کسانی که از نوشتن کراهت داشته‌اند منعقد ساخته است و در ص ۵٧، به ذکر تعدادی روایت پرداخته و می‌گوید: (و به ثبوت رسیده که علت کراهت عده‌ای از صحابه در سده‌ی اول از امر کتابت این بود که مبادا حدیث با قرآن اشتباه گرفته شود، و علت نهی از کتابت در صدر اسلام کمبود فقهاء و نیز کمبود افرادی بود که تفاوت میان وحی و غیر وحی را تشخیص دهند، و بیم آن می‌رفت که حدیث را با قرآن ملحق نموده و چنین اعتقاد یابند که آن هم جزو کلام الهی است). سپس روایات فراوانی از صحابه و تابعین نقل نموده که به تأیید این مطلب انجامیده و التباس را از میان برمی‌دارد، و سزاوار است محقق به آن و مقدمه ارزشمند استاد یوسف مراجعه نماید.

و در این صورت می‌دانیم که آنچه پیرامون مخالفت صحابه با کتابت علم مطرح است به علت دلایلی بوده‌اند که ذکر شده و به طور مطلق با آن مخالفت ننموده‌اند، زیرا از بسیاری صحابه – که شیعه از آنان نفرت دارند – ثابت شده است که علم [حدیث] را نوشته و یا به نوشتن آن امر کرده‌اند، که در هنگام ابطال ادعای اختصاص علی و فرزندان او به کتابت علم در صدر اول به این موضوع خواهیم پرداخت، از جمله آنچه گفته ما را بیشتر مورد تأیید و تقویت قرار می‌دهد اینکه در (جامع بیان العلم)، (۱/۶۳-۶۴) از خود علیسروایت شده است که در خطبه خود می‌گفت: بر این باور و تصمیم هر آنکه نزد خود کتاب و نوشته‌ای دارد همین که [به خانه] برگشت آن را محو و پاک کند). زیرا مردم از آن جهت هلاک شدند که از سخنان علمایان خود اتباع نمودند، و کتاب پروردگارشان را ترک نمودند و در این روایت از جانب علی از کتابت نهی شده است و در آن همان سبب و عامل ذکر شده است، که در نهی و منع دیگران مانند عمربن خطاب یافت می‌شود. و در آنچه گذشت معلوم می‌گردد، که اختلاف در کتابت علم به علت عواملی که ذکر شد تنها در ظاهر بوده است اما صرف کتابت علم هرگاه از محذورات به دور باشد هیچ کدام از صحابه و یا دیگران بر مبنای دلایلی که ذکر خواهد شد با آن مخالفت نورزیده‌اند.

و با اثبات بطلان ادعای موسوی [در مخالفت صحابه با کتابت] ناگزیر ابطال ادعای اختصاص علی و پسران او در صدر اول نیز معلوم می‌گردد. و می‌گوئیم:

اما در زمان پیامبر ج امر کتابت متعلق به عبدالله بن عمرو بن عاص بوده است و همچنان که در (صحیح البخاری)، (۱۱۳) از ابوهریره روایت شده است: (در میان صحابیان پیامبر ج کسی از من بیشتر حدیث ندارد جز عبدالله بن عمرو (از پیامبر ج روایت ننموده است جز عبدالله بن عمرو زیرا او می‌نوشت و من نمی‌نوشتم). و در روایت دیگری می‌گوید: (از پیامبر ج درباره نوشتن [حدیث] از او اجازه گرفت به او اجازه داد)، امام احمد (۲/۴۰۳)، و خطیب در (تقیید العلم)، (ص ۸۲، ۸۳) آن را تخریج و روایت نموده‌اند و همچنان که ابن حجر در الفتح (۱/۲٧۶) گفته است اسناد آن حَسَن است.

و از عبدالله بن عمرو نیز روایت شده است که او درباره‌ی نوشتن حدیث از پیامبرج سؤال نمودند به وی فرمود: (آن را بنویس سوگند به آنکه جانم در دست اوست جز حق از آن خارج نخواهد شد). (امام احمد، ۲/۱٩۲، ۱۶۲)، (ابوداود، ۳۶۴۶)، (حاکم، ۱/۱۰۵-۱۰۶)، (دارمی، ۱/۱۲۵)ابن عبدالبر در (جامع بیان العلم، ۱/٧۱)، خطیب در (تقیید العلم، ۸۰-۸۱) آن را روایت کرده‌اند و آلبانی نیز در (صحیح الجامع، ۱۲۰٧) آن را صحیح دانسته است. همچنان که خطیب در (التقیید، ۸۴، ۸۵) از طریق و دارمی، ۱/۱۲٧)، و (ابن عبدالبر، ۱/٧۱، ٧۲) آن را روایت نموده ‌است. عبدالله بن عمرو صحیفه‌‌ای که از [حدیث] پیامبر ج نوشته بود [الصادقه] نام نهاده بود تمام روایات فوق ادعای عبدالحسین ـ اینکه تنها علی در زمان پیامبر ج کتابت نموده ـ ابطال و رد می‌نمایند و با این وجود خود علیسبه این امر تصریح ننموده است.

و اما بعد از وفات پیامبر ج اولین نوشته از کتابت علم هر یک توسط صحابه کتاب و نوشته‌ی ابوبکر صدیقسدر صدقات بوده است، و مهمترین منبع امت [سلف و خلف] در بیان مقادیر زکات است و بسیاری از ائمه مانند شافعی، احمد، ابوداود، و نسائی آن را روایت نموده‌اند و در صحیح بخاری در ده موضع به ذکر آن پرداخته شده است (۶٩۵۵، ۸۵٧۸، ۳۱۰۶، ۲۴۸٧، ۱۴۵۵، ۱۴۵۴، ۱۴۵۳، ۱۴۵۱، ۱۴۵۰، ۱۴۴۸).

و ابن تیمیه در (المجموع)، (۴/۴۰۵) می‌گوید: (و کتاب ابوبکر در صدقات جامع‌ترین کتاب‌هاست و لذا عموم فقهاء به آن عمل نموده‌اند، و کتاب دیگران دارای مواردی منسوخ است و این هم بیانگر این است که او به سنت ناسخ آگاه‌تر بوده است) و این سخن بر ابطال ادعای موسوی در تقدم شیعه بر سایرین در تدوین علم دلالت می‌نماید. و روایت صحیح از انس با روایت (حاکم، ۱/۱۰۶) طبرانی در (الکبیر،٧۰۰) و خطیب (٩۶، ٩٧) و (ابن عبدالبر، ۱/٧۳) که می‌گوید: (علم را با نوشتن مقید نمائید).

و همچنین امام احمد در (المسند)، (۲/۱٧۶) با اسناد جستن از عبدالله بن عمرو روایت نموده که سؤال شد کدام یک از دو شهر – قسطنطنیه یا رومیه قبل از دیگری فتح خواهد شد عبدالله فراخواند تا صندوق او دارای حلقه‌هایی بود برایش بیاورند و از آن نوشته‌ای بیرون آورد و گفت: (در حالی که اطراف رسول خدا ج نشسته بودیم از پیامبر ج سؤال شد کدام یک از قسطنطنیه یا رومیه قبل از دیگری فتح می‌شود پیامبرج فرمود: ابتدا شهر هرقل ـ قسطنطنیه ـ فتح می‌شود.

و روایات دیگر پیرامون کتابت علم از ابوبکر و سایر صحابه مانند عمربن خطاب و ابوسعید و ابوهریره وجود دارد ولیکن به آنچه گفتیم به علت وضوح و صحت آن اکتفا می‌کنیم زیرا با همین مقدار ابطال ادعای موسوی معلوم می‌گردد.

و اهل سنت میان صحابه پیامبر ج تفاوت قائل نیستند تفاوتی ندارد که چه کسی در ابتدا، علی یا ابوبکر در ابتداء علم را نوشته‌اند زیرا آنان سلف و پیشرو اهل سنت‌اند و این امر از عمل عالمان نقل شده است تفاوتی قائل نیستند و این از فضل الهی بر آنان است.

و بعد از اینکه پوچی ادعای او در مورد عدم صحت اختصاص علی و شیعه در تدوین علم در صدر اول را تبیین و مشخص نمودیم لازم است به طور مفصل به رد این ادعای باطل او پرداخته شود، و می‌گوید: و اولین چیزی که علی تدوین نمود کتاب خداوند (قرآن) بود و او بعد از فراغت از تکفین پیامبر ج با خود پیمان بست، که جز برای نماز لباس بر تن نکند تا اینکه قرآن را جمع‌آوری نماید، و آن را برحسب نزول جمع نمود، و به خاص و عام آن اشاره نمود). می‌گویم این [ادعا] باطل است و قابل اثبات نیست پس نقل و اسناد آن کجاست؟ و بیشترین روایات در این زمینه اخبار مرسل و منقطع می‌باشند که منبع نقل آن‌ها معلوم نیست پس چگونه می‌توان با اینگونه روایات احتجاج نمود؟

مثلاً در (الاتقان)، (۱/۵٧) ذکر شده که ابن ابی‌داود در (المصاحف) با اسناد آن از محمدبن سیرین روایت کرده که علیسگفته است [و به ذکر سخن علی تا پایان پرداخته است] و سپس سیوطی به دنبال [سخن علی] قول ابن حجر را نقل نموده که می‌گوید: (این اثر به علت انقطاع آن ضعیف است). می‌گویم: چون ابن سیرین در زمان آن حادثه وجود نداشته است بلکه حتی در زمان علی نیز نبوده زیرا او در دو سال پایان خلافت عثمان متولد شده است و دو روایت دیگر که سیوطی در (الاتقان، ۱/۵٧، ۵۸) نقل نموده است از روایت ابن سیرین از علی و عکرمه از علی می‌باشند و هردو [نفر] نیز در زمان علی نبوده‌اند پس تمام اخبار در این زمینه منقطع می‌باشند.

و این روایات علاوه بر انقطاع با آنچه با سند حسن از عبد خیر به ثبوت رسیده در تعارض است که او می‌گوید از علی شنیدم می‌گفت: (بزرگترین اجر و ثواب در [جمع] مصاحف نصیب ابوبکر است، و خداوند بر وی رحمت فرماید که وی اولین کسی بود که کتاب خدا را جمع‌آوری نمود).

ابن ابی‌داود در (المصاحف) – (۱/۵٧) آن را روایت نموده است و بر مبنای آنچه سیوطی نقل نمود ابن حجر آن را معتمد دانسته است. و این روایت افزون بر اینکه ادعاهای شیعه را محکوم می‌نماید و حال با اقرار خود علیسبیانگر فضلیت ابوبکر نیز می‌باشد.

و ما از این رافضیان خواهیم پرسید: این جمع‌آوری موهوم کجاست، و اگر وجود آن برای امت سودمند می‌بود؟ چرا خداوند آن را برای امت حفظ ننمود؟ آیا اصلاً چنین جمع‌آوری وجود داشته است؟

بلکه خداوند اراده نموده که امت بر مصحفی اجماع نمایند که خلیفه‌ی راشد امیرالمؤمنین عثمان‌بن عفانسنوشته است. ولیکن این رافضیان در انتساب این فضل بزرگ به عثمان خوشحال نیستند و تلاش نموده‌اند تا از او انتقاد نموده و همچنان که در مقدمه ذکر کردیم قائل به تحریف و نقصان آن می‌باشند و سخن موسوی نیز بیانگر این امر است و عین این ادعای (باطل) در یکی از اصول چهارگانه‌ی آنان به نام (الکافی) و بلکه صریح‌تر از تحریف ذکر شده است و در کتاب (الحجه، ۱/۲۲۸) از جابربن جعفر روایت شده است که از ابوجعفر شنیدم می‌گفت: هیچ کسی از مردم ادعا ننموده است که او تمام قرآن را همچنان نازل شده جمع‌آوری نموده است مگر کذاب و دروغگویی و کسی آن را همچنان نازل شده و حفظ ننموده مگر علی‌ابن ابیطالب و ائمه‌ی بعد از او و نیز از جعفر صادق (۳/۶۳۳) روایت نموده که او مصحفی را که علیسنوشته است، روایت و تخریج نموده است و گفته است: چون علی از آن فارغ شد آن را نزد مردم آورد و گفت: این کتاب خدای عزوجل است و همان است که خداوند بر محمد ج نازل نموده است، و من آن را در دو لوح جمع‌آوری نموده‌ام و گفتند ما مصحفی داریم که قرآن در آن جمع‌آوری شده است، و ما نیازی به آن نداریم گفت: سوگند به خدا از امروز به بعد شما هرگز آن را نخواهی دید. و همانا بر من لازم بود چون آن را جمع‌آوری کرده بودم به شما اطلاع دهم تا آن را بخوانید.

و چنین پندارم که کسی از تشابه فراوان میان روایت مذکور و قول عبدالحسین در این مراجعه بی‌خبر نباشد و انتظار می‌رود سؤال ما را که می‌پرسیم کجاست مصحفی که علی جمع‌آوری نموده است، بی‌پاسخ نگذارند؟ و [لابد] در جواب می‌گویند مهدی هنگام ظهور خود آن را می‌آورد و طبرسی در (الاحتجاج، ٧۰، ٧٧) از ابوذر به این روایت تصریح می‌نماید و در مقدمه نیز آن را ذکر نمودیم.

و ما می‌خواهیم پوچی ادعای این موسوی را بیان نمائیم اعم از اینکه با روایات اهل سنت و یا با روایات شیعه بر ادعای خود احتجاج نماید، و اما عدم صحت این امر را نزد اهل سنت بیان نمودیم و همانا این روایت‌ها به این علت نقل شده‌اند تا ضعف و سقوط آن‌ها را از استدلال تبیین نمایند. و اما روایات شیعه در زمینه‌ی جمع‌آوری قرآن به وسیله‌ی علیسهمان است که ذکر کردیم که در آن تصریح به تحریف قرآن است. و آنچه ذکر شد برای تکذیب تمام این روایات و انتقاد از آن‌ها و از کسی که آن‌ها را نیز می‌پذیرد کافی است.

و بر این باوریم این عامل باعث شده است تا عبدالحسین هیچ کدام از روایات را با لفظ آن نقل ننماید زیرا در آن‌ها نکارت [و ایراد] است و آنچه ما در این زمینه ذکر کردیم برای بطلان ادعای وی کافی باشد.

و دومین چیزی که ما می‌خواهیم ادعای تقدم علی در تدوین علم را با آن ردّ نمائیم سخن عبدالحسین است که می‌گوید: و بعد از فراغت او از قرآن کریم برای سرور زنان جهان [فاطمه] کتابی تألیف نمود که نزد فرزندان طاهرش به مصحف فاطمه معروف شده بود، که در برگیرنده امثال، حکم، پندها و، اندرزها، اخبار، نوادر است که موجب تسلیت او در فقدان پیامبر ج می‌گردید).

می‌گویم: [هان عبدالحسین] بار دیگر فریب و تقلب می‌نماید، مصحف موهوم فاطمه چیزی نیست مگر آنچه رافضه ادعا می‌نمایند که همان قرآنی است که مهدی هنگام ظهور خود آن را آشکار می‌نماید. ـ و این امر معلوم و مشهوری نزد آنان است ولیکن عبدالحسین تلاش می‌نماید، که از این گرداب صریح که پیشوایان او به آن اقرار نموده خود را نجات دهد، و در اینجا ادعا نموده که این مصحف در آن: امثال و حکم و مواعظ است. و این سخنی است که هیچ کدام از اسلاف او نگفته‌اند؟ و همین که آن را بدون استناد به کسی نقل نموده خود گواهی این امر است که تنها او به این امر اشاره کرده است.

و چنانچه بخواهیم منبع آن را کاوش نمائیم در منابع اهل سنت اصلاً نامی از این مصحف موهوم نمی‌یابیم، و اگر به طرف منابع شیعه نیز برویم درمی‌یابیم که آنان هنگام سخن در اثبات اصل کفری فاسدشان در مورد تحریف قرآن و نقصان آن را ذکر کرده و به آن تصریح می‌نمایند مثلاً در کتاب (الکافی) کتاب حجت باب ذکر صحیفه و مصحف فاطمه، (۱/۲۳٩-۲۴۱) از ابوبصیر روایت شده است که: بر ابوعبدالله وارد شدم – روایت را تا پایان نقل نموده است – و ابوعبدالله گفت: (و همانا نزد ما مصحف فاطمه است و آنان نمی‌دانند مصحف فاطمه چیست؟ گفتم [ابوبصیر] مصحف فاطمه چیست؟ گفت: مصحفی است که در آن قرآن شما وجود دارد (۳ بار) و سوگند به خدا حرفی از قرآن شما [قرآن کنونی] در آن نیست. و این صراحتاً به این امر دلالت می‌نماید که آنان بر این باورند که مهدی [موهوم] در آینده مصحف [موهوم] فاطمه را آشکار می‌نماید و از روایت طبرسی در احتجاج (ص ۲۲۳) نیز چنین برداشتی حاصل می‌شد و او در روایتی که ما نقل نمودیم (مثل قرآنکم) یعنی همچون قرآن [کنونی] شما و این روایت ادعای عبدالحسین را که در آن حکم و امثال است باطل می‌نماید بلکه به گمان آنان همچون این قرآن است ولی نه به ارزش و اهمیت آن. و علاوه بر آن بدیل قرآن کنونی است زیرا گفته است (قرآنکم) و نگفته (قرآننا) نفرین خداوند بر آنکه این ادعای دروغین را وضع و یا روایت و یا آن را پذیرفته و تلاش نمود، به آن اشاره شود، امثال موسوی از بی‌شرمی خود همواره این شناعت و فساد را به عنوان افتخار اینکه آنان طلایه‌داران علم بوده‌اند ذکر می‌نماید. خیر بلکه آنان اولین کسانی‌اند که بر خداوند و رسول دروغ جعل نموده‌اند - حسبنا الله ونعم الوكيل.

و سومین احتجاجات او در این مراجعه بر تقدم علیسدر تدوین علم اینکه می‌گوید: (و بعد از جمع‌آوری قرآن کتابی را در دیات تألیف نمود و آن را صحیفه نام نهاد) سپس به آنچه بخاری ،(۶٧۵۵) و مسلم (۱۳٧۰) و امام احمد (۱۰/۱۵۱، ۱۱٩، ۱۰۰۰) از علیسروایت نموده‌اند که او ثقه است: (ما کتابی نداریم آن را بخوانیم جز کتاب خدا و این صحیفه نباشد – می‌گوید – پس آن را بیرون آورد در آن [مسائلی در مورد] جراحات و دندان‌های شتر بود) و گفت در آن فضائل مدینه و اینکه: حرم مدینه مابین عیر و ثور است. پس هر آنکه در آن بدعتی ایجاد نماید یا با مبتدعی در آن جای دهد نفرین خدا و فرشته و مردم بر او باد...) و روایت مذکور بخاری (٧۳۰۰، ۶٩۱۵، ۶٩۰۳، ۳۱٧٩، ۳۰۴٧، ۱۸٧، ۱۱۱) با الفاظ دیگری روایت شده است. و در پایان پاسخ بر مراجعه (۸۲) به آن اشاره گردید و بیان نمودیم که دلایلی وجود دارد بر اینکه علی انکار می‌نماید از اینکه پیامبر ج او را در میان سایر صحابه به چیزی اختصاص [یا توجیه] نموده باشد و علاوه بر این عبارت (ما کتابی نداریم بخوانیم تا آخر ...) که موسوی نقل نموده است در ابطال آنچه درباره‌ی مصحف فاطمه و کتابت تفسیرگونه علی در تعارض است، و این از تناقص‌گوئی‌های رسواگرانه‌ای موسوی است اما صحیفه‌ای که در گفتار سابق خود به آن اشاره نموده همچنان که حافظ ابن حجر در (فتح الباری)، (۱/۲٧٩) گفته است، در حدیث او تصریح به این امر نشده است که او در حیات رسول خدا ج آن را نوشته است، و با فرض کتابت آن در زمان پیامبر ج تنها او به این کار نپرداخته، بلکه کمااینکه ذکر شده صحابیانی دیگر مانند عبدالله بن عمرو و غیره در این امر شرکت داشته‌اند، و در این صورت تقریر اختصاص علی به تدوین علم در صدر اول از طرف موسوی باطل می‌گردد.

و موسوی برای [اثبات] ادعای خود به قول ابن شهر آشوب استدلال نموده که او گفته است: (اولین کسی که در اسلام به تألیف پرداخته است علی‌بن ابوطالب و سپس سلمان فارسی و ابوذر بوده‌اند). و این سخن دارای حجتی بر اهل سنت نیست و در این زمینه روایت صحیح ذکر نمودیم که علی چنانچه تقدم وی در تدوین صحیح باشد او تنها نبوده است. و از طرف دیگر [موسوی] منبع سخن ابن شهر آشوب را برای ما معلوم ننموده تا در ثبوت آن نظر افکنیم و علاوه بر آن ابن شهر آشوب همان (رشیدالدین ابوجعفر محمدبن علی بن شهر آشوب مازندرانی است) که قول وی نزد اهل سنت حجت نیست، و او از پیشوایان شیعه و مؤرخین آنان است در سال (۵۸۸) در [شهر] حلب از دنیا رفته و در کتاب (الکنی و الالقاب) عباس قمی (۱/۳۲۱) شرح حالی از او نگاشته است.

و همچنین ادعای بی‌در و پیکر دیگر همچون ادعای پیشین را ذکر نموده و به ذکر اسامی کسانی از قبیل: ابورافع و پسرانش علی و عبیدالله، ربیعه بن سمیع، عبدالله بن حر فارسی، أصبغ بن نباته و غیره پرداخته و گفته است که آنان در زمان صحابه در تدوین علم شرکت داشته‌اند، و تمام این ادعا ثابت نشده و افترای محض و دروغ می‌باشند وعلاوه بر آن برخی از آنان مانند أصبغ بن نباته – که ذکر اقوال ائمه در مورد او هنگام سخن بر حدیث (٩) در مراجعه (۴۸) گذشت – محل ایراد و انتقاد می‌باشند.

ولی لازم است به دروغ صریح موسوی اشاره شود که درباره‌ی عبیدالله بن ابی‌رافع می‌گوید: (عبیدالله کتابی در مورد کسانی که با علی در صفین حضور داشته‌اند نگاشته، و بارها دیده‌ام ابن حجر در کتاب (الاصابه) از او نقل می‌نماید) سپس در حاشیه (۵/۳۳۵) به شرح حال جبیربن حباب بن‌منذر انصاری در (الاصابه) احاله داده است و هر آنکه به شرح حال جُبیر در (الاصابه) (شماره ۱۰۸۸) رجوع نماید از میزان افترای موسوی بر ابن حجر در این ادعا آگاه خواهد شد، زیرا ابن حجر اصلاً از کتاب عبیدالله نقل ننموده است و بلکه آن را ندیده است و معروف نبوده و ابن حجر از جُبیر گفته است (و مطین او را در شمار صحابه ذکر نموده است و گفته است او در یسره عبیدالله بن ابی‌رافع در لیست کسانی است که با علی در صفین حضور داشته است، ماوردی و طبرانی آن را از مطین روایت کرده‌اند...) و نص عبارت ابن حجر را نقل نمودیم تا میزان گستره‌ی جسارت موسوی بر دروغ – و قول بر اینکه ابن حجر فراوان از کتاب موهوم عبیدالله نقل نموده است – معلوم گردد.

اما فقره‌ی سوم از مراجعه عبدالحسین او در آن بر این سخن و باور است که مذهب آنان در عصر تابعین گسترش و پیروان آنان افزایش یافته است و به ذکر تعدادی از راویان و مؤلفین از آنان هم پرداخته است. و ما نیز به ارائه آنان می‌پردازیم، اما موسوی قبل از مطلب درباره‌ی مردم آن عصر می‌گوید: (به موالات امام علی‌بن حسین زین‌العابدین، گرویدند و در فروع و اصول دین و در اجتهادات فنون اسلامی مأخوذ از کتاب و سنت به او روی آوردند).

می‌گویم: ای دروغگو اثبات این [ادعا] کجاست؟ و ما نمی‌خواهیم از امام زین‌العابدینسانتقاد و ایراد نمائیم بلکه نزد ما اهل ثقه، عابد، فقیه فاضل و مشهور است، ولی او در این امر تنها نبوده و او یکی از ائمه‌ی هدای زمان خود بوده است، و کسانی مانند: سعیدبن مسیب، قاسم‌بن محمدبن ابوبکر، سالم‌بن عبدالله بن‌عمر به خطاب، عمرو بن زبیربن عوام و غیره در فقه و علم وعبادت هم‌قطار او بوده‌اند که اینجا مجال بحث آن‌ها نیست بلکه هدف این است که معلوم گردد که علی‌بن حسینسامتیازی بر این [بزرگان] نداشته است و همه‌ی آنان امام و پیشوا بوده‌اند که مورد اقتدا و رجوع [مردم] می‌باشند.

و موسوی به ذکر تعدادی از راویان شیعه پرداخته و با ابان بن تغلب و ابوحمزه ثمالی شروع نموده است، و حال در مراجعه (۱۶) به شماره (۱۱، ۱) شرح حال آن‌ها به طور مفصل ذکر شد، پس نیاز به تکرار آن نیست. ولی موسوی در سخن خود درباره‌ی ابان از امام بخاری انتقاد کرده و گفته است (و عدم احتجاج بخاری به او ضرری وارد نمی‌سازد زیرا او دارای الگوهایی مانند ائمه اهل بیت از قبیل صادق، کاظم، جواد، و رضا و حسن عسکری است، که به آنان نیز احتجاج ننموده است، بلکه حتی به نوه‌ی بزرگ پیامبر ج جوان اهل بهشت [حسین‌بن علی] نیز احتجاج ننموده است، آری به مروان‌بن حکم، عمران به حطان، عکرمه بربری و امثال آن‌ها احتجاج نموده است.

و این ادعای دیوانگانی است که بهره‌ای از علم ندارند، و امام بخاریساز برخی اهل بیت روایت ننموده البته نه به خاطر عدم رضایت او از آنان بلکه به علت کثرت روایت دروغ‌گویان از آنان و طبیعتاً از شیعیان آنان، و اعتماد به آنچه از آنان نقل شده است سخت معذور است و بخاری به علت طلایه‌داریش در حدیث و دقت در شروط روایت در کتاب خود شرط‌های لازم را رعایت نموده‌اند همچون شیعیان به روایت دروغ‌ها نپرداخته است تا مردم را با آن گمراه نماید.

و در خلال پاسخ بر مراجعه (۱۴) موقف اهل سنت را نسبت به راویان اهل بدع به طور عام و اهل تشیع به طور خاص از زبان ائمه‌ی این فن بیان کردیم، پس به آن مراجعه شود و از میان آن سخنان مقایسه‌ی ابن تیمیه/میان حدیث خوارج و شیعه‌ی رافضه را انتخاب و نقل می‌نمائیم او در رساله‌ی (الفرقان بین الحق و الباطل)، (۲۳) می‌گوید: (و در میان فرقه‌های امت دروغگوتر از رافضیان یافت نمی‌شود برخلاف خوارج کسی در میان آنان به دروغگویی معروف نیست، و اما شیعه نمی‌توان به روایت کسی از آنان اعتماد نمود زیرا دروغ در میانشان فراوان است. و لذا صاحبان صحاح از آنان اعراض نموده و بخاری و مسلم احادیث علی راجز از اهل بیت و اولاد او از قبیل حسن، حسین و محمدبن حنیفه، و کاتب او عبیدالله بن رافع) روایت نمی‌نمایند و نصوصی از کتاب‌های آنان را ذکر نمودیم که به دروغ‌ و نفاق و تظاهر بر خلاف واقع امر می‌نمودند، که اعتماد به تمام روایتشان سلب می‌گردد، لذا امام بخاری و دیگران احادیث برخی از اهل بیت را روایت ننموده‌اند زیرا جز از طریق رافضیان کذاب روایت نگردیده است و در کتاب (عیون الاخبار) عمادالدین قرشی شیعی چاپ دارالاندلس – بیروت (۴/۲٩۱) ذکر شده است که عیص بن مختار از صادق پرسید این اختلاف میان شیعه شما چیست؟ و چه بسا در حلقه [درس] آن‌ها در کوفه می‌نشینم به علت اختلافات در احادیثشان به شک می‌افتم ... صادق گفت: آری چنین است که گفتی، مردم در دروغ‌ بر ما افراط نموده و گویا خداوند جز این دروغ چیزی از آنان نخواسته است. زیرا آنان در پی دین نبوده و خواهان دنیا می‌باشند.

و اگر بخاری به این افراد (صادق، کاظم، رضا و ...) به علت بغض و نفرت از آنان و از اهل بیت احتجاج ننموده همانگونه که عبدالحسین افتراگو تلاش می‌نماید آن را چنین جلوه دهد، پس چرا بخاری به علیس، و حسین پسر علی و علی‌حسین (زین‌العابدین) و محمدباقر احتجاج نموده است؟ و مکار در تلاش است تا امام بخاری را همچون خود قلمداد و جلوه دهد و خداوند همواره دروغ را باطل و رسوا می‌نماید.

و اما ادعای عدم احتجاج بخاری به حسن‌بن علیببه طور مطلق مورد پذیرش نیست عدم روایت بخاری برای حسن بن علی ننموده البته نه به علت عدم استدلال به او بلکه به علت همان عامل سابق است که بخاری به اسناد صحیح موثوق که او را به حسن برساند دست نیافته است، تا از او روایت نماید و گرنه بخاری در صحیح خود احادیث فراوانی از فضایل حسن روایت نموده که برای دم فروبستن این دیوانگان کافی است ودر احادیث (۳٧۵۳، ۳٧۵۲، ۳٧۵۰، ۳٧۴٩، ۳٧۴٧، ۳٧۴۶) در بابی که به نام باب مناقب حسن و حسینب، منعقد ساخته، به ذکر فضایل او پرداخته است.

و آنچه درباره‌ی فضایل حسن روایت نموده از روایات مربوط به برادر او یعنی حسینببیشتر است، اگر آنچه عبدالحسین افتراگو تلاش می‌نماید در سخن خود در رابطه با امام حسن به امام بخاری نسبت دهد صحیح می‌بود او حدیثی درباره‌ی برادرش حسین روایت نمی‌کرد، زیرا او نزد دشمنان اهل بیت از حسن مبغوض‌تر است بلکه هیچ کس از حسن بغض ندارد، زیرا او در پی اصلاح بود و پیامبرج نیز او را بر این کار ستوده است. پس بخاری چگونه حدیث را از حسین روایت می‌نماید و حدیث حسن را به ادعای نفرت از اهل بیت روایت نمی‌نماید؟ سوگند به خدا این بیانگر سفاهت و جهل به منزلت بخاری است.

و اما کسانی از اهل بیت که عبدالحسین به ذکرشان پرداخته است، همانطور که از صادق نقل نمودیم که بر او فراوان دروغ جعل شده است، و این امر سبب شده است تا محدثین به سخن او راه نیابند و آنچه در این باره نقل نموده‌ایم تنها از کتاب اهل سنت نبوده بلکه از منابع خود شیعیان و از کسانی دیگر غیر از صادق مانند کاظم، رضا و دیگران نقل شده است، و ذهبی در المیزان (۳/۱۵۸) در شرح حال علی‌الرضا می‌گوید: (همانا مسأله [مشکل] در ثبوت سند به اوست و گرنه فردی بر او دروغ نموده) و ابن حجر در (التقریب) می‌گوید: (و ایراد در کسی است که از او روایت نموده است) و نیز در (التهذیب) از ابن سمعانی نقل شده است که می‌گوید: (و اشکال در روایات او از راویان وی می‌باشد زیرا جز متروک [الحدیث] کسی از او روایت ننموده است ... و رضا علاوه بر شرف نسب از اهل علم و فضیلت می‌باشد). و آنچه ذکر شد علت مورد عدم روایت حدیث از افراد [مذکور] توسط بخاری است، اما روایت او از کسانی مانند عمران بن حطان، عکرمه و مروان بن حکم که عبدالحسین به ذکر آن‌ها پرداخته است. و در اثنای سخن بر مراجعه‌ی (۱۴) موضع اهل سنت نسبت به احادیث اهل بدعت به طور عام از قبیل آنان و امثال آن‌ها مورد ذکر قرار گرفت که از بزرگترین دلایل انصاف اهل سنت به شمار می‌آید، و علاوه بر آن همچنان که ابن حجر در فصل نهم در مقدمه شرح بخاری در شرح حال اینگونه افراد تبیین نموده است. بخاری روایتی برای آنان روایت ننموده تا به وسیله‌ی آنان بدعت و خواسته‌های آنان را تقویت [و تأیید] نماید. به مقایسه حدیث میان خوارج و شیعه از کلام ابن تیمیه و ... مراجعه شود.

و آخرین مطلب در بیان تناقض‌گویی موسوی در اتهام بخاری اینکه در مراجعه (۱۴) می‌گوید: (و در میان اسنادهای بخاری مردانی از شیعه وجود دارند که ملقب به رافضی و موصوف به بغض‌اند و این امر نزد بخاری در عدالت آنان ایراد وارد نساخته و در صحاح با تمام اعتماد به آنان احتجاج نموده است) ودر جای خود به این مسأله پاسخ داده‌ایم. سپس موسوی چهار نفر از مردان شیعه از قبیل: (بریدبن معاویه بجلی، ابوبصیر اصغر لیث بن مراد بحتری مرادی، ابو حسن زراره بن أعین، ابوجعفر محمدبن مسلم بن ریاح کوفی طائفی ثقفی). که با محمدباقر و پسر وی جعفر صادق هم‌صحبت بوده‌اند ذکر نموده و ادعا می‌نماید که آنان ذکر اهل بیت و علم آنان را زنده نموده‌اند، و آن‌ها بر حلال و حرام خداوند امین می‌باشند و ستایش‌هایی را از صادق و باقر به این چهار نفر تلفیق و نسبت داده است. نمی‌خواهیم اوصاف پوچ و بیهوده‌ی آن‌ها را از کتب اهل سنت بیان کنیم بلکه از منابع و کتب شیعه به بیان آن می‌پردازیم، و این چهار نفر در کتب اهل سنت شناخته شده نیستند و آنان نزد اهل سنت علاوه بر مسأله امانت و وثاقت آنان در شمار حاملان علم و راویان حدیث به شمار نمی‌آیند، و تنها کسی در میان آن‌ها شناخته شده است او در میان اهل سنت – همچنان در شرح حال برادر او حمران‌بن اعین در مراجعه (۱۶) با شماره (۲۴) از او بحث شده – به دروغگویی معروف است.

اما منابع شیعه در ضمن شرح حال طرد مذکور نفرین صریح جعفر صادق برای زراره بن اعین را ذکر کرده‌اند و همچنین الکشی (۱۳۴) نفرین صادق را برای برید عجلی روایت نموده است، و اما ابوبصیره همچنان که در [الرجال الکشی] (ص ۱۵۵) ذکر شده گفته‌اند: سگان نیز از صورت و سیمای ابوبصیر بیزار و متنفرند و با آنچه از کتب شیعیان نقل شده و ما به آن اشاره نمودیم، پوچی سخن عبدالحسین برملا می‌گردد که چون می‌خواهد از راویان اهل سنت ایراد بگیرد درباره‌ی افراد چهارگانه مذکور می‌گوید: (و با این وجود دشمنان اهل بیت آنان را با هر تهمت آشکار متهم نموده‌اند). پس خدایا این دشمنان اهل بیت چه کسانی‌اند؟ آیا جعفر صادق است که این راویان [اربعه] را تکذیب نموده و آنان را نفرین نموده آیا او دشمن اهل بیت است؟!! یا آیا این دشمن همان الکشی است که از آنان [صادق و باقر] روایت نموده است؟ و یا این دشمن همان عبدالحسین است که نسبت به آنان افترا نموده است؟

و سپس موسوی به ترفیع و توصیف اصحاب جعفر صادق پرداخته و می‌گوید: جمع فراوانی از اصحاب صادق به رفعت رسیدند، و بسیاری از آنان ائمه‌ی هدی و چراغ‌های فروزان در تاریکی) بودند. می‌گویم: جعفر صادق که کمی پیش ـ از کتب شیعیان ـ اقرار او به کثرت دروغ بر وی را نقل نمودیم، البته نه به صورت مجمل بلکه به طور مفصل در کتاب‌هایشان به ذکر راویان معلومی پرداخته‌اند که در واقع عمده‌ترین راویان شیعه می‌باشند. که درباره‌ی کسانی مانند زراره، ابوبصیر، برید عجلی، ابوحمزه ثمالی، صحبت کردیم و با نقل از روایت الکشی در (الرجال) (ص ۲۵٧-۲۵۸) باز سخن صادق را بر آنان نقل می‌نماید: که از جعفر صادق روایت شده: که او گفته است: ما اهل بیت راستگو می‌باشیم و همواره کذابی بر ما دروغ می‌نماید و با کذب او صدق ما نیز نزد مردم از اعتبار ساقط می‌گردد، سپس به ذکر کسانی می‌پردازد که بر پدران او دروغ نموده‌اند و تا به اصحاب خود می‌رسد و به ذکر مغیره‌بن سعید، بزیع، سری، ابوالخطاب، معمر، بشار اشعری، حمزه یزیدی و صائب نهدی می‌پردازد و می‌گوید خداوند آنان را نفرین نماید، و پیوسته کذابی بر ما کذب می‌نماید و خداوند مرا از شکنجه و عذاب هر کذاب مصون نماید و بر آنان گرمای [آهن] بچشاند.

و آنچه دوباره در مورد اصول چهارصدگانه موهوم ذکر نموده است، دلیلی نزد خود نمی‌یابد تا آن را اثبات نماید و تنها صِرف ادعا می‌باشد و بااین وجود طوری سخن خود را مطرح می‌نماید که احساس نمی‌شود که اصلاً وجود ندارد بلکه چنین وانمود می‌گردد، که اصول چهارصدگانه‌ی آنان (الکافی، تهذیب الاحکام، الاستبصار، من لایحضره الفقیه)، - که او به تواتر و صحت آنان نزد شیعه ادعا می‌نماید – مختصری از آن [اصول چهارصدگانه] می‌باشند. و نقص ادعای او در پاسخ بر مراجعه (۱۲) در بحث آیه‌ی: ﴿وَكُونُواْ مَعَ ٱلصَّٰدِقِينَ١١٩[التوبة: ۱۱٩]ذکر شد. و با اقرار حجت معتمد آنان ابوالقاسم خوئی بطلان اینگونه سخن را بیان کردیم و ثبوت صحت تمام روایات نزد آنان به اثبات نرسیده است و آنچه در مقدمه درباره‌ی کتاب (الکافی) نقل نمودیم مستلزم سقوط و بی‌اعتباری کلی کتاب است زیرا در آن نص و منکراتی از قبیل قول به تحریف قرآن و بداء – که مفهوم آن ایراد در علم خداوند است – و غلو ناپسند در ائمه می‌باشند و تعدادی از ابواب کافی را برای شناخت مفاهیم غلو‌آمیز در آن ذکر و ارائه نمودیم.

پس اگر رافضه بر صحت تمام روایات [الکافی] و سایر کتب چهارگانه اصرار بورزند می‌بایست به کفر موجود در آن نیز اقرار نمایند، و اگر آن را انکار نمایند مستلزم این است، که آنان در مهمترین منابعشان که بر آن می‌چرخند و با آن سخن می‌گویند ایراد وارد سازند. و موسوی به ذکر یکی از اسلاف گمراهشان به نام هشام‌بن حکم حاکم کند، پرداخته و حال وی هم عصر جعفر صادق/بوده است، علیرغم اباطیلی که او داراست مانند قول به تجسم و آنان آن را انکار می‌نمایند اما شیعه بر وثاقت وی اتفاق دارند، ولیکن موسوی درباره‌ی او سخنی گفته یا اینکه بیانگر جهل ناجور او و یا بر نیرنگ و تقلب او دلالت می‌نماید و چون هشام را وصف می‌نماید می‌گوید: (او در ابتدای امر جهمی بوده است) و این سخنی است که کسی از شیعه و نه اهل سنت که به مسائل فرق پرداخته است چنین نگفته‌اند، و علاوه بر آن هشام دارای دیدگاه‌های مانند قول به تجسیم و قول به رؤیت خداوند در آخرت است که با مذهب جهمیه تفاوت دارد (نگا: منهاج السنه)، (۱/۱۶).

و تمام این مسائل ادعای موسوی را که هشام در ابتدای امر جهمیه بوده است ابطال می‌نماید، و اگر وحدت فکری میان هشام و جهمی مطرح باشد - همچنان که استاد محب‌الدین خطیب/در تعلیق خود بر (گزیده‌ی المنهاج، ص ۲۵)گفته است – چیزی نیست جز انحراف هردو از طریق دین و غلو در بدعت اما قول هشام‌ به تجسیم که عبدالحسین [بیهوده] تلاش نموده آن را انکار نماید زیرا این قول از او به ثبوت رسیده و در این امر میان شیعه و اهل سنت اختلاف نیست، و او اولین کسی است که در میان مسلمانان از او شنیده شد که می‌گفت خداوند جسم است ـ (نگا: المنهاج)، (۱/۱۶) ـ و به نظر من علت این انکار این است که پیشوایان آغازین شیعه مانند هشام‌بن حکم، هشام‌بن سالم جوالینی، یونس بن عبدالرحمن قمی ودیگران تا اواخر قرن سوم و اینکه برخی از آنان مانند نوبختی با افکار معتزله آشنا شدند قائل به تشیبه و تجسیم بوده‌اند، و بسیاری از بزرگان مانند ابن تیمیه این تغییر را [بارها] توضیح داده‌اند و او در [المنهاج]، ( ۱/۱۶) گفته است: (و متکلمین شیعه و امثال آن‌ها در اثبات صفات بر مذهب اهل سنت می‌افزایند و از قول به غیر مخلوق بودن خداوند و رؤیت خداوند در آخرت خودداری نمی‌کنند، و در غلو و اثبات و تقسیم و تنقیص و تمثیل بدعت همچنان که از سخنانشان معروف است بدعت می‌نمایند، ولیکن در اواخر سده‌ی سوم کسانی مانند نوبختی صاحب کتاب آراء دیات و امثال وی با اقوال معتزله آشنا شدند و بعد از او کسانی مانند مفیدبن نعمان و پیروان او آمدند، و لذا کسانی مانند اشعری در گفتارهای خود فردی از شیعه را ذکر نمی‌کنند که او در توحید و عدل با معتزله هماهنگ بوده‌ باشند مگر در مورد عده‌ای از متأخرین آن‌ها می‌باشند و همانا در مورد گذشتگان آنان به ذکر تجسیم و اثبات قدر و غیره می‌پردازند می‌گویم سخن ابن تیمیه درباره‌ی اشعری در کتاب (مقالات الاسلامیین او) ثابت و مسجل است، و چون به ذکر فرقه ششم شیعه که نفی تجسیم می‌پردازد می‌گوید: (۱/۱۰۵) (و در توحید سخن معتزله و خوارج را می‌گویند و این سخن [ابن تیمیه] حقیقت سلف شیعه‌ی رافضه از جلمه هشام را تبیین می‌نماید، و قول به تجسیم از او به ثبوت رسیده است و حتی اشعری در کتاب (مقالات الاسلامیین)، (۱/۱۰۲-۱۰۵) فرقه‌ای از روافض را در تجسیم ذکر نموده که اولین فرد آن‌ها هشام بن حکم است، و سخن او که خداوند جسم است و دارای طول و عرض و عمق است را نقل نموده و نفی تجسیم را درباره‌ی فرقه ششم اخیر آنان ذکر نموده است.

و آنچه شهرستانی درباره‌ی هشام گفته است همچنان که گذشت خاص تنها او نیست، و بدون قاعده و ضابطه هم به گفتن آن نپرداخته است. بلکه آن را در کتاب (الملل و النحل، ۲۱/۲۱-۲۲) حاشیه الفصل) درباره‌ی هشام و اقوال تجسیم ـ مانند (خداوند جسم است و دارای ابعاد است) و یاد اینکه خداوند او با وجب خود هفت وجب است) و یا اینکه او با عرش خود مماس است و بدون زیادت عرش را فراگرفته است ـ را نمی‌توان انکار نمود، و باز موسوی درباره‌ی هشام می‌گوید: و هشام آگاه‌ترین مردم قرن دوم در علم کلام و حکمت الهی [فلسفه] است و او از جمله کسانی است که سخن در امامت را بررسی نموده و مذهب شیعه رابا تأمل ودقت تهذیب نموده است) واین سخنان بیانگر این است که آنان هشام را پذیرفته‌اند و چون او امامت را تثبیت و مذهب آنان رایاری نموده پس او حتی اگر دارای سخنان کفرآمیز سابق نیز باشد نزد آنان مقبول [و محبوب] است و مهم آنچه شهرستانی دربار‌ه‌ی هشام بن حکم گفته است که از وی به ثبوت رسیده است، پس تلاش عبدالحسین در انکار آن بی‌معنی است و شهرستانی را – که او در ملل و نحل صاحب نظر است – مورد انتقاد قرار داده است، و حال در جاهای فراوانی از این مراجعات به سخن او تکیه نموده است ولیکن در این مراجعه سخن شهرستانی به مذاقش خوش نیامده و بدون دلیل و مدرک آن را رد نموده است.

و هر آنکه در رد وی بر کلام شهرستانی درباره‌ی هشام دقت نماید می‌بیند که رد وی بر سه بخش است.

نخست: اینکه آنان به احوال و اقوال او آگاه می‌باشند و می‌گوید: و ما به مذهب و دیدگاه او آگاه‌تریم، و احوال و اقوال او در دسترس ما می‌باشد، و او در نصرت مذهب ما دارای تألیفاتی است، که به آن اشاره نمودیم، پس اقوال او – و حال او از اسلاف ما است – برما پوشیده نیست و دیگران با دوری از دیدگاه و مذهب او نسبت به ما از او آگاه‌تر نیستند) می‌گویم: این فریب و گمراه‌کاری است: همین که او از اسلاف آنان است برتری در شناخت حال او بر دیگران را به آنان نمی‌بخشد، و برتری برای کسانی است که بر گفته‌ها و دیدگاه‌های ملل و نحل آگاه باشند که اقرار او را بر قول هشام در تجسیم را ذکر کردیم. و اگر فردی خرده نگیرد که آن کتب متعلق به اهل سنت است و حجتی در آن‌ها بر شیعه نیست. گوئیم ما او را در کتب معتمد شیعه نیز یافته‌ایم و بلکه آن را در منابع آنان دیده‌ایم، و بر امر اثبات این مدعا کافی است به بزرگترین اصول معتمد آنان یعنی کتاب (الکافی) که موسوی در مراجعه (۱۴) آن را تقدیس می‌نمود مراجعه گردد و کلینی در (الکافی)، (۱/۱۰۴-۱۰۶) درالکتب الاسلامیه) شش روایت نقل می‌نماید که در آن‌ها به اثبات قول هشام ـ که خداوند جسم است ـ تصریح شده است. و آن در بابی است که کلینی به عنوان (باب نهی از جسم و صورت) منعقد ساخته است، و در تمام آن روایات می‌یابی که هشام صراحتاً قائل به تجسیم است. و جعفر صادق و موسی کاظم نیز از او ایراد و او را نکوهش نموده‌اند، و حتی در یکی از روایات (ص ۱۰۶) موسای کاظم صراحتاً درباره‌ی او می‌گوید: خداوند او را نابود نماید (مرگش باد) آیا ندانسته که جسم محدود است و کلام جدایی از متکلم است ـ پناه به خدا و من از او بخاطر این سخن از خداوند برائت می‌جویم.

پس ما به شیعیان می‌گوئیم: این نصوص در کتاب‌های معتمد شما [نزدتان] صحیح می‌باشند و این امر مستلزم این است که نسبت قول به تجسیم از هشام نیز نزد شما به ثبوت رسیده است، و چاره‌ای ندارید، جز اینکه بگویید که اشتباه از عدم فهم کلام هشام نشأت گرفته است و هدف او حقیقت تجسیم نبوده است در این صورت ما نیز ادعای شما را باطل می‌کنیم که این توجیه غیرممکن است زیرا از طرف کسان فراوانی از جانب هشام و توسط افراد متعددی این سخن نقل شده که نمی‌توان گفت تمام آن‌ها در سوء فهم این سخن باهم اتفاق داشته‌اند و از طرفی دیگر ائمه‌ی معصوم شما – به زعم شما – همچنان که خود در کتاب‌هایتان نقل کرده‌اید قول هشام در تجسیم را رد نموده‌اند و آیا امامان شما نیز در فهم سخن او اشتباه کرده‌اند؟

و آنچه در «الکافی» ذکر شده برای رد ادعای عبدالحسین کافی است، که عدم قول هشام به تجسیم نزد آنان به ثبوت رسیده است، و پوچی سخن دیگر موسوی که می‌گوید: و کسانی که می‌خواهند نور خداوند را خاموش کنند به علت حسادت و عداوت با اهل بیت او را به تجسیم متهم کرده‌اند) – معلوم و نمایان می‌گردد.

و حال ذکر شد که آنچه ائمه‌ی آنان به هشام نسبت داده‌اند قبل از اهل سنت در کتب معتمد آنان بوده است، پس آیا «کلینی» یا هر آنکه از او روایت کرده است همان کسانی‌اند به قول عبدالحسین می‌خواهند نور خدایی را خاموش نمایند؟؟

دوم: آنچه گفته است که عبارت منقول هشام نزد شهرستانی بر تجسیم دلالت نمی‌نماید، - یعنی مناظره هشام با علاف – ما گوئیم گذشته از این توجیه شهرستانی (۳/۲۱-۲۲) در حاشیه‌ی «الفصل» تعدادی اقوال از هشام رانقل نموده که صراحتاً در اثبات تجسیم می‌باشند، مثلاً از کعبی نقل نموده که هشام در توصیف خدای سبحان به او گفته است: (او جسم و دارای ابعاد است) و یا مثل قول هشام ( او [خداوند] با وجب خود هفت وجب است). و سخنانی دیگر که خداوند از آن‌ها مبرا و منزه است، ولیکن عبدالحسین طبق عادت دیرینه‌اش تمام این سخن‌ها را کتمان می‌نماید و به چیزی پناه جسته که به گمان خود او را در فریب و نیرنگ خود یاری می‌نماید. حسبنا الله ونعم الوكيل.

سوم: در انکار قول هشام به تجسیم می‌گوید: (در صورت فرض ثبوت آنچه از هشام ـ که بیانگر تجسیم است ـ ممکن است مربوط به قبل از بیداری و استبصار او باشد، زیرا دانستیم که او از جمله کسانی بوده است، که همچون جهمیه باور داشته است اما بعداً با هدایت آل محمد ج آشنا و بیدار گشته است، می‌گویم: و این توجیه همچنان که ذکر شد بیانگر جهل و یا مکر و نیرنگ اوست، زیرا هر آنکه اندکی با ملل و نحل آشنایی داشته باشد می‌داند که جهمیه کاملاً از تجسیم به دورند و اساس آنان بر انکار تجسیم مبتنی است. بلکه به انکار کلی صفات باور دارند، پس چگونه این مردک احمق می‌خواهد با حمل سخن منسوب به هشام به جهمیه از این گرداب نجات یابد؟؟ و حال ذکر نمودیم که دیدگاه‌های هشام کاملاً با مذهب جهمیه در تضاد است. و با ابطال استنادهای موسوی به واقعیت انتساب قول به تجسیم هشام بن حکم یقین می‌یابیم پس موضع‌گیری شیعه بعد از این نسبت به هشام چیست؟

و پس عبدالحسین می‌گوید: (و کسی از سلف ما از آنچه خصم به وی نسبت داده‌اند چیزی نیافته‌اند و با این وجود ما تمام تلاش خود را در بررسی آن به کار گرفتیم).

و من نمی‌دانم آیا در این دنیا نیرنگ و فریب بلکه دروغی همچون دروغ عبدالحسین وجود دارد یا خیر؟ پس آیا عبدالحسین از محتویات (الکافی) آگاه نیست؟ و یا او به محتوای آن باور ندارد؟ یا افک و بهتان است؟!

و آنچه در آخر مراجعه‌اش به آن اشاره نموده و به ذکر اسامی مؤلفین شیعه و کتب آنان پرداخته. پرداختن به آن ضروری نیست زیرا ما اهل سنت دارای ائمه و آثاری از بزرگان می‌باشیم، که برتر از کسانی‌اند که او به ذکرشان پرداخته و از پیشوایان علم و هدایت می‌باشد و آنان پیروان راستین سلف صالح و از جمله کسانی‌اند که حامل دین خدا از زمان وفات رسول خدا ج تا به امروز و مدافع سنت او بوده‌اند و انتقاد اهل بدعت همچون رافضیان و یا ملحدین مانند یهود و نصاری که آنان رهبر رافضه‌اند به آنان ضرری نخواهد رساند. و ما اهل سنت چون رافضیان مرا تکذیب و ائمه ما را نکوهش نمایند و یا به مذهب و باور ما کفر بورزند همین بس است که آیه‌ی: ﴿فَإِن يَكۡفُرۡ بِهَا هَٰٓؤُلَآءِ فَقَدۡ وَكَّلۡنَا بِهَا قَوۡمٗا لَّيۡسُواْ بِهَا بِكَٰفِرِينَ٨٩[الأنعام: ۸٩]بر آنان تلاوت نمائیم.

خدایا تو شاهد باش که ما از آن ائمه هدایت و هدایت‌یافته اعم از صحابه و تابعین ـ پیروان آن‌ها ـ و کسانی دین تو را حمل نموده و آن را به ما سپرده‌اند – پیروی و تبعیت می‌نمائیم آنانی که کتاب و سنت پیامبر ج را به وسیله‌ی آنان حفظ نموده‌ای و همچنان که خود در کتابت به ما آموزش داده‌ای همواره برای خود و آنان دعا می‌نمائیم: ﴿رَبَّنَا ٱغۡفِرۡ لَنَا وَلِإِخۡوَٰنِنَا ٱلَّذِينَ سَبَقُونَا بِٱلۡإِيمَٰنِ وَلَا تَجۡعَلۡ فِي قُلُوبِنَا غِلّٗا لِّلَّذِينَ ءَامَنُواْ رَبَّنَآ إِنَّكَ رَءُوفٞ رَّحِيمٌ١٠[الحشر: ۱۰].

[۶] با اقتباس از المنهاج.