نماز جماعت
چون نماز ظهر یا عصر روز دوشنبه فرا رسید، مقداری نشاط به آن حضرت جدست یافته بود، لذا از عباس و علی خواست تا به کمک آن دو به مسجد برود.
لذا در حالی که پاهایش بر زمین کِش میخورد، با کمک آن دو به راه افتاد و پردهای که بین او و مسجد بود را بالا گرفت و مردم را دید که نماز را اقامه نموده و مشغول نمازند.
یارانش را دید که در صفها ایستاده و نماز میگزارند. به آنان نگاه میکرد در حالی که آنان با چهرهها و بدنهایی پاکیزه در برابر الله ایستادهاند. مدتهای مدیدی را با این برگزیدگان و نخبگان به نماز ایستاده، و با آنان جهاد کرده و همنشین بوده است. چقدر از شبها را او با آنان پاس داشته و بیدار ماندهاند و چقدر از روزها را که به اتفاق هم روزه گرفتهاند و چه بسیار با هم در برابر سختیها ایستادگی کرده و شکیبا ماندهاند و با وی خالصانه به دعا و زاری پرداختهاند و چه بسیار برای یاری دین خدا از اهل و برادارنشان جدا شدهاند و وطن و دوستانشان را رها کردهاند! برخی به دیار باقی شتافته و عدهای در انتظار آن بسر میبرند، ولی در آنان هیچ تغییر و دگرگونی صورت نپذیرفته است.
اینک آن روز فرا رسیده که آنان را رها میکند و به دیار ابدی میشتابد، چه بسیار آنان را برای این سفر تشویق نموده است!.
وقتی آنان را مشغول نماز دید، خوشش آمد و تبسم بر لبانش نشست، تا حدی که چهرهاش بسان پارهای از ماه قرار گرفت، آن گاه پرده را پایین آورد و به رختخوابش باز گشت. در این هنگام فرشتۀ مرگ از آسمان فرود آمد تا پاکترین و مطهرترین روحی که آفریده شده است را قبض نماید.