آیا مردم نماز خواندند؟
وقتی عمر به هوش آمد، به اطرافیانش نگاهی انداخت و نخستین سوالی که از آنان پرسید، گفت: آیا مردم نماز خواندند؟ جواب دادند: بله یا امیرالمؤمنین. گفت: الحمدلله، اسلامی بدون نماز وجود ندارد.
آن گاه آب خواست و وضو گرفت و خواست برخیزد و نماز بخواند، اما نتوانست. آن گاه دست پسرش، عبدالله را گرفت تا بر او تکیه داده و نماز بخواند، اما خون از بدنش جاری شد.
عبدالله میگوید: به خدا سوگند من دستم را بر زخمش قرار دادم، اما شکاف زخم عمیقتر بود، لذا زخمهایش را با پارچهای بست و نماز صبح را خواند، سپس فرمود:
ای ابن عباس! ببین چه کسی مرا به قتل رساند؟ ابن عباس جواب داد: بردۀ مجوسی ترا مورد هجوم قرار داد و جمعی از صحابه را نیز مورد حمله قرار داد و آن گاه خودش را نیز به قتل رساند. عمر گفت: خدا را سپاسگزارم که قاتل من فردی است که در حضور خدا، حتی با یک سجدهای که برای خدا انجام داده باشد، نمیتواند با من طرح دعوا نماید.
پزشک آمد تا جراحتهای عمر را معاینه کند، و بنگرد که آیا ضربهها به معده و رودههایش اصابت کرده یا خیر؟ وقتی حضرت عمر آب نوشید، آبها از زخم زیر نافش بیرون آمدند، پزشک گمان برد که شاید اینها خون باشند که بیرون میآیند، لذا شیر خواست، وقتی عمر شیرها را سر کشد، شیرها از زخم زیر نافش بیرون آمدند.
پزشک پی برد که ضربههای شمشیر بدن وی را پاره کرده و شکمش هیچ غذا و آبی را نگه نمیدارد.
لذا رو به عمر کرد و گفت: یا امیر المومنین! وصیت بفرمایید؛ زیرا به گمانم امروز یا فردا مرگ به سراغت خواهد آمد. عمر با کمال نیروی ایمانی گفت: راست میگویی و اگر چیزی جز این میگفتی سخنت را باور نمیکردم.
سپس گفت: سوگند به الله، اگر تمام دنیا مال من میبود، از هول و هراس ایستادن در برابر الله، آن را فدیه میدادم.