خبر شهدا در مدینه
این داستان مجاهدین موته بود، اما داستان مدینه را حضرت انس ساین گونه بازگو میکند:
رسول خدا جبه نزد ما آمد و بالای منبر تشریف برد و فرمود: «آیا شما را از لشکر مجاهدین خبر ندهم»؟ ما گفتیم: بله، فرمود: «پرچم را زید به دست گرفت و شهید شد، برایش آمرزش بخواهید». ما گفتیم: خدایا! او را ببخش و بر او رحم کن. باز فرمود: «پرچم را جعفر بدست گرفت و او نیز شهید شد، برایش آمرزش بخواهید». باز ما گفتیم: خدایا! او را ببخش و بر او رحم کن. سپس فرمود: «پرچم را عبدالله بن رواحه بدست گرفت و او نیز شهید شد، برایش آمرزش بخواهید». ما گفتیم: خدایا! او را ببخش و بر او رحم کن. پیامبر نیز برای آنها آمرزش طلبید و آن گاه از منبر پایین آمد و به خانۀ جعفر رفت.
اسما دختر عمیس، همسر جعفر میگوید: من فرزندانم را شسته و سرهایشان را روغن زده و آردم را خمیر کرده و منتظر آمدن جعفر بودم که ناگاه رسول خدا جبه منزل ما تشریف آورد و فرمود: «فرزندانم را برایم صدا بزن».
اسما میگوید: آنها را در حالی که مانند جوجه بودند، به نزد پیامبر جآوردم و وقتی رسول الله جرا دیدند، برای رسیدن به نزد وی از همدیگر سبقت میگرفتند و خود را به وی آویزان کرده و او را میبوسیدند. و آن حضرت جپیوسته بر سر آنان دست میکشید و گریه میکرد.
اسما میگوید: من گفتم: یا رسول الله! مگر از طرف جعفر خبری به تو رسیده است؟ آن حضرت جخاموش ماند. باز من گفتم: مگر از طرف جعفر خبری به تو رسیده است؟ فرمود: جعفر شهید شده است. من گفتم: فرزندان جعفر یتیم شدند، فرزندان جعفر یتیم شدند.
رسول خدا جفرمود: آیا برایشان از فقر میترسی؟ من در دنیا و آخرت دوست و یاور آنها هستم. آن گاه رسول خدا جاز آنجا بیرون آمد و فرمود: «باید زنان گریه کننده برای جعفر گریه کنند» [۳۴].
آن گاه رسول خدا جبه خانهاش باز گشت و فرمود: «برای آل جعفر غذایی درست کنید؛ زیرا برایشان مصیبتی رسیده است که آنان را به خود مشغول ساخته است». [۳۵]
آری، جعفر شهید شد و از اهل و مالش جدا شد، اما وارد بهشتی گردید که پهنای آن به اندازۀ آسمان و زمین است.
رسول خدا جفرمود: «جعفر را در بهشت دیدم که بالهایی آلوده به خون داشت و با آنها همراه با فرشتگان پرواز میکرد» [۳۶].
[۳۴] الاستیعاب لابن عبدالبر.۱/۲۴۳. [۳۵] مسند احمد و سنن ترمذی با سند صحیح. [۳۶] معجم الاوسط طبرانی و مستدرک حاکم با سند صحیح.