موضعگیریهای استاد در دوران حکومت نظامی
دوران ایوب خان بهترین زمان ممکن برای دشمنان اسلام بود؛ بویژه اینکه گروه منکرین سنّت که به «پرویزیه» مشهور بودند، فعال شدند و حکومت نظامی وقت نیز از آنان حمایت میکرد. این موضوع باعث شد که اختلافات فکری در مورد سنّت پاک نبوی به اوج خود برسد و حکومت از این آب گلآلود استفاده کند تا به این وسیله کتابها و مجلات گمراهکننده را توسط ارگانها و دستگاههای خود در میان مردم توزیع کند.
استاد این گمراهکردن مردم را بیشتر جهت دستداشتن حکومت در آن تحمل نمیکرد و به همین جهت عملاً وارد عرصهی مبارزه شد و یکی پس از دیگری شبهات و گمراهیهای این فرقهی ضالّه را پاسخ داد و آنان را از لحاظ علمی، تاریخی و عقلی کاملاً رد کرد و سرانجام به این غائله پایان داد.
در مارس ۱۹۶۱ م حکومت قوانین جدیدی در مورد احوال شخصیه تصویب کرد که با شریعت اسلامی کاملاً منافات داشت. این جسارت به حدی بود که انگلستان در دوران استعمار چنین جرأتی به خود نداده بود که احکام اسلامی را در مورد احوال شخصیه لغو کند.
استاد با شجاعت تمام در مقابل این قوانین ایستاد و اعلام کرد: هرکس به آنها عمل کند گناهکار است و به همین منظور حواشی زیادی بر تک تک قانونها نوشت و مخالفت آنها را با نصوص قرآن و سنّت پاک پیامبر ج ثابت نمود. این موضوع ایوب خان را به شدّت خشمگین ساخت، اما این بار متعرض استاد نشد، بلکه به جای او دبیر کل جماعت اسلامی و افراد بسیاری – حتی صاحب چاپخانهای که نوشتههای استاد در آنجا چاپ میشد – را به زندان فرستاد. ایوب خان به خاطر سلطهی مطلقی که بر پاکستان داشت، قوانین زیادی را که مخالف با اسلام و دمکراسی بود به تصویب رساند؛ همین مسأله باعث شد آزادیهای فردی محدود شود و روزنامهها تحت نظات شدید حکومت قرار گیرد و کسی جرأت مخالفت با حکومت را نداشته باشد. تنها فردی که در این دورانِ خفقان وارد میدان شد، استاد مودودی بود که قوانین ایوب خان را کاملاً نقد کرد و با شجاعتی بینظیر تمام خطرات ناشی از آن قوانین را که در راستای تحکیم دیکتاتوری ایوب خان در پاکستان بود، به همگان اعلام کرد؛ به گونهای که به خاطر تندی مطالب، روزنامهها از چاپ سخنان استاد مودودی امتناع میکردند. اما دهانها هرگز بسته نشد و صدای استاد به اقصی نقاط کشور رسید و ارکان حکومت ایوب خان را به لرزه درآورد، به طوری که حکومت او ۵ سال بیشتر دوام نیاورد و این بار سرانجام در ۱۹۶۹ م پس از کاشت بذر اختلاف و نابودی در ملّت پاکستان و جداکردن پاکستان غربی از پاکستانی شرقی (بنگلادیش)، فرو ریخت.
جماعت اسلامی پس از تصویب قوانین ایوب خان در اکتبر ۱۹۶۳ م نشست عمومی خود را با حضور هزاران نفر از اعضا و هواداران خود برگزار کرد. حکومت از برگزاری چنین نشستی بسیار ناخرسند بود؛ اما به رغم تمام مشکلات و سنگاندازیهای او، جماعت در تاریخ تعیین شده جلسه را برگزار کرد، ولی حکومت استفاده از بلندگو را درحالی که ده هزار نفر در آنجا حضور داشتند، ممنوع اعلام کرده بود. بنابراین، جماعت شیوهی قدیمی رساندن صدا را انتخاب کرد، به این ترتیب که افرادی تک تک کلمات استاد را برای مردم تکرار میکردند و آن را به صفهای آخر میرساندند. استاد سخنرانی خود را آغاز کرد و هنوز مدت زیادی از شروع سخنانش نگذشته بود که اخلالگران نظم جلسه را برهم زدند و شعارهایی بر ضد مودودی و جماعت او سر دادند و سپس به سوی استاد آتش گشودند. یکی از آشوبگران تیری به سوی استاد شلیک کرد که خوشبختانه به او اصابت نکرد، اما یکی از اعضای جماعت به سبب آن شهید شد. استاد ایستاده به سخنان خود ادامه داد و به رغم اینکه عدهای به وی توصیه میکردند که نشسته سخن بگوید با صدای بلند گفت: «اگر من بنشینم چه کسی خواهد ایستاد؟». وضعیت جلسه همچنان ناآرام بود و چیزی نمانده بود که مردم با آشوبگران مسلح درگیر شوند و همان چیزی که رأس این توطئه میخواست به وقوع بپیوندد. استاد همه را به آرامش فرا خواند و اعلام کرد آشوبگران را در نهایت آرامش و بدون اینکه با آنها درگیر شوند، از چادرها بیرون کنند. استاد در این جلسه جملهی مشهوری را بر زبان آورد که در تمام پاکستان پیچید؛ استاد گفت:
«جنبش اسلامی همچون آبی جاری است که هرگاه در مسیر خود صخرهای بیابد در برابرش سر تسلیم فرود نمیآورد؛ بلکه به حکم طبیعت خود، به چپ و راست میرود تا به جریانش ادامه دهد و صخره را، درحالی که بر انگشتانش از شدّت خشم گاز میگیرد؛ پشت سر نهد. مکر صخره تا به این حدّ است که سرانجام نابود میگردد و خدا بهترین چارهاندیشان است».
حکومت بعد از شکست در توطئههای منحوس خود بدون هیچ بهانهای جماعت اسلامی را منحل و تمام اموال آن را مصادره کرد و رهبران جماعت اسلامی و در رأس آنان استاد ابوالاعلی مودودی را، دستگیر کرد. دستگیرشدگان ۴۰ نفر بودند که همگی به زندان افتادند، اما در نهایت حکم برائت آنان در ۲۵ سپتامبر ۱۹۶۴ م توسط دیوان عالی کشور صادر شد و همه پیروزمندانه به عرصهی دعوت بازگشتند.
استاد یک بار دیگر بر سر قضیهی عید فطر دستگیر شد. جریان از این قرار بود که در ۱۹۷۵ م روز عید مصادف با روز جمعه شد. ایوب خان براساس مشتی خرافات قدیمی معتقد بود که هرگاه روز عید با روز جمعه همزمان شود، حکومت زمانه برچیده خواهد شد و بسیار تلاش کرد تا عید را به روز پنجشنبه موکول کند. به همین واسطه به همگان اعلام کرد هرکسی این موضوع را قبول نکند دستگیر خواهد شد. اما استاد این گفتهی ایوب خان را محکوم کرد و روز عید را منوط به رؤیت هلال ماه کرد. سرانجام مردم جمعه را عید اعلام کردند و استاد مجدداً دستگیر شد و دو ماه دیگر را در زندان به سر برد.
این مختصری از جهاد استاد ابوالاعلی مودودی در راه برپایی حکومت اسلامی بود. جهاد وی جنبههای گوناگونی داشت و در عرصههای مختلفی بود. او با تمام جریانات الحادی مبارزه کرد؛ با کمونیستها، غربزدهها، قادیانیها، منکرین سنت، خرافهپرستان، دینفروشان و...؛ که در تمام مبارزات، پیروز و سربلند از میدان خارج شد.
وی سرانجام پس از عمری تلاش طاقتفرسا در راه اعتلای کلمهی حق و ابطال باطل در ۲۲ سپتامبر ۱۹۷۹ م در سن ۷۶ سالگی دار فانی را وداع گفت و به ملکوت اعلی پیوست و نسلی را پس از خود به جای گذاشت که به دعوت او ایمان و بر ادامهی جهاد بر حقش یقین کامل داشتند. استاد ابوالاعلی مودودی از نسل پاک پیامبر و از آن دسته سادات حسینی بود که روح جهاد در قطره قطرهی خونش جاری بود و در این راه به تأسی از نیاکان بزرگوارش از هیچ قدرتی جز خدای متعال باکی نداشت.
از استاد شش پسر و سه دختر به جای مانده است؛ پسرانش به ترتیب عمر فاروق، احمد فاروق، محمد فاروق، حسین فاروق، حیدر فاروق و خالد فاروق و دخترانش حمیرا، اسماء و عایشه نام دارند.
روحش شاد و یادش گرامی باد!
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله والصلاة والسلام علی رسوله الکریم