حال اهل صفه
اهل صفه مردمان خاصی و ملازم صفه نبودند، بلکه گهی زیاد و گهی کم میشدند، چون برخی مدتی در آنجا اقامت گزیدند، بعد به جای دیگر انتقال مینمودند و کسانی که در آنجا سکونت داشتند از نوع سایر مسلمانان بودند، آنها هیچ امتیازی در علم و دین نداشتند، بلکه بعضی از آنها مرتد شدند و پیامبر ج مرتد شدگان را اعدام نمود مانند آن چند نفری که از قبیلهی «عُرینه» بودند که آب و هوای مدینهی منوره با طبیعتشان موافقت ننمود، پیامبر ج به آنها دستور داد تا به گلهی شتر صدقه بروند و از شیر و پیشاب شتران استفاده نمایند، آنها بدانجا انتقال نمودند و از شیر و پیشاب شتران استفاده به عمل آوردند، وقتی صحت یافتند، ساربان را کشتند، گله شتر را با خود بردند، پیامبر ج اطلاع یافت، تعدادی را غرض پیگیری آنها فرستاد، وقتی نزد آنجناب آورده شدند، به دستور وی دستها و پاهایشان قطع و بر چشمانشان داغ گذاشته شد و در سنگلاخ مدینه انداخته شدند، کسی آب هم برایشان نمیداد تا اینکه جان دادند[١٣].
قصهی این گروه به روایت انس س در صحیح بخاری و صحیح مسلم آمده است و در آن ذکر رفته است که آنها در صفه سکونت گزیده بودند، پس صفه منزل همچون اشخاص نیز بود.
بهترین مسلمانی که در صفه منزل گرفته بود سعد بن ابی وقاص میباشد، سپس از آنجا انتقال نمود و همچنان ابوهریره و دیگران نیز در آنجا سکونت گزیدهاند، تاریخ آن ساکنان را ابوعبدالرحمن سلمی جمع آوری نموده است.
انصار و بزرگان مهاجرین چون ابوبکر، عمر، عثمان، علی، طلحه، الزبیر، عبدالرحمن بن عوف، ابوعبیده بن الجراح و امثال آنها از اهل صفه نبودند.
اما روایتی آمده که در صفه غلامی از مغیره بن شعبه سکونت داشت، پیامبر ج در شأن او فرمودند: «هَذا وَاحِدٌ مِنَ السَّبْعَةِ».
ترجمه: «این غلام یکی از ابدال هفتگانه است».
این حدیث به اتفاق علماء جعل و دروغ است، با آنکه ابونعیم در کتاب «الحلیه» ذکر نموده است و همچنان هر حدیثی که در تعداد اولیاء، ابدال، نقباء، نجباء اوتاد، و اقطاب[١٤]، مثل چهار، یا هفت، یا دوازده، یا چهل، یا هفتاد، یا سیصد، یا سیصد و سیزده، و یک قطب روایت شده، صحت ندارد. بلکه هیچ لفظی از این الفاظ به جز از لفظ ابدال به زبان گذشتگان ذکر نشده است، در حدیثی در مسند امام احمد به روایت علی س آمده است که: ابدال چهل مرد و در شام اند، این حدیث متصل و ثابت نیست و آنچه به همه معلوم است علی س و طرفدارانش از معاویه س و همراهانش که در شام قرار داشتند، بهتر بودند، بنابراین امکان ندارد که بهترین مردم در لشکر معاویه باشند نه در لشکر علی.
در صحیح بخاری و صحیح مسلم از ابوسعید س روایت است که پیامبر ج فرمودند: «تَمْرُقُ مَارِقَةٌ عَلَى فُرْقَةٍ مِنَ الْمُسْلِمِينَ، يَقْتُلُهَا أَوْلَى الطَّائِفَتَيْنِ بِالْحَقِّ».
ترجمه: «دستهای در وقت دوپارچگی مسلمانان از دین بیرون میشوند، آنها را نزدیکترین گروه مسلمانان به حق از بین میبرند».
آن فرقه، خوارج بودند که در وقت اختلاف مسلمانان در دورهی خلافت علی س از دین برگشتند، علی س با یاران خویش آنها را نابود کرد، از این حدیث صحیح نزدیکی علی س به حق نسبت به معاویه س و یارانش معلوم میشود، پس چگونه ابدال در پستترین لشکر وجود مییابند نه در بلندترین آن؟!
همچنان آنچه بعضی روایت میکند که مردی در نزد پیامبر ج این بیتها را سرود:
قد لسعت حیة الهوی کبدي
فلا طبیب لها ولا راقي
إلا الحبیب الذي شغفت به
فعنده رقیتي وتریاقي
ترجمه:
مار عشق جگرم را نیش زده
دکتر و دمگر برایش هیش شده
جز حبیبی که به او دل دادهام
نزد او دارو دم جویندهام
پیامبر ج از شنیدن این بیتها به اندازهای در شور و هیجان آمدند، که پتو از شانهشان به زمین افتاد.
این روایت به اتفاق علمای حدیث جعل و دروغ است و دروغتر از آن، آنچه است که بعضی روایت کردهاند که، پیامبر ج لباس خود را پاره کردند و جبرییل پرچه(قطعه) از آن را گرفت و به عرش بسته نمود.
همچنان آنچه به عمر س نسبت میدهند که او فرموده است: پیامبر ج و ابوبکر صحبت مینمودند، من در میانشان مانند زنگی (ناآشنا) بودم. این روایت و امثال آن در نزد علمای حدیث، دروغهای آشکار است.
[١٣]- پیامبر اکرم ج این کار را با ایشان بر اساس قصاص انجام دادند، زیرا این افراد که بنام عرنیین یاد میشدند، با شتربانان زکات، این کارها را انجام داده بودند؛ دست و پای آنها را پریده و چشمان شان را کشیده و در بیابان آنها را انداخته بودند تا جان دادند. (مُصحح)
[١٤]- این الفاظ و القاب مراتب ولایت در نزد صوفیها میباشد، در نزد آنها یک قطب و یا غوث اعظم وجود دارد که رهبری اوتاد چهارگانه بدوش وی میباشد، و اوتاد چهارگانه حفاظت عالم را از چهار طرف عهدهدارند و اقطاب هرکدام در قارهیی از قارات زمین وجود و سلطه دارند و ابدال در عالم زندگی و حفاظت آن را مینمایند، و نجباء عهدهدار کارهای مردمان میباشند. ر.ک. الفکر الصوفی، ص ٣٥٧. (مترجم)