کفر کج روان و فلاسفه
هر کس بگوید: بعضی از اولیاء با آنکه رسالت محمد ج برایشان رسیده است، لیکن آنها راهی دیگری به سوی الله دارند و در آن محتاج به محمد ج نمیباشند، همچین انسانی کافر ملحد است.
اگر شخصی بگوید: من در علم ظاهر نیاز به محمد ج دارم نه در علم باطن و یا بگوید: در علم شریعت محتاج به وی هستم نه در علم حقیقت. آن شخص بدتر از یهودیها و نصرانیها خواهد بود، یهودیها و نصرانیها میگویند: محمد پیامبر عرب است نه پیامبر اهل کتاب، پس آنها به بخشی از کتاب ایمان آوردند و از بخشی دیگر منکر شدند و جزو کافران گردیدند و همچنان آن شخصی که به بعضی رسالت وی ایمان آورده است و به بعضی دیگر منکر شده است، از یهودیها و نصرانیها کافرتر میباشد، زیرا علم باطن که علم ایمان و شناسایی و احوال دلهاست علم از حقایق باطنی ایمان میباشد و این علم بهتر از علم اعمال ظاهری اسلام خواهد بود، هرگاه کسی گوید: محمد ج صرف کارهای ظاهری را میدانست نه حقیقتهای ایمان را، بناء من در حقیقتهای ایمانی از کتاب و سنّت استفاده نمینمایم، آن کس با ادعای خویش به ما میرسند که بعضی آنچه بدان ایمان آوردهاند، در رسالت پیامبر ج بوده است و بعضی دیگر نبوده است و چنین کسی بدتر از شخصی است که بگوید: به بعض رسالت ایمان دارم و از بعضی دیگر منکرم و لیکن نگوید آنچه بدان ایمان دارد مفضولترین بخش آن است.
ملحدان ادعا دارند که ولایت از نبوت بهتر است و مردم را در اشتباه انداختهاند و میگویند، ولایت محمد ج بهتر از نبوتش میباشد و این بیت را میسرایند:
مقام النبوة في برزخ
فريق الرسول ودون الولي
یعنی: مقـام نبـوت در بـرزخ
بـالا رسـول و پائین ولـی
میگویند: ما در ولایت آنجناب که بزرگتر از رسالتش میباشد شریک هستیم، این ادعا گمراهی بزرگ ایشان را نشان میدهد، زیرا مانند ولایت محمد ج گذشته از آن گروه ملحد در هیچ فردی، حتی ابراهیم و موسی علیهما السلام وجود ندارد.
از اینکه هر رسول نبی و ولی بوده است، بناء رسول الله ج نبی و ولی میباشد، رسالتش دربر دارندهی نبوتش بوده است و نبوتش ولایتش را دربر دارد، اگر آن مردم وحی الله را به پیامبر بدون ولایت آنجناب گمان کنند، این گمان مردود است. چون در حالت وحی برایش امکان ندارد که ولی الله نباشد، اگر فرضاً در آن حالت از ولایت اللهتعالی عاری باشد، باز هم کسی مانند او در ولایت و دوستی الله نخواهد بود.
آن مردم گهی میگویند، چنانکه ابن عربی مؤلف «فصوص» گفته است:
آنها از سرچشمهای فرا میگیرند که از آن فرشته، وحی را فرا گرفته به رسول الله میرساند. آنان عقیدهی فلاسفه را پذیرفتهاند سپس در چوکات مکاشفه نمایان ساختهاند، زیرا فلاسفه میگویند: افلاک قدیمی و ازلیاند، آنها – به گفتهی ارسطو و پیروانش – علتی دارند که به آنها مشابهت دارد، اولین آنها – به گفتهی ابن سینا و یارانش – خود پیداست و عقیده ندارند که آنها همه مخلوق پروردگار هستند، ذاتی که آسمانها و زمین و آنچه میان آنهاست، در شش روز پیدا کرده است و همه چیز را به ارادت و قدرت خود آفریده است و همه چیز را میداند، بلکه آنان یا بهکلی از علم الله تعالی منکرند، چنانچه ارسطو نظر دارد و یا میگویند الله طرف کلیات چیزهای تغییر خورنده را میداند، چنانکه ابن سینا گفته است، حقیقت این رای انکار علم الله تعالی میباشد، چون هر موجود در خارج ذهن، معین و جزیی خواهد بود، پس هر یک از افلاک و آسمانها جزییاند.
همچنان تمام زندهجانها، صفات و کردارهایشان جزیی میباشند، کسی که جز کلیات را نداند، چیزی از موجودات را نمیداند، زیرا کلیات در ذهنها کلیاند، نه در وجود خارجی.
تفصیل رد بر آن گروه در کتاب «ردّ تعارض عقل و نقل» و سایر کتابهای اینجانب ذکر رفته است، کفر آن گروه بزرگتر از کفر یهودیها و نصرانیها، بلکه بزرگتر از کفر مشرکین عرب میباشد، اینها همه میگویند الله تعالی آسمانها و زمین و تمام مخلوقات را به خواست و قدرت خود پیدا کرده است.
ارسطو و سایر فلاسفهی یونان ستارهها و بتها را میپرستیدند، با آنکه فرشتگان و انبیاء † را میشناختند، در کتابهای ارسطو هیچ یادآوری از فرشتگان و انبیاء وجود ندارد و اکثر علوم یونانیان در علوم هستی میباشد.
اما در علوم الهیات صحیح و صواب آنها اندک بوده است، خطا و لغزش ایشان زیاد است، یهودیها و نصرانیها بعد از منسوخ شدن شریعتشان نسبت به فلاسفه در علوم ذکر شده داناترند و لیکن فلاسفهی متأخر مانند ابن سینا و امثالش خواستند نظر پیشقدمان خود را با رسالات رسولان تلفیق نمایند، بعضی مسائل را از اصول جهمیها و معتزلیها گرفتند و مذهبی ترتیب دادند که به فلاسفه نسبت داده میشود و در آن فساد و تناقض بیحد زیاد است. ما بعضی از آن تناقضات را در جای دیگر بیان نمودهایم.
این فلاسفه وقتی دیدند شأن رسولان چون موسی، عیسی و محمد ج اهل دنیا را مبهوت کرده است و دانستند که شریعت محمد ج بزرگترین شریعتی میباشد که به دنیا آمده است و بیان فرشتگان و جنیان را در اخبار انبیاء دریافتند، خواستند بین آن اخبار و سخنان یونانیان پیشین خویش، آنان که دورترین مخلوق از معرفت الله تعالی و فرشتگان و کتابها و رسولان وی و روز آخرت میباشند، تلفیق و جوری آورند.
فلاسفه ده (١٠) عقل ثابت نموده است و آنها را به اصطلاح (مجردات و مفارقات) مینامند. مفارقات از مفارقت و جدایی جان از بدن گرفته شده است و به سبب جدایی و تجرد جانها از ماده، مفارقات نامیدهاند.
آنان افلاک را ثابت و هر فلک را روان دار شناختهاند، اکثر ایشان آنها را اعراض قلمداد نمودهاند و بعضی از ایشان آنها را جواهر میدانند. این مجردات ثابت شده نزدشان در روش تحقیقی موجودات ذهنی خواهند بود نه عینی، چنانکه یاران فیثاغورس اعداد مجرد را به اثبات رساندهاند و یاران افلاطون مثالهای افلاطونی مجرد ثابت نمودهاند، هیّولای مجرد از صورت و زمان و فضای مجرد ثابت کردهاند.
ماهران ایشان اعتراف دارند که این مثالهای مجرد در ذهنها ثابت میگردند، نه در خارج، وقتی عقب ماندگان آنها چون ابن سینا و امثالش خواستند نبوت را بر مبادی فاسد آنها ثابت گردانند، سه خصوصیت برای نبوت ذکر نمودند و آنها را معیار معرفت نبی قرار دادند:
١- نبیّ باید قوت علمی داشته باشد که آنها بنام قوت قدسی مینامند و توسط آن علم را بدون آموختن فرا میگیرد.
٢- قوت خیال را دارا باشد، تا آن قوت خیال معقولات را در عقلش به شکلی که در روان خود صورتها را ببیند و یا آوازها را بشنود، چنانکه خواب برده، میبیند و میشنود، بیاورد و آن چیزها را وجودی در خارج نمیباشد و ادعا دارند که آن صورتها فرشتگان الله تعالی بودند و آن آوازها سخن خداوند متعال است.
٣- قوت کاری داشته باشد، که با آن در هیّولای عالم تأثیر اندازد.
فلاسفه معجزات پیامبران و کرامات اولیاء و کارهای معجزه آسای ساحران را به قوت نفس نسبت داده است و از آنها آنچه را پذیرفتهاند که با مبادیشان موافقت دارد، مانند مار شدن عصای موسی ÷، اما پاره شدن مهتاب و امثال آن را انکار نمودهاند، ما به تفصیل بر آنها در چندین جا رد نمودهایم و فساد شروط ایشان را بیان داشتهایم و واضح ساختهایم که آنچه بنام ویژگیهای نبوت قلمداد نمودهاند، ویژگیهای بزرگتر از آن به بعضی عوام و پیروان انبیاء حاصل میگردد و واضح ساختهایم که فرشتگان اللهتعالی زنده، گویا و بزرگترین مخلوقات خداوند متعال میباشند و آنها بس زیادند، چنانکه الله تعالی فرموده است: ﴿وَمَا يَعۡلَمُ جُنُودَ رَبِّكَ إِلَّا هُوَ﴾[المدثر: ٣١].
ترجمه: «لشکرهای پروردگارت را جز او کسی نمیداند».
فرشتگان ده (١٠) نبوده است و اعراض هم نیستند و بخصوص نه آنند که فلاسفه ادعا دارند: سرچشمهی اول عبارت از عقل اول میباشد، تمام چیزهای از او پایین از او پیدا شده است و عقل فعال دهم پروردگار همهی آنچه زیر فلک قمر قرار دارد، میباشد.
معرفت فساد این چرندها لازم دین رسولان است، هیچ فرشتهای پیدا کنندهی ما سوی الله نمیباشد، آن مردم ادعا دارند که عقل یاد شده در حدیثی آمده است: «إِنَّ أَوَّلَ مَا خَلَقَ اللهُ الْعَقْلَ قَالَ لَهُ: أَقْبِلْ فَأَقْبَلَ، ثُمَّ قَالَ لَهُ: أَدْبِرْ فَأَدْبَرَ، قَالَ: وَعِزَّتِي مَا خَلَقْتُ خَلْقًا أَعْجَبَ إِلَيَّ مِنْكَ، بِكَ آخُذُ وَبِكَ أُعْطِي وَبِكَ الثَّوَابُ، وَعَلَيْكَ الْعِقَابُ».
ترجمه: «اولین وقت که الله تعالی عقل را پیدا کرد، بدو گفت: به نزد من بیا، او آمد، سپس بدو گفت: برو، او رفت، پس الله فرمود: قسم به عزتم مخلوقی پیدا نکردهام که نسبت به تو در نزد من محترمتر باشد، به سبب تو میگیرم و به سبب تو میدهم ثواب برای تو است و عقاب بر تو است».
آن عقل را قلم نیز مینامند، نظر به حدیثی که امام ترمذی روایت نموده است: «إِنَّ أَوَّلَ مَا خَلَقَ اللَّهُ الْقَلَمُ»[٦١].
ترجمه: «اولین چیزی که الله پیدا نموده است، قلم است».
حدیثی که در مورد عقل ذکر نمودهاند، نزد علمای حدیث جعل و دروغ است، چنانکه ابوحاتم بستی، دار قطنی، ابن جوزی و دیگران بیان داشتهاند و آن در هیچ دیوان معتمد حدیث وجود ندارد و با آن هم اگر لفظ حدیث ثابت باشد، حجت بر ردّ آنها خواهد بود، زیرا لفظ حدیث: «أَوَّلَ مَا خَلَقَ اللهُ الْعَقْلَ قَالَ لَهُ» و در روایتی دیگر: «لَمَّا خَلَقَ اللَّهُ الْعَقْلَ قَالَ لَهُ».
ترجمه: «وقتی الله تعالی عقل را پیدا کرد به آن گفت».
پس معنای حدیث: الله تعالی عقل را در ابتدای پیدایش آن خطاب فرموده است، نه اینکه آن اول مخلوقات است، کلمهی (اول) مانند کلمهی (لمّا) برای ظرفیت و وقت است و تتمهی حدیث «مَا خَلَقْتُ خَلْقًا أَكْرَمَ عَلَيَّ مِنْكَ» میرساند که الله تعالی قبل از عقل مخلوقات دیگری نیز پیدا کرده است، پس فرموده است: «فبِكَ آخُذُ، وَبِكَ أُعْطِي، وَبِكَ الثَّوَابُ، وَعَلَيْكَ الْعِقَابُ» در این بخش چهار نوع اعراض را ذکر نموده است و حال اینکه در نزد فلاسفه تمام جواهر بالایی و پایینی از عقل پیدا شده است، پس دلیل کجا و مدّعا کجا؟!
[٦١]- روایت ترمذی از عبادة بن الصامت س.