فصل دوم: جنگ بزرگ اسلام و رومیان
امام مسلم و احمد از یسیربن جابر روایت میکنند که گفت: طوفان سرخی در کوفه شدت گرفت. مردی که ورد زبانش «ای عبدالله بن مسعود قیامت فرارسیده است» بود، بر وی وارد شد. عبدالله که تکیه داده بود، نشست و فرمود:
«قیامت نمیرسد مگر زمانی که نه میراثی تقسیم شود و نه غنایم جنگی مردم را خوشحال کند» سپس با دست به طرف شام اشاره نمود و فرمود: دشمنی که جهت جنگ با مسلمانان گردهم میآیند و مسلمانان نیز با آنها وارد معرکه میشود گفت: منظورت روم است؟ فرمود: آری، در این جنگ درگیری سختی رخ خواهد داد، گروهی از سپاه اسلام پیمان بسته که زندگی خود را در گروه پیروزی بر دشمن بگذارند و وارد معرکه شده آنقدر میجنگند تا شب فرارسیده و هیچ کدام از طرفین نتیجه نمیگیرند و آن گروه از بین میرود، فردایش گروهی دیگر با همین هدف وارد شده و تا شب مبارزه میکنند که بدون نتیجه همه گروه متلاشی شده و از بین میرود. روز سوم نیز همین اتفاق میافتد و در روز چهارم مسلمانان به صورت دستهجمعی و همگی بر رومیان حمله کرده و آنها را شکست داده و چنان کشت و کشتاری رخ میدهد که هرگز سابقه نداشته است یا فرمود: دیگر تکرار نخواهد شد، تا جایی که وقتی پرندهای از بالای اجساد مردگان میگذرد، قبل از اینکه به آخر برسد، از ترس و وحشت دق مرگ شده و میمیرد و وقتی آمارگیری میکنند، میبینند که خانوادهای که صد مرد جنگجو داشته از آنها حتی یک نفر نیز باقی نمانده است. کدامین غنیمت خوشحالشان کند و چگونه میراث تقسیم کنند. در این حالت اسفناک است که خبر وحشتناکتری میرسد: دجال به دیار و اهل و فرزندانشان حمله کرده است، هر چه در دست دارند رها کرده و به طرفش میروند، در مقدمه لشکرشان ۱۰ سواره را به جلو میفرستند که رسول خداصفرمود: «من نام، نام پدران، نام اسبهایشان را میدانم. آنها در آن زمان بهترین سواران روی زمین هستند».