فصل سوم: احادیث و روایات مربوط مسیح دجال
امام احمد از هشامبن عامر انصاریسروایت میکند که به همسایههایش گفت:
شما به جای من نزد افرادی میروید که نه نسبت به من به رسول خداصنزدیکتر بودهاند و نه حدیثش را بهتر درک میکردهاند. من از رسول خداصشنیدم که فرمود:
«از زمان خلقت آدم تا قیامت، مسئلهای بزرگتر از ظهور دجال وجود ندارد».
امام مسلم از عامربن شرحبیل شعبی ـ شعب همدان ـ روایت میکند که او نزد فاطمه بنت قیس، خواهر ضحاک بن قیس یکی از زنانی که در اوایل امر هجرت کرده بود، رفته و گفت: میخواهم حدیثی را برایم روایت کنی که خودت شخصاً از رسول خداصشنیده باشی. فاطمه گفت: اگر بخواهی همین کار را خواهم کرد. عامر گفت: آری، روایت کن. گفت:
با ابن المغیره [٧۴]که یکی از بهترین جوانان قریش در آن زمان بود ازدواج کردم. او در اولین غزوه رسول خداصمجروح شد و وقتی بیوه شدم. خواستگارانی از صحابه به سراغم آمدند که عبدالرحمن بن عوف یکی از آنها بود و رسول خداصمرا برای اسامه بن زید خواستگاری نمود. چون من شنیده بودم که رسول خداصگفته است که: «هر کس مرا دوست دارد، باید اسامه را نیز داشته باشد»، گفتم اختیار من در دست شماست، عقدم را با هر کس صلاح میبینی ببند».
فرمود: فعلاً به منزل ام شریک برو (امشریک زنی سرمایهدار از انصار بود که دستش در راه خدا باز بود و مهمانان زیادی بر او وارد میشدند) قبول کردم. دوباره فرمود: نه، این کار را نکن در منزل ام شریک رفت و آمد زیاد میشود و من میترسم ناخواسته روسریت بیفتد یا لباست بالا رود و مردم عورتت را ببینند و خوشت نیاید. نزد پسر عمویت عبدالله بن اممکتوم برو (او مردی نابینا از بنیفهر قریش و هم قبیله فاطمه بود) و من به منزل او منتقل شدم. عدهام تمام شده بود که منادی رسول خداصندا زد «الصلاة جامعة» [٧۵]به مسجد رفته و در صف زنان ایستاده و با رسول خداصنماز گزاردم. بعد از نماز رسول خداصبا چهرهای خندان بر منبر نشسته و دستور داد همه سر جایشان بنشینند و فرمود: آیا میدانید چرا شما را جمع کردهام؛ گفتند: خدا و رسولش بهتر میدانند. فرمود: به خدا سوگند، نه میخواهم شما را به کاری تشویق کنم و نه میخواهم شما را بترسانم. تمیم داری که نصرانی بوده است مسلمان شده و با من بیعت کرده است، او داستانی را تعریف میکند که با چیزهایی که من در مورد مسیح دجال به شما گفتهام، تطابق دارد. او چنین تعریف میکند: با ۳۰ نفر از قبیلههای لخم و جزام سوار کشتی شدهاند که طوفان و امواج دریا آنها را یک ماه در دریا سرگردان کرده است و به جزیرهای رسیدهاند، نزدیک جزیره لنگر انداخته و بر قایقهای کشتی سوار شده و وارد جزیره شدهاند. در بدو ورود، با حیوانی بزرگ و پرمو روبه رو شده که از کثرت موهایش سرش از دمش مشخص نبود. به او گفتند: وای به حالت تو چه هستی؟ گفت من جساسهام. گفتند: جساسه چیست؟ گفت: به طرف این مرد در دَیر بروید که مشتاق شنیدن اخبار شماست. وقتی اسم آن مرد را برد، ترسیدیم که خود شیطان باشد. به سرعت به طرف دَیر رفته و وارد شدیم که ناگهان با بزرگترین انسانی که تا به حال دیده بودیم، برخورد کردیم. او خیلی محکم بسته شده بود، دستهایش به دور گردنش و پاهایش را با آن بسته بودند. گفتیم: وای به حالت تو چه هستی؟ گفت: شما توانستهاید مرا بشناسید. شما که هستید؟ گفتیم: ما مردمانی از عربیم که بر یک کشتی بودهایم و طوفان و امواج ما را به اینجا کشانده است با استفاده از قایقهای کشتی وارد این جزیره شدهایم که با حیوانی پرمو که از کثرت موهایش سرش از دمش مشخص نبود برخورد کردیم و گفتیم تو چه هستی؟ گفت: من جساسهام. گفتیم: جساسه چیست؟ گفت: به سوی این مرد در دیر بروید که مشتاق شنیدن اخبار شماست و چون از او ترسیده بودیم و فکر کردیم شیطان است، به سرعت خودمان را به تو رساندیم. گفت: از نخل بیسان بگویید؟ گفتیم: از کدامین شأنش میپرسی؟ گفت: آیا ثمر میدهد؟ گفتیم: آری. گفت: نزدیک است که ثمرش قطع شده و دیگر ثمر ندهد. گفت: از دریاچه طبریه بگویید. گفتیم: از کدامین شأنش میپرسی: گفت: آیا هنوز آب دارد؟ گفتیم: آری آبش زیاد است و اطرافیان با آبش کشاورزی میکنند. گفت: به زودی آبش تمام خواهد شد. گفت از چشمه زُعر [٧۶]بگویید. گفتیم: از کدامین شأنش میپرسی؟ گفت: آیا هنوز آب دارد و مردم با آبش کشاورزی میکنند؟ گفتیم: آری آبش زیاد است و مردم با آبش کشاورزی میکنند. گفت: از نبی امیین بگویید که چه کار کرده است؟ گفتیم: در مکه مبعوث شده و به مدینه هجرت کرده است. گفت: آیا عرب با او جنگیده است؟ گفتیم: آری، و به او خبر دادیم که او بر عربهای اطرافش پیروز شده و از او پیروی میکنند. گفت: آیا چنین شده است؟ گفتیم: آری. گفت: خیر و صلاح آنها در این است که از وی پیروی کنند و من خودم را به شما معرفی میکنم! من مسیح دجال هستم و نزدیک است که اجازه خروج بگیرم و وقتی خارج شوم، در عرض چهل شبانهروز هیچ روستایی نخواهد ماند مگر اینکه واردش شوم به جز مکه و طیبه که این دو بر من حرام شدهاند و هر گاه بخواهم وارد یکی از این دو بشوم، فرشتهای با شمشیری برنده جلوم را میگیرد و بر هر دری از درهای این دو نگهبانانی از فرشتگان گماشته شدهاند. رسول خداصبا نیزه به منبر کوبید و گفت طیبه اینجاست، طیبه اینجاست، طیبه اینجاست طیبه اینجاست (یعنی مدینه). ای مردم، آیا این سخنان را قبلاً از من شنیدهاید گفتند: آری. فاطمه: من از سخنان تمیم خوشم آمد و خوشحالم که با سخنان من در مورد دجال و مکه و مدینه مطابقت دارد. آگاه باشید که او در دریای شام یا در دریای یمن است. خیر، بلکه او را از طرف مشرق خواهد آمد، او از طرف مشرق خواهد آمد.
فاطمه گوید: من این حدیث را از رسول خداصحفظ نمودهام [٧٧].
بخاری از عبدالله بن عمربروایت میکند که رسول خداصفرمودند:
در خواب دیدم که طواف کعبه میکنم. ناگهان مردی گندمگون با موهایی صاف که از موهایش قطرههای آب میچکید را دیدم. پرسیدم: این کیست؟ گفتند: ابن مریم، سپس رفتم و متوجه مرد تنومند سرخپوستی شدم که موهای مجعدی داشته و یکی از چشمهایش کور بود و همچون انگوری نمایان شده بود. گفتند: این دجال است. ابن قطن خزاعی از همه ردم به او شبیهتر است.
احمد از عبدالله بن عمربروایت میکند که رسول خداصفرمودند:
همه پیامبران دجال را برای امتشان توصیف کردهاند و من بهتر از همه پیشینیان او را توصیف خواهم نمود. او یک چشم است و خداوند تعالی یک چشم نیست، چشم راستش همچون انگوری بالا آمده است [٧۸].
ترمذی از ابن عمر روایت میکند که از رسول خداصدر مورد دجال سؤال شد. فرمودند:
«آگاه باشید که خداوند شما یک چشم نیست و دجال یک چشم دارد، چشم راستش همچون انگوری بالا آمده است» [٧٩].
امام احمد از انس نقل میکند که رسول خداصفرمودند:
«پیامبری نیامده مگر اینکه امتش را از یک چشم دروغگو (دجال) بیم داده است. آگاه باشید که او یک چشم است و خداوند شما یک چشم نیست و بین دو چشمش نوشته شده: کافر» [۸۰].
امام احمد از انسبن مالک روایت میکند که رسول خداصفرمودند:
«دجال میآید و همه کره زمین را طی میکند مگر مدینه و مکه. به مدینه میآید، بر هر دری از درهایش عدهای از فرشتگان ایستادهاند به شورهزار جُرُف [۸۱]رفته و خیمههایش را برپا میکند. مدینه سه مرتبه سخت میلرزد و تکان میخورد که در نتیجه همه مردان و زنان منافق به سویش میروند» [۸۲].
مسلم از نواسبن سمعان روایت میکند که فرمود:
«در یک بامداد آنقدر رسول خداصدر مورد دجال صحبت فرمود و آنقدر بالا و پایین کرد که ترسیدیم او در نخلستانهای اطراف مدینه باشد. به نزدش رفتیم. او که فکرما را خوانده بود، فرمود: چه میخواهید؟ گفتیم: ای رسول خداص! امروز صبح آنقدر در مورد مسیح دجال سخن گفتید که ترسیدیم او در همین نخلستانهای اطراف مدینه باشد. فرمود: ترس من بر شما از چیزهایی غیر از دجال است. اگر دجال در حیات من بیاید، خودم با او طرف خواهم شد، و اگر بعد از من بیاید، هر کس باید مواظب خودش باشد و خداوند خلیفه من بر همه مسلمانان است. او جوانی با موهای مجعد و فِر است که یکی از چشمانش برآمده است. او تقریباً شبیه عبدالعزی بن قطن از قبیله خزاعه است [۸۳]. اگر به او برخوردید، اوایل سوره کهف را بخوانید. او در راه بین شام و عراق ظاهر شده و به چپ و راستش حرکت میکند. ای بندگان خدا! استوار و ثابتقدم باشید. گفتیم: ای رسول خداص، چقدر در زمین میماند؟ فرمود: چهل روز که روز اولش به اندازه یک سال شما طول میکشد و روز بعدش به اندازه یک ماه و روزی نیز به اندازه یک هفته و بقیه ایامش همچون روزهای شماست. پرسیدیم: یا رسولاللهص! آیا در آن روزی که طولش یکسال است، نماز یک روز را بخوانیم فرمود: خیر بلکه خودتان اوقات را محاسبه کنید. گفتیم یا رسولخداص! سرعتش بر روی زمین چقدر است؟ فرمود: همچون ابری که باد پشتش افتاده و آن را به جلو میراند. او نزد قومی رفته و آنها را به سوی خودش دعوت میکند. آنها دعوتش را میپذیرند. بلافاصله رو به آسمان کرده و میگوید ببار! و آسمان شروع به باریدن میکند و به زمین دستور میدهد که برویان! و زمین نیز بلافاصله میرویاند. وقتی شب هنگام حیواناتشان از چراگاه برمیگردند، پشم و مویشان به بلندترین حد ممکن رسیده و پستانهایشان مملو از شیر گشته و اجسامشان بیحد فربه شده است. سپس نزد قومی دیگر رفته و آنها را به سوی خودش دعوت میکند، ولی آنها نمیپذیرند. آنها را رها کرده در حالی که به چنان قحطی دچار میشوند که همه داراییشان را از دست میدهند. او از ویرانهای میگذرد به آن دستور میدهد که گنجهایت را بیرون بریز، آن گنجها بیرون آمده و همچون پیروی زنبورهای عسل از ملکه خود به دنبالش راه میافتند. سپس مردی را در عنفوان جوانی آورده و بدنش را با شمشیر دو نیم میکند که فاصله هر قسمت با دیگری، به اندازه فاصله بین تیرانداز و هدفش است، ولی وقتی او را صدا میکند، او با چهرهای درخشان و خندان به طرفش میآید. در این حالت خداوند عیسی مسیح را مبعوث میکند. او در دو لباس زردرنگ مایل به قرمز [۸۴]در حالی که دو دستش را بر بال دو فرشته قرار داده در نزدیکی مناره البیضاء در شرق دمشق فرودمیآید و وقتی سرش را پایین میآورد، از آن آب چکه میکند و وقتی بالا میبرد، از آن دانههای نقرهای رنگی شبیه مرواریدها سرازیر میشود. بوی نفسش به هر کافری برسد، او را میکشد و بوی نفسش تا منتهیالیه دیدش میرسد. به دنبال دجال رفته او را بر دروازه روستای لدّ [۸۵]دستگیر کرده و میکشد و نزد مردمی میآید که از شرک دجال درامان ماندهاند، چهره آنها را پاک میکند و با آنها در مورد درجاتشان در بهشت سخن میگوید که ناگهان خداوند به عیسیبن مریم وحی میکند که من مردمانی را فرستادهام که هیچ یارای مقابله با آنها را ندارد، بندگانم را به کوه طور پناه ده، و خداوند یأجوج و مأجوج را فرستاده که از هر تپهای سرازیر میشوند، اوایل آنها بر دریاچۀ طبریه گذشته و همه آب آن را میخورند و وقتی آخرین گروههایشان میرسند، میگویند: زمانی اینجا آب وجود داشته است. پیامبر خداص، حضرت مسیح و یارانش آنچنان محاصره میشوند که یک رأس گاو از صد دینار امروز شما، برایشان بهتر است. آنها به خدا پناه میبرند و خداوند کرمی را در گردن یأجوج و مأجوج قرار میدهد که همگی یک مرتبه همچون یک نفر از بین میروند. سپس حضرت عیسی و یارانش به زمین برمیگردند، ولی حتی یک وجب از زمین را که از بوی گندیده و وحشتناک آنها درامان مانده باشد نیز پیدا نمیکنند. دیگر بار به خدا پناه میبرند. خداوند پرندگانی را که گردنی همچون گردن شترهای جسیم و قوی دارند، فرستاده و اجساد آنها را به جایی که خداوند میداند منتقل میکنند. سپس خداوند بارانی را میفرستد که به همه خانههای شهری و روستایی وارد شده و زمین را طوری میشویَد که همچون آیینه پاک شود. به زمین گفته میشود ثمراتت را برویان و برکاتت را بیرون بریز تا جایی که گروه کثیری از مردم از یک عدد انار میخورند و زیر پوستش سایه میگیرند. برکت در شیر حیوانات فراوان میگردد تا جایی که یک شتر شیرده جهت سیراب نمودن عده کثیری از مردم کفایت میکند و گاو شیردهی جهت سیر نمودن قبیلهای کافی میشود و حتی گوسفند شیرده نیز گروهی از مردم را سیراب مینماید. در این حالت خداوندﻷنسیم بسیار لطیف و نرمی را فرستاده که به زیر بغل انسانهای مؤمن نفوذ کرده و روحشان را میگیرد و فقط مردمان بد و شرور باقی میمانند که همانند چهارپایان و الاغها در خیابان و راهها با یکدیگر شهوترانی و جماع میکنند و بالاخره قیامت بر سر همین افراد بر پا میشود» [۸۶].
امام مسلم از ابوسعید خدری نقل میکند که روزی رسول خداصحدیثی طولانی را در مورد دجال ایراد فرمودند که از جمله سخنانش این بود که:
«او در حالی میآید که ورود به مدینه بر او حرام شده است. به شورهزارهای اطراف مدینه میرود. مردی که او بهترین انسان زمانه است (یا یکی از بهترین انسانهای زمان است) به سوی او میرود و به او میگوید: شهادت میدهم که تو همان دجال مذکور در احادیث رسول خداصهستی. دجال میگوید: اگر این مرد را بکشم و دوباره زندهاش کنم، باز هم در این مسئله متردد خواهید ماند. میگویند: خیر، دجال او را کشته و دوباره زندهاش میکند. مرد بعد از زنده شدن میگوید: به خدا سوگند! حال یقینم در مورد دجال بودنش بیشتر شده است که باز هم میخواهد او را بکشد، ولی این بار دستش به او نمیرسد».
امام مسلم از ابوسعید خدریسنقل میکند که رسول خداصفرمودند:
«دجال میآید، مردی از مؤمنان به سراغش میرود. نگهبانانش [۸٧]جلو مرد را گرفته و میپرسند که کجا میروی؟ مرد میگوید: به سراغ همین کسی میروم که تازه آمده است. میگویند: آیا به پروردگار ما ایمان نداری؟ مرد میگوید: پروردگار ما مخفی و پنهان نیست [۸۸]. میخواهند او را بکشند که یکی از آنها میگوید: مگر خداوند به شما دستور نداده که کسی را بدون اجازهاش نکشید. او را نزد دجال میبرند. وقتی مرد مؤمن او را میبیند، فریاد میزند: ای مردم! این همان دجالی است که رسول خداصاز روی خبر داده است. دجال دستور میدهد که سر و صورتش را شکسته و شدیداً او را کتککاری کنند و از او میپرسد: آیا به من ایمان میآوری؟ جواب میدهد: تو همان مسیح دجال هستی. دستور میدهد که شمشیر را بر فرق سرش گذراند و او را به دو نیم تقسیم کنند و خودش بین دو قسمت بدنش قدم میزند. دستور میدهد: برخیز. مرد برخاسته میایستد. میپرسد: آیا به من ایمان میآوری؟ مرد میگوید: حال اطمینانم به دجال بودنت بیشتر شده است. مرد مؤمن رو به مردم میکند و میگوید: ای مردم! او این کار را به جز با من با هیچ کس دیگری نخواهد کرد. دجال میخواهد مرد مؤمن را سر ببرد که فاصله بین گلویش و فکش به مس تبدیل شده و موفق نمیگردد، دست و پایش را گرفته و او را پرت میکند مردم گمان میکنند او به جهنم پرت شده در حالی که او وارد بهشت شده است. رسول خداصفرمود: این مرد بزرگترین شهید نزد پروردگار جهانیان است.
امام مسلم از مغیره بن شعبه نقل میکند که گفت: هیچکس به اندازه من در مورد دجال از پیامبر اکرمصسؤال نمیکرد. پیامبر فرمود: نگران چه هستی او به تو ضرری نمیرساند. گفتم: میگویند که او انواع غذاها و رودخانهای از آب را به همراه دارد. فرمود: «او در برابر خدا از این چیزها کمتر است» [۸٩].
مسلم همچنین از مغیره بن شعبه روایت میکند که گفت: هیچ کس به اندازه من در مورد دجال از پیامبر خداصسؤال نمیکرد. رسول خداصفرمود: سؤالت چیست؟ گفتم: میگویند که دجال کوههایی از نان و گوشت و رودخانهای از آب را به همراه دارد. فرمود: «او در برابر خدا از این چیزها کمتر است» [٩۰].
برخی از علما، از جمله ابن حزم ظاهری، امام طحاوی و دیگران با استناد به این حدیث کارهای دجال غیر واقعی و خیالی توصیف کردهاند که او فقط مردم را با این کارها فریب میدهد. در حالی که کارهای وی نوعی چشم بندی و شعبده بازی بیش نیست. شیخ ابوعلی جبایی، شیخ معتزله، چنین میگوید: کارهای دجال نمیتواند حقیقت داشته باشد؛ زیرا در این صورت کارهای خارق العاده یک ساحر شبیه به کارهای خارقالعاده یک پیامبر میشود.
قاضی عیاض به این استدلال چنین پاسخ داده است: دجال ادعای خداوندی میکند و این با بشر بودنش منافات دارد. به همین دلیل سر زدن کارهای خارقالعاده از وی مشکلی را ایجاد نمیکند.
طوائف کثیری از جمله خوارج، جهمیه و بعضی معتزله، خروج دجال را به طور کلی منکر شده و همه احادیث وارده را رد میکنند که با این کار خود را از زمره علما و دانشمندان اسلامی خارج نمودهاند؛ زیرا آنها احادیثی را رد میکنند که در «صحت» به اتفاق علما به حد تواتر رسیده است. البته ما فقط به قسمتی از این احادیث جهت تبیین امر اکتفا نمودهایم والله اعلم.
[٧۴] ابوحفص بن عمروبن مغیره که تا خلافت عمر زنده بود است و بر اساس روایت دیگری از مسلم فاطمه از وی سه طلاقه شده بود. او در جنگ بدر زخمی شده، ولی وفات نکرد و فاطمه در اینجا بعضی از فضایلش از جمله شرکت در اولین غزوه رسول خداصو اینکه از بهترین جوانان قریشی بوده را ذکر نموده است. [٧۵] هر گاه رسول خداصمیخواست مردم را جهت امری فراخواند و آنها را در مسجد جمع نماید، منادی ایشان این لفظ را به کار میبرد. [٧۶] زُعر چشمهای است در شام در نزدیکی روستایی به همین نام. [٧٧] به روایت احمد، ابوداود، ترمذی و نسائی. [٧۸] اسناد این حدیث جید (نیکو) است. [٧٩] ترمذی حدیث را حسن صحیح خوانده و در بعضی از نسخههای ترمذی: حسن غریب از حدیث بن عمر ثبت شده است. در این باب احادیثی از سعد، حذیفه، ابوهریره، اسماء، جابربن عبدالله، ابوبکر، عایشه، انس، ابن عباس و خلتان بن عاصم نیز روایت شده است. [۸۰] به روایت بخاری و مسلم. [۸۱] شورهزار جُرُف، منطقهای است در نزدیکی مدینه منوره. [۸۲] در صحیح مسلم نیز شاهد دارد. [۸۳] مردی که در زمان رسول خداصمیزیست و رسول خداصدجال را به وی تشبیه کرده است (م). [۸۴] دو لباسی که با ورس و زعفران رنگ شدهاند. [۸۵] روستایی در فلسطین اشغالی که بر دروازهاش دجال به دست حضرت عیسی مسیح کشته میشود. [۸۶] به روایت احمد، ترمذی و ابن ماجه. [۸٧] مردان مسلحی که از دجال دفاع میکنند. [۸۸] صفات خداوندﻷآنقدر واضح و آشکار است که هیچ موجودی نمیتواند ادعای خدایی کند (م). [۸٩] یعنی دجال با همه قدرتی که خداوند جهت امتحان بندگان به وی عطا میکند، خیلی ناتوانتر از آن است که بندگان مخلص و مؤمن خدا را فریب دهد (م). [٩۰] به روایت مسلم در باب استئذان و به روایت بخاری.