﴿وَأَمَّا بِنِعۡمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثۡ ١١﴾[الضحی: ۱۱]
دیل کارینگی میگوید: «سابیل بارتریدگ» دانشمند معروف، روش خاصی را برای بدست آوردن خوشبختی توصیه میکند. این روش که تماماً موفق بوده است فقط به تفکّر انشائی در بارهی خوشبختی یا به عبارتی دیگر تفکّر مثبت در بارهی آن، یعنی ایجاد تصنعی خوشبختی در اندرون وجود خود و سپس سخنگفتن از آن خلاصه میشود. آری، این روش اولین قاعدهی کسب خوشبختی است و تمام دانشمندانی که خوشبختی و وسایل ایجاد آن را در انسان مورد بررسی قرار دادهاند، به تأثیر شگرف این روش معترفاند، زیرا کاملاً روشن گردیده است که به کارگیری این شیوه، روان انسان را از نگرانی و تشویش نجات داده و سهم وی را در بهرهگیری اززندگی افزایش میدهد.
علم روانشناسی جدید به اثبات رسانده است که انسان دارای چهل و دو الگو یا استعداد است. البته دانشمندان مراکز و مواضع این الگوها را تشخیص دادهاند. دانشمندان این عرصه، زندگی روانی را به دو طبقه تقسیم کردهاند: یکی طبقهی شعور که در برگیرنده تفکّر و ارادهی انسان است، و دیگری طبقهی لاشعور که مختص احساس وی میباشد. لاشعور میدانی ا ست که هرگاه بخواهیم جهتگیری جدیدی در عرصهی طبایع و عادات انسان ایجاد نماییم باید راهی این میدان گردیم. شکی نیست که عادات انسان نتیجهی افعالی است که پیوسته، به کثرت و تواتر تکرار میشوند، از این رو «تلقین» و «القاء» از مهمترین وسایل کار دانشمندان روانشناس در امر درمان انسان میباشد چراکه تلقین و القاء تنها راه منتهی به لاشعور است، لا شعوری که بر سرنوشت انسان و جهتگیریهای وی حکومت میکند. بناءً تلقین یا القاء «ایحاء» را میتوان به عنوان اصل و پایهی هر آنچه که انسان از نظر روانی، بلکه حتی عضوی دچار آن میشود معتبر شناخت.
مثلاً آنگاه که با شخصی روبه رو میشوید، اگر به وی بگویید: شما بسیار سالم و سرحال به نظر میرسید! این تلقین فوراً بر لاشعور وی اثر گذاشته و لاشعورش را در موقعیتی قرار میدهد که به نوعی احساس راحتی و اطمینان نماید، امری که تأثیر متقابل قطعی بر بهبود وظایف عضوی وی خواهد داشت.
از این رو اگر ما همیشه به خود تلقین کنیم که اعضای وجودمان به بهترین وجهی به وظایف خویش عمل میکنند، رفته رفته این باور در ما رسوخ پیدا کرده و نهایتاً اعضای وجودمان را به سوی کمال آن سوق میدهد. این همان شیوهیی است که دکتور روانی در درمان این بیماریها به آن متوسل میشود. بلکه این روش حتی در بهبود امراض عضوی نیز اثری فعال و سازنده به جا میگذارد. اما فراموش نباید کرد که تلقین همان طوری که میتواند راه خوشبختی را به روی انسان هموار کند، اگر به گونهی معکوس انجام گیرد، قطعاً میتواند راهی به سوی بدبختی وی نیز باشد. به این دلیل است که دانشمندان روانشناسی مردم را از تلقینهای بد و سلبی برحذر میدارند. پس انسان نباید به خود بگوید: اکنون دیگر از پس این مشکل برنمیآیم! شکیباییام را از دست داده ام! بیچاره و بدبخت شدم! ... و از این قبیل. بلکه باید بگوید: من پایدار و صبورم! من مرد عرصههای سختی میباشم! من توان کافی دارم!... او نباید بگوید: من دیگر به بیماری عادت کردهام! من همیشه بیمارم! بلکه باید بگوید: من اصلاً بیمار نمیشوم.
تلقین به خود، گاهی داخلی است، مثل اینکه انسان در بارهی خودش و القاآتی که به وی میشود فکر میکند. و گاهی شنیدنی است. مثل اینکه انسان آنچه را که در بارهی خود فکر میکند با دیگران در میان میگذارد. اما مشاهدات نشان دادهاند که تلقین از طریق سخنگفتن با دیگران، هم بهتر و سریعتر انجام میگیرد و هم بهتر تأثیر میگذارد و بنا بر همین قاعده است که دانش روانشناسی، تلقین مثبت و سازنده را در این امر میداند که: انسان از نعمتها، خوشبختیها و دستاوردهایی که دارد برای دیگران سخن بگوید و بدین وسیله راه سعادت خویش را هموار گرداند.
این همان چیزی است که قرآن کریم در آیهی شریفهی کوتاهی، بهترین و گزیدهترین فورمول آن را که جامع تمام روشهای تربیت روانی میباشد، بیان نموده است. این آیه عبارت است از آیهی ۱۱ سورهی «ضحی» که میگوید:
﴿وَأَمَّا بِنِعۡمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثۡ ١١﴾[الضحی: ۱۱].
«و اما به نعمت پروردگار خویش سخن بگوی».
سخنگفتن از نعمت خداوندأدر حقیقت تلقین ذاتی خوشبختی برای خود و در عین حال، تلقین یادآوری نعمتها و خوشبختیها برای دیگران است، زیرا کسی که از نعمتهای خداأسخن میگوید، او دیگر از بیماری شکوه نمیکند و اگر بیمار هم بشود، از صحت و سلامتیی که خداوندأبرایش در بقیهی اعضای جسمش عنایت نموده است، سخن میگوید. اگر او با نقص و کمبودی از جهت مالی رو به رو شود، از فضل خدای متعال در بقیهی اموال و ثروت خویش سخن میگوید. و اگر به وی مصیبتی دست دهد، خدایﻷرا برنعمتهای دیگری که به وی عنایت نموده است، سپاس میگوید. پس انسان مؤمنی که به همین یک آیهی کوتاه قرآنی عمل کند، همیشه متفائل است، همیشه خوش میگوید، خوش میبیند و خوش میدرخشد. اگر نصف پیالهاش پر باشد، میگوید: نصف پیالهام پر است و خداأبه من این چنین نعمتی داده است. او مانند افراد بدبین و نحس اندیش نیست که بگوید: نصف پیالهام خالی است.
این انسان متفائل با فکری باز و چهرهی بشاش به زندگی رو به رو میشود. او با نگرانیها و دلهرهها میانهی خوبی ندارد. او از شوکها و تکانهای روانی و بیماریهای ناشی از آن دور است. به همین دلیل است که دانش روانشناسی امروزه روی این اصل تأکید بسیار میگذارد.
دکتور «ویکتور بوشیه» روانشناس معروف، درکتاب خویش: «متفائل باش» میگوید: «تفاؤل، خوشاندیشی، خوشمنشی و احساس لذت بردن از زندگی، باید همیشه پیشآهنگ انسان در زندگی وی باشند. گاهی ممکن است این سؤال به وجود آید که چگونه انسان میتواند خوشاندیش و متفاؤل باشد در حالی که رویدادهای پیرامونی بر وفق مراد وی نیستند. در این حالت باید گفت که انسان باید همیشه آماده باشد تا کانونهای خیری را که در بدترین حالات هم میتوانند ناخوشیهای وی را مغلوب خود گردانند، کشف نماید.
شکی نیست که خوشبختی و امید به فرداهای روشن و روشنتر، همیشه همرکاب انسان خوشاندیش و متفائل است. همچنان رابطهی میان تفائل و سلامتی، امروزه یک اصل مسلم علمی است، از جدیدترین چیزهایی که بر وجود رابطه در میان تفاؤل و سلامتی تأکید میگذارد، این کشف طبی است که میگوید: یکی از عوامل و فاکتورهای مهم مساعد کنندهی ایجاد «کلسترول» که مادهی سمی است و در شرایین رسوب میکند و بیماریهایی چون انسداد شرایین، فشار خون، خناق صدری و سکتهی قلبی محصول این ماده است، در حقیقت اعتلال فکری، تفکّر منفی و تشوشات عقلی است. دکتوران، بیماران مصاب به کلسترول را توصیه میکنند که باید حداکثر کوشششان را به خرج دهند تا برای آنها خوش بگذرد. یعنی اینکه باید خوش خیال و خوشاندیش و بشاش باشند. و حتی بر این نکته تأکید میکنند که خوشاندیشی و انبساط، نه فقط به این بیماران کمک میکند، بلکه حتی بهترین سپر وقایهی وی از مصابشدن به بیماریها نیز هست.
دانشمند نامبرده در این رابطه یک افسانهی اسپانوی را ذکر میکند که مفاد آن این است: جوانی که از زندگی مأیوس شده بود، در گوشهی دیری پناه گرفت و با دنیایی از آه و افسوس و اندوه و دلمردگی شب و روزش را میگذراند. همین که چشم باز میکرد، خود را در عمق درهیی سرازیر میدید که پر از بدبختی، سیاهی و وحشت همراه با مردمی نگونبخت همچون خود اوست. شبی از شبها در این گوشهی دنج کلیسای سرد و تاریک، کابوس یأس و دلمردگی، افسردهگی ونکبت، سخت بر او هجوم آورد و بر این حال به خواب فرو رفت. درخواب دید که گویی هاتفی وی را ندا میکند و میگوید: «مأیوس و نا امید نباش، زیرا تو توانایی آن را داری که خوشبختی را در زمین پیدا کنی، و نعمتها را در آسمان. من اینک طلسمی را به تو میدهم که با آن خوشبختی را در زمین پیدا کنی، و نعمتها را در آسمان. من طلسمی را به تو میدهم که خوشبختیات را تضمین میکند ولی قبل از آنکه این طلسم را به تو بدهم، باید به من قول دهی که مدت شش ماه با کمال امانت داری از ارشاداتم پیروی کنی». در این اثنا آن فرشته به وی آیینهیی داد و گفت: «این آیینه شبیه دنیاست. دنیا فقط همان تصویری را برای ما ارائه میدهد که آن تصویر را از خود ما میگیرد. تو از این امر که دنیا با چهرهی اخمو و عبوس با تو رو به رو شده است، شکوه داری، از تو میپرسم، آیا تو خود برای این دنیا چهرهی بشاش و درخشانی را نشان دادهای؟ لبخند بزن، دنیا به رویت لبخند میزند. توصیه میکنم که در تمام طول روز این لبخند از لبانت فرار نکند تا بدین وسیله بتوانی روح لبخند را به محیط ماحولت نیز بگسترانی. اصلاً به چیزهایی فکر نکن که دنیا تو را از آنها محروم گردانیده است. بلکه فقط به چیزهایی بیندیش که دنیا برایت بخشیده است». از آن پس آن جوان به سوی مردم با چهرهی بشاش، و قلبی باز مینگریست، این بود که زندگی اش دگرگون شد و نیز زندگی اطرافیانش هم با دنیایی از نعمت و سعادت مقرون گردید.
به راستی جایگاه مفاهیم فوق در برابراین آیهی شریفه در کجاست؟
﴿وَأَمَّا بِنِعۡمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثۡ ١١﴾[الضحی: ۱۱].
«و اما به نعمت پروردگار خویش سخن بگوی».
آیا اگر دنیای دانش، صدها دائرة المعارف را درا ین رابطه تدوین کند، میتواند به تفسیر همین یک آیهی کریمه احاطه نماید.
البته معنی سخن گفتن از نعمت خداوندأاین نیست که انسان آنچه را از مال و ثروت و رفاه و غیره نعمتها به وی عنایت شده است به رخ دیگران بکشد که بیشک این امر گاهی میتواند نوعی فخرفروشی به حساب آید. بلکه سخنگفتن از نعمت خداأاین است که انسان در برابر آنچه که دارد شکر منعم را بنماید و در برابر آنچه که ندارد، نزد مردم شکایت و بیداد نکند. چه انسان مؤمن علی الدوام سپاسگوی و شکرگزار فضل و نعمت الهی است.
از مظاهر بارز سخن گفتن از نعمت خداوندأظهور اثر این نعمتها بر صاحب نعمت، مرفوع ساختن نیاز و حاجت حاجتمندان به وسیلهی این نعمتها و عدم بخل و امساک در انفاق بر آنان، و همچنین به کارگرفتن این نعمتهاست در راه آنچه که شرع شریف بدان دستور داده است.
البته چنین پنداشته نشود که نعمت همه عبارت ازمال و ثروت است، بلکه ملاکهای صحیح شناخت نعمت ـ به قول یکی از اطبا ـ در معاینه خانهی داکتران شناخته میشود، زیرا در این معاینه خانههاست که فهمیده میشود، هدف مردم در زندگی تماماً پول و ثروت نیست، و توانگری نیز محدود به مال و سرمایه نمیباشد. چنانکه خدایﻷدر سورهی «ضحی» خطاب به پیامبرش میفرماید:
﴿وَوَجَدَكَ عَآئِلٗا فَأَغۡنَىٰ ٨﴾[الضحی: ۸].
«تو را نادار یافت پس ثروتمند گردانید».
در حالی که روایات به تواتر اثبات نموده اند که پیامبر گرامی اسلامجحتی یک روز هم ازنظر مالی ثروتمند نبودهاند. لیکن غنامندی پیامبر اسلامجدر این آیهی کریمه به این معنی است که ایشان قلبی پاک و وارسته، زبانی فصیح و روان، سینهی مطمئن و آرام، ضمیری راحت و وجدانی سالم، جسمی توانمند و تندرست، عقل و خردی برتر و فرهیخته و پروردگاری خشنود و راضی از خویشتن داشتهاند. پس به این دلیل بود که علی رغم فقر مالی و با وجود مشغولیت دائمی به جهاد و رویارویی همیشگی با آزار و اذیت کفار و منافقان، باز هم همیشه از نعمت خداوندأبر خود سخن میگفتهاند. پس چه قدر شایسته است که ما نیز با اقتدا به ایشان و عمل به قرآن کریم که صدها سال از کاروان علم جلو تاخته است، ارجگذار نعمتهای الهی و میهماندار سعادت خویش باشیم.
بلی، قرآن پرچمدار دعوت انسان به سوی سعادت وخوشبختی است، این دعوتی که هم اکنون فریاد یکپارچهی همهی مصلحان و دانشمندان و داکتران طب گردیده است.
دکتور «ولتر مور» میگوید: «یکی از اساتید در آغاز درسش، قطعهی مربع شکل از ورق سفید را بر روی تختهی سیاه ترسیم کرد و سپس در وسط آن قطعه، نقطهی سیاه کوچکی را قرار داد. آنگاه از حاضران پرسید که بر روی تختهی سیاه چه میبینند؟ اکثریت آنان پاسخ دادند که نقطهی سیاهی را بر روی آن میبینند. در اینجا بود که او گفت: آیا در میان شما یک نفر هم نیست که این مربع بزرگ سفید را نیز ببیند؟».
آری، معنی دعوت به سوی سعادت این است: دیدن مربعهای سفید و چشمپوشیدن ازنقطههای کوچک سیاه و منفی. و عمیقتر و همهجانبهتر از آن این دعوت قرآن پاک که می-گوید:
﴿وَأَمَّا بِنِعۡمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثۡ ١١﴾[الضحی: ۱۱].
قطعاً احساس خوشبختی از طریق تحدُّث به نعمت، سلامتی، ثروت و عزت را نیز به همراه میآورد، چنانکه اخیراً علم طب به اثبات رسانده است که احساس سعادت، موجب شفای امراض میگردد.
«سیر هینخ اوگلیفی» جراح جهانی بریتانیایی میگوید: «احساس سعادت ممکن است وسیله شود تا امراض بدون معالجه شفا یابند، زیرا خرد ناب و روان آرام میتواند بر علل و مسببات امراض غلبه کند. داکتر نامبرده پس از چهل و چهار سال کار پیوسته در معالجهی سرطان و بررسی روی آن، اخیراً به جملهی جاویدان خویش دست یافت آنگاه که گفت: «انسان خوشبخت هر گز به سرطان مبتلا نمیشود». هم او گفته است: «در مغز انسان مرکز معینی وجود دارد که رشد و نموی تمام سلولهای جسم را با نظارتی دقیق، از طریق افراز نوعی از هرمون در خون کنترول میکند و همین مرکز است که تمام دساتیر را به سلولهای مختلف در تمام قسمتهای بدن صادر مینماید. بررسیها این حقیقت را به اثبات رساندهاند که این مرکز ـ چنانکه ذهن انسان صاف و روشن و آرام باشد ـ تعلیمات فوق الذکر را با آگاهی و از روی بینش ارسال مینماید. اما اگر ذهن مشوش و آشفته بود، صدور تعلیمات آن برای سلولها توأم با آشفتهگی و اختلال و در عین حال با شتابزدگی و بدون سنجش و ارزیابی دقیق است. که در این حالت سلولها به صورت غیر طبیعی و نامنظم تکثر یافته و در نهایت پیش زمینهی بروز سرطان میگردند».
آری، بعد از دقّت و نگرش عمیق در این آیهی کریمه، دیگر ما بینیاز از بیان مثالها و نمونههایی از این قبیل هستیم، چرا که آیهء: ﴿وَأَمَّا بِنِعۡمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثۡ ١١﴾[الضحی: ۱۱]. خود آینهی تمام نمای سعادت انسان است.