تقويم انسان
دکتور «الکسیس کارل» میگوید: «انسان آنگونه که ما باور داریم فقط روح و جسم نیست و اگر به واقعیت امر نظر کنیم، روح و جسم را روشهای نگرشی ما پدید آوردهاند. حقیقت این است که انسان به علاوهی روح و جسم، شعور نیز هست، بافتها و سیالهای عضوی هم هست. چنانکه این انسان در آنِ واحد، در گذار زمان و مکان نیز امتداد پیدا کرده و ابعاد سهگانهی مکانی کتله «طول، عرض و ارتفاع» را پر میکند، همانسان که بُعد چهارم کتله، یعنی «زمان» را نیز در بر میگیرد. اما با این وجود، ابعاد چهارگانهی فوق هرگز نمیتوانند تمام عرصهی هستی و موجودیت انسان را درنوردند، زیرا همان طوری که شعور در مادهی مغزی انسان موجود است، در خارج از چهارچوب این ماده نیز وجود دارد. پس بنابراین، انسان پیچیدهتر از آن است که ما بتوانیم آن را در یک مجموعه گردآورده و در یک کادر معین تعریف کنیم و لذا هیچ راهی فرا روی بررسیهای همه جانبهی ما پیرامون «انسان» وجود ندارد تا آنگاه که ما او را به بخشهای مختلف تحلیل و تجزیه نکنیم. آنگاه است که ما از هر زاویهیی که به سوی این انسان بنگریم، وی را در نیکوترین ساختاری میبینیم که یک موجود زنده میتواند در آن ساختار عرض اندام کند.
قرآن کریم در آیهی ۴ سورهی تین میگوید:
﴿لَقَدۡ خَلَقۡنَا ٱلۡإِنسَٰنَ فِيٓ أَحۡسَنِ تَقۡوِيمٖ ٤﴾[التین: ۴].
«همانا ما انسان را در نیکوترین ساختار آفریدیم».
این آیه در عصر و زمانی نازل گردیده است که از پیشرفتهای علمی هنوز خبری نبود تا بشر در روشنایی آن بتواند بفهمد که این آیه چه قدر وسعت عظمت و معنی دارد. و هرچند مفسران متقدم و متأخر هر کدام در تفسیر عظمت این آیهی کریمه فرازهایی را پیموده اند، لیکن انکشافات علمی عصر حاضر میدان وسیعتری را در این عرصه گشوده است.
در ارتباط با وسعت و عظمت علمی فقط همین آیهی کریمه، علّامه صلاحالدین سلجوقی، کتابی به عظمت کتاب «تقویم انسان» را نگاشته است. علّامه در این کتاب قلمروهای پردرخششی از «تقویم انسان» را درنوردیده، ولی با آن هم در نهایت با همه قلمفرساییها و فراز پیماییها، سرانجام کمیت خود را از جولان بیشتر در این میدان لنگ یافته و از سر عجز چنین میگوید: «واقعاً انسان و افسانهی انسان اگر بساط آن پهن میشود، مشکل است که انسان بتواند از آن گلیم برآید. همه نویسندگان در این باره فکر نمودند و سعی همه مشکور است و ما هم اگر چیزی میگوییم، از خوشهچینی خرمن ایشان است. و این زینهیی است که هر کس در آن خشت و یا پلهیی افزوده و به قدر استعداد و مقدرت خود این زینه را برافراشته است».
اما اگر استاد سلجوقی که خوشهچین خرمن دین است، در این نردبان پلهیی را فزوده و کتاب «تقویم انسان» را مینویسد، دانشمندی همچون پروفیسر «الکسیس کاریل» مخترع قلب مصنوعی و برندهی دو جایزهی «نوبل» تا میرود که در این عرصه افقی را بگشاید، با همه تک و دوهایی که انجام میدهد، سرانجام درمیماند. کتاب «انسان موجود ناشناخته»، بازتابی از این عجز و درماندگی اوست. همین طور اگر هزاران دانشمند دیگر، هزاران کتاب دیگر را پیرامون این «اعجوبهی خلقت» و یا به تعبیر علّامه سلجوقی «بندهی خدا و خواجهی طبیعت» نوشتهاند یا بنویسند، باز هم ذرّهیی از خروار و قطرهیی از ابحار را پیمودهاند، چه به تعبیر رسای حضرت علی کرّم الله وجهه، انسان همان «عالم اکبر» پروردگار است، و همهی هستی «عالم اصغر»:
«أَ تَزعمُ أنك جرم صغير ـ وفيك انطوى العالم الأكبر».
ما هم البته در اینجا خیال آن نداریم که خود را به این اقیانوس درافگنیم، پس فقط جلوهیی از جلوههای اعجاز علمی آیهی فوق را در روشنایی علم جدید به تماشا خواهیم نشست و به «انسان» از جنبهی ترکیب هندسی آن نگاهی خواهیم افگند.
استاد «عبدالرزاق نوفل» در کتاب ارزشمندش «القرآن والعلم الحدیث» میگوید: اگر ما به انسان از نقطهی نظر شکل یا ابعاد ترکیب داخلی و خارجی وی نظری بیندازیم، حقّا که وی را در نیکوترین تقویم مییابیم، زیرا انسان در نیمه راه نردبان احجام قرار دارد. در زبان عربی اگر بخواهند برای یک شیء متوسّط الحجم مَثَلی بزنند، میگویند: آن شیء در میان «ذرّه و نجمه» قرار دارد. «ذرّه» مَثَل کوچکی و «نجمه» مَثَل بزرگی حجم یک چیز است. انسان درست مصداق همین مَثَل است، او در میان ذرّه و نجمه قرار دارد.
طول انسان معادل طول دو صد هزار سلول «خلیه» از سلولهای انساج، یا به اندازهی طول دو میلیون از میکروبهای عادی، یا طول دو میلیارد از جزئیات «آلبومین» که در پهلوی همدیگر قرار داده شوند، میباشد. در حالی که اگر ما بزرگترین حجم را مد نظر بگیریم، باید چهار هزار مرد را در حالت ایستاده بالای یکدیگر قرار بدهیم تا به ارتفاع کوه «ایورست» دست یابیم.
شاید کسانی بگویند که بزرگی یا کوچکی حجم مکانی انسان، دارای اهمیت زیادی نیست، زیرا انسان با ابعاد مادی خود تفسیر نمیشود و نه هم با این ابعاد تغییر میکند، پس آنچه مهم است شخصیت و معنویت انسان است.
بدون شک این قضاوت درست نیست، زیرا علم جدید اثبات کرده است که بُعد جسمی در انسان بسیار مهم است. از آن جمله امروزه در عرصهی دانش نوین، این حقیقت پنهان نمانده است که طول و عرض انسان با ویژگیهای سلولهای انساج و طبیعت تغییرات کیمیاوی و عملیات ویرانگری و نوسازی سلولی در ساختمان عضوی وی، ارتباط ارگانیک گسست ناپذیری دارد. همین طور از آنجا که جریان عصبی انسان با سرعت معینی منتشر میشود، پس اگر طول قامت وی از حدّ معمول زیادتر باشد، درک عصبی او از تأثیر گذارندهها و محرّکهای خارجی نیز بطی و کند خواهد بود. و به همین دلیل عکسالعملهای وی در برابر این محرکها نیز که تابع جریان تحرّک عصبی است، دیرتر از آنچه باید انجام خواهد گرفت که این نقص بزرگی برای اوست. همین طور اگر انسان از حد معمول بسیار کوتاهتر باشد، سرایت احساس عصبی در وجودش به حدی از شتاب و سرعت خواهد رسید که امکان تحکم و تفکّر مناسب را از وی خواهد گرفت و در نتیجه این مجال برایش میسّر نخواهد شد که در برابر یک حرکت معین، تصمیم معین و به موقع را اتخاذ کند.
کما اینکه عملیهی مستمرّ ویرانگری و نوسازی در ساختمان سلولی هر موجود زنده، متناسب با مساحت جسم و مقیاس حجم مادی آن میباشد و از همین رو فعالیت این سیستم در حیواناتی که حجم بزرگتری دارند، در مقایسه با حیوانات کوچکتر، ضعیفتر میباشد. مثلاً اسب در عملیهی کیمیاوی «ویرانگری و نوسازی سلولی» فعالیت کمتری از گربه دارد.
بنابراین، اگر طول قد انسان، بیشتر از وضعیت کنونی میبود، این امر به نقص و کمبود فعل و انفعالات کیمیاوی در وجود وی میانجامید و ازدیاد در حجم مادی، بخش بزرگی از سرعت دریافتهای ادراکی و هم سرعت تحرک فیزیکی را از وی میگرفت. اما اگر بالعکس، قد و قامت انسان از وضعیت فعلی آن بسیار کوتاهتر میبود، به موازات آن سرعت فعل و انفعالات کیمیاوی در وجودش نیز زیادتر میگردید، و لذا محتمل بود که این شتاب حتی به جایی برسد که او قادر به گرفتن قلم و نوشتن توسط آن نباشد.
اگر از ترکیب خارجی انساج انسان بگذریم و از ترکیب داخلی وجودش سراغی بگیریم ملاحظه میکنیم که در ترکیب داخلی وجود وی، قلب و ریه در داخل قفس استخوانی محافظی قرار دارند که از ستون فقرات و اضلاع سینه تشکیل یافته است، در حالی که اعضای رقیقه همچون مخ و نخاع که محافظت بیشتری را میطلبند، در صندوق های بزرگ محافظتی جا به جا ساخته شده اند که علاوه بر پوشش ضخیم استخوان خارجی، بافتها و مواد سیال و لزجی داخلی نیز پوششهای محافظتی مناسب داخلی را برای آنها به وجود میآورند. همین گونه اعضای زوجی وجود انسان، اعم از اعضای زوجی بیرونی و اعضای زوجی درونی، در ابعادی کاملاً متساوی از همدیگر آفریده شده اند. مثلاً کلیه ها و خصیهها از داخل، و ابروها، چشمها، گوشها، پستانها، دستها و پاها از خارج، هر کدام در فاصلهی کاملاً برابری از نیمهی جسم قرار گرفته اند. به طوری که اگر شما یک خط وهمی مستقیمی را از نیمهی سر به پایین بکشید، ملاحظه خواهید نمود که چشمها به طور موازی، در مسافت مساوی از این خط قرار دارند و به همین ترتیب، بینی و گوش و غیره... اما اعضای انفرادی نیز در موقعیت مناسب خویش که همانا خط میانی جسم است جا گرفتهاند. مثلاً ملاحظه میکنیم که دهان در وسط خط میانی جسم قرار گرفته است. در ترکیب داخلی نیز مشاهده میکنیم که قلب در یک ناحیه و کبد و طحال در ناحیهی مقابل آن اخذ موقع کردهاند.
حالا در کلّ اگر این ساختمان را از بیرون ورانداز کرده و به این قامت و ترکیب دقیق شویم، میبینیم که این ترکیب، انسان را در بهترین ساختار و به تعبیر قرآنی در «احسن تقویم» قرار داده است.
وانگه اگر بر فرض برای یک لحظه در ترکیب «احسن تقویم» انسان دست انداخته و در آن تغییراتی را ایجاد کنیم، چه رونما خواهد شد؟ به طور مثال، دو گوش انسان در موقعیتی قرار دارند که به وی امکان شنیدن هر گونه صدایی را میدهند، چه این صدا از راست بیاید و چه از چپ. حالا اگر مثلاً دو سوراخ بینی هم مانند دو گوش، در این حد از فاصله قرار میگرفتند، قطعاً انسان نمی توانست بوها را از یکدیگر تمییز دهد، چه یک بو از سمت شمال میآمد و بوی دیگر از سمت جنوب و در این میان حسّ شامّهی انسان در میماند که چگونه داوری کند؟ طبعاً در چنین حالتی داوری در استشمام روائح مختلفه به همان دقّتی باقی نمیماند که هم اکنون با نزدیکی تنگاتنگ دو مجرای بینی به یکدیگر ممکن است. همین طور اگر مثلاً چشمها در قسمت سفلای جسم و دقیقاً بر ساق دو پا قرار میداشتند، آیا ممکن بود که انسان ببیند بر سر کله و صورت وی چه آمده است؟ و آیا چشمهای قرار گرفته بر ساق دو پا از گزند گرد و خاک و پلیدیهای دیگر در امان بودند؟ و باز اگر مثلاً چشم یکی میبود و پا و دست نیز یکی، تصور کنید که انسان با چه مصائبی روبه رو میشد؟!
مثالی دیگر: مسامات جلد انسان افرازات زائد داخلی وجودش را به بیرون میفرستند. حالا اگر وضع برعکس بود چه اتفاقی میافتاد؟ آیا حیات انسان ممکن بود؟! وریدها و شرایین خون را در یک مسیر واحدی به جریان میاندازند بدون آنکه تغییر فیزیکی وضعیت انسان در مسیر حرکت خون تأثیری بگذارد، حالا اگر جریان به گونهی دیگری میبود چه میشد؟
و شما خود دیگر اعضای وجود انسان را نیز بر این منوال قیاس کنید! پس بیشک که انسان، اعجوبهی خلقت پروردگار، شاهنشین عالم خلق و صدرنشین مصطبهی «احسن تقویم» است.
ادامهی بحث در تقویم انسان بسیار وسیع و جلوههای اعجاز آیهی ۴ از سورهی «تین» نیز دامنهدار است. بنابراین، حتی یک نگرش گذرای کلّی به این جلوهها و گسترهها هم کاری است فراتر و خیلی فراتر از حوصلهی این کتاب. پس ناگزیر به بیان اجمالی یک منظومه از منظومههای این «کهکشان عظیم خلقت» بسنده کرده و از منظومهی «عصبی» انسان سخن میگوییم.
ما وقتی نظام پیچیدهی سیمهای تلفون را میبینیم در حیرت فرو میرویم، ولی در حیرت بیشتر فرو خواهیم رفت آنگاه که میبینیم مثلاً میشود که در عرض چند ثانیه از هرات به امریکا و یا آلمان صحبت کرد. آری! پیچیدگی سیستم تلیفون، ما را این همه به حیرت میاندازد، اما اگر از پیچیدگی و وسعت نظام عصبی انسان با خبر شویم چه طور؟ آیا حیرت افزا نخواهد بود اگر بدانیم که در طول یک شبانه روز، میلیونها خبر در سیستم لینهای مخابرات نظام عصبی ما، از یک سو به سوی دیگر مخابره میشود و همین خبرهای سیستم عصبی است که قلب را در تپندگیهای آن، ریه را در تنفس آن و تمام اعضای مختلفهی بدن انسان را در فعالیتهای آنان، رهبری و توجیه مینماید؟ اگر این نظام عصبی در جسم انسان وجود نداشته باشد، اجسام ما مخلوطی ناهمگون از اجزاء و اعضای پراکندهیی خواهد بود که هر کدام راه خود را رفته و هر یک مسیر خود را میپیمایند، بیآنکه کوچکترین همآهنگی و نظمی بر وجود ما حکمفرما باشد!
مرکز این نظام ارتباطات، مغز انسان است و در این مغز، یک هزار میلیون سلول عصبی وجود دارد که از هر یک از این سلولها به طور جداگانه یی، رشتهها یا سیمهای عصبی به همهی نواحی جسم تمدید گردیدهاند. این رشتهها را «بافتهای عصبی» مینامند که در این بافتهای عصبی، نظام اخذ و ارسال اخبار به سرعت هفتاد مایل در ساعت در جریان است. به وسیلهی این بافتهای عصبی است که ما میشنویم، میبینیم، میچشیم و هم سایر کارها و فعالیتهای خویش را انجام میدهیم. بلکه حتی در اینجا تنها در حوزهی «چشایی» ما سه هزار مرکز «چشش» وجود دارد که آنها را به نام «Taste Buds» مینامند. هر یک از این سه هزار مرکز به طور جداگانه، دارای لین عصبی مخصوص به خود میباشند که به مخ متصل است و ما به وسیلهی این سه هزار مرکز «چشایی» هست که میتوانیم طعمهای مختلف را بچشیم.
همین طور در گوش انسان دههزار سلول شنوایی وجود دارد که از طریق نظام پیچیده مخابرهی صداها به مغز، امکان شنوایی در انسان میسّر میشود. و در هر چشم یکصد و سی میلیون سلول دریافت کنندهی نور وجود دارد که در اصطلاح علمی آنها را
«Light Roceptors» مینامند و این سیستم عظیم، مأموریت ارسال مجموعه تصویری را به مغز انسان بر عهده دارد.
در اینجا در عرصهی پوست بدن ما نیز، شبکهی عظیمی از بافتهای عصبی حسی وجود دارد که این شبکهی عظیم، امکان احساس گرما و سرما را برای ما میسّر میگرداند، به طوری که اگر ما یک شیء گرم را به پوست بدن خود نزدیک سازیم، بیدرنگ سی هزار از سلولهای دریافتکنندهی گرما، این عملیه را احساس و فوراً آن را به مغز ما مخابره میکنند و اگر یک شیء سرد را به جسم خود نزدیک سازیم، دوصد و پنجاه هزار سلول دریافتکنندهی برودت، این عملیه را احساس مینمایند و در این هنگام است که مغز به سرعت جریان را به مناطق مربوطه مخابره نموده فرمانهای احساسی سرما را صادر مینماید و همزمان فرمانهای پی در پی دیگر نیز صادر میشوند تا جسم بتواند از احساس سرما به لرزه در آید، شرایین جلدی توسعه پیدا کند و در نتیجه خون بیشتری به منطقهی مورد هجوم سرما با شتاب فراوان ارسال گردد تا برا ثر ازدیاد حجم خون، عملیهی گرمازایی بیشتر در آن منطقه ایجاد شود.
برعکس اگر این سلولها احساس گرمای شدید نمایند، سیستم مخابراتی بیدرنگ به کار افتاده پیغامها را به مغز میرساند تا در حدود سه میلیون از غدد زایندهی عرق، به تلاش و تکاپو برخاسته و به طور خودکار عرق سردی را به خارج از جلد افراز نمایند و اگر عملیهی افراز عرق انجام نگیرد قطعاً گرما کشنده تمام خواهد شد.
این نظام عصبی در انسان، شامل چندین شاخه است، یک شاخهی آنکه به نام «Autonomic Branch» یا متحرک خودکار نامیده میشود، عهدهدار انجام اعمالی در جسم انسان است که به طور غیر ارادی و به شکل خودکار انجام میگیرند، همچون عملیهی هضم غذا، تنفس و حرکات قلب. و باز از این شاخهی کلّی دو سیستم دیگر ناشی میشوند که یک سیستم را به نام سیستم آفرینندهی حرکت یا «Sympaatchetic System» و سیستم دیگر را به نام سیستم مانع حرکت یا «Payasympathetic System» مینامند که این سیستم دومی، عملیهی مقاومت و دفاع را بر عهده دارد.
پس اگر کارها همه به سیستم اول وا گذاشته شود، حرکت قلب آنچنان زیاد خواهد شد که به مرگ انسان منجر خواهد گردید و اگر سیستم دومی بر اوضاع مسلط گردد، قلب کاملاً از حرکت باز خواهد ایستاد. پس یک نوع همآهنگی خودکار و اتوماتیک در میان این دو سیستم حکمفرماست که سبب میشود تا قلب و سایر اندامهای تابع این دو سیستم، کار خود را با نهایت دقّت و انسجام انجام دهند. در مواردی هم که به فعالیت بیشتر یک سیستم نیاز احساس شود، آن سیستم فوراً بر عرصهی فعالیت خود میافزاید. مثلاً هنگامی که شخص مبتلا به فشار خون است و قلب به نیروی کمکی بیشتری نیاز دارد، بیدرنگ سیستم آفرینندهی حرکت «سمپاتیک سیستم» بر حجم فعالیت خود افزوده و به یاری قلب و ریههای بیمار میشتابد.
البته عجایب سیسم عصبی انسان و شگفتیهای آن به حدّی است که «علم جدید» هنوز هم که هنوز است دست اندرکار کشف افقهای تازهیی در این نظام عجیب و خارقالعاده میباشد.
پس جا دارد تا یکبار دیگر در برابر آیهی ۴ سورهی «تین» درنگ کنیم که میگوید:
﴿لَقَدۡ خَلَقۡنَا ٱلۡإِنسَٰنَ فِيٓ أَحۡسَنِ تَقۡوِيمٖ ٤﴾[التین: ۴].
«همانا ما انسان را در نیکوترین ساختار آفریدیم».