به سوی نور جلد اول

فهرست کتاب

از تبلیغ مسیحیت تا دعوت اسلامی

از تبلیغ مسیحیت تا دعوت اسلامی

اشاره:

بین شک و یقین مسافت‌ها فاصله وجود دارد اما بین خیر و شر فاصله، چند قدمی بیش نیست. مری واتسون که به فضل و رحمت الهی به دین اسلام گرویده است در عین حالیکه در یکی از دانشگاه‌های فیلیپین در رشته الهیات و معارف دین مسیحیت تدریس می‌کرده، مبلغ و کشیش نیز بوده است. اما هم اکنون به یک دعوتگر زن اسلامی تبدیل شده است و دعوت خود را از مرکز رسیدگی به امور مهاجران خارجی در منطقه قصیم عربستان شروع کرده است.. .

من در ایالت اوهایو آمریکا به دنیا آمده‌ام. قبل از اسلام نامم مری بود. دارای هفت فرزند دختر و پسر از یک همسر فیلیپینی هستم. دوران جوانیم را بیشتر در حال سفر بین لس‌آنجلس و فیلیپین گذرانده‌ام. بعد از اسلام اسمم را به خدیجه تغییر داده‌ام چون که حضرت ام‌المؤمنین خدیجهلوقتی با پیامبر جازدواج کرد بیوه بود و ۴۰ سال داشت، من هم بیوه بودم و وقتی مسلمان شدم ۴۰ سال داشتم، در کل شخصیت حضرت خدیجهلنزد من از جایگاه والایی برخوردار است زیرا اولین بار که وحی بر پیامبر جنازل شد او بود که ایشان را پشتیبانی کرد و بدون هیچ تردیدی به او قوت قلب داد، به این خاطر شخصیت او را بسیار دوست دارم. من فارغ التحصیل دانشگاه آمریکا و هم‌چنین دارای مدرک از دانشگاه فیلیپین در رشته الهیات مسیحی هستم و در عین حال در هر دو دانشگاه به عنوان استاد حضور داشتم، یعنی به طور همزمان یک استاد الهیات و سخنران، هم‌چنین کشیش و مبلغ دینی بودم. به همین خاطر در رادیو برای تبلیغ مسیحیت نیز مشغول به کار بودم، و علاوه بر آن به عنوان مهمان در برنامه‌های مختلف تلویزیونی حضور می‌یافتم و البته قبل از هدایتم، مقالاتی بر ضد اسلام هم نوشته‌ام که امیدوارم خدا مرا ببخشد. واقعاً متعصب بودم. اما نور ایمان از کجا بر دل من تابیدن گرفت؟ در یکی از مسافرت‌هایم که به عنوان یک مبلغ دینی برای سخنرانی در یکی از کنفراس‌ها دعوت شده بودم، یکی از کسانی که در آنجا حضور داشت توجه مرا به خود جلب کرد، او یک استاد سخنران فیلیپینی بود که البته از یکی از کشورهای غربی به آنجا آمده بود تا سخنرانی کند. بعد از کنجکاوی بسیار فهمیدم که او مسلمان شده است اما کسی از اسلام آوردنش خبر ندارد. بعد از این‌که اولین بار در مورد اسلام از زبان او شنیدم، سؤال‌های زیادی ذهن مرا به خود مشغول کرد. این‌که چرا مسلمان شده است؟ به یاد یکی از دوستان قدیمی‌ام افتادم که فیلیپینی بود و مدتی را در عربستان گذرانده بود، او هم مسلمان شده بود. نزد او رفتم و از او در مورد اسلام سؤالاتی نمودم. اولین سؤال من در مورد چگونگی رفتار با زنان بود، چون بر اساس آنچه ما آموخته بودیم زنان مسلمان از پایین‌ترین حقوق اجتماعی برخور دارند و البته این عقیده اشتباهی بود. هم‌چنان که فکر می‌کردم اسلام به مرد اجازه می‌دهد تا همسران‌شان را کتک بزنند و به این خاطر است که آن‌ها همیشه در خانه‌هایشان پنهان هستند. وقتی دوستم تمام این عقیده‌ها را تصحیح نمود احساس آرامش عجیبی به من دست داد، از او در مورد خداوند، هم‌چنین پیامبرش محمد جسؤالاتی کردم، او هم به من پیشنهاد کرد که به مرکز اسلامی تا بتوانم معلومات بیشتری از اسلام بدست بیاورم. ابتدا مردد بودم اما او مرا به این کار تشویق کرد. وقتی به آنجا رفتم از معلومات زیادی که در مورد مسیحیت و هم‌چنین اعتقادات اشتباهی که در مورد اسلام داشتم تعجب کردند، آن‌ها با من صحبت کردند و معتقادات اشتباهم را تصحیح کردند، سپس کتاب‌های مختلفی را به من دادند که در عین کوچکی بسیار پر محتوا بود. هر روز آن‌ها را مطالعه می‌کردم و مدت سه ساعت نیز با آن‌ها به گفتگو و بحث و مناظره می‌پرداختم، این کار به مدت یک هفته ادامه داشت و نتیجه‌اش این بود که تا آخر هفته در حدود سیزده کتاب خواندم و برای اولین بار بود که کتاب‌هایی را می‌خواندم که نویسندگانشان مسلمان بودند، و به این صورت بود که فهمیدم کتاب‌هایی که قبلاً در مورد اسلام و مسلمین خوانده‌ام مملو از سوء تفاهم و اشتباهات بوده است که نویسندگان مسیحی آن‌ها را از روی غرض و کینه به رشته تحریر در آورده بودند. ولی هنوز سؤال‌های مختلفی به ذهنم خطور می‌کرد، این‌که حقیقت قرآن چیست؟ و یا کلماتی که در هنگام نماز ادا می‌شود چیست؟ شیطان همیشه آتش ترس و نگرانی را در نفس انسان شعله‌ور من نیز از این امر مستثنی نبودم. مرکز اسلامی وقتی‌که شک و تردید را در من مشاهده کرد جلساتش را با من افزایش داد، من هم از خداوند خواستم کمکم کند تا به راه راست هدایت شوم. شبی در حالیکه دراز کشیده بودم تا بخوابم احساس کردم چیز غریبی در قلبم استقرار یافت، مانند این‌که به اطمینان کامل دست یافته باشم، فوراً نشستم، فهمیدم که اسلام دین بر حق می‌باشد و همانا خداوند یکتاست و هیچ شریکی ندارد و اوست که از گناهان و لغزش‌های ما می‌گذرد و از عذاب آخرت ما را می‌رهاند، دست به دعا برداشتم و گفتم: الهی من فقط به تو ایمان دارم سپس شهادتین را ادا کردم، بدنم به آسایش بی‌نظیری دست یافت و باید بگویم آن روز، روزی است که دوباره متولد شده‌ام و هیچ‌گاه هم پشیمان نیستم. بعد از این‌که مسلمان شدم از دانشگاه استعفا دادم تا اینکه بعد از یک ماه مرکز اسلامی فیلیپین از من دعوت به همکاری کرد تا در جلسات و کنفرانس‌های مختلفی که برپا می‌دارند شرکت کنم. تقریباً به مدت یک سال و نیم به این کار مشغول بودم تا این‌که مرکز رسیدگی به امور مهاجران خارجی در منطقه قصیم (عربستان سعودی) از من به عنوان کسی که به دو زبان انگلیسی و فیلیپینی تسلط کامل دارم دعوت به همکاری کرد.

بدون هیچ تردیدی دعوت آن‌ها را پذیرفتم و من به عنوان یک زن دعوتگر اسلامی برای بخش زنان مرکز انتخاب شدم. از بین فرزندانم فقط کریستوفر بود که با من زندگی می‌کرد. وقتی در فیلیپین بودم عمداً کتاب‌هایی را از مرکز اسلامی می‌آوردم روی میز می‌گذاشتم تا شاید پسرم تحت تأثیر قرار بگیرد و ایمان بیاورد. او کتاب‌ها را می‌خواند (البته وقتی خارج از خانه بودم) و بعد از آنکه آن‌ها را می‌خواند همانطور منظم روی میز می‌گذاشت، بعد از مدتی او را نسبت به اسلام راغب دیدم. خوشحال شدم و او را به این کار تشویق کردم، و از مرکز اسلامی برادرانی آمدند و با او گفتگو کردند و او هم شهادتین را ادا کرد و اسم خود را به «عمر» تغییر داد و در حال حاضر فقط اوست که مسلمان شده و از خدا می‌خواهم که باقی فرزندانم را با نعمت اسلام آشنا سازد زیرا اسلام کامل‌ترین و بهترین روش زندگی را به انسان می‌آموزد و تمامی ظواهر زندگی چه اقتصادی، چه اجتماعی و حتی چگونگی ارتباط با همدیگر را مشخص کرده است. البته من هم در راه اسلام آوردنم مشکلاتی داشتم، چون قبلاً ساکن آمریکا بودم تمام دخترانم در آنجا ازدواج کرده و زندگی می‌کنند. وقتی مسلمان شدم واکنش سه نفر از آن‌ها خیلی تند بود، خانه و تلفنم کنترل می‌شد و عرصه را بیش از پیش بر من تنگ می‌کردند. من هم تصمیم گرفتم در فیلیپین اقامت کنم و در کنار والدین همسرم که قبلاً خیلی با آن‌ها در ارتباط بودم و خلأ نداشتن پدر و مادر را برایم پر می‌کردند زندگی کنم، اما آن‌ها نیز از من دوری گزیدند، از رفتار آن‌ها خیلی ناراحت شدم طوری که سه روز به خاطر این امر گریه می‌کردم. وقتی که با حجاب اسلامی در خیابان‌ها راه می‌رفتم کودکان مرا مسخره می‌کردند و مرا خیمه یا پیرزن صدا می‌کردند. الان بیشتر سعی می‌کنم خودم را با کتاب خواندن مشغول کنم چون کتاب خواندن را بسیار دوست دارم. کتاب‌های صحیح بخاری، مسلم و سیرت پیامبر ج، سیرت اصحاب آن حضرت و هم‌چنین تفسیر قرآن و مطالعه خیلی از کتاب‌های دیگر را به اتمام رسانده‌ام. در وقت مشکلات و سختی با به یاد آوردن این آیه: ﴿هُمۡ دَرَجَٰتٌ عِندَ ٱللَّهِۗ وَٱللَّهُ بَصِيرُۢ بِمَا يَعۡمَلُونَ ١٦٣[آل‌عمران: ۱۶۳]. خودم را تسکین می‌دهم. کنفرانس‌ها و سخنرانی‌های متعددی داشته‌ام حتی از طرف رؤسای بعضی از دولت‌ها دعوت‌ نامه داشته‌ام تا در مناظره بین یک مسلمان و مسیحی شرکت کنم اما من دعوت‌شان را رد کرده‌ام چون این چنین مناظره‌ای را اصلاً دوست ندارم بلکه روش آرام و مؤدبانه را بیشتر می‌پسندم. در آینده هم تصمیم دارم إن شاء الله به آفریقا بروم تا مردم را بسوی اسلام دعوت کنم، امیدوارم بتوانم به مصر هم سفری داشته باشم و کلام آخر این‌که اکنون اسلام به مسلمانان قوی الایمان احتیاج دارد تا که مردم را به‌سوی ذات اقدس الهی دعوت کنند و از ساحت مقدس اسلام که در این زمانه توسط رسانه‌های غربی مُشَوَه جلوه داده می‌شود دفاع کنند و صحت و قوت و پاکی دین اسلام را در چنین محیط‌هایی به نمایش بگذارند.

والسلام

تنظیم و ترجمه: شفیق شمس

مصدر: سایت نوار اسلام

IslamTape. Com