هنرمند شیشه گر از کانادا
داستان اسلام آوردن من از یکی از شبهای فوریه سال ۲۰۰۳ شروع میشود. هنگامی که در خانه تنها نشسته بودم و داشتم در مورد این دنیا فکر میکردم و اینکه بالآخره عاقبت ما به کجا میانجامد؟ ما در این جهان خواهیم مرد، برای زندگی پس از مرگ چه کار کردهایم؟ به گریه افتاده بودم! دستانم را بهسوی خدا دراز کردم و از خدا خواستم مرا توفیق دهد تا باقیمانده عمرم را در خدمت به خلق و کارهای نیک بگذرانم. از آن لحظه تصمیم گرفتم یک مسیحی صالح باشم و هرگز کلیسا را ترک نکنم. کتاب مقدس را نیز از خود دور نکنم. بعد از گریهای طولانی به رخت خوابم رفتم تا بخوابم. دو روز بعد از این واقعه شخصی زنگ خانهام را به صدا درآورد. وقتی در را باز کردم شخصی محجبه را روبرویم دیدم [من هرگز قبل از این واقعه با مسلمانان دیداری نداشتم] او به من سفارش ساخت شیشهای که با نقوش اسلامی مزین شده باشد را داد. وقتی او را دیدم فکر کردم لباسش را بر حسب عادت سر زمین و فرهنگشان پوشیده است. من نیز برای اینکه بیشتر با نقوش و هنر اسلامی آشنا شوم به اینترنت مراجعه کردم تا سفارش او را آماده کنم.