تبلیغ دین
من خود را در قبال این دین مسئول میدانم و نشر آن را واجب میدانم. من تنها زن مسلمان در بین داوطلبین میباشم که به اردوگاه آوارگان در پنجاه و پنج کیلومتری تورنتو میروم. هدف من در آنجا تبلیغ دین میباشد، خوشبختانه با نقابی که پوشیدهام کاملاً از دیگران متمایز هستم.
در این مدت توانستهام اثرات مثبتی را در بین مردم آنجا بگذارم. با آنها در مورد توحید و سیرت پیامبر صحبت میکنم. در این مدت از اینکه توانستهام با کارهای خیر اسلام را منتشر کنم بسیار خوشحال هستم. هم اینک بسیاری از مردم این اردوگاه با اسلام آشنا شدهاند و در این مدت من توانستهام با حسن خلق و مهربانی جای پای محکمی را دلهایشان باز کنم. یکی از کسانی که مسلمان شد پیرمردی هشتاد ساله بود که سه بار همراه من به مسجد آمد. من سعی میکنم همواره ما یحتاج آنها را تأمین کنم، برایشان پتو، مواد غذایی و حتی بعضی مواقع کمکهای نقدی جمع آوری میکنم و بین آنها توزیع میکنم. یکی از افراد وقتی فهمید من به خاطر دین و عقیدهام این کارها را انجام میدهم به اسلام روی آورد. بحمدالله الآن من تنها نیستم زیرا خواهران دیگر نیز به یاریم آمدهاند. من یک مطلقه هستم اما بچههایم با من زندگی میکنند، پسر بزرگم که چهارده سال دارد مسلمان شده است، دختر کوچکم همیشه با من نماز میخواند و انشاالله در آینده نزدیک محجبه خواهد شد. وقتی سه نفری به صف نماز میایستیم و خدای واحد را میپرستیم در پوست خود نمیگنجم. دختر بزرگم هنوز مسلمان نشده اما قول داده است در آینده مسلمان شود. او به یگانگی خدا و رسالت خاتم الانبیا ایمان دارد. تنها پسرم که با پدرش زندگی میکند پیشنهاد مرا رد کرده است. همیشه برای هدایت او و دیگران دعا میکنم. پدرم در اواخر عمرش مسلمان شد. او در اواخر عمرش دائم الذکر بود و من سعی میکردم قرآن را در کنارش بخوانم.