واکنش خانوادهام بعد از اسلام آوردن من
مدت زیادی از اسلام آوردنم نمیگذشت که درسم به اتمام رسید. الحمدالله در آنجا هیچ مشکلی نداشتم علی الخصوص که با حجاب کامل اسلامی به دانشگاه میرفتم. بعد از اتمام تحصیلاتم به مکزیک باز گشتم، اولین نفری که متوجه تغییراتی در من شد پدرم بود که از عادت و رفتار و همچنین روسری که بر سر داشتم متعجب شده بود. یک روز پدرم به طور ناگهانی وارد اتاقم شد و مرا در حال نماز خواندن مشاهده کرد. درد سر واقعی از آن روز شروع شد، او به هیچ وجه از اسلام آوردن من راضی نبود، حتی به من فرصت نداد تا برایش علت مسلمان شدنم را توضیح دهم. مادر و برادرم از اسلام آوردنم جا خورده بودند. تمام دوستان و خویشاوندان مرا طرد کردند. پدرم تصمیم گرفته بود مرا از خانه بیرون کند، مادرم نیز در مقابل تصمیم او سکوت کرد حتی سعی نکرد او را از این تصمیم منصرف کند. مادر یک سال تمام با من صحبت نمیکرد. برادرم نیز هرگز این وضعیت مرا نپذیرفت و با حجاب مشکل داشت. البته من از خانوادهام ناراحت یا عصبانی نشدم زیرا از صفات مؤمن این است که در همه حال صبر داشته باشد. من از خانه پدری طرد شدم و به تنهایی جای دیگری ساکن شدم. البته با خانوادهام در تماس هستم و سعی میکنم خودم را به آنها نزدیک کنم.