مصاحبه از: امام محمد امام
اشاره:
در سفری که (کت استوینز) بهسوی اسلام پیموده است دو ایستگاه مهم وجود داشته است. در واقع این دو ایستگاه از اسباب مهم سفر ایمانی وی برای پیوستن او به دین مبین اسلام در سال ۱۹۷۷ بوده است. اولی زمانی است که از سوی برادرش یک نسخه از قرآن کریم به او اهدا شد، و او برای اولین بار توسط برادرش با اسلام آشنا شد، و دومی زمانی است که هنگام شنا در دریا از غرق شدن نجات پیدا میکند. برادرش که در دهه هفتاد سفری به قدس داشته است شدیداً تحت تأثیر جو روحانی و برخورد خوب مردم آنجا قرار میگیرد و پس از بازگشت آنچه را که دیده و تجربه کرده بود با برادرش کت استیونز درمیان میگذارد. اینجا بود که قدمهای ابتدایی وی بهسوی اسلام برداشته شد، که البته راه سخت و طاقت فرسایی بود. علی رغم اینکه نزدیک ۲۷ سال از مسلمان شدن یوسف اسلام میگذرد، اما به خاطر اینکه اسلام آوردن او مملو از تجارب و دروس است ذکر آن خالی از لطف نیست. یوسف اسلام از ابتدای مسلمان شدنش تا امروز آن چنان در خدمت به اسلام از خود جدیت نشان داده و فعالیت کرده که نه تنها در داخل بریتانیا بلکه فعالیتهایش در زمینه دعوت اسلامی در سطح جهانی نیز انعکاس پیدا کرده است. با یوسف اسلام سه بار در لندن ملاقات داشتم و یک بار در کنگرهی اتحادیه مسلمانان شمال آمریکا که در شیکاگو برگزار شد ملاقات داشتم. با او در مورد فعالیتهایش در زمینهی دعوت اسلامی و همچنین توجهی که به امور مسلمانان علی الخصوص ارزشی که او برای آموزش اسلامی در بریتانیا قائل است به گفتگو نشستیم. لازم به ذکر است او بارها و بارها بر احداث مدارس اسلامی در بریتانیا تأکید داشته و در احداث یک مدرسه اسلامی در شمال لندن مستقیماً نقش داشته است. یوسف اسلام از همان آغاز اسلامش سعی کرد با مرکز فرهنگی اسلامی لندن ارتباط تنگاتنگی داشته باشد و در بسیاری از کارهای خیر بطور دوطلبانه شرکت کرده که از جمله آنها میتوان به مشارکت در جمعیت مسجد سازان اشاره کرد.. . .
***
یوسف اسلام یا «کت استیونز» یکی از هیپیهای دههی هفتاد بود به لطف هدیهای که برادرش از قدس برایش آورد توانست به یکی از اعضای مهم جامعه مسلمانان بریتانیا تبدیل شود. بعد از قرائت قرآن برای اولین بار معنی آفرینش و زندگی را در مییابد، و جوابی برای سؤالهای گیج کنندهای که همواره در ذهنش بوده مییابد. (استیونز جورجیو) در سال ۱۹۴۷ در لندن از پدری یونانی و مادری سوئدی به دنیا آمده و از همان دوران کودکی تجربه زندگی با مذاهب مختلف مسیحی را به دست آورده، زیرا پدرش ارتودوکس و مادر سوئدیاش کاتولیک بود. از همان دوران کودکی به شعر علاقمند بود و هنگامی که دانشجوی دانشگاه (همرسمیت) در لندن بود اولین آلبوم خود را به نام «سگم را دوست دارم» در سال ۱۹۶۶ منتشر کرد. از همان سالها بود که با نام هنری کت استیونز در عالم موسیقی به شهرت رسید و در سال ۱۹۶۷ یکی از آهنگهای او توانست در کنار ۱۰ آهنگ برتر سال قرار گیرد. در سن نوزده سالگی در حالی که در اوج شهرت و محبوبیت قرار داشت به مرض سل مبتلا گشت و باعث شد مدتی فعالیتهای هنریاش را ترک و از مردم دوری گزیند، در این دوران برای پر کردن خلاء روحیش به خواندن کتابهای فلسفی و ادیان مختلف روی آورد. در سال ۱۹۷۰ دوباره به خوانندگی بازگشت، این بار نه تنها مشهورتر از گذشته شد بلکه آهنگهای او توانست در سطح جهان نیز مطرح شود. در سال ۱۹۷۷ بعد از اینکه مدتی را در برزیل تبعید بود، سفر ایمانیش را برای یافتن جواب سؤالهای گیج کنندهای همچون مرگ و زندگی و فلسفه آفرینش و خالق هستی شروع کرد، و بعد از تحقیقات گستردهای که در مورد ادیان مختلف به عمل آورد و کتابهای اسلامی گوناگون و قرآن کریم را مطالعه نمود، احساس کرد که بهسوی اسلام جذب شده است، بلافاصله به اسلام مشرف شد و از کت استویونز به «یوسف اسلام» تغییر نام داد. او در مورد اسلامش میگوید: «برادر بزرگم به خاطر کریسمس (عید میلاد مسیح) هدیهی ارزشمندی از قدس برایم آورده بود، وآن هدیه یک جلد قرآن کریم بود و احساس کردم که خیلی به موقع دستم رسیده است زیرا فکر میکردم راه نجات من در فلسفه یا دینهای دیگر میباشد، در واقع من همانند قایقی بودم که جهت مشخصی نداشتم بعد از مطالعه و قرائت قرآن بود که من جهتم را تشخیص دادم و فهمیدم قرآن برای هدایت من و هدایت بشریت نازل شده است. احساس کردم قرآن در وهلهی اول به سؤالاتی که در ذهن داشتم جواب داده، و این چنین بود که مسلمان شدم و اسمم را از کت استیونز به یوسف اسلام تغییر دادم، چون از داستان حضرت یوسف÷در قرآن خیلی متأثر شدم. از خوانندگی هم دست کشیدم و به آنچه که نزد خداوند است فکر میکنم چون میدانم این چیزها از اسباب و متعلقات این دنیای مادی و فانی هستند و آنچه در نزد الله تعالی است بهتر و برای همیشه پایدار میباشد. وی در سال ۱۹۷۹ با یک دختر آسیایی به نام (فوزیه علی) که در مسجد (کین سینگتون) در غرب لندن با هم آشنا شده بودند ازدواج میکند. ازدواج آنها کاملاً اسلامی برگزار شد و ثمرهی ازدواج آنها تا به حال پنج فرزند میباشد. برادر یوسف اسلام نیز این مراحل را گذرانده و مسلمان شده بود. آنها همچنین با تلاش و کوشش فراوان پدرشان را نیز به اسلام ترغیب میکنند و او که در جوانی با اسلام و مسلمانان دشمنی میورزید به لطف خدا و دعوت پسران دو روز قبل از وفاتش اسلام میآورد. یوسف سعی میکند از طریق خواندن قرآن آگاهی بیشتری نسبت به اسلام پیدا کند و تصمیم میگیرد تا زندگیش را کاملاً با مبانی اسلام وفق دهد. یوسف در این مورد میگوید: «وقتی فهمیدم که اسلام ربا را حرام کرده فوراً حسابهایم را بسته و داراییم را در حسابهای غیر ربوی قرار دادم، چیزی که باعث تعجب حسابدار یهودیم شده بود! زیرا او نمیدانست که من به چه خاطر این کارها را انجام میدهم. من برای او توضیح دادم که دین جدیدم ربا را بر ما حرام کرده است و من میخواهم با تعالیم دینم کاملاً هماهنگ باشم». در ادامه میافزاید: «تصمیم گرفتم به طور کلی از موسیقی و خوانندگی دست بردارم چون فهمیدم که طبق دستورات حضرت رسول جآواز خواندن و استماع آن منحصر به سرودهای دینی و اذکار میباشد به خاطر همین با همکاری برادران مسلمانم حلقهی درسی تشکیل دادیم که در آن اوضاع زندگیمان در بریتانیا و چگونگی اتباع از دینمان با پیروی از او امر الهی و دوری گزیدن از نواهیش را به بحث و بررسی میگذاشتیم». او تمام آلات و ادوات موسیقیاش را میفروشد و سعی میکند با پول آنها یک مدرسه اسلامی تأسیس کند تا دانش آموزان مسلمان در کنار علوم دیگر بر اساس تعالیم اسلامی تربیت شوند. البته تلاش او بیثمر نماند و توانست مدرسهای اسلامی در منطقه گیلبرن در شمال لندن راه بیندازد که مورد استقبال مسلمانان بریتانیا قرار گرفت. او همواره در تلاش است تا بچههایش را علاوه بر علوم دنیوی از نظر دینی نیز تربیت کند شاید یکی از علتهایی که سبب شده او به آموزش اسلامی در انگلستان اهتمام بیشتری بورزد فرزندانش بود. در سال ۱۹۸۳ که به ریاست اوقاف مدارس اسلامی رسید تلاشهایش را در این زمینه بیشتر کرد. او از دهه ۸۰ همواره در مورد اینکه چرا مدارس اسلامی به مانند مدارس آیینهای دیگر از حقوق و مزایا برخوردار نمیباشند با دولت انگلیس مذاکره کرده است، تا اینکه دولت را مجبور میکند که همانگونه که برای مسیحیان و یهودیان بودجه تعیین شده برای مدارس اسلامی نیز بودجهای تعیین شود، و در نهایت بودجهی سالیانهای از طرف آموزش و پرورش برای مدارس اسلامی اختصاص مییابد. یک بار از او سؤال شد که آیا دلش برای خوانندگی آن هم به سبک غربی تنگ نشده است؟جواب داد: «خیر! ولی بعضی مواقع اشعاری مینویسم که منعکس کننده اوضاع روحی وشور و شوقی است که از ایمان آوردنم حاصل شده است». یوسف اسلام بارها در تلاش بوده تا از فروش نوارها و سیدیهای موسیقی قبل از اسلامش جلوگیری کند اما فایدهای نداشته است. او میگوید: به شرکتی که قبلاً با آنها برای ضبط و توزیع آهنگهایم قرارداد داشتم نامه نوشتهام تا تولید نوارها وسی دیها را متوقف کند اما موفق نبودم و آنها همچنان به پخش آنها میپردازند. پس از حکم ارتداد و فتوای قتل سلمان رشدی، وقتی خبر نگار هفته نامهی ساندی تلگراف در سال ۱۹۹۴ از او میپرسد که آیا مسلمانان مرتدین را میکشند؟ با خنده جواب میدهد: «بله این طور است و باید منتظر بدتر از آن در روز قیامت باشند». برای یوسف اسلام آنقدرها هم آسان نبود که بین شهرت و اسلام یکی را انتخاب کند، اما او انتخاب مشکلتر یعنی اسلام را برگزید. او معتقد است که اسلام فقط مسلمان بودن یا به جای آوردن فرائض نمیباشد، بلکه انسان باید در راه دعوت به سلام جهاد کند و از تمام امکانات خود در این راه استفاده کند. او با بیان این مطلب که خداوند اگر بخواهد بندهاش را هدایت کند تمام اسباب و وسایل را برایش مهیا میکند میافزاید: «خداوند به انسان عقل داده تا راهش را در زندگی مشخص کند و خداوند انسان را به عنوان خلیفه خودش در زمین قرار داده و زمین از آن بندگان صالح خدا است. لذا انسان باید این فرصت را مغتنم بشمارد تا خودش را برای زندگی در دنیای دیگر آماده کند و هر شخصی که این فرصت را از دست بدهد نباید توقع فرصت دیگری داشته باشد زیرا خداوند فقط و فقط یک فرصت را پیش روی انسان قرار داده و آن زندگی دنیا است تا خود را برای آخرت آماده کند». یوسف اسلام میگوید: «من در یک دنیای پر از مظاهر مادی و در یک خانوادهی مسیحی پرورش یافتم سپس در عالم موسیقی و خوانندگی به شهرت دست یافتم اما پس از آن فهمیدم که هر نوزاد با فطرت سلیم به دنیا میآید و این پدر و مادر هستند که او را یهودی یا مسیحی به بار میآورند. در کودکی به من یاد دادهاند که خدا وجود دارد اما گفتند که برای ارتباط مستقیم با خداوند هیچ راهی نداریم جز اینکه از طریق کلیسا و مسیح با او ارتباط برقرار کنیم در واقع این برای انسان به منزلهی دروازهای بهسوی خداوند است، البته قسمت اعظم این چیزها برای من قابل هضم نبود». لازم به ذکر است در نمایشگاهی که سال پیش از کنفرانس سالانه اتحاد اسلامی در شهر شیکاگو بر گزار شد غرفهی مخصوصی برای ارایه فعالیتها و آثار یوسف اسلام دائر شده بود که به شدت مورد استقبال مردم قرار گرفته بود، به طوری که مردم در صفهای طویلی منتظر گرفتن امضای یوسف اسلام بر روی تازهترین کتابش بودند که در همان روز اول کمیاب شده بود. یوسف میگوید: «قبل از اسلام وقتی به تمثالهای مسیح نگاه میکردم آنها را همانند سنگهایی میدیدم که هیچ حیاتی در آنها مشاهده نمیشود. و وقتی که مسیحیان عقیده تثلیث را بیان میکردند بیشتر گیج میشدم ولی نمیتوانستم در این مورد با آنها بحث کنم چون از کودکی یاد گرفته بودم که به دین پدریم احترام بگذارم. من به تدریج از تربیت دینی دور و بهسوی خوانندگی و موسیقی کشیده شدم و آنچه در فیلمهای سینمایی یا تلویزیون میدیدم بر من اثر میگذاشت». عمویم ماشین زیبایی داشت، همیشه با خود میگفتم: «که او ثروت زیادی دارد هر کاری که بخواهد میتواند انجام دهد، در واقع اطرافیانش باعث شده بودند که او اموال و ثروتش را خدای خویش بپندارد و دنیای او در این چیزها خلاصه میشد. من هم این نوع زندگی را میپسندیدم و تصمیم گرفته بودم از طریق ثروت اندوزی به زندگی بهتری دست پیدا کنم و خوانندگان موسیقی پاپ را الگوی خود قرار داده بودم ولی اعماق وجودم انسانیت جاری بود، زیرا تصمیم گرفته بودم وقتی ثروتمند شدم به کمک مستمندان بشتابم». یوسف میافزاید: «پس از چندی به شهرت دست یافتم اسمم و عکسهایم در مجلات و روزنامههای انگلستان چاپ میشد رسانههای جمعی از من یک ستاره بیرقیب و در واقع یک بت ساخته بودند. من میخواستم زندگی طولانیتری در این عرصه داشته باشم در واقع میخواستم از زندگیم نهایت استفاده را ببرم. فکر کردم که با مواد مخدر و مشروبات الکلی میتوانم به هدفم برسم اما بعد از یک سال و کسب موفقیتهای روز افزون به مرض سل مبتلا و مجبور شدم در بیمارستان بستری شوم آنجا بود که به فکر افتادم که بر من چه میگذرد؟ دائم ازخود میپرسیدم سر انجام من چه خواهد شد؟ احساس کردم این اتفاق لطفی از طرف خداوند است تا چشمهایم را باز کنم و از خود بپرسم که چرا اینجا بستری هستم. همواره دنبال جوابی برای سؤالهایم بودم در این دوران با مطالعه ادیان شرقی به تصوف شرقی علاقه پیدا کردم و به مطالعه آن پرداختم زیرا از مسیحیت متنفر شده بودم. پس از بهبود به خوانندگی باز گشتم اما این بار اشعارم منعکس کننده افکارم بودند و شهرتم از گذشته نیز روز افزونتر شده بود. دوران سختی را میگذراندم چون همزمان به شهر و ثروت رسیده بودم، ولی این بار خالصانه و بطور جدی سعی کردم حقیقت را پیدا کنم. یک مرتبه به ذهنم آمد که بودایی شوم اما حاضر نبودم مانند راهبان بودایی خودم را از جامعه دور نگه دارم بلکه میخواستم در اجتماع زندگی کنم. یکبار دیگر سعی کردم انجیل را از اول مطالعه کنم اما چیز قابل ذکری در آن نیافتم، در این موقع بود که معجزهای در زندگیم به وقوع پیوست و من که چیزی از اسلام نمیدانستم یک نسخه از قرآن کریم از برادرم دریافت کردم که از قدس آن را برایم آورده بود. برادرم فکر میکرد شاید بتوانم در این کتاب به حقایقی دست پیدا کنم. وقتی قرآن را راهنمای خود قرار دادم دریافتم که همه چیز را برایم توضیح دادهاست. اینکه من کیستم؟ هدف از این زندگی چیست؟ حقیقت چیست؟ و اینکه از کجا آمدهام؟ آن وقت بود که فهمیدم اسلام میتواند دین واقعی باشد. متأسفانه هر کس در غرب به دینی ببپیوندد و آن را فرا راه زندگی قرار دهد به او افراطی میگویند ولی باید بگویم من افراط گرا نیستم. اوائل در مورد مسئله جسم و روح یا ماده و معنویت کمی گیج شده بودم اما بعدها فهمیدم که در اسلام این دو از هم جدا نیستند. چنانکه لازم نیست برای عبادت به کوه پناه ببریم بلکه در هر حال باید مطیع اوامر الهی باشیم و با این کار منزلت ما از ملائکه هم بالاتر میرود. همچنین درک کردم که خداوند مالک همه چیز است و اوست که همه چیز را آفریده و فهمیدم که هدف من از این دنیا باید اطاعت از فرامین الهی و عبادت رب العالمین باشد. در این مرحله بود که ایمان را در تمام وجودم حس کردم و فقط با خواندن قرآن کریم احساس میکردم مسلمان شدهام، و فهمیدم که تمام پیامبران از جانب خداوند رسالت واحدی داشتهاند ولی برایم جای سؤال بود که چرا یهودیان و مسیحیان با هم اختلاف دارند؟ سپس فهمیدم که یهود حضرت مسیح را به عنوان پیامبر قبول ندارند به خاطر همین دچار تحریف شدهاند. حتی مسیحیان نیز دچار اشتباه شدهاند و حضرت مسیح را پسر خدا معرفی میکنند. وقتی به بلاغت قرآن مینگریم میبینم که قرآن عقل انسان را مورد خطاب قرار میدهد و همه چیز را روشن میکند و انسان را بهسوی عبادت خالق هستی سوق میدهد قبل از اسلام وقتی قرآن را خواندم دیدم که قرآن از نماز، مهربانی، رحمت و نیکی سخن گفته است، مطمئن بودم که خداوند کتابش را برای هدایت من فرستاده است. پس از چندی تصمیم گرفتم مانند برادرم به قدس سفری داشته باشم. آنجا به مسجد رفتم و نشستم. شخصی از من پرسید: چه میخواهید؟ به او گفتم مسلمان هستم! پرسید: اسمت چیست؟ جواب دادم استیونز! او دیگر حرفی نزد اما کمی تعجب کرده بود. موقع نماز من هم به صفوف نماز پیوستم. در لندن به کمک یکی از خواهران مسلمان به نام «نفیسه» به مسجد مرکز فرهنگی اسلامی در ریجنت پارک راهنمایی شدم. درست یک سال و نیم از دریافت قرآن اهدایی برادرم میگذشت که یک روز بعد از نماز جمعه در سال ۱۹۷۷ جلو رفتم و شهادتین را ادا کردم. الآن احساس میکنم که با خدا به طور مستقیم ارتباط دارم یعنی درست بر عکس مسیحیت که ارتباط با خدا را فقط از طریق کلیسا و مسیح میسر میدانند. در آخر امیدوارم هر کاری که انجام میدهم مورد قبول حق واقع شود چنانکه از خدواند میخواهم تجربه مرا فرا راه دیگران قرار دهد. باید تأکید کنم که من قبل از اسلام آوردن با هیچ شخص مسلمانی دیدار نداشتهام و فقط با مطالعهی قرآن کریم بود که به حقانیت اسلام پی بردم. همچنین دریافتم که اگر سنت پیامبر جرا سر لوحه خود قرار دهیم در هر دو جهان به سعادت ابدی میرسیم.
والسلام.
ترجمه و تنظیم: شفیق شمس
مصدر: سایت نوار اسلام
IslamTape. Com