زندگی قبل از اسلام
من در یک خانوادهی هندو در سریلانکا به دنیا آمدهام. خانوادهی من از طبقه مقدس و برتر هندوها بودند که صاحب ثروت و املاک زیادی بودند، و همیشه خود را برتر از دیگران میپنداشتند. یادم میآید وقتی ده ساله بودم روزی با بچههای همسن و سال خود در کوچه بازی میکردم که پدرم از راه رسید و به شدت آنها را کتک زد چون آنها از طبقهی پایینتری نسبت به من قرار داشتند، و با این کار به طبقه ما تجاوز کرده بودند! بنابر این چون ما از طبقه مقدسی بودیم هیچ کس حق نداشت به ما نزدیک شود چه برسد به اینکه بچههایشان با بچههای ما بازی کنند. اجرای شعائر دینی ما هم روش خاص خودش را داشت. من یک معلم خصوصی داشتم که آموزههای آیین هندو را به من میآموخت. این معلم یک مرتاض بود که جادوی سیاه را به خوبی اجرا میکرد، مثلاً او با پای برهنه بر روی خرده شیشه یا زغال گداختــــه راه میرفت یا میخ را در زبان و صورتش فرو میکرد بدون اینکه احساس درد بکند، یا خونی از بدنش خارج شود. او سعی میکرد این کارها را به من نیز بیاموزد تا در مقابل مردم طبقات پایینتر آنها را اجرا کنم و چون آنها ما و طبقه ما را مقدس میشماردند آن را به حساب قدسیت ما میگذاشتند. ما در این حرکات از جنها نیز کمک میگرفتیم. بر اثر همکاری آنها در بعضی امور، تقدس ما در نزد طبقات پایینتر راسختر میشد. به علاوه گهگاهی از امور نا پنهان و غیبی از ما سؤال میکردند که ما در این موارد از جنها کمک میگرفتیم. حتی بارها اتفاق میافتاد که جنها از زبان من با مردم صحبت میکردند، زیرا بعضی مواقع در من حلول میکردند تا با این طریق مردم را بیشتر در باتلاق جهالت فرو برند. این مسائل مرا به فکر واداشت تا از خود بپرسم که آیا این کارها درست است یا نه؟ من لحظاتی که جن وارد بدنم میشد را به خوبی احساس میکردم.