مریتا از سوئد
اشاره:
فطرت انسان دائماً دنبال چیزی است که با او همسو باشد. توحید و اخلاقیات چیزی است که با فطرت انسان متناسب است. به خاطر همین مردم در غرب به اسلام روی میآورند.
هنگامی که درس میخواندم به مدرسهای میرفتم که به غیر از دین مسیح در مورد دیانات دیگر نیز واحدهای درسی داشت، هر چند که این واحدها هرگز مفید نبودند زیرا اغلب فقط به ذکر معلوماتی حاشیهای در مورد دین مورد نظر علی الخصوص اسلام میپرداخت. البته این در مورد دین اسلام فرق میکرد زیرا آنها فقط در موارد درسیشان به این دین میتاختند، چیزی که هیچگاه علت آن را نفهمیدم. بدون دلیل از یک دین انتقاد کردن باعث شد که من بیشتر به این دین بیندیشم! میخواستم بدانم علت این تطاول چیست؟ اینقدر دشمنی برای چه بود؟ برای من مهم شده بود که علت این دشمنی را بفهمم به خاطر همین همیشه به دنبال کتابچههای اسلامی بودم تا از این طریق بتوانم با دلیل و برهان آنها را جواب بدهم. من هنوز مسیحی بودم اما دچار یک نوع حس همدردی نسبت به این دین شده بودم، این حس همدردی به چند جهت بود: اول اینکه چیزی در درونم مرا وادار میکرد که از این دین دفاع کنم دیگر اینکه با حملههایی که بر دین اسلام وارد میشد احساس میکردم باید کسی میبود تا از مظلومیت این دین دفاع کند، دیگر اینکه تمام آنهایی که با زبان و قلمشان به دین اسلام دست درازی میکردند فقط اسماً مسیحی بودند یعنی حتی در مسیحیت نیز آنها پایبند به دین نبودند. کلیسا رفتن دیگر رسم نبود، حتی آنهایی که مثلاً به دین پایبند بودند نیز خدا را بر حسب اعتقاد خود میپرستید! زیرا هر شخص طبق اصول فرقه خود به پرستش خدا میپرداخت و نه بر اساس دین. حتی من نیز به عنوان یک انسان عصر حاضر عقیده تثلیث را مردود میشمردم. چگونه میشود حضرت عیسی هم بشر میبود و همزمان خدا نیز بود! این اصلاً با فطرت سلیم و عقل بشر همخوانی نداشت. چگونه خدا واحد بود و در همان زمان سه نفر بود؟ من مطمئن بودم اگر مردم برای یک لحظه به این مسائل میاندیشیدند از عقیدهشان بر میگشتند. یکی از دلایلی که باعث شد من مسلمان شوم این مسائل بود، زیرا در گفتگوهایی که با مسلمانان داشتم پی بردم که آنها به توحید خالص ایمان دارند، از نظر اسلام خدای واحد پرودگار تمام جهانیان و خلائق میباشد که بر تمام امور این دنیا و آخرت احاطه دارد و اوست که مستحق عبادت میباشد، و حضرت محمد بشری است که از جانب او مبعوث شده است. من به پیش مادرم رفتم و با او در مورد مسائل موجود در کتاب مقدس به مناقشه پرداختم، مادرم گفت: این مسائل در کتاب مقدس اموری است که خارج از تفسیر میباشد! من گفتم که چطور به چیزی ایمان داری که تفسیری برای آن وجود ندارد. از نظر او اسلام از شأن و منزلت زن کاسته است زیرا از او خواسته است تا خود را بپوشاند! قرآن کتابی بود که هرچه بیشتر آن را مطالعه میکردم بیشتر میفهمیدم و دوست داشتم بیشتر بخوانم. من گمشدهی خود را پیدا کرده بودم، زیرا میدیدم تنها دینی که بین روح و عقل توازن وجود دارد اسلام بود. من از دوستان مسلمانم خواستم تا نماز و عبادات دیگر را به من بیاموزند. من دور از چشم دیگران به عبادت میپرداختم، جانمازم را زیر فرش پنهان کرده بودم و صبر میکردم وقتی دیگران میخوابیدند به نماز و عبادات میپرداختم، بعضی وقتها با استفاده از چراغ قوه کوچکی به قرائت قرآن میپرداختم، دور از چشم دیگران به کلاسهای درس دینی میرفتم. روزی پدرم اجزایی از قرآن را میخواند و به استهزاء آیات آن میپرداخت، تصمیم گرفتم با او مجادله کنم. به آرامی از جایم بلند شدم و با او به بحث و گفتگو نشستم. بحث ما به طول انجامید و من برای هر سؤالی جوابی داشتم. نمیدانم از کجا جوابها به ذهنم خطور میکرد، با دلیل و برهان قاطع پدرم را مجبور به عقب نشینی کردم. پدرم که دید کم آورده است به من گفت: تو هیچ چیز نمیدانی و چرندیات میگویی!.
من از پدرم متعجب بودم او به عنوان انسانی فرهنگی که هر چیز را از دایره عقل میدید و برای هر چیزی تفسیر و دلیلی داشت نتوانست یک گفتگوی ساده و منطقی را ادامه دهد، زیرا حجت و دلیل من قویتر از او بود، حجت من قرآن بود. من فهمیدم که راهی که پیمودهام صحیح میباشد و برای هر سؤالی جوابی وجود دارد و آیات قرآن بزرگترین جواب به آنهایی است که در امر دین دچار شک و شبهه میشوند.
والسلام
ترجمه: شفیق شمس
مصدر: سایت نوار اسلام
IslamTape. Com