دوران کودکی
من در خانوادهی ثروتمندی به دنیا آمدهام. پدرم کشیش بود و عموهایم همگی از تجار معروف شهر هستند. در زندگی هیچگاه کمبودی نداشتم و در بهترین مدارس شهر درسم خواندم. پدرم مرا برای رفتن به کلیسا تشویق میکرد و همواره از من میخواست که پایبند به دین باشم. اصلاً فکر نمیکردم روزی مسلمان خواهم شد. پدرم حسابی مرا شستشوی مغزی کرده بود و چون در مدرسهی فرانسویها درس میخواندم هرگز با دین اسلام چه به طور مستقیم و چه از طریق کتب درسی در تماس مستقیم نبودم. قلباً نیز از اسلام متنفر بودم و دین اسلام را دینی غیر انسانی و خشن تصور میکردم که توسط یکی از اعراب در جزیرۀ العرب پایهگذاری شده بود و گمان میکردم که چنین دینی نمیتواند دینی آسمانی باشد.