نقطهی تحول
بعد از اینکه به عربستان رفتم سعی کردم تا آنجا که میتوانستم همکارانم را به مسیحیت دعوت کنم. یکی از همکارانم مسلمانی هندی تبار بود که همیشه با من بحث و مناظره داشت. او در مناقشه کردن تبحر خاصی داشت، اگر من ده کلمه از عیسی÷میدانستم او دویست کلمه در مورد عیسی به من میگفت. همیشه متعجب بودم او این همه اطلاعات درباره حضرت عیسی را از کجا آورده است؟!. تعجب من زمانی بیشتر شد که او حضرت عیسی را به عنوان یکی از انبیا الهی قبول داشت و به آن اعتقاد داشت. علاوه بر آن من مسلمانان را کنار هم میدیدم که در امور مختلف با هم تعاون داشتند. و این برخلاف جامعهی هندوها بود که فاصلهی طبقاتی در میانشان حاکم بود، مسلمانان بیهیچ فاصلهی طبقاتی با هم رفت و آمد و همکاری میکردند. یادم میآید روزی یکی از دوستان مسلمانم مرا به ضیافت افطاری دعوت کرد. آنجا شخص ثروتمندی را دیدم که بدون هیچ تکلفی کنار ما نشسته بود و غذا میخورد. با خود گفتم او با ثروتی که دارد میتواند سریلانکا را بخرد، اما اینجا بدون هیچ تکلفی با ما نشسته و غذا میخورد درحالیکه در سریلانکا بین مردم با ثروت کمتر رقابت طبقاتی شدیدی وجود دارد.