۱۱- آنچه از علی ÷دربارۀ تفسیر سورۀ توحید گزارش شدهاست
علی ÷سخت علاقمند بود تا از یگانگی خداوند (و عظمت بیمانند او) یاد کند و این کار را سر آغاز سخنرانیها و هدف نهایی خود قرار داده بود، از همین رو در بیشتر نمازهایش سورۀ «توحید» را میخواند. ابن بابویه به اسناد خود از عمران بن حُصَین [۳۲]گزارش کرده که پیامبر خدا ـ ج ـ گروهی را به مأموریت فرستاد و علی ÷را به فرماندهی آنان گماشت.
چون آن گروه از مأموریت بازگشتند، پیامبر ج از آنها (دربارۀ کارهایشان) پرسید، گفتند: همۀ کارها به خوبی گذشت (و مشکلی پیش نیامد) جز آنکه علی در تمام نمازها (پس از فاتحه الکتاب) سورۀ ﴿قُلۡ هُوَ ٱللَّهُ أَحَدٌ ١﴾را برای ما میخواند! پیامبر ج فرمود: ای علی، چرا چنین میکردی؟ علی ÷پاسخ داد: چون ﴿قُلۡ هُوَ ٱللَّهُ أَحَدٌ ١﴾را دوست میدارم. فرمود: پیش از آنکه تو آن سوره را دوست داشته باشی، خدا ترا دوست داشته است [۳۳](که محّبت آن را در دلت افکند).
سپس امام ـ ÷ـ این سورۀ کریمه را به هنگام پرسش مسلمانان برای آنان تفسیر نمود چنانکه در «مجمع البیان» از عبد خیر گزارش شده است که مردی از علی ÷دربارۀ تفسیر این سوره پرسید، امام فرمود:
«قُلْ هوَ اللهُ أحَدٌ: بلا تأويل عددٍ. الله الصَّمَدُ: بلا تبعيضِ بدَدٍ. لَمْ يَلِدْ: فيكون موروثاً هالِكَاً. وَلَمْ يُولَدْ: فيكونَ إلهاً مشَارَكاً. وَلَمْ يَكُن لَّهُ كُفُوًا من خلقِهِ أَحَدٌ»یعنی: «بگو اوست، خدای یکتا، بیآنکه یکتایی وی به شمارش آید. خدا است که در همۀ نیازها ـ بدون جدا کردن نصیبی [۳۴]ـ روی بدو آورند. کسی را نزاییده تا میراث از او برده شود و مرگ پذیرد و از کسی زاییده نشده تا در مقام خدایی شریک وی باشد. و هیچیک از آفریدگانش همتای او نبوده و نخواهد بود».
همچنین علی ÷معنای صحیح یکتایی خدا را که در این سورۀ کریمه بدان اشاره شده برای مسلمانان روشن ساخت چنانکه ابن بابویه در کتاب «معانِی الأخبار» و نیز در کتاب «التّوحید» به اسناد خود از مِقْدام بن شُرَیح [۳۵]گزارش کرده است که گفت: «در روز جنگ جَمَل، مردی بادیه نشین در برابر علی ÷برخاست و گفت: ای امیر مؤمنان، تو میگویی که خدا یکی است؟! مردم بر او پرخاش نمودند و گفتند که ای بادیه نشین! مگر نمیبینی که امیر مؤمنان سرگرم دسته بندی قلب سپاه است؟! امیر مؤمنان ÷فرمود: او را رها کنید! چیزی که این بادیه نشین میخواهد همان است که ما از مخالفان میطلبیم (که تسلیم خدای یکتا باشند). سپس فرمود: ای اعرابی، اینکه گفته شود خدا یکی است به چهار صورت تقسیم میگردد، که دو صورت از آن، بر خدا روا نیست و دو صورت دیگر دربارۀ خدا ثابت است. امّا آندو صورتی که بر خدا روا نیست، یکی آنستکه کسی بگوید، یکی است و از این سخن، باب «اَعداد» را در نظر گیرد. این بر خدا روا نیست زیرا یکتایی که دوّمی ندارد، در باب اعداد داخل نمیشود، نمیبینی کسی که بگوید: خدا، یکی از سه تا است (اب و ابن و روح القُدُس) خداوند، به او نسبت کفر داده است؟ دوّمین صورت آنستکه کسی بگوید: یکی، و مرادش فردی از یک جنس باشد (چون: یکی از مردمان) چنین و حدتی نیز بر خدا روا نیست زیرا این قول به «تشبیه» میپیوندد و خدای ما بزرگتر از آنستکه همانندی داشته باشد. امّا آندو صورت از یکتایی که برای خدا ثابت است، نخست آنستکه گفته شود: یکی است به معنای آنکه در میان اشیاء نظیر و مانندی ندارد، آری خدای ما چنین است و دیگر آنکه گفته شود: در معنا یکی است و مراد آن باشد که در وجود و عقل و پندار به تقسیم در نیاید، چنین است خداوندگار ما عزّ و جلّ».
همچنین امام ÷در برخی از خطبه هایش واژۀ «صَمَد» را بدینگونه بکار برده است: «وَلا صَمَدَهُ مَنْ أشار إليه وتَوَهَّمَهُ»یعنی: «کسی که به خدا اشاره کند و او را در پندار آوَرَد، آهنگِ وی نکرده است». پس صمد به معنای کسی میآید که در نیازها و گرفتاریها قصد وی کنند و بدو روی آورند.
و نیز روایت شده که علی ÷دربارۀ «صَمَد» فرمود: «الصَّمَدُ الَّذي ليس فوقه أحدٌ»یعنی: «صمد کسی است که هیچکس بالاتر از او نیست» و البته میان ایندو معنا، ناسازگاری وجود ندارد (چون با یکدیگر قابل جمعاند) یعنی میتوان گفت: صمد آن ذات بینیازی است که در نیازها رو بسوی وی برند، همان کسی که مقامی بالاتر از او نبوده و نیست، جَلَّ ذِكْرُهُ وتَعالى شَأْنُه.
***
[۳۲] عمران بن حُصَین خُزاعی از فضلای یاران پیامبر ج و از اصحاب علی ÷بوده است (تنقیح المقال، ج۲، ص۳۵۰). [۳۳] این گزارش را مُسلم در صحیح خود نیز آورده ولی فرماندۀ آن گروه، در روایت او یاد نشده است (به صحیح مسلم، ج۱، ص۵۵۶، بابُ فَضْلْ قِرائَةِ قُلْ هُوَ اللهُ أحَدٌ نگاه کنید). [۳۴] یعنی اینچنین نیست که بر دادن نصیبی به نیازمندان توانا باشد و بر نصیب دیگر توانا نباشد! (بَدَد، در لغت به معانی گوناگون و از جمله به معنای «حِصَّه یا نصیب» آمده است (به لسانُ العرب، اثر ابن منظور بنگرید). [۳۵] شریح بن هانئ از یاران خالص علی ÷بوده است (تنقیح المقال، ج۲، ص۸۳).