«باب ما يقرأ علي المَعْتُوهِ والمَلْدوغِ»
بابی است در بیان آنچه خوانده میشود بر دیوانه و بر گزیده شده
«رَوَيْنَا فِي صَحِيْحَيْ البُخارِي ومُسْلمٍ عَنْ أَبِى سَعِيدٍسقَالَ: انْطَلَقَ نَفَرٌ مِنْ أَصْحَابِ النَّبِىِّجفِى سَفْرَةٍ سَافَرُوهَا حَتَّى نَزَلُوا عَلَى حَىٍّ مِنْ أَحْيَاءِ الْعَرَبِ فَاسْتَضَافُوهُمْ فَأَبَوْا أَنْ يُضَيِّفُوهُمْ فَلُدِغَ سَيِّدُ ذَلِكَ الْحَىِّ، فَسَعَوْا لَهُ بِكُلِّ شَىْءٍ لاَ يَنْفَعُهُ شَىْءٌ، فَقَالَ بَعْضُهُمْ: لَوْ أَتَيْتُمْ هَؤُلاَءِ الرَّهْطَ الَّذِينَ نَزَلُوا لَعَلَّهُمْ أَنْ يَكُونَ عِنْدَهُمْ بَعْضُ شَىْءٌ، فَأَتَوْهُمْ فَقَالُوا: يَا أَيُّهَا الرَّهْطُ إِنَّ سَيِّدَنَا لُدِغَ وَسَعَيْنَا لَهُ بِكُلِّ شَىْءٍ لاَ يَنْفَعُهُ شَيْءٌ، فَهَلْ عِنْدَ أَحَدٍ مِنْكُمْ مِنْ شَىْءٍ؟ فَقَالَ بَعْضُهُمْ: إِنِّى واللّهِ لأَرْقِى، وَلَكِنْ وَاللَّهِ لَقَدِ اسْتَضَفْنَاكُمْ فَلَمْ تُضِيِّفُونَا، فَمَا أَنَا بِرَاقٍ لَكُمْ حَتَّى تَجْعَلُوا لَنَا جُعْلاً فَصَالَحُوهُمْ عَلَى قَطِيعٍ مِنَ الْغَنَمِ، فَانْطَلَقَ يَتْفِلُ عَلَيْهِ وَيَقْرَأُ: الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ، فَكَأَنَّمَا نُشِطَ مِنْ عِقَالٍ، فَانْطَلَقَ يَمْشِى وَمَا بِهِ قَلَبَةٌ، فَأَوْفَوْهُمْ جُعْلَهُمُ الَّذِى صَالَحُوهُمْ عَلَيْهِ، فَقَالَ بَعْضُهُمُ: اقْسِمُوا فَقَالَ الَّذِى رَقَى لاَ تَفْعَلُوا حَتَّى نَأْتِىَ النَّبِىَّج- فَنَذْكُرَ لَهُ الَّذِى كَانَ، فَنَنْظُرَ مَا يَأْمُرُنَا، فَقَدِمُوا عَلَى رَسُولِ اللَّهِجفَذَكَرُوا لَهُ، فَقَالَج: وَمَا يُدْرِيكَ أَنَّهَا رُقْيَةٌ؟ ثُمَّ قَالَ قَدْ أَصَبْتُمُ اقْسِمُوا وَاضْرِبُوا لِى مَعَكُمْ سَهْمًا!. فَضَحِكَ رَسُولُ اللَّهِجهذا اللفظ رواه البُخاري وهو اَتَمُّ الروايات. وفِي روايةٍ: فجعلَ يقرأُ امَّ الكتابِ ويجمعُ بُزاقَهُ ويَتْفُلُ، فَبَرِئَ الرجلُ. وفِي روايةٍ: فأمر له بثلاثَين شاةٍ. قلتُ قولُه وما به قَلَبَةٌ: بفتح القاف واللام والباء الـموحدة أي وَجْعٌ». «در صحیحین بخاری و مسلم از أبی سعید خدری سروایت نمودند که ابوسعید خدری سفرمود: چند نفر از یاران پیغمبرص به سفری رفتند که قبلاً به آن سفر رفته بودند تا این که منزل گرفتند شبی نزد قبیلهای از عرب و از آن قبیله خواستند که آنان را مهمانی و شامی بدهند، آن قبیله قبول نکردند که شامی به ایشان بدهند، دیری نگذشت که ماری رییس آن قبیله را گزید. افراد قبیله کوشش کردند که مارگزیدگی رییس قبیله را درمان کنند، اما سودی نبخشید. بعضی از آنان گفتند اگر میرفتید نزد این مردمی که نزدیک ما منزل گرفته اند شاید علاجی نزد آنان باشد، این بود که آمدند نزد این یاران پیغمبر صو گفتند: ای گروه، آقای ما (رییس قبیلهمان) را مار گزیده است و هر کوششی که کرده ایم برای علاجش سودی نبخشیده است، آیا نزد شما چیزی از علاج او هست؟ (آیا میتوانید او را درمان کنید) یکی از این یاران پیغمبر صگفت: طلب مهمانی و دادن شامی از شما کردیم، شامی ندادید من رُقيَه و خواندن بر او برای علاجش میدانم. والله من رقیه میکنم و لیکن رقیه نمیکنم تا اول مزدی به ما بدهید. با آن قرار بستند که گلهای از گوسفند یعنی تعدادی در حدود سی گوسفند از آنان بگیرند آن کسی که رقیه میدانست شروع کرد به خواندن سورهی فاتحه و کشیدن آب دهنش بر جای گزیدگی. سپس مارگزیدهگویی از پایبند رهایی یافته و شروع کرد به راهرفتن بدون این که احساس دردی داشته باشد. به موجب قرار تمام تعداد گوسفند به ایشان دادند. بعضی از ایشان گفتند: گوسفند میان خودمان قسمت کنید. آن کسی که رقیه خوانده بود گفت: صبر کنید تا به خدمت رسول الله صبرویم و ببینیم ایشان چه دستور میدهند.
به خدمت رسول الله صرسیدند و جریان واقعه را شرح دادند. رسول الله صبه آن که سورهی فاتحه بر بیمار خوانده بود فرمود: «از کجا دانستی که سورهی فاتحه رقیه است و علاج است؟ آنگاه فرمود: کار درست کرده اید. گوسفندان را میان خودتان قسمت کنید و برای من هم در آن سهمی قرار بدهید». و آنگاه پیامبر صخنده نمودند.
امام نووی /فرمود: این لفظ صحیح بخاری است و کاملترین روایات این حدیث آورده است. و در روایتی در غیر بخاری: کسی که رقیه میخواند: فاتحه میخواند و آب دهنش را جمع میکرد و به محل مارگزیدگی میمالید و آن مرد بهبود یافت. و در روایتی شیخ قبیله دستور داد سی گوسفند به ایشان بدهند. و معنی ما به قَلَبَةٌ: دردی ندارد».
«وَرَوَيْنَا فِي كتاب ابن السُنِّي عن عبد الرحمن بن أبي ليلي عن رجل عن أبيه قال جاء رجل الي النبي جفقال: إنّ أخي وجع فقال: وَمَا وَجْعُ أخيك!؟ قال: بِهِ لَمَمٌ. قال: فابعثْ بي إليَّ! فجاء فجلس بين يَدَيْهِ. فقرأ عليه النبيّ جفاتحه الكتاب. وأربع آيات من أوّل سورة البقره: بسم الله الرحمن الرحيم. آلم. ذلك الكتاب لا ريب فيه... الى مفلحون. و آيتين من وسط البقرة: آيه ۱۶۳ و ۱۶۴: وإلهكم اله واحد لا إله إلا هو الرحمن الرحيم. و إن في خلق السموات والأرض حتى فرغ من الآيه. وآية الكرسى، آية ۲۵۵ من سورة البقرة. وثلاث آيات من آخر سورة البقرة، آية ۲۸۴ و ۲۸۵ و ۲۸۶ البقره. وآية من اول سورة آل عمران، بسم الله الرحمن الرحيم. آلم. الله لا إله إلا هو الحيُّ القيوم. و آية ۱۸ سورة آل عمران: شهد الله أنه لا إله إلا هو والـملائكة واولوا العلم قائماً بالقسط لا إله إلا هو العزيز الحكيم. وآية ۵۴ من سورة الأعراف: إن ربكم الله الذي خلق السموات والأرض. وآية من سورة الـمؤمنون آخر السورة: فتعالي الله الـملك الحق لا إله هو رب العرش الكريم. وآية ۴ من سورة الجن: وإنه تعالي جدُّ ربِّنا ما اتخذ صاحبةً ولا ولداً. وعشر آيات من سورة الصافات من أوّلها. وثلاثاَ من آخر سورة الحشر وقل هو اللّهُ أحد والـمعوذتين.
قلت قال اهل اللغة الَمَمُ طرف من الجنون يلم بالانسان ويعتريه».
«و روایت داریم در کتاب ابن سنی از عبدالرحمن ابن أبی لیلی از مردی از پدرش که گفت: مردی خدمت رسول الله صآمد و گفت: برادرم درد دارد. فرمود: دردش چیست؟ گفت: دیوانگی دارد. فرمود: او را نزد من بفرست. بیمار آمد و جلو پیغمبرص نشست. رسول الله صبر او خواند سورهی فاتحه و چهار آیه از اول سورهی بقره. و دو آیه از وسط سورهی بقره: آیهی ۱۶۳ و ۱۶۴ سورهی بقره: ﴿وَإِلَٰهُكُمۡ إِلَٰهٞ وَٰحِدٞۖ لَّآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلرَّحۡمَٰنُ ٱلرَّحِيمُ ١٦٣ إِنَّ فِي خَلۡقِ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَٱخۡتِلَٰفِ ٱلَّيۡلِ وَٱلنَّهَارِ وَٱلۡفُلۡكِ ٱلَّتِي تَجۡرِي فِي ٱلۡبَحۡرِ بِمَا يَنفَعُ ٱلنَّاسَ وَمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ مِنَ ٱلسَّمَآءِ مِن مَّآءٖ فَأَحۡيَا بِهِ ٱلۡأَرۡضَ بَعۡدَ مَوۡتِهَا وَبَثَّ فِيهَا مِن كُلِّ دَآبَّةٖ وَتَصۡرِيفِ ٱلرِّيَٰحِ وَٱلسَّحَابِ ٱلۡمُسَخَّرِ بَيۡنَ ٱلسَّمَآءِ وَٱلۡأَرۡضِ لَأٓيَٰتٖ لِّقَوۡمٖ يَعۡقِلُونَ ١٦٤﴾[البقرة: ۱۶۳-۱۶۴].. و آیه ۲۵۵ آیة الکرسی. و سه آیهی آخر سورهی بقره: آیهی ۲۸۴ و ۲۸۵ و ۲۸۶ البقره. و یک آیهای اول سورهی آل عمران و آیهی ۱۸ سورهای آلعمران: ﴿شَهِدَ ٱللَّهُ أَنَّهُۥ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ وَٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ وَأُوْلُواْ ٱلۡعِلۡمِ قَآئِمَۢا بِٱلۡقِسۡطِۚ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡحَكِيمُ ١٨﴾[آلعمران: ۱۸]. و آیهی ۵۴ سورهی أعراف: ﴿إِنَّ رَبَّكُمُ ٱللَّهُ ٱلَّذِي خَلَقَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٖ ثُمَّ ٱسۡتَوَىٰ عَلَى ٱلۡعَرۡشِۖ يُغۡشِي ٱلَّيۡلَ ٱلنَّهَارَ يَطۡلُبُهُۥ حَثِيثٗا وَٱلشَّمۡسَ وَٱلۡقَمَرَ وَٱلنُّجُومَ مُسَخَّرَٰتِۢ بِأَمۡرِهِۦٓۗ أَلَا لَهُ ٱلۡخَلۡقُ وَٱلۡأَمۡرُۗ تَبَارَكَ ٱللَّهُ رَبُّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ٥٤﴾[الأعراف: ۵۴].. و آیهای از سورهی مؤمنون، آخر سوره: ﴿فَتَعَٰلَى ٱللَّهُ ٱلۡمَلِكُ ٱلۡحَقُّۖ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ رَبُّ ٱلۡعَرۡشِ ٱلۡكَرِيمِ ١١٦﴾[المؤمنون: ۱۱۶]. و آیهی ۳ سورهی جن: ﴿وَأَنَّهُۥ تَعَٰلَىٰ جَدُّ رَبِّنَا مَا ٱتَّخَذَ صَٰحِبَةٗ وَلَا وَلَدٗا ٣﴾[الجن: ۳].. و ده آیه از اول سورهی صافات. و سه آیهای آخر سورهی حشر. و ﴿قُلۡ هُوَ ٱللَّهُ أَحَدٌ﴾و ﴿قُلۡ أَعُوذُ بِرَبِّ ٱلۡفَلَقِ﴾و ﴿قُلۡ أَعُوذُ بِرَبِّ ٱلنَّاسِ﴾.
امام نووی فرمود که علمای لُغُت گفته اند: لَمَم، نوعی جنون و دیوانگی است».
«وَرَوَيْنَا فِي سُنَنِ ابي داود بإسناد صحيح عَنْ خَارِجَةَ بْنِ الصَّلْتِ عَنْ عَمِّهِ (علاقة بن صُحار) قال أتيت رَسُولَ اللَّهِ جفَأَسْلَمَ ثُمَّ رَجعت فَمَرَّرت عَلَى قَوْمٍ عِنْدَهُمْ رَجُلٌ مَجْنُونٌ مُوثَقٌ بِالْحَدِيدِ. فَقَالَ أَهْلُهُ: إِنَّا حُدِّثْنَا أَنَّ صَاحِبَكَ هَذَا قَدْ جَاءَ بِخَيْرٍ، فَهَلْ عِنْدَكَ شَىْءٌ تُدَاوِيهِ؟ فَرَقَيْتُهُ بِفَاتِحَةِ الْكِتَابِ فَبَرَأَ، فَأَعْطُونِى مِائَةَ شَاةٍ، فَأَتَيْتُ رَسُولَ اللَّهِ جفَأَخْبَرْتُهُ، فَقَالَ: هَلْ إِلاَّ هَذَا؟!. وفي رواية: هَلْ قُلْتَ غَيْرَ هَذَا؟!. قُلْتُ: لاَ، قَالَ: خُذْهَا فَلَعَمْرِى لَمَنْ أَكَلَ بِرُقْيَةِ بَاطِلٍ لَقَدْ أَكَلْتَ بِرُقْيَةِ حَقٍّ». «علاقه بن صحار گفت: «آمدم خدمت پیغمبر صو مسلمان شدم. پس از آن برگشتم به خانه و دیار خود، در راه برگشتن گذرم افتاد بر مردمی که نزدشان مردی دیوانه بود که به آهن بسته شده بود. خویشان دیوانه گفتند که به ما خبر داده اند که دوستت (یعنی رسول الله صخیر و خوشی آورده) آیا نزد تو چیزی که مایهای درمان او باشد هست؟ من سورهی فاتحه بر دیوانه خواندم و بهبود یافت. و صد گوسفند به من دادند. من به خدمت پیغمبر صآمدم و او را از ماجرا باخبر ساختم. فرمود: «آیا غیر از فاتحه، خواندهای بر بیمار»؟ گفتم: نه. فرمود: «بگیر آنچه به تو داده اند از صد گوسفند که اگر کسی به رقیه و خواندن باطل مزد گرفته، تو بر رقیه و حق مزد گرفتهای».
«وَرَوَيْنَا فِي كتاب ابن السني بلفظٍ آخر، وهي رواية أخري لأبي داود، قال فيها عن خارجة عن عمه قال اقبلنا من عند رَسُولِ اللَّهِج فَأَتَيْنَا عَلَى حَىٍّ مِنَ الْعَرَبِ فَقَالُوا: عِنْدَكُمْ دَوَاءٍ، فَإِنَّ عِنْدَنَا مَعْتُوهًا فِى الْقُيُودِ، قَالَ فَجَاءُوا بِمَعْتُوهٍ فِى الْقُيُودِ، فَقَرَأْتُ عَلَيْهِ فَاتِحَةَ الْكِتَابِ ثَلاَثَةَ أَيَّامٍ غُدْوَةً وَعَشِيَّةً أَجْمَعُ بُزَاقِى ثُمَّ أَتْفُلُ، فَكَأَنَّمَا نُشِطَ مِنْ عِقَالٍ، فَأَعْطَوْنِى جُعْلاً، فَقُلْتُ: لاَ، فقالوا: سل رَسُولَ اللَّهِ جفسألته فَقَالَ: كُلْ فَلَعَمْرِى مَنْ أَكَلَ بِرُقْيَةِ بَاطِلٍ لَقَدْ أَكَلْتَ بِرُقْيَةِ حَقٍّ!. قلت: هذا العم اسمه علاقة بن صُحار وقيل اسمه عبد الله». «در روایت دیگر ابوداود خارجه از عمویش روایت نمود که گفت: «ما از نزد پیغمبر صبرمیگشتیم عبورمان افتاد بر قبیلهای از عرب. به ما گفتند: نزد شما دوایی هست. ما دیوانهای داریم که در قید است. دیوانه را آوردند. من سه روز بامداد و شام سورهی فاتحه بر او میخواندم. آب دهنم جمع میکردم و بر او میانداختم. چنان بهبود یافت که گویی از پایبند رهایی یافته است. مزدی به من دادند. گفتم: نمیگیرم. گفتند: از پیغمبر صبپرس. از پیغمبر صپرسیدم، مزدی که در برابر خواندنم بر دیوانه به من دادند، بگیرم؟ فرمود: «بخور، یعنی بگیر از آنها و گوشتش بخور که اگر مردمی مزد رقیهی باطل گرفته اند، تو گوشت مزدی خوردهای که به رقیهای حق به دست آوردهای».
رقیه: دعایی که بر بیمار میخوانند. نووی /فرمود: عموی خارجه نامش علاقه بن صحار است.
«وَرَوَيْنَا فِي كتاب ابن السني عَنْ عبد الله بن مسعود سأنه قرأ فِي أُذن مبتلي فأفاق، فقال له رسول الله ج: مَا قَرَأْتَ فِي أُذُنِهِ!؟ قال قرأت:﴿أَفَحَسِبۡتُمۡ أَنَّمَا خَلَقۡنَٰكُمۡ عَبَثٗا﴾[المؤمنون: ۱۱۵]. حتى فرغ من آخر السورة (يعني آيات ۱۱۴ و ۱۱۵ و ۱۱۶ و ۱۱۷ و ۱۱۸ سورة الـمؤمنون) فقال: رسول الله ج: لَوْ أنَّ رَجُلاً مُوقِناً قَرَأَبِها عَلَي جَبَلٍ لَزَالَ». «ابن مسعود سدر گوش مبتلا به جنون خواند و به هوش آمد. رسول الله صبه او فرمود: «چه خواندی در گوش او»؟ گفت: این چند آیه از آخر سورهی مؤمنون: ﴿أَفَحَسِبۡتُمۡ أَنَّمَا خَلَقۡنَٰكُمۡ عَبَثٗا وَأَنَّكُمۡ إِلَيۡنَا لَا تُرۡجَعُونَ ١١٥﴾[المؤمنون: ۱۱۵]. تا أخر خواندم در گوش او. رسول الله صفرمود: اگر مرد مؤمنی که یقین به عظمت قرآن دارد این آیات را بر کوه میخواند کوه از جای خود کنده میشد».