شرح ریاض الصالحین - جلد سوم

فهرست کتاب

۴۹- باب: قضاوت درباره‌ی مردم، مطابق ظاهر آن‌هاست و باطن آنان به الله متعال، واگذار می‌شود

۴۹- باب: قضاوت درباره‌ی مردم، مطابق ظاهر آن‌هاست و باطن آنان به الله متعال، واگذار می‌شود

الله می‌فرماید:

﴿فَإِن تَابُواْ وَأَقَامُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتَوُاْ ٱلزَّكَوٰةَ فَخَلُّواْ سَبِيلَهُمۡ[التوبة: ٥]

...اگر توبه کردند و نماز را برپا داشتند و زکات دادند، راهشان را باز بگذارید (و رهایشان کنید).

۳۹۵- وعن ابن عمر رضي اللهُ عنهما، أَنَّ رَسُولَ اللهِج قال: «أُمِرْتُ أَنْ أُقَاتِلَ النَّاسَ حَتَّى يَشْهَدُوا أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ اللَّه، وَأَنَّ مُحَمَّداً رسولُ الله، ويُقِيمُوا الصَّلاةَ، وَيُؤتوا الزَّكاةَ، فَإِذَا فَعَلُوا ذلك، عَصمُوا مِنِّي دِماءَهُمْ وَأَمْوالَهُمْ إِلاَّ بِحَقِّ الإِسْلام، وحِسابُهُمْ عَلى اللَّه تعالى». [متفقٌ عليه][ صحیح بخاری، ش: ۲۵؛ و صحیح مسلم، ش: ۲۲.]

ترجمه: ابن‌عمرب می‌گوید: رسول‌اللهج فرمود: «مأموریت یافتم که با مردم پیکار کنم تا گواهی دهند که معبود راستینی جز الله وجود ندارد و محمد، فرستاده‌ی اوست، و نماز را برپا دارند و زکات دهند؛ هرگاه چنین کردند، جان و مال خود را از هرگونه تعرضی از سوی من، مصون داشته‌اند، مگر در حقّی که اسلام تعیین کرده است، و حسابشان با الله متعال است».

۳۹۶- وعن أبي عبدِ اللَّه طَارِقِ بن أُشَيْمس قال: سمعتُ رسولَ اللَّهج يَقُول: «مَنْ قال لا إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ محمَّدٌ رسولُ اللَّه، وَكَفَرَ بِما يُعْبَدُ مِنْ دُونِ اللَّه، حَرُمَ مالُهُ وَدَمُهُ، وَحِسابُهُ على اللَّه تعالى». [روایت مسلم][ صحیح مسلم، ش: ۲۳.]

ترجمه: ابوعبدالله، طارق بن اُشیمس می‌گوید: از رسول‌اللهج شنیدم که می‌فرمود: «هرکس، «لاإلهإلاالله محمدٌ رسولالله» بگوید[ یعنی: گواهی دهد که معبود راستینی جز الله وجود ندارد و محمد، فرستاده‌ی اوست.] و معبودان باطلی را که جز الله پرستش می‌شوند، انکار کند، جان و مال او حرام می‌گردد و حسابش با الله متعال است».

۳۹۷- وعن أبي مَعْبدٍ المقْدَادِ بنِ الأَسْوَدس قال: قلت لِرَسُولِ اللهِج: أَرَأَيْتَ إِنْ لَقيتُ رَجُلاً مِنَ الكُفَّار، فَاقْتَتَلْنَا، فَضَرَبَ إِحْدَى يَدَيَّ بِالسَّيْف، فَقَطَعهَا ثُمَّ لاذَ مِنِّي بِشَجَرَةٍ فقال: أَسْلَمْتُ للَّه، أَأَقْتُلُهُ يَا رَسُولَ اللهِ بَعْدَ أَنْ قَالَها؟ فَقال: «لا تَقْتُلْهُ»، فَقُلْتُ: يَا رَسُولَ اللهِ قطعَ إِحدَى يَدَيَّ، ثُمَّ قال ذلكَ بَعْدَما قَطعَها؟ فقال: «لا تَقْتُلْه، فِإِنْ قَتَلْتَه، فَإِنَّهُ بِمنَزِلَتِكَ قَبْلَ أنْ تَقْتُلَه. وَإِنَّكَ بِمَنْزِلَتِهِ قَبْلَ أَنْ يَقُولَ كَلِمَتَهُ التي قال». [متفقٌ عليه][ صحیح بخاری، ش: (۴۰۱۹، ۶۸۶۵)؛ و صحیح مسلم، ش: ۹۵.]

ترجمه: ابومعبد، مقداد بن اسودس می‌گوید: به رسول‌اللهج گفتم: به من بگویید اگر با یکی از کفار روبه‌رو شدم و با هم جنگیدیم و او، یکی از دستانم را با شمشیرش زد و قطعش نمود، و آن‌گاه از من گریخت و به درختی پناه برد و سپس گفت: «تسلیم الله شدم و اسلام آوردم»، آیا می‌توانم او را پس از گفتن این سخن، بکُشم؟ رسول‌اللهج فرمود: «او را نکُش». گفتم: ای رسول‌خدا! او، یکی از دستانم را قطع کرده و سپس ادعا نموده که مسلمان شده است؟ فرمود: «او را نکُش؛ زیرا پیش از آن‌که او را بکشی، مانند تو (مسلمان) شده (وخونش، محفوظ) است و اگر او را بکُشی، همان وضعیتی را پیدا می‌کنی که او پیش از گفتن این سخن داشت». (یعنی مهدور‌الدم می‌شوی).

۳۹۸- وعن أُسامةَ بنِ زَيْد رضي اللهُ عنهما قال: بعثَنَا رسولُ اللَّهج إلى الحُرَقَةِ مِنْ جُهَيْنَةَ، فَصَبَّحْنا الْقَوْمَ عَلى مِياهِهم، وَلحِقْتُ أَنَا وَرَجُلٌ مِنَ الأَنْصَارِ رَجُلاً مِنهُمْ فَلَمَّا غَشِيناهُ قال: لا إِلهِ إلاَّ اللَّه، فَكَفَّ عَنْهُ الأَنْصارِي، وَطَعَنْتُهُ بِرْمِحِي حَتَّى قَتَلْتُه، فَلَمَّا قَدِمْنَا المَدينَةَ، بلَغَ ذلِكَ النَّبِيَّج، فقال لي: «يا أُسامةُ أَقَتَلْتَهُ بَعْدَ ما قال: لا إِلهَ إِلاَّ اللَّه؟» قلت: يَا رَسُولَ اللهِ إِنَّمَا كَانَ مُتَعَوِّذًا، فَقال: «أَقًتَلْتَهُ بَعْدَ مَا قَالَ لا إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ؟» فَما زَالَ يُكَرِّرُهَا عَلَيَّ حَتَّى تَمنَّيْتُ أَنِّي لَمْ أَكُنْ أَسْلَمْتُ قَبْلَ ذلِكَ الْيَوْم. [متفقٌ عليه][ صحیح بخاری، ش: ۶۸۷۲؛ و صحیح مسلم، ش: ۹۶.]

وفي روايةٍ: فَقَالَ رَسُولُ اللهِج: «أَقال: لا إلهَ إِلاَّ اللَّهُ وَقَتَلْتَه؟» قلتُ: يَا رَسُولَ اللهِ، إِنَّمَا قَالَهَا خَوْفاً مِنَ السِّلاح، قال: «أَفَلا شَقَقْتَ عَنْ قَلْبِهِ حَتَّى تَعْلَمَ أَقَالَهَا أَمْ لا؟» فَمَا زَالَ يُكَرِّرُهَا حَتَّى تَمَنَّيْتُ أَنِّي أَسْلَمْتُ يَؤْمئذ.

ترجمه: اسامه بن زیدب می‌گوید: رسول‌اللهج ما را به جهاد با اهل «حُرَقه» از قبیله‌ی «جُهینه» اعزام کرد. صبح زود در محلّ آب‌هایشان بر آنان حمله‌ور شدیم. من و یکی از انصار به مردی از این قبیله رسیدیم؛ وقتی به او دست یافتیم، گفت: «لاإله‌إلاالله». هم‌رزم انصاریِ من، دست از او برداشت؛ اما من، او را با نیزه‌ام زدم و او را کشتم. وقتی به مدینه بازگشتیم، این خبر به پیامبرج رسید؛ به من فرمود: «ای اسامه! آیا پس از این‌که لاإله‌إلاالله گفت، او را کشتی؟» گفتم: ای رسول خدا! او، فقط برای نجات جانش، این کلمه را گفت. رسول‌اللهج فرمود: «پس از این‌که لاإله‌إلاالله گفت، او را به‌قتل رساندی؟» و آن‌قدر این جمله را تکرار فرمود که آرزو کردم کاش پیش از آن روز، مسلمان نشده بودم.

و در روایتی دیگر آمده است: رسول‌اللهج فرمود: «او، لاإله‌إلاالله گفت و تو، او را به‌قتل رساندی؟» گفتم: ای رسول‌خدا! او از ترس اسلحه، این کلمه را بر زبان آورد. فرمود: «آیا قلبش را نشکافتی تا ببینی که آیا این کلمه را از قلبش گفته است یا خیر؟» و آن‌قدر این جمله را تکرار کرد که آرزو نمودم کاش امروز مسلمان می‌شدم (نه پیش‌تر تا همین‌که اسلام می‌آوردم، گناهم بخشیده می‌شد).

۳۹۹- وعن جُنْدبِ بنِ عبد اللَّهس أَنَّ رَسُولَ اللهِج بعثَ بعْثاً مِنَ المُسْلِمِينَ إِلى قَوْمٍ مِنَ المُشْرِكِين، وَأَنَّهُم الْتَقَوْا، فَكَانَ رَجُلٌ مِنَ المُشْرِكِينَ إِذا شَاءَ أَنْ يَقْصِدَ إِلى رَجُلٍ مِنَ المُسْلِمِينَ قَصَدَ لَهُ فَقَتَلَه، وَأَنَّ رَجُلاً مِنَ المُسْلِمِينَ قَصَدَ غَفْلَتَه، وَكُنَّا نَتَحَدَّثُ أَنَّهُ أُسَامَةُ بْنُ زَيْدٍ فَلمَّا رَفَعَ عليه السَّيْف، قال: لا إِله إِلاَّ اللَّه، فقَتَلَه، فَجَاءَ الْبَشِيرُ إِلى رسول اللَّهج، فَسَأَلَه وأَخْبَرَه، حَتَّى أَخْبَرَهُ خَبَر الرَّجُلِ كَيْفَ صنَع، فَدَعَاهُ فَسَأَلَه، فقال: «لِمَ قَتَلْتَه؟» فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللهِ أَوْجَعَ في المُسْلِمِين، وقَتلَ فُلاناً وفُلاناً وسَمَّى له نَفراً وإِنِّي حَمَلْتُ عَلَيْهِ، فَلَمَّا رَأَى السَّيْفَ قال: لا إِله إِلاَّ اللَّه. قَالَ رَسُولُ اللهِج: «أَقَتَلْتَه؟» قال: نَعم، قال: «فَكيْفَ تَصْنَعُ بلا إِله إِلاَّ اللَّه، إِذا جاءَت يوْمَ القيامَة؟» قَال: يَا رَسُولَ اللهِ اسْتَغْفِرْ لي. قال: «وَكَيْفَ تَصْنَعُ بِلا إِله إِلاَّ اللَّهُ، إِذا جاءَت يَوْمَ القِيامَة؟» فَجَعَلَ لا يَزيدُ عَلى أَنْ يَقُول: «كيفَ تَصْنَعُ بِلا إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ إذا جاءَتْ يَوْمَ القِيامَةِ؟» [روایت مسلم][ صحیح مسلم، ش:۹۷.]

ترجمه: جندب بن عبداللهس می‌گوید: رسول‌اللهج عده‌ای از مسلمانان را به جنگ گروهی از مشرکان فرستاد. و آن‌ها، رویاروی هم قرار گرفتند. یکی از مشرکان، هرگاه که می‌خواست، به یکی از مسلمانان روی می‌آورد و او را می‌کُشت. یکی از مسلمانان که می گفتیم: اسامه بن زید است، تصمیم گرفت او را غافل‌گیر کند و بکُشد؛ وقتی شمشیرش را برای کشتن وی بالا بُرد، آن مشرک، «لاإلهإلاالله» گفت. اما آن مسلمان، او را به‌قتل رساند. پیکِ جنگ که می‌خواست مژده‌ی پیروزی را به رسول‌اللهج برساند، نزد ایشان آمد. پیامبرج وضع جنگ را از او پرسید؛ پیکِ، اخبار جنگ را عرض کرد و گزارش این مرد را نیز به عرضِ پیامبرج رساند. رسول‌اللهج آن مرد را به حضور خواست و از او پرسید: «چرا او را کُشتی؟» پاسخ داد: ای رسول‌خدا! او، تلفات زیادی بر مسلمانان وارد کرد و فلانی و فلانی را کُشت. - و چند تن از کشته‌ها را نام برد.- و من، بر او حمله کردم؛ همین‌که شمشیر را دید، «لاإله‌إلاالله» گفت. رسول‌اللهج فرمود: «آیا او را کُشتی؟» پاسخ داد: بله. پیامبرج فرمود: «روز قیامت در آن هنگام که لاإله‌إلاالله (به عنوان سندِ اسلامش نزدت) بیاید، با آن چه خواهی کرد؟» عرض کرد: ای رسول‌خدا! برایم درخواست آمرزش کن. فرمود: «روز قیامت در آن هنگام که لاإله‌إلاالله (به عنوان سندِ اسلامش نزدت) بیاید، با آن چه خواهی کرد؟» و همواره همین عبارت را تکرار می‌کرد و چیزی بر آن نیفزود.

شرح

مؤلف/، بابی بدین عنوان گشوده است: «باب: قضاوت درباره‌ی مردم، مطابق ظاهر آن‌هاست و باطن آنان به الله متعال، واگذار می‌شود». یعنی باید مطابق ظاهرِ مردم قضاوت کنیم و باطنِ آن‌ها را به الله، واگذار نماییم.

ناگفته نماند که در دنیا، ظاهرِ مردم اعتبار دارد؛ یعنی سخنانی که بر زبان می‌آورند یا اعمالی که با اندام و جوارح خویش، انجام می‌دهند و آن‌چه در آخرت، معتبر می‌باشد، باطن آن‌هاست؛ یعنی آن‌چه که در دل و سینه‌‌ی آنان می‌گذرد. به عبارت دیگر انسان در روز قیامت، به‌خاطر نیت‌هایی که در دل داشته است، مؤاخذه می‌شود؛ ولی در دنیا، مطابق سخنانی که بر زبان می‌آورد یا اعمالِ ظاهر و نمایانی که با اندام و جوارح خود انجام می‌دهد، درباره‌اش قضاوت می‌گردد. الله متعال، می‌فرماید:

﴿إِنَّهُۥ عَلَىٰ رَجۡعِهِۦ لَقَادِرٞ ٨ يَوۡمَ تُبۡلَى ٱلسَّرَآئِرُ ٩[الطارق: ٨، ٩]

بی‌گمان الله بر بازگرداندن و زنده‌ کردن دوباره‌ی انسان، تواناست. روزی که رازها فاش می‌شود.

آری! در آن روز رازهای درونی و اسرارِ دل فاش می‌گردد. الله متعال، می‌فرماید:

﴿أَفَلَا يَعۡلَمُ إِذَا بُعۡثِرَ مَا فِي ٱلۡقُبُورِ ٩ وَحُصِّلَ مَا فِي ٱلصُّدُورِ ١٠ إِنَّ رَبَّهُم بِهِمۡ يَوۡمَئِذٖ لَّخَبِيرُۢ ١١[العاديات: ٩، ١١]

آیا نمی‌داند آن‌گاه که آن‌چه در گورهاست، زیر و رو و برانگیخته شود .و آن‌چه در سینه‌هاست، آشکار گردد؛ بی‌گمان در آن روز پروردگارت به احوال و اعمال ایشان آگاه است؟

لذا ای برادرِ مسلمان، سعی كن پیش از آن‌که به پاک‌سازی اندام و جوارح خویش بپردازی، قلبِ خود را پاکیزه نمایی؛ چه بسیار کسانی که نماز می‌خوانند، روزه می‌گیرند، صدقه می‌دهند و حج می‌گزارند، ولی قلب، فاسد و ناپاکی دارند! مثلِ «خوارج» که پیامبرج از نماز، روزه، صدقه، قرائت قرآن، شب‌زنده‌داری، گریه و تهجّدِ آنان خبر داده است، به‌گونه‌ای که صحابه، نماز خود را در مقایسه با نماز آن‌ها ناچیز می‌پنداشتند، ولی با این حال، رسول‌اللهج درباره‌ی آنان فرموده است: «لا يُجَاوِز إِيمَانُهُمْ حَنَاجِرَهُمْ». یعنی: «ایمانشان از حنجره‌های آنان، نمی‌گذرد»؛ به عبارت دیگر، به‌زبان شهادتین را می‌گویند، اما ایمان به دل‌هایشان نمی‌رسد. گرچه در ظاهر، نیکوکارند؛ ولی سودی به حالشان ندارد. پس به این‌که اعمال نیکی دارید، فریفته نشوید و پیش از هر چیز به قلبِ خود بنگرید که چگونه است؟ از الله متعال درخواست می‌کنم که قلب من و قلوبِ شما را اصلاح بگرداند؛ زیرا قلب، از همه چیز مهم‌تر است.

مردی را که شراب خورده بود، نزد پیامبرج آوردند. پیامبرج مجازاتش کرد و او را شلاق زد. پس از مدتی دوباره او را به همین جُرم نزد پیامبرج آوردند؛ این بار هم او را شلاق زدند. یکی از اصحاب به او دشنام داد و گفت: الله، لعنتش کند؛ چه همه او را نزد پیامبرج می‌آورند!

رسول‌اللهج فرمود: «نفرینش نکن؛ زیرا او الله و پیامبرش را دوست دارد». اصل بر این‎ست که او، مسلمان می‌باشد و در قلبِ او، محبت الله و پیامبرش وجود دارد؛ لذا، اصل، قلب است. از این‌رو الله متعال، فرموده است:

﴿ٱلَّذِينَ لَمۡ يُرِدِ ٱللَّهُ أَن يُطَهِّرَ قُلُوبَهُمۡ[المائ‍دة: ٤١]

این‌ها کسانی هستند که الله اراده‌ی پاک کردن دل‌هایشان را نکرده است.

ولی ما در دنیا در رابطه با دیگران، مطابقِ ظاهرشان حکم می‌کنیم؛ زیرا ما، غیب نمی‌دانیم و از آن‌چه که در دل‌ها می‌گذرد، بی‌خبریم و الله متعال نیز به هیچ کس بیش از توانایی او تکلیف نمی‌دهد. هم‌چنین پیامبرج فرموده است: «فإِنَّمَا أَقْضِي بِنحْو ما أَسْمَعُ».[ بخاری، ش: (۶۹۶۷، ۷۱۶۹).] یعنی: «من، مطابق چیزی که می‌شنوم، حکم می‌کنم».

ما، مکلّف به جستجوی نیت‌ها و اسرارِ قلوب نیستیم؛ از این‌رو الله متعال فرموده است:

﴿فَإِن تَابُواْ وَأَقَامُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتَوُاْ ٱلزَّكَوٰةَ فَخَلُّواْ سَبِيلَهُمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ رَّحِيمٞ ٥[التوبة: ٥]

ولی اگر توبه کردند و نماز را برپا داشتند و زکات دادند، راهشان را باز بگذارید (و رهایشان کنید). همانا الله آمرزنده‌ی مهرورز است.

یعنی مشرکانی که توبه کردند و اسلام آوردند، آن‌گاه نماز را برپا داشتند و زکات دادند، کارِشان را به الله بسپارید؛ باطنِ آن‌ها به شما ربطی ندارد.

پیامبرج در حدیثی که ابن‌عمرب روایت کرده، فرموده است: «مأموریت یافتم که با مردم پیکار کنم تا گواهی دهند که معبود راستینی جز الله وجود ندارد و محمد، فرستاده‌ی اوست، و نماز را برپا دارند و زکات دهند؛ هرگاه چنین کردند، جان و مال خود را از هرگونه تعرضی از سوی من، مصون داشته‌اند، مگر در حقّی که اسلام تعیین کرده است، و حسابشان با الله متعال است».

لذا درباره‌ی دیگران، به‌ ظاهرِ آنان حکم می کنیم؛ اگر «لاإله‌إلاالله، محمدٌ رسولالله» بگویند، نماز را برپا دارند و زکات دهند، جان و مالشان، محترم و محفوظ است و حسابشان، با خداست و ما، حق نداریم درباره‌ی باطن آن‌ها اظهار نظر یا قضاوت کنیم.

هم‌چنین درمی‌یابیم که جان و مالِ گوینده‌ی «لاإله‌إلاالله، محمدٌ رسولالله» مصون و محترم می‌باشد؛ همان‌گونه که پیامبرج فرموده است.

سپس مؤلف، دو حدیث شگفت‌آور ذکر کرده که در آن‌ها، دو داستان عجیب آمده است:

یکم: حدیث مقداد بن اسودس که به رسول‌اللهج عرض کرد: به من بگویید اگر با یکی از کفار روبه‌رو شدم و با هم جنگیدیم و او، یکی از دستانم را با شمشیرش زد و قطعش نمود، و آن‌گاه از من گریخت و به درختی پناه برد و سپس گفت: «تسلیم الله شدم و اسلام آوردم»، آیا می‌توانم او را پس از گفتن این سخن، بکُشم؟ رسول‌اللهج فرمود: «او را نکُش». گفتم: ای رسول‌خدا! او، یکی از دستانم را قطع کرده و سپس ادعا نموده که مسلمان شده است؟ فرمود: «او را نکُش؛ زیرا پیش از آن‌که او را بکشی، مانند تو (مسلمان) شده (وخونش، محفوظ) است و اگر او را بکُشی، همان وضعیتی را پیدا می‌کنی که او پیش از گفتن این سخن داشت». (یعنی مهدور‌الدم می‌شوی).

از این حدیث، چنین برداشت می‌شود که ضمانتی درباره‌ی آسیب‌هایی که کافران به مال و جانِ مسلمانان وارد می‌کنند، وجود ندارد؛ به عبارت ساده‌تر، اگر کافری، چیزی از مسلمانان را از میان ببرد یا مسلمانی را به‌قتل برساند، وقتی مسلمان شود، ضامن نیست؛ زیرا اسلام، همه‌ی گناهان و اشتباه‌های گذشته را محو می‌کند.

و اما داستان دوم: رسول‌اللهج اسامه بن زیدس را با گروهی از مجاهدان، به جهاد با اهل «حُرَقه» از قبیله‌ی «جُهینه» اعزام کرد. وقتی به آنان حمله‌ور شدند، یکی از مشرکان، گریخت؛ اسامه و یکی از انصار، تعقیبش کردند تا او را به‌قتل برسانند؛ وقتی به او دست یافتند، گفت: «لاإله‌إلاالله». هم‌رزم انصاریِ اسامه که عالم‎تر بود، دست از آن مرد برداشت؛ اما اسامه، او را کشت. وقتی به مدینه بازگشند، این خبر به پیامبرج رسید؛ به اسامه فرمود: «آیا پس از این‌که لاإله‌إلاالله گفت، او را کشتی؟» پاسخ داد: ای رسول خدا! او، فقط برای نجات جانش، این کلمه را گفت. رسول‌اللهج فرمود: «پس از این‌که لاإله‌إلاالله گفت، او را به‌قتل رساندی؟» و این جمله را بارها تکرار فرمود. در روایت مسلم، آمده است: پیامبرج به اسامهس فرمود: «روز قیامت در آن هنگام که لاإله‌إلاالله (به عنوان سندِ اسلامش نزدت) بیاید، با آن چه خواهی کرد؟» اسامهس می‌گوید: این جمله را آن‌قدر تکرار کرد که آرزو کردم کاش پیش از آن روز، مسلمان نشده بودم. زیرا اگر پیش‌تر مسلمان نبود و سپس اسلام می‌آورد، الله متعال، او را می‌بخشید. ولی مشکلِ اسامهس این بود که در حالِ اسلام و زمانی که مسلمان بود، مرتکب چنین عملی شد.

پیامبرج همواره این جملات را تکرار می‌کرد: «پس از این‌که لاإله‌إلاالله گفت، او را به‌قتل رساندی؟»؛ «روز قیامت در آن هنگام که لاإله‌إلاالله (به عنوان سندِ اسلامش نزدت) بیاید، با آن چه خواهی کرد؟» اسامهس به گمان این‌که آن شخص، برای نجات جانش، «لاإله‌إلاالله» گفته است، او را به‌قتل رساند؛ اما باید به محض این‌که آن شخص، کلمه‌ی توحید را بر زبان آورد، دست از او برمی‌داشت؛ زیرا دیگر، جان و مال او درامان بود و به‌فرض این‌که کسی، به‌خاطر حفظِ جان خود یا از روی نفاق، این کلمه را بگوید، حسابش با الله متعال است؛ و ما، از باطنِ کسی خبر نداریم و نمی‌توانیم درباره‌ی نیت و باطنِ کسی، قضاوت کنیم. یعنی قضاوتِ ما، درباره‌ی دیگران، بر اساس ظاهرِ آن‌هاست و از نیت قلب، تنها الله متعال، آگاه است و اسرار و نیت‌ها، روز قیامت، فاش می‌شود؛ از این‌رو باید قبل از هر کاری، دل‌های خود را پاک بگردانیم و سپس اندام و جوارح خود را. بنابراین تعاملِ ما با دیگران، بر اساس رفتار و روی‌کردِ ظاهریِ آن‌هاست. همان‌گونه که پیامبرج فرموده است: «إِنَّكم تَختَصِمُونَ إلَیَّ وَلَعَلَّ بَعْضَكُمْ أَنْ يَكُونَ أَلْحَنُ بِحُجَّتِهِ مِنْ بَعْضٍ، فَأَقْضِيَ لَهُ وَإنَّما أَقْضِي بِنَحوِ مَا أسمَعُ فَمَنْ قَضَيْتُ لَهُ بِشَیءٍ مِن حَقِّ أخِيهِ فَإِنَّمَا أقتَطِعُ لَهُ جمرةً مِنَ نَّارٍ فَلْيَسْتَقِلْ أَوْ لِيَسْتكْثر».[ صحیح بخاری، ش: (۲۴۸۳، ۶۴۵۲، ۶۶۳۴)؛ و مسلم، ش: ۳۲۳۱ به‌نقل از ام‌سلمهل.] یعنی: «شما، برای قضاوت، نزد من می‌آیید و ممکن است یکی از طرفین خصومت، در استدلال یا سخن گفتن، ماهرتر باشد و من به نفع او قضاوت نمایم. زیرا من، مطابق چیزی که می‌‌شنوم، حکم می‌کنم. پس، هر کسی که حق برادرش را بدین‌سان به او بدهم، در حقیقت، اخگری از آتش را به او داده‌ام؛ حال خود داند که آن را نگه دارد یا رها کند».

بدین‌سان پیامبرج قضاوت را حمل بر ظاهر افراد و دلایل ظاهری، نموده است و اگر دروغی در کار باشد یا کسی با قدرتِ بیان و زبانِ خود، قاضی را بفریبد و حقّی را ناحق کند یا شهادت دروغ دهد، خود را سزاوارِ آتش دوزخ کرده است و خود داند که این اخگر آتش را نگه دارد یا رها نماید. خلاصه این‌که در دنیا، با هرکسی، مطابق ظاهرش رفتار می‌شود و در آخرت، مطابقِ باطن. یعنی تعاملِ ما با دیگران در دنیا، بر اساس ظاهر و روی‌کرد آن‌هاست و باید کارِشان را به الله واگذار کنیم؛ اما در قبال خود وظیفه داریم که دل‌هایمان را از شرک، ریا، حسد، کبر، کینه، و شک و تردید و دیگر رذایل، پاک کنیم. الله متعال، ما را از رذایل اخلاقی در پناهِ خویش قرار دهد و ما را به سوی اخلاق و رفتار نیک رهنمون گردد؛ به‌یقین تنها اوست که به سوی بهترین اخلاق و برترین رفتار، هدایت می‌کند. امید است که ما را از اخلاق و کردار زشت و ناپسند، دور بگرداند؛ بدون تردید تنها اوست که ما را از رفتار و اخلاق ناپسند، دور می‌گرداند.

***

۴۰۰- وعن عبدِ اللَّه بنِ عتبة بن مسعودٍ قال: سمِعْتُ عُمَر بْنَ الخَطَّابس يقولُ: «إِنَّ نَاساً كَانُوا يُؤْخَذُونَ بالوَحْي في عَهْدِ رسول اللَّهج وإِنَّ الوَحْيَ قَدِ انْقَطَعَ، وإِنَّمَا نَأْخُذُكُمُ الآنَ بِما ظَهَرَ لَنَا مِنْ أَعْمَالِكُم، فَمَنْ أَظْهَرَ لَنا خَيْرًا، أَمَّنَّاه، وقرَّبناه وَلَيْس لنَا مِنْ سَريرَتِهِ شيء، اللَّهُ يُحاسِبُهُ في سرِيرَتِه، ومَنْ أَظْهَرَ لَنَا سُوءًا، لَمْ نأْمنْه، وَلَمْ نُصَدِّقْهُ وإِنْ قال إِنَّ سَرِيرَتَه حَسنَةٌ». [روایت بخاري][ صحیح بخاری، ش:۲۶۴۱.]

ترجمه: عبدالله بن عتبه بن مسعود می‌گوید: شنیدم که عمر بن خطابس می‌فرمود: «مردم، در زمان رسول‌اللهج با وحی، مؤاخذه می‌شدند؛ ولی اینک وحی، قطع شده است و ما، شما را مطابق اعمالی مؤاخذه می‌کنیم که از شما سر می‌زند. هرکس، اعمال نیکی از او نمایان شود، به او امان می دهیم و او را به خود نزدیک می‌گردانیم و به باطنِ او کاری نداریم و الله، او را در موردِ باطن وی، محاسبه خواهد کرد؛ و از هرکس اعمال بدی ببینیم، به او امان نمی‌دهیم و اگر ادعا کند که باطنش خوب است (و قصدِ بدی ندارد) او را تصدیق نمی‌کنیم».

شرح

مؤلف/ روایتی از عبدالله بن عتبه بن مسعود، برادرزاده‌ی صحابی بزرگوار، عبدالله بن مسعودس نقل کرده است که امیر مؤمنان، عمر بن خطابس می‌فرمود: ما در دوران رسول‌اللهج از طریق وحی از باطنِ پلید و باطلِ برخی از افراد، اطلاع می‌یافتیم. زیرا در آن زمان نیز منافقانی در جامعه وجود داشتند که در ظاهر نیک بودند، ولی باطنِ بسیار پلیدی داشتند؛ لذا الله متعال، با نزول وحی بر پیامبرش، آن‌ها را رسوا می‌کرد. البته نه این‌که آن‌ها را نام ببرد یا نام‌هایشان را ذکر کند؛ بلکه ویژگی‌هایشان را بیان می‌فرمود. حکمتش، این بود که این ویژگی‌ها، به‌طور عموم در میان تمام منافقان، یافت می‌شد؛ همان‌گونه که الله متعال، می‌فرماید:

﴿۞وَمِنۡهُم مَّنۡ عَٰهَدَ ٱللَّهَ لَئِنۡ ءَاتَىٰنَا مِن فَضۡلِهِۦ لَنَصَّدَّقَنَّ وَلَنَكُونَنَّ مِنَ ٱلصَّٰلِحِينَ ٧٥ فَلَمَّآ ءَاتَىٰهُم مِّن فَضۡلِهِۦ بَخِلُواْ بِهِۦ وَتَوَلَّواْ وَّهُم مُّعۡرِضُونَ ٧٦ فَأَعۡقَبَهُمۡ نِفَاقٗا فِي قُلُوبِهِمۡ إِلَىٰ يَوۡمِ يَلۡقَوۡنَهُۥ بِمَآ أَخۡلَفُواْ ٱللَّهَ مَا وَعَدُوهُ وَبِمَا كَانُواْ يَكۡذِبُونَ ٧٧[التوبة: ٧٥، ٧٧]

برخی از ایشان با الله پیمان بستند که اگر (الله) از فضل خویش به ما ببخشاید، حتماً زکات می‌دهیم و از نیکوکاران می‌شویم. و هنگامی که الله از فضل خویش به آنان بخشید، در آن بخل ورزیدند و روی‌گردانی نمودند و ایشان (از خیر و نیکی) روی‌گردانند. پس بدان سبب که در پیمانشان با الله خلاف کردند و بدان سبب که دروغ می‌گفتند، (پروردگار نیز) نفاق را تا روزی که با او دیدار کنند، سرانجامِ ایشان قرار داد.

و مانندِ این آیه که الله می‌فرماید:

﴿وَمِنۡهُم مَّن يَلۡمِزُكَ فِي ٱلصَّدَقَٰتِ فَإِنۡ أُعۡطُواْ مِنۡهَا رَضُواْ وَإِن لَّمۡ يُعۡطَوۡاْ مِنۡهَآ إِذَا هُمۡ يَسۡخَطُونَ ٥٨[التوبة: ٥٨]

برخی از آنان در زمینه‌ی تقسیم صدقات بر تو خرده می‌گیرند؛ پس اگر از صدقات به آنان داده شود، خشنود می‌شوند و اگر چیزی به آنان داده نشود، خشمگین می‌گردند.

و نیز این آیه که الله متعال، می‌فرماید:

﴿ٱلَّذِينَ يَلۡمِزُونَ ٱلۡمُطَّوِّعِينَ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ فِي ٱلصَّدَقَٰتِ وَٱلَّذِينَ لَا يَجِدُونَ إِلَّا جُهۡدَهُمۡ فَيَسۡخَرُونَ مِنۡهُمۡ سَخِرَ ٱللَّهُ مِنۡهُمۡ[التوبة: ٧٩]

کسانی که بر آن دسته از مؤمنان که زیاد صدقه می‌دهند و نیز بر مؤمنانی که به اندازه‌ی توانشان صدقه می‌دهند، ایراد می‌گیرند و آنها را مسخره می‌کنند، بدانند که الله (نیز در مقابل) آنان را مسخره می-کند.

آیه‌های فراوانی از این دست، در سوره‌ی «توبه» وجود دارد که سلف، آن را آیه‌های رسواکننده نامیده‌اند؛ زیرا منافقان را رسوا می‌کند. البته پس از این‌که نزول وحی، پایان یافت، دیگر، مردم نمی‌‌توانند کسی را به‌طور مشخص، منافق بدانند؛ زیرا، نفاق، امری پوشیده است که در قلب، قرار دارد. پناه بر الله.

عمرس می‌فرمود: هرکس، اعمال نیکی از او نمایان شود، مطابقِ اعمالش با او رفتار می کنیم؛ گرچه باطنش، بد باشد. و از هرکس اعمال بدی ببینیم، او را به سببِ کردار بدش مؤاخذه می‌کنیم؛ گرچه باطنِ نیکی داشته باشد. زیرا وظیفه‌ی ما، این‎ست که مطابق رفتاری که از مردم می‌بینیم، یعنی بر طبقِ ظاهرشان، با آنان رفتار نماییم. و این، لُطف الهی‌ست که فقط بر اساسِ ظاهر افراد، حکم می‌کنیم. زیرا اگر مبنای قضاوت، باطن افراد بود، کار، خیلی سخت می‌شد؛ اما الله متعال، به هیچ کس، بیش از اندازه‌ی توانش تکلیف نمی‌دهد. از این‌رو اگر ظاهرِ کسی، نیک باشد، با او به نیکی رفتار می کنیم یا قضاوتِ نیکی درباره‌اش خواهیم داشت؛ اما اگر رفتارِ ظاهری و روی‌کرد کسی، بد باشد، وظیفه‌ی ما، کشفِ نیت یا قصد او نیست؛ بلکه تنها الله نیتِ هر کسی را می‌داند؛ همان ذاتی که از وسوسه‌های درونی انسان، آگاه است.

***