شرح ریاض الصالحین - جلد سوم

فهرست کتاب

۶۸- باب: وَرَع و ترک شبهات

۶۸- باب: وَرَع و ترک شبهات

الله متعال می‌فرماید:

﴿وَتَحۡسَبُونَهُۥ هَيِّنٗا وَهُوَ عِندَ ٱللَّهِ عَظِيمٞ ١٥[النور : ١٥]

و آن را سخنی معمولی می‌پنداشتید، حال آن‌که این بهتان، نزد الله بس بزرگ بود.

و می‌فرماید:

﴿إِنَّ رَبَّكَ لَبِٱلۡمِرۡصَادِ ١٤[الفجر: ١٤]

بی‌گمان پروردگارت در کمین‌گاه است.

شرح

مؤلف/ می‌گوید: «باب ورع و ترک شبهات».

بسیاری از مردم، وَرَع (پرهیزگاری) را هم‌معنای زهد (پارسایی) می‌دانند؛ اما همان‌گونه که ابن‌القیم/ در کتابِ «الروح» گفته است: ورع، یعنی پرهیز از چیزهای زیان‌بار برای آخرت و زهد، یعنی کنار گذاشتن چیزهایی که مفید نیست؛ پس زهد، از وَرع، برتر است. زیرا ورع، بدین معناست که انسان از چیزهای زیان‌بار بپرهیزد و زهد، یعنی کنار گذاشتن چیزهایی که مفید نیست. چراکه اشیا، بر سه دسته‌اند: برخی از آن‌ها زیان‌بارند و برخی هم مفید و پاره‌ای از آن‌ها، نه مفیدند و زیان‌بار. لذا زاهد (پارسا) دو چیز را ترک می‌کند: هم چیزهای زیان‌بار و هم چیزهایی که که نه مفیدند و نه زیان‌بار و به چیزها یا کارهای مفید و سودمند روی می‌آورد؛ اما کسی لازمه‌ی ورع، فقط ترک کردن کارها و اشیای حرام و روی آوردن به اشیا و اعمال سودمند است و نیز اشیا و کارهایی‌ست که نه مفیدند و نه زیان‌بار. از این‌رو جایگاه زهد از جایگاه ورع، برتر است؛ یعنی هر پارسایی، پرهیزگار است، ولی هر پرهیزگاری، زاهد (پارسا) نیست. ورع یا پرهیزگاری، این‎ست که انسان، کارها یا اشیای شبهه‌دار را رها کند؛ چه در اصلِ حکم آن شبهه باشد و چه در شرایط و وضعیتش که آیا درست است یا خیر؟

آدمِ پرهیزگار، همین‌که کاری بر او مشتبه گردد، اگر شبهه‌اش درباره‌ی حرمت آن باشد، رهایش می‌کند و اگر شبهه‌اش درباره‌ی وجوب آن باشد، انجامش می‌دهد تا گنه‌کار نشود.

سپس مؤلف/ دو آیه در این باب ذکر کرده است؛ از جمله این فرموده‌ی الله که می‌فرماید:

﴿وَتَحۡسَبُونَهُۥ هَيِّنٗا وَهُوَ عِندَ ٱللَّهِ عَظِيمٞ ١٥[النور : ١٥]

و آن را سخنی معمولی می‌پنداشتید، حال آن‌که این بهتان، نزد الله بس بزرگ بود.

این آیه، جزو مجموعه‌ی آیاتی‌ست که در ماجرای «افک» نازل شد. افک، همان تهمت و دروغِ شاخ‌داری بود که منافقان و دشمنانِ پیامبرج به‌قصد بدنام کردن انیس و مونس رسول‌خداج، سرِ هم کردند تا از طریقِ بدنام کردن خانواده‌ی پیامبرج، زهرِ خود را بریزند و از اسلام و پیامبرِ اسلام، انتقام بگیرند.

داستان «افک»، مشهور است؛ پیامبرج هرگاه قصدِ سفر می‌کرد، میانِ همسرانش قرعه‌کشی می‌نمود و قرعه به نام هر یک از همسرانش که می‌افتاد، او را با خود می‌برد. و این، از عدالتِ پیامبرج بود. در یکی از این سفرها، قرعه به نامِ عایشهل افتاد.

هنگامی که از سفر بازمی‌گشتند، در پایانِ شب، در میان راه، اتراق کردند و خوابیدند. عایشهل برای قضای حاجت، محلّ خود را ترک کرد. پیامبرج فرمانِ حرکت داد. مأمورانِ حملِ کجاوه‌ی عایشهل، کجاوه را برداشتند و متوجه نشدند که عایشهل در کجاوه نیست؛ زیرا آن بزرگوار، وزن و سنّ چندانی نداشت. آن‌ها، به گمانِ این‌که عایشهل در کجاوه است، کجاوه را برداشتند و به راه‌ افتادند.

عایشهل، پس از این‌که به محلّ باراندازِ خود بازگشت، دریافت که کاروان، حرکت کرده و آن‌جا را ترک نموده است؛ ولی به‌خاطر زیرکی و فراستش، آن‌جا را ترک نکرد و همان‌جا ماند و با خود گفت: وقتی متوجه شوند که مرا با خود نبرده‌اند، بازمی‌گردند.

خورشید، طلوع کرد. شخصی به نامِ «صفوان بن معطّل» که سنگین‌خواب بود، از خواب برخاست. صفوان، به‌اندازه‌ای سنگین‌خواب بود که متوجهِ حرکت کاروان نشده بود. بعضی از مردم، خوابِ سنگینی دارند و وقتی می‌خوابند، سر و صدای اطراف، بیدارشان نمی‌کند. صفوان نیز همین‌گونه بود و وقتی می‌خوابید، همانندِ یک مُرده سنگین و بی‌حرکت می‌شد. صفوان از خواب برخاست؛ سیاهی و شبحی دید؛ به سویش رفت و دریافت که ام‌المؤمنین عایشهل است. او عایشهل را پیش از نزول حکمِ حجاب می‌شناخت. لذا به‌احترامِ پیامبرج در غیابِ ایشان، یک کلمه نیز با همسرِ پیامبرج سخن نگفت؛ شتر را خواباند و با دستش، با اشاره به سوی رکاب، از ام‌المؤمنین خواست که سوارِ شتر شوند. آن‌گاه افسارِ شتر را در دست گرفت و بدون این‌که کلمه‌ای حرف بزند یا به همسرِ پیامبرج نگاه کند، به سوی مدینه به راه افتاد.

روز، بالا آمده بود که به کاروان رسیدند؛ منافقان که بهانه‌ای برای طعنه زدن به پیامبرج یافتند، خوشحال شدند و از این فرصت، سوءاستفاده نمودند و آن مرد را به ارتباط با همسرِ پاکِ پیامبرج متهم کردند و به شایعه‌پراکنی در میان مردم پرداختند. در این میان، سه تن از صحابه‌ی مخلص به شایعهی بی‎اساسی که منافقان سرِ هم ‎کرده بودند، دچار شدند: مسطح بن اثاثه که پسرخاله‌ی ابوبکر صدیق بود، حسان بن ثابت، و حمنه بنت جحش.

همهمه بالا گرفت و مردم، در این‌باره سخن می‌گفتند؛ می‌گفتند: مگر می‌شود؟ چطور ممکن است؟ برخی از مردم، دچارِ تردید شدند و برخی هم به‌شدت انکار می‌کردند و می‌گفتند: اصلاً امکان ندارد که همسر و هم‌بسترِ پیامبرج آلوده شود؛ چون او، پاک‌ترین بانوی روی زمین است.

الله به حکمت و قدرت خویش، چنین اراده کرد که عایشهل بیمار شود و در خانه، بستری گردد. پیامبرج عادت داشت که وقتی عایشه بیمار می‌شد، هنگامِ عیادتش، با او گرم بگیرد و به‌گرمی از او احوال‌پرسی نماید؛ ولی عایشهل در این بیماری، آن توجه و مهربانی گذشته را حس نمی‌کرد؛ پیامبرج به خانه می‌آمد و می‌گفت: بیمارِ شما، چطور است؟[ بخاری، ش: (۲۶۶۱، ۴۱۴۱، ۴۷۵۰)؛ و مسلم، ش: ۲۷۷۰ به‌نقل از ام‌المؤمنین عایشهل.] عایشهل گرچه متوجه تغییر رفتارِ پیامبرج شده بود، اما هرگز به خیالش نمی‌رسید و تصورش را نمی‌کرد که کسی، درباره‌ی آبرویش سخنی گفته باشد.

این سخن در میان منافقان، زبان به زبان می‌گشت و برخی از مؤمنان نیز دچار تردید شدند؛ پیامبرج هیچ شک و تردیدی به همسرش نداشت و به‌خوبی می‌دانست که الله به‌حکمت خویش، هرگز دامانِ همسر و همدم پیامبرش را آلوده نمی‌گرداند؛ از این‌رو هرگز این شایعه را تصدیق نکرد، اما زیاده‌گویی‌های منافقان و بالا گرفتن همهمه در این‌باره، پیامبرج را در نحوه‌ی برخورد با این موضوع، دچار تردید کرد. یک ماه از شروع این تهمت گذشت و عایشهل هم‌چنان بی‌خبر بود تا این‌که برای قضای حاجت با خاله‌اش، [یعنی با خاله‌ی پدرش] ام‌مسطح بیرون رفت. در آن زمان در خانه‌ها، دستشویی نبود؛ لذا برای قضای حاجت، به محلی خلوت و مطمئن می‌رفتند. هنگامی که عایشه و خاله‌اش، بیرون می‌رفتند، پای ام‌مسطح، لغزید و نزدیک بود به زمین بیفتد؛ برای پسرش بددعایی کرد و گفت: مسطح، هلاک شود. عایشهل از این سخنِ ام‌مسطحب تعجب کرد؛ پرسید: چرا درباره‌ی مهاجری که در بدر نیز حضور داشته است، چنین می‌گویی؟ او، پسرِ توست! آن‌جا بود که ام‌مسطح، جریان افک را برای عایشه بازگو کرد؛ زیرا مسطح نیز یکی از اصحابی بود که به این تهمت و گناهِ بزرگ دچار شد و آن را تصدیق کرد. بیماری عایشه شدت گرفت و از آن پس، شب و روز می‌گریست و اشکش بند نمی‌آمد و زندگی بر او سخت شده بود. نفاقِ منافقان بالا گرفت تا این‌که الله ده آیه در این‌باره نازل کرد که با این آیه آغاز می‌شود:

﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ جَآءُو بِٱلۡإِفۡكِ عُصۡبَةٞ مِّنكُمۡۚ لَا تَحۡسَبُوهُ شَرّٗا لَّكُمۖ بَلۡ هُوَ خَيۡرٞ لَّكُمۡۚ لِكُلِّ ٱمۡرِيٕٖ مِّنۡهُم مَّا ٱكۡتَسَبَ مِنَ ٱلۡإِثۡمِۚ وَٱلَّذِي تَوَلَّىٰ كِبۡرَهُۥ مِنۡهُمۡ لَهُۥ عَذَابٌ عَظِيمٞ ١١ [النور : ١١]

به‌راستی کسانی که آن تهمت بزرگ را (درباره‌ی ام‌المؤمنین عایشه) به میان آوردند، گروهی از شما بودند. این تهمت را شر و زیانی برای خود مپندارید؛ بلکه این تهمت، برای شما سراسر خیر و نیکی‌ست. برای هر یک از آنان سهمی از گناهی که مرتکب شده‌اند، (محفوظ) است. و شخصی که بیش‌ترین سهم را در این تهمت داشت، مجازات بزرگی (در پیش) دارد.

سبحان‌الله! می‌فرماید: این تهمت را شر و زیانی برای خود مپندارید! از این‌رو ما مسلمانان، آن را زیانی برای خود نمی‌دانیم؛ بلکه این تهمت، برای پیامبرج و همسرش و برای همه‌ی مؤمنان، سراسر خیر و نیکی بود؛ زیرا الله این را وسیله‌ای برای آمرزش گناهان و رفع درجات و دفاع از آبروی پیامبرج و همسرش قرار داد. ﴿لِكُلِّ ٱمۡرِيٕٖ مِّنۡهُم مَّا ٱكۡتَسَبَ مِنَ ٱلۡإِثۡمِۚ؛ هر کسی که در این‌باره سخن گفت، سهمی از این گناه بزرگ دارد. ﴿وَٱلَّذِي تَوَلَّىٰ كِبۡرَهُۥ مِنۡهُمۡ لَهُۥ عَذَابٌ عَظِيمٞ ١١: «و شخصی که بیش‌ترین سهم را در این تهمت داشت، مجازات سخت و بزرگی دارد».

سپس الله متعال در ادامه‌ی این آیات فرموده است:

﴿إِذۡ تَلَقَّوۡنَهُۥ بِأَلۡسِنَتِكُمۡ وَتَقُولُونَ بِأَفۡوَاهِكُم مَّا لَيۡسَ لَكُم بِهِۦ عِلۡمٞ وَتَحۡسَبُونَهُۥ هَيِّنٗا وَهُوَ عِندَ ٱللَّهِ عَظِيمٞ ١٥[النور : ١٥]

آن‌گاه که آن را به زبان می‌گرفتید و دهان‌هایتان به سخنانی گشوده می‌شد که به آن علم و دانشی نداشتید و آن را سخن معمولی و آسانی می‌پنداشتید و حال آن‌که این بهتان نزد الله بس بزرگ بود.

ورع و تقوا، چنین ایجاب می‌کرد که در این‌باره سخن نگویند؛ بلکه باید از خود می‌پرسیدند که: این سخن از کجا شکل گرفته و منبع و مصدر آن، کجاست؟ آری؛ منافقان که دروغ‌گوترین مردم هستند، مصدر این تهمت بودند! لذا دروغ، یکی از بارزترین ویژگی‌های منافقان است؛ به این فرموده‌ی الله توجه کنید که می‌فرماید:

﴿إِذَا جَآءَكَ ٱلۡمُنَٰفِقُونَ قَالُواْ نَشۡهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ ٱللَّهِۗ[المنافقون: ١]

هنگامی که منافقان نزدت می‌آیند، می‌گویند: «گواهی می‌دهیم که تو، فرستاده‌ی الله هستی».

آن‌ها نزد پیامبرج می‌آمدند و به ایشان می‌گفتند: ﴿نَشۡهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ ٱللَّهِ؛ سه تأکید در این عبارت وجود دارد: «نشهد»، «إنّ» و حرف «لام» در «لرسولالله». لذا ادعا می‌کردند و می‌گفتند: ما، گواهی می‌دهیم که به‌طور قطع، و به‌یقین، تو، فرستاده‌ی خدا هستی. ولی پروردگار متعال که از راز سینه‌ها، آگاه است، فرمود:

﴿وَٱللَّهُ يَعۡلَمُ إِنَّكَ لَرَسُولُهُۥ وَٱللَّهُ يَشۡهَدُ إِنَّ ٱلۡمُنَٰفِقِينَ لَكَٰذِبُونَ ١ [المنافقون: ١]

و الله، می‌داند که تو فرستاده‌ی او هستی. و الله، گواهی می‌دهد که منافقان، دروغ‌گویند.

دو گواهی در برابرِ هم قرار دارد؛ یکی سخنِ منافقان که می‌گفتند: ﴿نَشۡهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ ٱللَّهِو دیگری، فرموده‌ی الله که می‌فرماید: ﴿وَٱللَّهُ يَشۡهَدُ إِنَّ ٱلۡمُنَٰفِقِينَ لَكَٰذِبُونَ. به‌یقین، سخن پروردگار، راست و درست است که گواهی می‌دهد منافقان در این ادعا که «شهادت می‌دهیم: محمد، فرستاده‌ی خداست»، دروغ می‌گویند؛ به عبارت دیگر، اگر چه در رسالت و حقانیت پیامبرج شکی نیست، اما آن‌چه منافقان می‌گویند که ما رسالتش را قبول داریم، دروغ و ادعایی بیش نیست.

مصدر این شایعه و دروغ بزرگ، منافقان بودند که در رأسشان عبدالله بن ابی قرار داشت؛ البته به‌قدری خبیث بود که با الفاظ صریح در این‌باره سخن نمی‌گفت و با اشاره و کنایه و الفاظ غیرصریح، به این شایعه، دامن می‌زد. زیرا منافقان، ترسو و بزدل هستند و معمولاً دوپهلو سخن می‌گویند و صراحت لهجه ندارند. او نزدِ مردم می‌رفت و می‌گفت: آیا شنیده‌اید که درباره‌ی عایشه چه می‌گویند؟! درباره‌اش چنین و چنان می‌گویند!

برخی مؤمنان مخلص نیز به این گناه بزرگ دچار شدند و آشکارا در این‌باره سخن گفتند؛ از جمله مسطح بن اثاثه که پسرخاله‌ی ابوبکر صدیق بود، حسان بن ثابت، و حمنه بنت جحشش؛ زیرا بشر بودند. پس از این ماجرا ابوبکر صدیقس سوگند یاد کرد که دیگر، هزینه‌های پسرخاله‌اش مسطح را ندهد؛ زیرا پیش‌تر ابوبکر صدیقس نفقه‌اش را می‌داد. ابوبکرس به‌خاطر دخترش، چنین سوگندی نخورد؛ بلکه بدین‌خاطر تصمیم گرفت از کمک به مسطح، خودداری کند که او با گفتن چنین سخنانی یا تأیید این تهمت، در حقیقت درباره‌ی رسول‌اللهج سخنانی گفته بود که شایسته‌ نبود. لذا الله این آیه را نازل فرمود:

﴿وَلَا يَأۡتَلِ أُوْلُواْ ٱلۡفَضۡلِ مِنكُمۡ وَٱلسَّعَةِ أَن يُؤۡتُوٓاْ أُوْلِي ٱلۡقُرۡبَىٰ وَٱلۡمَسَٰكِينَ وَٱلۡمُهَٰجِرِينَ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِۖ وَلۡيَعۡفُواْ وَلۡيَصۡفَحُوٓاْۗ أَلَا تُحِبُّونَ أَن يَغۡفِرَ ٱللَّهُ لَكُمۡۚ وَٱللَّهُ غَفُورٞ رَّحِيمٌ ٢٢[النور : ٢٢]

آن دسته از شما که صاحب فضل و ثروتند، نباید سوگند یاد کنند که به نزدیکان و بینوایان و مهاجران راه الله چیزی ندهند؛ بلکه عفو و گذشت نمایند. آیا دوست ندارید که الله شما را ببخشد؟ و الله آمرزنده‌ی مهرورز است.

الله متعال در این آیه، بیان فرمود که کسانی چون ابوبکر صدیقس که دارای فضل و ثروتند، نباید سوگند یاد کنند که به نزدیکان خود و مهاجران و بینوایانی چون مسطحس چیزی ندهند؛ گرچه این‌ها در پاره‌ای از امور، اشتباه کنند. سپس فرمود: ﴿أَلَا تُحِبُّونَ أَن يَغۡفِرَ ٱللَّهُ لَكُمۡۚ وَٱللَّهُ غَفُورٞ رَّحِيمٌ ٢٢: «آیا دوست ندارید که الله شما را ببشخد؟ و الله، آمرزنده‌ی مهرورز است». وقتی این آیه نازل شد، ابوبکرس گفت: «آری؛ به الله سوگند، مشتاق این هستیم که الله ما را ببخشد» و آن‌گاه کمک و حمایت مالیِ خود از مسطح را از سر گرفت و بدین‌سان، از فرمان الله اطاعت کرد.

سپس الله به پیامبرج دستور داد که مجازات یا حدّ تهمت را بر این سه نفر (مسطح، حسان و حمنه) اجرا کند؛ از این‌رو پیامبرج به این سه نفر هشتاد تازیانه زد، ولی این مجازات را بر منافقان از جمله عبدالله بن ابی، اجرا نکرد؛ زیرا منافقان، به‌صراحت، در این‌باره سخن نمی‌گفتند؛ بلکه با عباراتی از این قبیل که شنیده‌ایم، یا گفته می‌شود و امثال آن، به ماجرای افک دامن می‌زدند. هم‌چنین اجرای مجازات‌های شرعی برای پاک کردن گناهانِ مجرمان است؛ به عبارت دیگر، قوانین کیفریِ اسلام، کفاره‌ی گناهانِ مؤمنان می‌باشد و هیچ منافقی، شایسته‌ی پاک شدن نیست. از این‌رو پیامبرج به منافقان، تازیانه نزد و آنان را با گناهِ تهمت، رها کرد. و منافقان، در پایین‌ترین رده‌ی دوزخ قرار می‌گیرند و هیچ خیری در آن‌ها نیست.

خلاصه این‌که لازمه‌ی تقوا و ورع، این‎ست که انسان چیزی که نمی‌داند، نگوید. نکته‌ای که مؤلف/ به آن اشاره کرده است، به‌طور کامل بر دوران ما، منطبق می‌گردد؛ چه بسیارند کسانی که بی‌خبر از همه چیز و بدون علم و آگاهی، درباره‌ی مسؤولان سخن می‌گویند! چه بسیارند کسانی که برای علما و طلاب علم حرف درمی‌آورند! چه بسیارند کسانی که بی‌خبر از همه چیز و بدون علم و دانش، درباره‌ی ثروتمندانِ خیِّر و نیکوکار، سخن می‌گویند!

متأسفانه بسیاری از مردم، از خدا نمی‌ترسند و بدون تحقیق، هر چه بر زبانشان بیاید، می‌گویند! این، ستمی آشکار به کسانی‌ست که درباره‌ی آنها یا پشتِ سرشان حرف می‌زنند. پیامبر÷ در تعریف غیبت فرموده است: «ذِكرُكَ أَخَاكَ بما يكْرَهُ». یعنی: «درباره‌ی برادرت سخنانی بگویی که خوشَش نمی‌آید». سؤال‌کننده، پرسید: اگر آن‌چه می‌گویم، در او وجود داشته باشد، چه؟ فرمود: «إنْ كانَ فِيهِ ما تقُولُ فَقَدِ اغْتَبْته، وإنْ لَمْ يكُن فِيهِ ما تَقُولُ فَقَدْ بَهَتَّهُ».[ مسلم، ش: ۲۵۸۹.] یعنی: «اگر آن‌چه می‌گویی در او وجود دارد، غیبتش را کرده‌ای؛ و اگر آن صفت در او نباشد، بر او بهتان بسته‌ای».

***

۵۹۳- وعن النُّعمان بنِ بَشيرٍ رضي اللهُ عنهما قال: سمِعْتُ رسُولَ اللَّهِج يَقُول: «إِنَّ الحَلاَلَ بَيِّنٌ، وإِنَّ الحَرامَ بَيِّنٌ، وَبَيْنَهما مُشْتَبِهاتٌ لاَ يَعْلَمُهُنَّ كَثِيرٌ مِنَ النَّاسِ، فَمَن اتَّقَى الشُّبُهاتِ، اسْتَبْرَأَ لِدِينِهِ وعِرْضِه، وَمَنْ وَقَعَ في الشبُهاتِ، وقَعَ في الحَرام، كالرَّاعي يَرْعى حَوْلَ الحِمى يُوشِكُ أَنْ يَرْتَعَ فِيه، أَلاَ وإِنَّ لِكُلِّ مَلِكٍ حِمًى ، أَلاَ وَإِنَّ حِمَى اللَّهِ مَحَارِمُهُ، أَلاَ وإِنَّ في الجسَدِ مُضغَةً إذا صلَحَت صَلَحَ الجسَدُ كُلُّه، وَإِذا فَسَدَتْ فَسَدَ الجَسَدُ كُلُّه؛ أَلاَ وَهِي القَلْبُ». [متفقٌ عليه؛ بخاری و مسلم، این حدیث را از طُرُقی دیگر با لفظ‌های نزدیک به هم روایت کرده‌اند.][ صحیح بخاری، ش: ۵۲؛ و صحیح مسلم، ش: ۱۵۹۹.]

ترجمه: نعمان بن بشیرب می‌گوید: از رسول‌اللهج شنیدم که می‌فرمود: «حلال و حرام، هر دو واضح و مشخّص هستند و در میان حلال و حرام، امور مشتبه و مشکوکی وجود دارند که بسیاری از مردم، آن‌ها را نمی‌دانند. هرکس از آن‌ها بپرهیزد، دین و آبرویش را حفاظت کرده است و کسی که در شبهات و کارهای مشکوک بیفتد، به حرام نیز آلوده خواهد شد؛ مانندِ چوپانی که گوسفندانش را در اطراف چراگاهِ قُرُق‌شده‌ی سلطان می‌چراند و هر لحظه امکان دارد وارد منطقه‌ی ممنوعه شود؛ آگاه باشید که هر پادشاهی، حریمی دارد و حریمِ الله، محرّماتِ اوست. هان! پاره‌گوشتی در بدن وجود دارد که صلاح و فساد همه‌ی بدن وابسته به آن است. بدانید که آن عضو، قلب است».

۵۹۴- وَعَنْ أَنسٍس أَنَّ النَّبِيَّج وَجَدَ تَمْرَةً في الطَّرِيق، فقالَ: «لَوْلاَ أَنِّي أَخافُ أَنْ تَكُونَ مِنَ الصَّدَقَةِ لأَكَلْتُها». [متفقٌ عليه][ صحیح بخاری، ش: (۲۰۵۵، ۲۴۳۱)؛ و صحیح مسلم، ش: ۱۰۷۱.]

ترجمه: انسس می‌گوید: پیامبرج در راه، یک دانه خرما دید و فرمود: «اگر نمی‌ترسیدم که از صدقه (زکات) باشد، حتماً آن را می‌خوردم».

شرح

مؤلف/ حدیثی بدین مضمون نقل کرده است که نعمان بن بشیرب می‌گوید: پیامبرج فرمود: «حلال و حرام، هر دو واضح و مشخّص هستند و در میان حلال و حرام، امور مشتبه و مشکوکی وجود دارند که بسیاری از مردم، آن‌ها را نمی‌دانند». بدین‌سان پیامبرج همه چیز را در سه دسته تقسیم‌بندی فرموده است: حلالِ آشکار، حرامِ آشکار، و امور مشتبه و مشکوک.

حلالِ واضح، مانند حلال بودن گوشت چهارپایان و حرام ِ واضح و آشکار، مانند حرام بودنِ مردار، خون و گوشت خوک. آن‌چه در قرآن، به حلال بودن آن تصریح شده، حلال است و آن‌چه قرآن به حرام بودن آن تصریح کرده، حرام می‌باشد. همان‌گونه که الله می‌فرماید:

﴿وَأَحَلَّ ٱللَّهُ ٱلۡبَيۡعَ وَحَرَّمَ ٱلرِّبَوٰاْ [البقرة: ٢٧٥]

الله خرید و فروش را حلال، و ربا را حرام کرده است.

لذا خرید و فروش یا داد و ستد، حلالِ واضح و آشکاری‌ست؛ و ربا، حرامِ آشکاری می‌باشد.

البته در این میان، پاره‌ای از امور، روشن و واضح نیست؛ بلکه مشکوک است و این، عوامل فراوانی دارد؛ از جمله این‌که نص یا متن مربوط به آن، نزد انسان، به ثبوت نرسیده است و از این‌رو این تردید وجود دارد که آیا این نص، از رسول‌اللهج ثابت است یا خیر؟ آن‌گاه اگر صحت یک متن به‌ثبوت برسد، بحث برداشت از آن پیش می‌آید که آیا از این روایت، چنین مفهومی برداشت می‌شود یا خیر؟ هم‌چنین اگر مفهوم روشن و ثابتی از آن برداشت شود، این شبهه مطرح می‌گردد که آیا اگر مفهومش عام است، دلیلی بر تخصیص آن وجود دارد یا خیر یا اگر مطلق است، قیدی برای آن هست یا خیر؟ پس از همه‌ی این مراحل این نکته نیز درخورِ توجه می‌باشد که آیا حکمش باقی مانده یا منسوخ شده است؟

خلاصه این‌که اسباب فراوانی وجود دارد که خاستگاه ابهام یا شبهه می‌باشد؛ اما چه راه‌کاری برای رفع این شبهات وجود دارد؟ پیامبرج راهش را بیان نموده و فرموده است: «هرکس از شبهات بپرهیزد، دین و آبرویش را حفاظت کرده است». یعنی هرکس از شبهات دوری نماید و به مسایل واضح و روشن روی بیاورد، دین و آبرویش محفوظ می‌ماند؛ به عبارت دیگر در حرام نمی‌افتد و مرتکب حرام نمی‌شود و خود را در معرض سخن مردم قرار نمی‌دهد. سپس رسول‌اللهج با ذکر مثالی، این موضوع را بیش‌تر شرح داد و فرمود: «کسی که در شبهات و کارهای مشکوک بیفتد، به حرام نیز آلوده خواهد شد؛ مانندِ چوپانی که گله‌اش را در اطراف چراگاهِ قُرُق‌شده‌ی سلطان می‌چراند و هر آن امکان دارد وارد منطقه‌ی ممنوعه شود». ناگفته پیداست که اگر کسی، گله‌ی گاو، شتر یا گوسفندش را در اطراف منطقه‌ی قُرُق بچراند، هر آن امکان دارد وارد منطقه‌ی ممنوعه شود؛ زیرا وقتی منطقه‌ای را قُرق می‌کنند، گیاهانش رشد می‌نمایند و بدین‌سان این منطقه‌ی به چراگاهی غنی تبدیل می‌شود و دام‌ها را به‌سوی خود می‌کشاند؛ از این‌رو برای این‌که دام‌ها وارد محدوده‌ی ممنوعه نشوند، به مراقبت و توجه‌ی بیش‌تری نیاز است و انسان هر چقدر مراقبت نماید، سرانجام غافل می‌شود و نمی‌تواند دام‌ها را آن‌گونه که باید، کنترل کند؛ در نتیجه انتظاری جز این نیست که دام‌ها وارد محدوده‌ی قُرُق شوند.

سپس پیامبرج فرمود: «آگاه باشید که هر پادشاهی، حریمی دارد». شاید پیامبرج این را از روی تأیید گفته باشد؛ یعنی تعیین منطقه‌ی قُرُق یا ممنوعه از سوی پادشاه را تأیید کرده و این اجازه را به حاکم و فرمان‎روای مسلمانان داده است تا منطقه‌ای را برای چارپایانِ بیت‌المال، هم‌چون شتران صدقه یا اسب‌های جهاد و امثال آن، تعیین کند و چراندان سایر دام‌ها را در این منطقه ممنوع نماید.

ناگفته نماند قُرُق کردن یک منطقه برای خود و منافع شخصی، حرام است و برای هیچ‌کس جایز نیست که بخشی از زمین خدا را به خود اختصاص دهد؛ زیرا پیامبرج فرموده است: «الْمُسْلِمُونَ شُرَكَاءُ فِي ثَلاثٍ: فِي الْمَاءِ وَالْكَلأِ وَالنَّارِ».[ روایت: ابوداود، ش: ۳۴۷۷؛ ابن‌ماجه، شک ۲۴۷۲؛ آلبانی/ در إرواء الغلیل، ش:۱۵۵۲ و المشکاة، ش: ۳۰۰۱، این حدیث را صحیح دانسته است.] یعنی: «مسلمانان، در سه چیز شریک‌اند: در آب، در مراتع طبیعی، و در آتش».

لذا برای هیچ کس جایز نیست که پیرامون مراتع طبیعی، حصارکشی نماید یا افرادی را بر آن بگمارد و مانع ورود مردم به آن شود. این، غصبِ اموال عمومی و خدادادی‌ست؛ زیرا مردم را از چیزی که به همه‌ی آن‌ها تعلق دارد، محروم کرده و این، حرام است. از این‌رو علما گفته‌اند: در صورتی حاکم یا فرمان‎روای مسلمانان، می‌تواند منطقه‌ای را برای دام‌ها و حیوانات مسلمانان، قُرُق کند که این کار زیانی به آن‎ها نرساند. رسول‌اللهج فرمود: «آگاه باشید که هر پادشاهی، حریمی دارد». لذا این احتمال وجود دارد که پیامبرج این کار را برای فرمان‎روای مسلمانان، جایز قرار داده و این حق را به او داده است که منطقه‌ای را برای حیوانات بیت‌المال و چارپایان مسلمانان، از جمله اسب‌های لشکر اسلام و نیز شتران صدقه و امثال آن، قُرُق کند.

هم‌چنین احتمال دارد رسول‌اللهج فقط از یک واقعیت سخن گفته باشد و این، به معنای تأیید این کار نیست؛ چنان‌که رسول‌اللهج گاه از یک موضوع خبر داده، اما آن را تأیید نکرده است. همان‌گونه که در حدیثی فرموده است: «لَتَركَبُنَّ سُنَنَ مَنْ كَان قَبْلَكُم حَذوَ القُذةِ بالقُذة حَتَّى لَو دخَلوا جُحْرَ ضَبٍّ لَدَخَلتُمُوهُ». یعنی: «مو به مو و به‌طور کامل، از روش پیشنیان خود، پیروی خواهید کرد؛ حتی اگر واردِ سوراخِ سوسماری شده باشند، شما نیز همین کار را خواهید کرد!». پرسیدند: ای رسول‌خدا! یعنی از یهود و نصارا؟ فرمود: «فَمَن؟»[ صحیح بخاری، ش: (۳۴۵۶، ۷۳۲۰)؛ و مسلم، ش: ۲۶۶۹.] یعنی: «پس چه کسی؟» این، به معنای تأیید چنین روی‌کردی نیست؛ بلکه یک هشدار است و رسول‌اللهج به امتش یادآوری نموده که از روش یهود و نصارا پیروی نکنند. در هر حال هر پادشاهی، حریم یا منطقه‌ای ممنوعه دارد؛ چه به‌حق و چه به‌ناحق. وقتی مردم، حیوانات خود را اطراف این منطقه‌ی سرسبز و پر از گیاه و علف بیاورند، نمی‌توانند آن‌‌ها را کنترل کنند؛ در نتیجه حیوانات، وارد منطقه‌ی قُرُق می‌شوند. سپس رسول‌اللهج فرمود: «و حریمِ الله، محرّماتِ اوست». الله حصارِ محکمی پیرامون شریعتش کشیده است و هر چیزِ حرامی را که به زیانِ دنیا و آخرت انسان‌هاست، قُرُق کرده و در منطقه‌ی ممنوعه قرار داده است؛ لذا هرچه علاقه‌ و رغبت نفس انسان به این محرّمات، بیش‌تر باشد، حصارِ پیرامونش نیز محکم‌تر است. دقت کنید؛ گناهی مثل زنا، نتیجه‌ی میلِ جنسی و ضعف ایمان است و چون، نفس سرکش به آن علاقه دارد، الله حصارِ استواری، پیرامونِ آن کشیده و فرموده است: ﴿وَلَا تَقۡرَبُواْ ٱلزِّنَىٰٓ؛[ سوره‌ی إسراء؛ آیه‌ی ۳۲.] یعنی: «به زنا نزدیک نشوید». نفرمود: زنا نکنید؛ بلکه از نزدیک شدن به زنا منع نمود و این، شامل هر رفتاری می‌شود که زمینه‌ساز انجامِ این عمل است؛ مانند: نگاه کردن، دست زدن، سخن گفتن و امثال آن.

الله ربا را نیز حرام کرده است و از آن‌جا که نفس انسان، به‌خاطرِ سودِ ظاهریِ ربا به آن علاقه دارد، الله همه‌ی زمینه‌های ربا و حیله‌های رباخواری را حرام و ممنوع گردانیده است و بدین‌سان برای همه‌ی کارهای حرام، محدوده‌ای قُرُق‌شده و ممنوع قرار داده تا این محدودیت‌ها، مردم را از آلوده شدن به حرام، باز دارد.

سپس فرمود: «هان! پاره‌گوشتی در بدن وجود دارد که صلاح و فساد همه‌ی بدن وابسته به آن است. بدانید که آن عضو، قلب است». قلب، پاره‌گوشتی کوچک و به‌اندازه‌ی تکه‌گوشتی‌ست که انسان، آن را می‌جَوَد، ولی دارای اهمیت فراوانی‌ست و مرکز تدبیر بدن می‌باشد و «صلاح و فساد همه‌ی بدن وابسته به آن است». این، پاره‌گوشت که صلاح و فساد همه‌ی بدن به آن وابسته می‌باشد، نه چشم است و نه بینی و زبان، و نه دست و پا و جگر یا سایر اعضای بدن؛ بلکه این عضو مهم، قلب است. از این‌رو رسول‌اللهج همواره این دعا را می‌گفت: «اللَّهُمَّ يَا مُقَلِّبَ القُلُوبِ ثَبِّتْ قَلْبِي عَلَى دِينِكَ اللَّهُمَّ مصرِّف القلوب، صرِّف قَلْبِي إلی طاعتك».[ حسن است؛ روایت: ترمذی (۲۱۴۰، ۳۵۲۲)؛ ابن‌ماجه (۳۸۳۴)؛ آلبانی/ در ظلال الجنة (۲۲۳) و در تخریج الإیمان از ابن ابی‌شیبه (۵۵-۵۸) این روایت را صحیح دانسته است.] یعنی: «یا الله! ای دگرگون‌کننده‌ی دل‌ها! قلبم را بر دین خود استوار بگردان؛ یا الله! ای تغییردهنده‌ی دل‌ها! قلبم را به سوی اطاعت خویش متمایل بگردان».

لذا قلب، محورِ صلاح و فساد انسان است؛ پس ای برادر و خواهر مسلمان! چه خوب است به اصلاح قلب خویش اهمیت دهی. آری؛ خوب بودنِ ظاهر و اعمالِ ظاهری، بسیار پسندیده است، اما از همه مهم‌تر خوب بودنِ قلب می‌باشد. الله متعال درباره‌ی منافقان می‌فرماید:

﴿وَإِذَا رَأَيۡتَهُمۡ تُعۡجِبُكَ أَجۡسَامُهُمۡۖ وَإِن يَقُولُواْ تَسۡمَعۡ لِقَوۡلِهِمۡۖ كَأَنَّهُمۡ خُشُبٞ مُّسَنَّدَةٞ[المنافقون: ٤]

هنگامی که آنان را می‌بینی، جسم (و ظاهر) آنان، تو را به شگفت می‌آورد و اگر سخن بگویند، به سخنانشان گوش فرا می‌دهی؛ (ولی) گویا چوب‌های خشکی هستند که به دیوار تکیه داده شده‌اند.

یعنی ظاهری نیک و اعمالی به‌ظاهر خوب و پسندیده دارند و خیلی خوب حرف می‌زنند، اما دل‌هایشان خراب است و هیچ خیری در دل‌هایشان وجود ندارد؛ مانند چوب‌های خشک و بی‌فایده‌ای هستند که به دیوار تکیه داده شده‌اند.

پس ای بنده‌ی خدا! به اصلاح قلب خویش اهمیت بده و دقت کن که مبادا ذره‌ای بدی یا بی‌رغبتی به آیات الهی در قلبت باشد؛ مبادا در آن کدورتی نسبت به بندگان شایسته‌ی الله، وجود داشته باشد؛ مبادا در آن، میل و رغبتی به کفار یافت شود؛ مباد در دل، به کفار علاقه و محبت داشته باشی؛ آن را از حسادت، کینه و دشمنی، پاک کن و بنگر که هیچ‌یک از چنین بیماری‌هایی در قلبت وجود نداشته باشد؛ زیرا قلب، محور و اساس تمام رفتارهاست. الله متعال می‌فرماید:

﴿أَفَلَا يَعۡلَمُ إِذَا بُعۡثِرَ مَا فِي ٱلۡقُبُورِ ٩ وَحُصِّلَ مَا فِي ٱلصُّدُورِ ١٠[العاديات: ٩، ١٠]

آیا نمی‌داند آن‌گاه که آن‌چه در گورهاست، زیر و رو و برانگیخته شود و آن‌چه در سینه‌هاست، آشکار گردد؟

این اتفاق، روز قیامت روی خواهد داد؛ یعنی در آخرت، مطابق باطن انسان با او رفتار می‌شود و در دنیا، بر اساس ظاهر. به عبارت دیگر ما بر اساسِ ظاهر مردم، قضاوت می‌کنیم، اما روز قیامت، مبنای عمل و قضاوت ، باطن است. الله متعال دل‌های ما و شما را اصلاح بگرداند.

الله می‌فرماید:

﴿يَوۡمَ تُبۡلَى ٱلسَّرَآئِرُ ٩ [الطارق: ٩]

روزی که رازها فاش می‌شود.

یعنی هرکس، به‌راستی جزو مؤمنان بوده است، ایمانش نمایان می‌گردد و هرکس جزو منافقان بوده، نفاقش آشکار می‌شود. پناه بر الله.

پس ای برادر و خواهر مسلمان! قلب خویش را اصلاح کن؛ شریعت الهی را ناگوار مپندار؛ از بندگان نیکِ الله، بد مَبَر؛ نسبت به هیچ‌یک از آیات الهی و آن‌چه نازل فرموده، بی‌رغبت مباش که این، کفرِ به الله متعال و نشان‌گرِ بی‌ایمانی‌ست و نشان می‌دهد که ایمان در قلبت جای نگرفته است.

***

۵۹۵- وعن النَّوَّاسِ بنِ سَمعانَس عَنِ النَّبيِّج قال: «البرُّ حُسنُ الخُلُقِ وَالإِثمُ ما حاكَ فِي نفْسِك وكَرِهْتَ أَنْ يَطَّلَعَ عَلَيْهِ النَّاسُ». [روایت مسلم][ صحیح مسلم، ش: ۲۵۵۳.]

ترجمه: نوّاس بن سمعانس می‌گوید: پیامبرج فرمود: «نیکی، یعنی خوش‌خُلقی؛ و بدی، عبارت است از چیزی که در درون انسان تردید ایجاد نماید و دوست نداشته باشی که مردم از آن اطلاع پیدا کنند».

۵۹۶- وعن وابصةَ بنِ مَعْبِدٍس قال: أَتَيْتُ رسولَ اللَّهج فقال: «جِئْتَ تسأَلُ عنِ البِر؟» قُلتُ: نعم، فقال: «اسْتَفْتِ قَلْبَكَ، البِرُّ: ما اطْمَأَنَّتْ إِلَيْهِ النَّفْس، واطْمَأَنَّ إِلَيْهِ القَلْب، والإِثمُ ما حاكَ فِي النَّفْسِ وتَرَدَّدَ في الصَّدْرِ، وإِنْ أَفْتَاكَ النَّاسُ وَأَفْتَوكَ». [حديثی حسن است که احمد ودارَمي در مسندهای خود روایت کرده‌اند.][ صحیح الجامع، آلبانی/؛ ش: ۹۴۸.]

ترجمه: وابصه بن معبدس می‌گوید: نزدِ رسول‌اللهج رفتم؛ فرمود: «آمده‌ای تا درباره‌ی نیکي و احسان بپرسی؟» عرض کردم: بله. فرمود: «از قلب خود بپرس؛ نیکی، عبارت است از چیزی که درون و قلب انسان به آن مطمئن و آرام باشد؛ و بدی، چیزی‌ست که در درون و قلبِ انسان تردید ایجاد کند؛ هرچند مردم، بارها- درباره‌ی صحتش- اظهار نظر کنند».

شرح

مؤلف، حافظ نووی/ در کتاب ریاض‌الصالحین، بابی بدین عنوان گشوده است: «وَرَع و ترکِ شبهات». در این باب حدیثی بدین مضمون ذکر شده که نواس بن سمعانس می‌گوید: پیامبرج فرمود: «نیکی، یعنی خوش‌خُلقی؛ و بدی، عبارت است از چیزی که در درون انسان تردید ایجاد نماید و دوست نداشته باشی که مردم از آن اطلاع پیدا کنند».

این سخنِ پیامبرج که فرمود: «نیکی، یعنی خوش‌خُلقی»، بدین معناست که خوش‌خُلقی، جزو نیکی‌ست و در مفهوم این آیه می‌گنجد که الله می‌‌فرماید:

﴿وَتَعَاوَنُواْ عَلَى ٱلۡبِرِّ وَٱلتَّقۡوَىٰۖ[المائ‍دة: ٢]

و با یکدیگر بر نیکی و پرهیزگاری همکاری نمایید.

خوش‌خُلقی، دو جنبه دارد: یکی بُعدِ عبادی، یعنی منشِ نیکو در عبادت الله‌ و دیگری، خوش‌خُلقی در تعامل با بندگان الله متعال.

خوش‌خُلقی یا منشِ نیکو در عبادت الله، این‎ست که انسان فرمان‌های الله متعال را با سینه‌ای باز و قلبی مطمئن و آرام بپذیرد و به‌طور کامل و بدون هیچ بی‌رغبتی یا شک و تردیدی به انجامِ آن بپردازد؛ با میل و رغبتِ کامل، نماز را با جماعت ادا کند؛ و در روزهای سرد، با رغبت کامل به فرمان الله درباره‌ی وضو گردن نهد؛ هم‌چنین با میل و رغبت به فرمان الهی، زکات اموالش را بدهد و در رمضان، روزه بگیرد و در صورت توانایی، حکمِ الله درباره‌ی حج را به‌جا بیاورد.

اما خوش‌خلقی در تعامل با بندگان الله، این‎ست که به پدر و مادرش نیکی کند، صله‌ی رحم نماید، از نیکی کردن به همسایگانش دریغ نکند و در معاملاتش صداقت داشته باشد و با روی‌کردِ مثبت و نیکی که در برخورد با دیگران دارد، آسوده‌خاطر، خرسند و آرام باشد و ذره‌ای احساس دل‌تنگی نکند. اگر این‌چنین هستید، بدانید که در جرگه‌ی نیکوکاران، جای دارید.

اما گناه، عبارت است از چیزی که انسان درباره‌اش تردید دارد و قلبش نسبت به آن، آرام و مطمئن نیست؛ البته کسی دارای چنین وضعیتی‌ست که نفسی آرام، مطمئن و خرسند به شریعت الله دارد. زیرا بدکاران، فاسقان و اهل فسق و فجور، نسبت به گناه و معصیت، بی‌پروا هستند و به‌سادگی و بدون هیچ عذاب وجدان یا شک و تردیدی، به گناه و معصیت می‌پردازند و کَکِشان هم نمی‌گزد؛ اما نیکوکارانی که توفیق کارهای نیک پیدا می‌کنند، به‌گونه‌ای هستند که وقتی درباره‌ی چیزی دچار شک و تردید می‌شوند و قلب و درون آن‌ها نسبت به آن، بی‌قرار می‌گردد، به گناه بودنِ آن عمل پی می‌برند و درمی‌یابند که چنین کاری، گناه و معصیت است. در چنین موقعیتی، باید از چنین کاری دوری کرد و به کاری پرداخت که قلب و درون انسان، به آن آرام و مطمئن می‌باشد؛ این، یعنی وَرَع و پرهیزگاری. از این‌رو رسول‌اللهج فرمود: «هرچند مردم، بارها درباره‌ی صحتش به تو فتوا دهند»، اما از آن‌جا که قلبت به درست بودن چنین عملی گواهی نمی‌دهد، از آن دوری کن. این، جزو نیکی‌ست؛ مگر این‌که نسبت به آن چه الله حلال کرده است، وسواس و شک و تردید داشته باشی؛ در این صورت به این شک و تردید توجه نکن. زیرا سخنِ پیامبرج با مردم، کاملاً روشن و واضح و به صورتی‌ست که امراضی چون وسواس، هیچ جایی در آن ندارد؛ یعنی این سخن، رو به کسانی‌ست که در قلبشان چنین امراضی وجود ندارد. پس نیکی، چیزی‌ست که صاحب چنین قلبی نسبت به آن، آرام و مطمئن می‌باشد و گناه، عبارت است از چیزی که در قلب چنین انسانی شک و تردید ایجاد می‌کند و دوست ندارد که مردم از آن مطلع شوند.

***

۵۹۷- وعن أبي سِرْوَعَةَ بكسر السين المهملة وفتحها عُقْبَةَ بنِ الحارِثِس أَنَّهُ تَزَوَّجَ ابْنَةً لأبِي إِهاب بنِ عَزِيز، فَأَتَتْهُ امْرَأَةٌ فقالت: إِنِّي قَد أَرْضَعْتُ عُقْبَةَ وَالَّتي قَدْ تَزَوَّجَ بِهَا، فقال لَها عُقبةُ: ما أَعْلَمُ أَنَّكِ أَرضَعْتِنِي وَلاَ أَخْبَرتِني، فَرَكَبَ إِلى رسُولِ اللَّهِج بالمَدِينَةِ فَسَأَلَه، فقَالَ رَسُولُ اللهِج: «كَيْفَ، وَقَدْ قِيل؟» ففَارقَهَا عُقْبَةُ ونكَحَتْ زَوْجاً غيرَه. [روایت بخاري][ صحیح بخاری، ش: (۸۸، ۲۶۴۰).]

ترجمه: از ابوسِروَعَه، عقبه بن حارثس روایت است که وی با دخترِ ابواهاب بن عزیز ازدواج کرده بود؛ زنی نزدش آمد و گفت: من، به تو و زنی که با او ازدواج کرده‌ای، شیر داده‌ام.- یعنی شما برادر و خواهرِ رضاعی هستید.- عقبه به آن زن گفت: من نمی‌دانستم که تو، به من شیر داده‌ای و تا کنون به من نگفته بودی. لذا سوار - بر شتر- شد و به مدینه، نزد پیامبرج رفت و در این‌باره از ایشان سؤال کرد. رسول‌اللهج فرمود: «چگونه می‌خواهی با او زندگی کنی، در حالی که چنین سخنی گفته شده است؟» لذا عقبه از او جدا شد و آن زن، با مردی دیگر ازدواج کرد.

۵۹۸- وعن الحَسَنِ بن عَليٍّ رَضِيَ اللهُ عَنْهما، قال: حَفِظْتُ مِنْ رَسُول اللَّهِج: «دَعْ ما يَرِيبُكَ إِلى مَا لا يرِيبُك». [ترمذي، این حدیث را روایت کرده و گفته است: حسن صحیح می‌باشد.][ صحیح الجامع، ش: ۳۳۷۷؛ غاية المرام، ش: ۱۷۹؛ إرواء الغلیل، از آلبانی/، ش: ۲۰۷۴.]

ترجمه: حسن بن علی بن ابی‌طالبب می‌گوید: به‌یاد دارم که رسول‌اللهج فرمود: «آن‌چه را که درباره‌ی (درست بودن) آن شک داری، رها کن و به کاری بپرداز یا به چیزی روی بیاور که درباره‌‌اش شک نداری».

شرح

حدیث نخست، یعنی حدیث عقبهس درباره‌ی «رضاع» یا هم‌شیری‌ست و حدیث دوم، یعنی حدیث حسن بن علی بن ابی‌طالبب درباره‌ی دوری از چیزی که انسان درباره‌ی درست بودن آن شک دارد.

در حدیث نخست آمده است: عقبهس با دخترِ ابواهاب بن عزیز ازدواج کرده بود؛ زنی نزدش آمد و گفت: من، به تو و زنی که با او ازدواج کرده‌ای، شیر داده‌ام. یعنی تو، برادرِ رضاعی این زن هستی و برادرِ رضاعی مانند برادر نَسَبی بر خواهرش حرام می‌باشد؛ زیرا پیامبرج فرموده است: «يَحْرُم مِنْ الرَّضَاع مَا يَحْرُم مِنْ النَّسَب». یعنی: «آن‌چه از نَسَب حرام است، از شیر خوردن نیز حرام می‌شود». البته چند شرط دارد:

شرط نخست: این‌که شیرِ انسان باشد؛ یعنی اگر دو کودک به‌طور مشترک از شیرِ گوسفند، گاو یا شتر بخورند، با هم برادر رضاعی نیستند؛ زیرا شیری که می‌خورند، باید شیرِ انسان باشد و الله متعال فرموده است:

﴿وَأُمَّهَٰتُكُمُ ٱلَّٰتِيٓ أَرۡضَعۡنَكُمۡ[النساء : ٢٣]

و مادران رضاعیِ شما که به شما شیر داده‌اند.

شرط دوم: شیر خوردن باید پنج بار و یا بیش‌تر باشد؛ لذا اگر یک یا دو یا سه یا چهار مرتبه باشد، اعتبار ندارد. یعنی اگر زنی، کودکی را چهار مرتبه در چهار روز شیر دهد، این کودک فرزندِ رضاعی او محسوب نمی‌شود؛ بلکه حتما باید پنج مرتبه او را شیر دهد. البته اگر پنج مرتبه او را شیر دهد، هرچند کودک سیر نشود، این زن مادرِ رضاعیِ او به‌شمار می‌آید و بر یکدیگر حرام می‌شوند.

شرط سوم: شیر خوردن باید در دوران شیرخوارگی، یعنی پیش از دو سالی باشد که کودک را از شیر می‌گیرند. یعنی اگر در این دوران نباشد و یک زن، به کسی شیر دهد که دوران شیرخوارگی‌اش را پشت سر گذاشته است، این، اعتبار ندارد؛ یعنی اگر یک کودک پنج ساله، پنج یا ده مرتبه از زنی شیر بخورد، فرزندِ رضاعیِ این زن به‌شمار نمی‌آید؛ زیرا شیر خوردن در دوران شیرخواری نبوده است.

این‌ها، شروط سه‌گانه‌ی شیرخوارگی‌ست و وقتی ثابت شود، فقط به شیرخوار –کسی که شیر خورده- و فرزندانش، منتقل می‌گردد، نه به برادران، پدرها و مادرانش.[ پدرها، یعنی پدر و پدربزرگ تا آخِر و مادرها، یعنی مادر و مادربزرگ تا آخر.] بنابراین برای برادرِ طفلِ شیرخوار، ازدواج با خواهرِ رضاعیِ برادرش، یا ازدواج با مادرِ رضاعیِ برادرش جایز است؛ زیرا تأثیر و اعتبار رضاعت و هم‌شیر بودن، فقط بر شیرخوار و فرزندانِ اوست و بر ریشه و اصلِ وی، یعنی پدرها و مادرهایش و بر نزدیکانِ خانوادگی‌اش از جمله برادرها، عموها و فرزندانِ ایشان تأثیر ندارد؛ چه از او بزرگ‌تر باشند و چه کوچک‌تر و این پندار عمومِ مردم که معتقدند حکمِ هم‌شیر بودن به برادرانِ کوچک‌تر از او تعلق می‌گیرد، نادرست و بی‌اعتبار است. برخی از عمومِ مردم می‌گویند: هرگاه کودکی از یک زن شیر بخورد، آن کودک و برادرانِ کوچک‌ترش، فرزندانِ رضاعیِ آن زن به‌شمار می‌آیند؛ این، درست نیست، بلکه هیچ‌یک از برادران این کودک، نه آن‌ها که قبل از او به‌دنیا آمده‌اند و نه آن‌ها که پس از او زاده شده‌اند، فرزندانِ رضاعیِ این زن محسوب نمی‌شوند.

و اما حدیث حسن بن علی بن ابی‌طالبب؛ حسنس این جمله‌ی مهم و بزرگ را که یکی از اصول و قواعدِ وَرَع و پرهیزگاری به‌شمار می‌آید، از جدّ بزرگوارش رسول‌اللهج شنیده و به‌خاطر سپرده است؛ پیامبرج فرمود: «آن‌چه را که درباره‌ی (درست بودن) آن شک داری، رها کن و به کاری بپرداز یا به چیزی روی بیاور که درباره‌‌اش شک نداری». یعنی تنها به انجامِ کارهایی بپرداز که به درست بودن آن، اطمینان داری یا گمان غالب تو، این‎ست که درست می‌باشد؛ اما اگر درباره‌ی درست بودنِ کاری شک داشتی، رهایش کن. این، یکی از اصول پرهیزگاری‌ست. چنان‌که پیامبرج در راه، یک دانه خرما دید و فرمود: «لَوْلاَ أَنِّي أَخافُ أَنْ تَكُونَ مِنَ الصَّدَقَةِ لأَكَلْتُها».[ صحیح بخاری، ش: (۲۰۵۵، ۲۴۳۱)؛ و صحیح مسلم، ش: ۱۰۷۱.] یعنی: «اگر نمی‌ترسیدم که از صدقه (زکات) باشد، حتماً آن را می‌خوردم». این، مصداق و نمونه‌ای عینی و نمایان از رهنمودِ پیامبرج می‌باشد که در حدیثِ حسنس آمده است. هم‌چنین اگر میان شما و شخصی دیگر، حساب و کتابی بود و در نتیجه‌ی این حساب و کتاب، چیزی به نفع شما به سوی شما آمد که شما شک داشتید آیا حقّ شماست یا خیر، از آن بگذرید و اگر طرفِ مقابل نیز به همین شکل شک کرد و از این سود گذشت، شما هم رهایش کنید و آن را صدقه‌ای معلّق قرار دهید؛ یعنی به این نیت صدقه دهید که اگر حقّ شما بوده، آن را برای تقرب به الله صدقه داده‌اید و اگر حقّ شما نبوده، از این طریق خود را از عذابش، خلاص کرده‌اید.

خلاصه این‌که حدیث حسنس حدیثی مهم در باب ورع و پرهیزگاری‌ست: «دَعْ ما يَرِيبُكَ إِلى مَا لا يرِيبُك». لذا آن‌چه را که درباره‌ی درست بودن آن شک داری، رها کن و به کاری بپرداز که درباره‌‌اش شک نداری و با انجامِ آن، ناآرام، مضطرب و پریشان نمی‌شوی.

***

۵۹۹- وعن عائشةَل قالت: كانَ لأبي بَكْرٍ الصَّدِّيقس غُلامٌ يُخْرِجُ لَهُ الخَراجَ وكانَ أَبو بَكْرٍ يَأْكُلُ مِنْ خَرَاجِه، فَجَاءَ يَومًا بِشَيءٍ، فَأَكَلَ مِنْهُ أَبُو بَكْر، فَقَالَ لَهُ الغُلام: تَدْرِي مَا هَذا؟ فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ: ومَا هُو؟ قال: كُنْتُ تَكَهَّنْتُ لإِنْسَانٍ في الجاهِلِيَّةِ ومَا أُحْسِن الكَهَانَةَ إِلاَّ أَنِّي خَدَعْتُهُ، فَلَقِينِي، فَأَعْطَاني بِذلكَ هَذَا الَّذي أَكَلْتَ مِنْه، فَأَدْخَلَ أَبُو بَكْرٍ يَدَه فَقَاءَ كُلَّ شَيءٍ في بَطْنِهِ. [روایت بخاري][ صحیح بخاری، ش: ۳۸۴۲.]

ترجمه: عایشهل می‌گوید: ابوبکر صدیقس غلامی داشت که - با دستور و رضایت ابوبکر- کار می‌کرد و بخشی از درآمدِ روزانه‌اش را برای ابوبکرس می‌آورد و ایشان از آن می‌خورد - و باقی‌مانده‌ی این درآمد از آنِ خودِ غلام بود.- غلام، روزی چیزی آورد و ابوبکرس از آن خورد. غلام به ابوبکر گفت: آیا می‌دانی این چیست؟ ابوبکر صدیقس پرسید: چیست؟ پاسخ داد: من در جاهلیت برای شخصی پیش‌گویی کردم؛ البته کهانت و پیش‌گویی را خوب یاد نداشتم، بلکه او را فریب دادم. - امروز- مرا دید و این را که از آن خوردید، به من داد. لذا ابوبکر صدیقس انگشت در دهان فرو برد و هرچه خورده بود، بالا آورد.

شرح

حافظ نووی/ در باب ورع و ترک شبهات از عایشهل نقل کرده است: ابوبکر صدیقس غلامی داشت که به او اجازه داده کار کند و بخشی از درآمدِ روزانه‌اش را برای ابوبکرس بیاورد؛ یعنی به او گفته بود: می‌توانی کارکنی و روزانه این مقدار برای من بیاوری و باقی‌مانده‌اش از آنِ خودت باشد. این عمل در رابطه با غلامان، جایز است؛ یعنی اگر کسی، غلامی داشته باشد می‌تواند به او بگوید: کار کن و روزانه این مقدار پول بیاور؛ هرچه ماند، از خودَت. این، جایز می‌باشد؛ زیرا غلامان، ملکِ صاحب خود هستند و هرچه کسب کنند، از آنِ مالکِ آن‎هاست؛ چه سهمی به آن‌ها بدهد و چه ندهد. البته فایده‌ی این کار، این‎ست که شرایطی برای غلام فراهم می‌شود که می‌تواند بنا بر توافق آقایش، پس از کسبِ مبلغی پول، استراحت نماید یا به کسبِ علم بپردازد یا هم‌چنان کار کند و مازادِ درآمد را برای خود بردارد. در برخی از کشورها برای جذب کارگر از کشورهای دیگر، کفالتِ اقامت برخی از افراد را قبول می‌کنند و به آن‌ها می‌گویند: بروید کار کنید، البته باید ماهیانه این مبلغ را به ما بدهید؛ چنین عملی، ظلم است و حرام و با آیین‌نامه‌های مربوط به کفالت و اقامت، مغایرت دارد و چنین قراردادهایی از اساس، باطل است و صاحبِ کار، حق ندارد، کاری بیش از آن‌چه به عنوان شرح وظایف کارگر در قرارداد آمده است، مطالبه نماید؛ زیرا چه‌بسا کارگر، خسته می‌شود یا به هر دلیلی نمی‌تواند آن‌چه را کفیلش بر او تحمیل کرده است، به‌دست بیاورد و این، ظلم است.

اما وضعیتِ غلامان، فرق می‌کند وخودشان و هرچه دارند، از آنِ مالک یا صاحبِ آن‌هاست. غلامِ ابوبکرس نیز کار می‌کرد و بخشی از درآمدِ روزانه‌اش را به ابوبکر می‌داد؛ روزی غذایی آورد و ابوبکرس از آن خورد. آن‌گاه از ابوبکر پرسید: آیا می‌دانی این چیست؟ ابوبکر صدیقس فرمود: چیست؟ پاسخ داد: این، مزدِ کهانتی‌ست که در جاهلیت برای یک نفر غیب‌گویی کرده بودم؛ البته کهانت و پیش‌گویی را خوب یاد نداشتم، بلکه او را فریب دادم. آن شخص، امروز مرا دید و این را که از آن خوردید، به من داد. لذا ابوبکر صدیقس انگشت در دهان فرو برد و هرچه خورده بود، بالا آورد. زیرا مزدِ کهانت و پیش‌گویی، حرام است؛ فرقی نمی‌کند که کاهن، در کارش ماهر باشد یا خیر. چراکه پیامبرج دست‌مزد کاهن را حرام دانسته و از آن نهی کرده است. ابوبکرس بلافاصله پس از شنیدن سخنِ غلامش، انگشت زد و هرچه خورده بود، بالا آورد تا شکمش از غذای حرام، خالی گردد؛ زیرا آن‌چه غلامش به او داده بود، کسب حرام بود و پیامبرج فرموده است: «إنَّ اللهَ إذا حرَّمَ شيئًا، حرَّمَ ثَمَنَهُ». یعنی: «هرچه الله، حرامش کرده، داد و ستد (و درآمدِ حاصل از) آن را نیز حرام گردانیده است». لذا دست‌مُزد عمل حرام، حرام است؛ مانند اجاره دادن مغازه‌ها به آرایش‌گرانی که ریش مراجعه‌کنندگان خود را می‌تراشند. درآمدِ حاصل از این اجاره‌ حرام است و برای صاحب مغازه، جایز نمی‌باشد؛ زیرا مغازه را برای انجامِ عمل حرامی از او اجاره کرده‌اند.

هم‌چنین اجاره دادن ساختمان به بانک‌ها، حرام است؛ زیرا همه یا بیش‌ترِ معاملات بانکی، ربوی و حرام می‌باشد این بانک‌ها، از اساس برای انجام معاملات ربوی و حرام، تأسیس شده‌اند؛ لذا درآمدِ حاصل از اجاره‌ی مغازه یا ساختمان به بانک‌های ربوی، حرام است. هم‌چنین اجاره دادن ساختمان به نشریه‌هایی که مروّج هرزگی و فساد اخلاقی یا افکار و اندیشه‌های انحرافی هستند، جایز نیست و درآمد حاصل از این اجاره، حرام است؛ زیرا در حقیقت، نوعی تعاون و همکاری در زمینه‌ی گناه و معصیت به‌شمار می‌آید و الله متعال می‌فرماید:

﴿وَلَا تَعَاوَنُواْ عَلَى ٱلۡإِثۡمِ وَٱلۡعُدۡوَٰنِ[المائ‍دة: ٢]

و هم‌دیگر را بر انجام گناه و تجاوز یاری نکنید.

رسول‌اللهج نیز فرموده است: «إنَّ اللهَ إذا حرَّمَ شيئًا، حرَّمَ ثَمَنَهُ».[ صحیح است؛ روایت: احمد (۱/۲۹۳)؛ ابن‌‌ماجه، ش: ۴۹۳۸؛ دارقطنی (۳/۷)؛ و ابوداود، ش: ۳۴۸۸.] یعنی: «الله، هرچه را حرام کرده، داد و ستد (و درآمدِ حاصل از) آن را نیز حرام گردانیده است».

حدیث عایشهل نشان‎گر ورع و پرهیزگاری ابوبکر صدیقس می‌باشد و به‌راستی ابوبکر به عنوانِ جانشین پیامبرج و نخستین پیشوای این امت پس از پیامبرش، شایسته‌ی چنین تقوایی‌ست؛ از این‌رو اهل‎سنت و جماعت، ابوبکر صدیقس را برترین فردِ این امت می‌دانند؛ چراکه رسول‌اللهج فرمود: «إِنَّ أَمَنَّ النَّاسِ عَلَيَّ فِي صُحْبَتِهِ وَمَالِهِ أَبُو بَكْرٍ وَلَوْ كُنْتُ مُتَّخِذًا خَلِيلاً مِنْ أُمَّتِي لاَتَّخَذْتُ أَبَا بَكْرٍ وَلَكِنْ أُخُوَّةُ الإِسْلاَمِ».[ ر.ک: بخاري، كتاب فضائل الصحابه، شماره‌ي۳۶۵۴. [مترجم])] یعنی: «کسی که بيش از همه‌ي مردم مرا با جان و مالش همراهي نمود، ابوبكرس است و اگر می‌خواستم كسي از امتم را به عنوان دوستِ ویژه و خاصّ خود برگزينم، ابوبكرس را به دوستي برمی‌گزيدم؛ ولي برادري اسلامي كافي است».

متون دینی در این‌باره، فراوان و متواتر است؛ حتی امیرمؤمنان علی بن ابی‌طالبس که به راست‌گویی و عدالت، شهره‌ی آفاق است، روی منبر کوفه می‌فرمود: «خَيْرُ هَذِهِ الأُمَّةِ بَعْدَ نَبِيِّهَا أَبُو بَكْرٍ ثُمَّ عُمَرُ».[ روایت احمد (۱/۱۰۶، ۱۱۰، ۱۱۳، ۱۱۴، ۱۱۵، ۱۲۵، ۱۲۶، ۱۲۷، ۱۲۸).] یعنی: «بهترین‌های این امت پس از پیامبرج، به‌ترتیب ابوبکر و عمر هستند». این، سخنِ علیس می‌باشد؛ هم‌چنین می‌فرمود: «لا أوتى بِأَحَدٍ يُفَضِّلُنِي عَلَى أَبِي بَكْرٍ وَعُمَرَ إلاَّ جَلَدْتُهُ حَدَّ الْمُفْتَرِي».[ السنة از ابن ابی‌عاصم (۲/۵۷۵)؛ السنة، از عبدالله بن احمد (۱۳۱۲)؛ و روایت احمد در فضائل الصحابه (۴۹، ۳۸۷)؛ مدار این روایت بر محمد بن طلحه الیامی‌ست که ضعیف می‌باشد.] یعنی: هرکس را نزدم بیاورند که مرا بر ابوبکر و عمر ترجیح می‌دهد، حدّ افترا را بر او اجرا می‌کنم». یعنی او را تازیانه می‌زنم و این از تواضع و فروتنی علی مرتضیس در برابر حق بود و سخنش به‌جا و درست است؛ این سخن، هم‌چنین ردّی آشکار بر کسانی‌ست که علی را برتر از ابوبکر و عمر می‌پندارند، بلکه برخی از آن‌ها، علی را از رسول‌اللهج نیز برتر می‌دانند و می‌گویند: علی از محمد(ج) برتر بود! حتی رسالت را حقّ علی می‌دانند و می‌گویند: جبرئیل، در امانت خیانت کرد و رسالت را از علی به محمد منتقل نمود! شکی نیست که این‌ها، گمراه‌اند. از این گمراهی به الله پناه می‌بریم و برای خود و ایشان، درخواست هدایت می‌کنیم.

خلاصه این‌که ابوبکر صدیقس پارسا و پرهیزگار بود و از شبهات دوری می‌کرد؛ به همین سبب نیز انگشت زد تا هرچه خورده است، بالا بیاید و شکمش از حرام یا چیزی که در آن شبهه بود، تغذیه نشود.

***

۶۰۰- وعن نافِعٍ أَنَّ عُمَرَ بنَ الخَطَّابِس كَانَ فَرَضَ لِلْمُهاجِرِينَ الأَوَّلِينَ أَربَعَةَ آلاف، وفَرَضَ لابْنِهِ ثلاثةَ آلافٍ وخَمْسَمائةٍ، فَقِيلَ لَه: هُوَ مِنَ المُهاجِرِينَ فَلِم نَقَصْتَهُ؟ فقال: إِنَّما هَاجَر بِهِ أَبُوه يَقُول: لَيْسَ هُوَ كَمَنْ هَاجَرَ بِنَفْسِه. [روایت بخاري][ صحیح بخاری، ش: ۳۹۱۲.]

ترجمه: نافع می‌گوید: عمر بن خطابس برای مهاجرانِ پیش‌گام چهار هزار مقرّر نمود و برای پسرش سه‌هزار و پانصد (درهم)؛ به عمرس گفتند: پسرت نیز از مهاجران است؛ پس چرا حقوق کم‎تری برای او مقرّر کرده‌ای؟ فرمود: «پدرش او را با خود به هجرت برد»؛ و می‌گفت: «او مانندِ کسی که خودش هجرت کرده، نیست».

۶۰۱- وعن عطِيَّةَ بنِ عُرْوةَ السَّعْدِيِّ الصَّحَابِيِّس قال: قَالَ رَسُولُ اللهِج: «لاَ يَبْلُغُ العَبْدُ أَنْ يَكونَ مِنَ الْمُتِّقِينَ حَتَّى يَدَعَ ما لا بَأْسَ بِهِ حَذرًا مِمَّا بِهِ بَأْسٌ». [ترمذي روایتش کرده و گفته است: حدیثی حسن می‌باشد.][ ضعیف است؛ ر.ک: ضعیف الجامع، ش: ۶۳۲۰؛ ضعیف الترمذی، ش: ۴۳۵؛ و غاية المرام، از آلبانی/، ش: ۱۷۸.]

ترجمه: عطیه بن عروه‌ی سعدیس می‌گوید: رسول‌اللهج فرمود: «بنده، در صورتی به درجه‌ی پرهیزگاران می‌رسد که از ترس ابتلا به چیزهای ناروا، چیزهایی را که رواست و اشکالی ندارد، رها کند».

شرح

مؤلف/ در باب ورع و ترک شبهات، روایتی بدین مضمون نقل کرده است که: نافع می‌گوید: امیرمؤمنان، عمر بن خطابس هنگامی که حقوق مردم از بیت المال را تعیین نمود، برای مهاجران، چهار هزار مقرر کرد و برای پسرش عبداللهس، سه‌هزار و پانصد درهم؛ در صورتی که پسرش عبدالله نیز جزو مهاجران بود؛ یعنی حقوقی که عمرس برای پسرش مقرر نمود، پانصد درهم کم‌تر از حقوقِ سایر مهاجران بود. علتش را از او پرسیدند؛ فرمود: «پدرش او را با خود به هجرت برد؛ لذا او مانندِ کسی که خودش هجرت کرده، نیست». این، نشان‌گر کمال تقوا و پرهیزگاریِ عمرس می‌باشد. لذا بر همه‌ی مسؤولان واجب است که نزدیکان خود را بر سایر مردم، ترجیح ندهند و از تبعیض، دوری کنند و میان فقیر و ثروتمند، فرقی نگذارند؛ بلکه به هرکس همان جایگاهی را بدهند که شایسته‌ی اوست. این، لازمه‌ی ورع و پرهیزگاری‌ست. البته عبدالله بن عمرب نیز اعتراض نکرد و به پدرش نگفت: پدر! من نیز جزو مهاجران هستم و اگر می‌خواستم، در مکه می‌ماندم و هجرت نمی‌کردم؛ بلکه به تصمیمِ پدرش احترام گذاشت و آن را پذیرفت.

و اما حدیث عطیهس؛ در این حدیث آمده است: پیامبرج فرمود: «بنده، در صورتی به درجه‌ی پرهیزگاران می‌رسد که از ترس ابتلا به چیزهای ناروا، چیزهایی را که رواست و اشکالی ندارد، رها کند». یعنی وقتی در یک چیزِ مباح، شبهه‌ی حرام وارد شود و تشخیصِ حلال و حرام غیرممکن یا دشوار باشد، تقوا و کمال ایمان، چنین ایجاب می‌کند که انسان، از آن روزیِ حلال دوری نماید تا مرتکبِ حرام نشود. آن‌گونه که علما گفته‌اند: در پیش گرفتن چنین روی‌کردی، واجب است؛ یعنی وقتی در یک کار یا روزیِ حلال، شبهه‌ی حرام وارد شود، اجتناب از همه‌ی آن واجب است؛ زیرا اجتناب از حرام، واجب می‌باشد و در چنین مواردی، اجتناب از حرام در صورتی تحقق می‌یابد که انسان، از کار یا روزیِ حلالی که در آن شبهه است، دوری کند. چون «هرچیزی که انجامِ واجب جز به‌وسیله‌ی آن ممکن نباشد، خود، واجب است». البته اگر چاره‌ای جز انتخاب یکی از این دو گزینه را نداشت، می‌تواند با جستجو و دقت نظر، یکی از گزینه‌ها را که به گمانِ غالبش درست است، انتخاب نماید؛ به‌عنوان مثال: وقتی غذای کسی با غذای شخصی دیگر، اشتباه شود و به این عذا، نیاز شدیدی داشته باشد، در این صورت پس از بررسی و دقت نظر می‌تواند غذایی را که به گمانِ غالبش، غذای خودِ اوست، بردارد و استفاده کند.

***