۵۴- باب: فضیلت گریستن از ترس الله متعال و شوق او
الله متعال، میفرماید:
﴿وَيَخِرُّونَ لِلۡأَذۡقَانِ يَبۡكُونَ وَيَزِيدُهُمۡ خُشُوعٗا۩ ١٠٩﴾[الإسراء: ١٠٩]
و گریهکنان به سجده میافتند و (قرآن) بر فروتنی و خشوعشان میافزاید.
و میفرماید:
﴿أَفَمِنۡ هَٰذَا ٱلۡحَدِيثِ تَعۡجَبُونَ ٥٩ وَتَضۡحَكُونَ وَلَا تَبۡكُونَ ٦٠﴾[النجم : ٥٩، ٦٠]
آیا از این سخن تعجب میکنید؟ و میخندید و نمیگریید؟
۴۵۱- وعَن ابن مَسعودس قال: قال لِي النَّبيُّج: «اقْرَأْ عَلَیَّ القُرآنَ». قلت: يَا رَسُولَ اللهِ، أَقْرَأُ عَلَيْك، وَعَلَيْكَ أُنْزِل؟ قال: «إِنِّي أُحِبُّ أَنْ أَسْمَعَهُ مِنْ غَيْرِي». فقرَأْتُ عليه سورَةَ النِّساء، حتى جِئْتُ إلى هذِهِ الآية: ﴿فَكَيۡفَ إِذَا جِئۡنَا مِن كُلِّ أُمَّةِۢ بِشَهِيدٖ وَجِئۡنَا بِكَ عَلَىٰ هَٰٓؤُلَآءِ شَهِيدٗا ٤١ [النساء:۴۱] قال: «حَسْبُكَ الآنَ» فَالْتَفَتُّ إِليْهِ فَإِذَا عِيْناهُ تَذْرِفانِ. [متفقٌ عليه][ صحیح بخاری، ش: ۴۵۸۲؛ و صحیح مسلم، ش: ۸۰۰.]
ترجمه: ابنمسعودس میگوید: پیامبرج به من فرمود: «برای من قرآن بخوان». گفتم: ای رسول خدا! من برای شما قرآن بخوانم، در صورتی که قرآن بر شما نازل شده است؟ فرمود: «دوست دارم آن را از کسی جز خود بشنوم». و من، سورهی «نساء» را برای پیامبرج تلاوت کردم تا اینکه به این آیه رسیدم: ﴿فَكَيۡفَ إِذَا جِئۡنَا مِن كُلِّ أُمَّةِۢ بِشَهِيدٖ وَجِئۡنَا بِكَ عَلَىٰ هَٰٓؤُلَآءِ شَهِيدٗا ٤١﴾.[ نساء:۴۱.] [«پس چگونه خواهد بود آنگاه که از هر امتی گواهی بیاوریم و تو را به عنوان گواهی بر ایشان حاضر نماییم؟»] پیامبرج فرمود: «کافیست». و چون به ایشان نگاه کردم، دیدم اشک از چشمانش سرازیر است.
۴۵۲- وعن أنسس قال: خَطَبَ رَسُولُ اللَّهج خُطْبَةً مَا سَمِعْتُ مِثْلَهَا قَط، فقال: «لَوْ تَعْلمُونَ ما أَعْلَمُ لَضَحِكْتُمْ قَلِيلاً وَلَبَكَيْتُمْ كثيراً». قال: فَغَطَّى أَصْحَابُ رَسُولِ اللَّهِج وُجُوهَهُم ولهمْ خَنِين. [متفقٌ عليه؛ پیشتر در باب «خوف و خشیت الهی» ذکر شد.][ صحیح بخاری، ش: (۴۶۲۱، ۶۴۸۶)؛ و صحیح مسلم، ش: ۲۳۵۹. ر.ک: حدیث شمارهی ۴۰۶ همین کتاب.]
ترجمه: انسس میگوید: رسولاللهج برای ما خطابهای ایراد فرمود که هرگز مانندِ آن را نشنیدهام؛ فرمود: «اگر آنچه را که من میدانم، شما میدانستید، کمتر میخندید و بیشتر میگریستید». لذا صحابهش چهرههایشان را پوشاندند و صدای هقهق (و گریهی) آنان بلند شد.
۴۵۳- وعن أبي هريرةس قال: قَالَ رَسُولُ اللهِج: «لاَيَلِجُ النَّارَ رَجْلٌ بَكَى مِنْ خَشْيَةِ اللَّه حَتَّى يَعُودَ اللَّبَنُ في الضَّرْع وَلا يَجْتَمعُ غُبَارٌ في سَبِيلِ اللَّه ودُخانُ جَهَنَّمَ». [ترمذي روایت کرده و آن را حسن صحیح دانسته است.][ صحیح الجامع، ش: ۷۷۷۸؛ و صحیح الترمذی، از آلبانی/، ش: ۱۳۳۳.]
ترجمه: ابوهریرهس می گوید: رسولاللهج فرمود: «کسی که از ترس الله بگرید، وارد دوزخ نمیشود، مگر اینکه شیر به پستان بازگردد و غبارِ راه پروردگار با دود دوزخ، جمع نمیشود».
۴۵۴- وعنْهُ قال: قَالَ رَسُولُ اللهِج: «سبْعَةٌ يُظِلُّهُم اللَّه في ظِلِّهِ يَوْمَ لا ظِلَّ إِلاَّ ظِلُّه: إِمامٌ عادِل، وَشَابٌ نَشَأَ في عِبَادَةِ اللَّهِ تَعَالی، وَرَجُلٌ قَلْبُهُ مَعلَّقٌ بِالمَسَاجِدِ ورَجُلان تَحَابَّا في اللَّهِ اجْتَمَعَا عَلَيْه، وَتَفَرَّقَا عَلَيْه، ورَجُلٌ دَعَتْهُ امْرَأَةٌ ذَاتُ مَنْصِبٍ وَجَمَال، فقال: إِنِّي أَخافُ اللَّه، وَرَجُلٌ تَصَدَّقَ بصَدَقَةٍ فَأَخْفَاهَا حَتَّى لا تَعْلَمَ شِمَالُهُ ما تُنْفِقُ يَمِينُه، وَرَجُلٌ ذَكَرَ اللَّهَ خَالِياً فَفَاضَتْ عَيْنَاهُ». [متفقٌ عليه][ صحیح بخاری، ش:۶۶۰؛ و صحیح مسلم، ش:۱۰۳۱. ر.ک: حدیث شمارهی ۳۸۱ همین کتاب.]
ترجمه: ابوهریرهس میگوید: پیامبرج فرمود: «الله، در روزي كه هيچ سايهای جز سايهی او وجود ندارد، هفت گروه را در زير سايهی خود، جای میدهد: فرمانروای عادل. جواني كه در اطاعت و بندگيِ الله، رشد يافته است. كسي كه همواره به مسجد دلبسته باشد. دو مسلماني كه فقط بهخاطر خشنودي الله با يكديگر دوست باشند و بر همین اساس، گردِ هم میآیند یا از يكديگر جدا میشوند. كسي كه زني زيبا و صاحبمقام، او را به سوی خود بخواند، ولي او نپذيرد و بگويد: من از الله میترسم. كسي كه با دست راستش، بهگونهای صدقه دهد كه دست چپش نداند که دست راستش چه صدقه میدهد. كسي كه در تنهايي، الله را یاد کند و اشک، از چشمانش سرازیر شود».
شرح
مؤلف/ بابی دربارهی «فضیلت گریستن از ترس الله و شوق او» گشوده است. گریستن، دلایل و زمینههای گوناگونی دارد؛ گاه به سبب ترس است و گاه بهخاطر درد و گاه از روی شوق و اشتیاق و دیگر علتهایی که مردم میدانند.
گریستن بهخاطر خشیت الهی، یا از ترس الله است یا از شوق او؛ وقتی گریستن به سبب ندامت و پشیمانی از معصیتی باشد که انسان مرتکب شده، در این صورت، انگیزهی گریستن، ترس است و آنگاه که انسان در نتیجه اطاعت و عبادت میگرید، گریهاش از شوق به الله متعال است.
مؤلف/ دو آیه ذکر کرده است. در یکی از این آیهها، کسانی که از ترس خشیت الهی میگریند، ستوده شدهاند؛ همانگونه که الله متعال، میفرماید:
﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ أُوتُواْ ٱلۡعِلۡمَ مِن قَبۡلِهِۦٓ إِذَا يُتۡلَىٰ عَلَيۡهِمۡ يَخِرُّونَۤ لِلۡأَذۡقَانِۤ سُجَّدٗاۤ ١٠٧ وَيَقُولُونَ سُبۡحَٰنَ رَبِّنَآ إِن كَانَ وَعۡدُ رَبِّنَا لَمَفۡعُولٗا ١٠٨ وَيَخِرُّونَ لِلۡأَذۡقَانِ يَبۡكُونَ وَيَزِيدُهُمۡ خُشُوعٗا۩ ١٠٩﴾[الإسراء: ١٠٧، ١٠٩]
بیگمان کسانی که پیش از این دانش یافتهاند، هنگامی که برایشان قرآن تلاوت میشود، سجدهکنان و با فروتنی به زمین میافتند. و میگویند: پروردگارمان پاک و منزه است؛ بیگمان وعدهی پروردگارمان انجامشدنی و قطعیست. و گریهکنان به سجده میافتند و (قرآن) بر فروتنی و خشوعشان میافزاید.
﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ أُوتُواْ ٱلۡعِلۡمَ مِن قَبۡلِهِۦٓ﴾یعنی اهل کتاب که پیش از قرآن، از آموزههای تورات و انجیل برخوردار شدند. ﴿وَيَخِرُّونَ لِلۡأَذۡقَانِ﴾بهگونهای به سجده میافتند که نزدیک است چانههایشان با زمین برخورد کند؛ و این، به معنای شدت مبالغه در سجده است. ﴿وَيَزِيدُهُمۡ خُشُوعٗا١٠٩﴾و قرآن بر خشوع دلهایشان میافزاید؛ بهگونهای که آثار این خشوع در اعضا و جوارح آنان نمایان میشود.
و اما دومین آیهای که مؤلف/ ذکر کرده است؛ اللهﻷ میفرماید:
﴿أَفَمِنۡ هَٰذَا ٱلۡحَدِيثِ تَعۡجَبُونَ ٥٩ وَتَضۡحَكُونَ وَلَا تَبۡكُونَ ٦٠﴾ [النجم : ٥٩، ٦٠]
آیا از این سخن تعجب میکنید؟ و میخندید و نمیگریید؟
این، در نکوهش کسانیست که قرآن را مسخره میکنند یا از روی انکار و به قصد استهزا، دربارهی قرآن، حالتِ تعجب به خود میگیرند و نمیگریند. قرآن، بزرگترین پنددهنده است و الله متعال، بهوسیلهی قرآن بندگانش را پند میدهد؛ ولی دلهایی که سنگ و سختند، با شنیدن قرآن نرم نمیشوند؛ بلکه سختتر میگردند. پناه بر الله.
مؤلف/ همچنین حدیثی از ابنمسعودس نقل کرده است که پیامبرج از او خواستند برایشان قرآن بخواند. ابنمسعودس عرض کرد: «ای رسولخدا! من، برای شما قرآن بخوانم، حال آنکه قرآن بر شما نازل شده است؟!» یعنی شما خود، بهتر میخوانید و از من داناترید. فرمود: «دوست دارم قرآن را از کسی جز خودم بشنوم». این نشان میدهد که اگر انسان گاه به قرائت دیگران گوش دهد، از اینکه خودش قرائت کند، خشوع بیشتری مییابد و بر قلبش بیشتر مینشیند. گاه همینکه به قرائت یک نفر گوش میدهید، به گریه میافتید؛ ولی اگر همان آیه را خودتان بخوانید، چنین حالی پیدا نمیکنید. ابنمسعودس سورهی «نساء» را برای پیامبرج خواند تا اینکه به این آیهی بزرگ رسید:
﴿فَكَيۡفَ إِذَا جِئۡنَا مِن كُلِّ أُمَّةِۢ بِشَهِيدٖ وَجِئۡنَا بِكَ عَلَىٰ هَٰٓؤُلَآءِ شَهِيدٗا ٤١﴾[النساء : ٤١]
پس چگونه خواهد بود آنگاه که از هر امتی گواهی بیاوریم و تو را به عنوان گواهی بر ایشان حاضر نماییم.
یعنی در آن هنگام، حالِ تو و حالِ آنان چگونه خواهد بود؟ «کیف» حرف استفهام (پرسش) است و طرح یک موضوع به صورت پرسشی، تأثیر بیشتری بر قلب و روان انسان دارد.
گواهان، دو دسته هستند: گروه اول، پیامبران و فرستادگان الهی علیهمالسلام هستند؛ همانگونه که اللهﻷ میفرماید:
﴿فَكَيۡفَ إِذَا جِئۡنَا مِن كُلِّ أُمَّةِۢ بِشَهِيدٖ﴾[النساء : ٤١]
آنگاه که از هر امتی گواهی بیاوریم.
گروه دوم، علما هستند که به عنوان وارثان پیامبران، پس از وفات فرستادگان الهی، در جایگاه شهادت قرار میگیرند و دربارهی مردم گواهی میدهند که پیام انبیا علیهمالسلام به آنان رسیده است و پیامبران مأموریت خود را بهخوبی ادا کردهاند. این، امتیاز بزرگی برای علماست که شاهدان خداوندﻷ در زمینش هستند.
الله متعال، در سورهی «جاثیه» میفرماید:
﴿وَتَرَىٰ كُلَّ أُمَّةٖ جَاثِيَةٗۚ كُلُّ أُمَّةٖ تُدۡعَىٰٓ إِلَىٰ كِتَٰبِهَا ٱلۡيَوۡمَ تُجۡزَوۡنَ مَا كُنتُمۡ تَعۡمَلُونَ ٢٨﴾[الجاثية : ٢٨]
و (آن روز) هر امتی را میبینی که به زانو درآمده است. هر امتی به سوی نامهی اعمالش فرا خوانده میشود؛ (در آن روز میگوییم:) امروز سزا و جزای اعمالی را که انجام میدادید، میبینید.
﴿كُلُّ أُمَّةٖ تُدۡعَىٰٓ إِلَىٰ كِتَٰبِهَا﴾یعنی هر امتی به سوی نامهی اعمالش یا به سوی کتابی که بر آنها وحی شده است، فراخوانده میشوند.
در هر حال وقتی ابنمسعودس به آیهی ۴۱ سورهی «نساء» رسید، پیامبرج به او فرمود: «کافیست». ابنمسعودس میگوید: به رسولاللهج نگاه کردم و دیدم که اشک از چشمانش سرازیر شده است. پیامبرج از ترس آن حالت وحشتناک گریست و این، نشانگر ارزش گریستن به هنگام شنیدن قرآن یا قرائت آن است.
مؤلف/ حدیث دیگری هم ذکر کرده است که پیشتر به شرح و توضیح آن پرداختیم؛ این حدیث که پیامبرج فرموده است: «اگر آنچه را که من میدانم، شما میدانستید، کمتر میخندید و بیشتر میگریستید». یعنی اگر حقایقی را که من میدانم شما هم میدانستید، خندههایتان کمتر میشد و گریههایتان، بیشتر. البته الله متعال، این حقایق را فقط به پیامبر خود گفته و به او دستور ابلاغ یا رساندن این حقایق را نداده است تا بهخاطر رحمتی که بر بندگانش دارد، این حقایق را از آنها پنهان نگه دارد؛ (زیرا چهبسا به زندگی مادی خود بهطور کلی پشت کنند.)
وقتی رسولاللهج چنین فرمود، صحابهش چهرههایشان را پوشاندند و صدای هقهق (و گریهی) آنان بلند شد. زیرا عمق هشدار پیامبرج را درک کردند و این، نشانگر کمال ایمانشان است و نشان میدهد که پیامهای پیامبرج را بهطور کامل تصدیق میکردند. سپس مؤلف/ حدیث مشهور ابوهریرهس را ذکر کرده است که پیشتر گذشت؛ رسولاللهج فرموده است: «الله، در روزي كه هيچ سايهای جز سايهی او وجود ندارد، هفت گروه را در زير سايهی خود، جای میدهد». یکی از اینها، «كسي است كه در تنهايي، الله را یاد کند و اشک، از چشمانش سرازیر شود». یعنی کسی که الله را با نامها، صفات، افعال، احکام و آیاتش در تنهایی یاد میکند و از شوق پروردگار یا از ترس او میگرید». چنین شخصی، جزو کسانی خواهد بود که الله متعال، آنان را در روزی که سایهای جز سایهی او وجود ندارد، زیر سایهی خود جای میدهد.
منظور از سایهی الهی در اینجا، سایهای که الله متعال، در آن روز میآفریند و هرکه از بندگانش را بخواهد، زیر آن جای میدهد و منظور سایهی خودِ پروردگار نیست؛ زیرا الله، نورِ آسمانها و زمین است و امکان ندارد که به سبب خورشید، سایهای داشته باشد. چراکه لازمهی قبول کردن چنین پنداری، اینست که معتقد باشیم خورشید، بالاتر از پروردگار است و خداوند در میان خورشید و مردم قرار دارد! کسی که چنین پنداری دارد، درک و فهمش از درازگوش نیز کمتر است. زیرا امکان ندارد که اللهﻷ پایینتر از مخلوقاتش باشد؛ او پروردگار بلندمرتبه و والامقامیست که نور آسمانها و زمین میباشد.
پیامبرج فرموده است: «حِجَابُهُ النُّورُ، لَوْ كَشَفَه لأَحْرَقَتْ سُبُحَاتُ وَجْهِهِ مَا انْتَهَى إِلَيْهِ بَصَرُهُ مِنْ خَلْقِهِ». یعنی: «آنچه مانع دیدن پروردگار میشود، نور است و اگر الله متعال، این مانع را بردارد، انوار جلالش همهی آفریدهها را میسوزاند». البته این نور یا این مانع، کمتر از نور اللهﻷ میباشد. پس چگونه میتوان ادعا کرد که منظور از سایهی الهی در این حدیث، سایهی خود اوست؟! لذا همانگونه که گفتم، برخیها کمتر از درازگوش میفهمند و نمیتوانند مفهوم سخن الله و پیامبرش را درست درک کنند. امکان ندارد که منظور پیامبرج سایهی خود خداوندﻷ باشد؛ حتی روایتی که در آن به سایهی عرش اشاره شده است، جای بحث و بررسی دارد.[ لفظ «ظل عرشه» یا سایهی عرش خود، در چهار حدیث آمده است؛ نگا: ضعیف الجامع (۲۵۴۸) بهنقل از جابرس: (ثلاث من كن فيه أظله الله تحت ظل عرشه). دوم: روایتی نزدیک حدیث مذکور در متن، اما بهروایت بیهقی در الأسماء بهنقل از ابوهریرهس با این لفظ: (سبْعَةٌ يُظِلُّهُم اللَّه في ظِلِّهِ يَوْمَ لا ظِلَّ إِلاَّ ظِلُّه) ضمن اینکه برخی از گروههای موجود در این روایت، غیر از گروههای موجود در حدیث متن است و آلبانی/ نیز این راویت را در ضعیف الجامع (۳۲۳۸) ضعیف دانسته است. و مورد سوم: روایت ترمذی (۱۳۰۶) با این لفظ است: (من أنظر معسرا أو وضع له أظله الله يوم القيامة تحت ظل عرشه) که آن را غریب دانسته است؛ البته آلبانی/ در صحیح الجامع (۶۱۰۷) این روایت را صحیح قلمداد کرده است. و مورد چهارم: روایت احمد (۵/۲۳۶،۳۲۸) بهنقل از معاذ و نیز روایت احمد (۴/۱۲۸) بهنقل از عرباض بن ساریه: (المتحابون في الله على منابر من نور في ظل العرش).)] زیرا معروف است که عرش، از آسمانها، زمین، ماه، خورشید و ستارگان، بزرگتر است و هفت آسمان و هفت زمین در مقایسه با «کرسی» بهاندازهی حلقهای هستند که در زمینی پهناور افتاده است؛ همچنین بزرگیِ عرش در برابر کرسی، مانند بزرگیِ این زمین پهناور نسبت به این حلقهی کوچک است؛ پس چگونه عرش زیر خورشید قرار دارد و بر مردم، سایه میاندازد؟ بهفرض اینکه حدیث «سایهی عرش» صحیح باشد، گویا منظور سایهی گوشهای از عرش است و الله متعال، بر هر کاری تواناست؛ ضمن اینکه صحت این روایت، جای بحث دارد. لذا باور درست، اینست که الله متعال روز قیامت سایهای از ابر یا امثال آن پدید میآورد و هرکه از بندگانش را بخواهد، زیر آن جای میدهد. و الله، داناتر است.
رسولاللهج فرمود: «روزی که سایهای جز سایهی او وجود ندارد»؛ زیرا در دنیا برای اینکه در معرض تابش آفتاب نباشیم، از سایهی ساختمانهایی که میسازیم، یا از سایهی درختانی که میکاریم، و از سایهی کوهها در کوهپایهها و سایهی دیوارها و امثال آن استفاده میکنیم؛ یعنی از سایهی چیزهایی که خود میسازیم یا از سایهی اشیای موجود در طبیعت که اللهﻷ آفریده است. اما در آخرت، هیچ سایه ای وجود ندارد. الله متعال، میفرماید:
﴿وَيَسَۡٔلُونَكَ عَنِ ٱلۡجِبَالِ فَقُلۡ يَنسِفُهَا رَبِّي نَسۡفٗا ١٠٥﴾ [طه: ١٠٥]
و از تو دربارهی کوهها میپرسند؛ بگو: پروردگارم، کوهها را بهطور کامل متلاشی میکند.
همهی کوهها هرچقدر بزرگ باشند، متلاشی میشوند؛ بزرگترین کوهها، به خاک تبدیل میگردند و به صورت گرد و خاکی پراکنده درمیآیند که در هوا حرکت میکنند:
﴿وَتَرَى ٱلۡجِبَالَ تَحۡسَبُهَا جَامِدَةٗ وَهِيَ تَمُرُّ مَرَّ ٱلسَّحَابِۚ صُنۡعَ ٱللَّهِ ٱلَّذِيٓ أَتۡقَنَ كُلَّ شَيۡءٍۚ إِنَّهُۥ خَبِيرُۢ بِمَا تَفۡعَلُونَ ٨٨﴾[نمل:۸۸]
و کوهها را چنان میبینی که گویا ثابت و بیحرکتند؛ حال آنکه همانند ابر در حرکتند. پدیده و ساختِ الله است که هر چیزی را استوار ساخته است. بیگمان الله به کردارتان آگاه است.
اخیراً از یکی از مردم شنیدم که میگفت: منظور این آیه، حرکت کوهها در دنیاست و این، نشان میدهد که زمین میگردد و در حالِ گردش است؛ دلیلِ این آقا، این بود که روز قیامت، همه چیز را انسان با قطع و یقین، درک میکند و آنجا حدس و گمان، معنا ندارد. زیرا در این آیه آمده است: ﴿تَحۡسَبُهَا جَامِدَةٗ﴾ یعنی «گمان میکنی که ثابت و بیحرکتند». لذا چنین نتیجهگیری کرده است که این آیه به حرکت کوهها در دنیا و گردش زمین اشاره دارد.
این، از ناآگاهی و شناختِ ناقصِ این آقا از آیههای قرآن است که بدین شکل استدلال نموده است؛ زیرا ادعایش بیمورد است که روز قیامت، حدس و گمان وجود ندارد؛ همانگونه که اللهﻷ میفرماید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ ٱتَّقُواْ رَبَّكُمۡۚ إِنَّ زَلۡزَلَةَ ٱلسَّاعَةِ شَيۡءٌ عَظِيمٞ ١ يَوۡمَ تَرَوۡنَهَا تَذۡهَلُ كُلُّ مُرۡضِعَةٍ عَمَّآ أَرۡضَعَتۡ وَتَضَعُ كُلُّ ذَاتِ حَمۡلٍ حَمۡلَهَا وَتَرَى ٱلنَّاسَ سُكَٰرَىٰ وَمَا هُم بِسُكَٰرَىٰ وَلَٰكِنَّ عَذَابَ ٱللَّهِ شَدِيدٞ ٢﴾[الحج : ١، ٢]
ای مردم! از پروردگارتان بترسید؛ بهراستی زلزلهی رستاخیز، رویدادِ بس بزرگیست. روزی که شاهدش باشید، هر مادر شیردهی، کودک شیرخوارش را از یاد میبرد و هر زن بارداری، بارش را سقط میکند و مردم را مست و مدهوش میبینی؛ حال آنکه مست نیستند؛ بلکه عذاب الله، سخت و شدید است.
همانطور که مشاده میکنید در این آیه بدین نکته تصریح شده که انسان، روز قیامت، به سبب ترس و وحشتِ آن روز، واقعیت را درست نمیبیند؛ یعنی مردمانی را که از ترس قیامت، حالتِ عادی خود را از دست دادهاند، مست و مدهوش میپندارد؛ در حالی که مست و مدهوش نیستند، بلکه عذاب الهی، سخت و شدید است. به عبارت دیگر وقتی انسان، در حالتِ غیرعادی قرار میگیرد، با آنکه با یک رویداد بزرگ روبهرو میشود، ولی قدرت درک و حواس خود را از دست میدهد.
خلاصه اینکه منظور از سایهی الهی در قیامت، سایهایست که اللهﻷ میآفریند و برخی از بندگانش را زیرِ آن جای میدهد. یک دسته از این بندگان، کسانی هستند که در تنهایی، پروردگارشان را یاد میکنند و اشک از چشمانشان، سرازیر میشود. منظور از تنهایی، خلوت قلب نیز میباشد. پس تو ای برادر و خواهر مسلمان! با قلبی تهی از غیر خدا و بدون اینکه به چیزی غیر از یاد الله بیندیشی، الله را یاد کن؛ زیرا اگر در چیزی بیندیشی، از خوف و شوق الله، گریهات نمیگیرد و اشکت سرازیر نمیشود؛ زیرا امکان ندارد که قلبِ انسان به چیزی مشغول باشد و بتواند بهخاطر الله، اشک بریزد. رسولاللهج فرمود: «کسی که در خلوت و تنهایی...»؛ یعنی کسی در خلوت قلب خود الله را یاد کند و نیز در خلوت جسم خود، یعنی جایی که کسی نیست تا ریا و خودنمایی در کار نباشد؛ لذا این فرمودهی پیامبرج بدین معناست که انسان، مخلصانه و با حضور قلب، الله را یاد کند؛ چنین شخصی جزو کسانی خواهد بود که اللهﻷ روز قیامت آنان را زیر سایهی خود جای میدهد؛ روزی که سایهای جز سایهی او وجود ندارد. الله متعال ما و همهی مسلمانان را زیرِ سایهای که آن روز میآفریند، جای دهد.
***
۴۵۵- وعَن عبد اللَّه بنِ الشِّخِّيرس قال: أَتَيْتُ رسُولَ اللَّهج وَهُو يُصلِّي ولِجَوْفِهِ أَزِيزٌ كَأَزِيزِ الْمرْجَلِ مِنَ البُكَاء. [حديثی صحيح است به روایت ابوداود ونیز ترمذي في الشَّمائِل با اِسناد صحيح.][ صحیح ابیداود، ش: ۸۳۹؛ آلبانی در مختصر الشمائل المحمدية، ش: ۲۷۶، این حدیث را صحیح دانسته است.]
ترجمه: عبدالله بن شخّیرس میگوید: نزد پیامبرج رفتم؛ ایشان در حالِ نماز بود و سینهاش از گریه، صدایی مانند صدای جوشیدن دیگ داشت.
۴۵۶- وعن أَنسٍس قال: قَالَ رَسُولُ اللهِج لأُبَيِّ بنِ كَعْبس: «إِنَّ اللهَﻷ أَمَرَني أَنْ أَقْرَأَ علَيْك: ﴿لَمۡ يَكُنِ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ﴾». قال: وَسَمَّاني؟ قال: «نَعَمْ» فَبَكى أُبَيٌّ. [متفقٌ عليه][ صحیح بخاری، ش: (۳۸۰۹، ۴۹۵۹، ۴۹۶۰)؛ و صحیح مسلم، ش: ۷۹۹.]
وفي رواية: فَجَعَلَ أُبَيٌّ يَبْكي.
ترجمه: انسس میگوید: رسولاللهج به ابی بن کعبس فرمود: «اللهﻷ به من دستور داده که این سوره را برای تو بخوانم: ﴿لَمۡ يَكُنِ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ﴾».[ یعنی سورهی «بینه» را. چنانکه در این حدیث بخشی از نخستین آیهی این سوره، ذکر شده است.] ابیس پرسید: آیا پروردگار، مرا نام برد؟ رسولاللهج فرمود: «بله». در نتیجه ابیس گریست.
و در روایتی دیگر آمده است: ابی شروع به گریستن کرد.
۴۵۷- وَعَنْهُ قال: قالَ أَبو بَكْرٍ لعمر رضي اللهُ عنهما بعدَ وفاةِ رسول اللَّهج: انْطَلِقْ بِنا إلى أُمِّ أَيمن رضي اللَّه عنها نَزُورُها كما كَانَ رسُولُ اللَّهج يَزُورُها. فَلَمَّا انْتَهَيا إِليْها بَكَت. فقَالا لها: ما يُبْكِيكِ؟ أَمَا تَعْلَمِينَ أَنَّ مَا عِنْدَ اللَّه تعالى خَيْرٌ لِرَسُولِ اللهِج؟ قالَت: إِنِّي لاَ أَبْكِي أن لاَ أَكونَ أَعْلَمُ أَنَّ ما عنْدَ اللَّه خَيرٌ لِرَسُولِ اللهِج، ولكِنِّي أَبْكِي أَنَّ الوَحْيَ قَدِ انْقَطَعَ مِنَ السَّماءِ فَهَيَّجَتْهُما عَلى البُكاء، فَجَعَلا يَبْكِيانِ مَعهَا. [روایت مسلم][ صحیح مسلم، ش: ۲۴۵۴؛ ر.ک: حدیث شمارهی ۳۶۴ و نیز درآمدی بر کتاب (مقدمه).]
ترجمه: انسس میگوید: ابوبکرس پس از وفات رسولاللهج به عمرس گفت: بیا با هم به دیدنِ امایمنل برویم؛ همانگونه که پیامبرج به دیدنش میرفت. وقتی نزدش رفتند، گریست. ابوبکر و عمرب به او گفتند: چرا گریه میکنی؟ مگر نمیدانی که آنچه نزد الله است، برای رسولاللهج بهتر میباشد؟ امایمن پاسخ داد: سبب گریهام بر رسولاللهج، بیاطلاعی از این نیست که آنچه نزد خداست برای پیامبرج بهتر است؛ بلکه من از این جهت میگریم که نزول وحی از آسمان قطع شده است. و بدینسان امایمنل ابوبکر و عمر را به گریه انداخت و آن دو با او گریستند.
۴۵۸- وعن ابن عَمَر رضي اللهُ عنهما قال: لَمَّا اشْتَدَّ بِرَسُولِ اللَّهج وَجَعُهُ قيلَ لَهُ في الصَّلاَةِ فقال: «مُرُوا أَبا بَكْرِ فَلْيُصَلِّ بالنَّاسِ». فقالتْ عائشةُ رضي اللَّه عنها: إِنَّ أَبَا بَكْرٍ رَجُلٌ رَقيقٌ إِذا قَرَأَ القُرآنَ غَلَبَهُ البُكاءُ». فقال: «مُرُوهُ فَلْيُصَلِّ».
وفي رواية عن عائشةَ رضي اللَّه عنها قالَت: قلت: إِنَّ أَبا بَكْرٍ إِذا قَامَ مقامَكَ لَم يُسْمِعِ النَّاس مِنَ البُكَاء. [متفقٌ عليه][ صحیح بخاری، ش: ۶۸۲ بهنقل از ابنعمرب؛ روایت عایشهل در صحیح بخاری، ش: ۷۱۳، و صحیح مسلم، ش: ۴۱۸ آمده است.]
ترجمه: ابنعمرب میگوید: هنگامی که بیماری پیامبرج شدید شد، به ایشان گفتند: برای نماز چهکار کنیم؟ فرمود: «به ابوبکر بگویید برای مردم نماز بخواند». عایشهل عرض کرد: ابوبکر مردی رقیقالقلب است که هنگام قرائت قرآن، گریه بر او غالب میشود. پیامبرج فرمود: «به او بگویید: پیشنماز شود»
در روایتی دیگر آمده است که عایشهل میگوید: گفتم: اگر ابوبکر در جای شما به نماز بایستد (و برای مردم امامت دهد)، به سبب گریه نمیتواند قرائتش را به گوش مردم برساند.
۴۵۹- وعن إِبراهيمَ بنِ عبدِ الرَّحمنِ بنِ عوفٍ أَنَّ عبدَ الرَّحمنِ بنَ عَوْفس أُتِيَ بطَعامٍ وكانَ صائمًا، فقال: قُتِلَ مُصْعَبُ بنُ عُمَيرس وهُوَ خَيْرٌ مِنِّي، فَلَمْ يُوجَدْ لَه ما يُكَفَّنُ فيهِ إِلاَّ بُرْدَةٌ إِنْ غُطِّي بِها رَأْسُهُ بَدَتْ رِجْلاُه، وإِنْ غُطِّيَ بها رِجْلاه بَدَا رأْسُه، ثُمَّ بُسِطَ لَنَا مِنَ الدُّنْيَا ما بُسِطَ أَوْ قال: أُعْطِينَا مِنَ الدُّنْيا مَا أُعْطِينَا قَدْ خَشِينَا أَنْ تَكُونَ حَسَنَاتُنَا عُجِّلَتْ لَنا. ثُمَّ جَعَلَ يبْكي حَتَّى تَرَكَ الطَّعام. [روایت بخاري][ صحیح بخاری، ش: ۱۲۷۵.]
ترجمه: ابراهیم بن عبدالرحمن بن عوف میگوید: برای عبدالرحمن بن عوف که روزه بود، غذایی آوردند؛ گفت: مصعب بن عمیر که از من بهتر بود، کشته شد؛ تنها چیزی که برای کفن کردن او وجود داشت، جامه یا رواندازه تیرهای بود که وقتی سرش را میپوشاندند، پاهایش برهنه میشد و چون پاهایش را میپوشاندند، سرش نمایان میگشت. سپس دروازهی دنیا و نعمتهای آن به روی ما گشوده شد یا فرمود: از دنیا به شکل گستردهای برخوردار شدیم؛ لذا از این میترسیم که مبادا پاداش نیکیهای خود را زودتر، (در دنیا) دریافت کرده باشیم. و آنگاه شروع به گریه کرد و غذایی نخورد.
۴۶۰- وعن أبي أُمامة صُدَيِّ بْنِ عَجلانَ الباهِليس عَنِ النَّبيِّج قال: «لَيْسَ شَيءٌ أَحَبَّ إِلى اللَّه تعالى مِنْ قَطْرَتَين وأَثَرَيْنِ: قَطْرَةُ دُمُوعٍ من خَشيَةِ اللَّه وَقَطرَةُ دَمٍ تُهرَاقُ في سَبِيلِ اللَّه تعالى، وأما الأثران فَأَثَرٌ فِي سبيل الله تعالى وَأَثَرٌ في فَرِيضَةٍ منْ فَرَائِضِ اللَّه تعالى». [ترمذي، روایتش کرده و آن را حسن دانسته است.][ صحیح الترمذی، از آلبانی/، ش: ۱۳۶۳؛ آلبانی در مشکاة المصابیح، ش: ۳۸۳۷ این حدیث را حسن دانسته است.]
ترجمه: ابوامامه، صُدَی بن عجلان باهلیس میگوید: پیامبرج فرمود: «نزد الله متعال، چیزی محبوبتر از دو قطره و دو اثر (قدم یا نشانه) نیست: قطرهی اشکی که از خشیت الله متعال (از چشم) سرازیر میشود و قطرهی خونی که در راه الله متعال، ریخته میشود؛ و اما دو نشانه: نشانهای (چون غبار یا اثر زخم در جهاد یا قدمی) که در راه الله متعال، میباشد؛ و نشانهای (مانند آثار وضو یا اثر سجده یا غبار حج یا هر قدمی) که برای به جای آوردن یکی از فرایض الله متعال است».
در اینباره احادیث فراوانی وجود دارد؛ از جمله حدیث عرباض بن ساریهس که میگوید: «رسولاللهج برای ما سخنرانی شیوایی ایراد فرمود که دلها از آن ترسید و از چشمها، اشک سرازیر شد».[ ر.ک: حدیث شمارهی ۱۶۱ در باب: «امر به پایبندی بر سنت و آداب آن».]
شرح
مؤلف/ چند حدیث دربارهی گریستن از خوف الله و شوق او، ذکر کرده است؛ از جمله حدیث عبدالله بن شخّیرس که نزد پیامبرج رفت و پیامبرج را در حالِ نماز دید؛ در آن هنگام صدایی مانند صدای جوشیدن دیگ از سینهی پیامبرج شنیده میشد که به سبب گریه از خشیت اللهﻷ بود. هنگامی که دیگ بهجوش میآید، غلغل میکند؛ آری! سینهی پیامبرج نیز از خوف و خشیت الهی، غلغل میکرد.
مؤلف/ همچنین حدیث انسس را ذکر کرده است که پیامبرج به ابی بن کعبس فرمود: «اللهﻷ به من دستور داده که سورهی «بینه» را برای تو بخوانم:
﴿لَمۡ يَكُنِ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ مِنۡ أَهۡلِ ٱلۡكِتَٰبِ وَٱلۡمُشۡرِكِينَ مُنفَكِّينَ حَتَّىٰ تَأۡتِيَهُمُ ٱلۡبَيِّنَةُ ١﴾[البينة: ١]
آن دسته از اهل کتاب که کفر ورزیدند و نیز مشرکان، (از کفر و شرک خویش) دستبردار نبودند تا آنکه برایشان دلیل روشنی آمد.
ابیس پرسید: آیا پروردگار، مرا نام برد؟ رسولاللهج فرمود: «بله». در نتیجه ابیس گریست.
گویا این گریه از شوق به الله بوده است؛ زیرا همینکه اللهﻷ به پیامبرش دستور داد که این سوره را برای ابیس بخواند، نشانگر جایگاه والای ابیس میباشد و امکان دارد گریهی ابیس از روی شادی بوده است؛ چون گاه شادی، انسان را به گریه میاندازد و گاه غم و اندوه.
سپس مؤلف/ احادیثی ذکر کرده که نشانگر گریستن بر گذشته است؛ از جمله ماجرای ملاقات ابوبکر و عمر با امایمنش که پس از وفات پیامبرج بهپیروی از ایشان به دیدنِ امایمنب رفتند؛ زیرا پیامبرج عادت داشت که به ملاقات امایمن میرفت. وقتی ابوبکر و عمرب به دیدن امایمن رفتند، این بانوی بزرگوار شروع به گریه کرد. ابوبکر و عمر به او گفتند: مگر نمیدانی که آنچه نزد خداست، برای رسولاللهج بهتر است؟ امایمنب پاسخ داد: «من، این را میدانم؛ اما سبب گریهام اینست که پس از وفات پیامبرج، وحی قطع شده است». و بدینسان ابوبکر و عمر را نیز به گریه انداخت و آن دو با او گریستند.
حدیث عبدالرحمن بن عوفس نیز نشانگر گریستن بر گذشته است. عبدالرحمنس روزه بود؛ برایش غذا آوردند؛ معمولاً روزهدار رغبت زیادی به غذا دارد، ولی عبدالرحمنس همینکه به یادِ وضعیت صحابه و مسلمانان پیشگام افتاد، گریست؛ عبدالرحمنس خود، جزو نخستین مسلمانان و از مهاجران پیشگام بود. او از مصعب بن عمیرس یاد کرد و خود را از او کوچکتر شمرد و فرمود: مصعبس از من بهتر بود.
مصعبس جوانی اهل مکه بود که پدر و مادر ثروتمندی داشت و بهترین لباسهای آن زمان را برایش تهیه میکردند و او را نوازش مینمودند؛ یعنی مصعبس جوان نازپروردهای بود که در زندگی خود، چیزی کم نداشت، ولی همینکه مسلمان شد، پدر و مادرش او را از خود راندند. وی، به مدینه هجرت کرد و در جرگهی نخستین مهاجران قرار گرفت. پس از هجرت، لباس پینهداری بر تن داشت؛ گرچه در مکه و نزد پدر و مادرش از بهترین لباس برخوردار بود، ولی همهی این رفاه و آسایش را بهخاطر الله و پیامبرش ترک کرد و هجرت نمود.
پیامبرج در غزوهی «احد» پرچم لشکر اسلام را به او داد. مصعبس در این جنگ به شهادت رسید؛ جامهای با او بود که میخواستند او را با آن کفن کنند؛ وقتی سرش را میپوشاندند، پاهایش بیرون میماند و چون پاهایش را میپوشاندند، سرش برهنه میشد. پیامبرج دستور داد سرش را بپوشانند و روی پاهایش گیاهی به نام «کوم» بگذارند.
عبدالرحمن بن عوف از این بزرگمرد و امثال او یاد میکرد و میگفت: آنها کسانی بودند که بهسلامت از دنیا رستند و پیش از آنکه الله متعال، دنیا و نعمتهای آن را به روی آیندگانشان بگشاید، این سرای زودگذر را پشت سر نهادند و رفتند. همانگونه که الله متعال، به این غنایم و نعمتها اشاره نموده و فرموده است:
﴿وَمَغَانِمَ كَثِيرَةٗ يَأۡخُذُونَهَاۗ﴾[الفتح: ١٩]
و نیز غنیمتهای فراوانی که آن را به دست میآورند.
سپس عبدالرحمن بن عوفس فرمود: «ما از این میترسیم که مبادا پاداش نیکیهای خود را زودتر، (در دنیا) دریافت کرده باشیم». کافر، پاداش نیکیهایش را در دنیا دریافت میکند و نصیبش در آخرت، آتش دوزخ است. و مؤمن، گاه علاوه بر پاداش اخرویاش، در دنیا نیز اجر و پاداشی دریافت میکند؛ البته پاداش اخروی او مهمتر است. ترس و نگرانی عبدالرحمن بن عوفس از این بود که مبادا پاداش نیکیهای خود را در دنیا دریافت کرده باشند؛ لذا از ترس و نگرانی، گریست و غذایی نخورد.
این، نشانگر گریستن از خشیت الهی و ترس از مجازات اوست.
***