۵۶- باب: فضیلت گرسنگی و زندگی سخت و بسنده کردن به اندکی از خوردنی، آشامیدنی و پوشاک و دیگر لذتها و بهرههای نفسانی، و ترک امیال و آرزوها
الله متعال میفرماید:
﴿فَخَلَفَ مِنۢ بَعۡدِهِمۡ خَلۡفٌ أَضَاعُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَٱتَّبَعُواْ ٱلشَّهَوَٰتِۖ فَسَوۡفَ يَلۡقَوۡنَ غَيًّا ٥٩ إِلَّا مَن تَابَ وَءَامَنَ وَعَمِلَ صَٰلِحٗا فَأُوْلَٰٓئِكَ يَدۡخُلُونَ ٱلۡجَنَّةَ وَلَا يُظۡلَمُونَ شَيۡٔٗا ٦٠﴾[مريم: ٥٩، ٦٠]
آنگاه نسلی جایگزینشان شد که نماز را رها کردند و از خواستههای نفسانی پیروی نمودند؛ پس سزای گمراهی (خویش) را خواهند دید، مگر کسانی که توبه کردند و ایمان آوردند و کارهای شایسته انجام دادند؛ پس چنین کسانی وارد بهشت میشوند و هیچ ستمی نمیبینند.
و میفرماید:
﴿فَخَرَجَ عَلَىٰ قَوۡمِهِۦ فِي زِينَتِهِۦۖ قَالَ ٱلَّذِينَ يُرِيدُونَ ٱلۡحَيَوٰةَ ٱلدُّنۡيَا يَٰلَيۡتَ لَنَا مِثۡلَ مَآ أُوتِيَ قَٰرُونُ إِنَّهُۥ لَذُو حَظٍّ عَظِيمٖ ٧٩ وَقَالَ ٱلَّذِينَ أُوتُواْ ٱلۡعِلۡمَ وَيۡلَكُمۡ ثَوَابُ ٱللَّهِ خَيۡرٞ لِّمَنۡ ءَامَنَ وَعَمِلَ صَٰلِحٗاۚ﴾[القصص: ٧٩، ٨٠]
و (قارون) با كبكبه و آرایش خویش به میان قومش رفت. كسانى كه خواستار زندگى دنيا بودند، گفتند: اى كاش مثل آنچه به قارون داده شده، به ما هم داده مىشد. بهراستی او، دارای بهره (و ثروت) بزرگیست. و آنان که از علم و دانش بهرهمند شده بودند، گفتند: وای بر شما! ثواب و پاداش الله برای کسی که ایمان بیاورد و کار شایسته انجام دهد، بهتر است.
و نیز میفرماید:
﴿ثُمَّ لَتُسَۡٔلُنَّ يَوۡمَئِذٍ عَنِ ٱلنَّعِيمِ ٨﴾[التكاثر: ٨]
و آنگاه در آن روز دربارهی نعمتهایی که داشتهاید، بازخواست خواهید شد.
و میفرماید:
﴿مَّن كَانَ يُرِيدُ ٱلۡعَاجِلَةَ عَجَّلۡنَا لَهُۥ فِيهَا مَا نَشَآءُ لِمَن نُّرِيدُ﴾ [الإسراء: ١٨]
هر کس خواهان دنیای زودگذر باشد، خیلی زود در همین دنیا آنچه بخواهیم، به او، بلکه به هرکه بخواهیم، عطا میکنیم.
آیههای فراوانی در اینباره وجود دارد.
۴۹۶- عن عائشةَ رضي اللَّه عنها، قالت: ما شَبعَ آلُ مُحمَّدٍج مِنْ خُبْزِ شَعِيرٍ يَوْمَيْنِ مُتَتَابِعَيْنِ حَتَّى قُبِض. [متفقٌ عليه][ صحیح بخاری، ش: ۵۴۱۶؛ صحیح مسلم، ش: ۲۹۷۰.]
وفي رواية: مَا شَبِعَ آلُ مُحَمَّدج مُنْذُ قَدِمَ المَدِينةَ مِنْ طَعامِ البُرِّ ثَلاثَ لَيَال تِبَاعاً حَتَّى قُبِض.
ترجمه: عایشهل میگوید: خانوادهی محمدج دو روزِ پیاپی از نان جو سیر نخوردند تا اینکه رسولاللهج درگذشت.
و در روایتی آمده است: خانوادهی محمدج از هنگامی که ایشان به مدینه آمدند تا زمانی که وفات کردند، سه شبِ پیاپی از نان گندم، سیر نخوردند.
۴۹۷- وعن عُرْوَةَ عَنْ عائشة رضي اللَّه عنها أَنَّهَا كَانَتْ تَقُول: وَاللَّه يا ابْنَ أُخْتِي إِنْ كُنَّا لَنَنْظُرُ إلى الهِلالِ ثمَّ الهِلال ثُمَّ الهلالِ ثلاثةُ أَهِلَّةٍ في شَهْرَيْنِ وَمَا أُوقِدَ في أَبْيَاتِ رسولِ اللَّهج نَارٌ. قُلْت: يَا خَالَةُ فَمَا كَانَ يُعِيشُكُم؟ قالت: الأَسْوَدَان: التَّمْرُ وَالمَاءُ إِلاَّ أَنَّهُ قَدْ كَانَ لِرَسُولِ اللهِج جِيرانٌ مِنَ الأَنْصَار وَكَانَتْ لَهُمْ مَنَايحُ وَكَانُوا يُرْسِلُونَ إلى رسول اللَّهج مِنْ أَلبانِهَا فَيَسْقِينَا. [متفقٌ عليه][ صحیح بخاری، ش: ۲۵۶۷؛ و صحیح مسلم، ش: ۲۹۷۲.]
ترجمه: عروه میگوید: عایشهل میفرمود: ای خواهرزادهام![ عروه پسرِ اسماء دخت ابوبکر، یعنی خواهرزادهی امالمؤمنین عایشهش بود. [مترجم])] به الله سوگند، سه هلالِ ماه نو را در دو ماه میدیدیم و هیچ آتشی در خانههای پیامبرج - برای پُخت و پز- روشن نمیشد. - عروه میگوید:- گفتم: پس زندگی شما با چه چیزی سپری میشد؟ فرمود: با دو چیز سیاه،[ اینکه از خرما و آب، به عنوان دو چیزِ سیاه یاد کرد، بر اساسِ تغلیب بود؛ زیرا آب، بیرنگ است. منظور از تغلیب، این است که وقتی دو چیز با هم ذکر شوند، صفت مشهورِ یکی از آنها برای هر دو ذکر گردد. [مترجم])] یعنی خرما و آب؛ البته رسولاللهج همسایگانی از انصار داشت که حیوانات شیردهی داشتند و از شیرِ آنها برای پیامبرج میفرستادند و ایشان از این شیر به ما میداد.
۴۹۸- وعن أبي سعيدٍ المقْبُريِّ عَنْ أبي هُرَيرةَس أَنَّهُ مَرَّ بِقَومٍ بَيْنَ أَيْدِيهمْ شَاةٌ مَصْلِيةٌ، فَدَعَوْهُ فَأَبى أَنْ يَأْكُلَ، وقال: خَرج رسول اللَّهج مِنَ الدُّنيا ولَمْ يشْبعْ مِنْ خُبْزِ الشَّعِير. [روایت بخاري][ صحیح بخاری، ش: ۵۴۱۴.]
ترجمه: از ابوسعید مَقبُری روایت است: ابوهریرهس از کنارِ گروهی گذشت که گوسفند بریانی، جلوی آنها بود؛ ابوهریره را - به خوردن کباب- دعوت کردند، ولی او از خوردن امتناع ورزید و فرمود: رسولاللهج در حالی از دنیا رفت که از نان جو، سیر نخورد.
۴۹۹- وعن أَنسٍس قال: لَمْ يأْكُل النَّبِيُّج عَلَى خِوَانٍ حَتَّى مَاتَ، وَمَا أَكَلَ خُبزًا مُرَقَّقًا حَتَّى مَات. [روایت بخاري][ صحیح بخاری، ش: (۵۳۸۶، ۶۴۵۰).]
وفي روايةٍ له: وَلا رَأَى شَاةَ سَمِيطاً بِعَيْنِهِ قط.
ترجمه: انسس میگوید: پیامبرج تا پایان عمرش، روی میز نهارخوری غذا نخورد و هیچگاه نان نرم و نازک (لواش) تناول نکرد.
و در روایتی آمده است: هرگز گوسفند بریانی با چشم خود ندید.
۵۰۰- وعن النُّعمانِ بن بشيرٍ رضي اللهُ عنهما قال: لقد رَأَيْتُ نَبِيَّكُمْج وما يَجِدُ مِنْ الدَّقَلِ ما يَمْلأُ به بَطْنَه. [روایت مسلم][ صحیح مسلم، ش:۲۹۷۸.]
ترجمه: نعمان بن بشیرب میگوید: «پیامبرتانج را دیدم که خرمای نامرغوبی هم برای سیر کردن شکمش نمییافت».
۵۰۱- وعن سهل بن سعدٍس قال: ما رَأى رَسولُ اللَّهِج النّقِيَّ مِنْ حِينَ ابْتعَثَهُ اللَّه تعالى حتَّى قَبَضَهُ اللَّه تعالى، فقيل لَهُ: هَلْ كَانَ لَكُمْ في عهْد رسول اللَّهج مَنَاخل؟ قال: ما رأى رسولُ اللَّهج مُنْخَلاَ مِنْ حِينَ ابْتَعثَهُ اللَّه تَعَالَى حَتَّى قَبَضُه اللَّه تعالى، فَقِيلَ له: كَيْفَ كُنْتُمْ تَأْكُلُونَ الشَّعِيرَ غيرَ منْخُول؟ قال: كُنَّا نَطْحَنُهُ ونَنْفُخُهُ، فَيَطيرُ ما طار، وما بَقِي ثَرَّيْنَاهُ. [روایت بخاري][ صحیح بخاری، ش: ۵۴۱۳.]
ترجمه: سهل بن سهلس میگوید: رسولاللهج از زمانی که الله متعال او را مبعوث کرد تا هنگامی که او را از دنیا گرفت، آرد سفید و غربالشده ندید. از سهلس پرسیدند: آیا شما در زمان رسولاللهج غربال داشتید؟ پاسخ داد: رسولاللهج از ابتدای بعثت تا زمان رحلت، غربالی ندید. از سهلس سؤال شد: پس چگونه آرد غربالنشدهی جو را میخوردید؟ گفت: جو را آرد میکردیم و در آن، میدمیدیم (فوت مینمودیم) و بدینترتیب پوست و خاشاکِ آن به هوا میرفت و سپس باقیماندهی آن را خمیر میکردیم.
۵۰۲- وعن أبي هُريرةَس قال: خَرَجَ رَسُولُ اللَّهج ذاتَ يَوْمٍ أَوْ لَيْلَةٍ، فَإِذا هُوَ بِأَبي بكْرٍ وعُمَرَ رضي اللهُ عنهما فقال: «مَا أَخْرَجَكُمَا مِنْ بُيُوتِكُما هذِهِ السَّاعَةَ؟» قالا: الجُوعُ يَا رَسُولَ اللهِ. قال: «وَأَنَا، والَّذِي نَفْسِي بِيَدِه، لأَخْرَجَني الَّذِي أَخْرَجَكُما؛ قُوما». فقَاما مَعَه، فَأَتَى رَجُلاً مِنَ الأَنْصار، فَإِذَا هُوَ لَيْسَ في بيته، فَلَمَّا رَأَتْهُ المرَأَةُ قالَت: مَرْحَباً وَأَهْلا. فقال لها رَسُولُ اللَّهج: «أَيْنَ فُلانٌ؟» قالَت: ذَهَبَ يَسْتَعْذِبُ لَنَا الماء، إِذْ جاءَ الأَنْصَاري، فَنَظَرَ إلى رَسُولِ اللَّهج وَصَاحِبَيْه، ثُمَّ قالَ: الحَمْدُ للهِ، ما أَحَدٌ اليَوْمَ أَكْرَمَ أَضْيافاً مِنِّي فانْطَلقَ فَجَاءَهُمْ بِعِذْقٍ فِيهِ بُسْرٌ وتَمْرٌ ورُطَب، فقال: كُلُوا، وَأَخَذَ المُدْيَةَ، فقال لَهُ رسُولُ اللَّهج: «إِيَّاكَ وَالحَلُوبَ». فَذَبَحَ لَهُم، فَأَكلُوا مِنَ الشَّاةِ وَمِنْ ذلكَ العِذْقِ وشَرِبُوا. فلمَّا أَنْ شَبعُوا وَرَوُوا قَالَ رَسُولُ اللهِج لأَبي بكرٍ وعُمَرَ رضي اللهُ عنهما: «وَالَّذِي نَفْسي بِيَدِه، لَتُسْأَلُنَّ عَنْ هذَا النَّعيمِ يَوْمَ القِيامَةِ، أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُيُوتِكُمُ الجُوعُ، ثُمَّ لَمْ تَرْجِعُوا حَتَّى أَصَابَكُمْ هذا النَّعِيمُ». [روایت مسلم][ صحیح مسلم، ش: ۲۰۳۸.]
ترجمه: ابوهریرهس میگوید: رسولاللهج روزی یا شبی از خانه بیرون رفت و ابوبکر و عمرب را دید؛ پرسید: «چه چیزی در این هنگام، شما را به بیرونِ خانه آورده است؟» گفتند: گرسنگی، ای رسولخدا! فرمود: «من نیز همینطور؛ سوگند به ذاتی که جانم در دست اوست، مرا نیز همین مسأله (گرسنگی)، از خانه خارج کرده است. برخیزید». و آندو با پیامبرج برخاستند. پیامبرج به خانهی مردی از انصار رفت و او در خانه نبود. زنِ انصاری با دیدن پیامبرج گفت: خوش آمدید. رسولاللهج از زن انصاری پرسید: «فلانی- شوهرت- کجاست؟» گفت: رفته است تا برایمان آبِ شیرین بیاورد. در این اثنا مرد انصاری سررسید و به پیامبرج و دو یارش نگاه کرد و گفت: الحمدلله، امروز هیچکس میهمانانی گرامیتر از میهمانان من ندارد؛ سپس رفت و یک خوشه خرما آورد که خرمای نارس، خرمای رسیده و رُطَب - خرمای تَر- داشت. گفت: بفرمایید و آنگاه چاقویی برداشت- تا گوسفندی ذبح کند.- پیامبرج فرمود: «مبادا گوسفندِ شیردهی بکشی». و او، گوسفندی ذبح کرد. بدین ترتیب آنان از آن گوسفند و خرما خوردند و آب نوشیدند و چون از آب و غذا سیر شدند، رسولاللهج به ابوبکر و عمرب فرمود: «سوگند به ذاتی که جانم در دست اوست، روز قیامت دربارهی این نعمتها از شما سؤال خواهد شد؛ گرسنگی، شما را از خانههایتان به بیرون کشاند و در حالی به خانههایتان بازمیگردید که این نعمتها به شما رسید».
[نووی/ میگوید: آنگونه که از روایت ترمذی و دیگران برمیآید، میزبان، ابوالهیثم بن تَیِّهان انصاریس بوده است.]
۵۰۳- وعن خالدِ بنِ عُمَيْر العَدَويِّ قال: خَطَبَنَا عُتْبَةُ بنُ غَزْوان وكانَ أَمِيراً عَلى البَصْرَةِ ، فَحمِدَ اللَّه وأَثْنى عليْه، ثُمَّ قال: أَمَا بعْد؛ فَإِنَّ الدُّنْيَا آذَنَتْ بصُرْم، ووَلَّتْ حَذَّاءَ، وَلَمْ يَبْقَ منها إِلاَّ صُبَابَةٌ كَصُبابةِ الإِناءِ يتصابُّها صاحِبُها، وإِنَّكُمْ مُنْتَقِلُونَ مِنْها إلى دارٍ لا زَوالَ لهَا، فانْتَقِلُوا بِخَيْرِ ما بِحَضْرَتِكُم فَإِنَّهُ قَدْ ذُكِرَ لَنا أَنَّ الحَجَرَ يُلْقَى مِنْ شَفِير جَهَنَّمَ فَيهْوى فِيهَا سَبْعِينَ عاماً لا يُدْركُ لَها قَعْرا، واللَّهِ لَتُمْلأن! أَفَعَجِبْتُم؟ ولَقَدْ ذُكِرَ لَنَا أَنَّ ما بَيْنَ مِصْراعَيْنِ مِنْ مَصاريعِ الجَنَّةِ مَسيرةَ أَرْبَعِينَ عامًا، وَلَيَأْتِينَّ عَلَيها يَوْمٌ وهُوَ كَظِيظٌ مِنَ الزِّحام، وَلَقَدْ رأَيتُني سابعَ سبْعَةٍ مَعَ رَسُولِ اللَّهِج ما لَنا طَعامٌ إِلاَّ وَرَقُ الشَّجَر حَتَّى قَرِحَتْ أَشْداقُنا، فالْتَقَطْتُ بُرْدَةً فشَقَقْتُها بيْني وَبَينَ سَعْدِ بنِ مالكٍ فَاتَّزَرْتُ بنِصْفِها، وَاتَّزَر سَعْدٌ بنِصفِها، فَمَا أَصْبَحَ اليَوْم مِنَّا أَحَدٌ إِلاَّ أَصْبَحَ أَمِيرًا عَلى مِصْرٍ مِنْ الأَمْصَار. وإِنِّي أَعُوذُ باللَّهِ أَنْ أَكْونَ في نَفْسي عَظِيمًا وعِنْدَ اللَّهِ صَغِيرًا. [روایت مسلم][ صحیح مسلم، ش:۲۹۶۷.]
ترجمه: خالد بن عمير عَدَوی میگوید: عتبه بن غزوان که در آن زمان امیر بصره بود، برای ما سخنرانی کرد و پس از حمد و ثنای الله، گفت: اما بعد؛ همانا دنیا از پایانِ خود خبر میدهد و بهسرعت گذشته است و چیزی از آن جز تَهماندهی ظرف باقی نمانده که صاحبش آن را خیلی زود سرمیکشد. و شما از این سرای فانی به سرایی منتقل میشوید که فنا ندارد؛ پس سعی کنید با بهترین اعمال به سرای آخرت کوچ کنید. زیرا برای ما گفته شده که سنگی از لبهی دوزخ به داخل آن انداخته میشود و هفتاد سال سقوط میکند و به عمق دوزخ نمیرسد؛ به الله سوگند که دوزخ - از گنهکاران- پُر خواهد شد! آیا تعجب کردید؟ همچنین برای ما گفته شده که دو لنگهی هریک از درهای بهشت، بهاندازهی مسافت چهل سال با هم فاصله دارند و روزی بر آن فرامیرسد که از جمعیت بهشتیان، پُر است. روزی را بهخاطر دارم که هفتمین تن از همراهان پیامبرج بودم و چیزی جز برگ درختان برای خوردن نداشتیم؛ بهگونهای که کنارههای دهان ما از خوردن برگ درختان، زخمی شده بود. باری جامهای یافتم و آن را میان خود و سعد بن مالکس دو قسمت کردم؛ من، از آن شلواری برای خود ساختم و سعد نیز همین کار را کرد و اینک هر یک از ما، امیرِ یکی از شهرهاست. من از اینکه خود را بزرگ بپندارم و نزدِ الله، کوچک و بیارزش باشم، به الله پناه میبرم.
۵۰۴- وعن أبي موسى الأَشْعَريِّس قال: أَخْرَجَتْ لَنا عائِشَةُ رَضِيَ اللهُ عَنْها كِساءً وَإِزارًا غَلِيظًا قالَت: قُبِضَ رسُولُ اللَّهِج فِي هذين. [متفقٌ عليه][ صحیح بخاری، ش: ۵۸۱۸؛ صحیح مسلم، ش: ۲۰۸۰.]
ترجمه: ابوموسی اشعریس میگوید: عایشهل پیراهن و شلوار زبر و درشتی را به ما نشان داد و گفت: رسولاللهج در این دو لباس وفات یافت.
۵۰۵- وعنْ سَعد بن أبي وَقَّاصس قال: إِنِّي لأَوَّلُ العَربِ رَمَى بِسَهْمٍ فِي سَبِيلِ اللَّه وَلَقَدْ كُنَّا نَغْزُو مَعَ رسولِ اللَّهِج ما لَنَا طَعَامٌ إِلاَّ وَرَقُ الحُبْلَةِ وَهذا السَّمَر حَتَّى إِنْ كانَ أَحَدُنا لَيَضَعُ كما تَضَعُ الشاةُ مالَهُ خَلْطٌ. [متفقٌ عليه][ صحیح بخاری، ش: (۳۷۲۸، ۶۴۵۳)؛ و صحیح مسلم، ش: ۲۹۶۶.]
ترجمه: سعد بن ابیوقاصس میگوید: «من، نخستین عربی هستم که در راه الله تیراندازی کرده است؛ ما، همراه رسولاللهج جهاد میکردیم، در حالی که غذایی جز برگ درختان بیابانی (حبله و مغیلان) نداشتیم؛ بهگونهای که مدفوع هر یک از ما، مانند فضلهی گوسفند، خشک بود».
۵۰۶- وعن أبي هُرَيْرَةَس قال: قَالَ رَسُولُ اللهِج: «اللَّهُمَّ اجْعَلْ رزْقَ آلِ مُحَمَّدٍ قُوتاً». [متفقٌ عليه][ صحیح بخاری، ش: ۶۴۶۰؛ و صحیح مسلم، ش: ۱۰۵۵.]
ترجمه: ابوهریرهس میگوید: رسولاللهج دعا کرد: «یا الله! روزیِ خانوادهی محمد را بهاندازهی سدّ رَمَق قرار بده».
۵۰۷- وعن أبي هُرَيْرَةَس قال: واللَّه الَّذي لا إِلهَ إِلاَّ هُو، إِنْ كُنْتُ لأعَتمِدُ بِكَبِدِي على الأَرْضِ مِنَ الجُوع، وإِنْ كُنْتُ لأشُدُّ الحجَرَ على بَطْني منَ الجُوع وَلَقَدْ قَعَدْتُ يوْمًا على طَرِيقهِمُ الَّذي يَخْرُجُونَ مِنْه، فَمَرَّ النَّبِيُّ>ج، فَتَبَسَّمَ حِينَ رَآنِي، وعَرَفَ ما في وجْهي ومَا في نَفْسِي، ثُمَّ قال: «أَباهِرٍّ!» قلت: لَبَّيْكَ يَا رَسُولَ اللهِ، قال: «الحَقْ» ومَضَى ، فَاتَّبَعْتُه، فدَخَلَ فَاسْتَأْذَن، فَأُذِنَ لِي فدَخَلْت، فوَجَدَ لَبَنًا في قَدحٍ فقال: «مِنْ أَيْنَ هذَا اللَّبَن؟» قالوا: أَهْداهُ لَكَ فُلانٌ أَو فُلانة قال: «أَباهِرٍّ!» قلت: لَبَّيْكَ يا رسول اللَّه، قال: «الحق إِلى أَهْل الصُّفَّةِ فادْعُهُمْ لي». قال: وأَهْلُ الصُّفَّةِ أَضيَافُ الإِسْلام، لا يَأْوُون عَلى أَهْل، ولا مَالٍ ولا على أَحَدٍ، وكانَ إِذَا أَتَتْهُ صدقَةٌ بَعَثَ بِهَا إِلَيْهِم ولَمْ يَتَنَاوَلْ مِنْهَا شَيْئًا، وإِذَا أَتَتْهُ هديَّةٌ أَرْسلَ إِلَيْهِمْ وأَصَابَ مِنْهَا وَأَشْرَكَهُمْ فيها، فسَاءَنِي ذلكَ، فَقُلْت: وما هذَا اللَّبَنُ في أَهْلِ الصُّفَّة؟ كُنْتُ أَحَقَّ أَن أُصِيبَ مِنْ هذا اللَّبَنِ شَرْبَةً أَتَقَوَّى بِهَا، فَإِذا جاءُوا أَمَرنِي، فكُنْتُ أَنا أُعْطِيهِم، وما عَسَى أَن يبْلُغَنِي منْ هذا اللَّبَن، ولمْ يَكُنْ منْ طَاعَةِ اللَّه وطَاعَةِ رسوله>ج بدٌّ.
فأَتيتُهُم فدَعَوْتُهُم، فأَقْبَلُوا واسْتأْذَنوا، فَأَذِنَ لَهُمْ وَأَخَذُوا مَجَالِسَهُمْ مِنَ الْبَيْتِ قال: «يا أَباهِرٍّ!» قلتُ: لَبَّيْكَ يَا رَسُولَ اللهِ، قال: «خذْ فَأَعْطِهِمْ» قال: فَأَخَذْتُ الْقَدَحَ فَجَعَلْت أُعْطِيهِ الرَّجُلَ فيَشْرَبُ حَتَّى يَرْوَى، ثُمَّ يَرُدُّ عليَّ الْقَدَح، فَأُعطيهِ الآخرَ فَيَشْرَبُ حَتَّى يروَى ، ثُمَّ يَرُدُّ عَليَّ الْقَدح حتَّى انْتَهَيتُ إِلى النَّبِيِّج وََقَدْ رَوِيَ الْقَوْمُ كُلُّهُمْ، فَأَخَذَ الْقَدَحَ فَوَضَعَهُ على يَدِه، فَنَظَرَ إِليَّ فَتَبَسَّم، فقال: «أَباهِرٍّ!» قلت: لَبَّيْكَ يا رسول اللَّه! قال: «بَقِيتُ أَنَا وَأَنْتَ». قلتُ صَدَقْتَ يَا رَسُولَ اللهِ، قال: «اقْعُدْ فَاشْرَبْ». فَقَعَدْتُ فَشَربْتُ فقال: «اشرَبْ» فشَربْت، فما زال يَقُول: «اشْرَبْ» حَتَّى قُلْت: لا وَالَّذِي بعثكَ بالحَقِّ ما أَجِدُ لَهُ مسْلَكًا، قال: «فَأَرِنِي» فأَعطيْتهُ الْقَدَح، فحمِدَ اللَّه تعالى وَسمَّى وَشَربَ الفَضَلَةَ. [روایت بخاري][ صحیح بخاری، ش: (۶۲۴۶، ۶۴۵۲).]
ترجمه: ابوهریرهس میگوید: به الله، ذاتی که معبود برحقی جز او وجود ندارد، سوگند یاد میکنم که گاه از شدت گرسنگی بر شکم خود روی زمین میخوابیدم و گاه بر شکم خود سنگ میبستم. روزی بر سرِ راهی که - پیامبرج و یارانش- از آنجا میگذشتند، نشستم. پیامبرج از آنجا گذشت و هنگامی که مرا دید، تبسم نمود و از چهرهام به قصدم پی برد. سپس فرمود: «ای ابوهریره!» گفتم: در خدمتم ای رسولخدا! فرمود: «بیا» و به راهش ادامه داد. من نیز پشت سرش رفتم تا اینکه وارد منزل شد، اجازه گرفت و به من نیز اجازهی ورود داد؛ وارد شدم. پیامبرج کاسهای شیر آنجا دید؛ پرسید: «این شیر از کجاست؟» گفتند: فلانمرد یا فلانزن برای شما هدیه آورده است. پیامبرج فرمود: «ای ابوهریره!» گفتم: در خدمتم ای رسولخدا! فرمود: «نزد اهل صفه برو و دعوتشان کن».
ابوهریرهس میگوید: اهل صفه، مهمانان اسلام بودند؛ آنان خانواده، مال و کسی نداشتند و نزد کسی هم نمیرفتند. هرگاه صدقه یا زکاتی به پیامبرج میدادند، آن را برای اهل صفه میفرستاد و خود از آن استفاده نمیکرد و هرگاه هدیهای به پیامبرج میدادند، آنان را در این هدیه شریک مینمود و خودش نیز از آن استفاده میکرد.
بههر حال این موضوع بر من دشوار تمام شد؛ با خود گفتم: مگر این شیر چهقدر است که همهی اهل صفه از آن بخورند؟ من سزاوارترم که جرعهای از این شیر بخورم و با آن، قوت بگیرم. زیرا وقتی آنها بیایند پیامبرج به من دستور میدهد که ظرف شیر را به آنها بدهم و دیگر، چیزی از این شیر به من نخواهد رسید! اما چارهای جز اطاعت از الله و پیامبرش نداشتم. لذا نزد اهل صفه رفتم و دعوتشان کردم؛ آنها نیز آمدند و اجازهی ورود خواستند. پیامبرج به آنان اجازهی ورود داد؛ لذا وارد خانه شدند و هرکس در جای خود نشست. پیامبرج فرمود: «ای اباهِر!» عرض کردم: در خدمتم ای رسولخدا! فرمود: «(ظرفِ شیر را) بردار و به آنها بده». من نیز کاسه را برداشتم و شروع کردم به دادنِ شیر؛ ظرف شیر را به هر یک از آنها میدادم، سر میکشید تا اینکه سیر میشد و سپس ظرف را به من پس میداد و آن را به دیگری میدادم؛ او نیز مینوشید تا سیر میگردید و کاسه را به من بازمیگرداند تا اینکه در پایان به پیامبرج رسیدم و حاضران، همه سیر شده بودند. پیامبرج کاسه را گرفت و روی دستش گذاشت؛ آنگاه نگاهم کرد و لبخندی زد و فرمود: «ای اباهر!» عرض کردم: در خدمتم ای رسولخدا! فرمود: «من و تو باقی ماندیم». گفتم: درست میفرمایید ای رسولخدا! فرمود: «بنشین و بنوش». و من نشستم و نوشیدم. دوباره فرمود: «بنوش». و من نوشیدم؛ و همچنان میفرمود: «بنوش»، تا اینکه گفتم: نه؛ سوگند به ذاتی که شما را بهحق مبعوث کرده است، دیگر راه ندارد و نمیتوانم. فرمود: «پس ظرف را به من بده». لذا کاسهی شیر را به پیامبرج دادم و ایشان پس از حمد و ثنای الله و گفتنِ «بسمالله» باقیماندهی شیر را نوشید.
۵۰۸- وعن مُحَمَّدِ بنِ سِيرينَ عن أبي هريرةَس قال: لَقَدْ رأَيْتُني وإِنِيّ لأَخِرُّ فِيما بَيْنَ مِنْبَرِ رسولِ اللَّهج إلى حُجْرَةِ عائِشَةَ رضي اللَّه عنها مَغْشِيًّا عَلَیَّ، فَيجِيءُُ الجَائي، فيَضَعُ رِجْلَهُ عَلى عُنُقي، وَيرَى أَنِّي مَجْنونٌ وما بي مِن جُنُونٍ، وما بِي إِلاَّ الجُوع. [روایت بخاري][ صحیح بخاری، ش: ۷۳۲۴.]
ترجمه: از محمد بن سیرین/ روایت است: ابوهریرهس فرمود: «زمانی را بهخاطر میآورم که در میان منبر رسولاللهج و حجرهی عایشهل، به زمین افتاده، بیهوش میشدم و رهگذری میآمد و پایش را روی گردنم میگذاشت (تا به هوش بیایم). وی، گمان میکرد که من دچار جنون شدهام، در صورتی که جنون نداشتم، بلکه فقط گرسنه بودم».
۵۰۹- وعن عائشةَ رضيَ اللَّه عنها قَالَت: تُوُفِّيَ رسولُ اللهِج وَدِرْعُهُ مرْهُونَةٌ عِند يهودِيٍّ فِي ثَلاثِينَ صاعًا منْ شَعِيرٍ. [متفقٌ عليه][ صحیح بخاری، ش: ۲۹۱۶؛ در صحیح مسلم، ش: ۱۶۰۳ نیز روایتی به همین مضمون آمده است.]
ترجمه: عایشهل میگوید: رسولاللهج در حالی درگذشت که لباس رزمِ ایشان در برابر سی صاع جو، در رهن (گرو) یک یهودی بود.
۵۱۰- وعن أَنسس قال: رَهَنَ النَّبِيُّج دِرْعهُ بِشَعِيرٍ، ومشيتُ إِلى النَّبِيِّج بِخُبْزِ شَعيرٍ وَإِهَالَةٍ سَنِخَةٍ، وَلَقَدْ سمِعْتُهُ يقُول: «ما أَصْبحَ لآلِ مُحَمَّدٍ صاعٌ ولا أَمْسَى وَإِنَّهُم لَتِسْعَةُ أَبْيَاتٍ». [روایت بخاري][ صحیح بخاری، ش: ۲۵۰۸.]
ترجمه: انسس میگوید: پیامبرج زرهِ خود را در برابر جو در رهن گذاشت؛ من با نان جو و پیهِ ذوبشده (جزغاله) نزد پیامبرج رفتم و شنیدم که میفرمود: «صبح و شام، یک صاع - گندم، جو یا غذا- هم برای خانوادهی محمد نبود؛ در حالی آنان، نُه خانه بودند».
۵۱۱- وعن أبي هريرةس قال: لقَدْ رَأَيْتُ سَبعِينَ مِنْ أَهْلِ الصُّفَّةِ مَا مِنْهُم رَجُلٌ عليه رداءٌ، إِمَّا إِزَارٌ، وإِمَّا كِسَاء، قدْ ربطُوا في أَعْنَاقِهِم، فَمنْهَا مَا يبْلُغُ نِصفَ السَّاقَيْنِ، ومنْهَا ما يَبْلُغُ الكَعْبين. فَيجْمَعُهُ بيدِه كراهِيَةَ أَنْ تُرَى عوْرتُهُ. [روایت بخاري][ صحیح بخاری، ش: ۴۴۲. پیشتر به شمارهی ۴۷۳ ذکر شد.]
ترجمه: ابوهریرهس میگوید: هفتاد نفر از «اهل صفه» را دیدم؛ یک نفر هم در میان آنها نبود که لباس کاملی داشته باشد؛ یا شلواری داشتند، یا پیراهنی که بر گردن خود میبستند و برخی از آنها تا نیمهی ساق پا میرسید و بعضی هم تا دو قوزک پا و شخص، آن را با دستش جمع میکرد که مبادا عورتش نمایان شود.
۵۱۲- وعن عائشةَ رضي اللَّه عنها قالت: كَانَ فِرَاشُ رسول اللَّهج مِن أدَمٍ حشْوُهُ لِيفٌ. [روایت بخاري][ صحیح بخاری، ش: ۶۴۵۶.]
ترجمه: عایشهل میگوید: رختخواب رسولاللهج از پوست دباغیشدهای بود که با لیف خرما پُر کرده بودند.
۵۱۳- وعن ابن عمر رضي اللهُ عنهما قال: كُنَّا جُلُوسًا مَعَ رسولِ اللَّهج إِذْ جاءَ رَجُلٌ مِن الأَنْصار، فسلَّم علَيه، ثُمَّ أَدبرَ الأَنْصَارِي فقَالَ رَسُولُ اللهِج: «يَا أَخَا الأَنْصَار، كَيْفَ أَخِي سعْدُ بنُ عُبادة؟» فقال: صَالح، فقَالَ رَسُولُ اللهِج: «مَنْ يعُودُهُ مِنْكُم؟» فَقام وقُمْنا مَعَه، ونَحْنُ بضْعَةَ عشَر ما علَينَا نِعالٌ وَلا خِفَاف، وَلا قَلانِسُ، ولا قُمُصٌ نمشي في تلكَ السِّبَاخ، حَتَّى جِئْنَاه، فاسْتَأْخَرَ قَوْمُهُ مِنْ حوله حتَّى دنَا رسولُ اللهِج وَأَصْحابُهُ الَّذِين مَعه. [روایت مسلم][ صحیح مسلم، ش: ۹۲۵.]
ترجمه: ابنعمرب میگوید: نزد رسولاللهج نشسته بودیم که مردی از انصارش نزد پیامبرج آمد و سلام کرد، و پس از مدتی برگشت تا برود. رسولاللهج فرمود: «ای برادرِ انصاری! بردارم سعد بن عباده چطور است؟» گفت: خوب است. رسولاللهج فرمود: «چه کسی از شما به عیادتش میرود؟» و آنگاه برخاست و ما که بیش از ده نفر بودیم با او برخاستیم و بدون اینکه کفش، جوراب، کلاه و پیراهنی داشته باشیم، در آن زمین شورهزار راه میرفتیم تا اینکه نزد سعدس رسیدیم؛ خویشاوندانش از اطراف او کنار رفتند و پیامبرج با یارانی که همراهش بودند، به سعد نزدیک شدند و عیادتش کردند.
۵۱۴- وعن عِمْرانَ بنِ الحُصَينِب عَنِ النَّبيِّج أَنَّهُ قال: «خَيْرُكُمْ قَرنِي، ثُمَّ الَّذِينَ يلوُنَهم، ثُمَّ الَّذِينَ يلُونَهُم». قال عِمرَان: فَمَا أَدري قال النَّبيُّج مَرَّتَيْن أو ثَلاثاً «ثُمَّ يَكُونُ بَعدَهُمْ قَوْمٌ يَشهدُونَ ولا يُسْتَشْهَدُون، وَيَخُونُونَ وَلا يُؤْتَمَنُون، وَيَنْذِرُونَ وَلا يُوفُون، وَيَظْهَرُ فِيهمْ السِّمَنُ». [متفقٌ عليه][ صحیح بخاری، ش: ۲۶۵۱؛ و صحیح مسلم، ش: ۲۵۳۵.]
ترجمه: عمران بن حُصینب میگوید: پیامبرج فرمود: «بهترین مردم، کسانی هستند که در دوران من بهسر میبرند (صحابه)، سپس نسلی که پس از ایشان میآیند (تابعین)، و سپس نسلِ بعدی، (تبع تابعین)». عمرانس میگوید: نمیدانم پیامبرج دو بار جملهی «سپس نسلی که پس از ایشان میآیند» را تکرار نمود یا سه بار؛ سپس فرمود: «پس از آنها، کسانی میآیند که در حالی شهادت میدهند که از آنها درخواست شهادت (گواهی) نمیشود؛ خیانت میورزند و امانتدار و قابل اعتماد نیستند؛ نذر میکنند و به نذر خود وفا نمیکنند و چاقی، در میانشان نمایان میشود».
۵۱۵- وعن أبي أُمامةس قال: قَالَ رَسُولُ اللهِج: «يَا ابْنَ آدم! إِنَّكَ إِنْ تَبْذُل الفَضلَ خَيْرٌ لَك، وَأِن تُمْسِكهُ شرٌّ لَك، ولا تُلامُ عَلى كَفَافٍ، وَابدأ بِمنْ تَعُولُ». [ترمذي روایت کرده و گفته است: حسن صحیح میباشد.][ صحیح الجامع، ش: ۷۸۳۴؛ الإرواء، ش:۸۳۴؛ این حدیث، همچنین در صحیح مسلم، بهشمارهی ۱۰۳۶ موجود است.]
ترجمه: ابوامامهس میگوید: رسولاللهج فرمود: «ای فرزند آدم! اگر تو، مازادِ ثروت خویش را بذل و بخشش نمایی، برایت بهتر است و اگر آن را نگه داری، برای تو بد خواهد بود و بهخاطر ثروتی که بهاندازهی نیاز داری، سرزنشی بر تو نیست و در بذل و بخشش، از کسی شروع کن که تأمین هزینههایش با توست».
۵۱۶- وعن عُبَيد اللَّه بِن مِحْصَنٍ الأَنْصارِيِّ الخَطْمِيِّس قال: قَالَ رَسُولُ اللهِج: «منْ أَصبح مِنكُمْ آمِناً في سِرْبِهِ، معافى في جَسدِه، عِندهُ قُوتُ يَومِهِ، فَكَأَنَّمَا حِيزَتْ لَهُ الدُّنْيَا بِحذافِيرِها». [ترمذي روایت کرده و گفته است: حسن میباشد.][ صحیح الجامع، ش: ۶۰۴۲؛ السلسلة الصحيحة، ش:۲۳۱۸؛ صحیح الترمذی، ش: ۱۹۱۳؛ و صحیح ابنماجه، ش: ۳۳۴۰ از آلبانی/.]
ترجمه: عبیدالله بن مِحصَن انصاری خَطمیس میگوید: رسولاللهج فرمود: «کسی که دارای امنیت روانی (جانی) و سلامتِ جسمیست و خوراک روزانهاش نزدش یافت میشود، گویا از تمام دنیا برخوردار شده است».
۵۱۷- وعن عبدِ اللَّه بن عمرو بنِ العاصِ رضي اللهُ عنهما أَنَّ رَسُولَ اللهِج قال: «قَدْ أَفَلَحَ مَن أَسلَم وكَانَ رِزقُهُ كَفَافًا وَقَنَّعَهُ اللَّه بِمَا آتَاهُ». [روایت مسلم][ صحیح مسلم، ش:۱۰۵۴.]
ترجمه: عبدالله بن عمرو بن عاصب میگوید: رسولاللهج فرمود: «کسی که اسلام آورده و روزیاش، کفافِ زندگیاش را میکند و الله متعال او را به آنچه که به او بخشیده، قانع کرده است، رستگار میباشد».
۵۱۸- وعن أبي مُحَمَّد فَضَالَةَ بنِ عُبَيْد الأَنْصَارِيِّس أَنَّهُ سَمِعَ رسول اللَّهج يَقُول: «طُوبَى لِمَنْ هُدِيَ إِلى الإِْسلام، وَكَانَ عَيْشهُ كَفَافًا، وَقَنِعَ». [ترمذي روایت کرده و گفته است: حسن صحيح میباشد.][ صحیح الجامع، ش: ۳۹۳۱؛ السلسلة الصحيحة، ش: ۱۵۰۶؛ صحیح الترمذی، از آلبانی/، ش: ۱۹۱۵.]
ترجمه: از ابومحمد، فضاله بن عبید انصاریس روایت است: از رسولاللهج شنید که میفرمود: «خوشا به حالِ کسی که به سوی اسلام، هدایت یافته و از روزیِ کافی برای گذران زندگیاش برخوردار است و به آن، قانع میباشد».
۵۱۹- وعن ابن عباسٍ رضي اللهُ عنهما قال: كان رسولُ اللَّهج يَبِيتُ اللَّيَالِيَ المُتَتَابِعَةَ طَاوِيًا، وَأَهْلُهُ لا يَجِدُونَ عَشاءً، وَكَانَ أَكْثَرُ خُبْزِهِمْ خُبْز الشَّعِيرِ. [ترمذي روایت کرده و گفته است: حسن صحيح میباشد.][ صحیح الجامع، ش: ۴۸۹۵؛ السلسلة الصحيحة، ش: ۲۱۱۹؛ صحیح الترمذی، ش: ۱۹۲۳؛ مختصر الشمائل المحمدیۀ، ش:۱۲۵؛ صحیح ابن ماجه، ش: ۲۷۰۳؛ همهی این کتابها از علامه آلبانی/ میباشد.]
ترجمه: ابنعباسب میگوید: رسولاللهج چند شبِ پیاپی، گرسنه میخوابید و خانوادهاش نان شب نمییافتند و بیشترِ نانِ مصرفی آنان، نان جو بود».
۵۲۰- وعن فضَالَةَ بنِ عُبَيْدٍس أَنَّ رَسُولَ اللهِج كَانَ إِذَا صَلَّى بِالنَّاسِ يَخِرُّ رِجَالٌ مِنْ قَامَتِهِمْ في الصَّلاةِ مِنَ الخَصَاصةِ وَهُمْ أَصْحابُ الصُّفَّةِ حَتَّى يَقُولَ الأَعْرَاب: هُؤُلاءِ مَجَانِين، فَإِذَا صَلَّى رسولُ اللهِج انْصَرفِ إِلَيْهِم، فقال: «لَوْ تَعْلَمُونَ ما لَكُمْ عِنْدَ اللَّه تعالى، لأَحْبَبْتُمْ أَنْ تَزْدادُوا فَاقَةً وَحَاجَةً». [ترمذي روایت کرده و گفته است: صحيح میباشد.][ صحیح الجامع، ش: ۵۲۶۵؛ السلسلة الصحيحة، ش: ۲۱۶۹؛ صحیح الترمذی، از آلبانی/، ش: ۱۹۳۰.]
ترجمه: فضاله بن عُبَیدس میگوید: هنگامی که رسولاللهج نماز جماعت را آغاز میکرد، برخی از نمازگزاران از شدت ضعف و گرسنگی به زمین میافتادند و آنان، اصحاب صفه بودند؛ بهگونهای که صحرانشینان میگفتند: اینها، دچار جنون شدهاند. رسولاللهج پس از پایان نماز، رو به ایشان- اصحاب صفه- میکرد و میفرمود: «اگر از نعمتها و پاداشی که نزد الله متعال دارید، آگاه بودید، دوست داشتید که فقر و تنگدستیِ شما، بیشتر شود».
۵۲۱- وعن أبي كَريمَةَ المِقْدامِ بن معْدِ يكَرِبس قال: سمِعتُ رسول اللَّهج يقَول: «مَا ملأَ آدمِيٌّ وِعَاءً شَرّاً مِنْ بَطنِه، بِحسْبِ ابن آدمَ أُكُلاتٌ يُقِمْنَ صُلْبَهُ، فإِنْ كَانَ لا مَحالَةَ، فَثلُثٌ لطَعَامِه، وثُلُثٌ لِشرابِه، وَثُلُثٌ لِنَفَسِهِ». [ترمذي روایت کرده و گفته است: حسن میباشد.][ صحیح الجامع، ش: ۵۶۷۴؛ السلسلة الصحيحة، ش: ۲۲۶۵؛ صحیح الترمذی، ش: ۱۹۳۹؛ صحیح ابنماجه، ش: ۲۷۰۴؛ همهی این کتابها از علامه آلبانی/ میباشد.]
ترجمه: ابوکریمه، مقدام بن معدِ کربس میگوید: از رسولاللهج شنیدم که میفرمود: «انسان، ظرفی بدتر از شکمش را پُر نمیکند؛ برای آدمی، چند لقمه که او را سرِ پا نگه دارد، کافیست و اگر- به خوردن غذای بیشتر- ناچار باشد، پس یکسوم شکمش را برای غذا، یکسوم آن را برای آب و یکسوم را برای تنفّس خود، قرار دهد».
۵۲۲- وعن أبي أُمَامَةَ إِيَاسِ بنِ ثَعْلَبَةَ الأَنْصَارِيِّ الحارثيِّس قال: ذَكَرَ أَصْحابُ رَسولِ اللَّهج يوْماً عِنْدَهُ الدُّنْيَا، فقَالَ رَسُولُ اللهِج: «أَلا تَسْمَعُون؟ أَلا تَسْمَعُون؟ إِنَّ الْبَذَاذَة مِن الإِيمَان إِنَّ الْبَذَاذَةَ مِنَ الإِيمَانِ». [روایت ابوداود][ صحیح الجامع، ش: ۲۸۷۹؛ السلسلة الصحيحة، ش: ۳۴۱؛ صحیح الترمذی، ش: ۳۵۰۷؛ صحیح ابنماجه، ش: ۳۳۲۴؛ همهی این کتابها از علامه آلبانی/ میباشد.]
ترجمه: ابوامامه، ایاس بن ثعلبهی انصاریس میگوید: روزی اصحاب پیامبرج نزدش از دنیا سخن میگفتند؛ پیامبرج فرمود: «توجه کنید! گوش دهید! همانا سادهپوشی و دوری از خوشگذرانی، از ایمان است؛ سادهپوشی و دوری از تنپروری، از ایمان است».
۵۲۳- وعن أبي عبدِ اللَّه جابر بن عبد اللَّه رضي اللهُ عنهما قال: بَعَثَنَا رسولُ اللَّهج وَأَمَّرَ عَلَينَا أَبَا عُبَيْدَةَ>س نتَلَقَّي عِيراً لِقُرَيْش، وَزَّودَنَا جِرَاباً مِنْ تَمْرٍ لَمْ يجِدْ لَنَا غَيْرَه، فَكَانَ أَبُو عُبَيْدةَ يُعْطِينَا تَمْرةً تَمْرَةً، فَقِيل: كَيْف كُنْتُمْ تَصْنَعُونَ بِهَا؟ قال: نَمَصُّهَا كَمَا يَمَصُّ الصَّبِي، ثُمَّ نَشْرَبُ عَلَيهَا مِنَ المَاء، فَتَكْفِينَا يَوْمَنَا إِلى اللَّيْل، وكُنَّا نَضْرِبُ بِعِصيِّنا الخَبَط، ثُمَّ نَبُلُّهُ بِالمَاءِ فَنَأْكُلُهُ. قال: وانْطَلَقْنَا على ساَحِلِ البَحْر، فرُفعَ لنَا على ساحِلِ البَحْرِ كهَيْئَةِ الكَثِيبِ الضخم، فَأَتيْنَاهُ فَإِذا هِي دَابَّةٌ تُدْعى العَنْبَر، فقال أَبُو عُبَيْدَةَ: مَيْتَةٌ، ثُمَّ قال: لا، بلْ نحْنُ رسُلُ رسُولِ اللَّه>ج وفي سبيلِ اللَّه، وقَدِ اضْطُرِرتمْ فَكلُوا، فَأَقَمْنَا علَيْهِ شَهْرا، وَنَحْنُ ثَلاثُمائَة حتَّى سَمِنَّا، ولقَدْ رَأَيتُنَا نَغْتَرِفُ من وقْبِ عَيْنِهِ بالْقِلالِ الدُّهْنَ ونَقْطَعُ منْهُ الْفِدَرَ كَالثَّوْرِ أَو كقَدْرِ الثَّوْر.
ولَقَدْ أَخَذَ مِنَّا أَبُو عُبيْدَةَ ثَلاثَةَ عَشَرَ رَجُلاً فأَقْعَدَهُم في وقْبِ عَيْنِهِ وَأَخَذَ ضِلَعاً منْ أَضْلاعِهِ فأَقَامَهَا ثُمَّ رَحَلَ أَعْظَمَ بَعِيرٍ مَعَنَا فمرّ منْ تَحْتِهَا وَتَزَوَّدْنَا مِنْ لحْمِهِ وَشَائِقَ، فَلمَّا قدِمنَا المديِنَةَ أَتَيْنَا رسول اللَّهج فَذكْرَنَا ذلكَ له، فقال: «هُوَ رِزْقٌ أَخْرَجَهُ اللَّه لَكُم، فَهَلْ معَكمْ مِنْ لحْمِهِ شَيء فَتطْعِمُونَا؟» فَأَرْسلْنَا إلى رسول اللَّهج مِنْهُ فَأَكَلَه. [روایت مسلم][ صحیح مسلم، ش:۱۹۳۵.]
ترجمه: ابوعبدالله، جابر بن عبداللهب میگوید: رسولاللهج ما را به فرماندهی ابوعبیدهس به سوی کاروانی از قریش فرستاد و یک انبان- کیسهی بزرگِ- خرما، به عنوان توشهی سفر به ما داد و جز آن، چیزی نبود که به ما بدهد. ابوعبیدهس از این خرما، دانهدانه به ما میداد. از جابرس پرسیدند: شما با یک دانه خرما چهکار میکردید؟ گفت: مانند کودک، آن را میمکیدیم و روی آن، آب مینوشیدیم و همین، برای یک روزِ ما تا شب، کافی بود! همچنین با چوبدستیهای خود، برگهای خشک درختان را میزدیم و برگهایی را که به زمین میریخت، با آب، نرم و خیس میکردیم و میخوردیم.
جابرس میگوید: به سوی ساحل دریا رفتیم که ناگهان چیزی مانندِ تودهای بزرگ از ریگ در جلوی ما نمایان شد. به سوی آن رفتیم؛ جانور دریایی بزرگی به نامِ عنبر بود. ابوعبیدهس گفت: مردار است و سپس گفت: خیر؛ بلکه ما فرستادگان پیامبرج، و در راه الله هستیم و چون در حالتِ اضطرار و ناچاری قرار گرفتهاید، از آن بخورید. بدینترتیب ما که سیصد نفر بودیم، یک ماه از آن تغذیه میکردیم و حتی چاق شدیم. به چشمِ خود دیدم که از گودیِ چشم این عنبرماهی، با مشکهای آب، روغن میگرفتیم و از بدنش، تکهگوشتهایی بهاندازهی گاو میبُریدیم.
ابوعبیده سیزده نفر از ما را در گودیِ چشم این جانور نشاند؛ همچنین یکی از دندههای پهلویش را گرفت و آن را ایستاده نگه داشت و بزرگترین شترِ بارکشِ ما از زیرِ این دنده، عبور کرد! ما، از گوشت این جانور، قطعاتی را خشک کردیم تا به عنوان توشهی راه برداریم. وقتی به مدینه رسیدیم، نزد رسولاللهج رفتیم و این ماجرا را برایش بازگو کردیم. فرمود: «آن، رزقی بود که الله برای شما، - از دریا- خارج کرد؛ آیا از گوشت آن چیزی با خود دارید که به ما هم بدهید؟» و ما مقداری از گوشت آن را برای پیامبرج فرستادیم و ایشان آن را تناول نمود.
۵۲۴- وعن أَسْمَاءَ بنْتِ يَزِيدَ رضي اللَّه عنها قالت: كانَ كُمُّ قمِيصِ رسولِ اللهِج إِلى الرُّصْغِ. [ابوداود و ترمذي روایت کردهاند و ترمذی، آن را حسن دانسته است.][ ضعیف است؛ ر.ک: السلسلة الضعيفة، ش: ۲۴۵۸؛ ضعیف أبیداود، ش:۱۷۰۰؛ و مختصر الشمائل، ش:۴۷؛ همهی این کتابها از آلبانیست.]
ترجمه: اسماء دختر یزیدل میگوید: آستین پیراهن پیامبرج تا مچ دست بود.
۵۲۵- وعن جابرس قال: إِنَّا كُنَّا يَوْم الخَنْدَقِ نَحْفِر، فَعَرضَتْ كُدْيَةٌ شَديدَةٌ فجاءُوا إِلى النَّبيِّ>ج فقالوا: هَذِهِ كُدْيَةٌ عَرَضتْ في الخَنْدَق. فقال: «أَنَا نَازِلٌ» ثُمَّ قَامَ وبَطْنُهُ معْصوبٌ بِحَجر، وَلَبِثْنَا ثَلاثَةَ أَيَّامٍ لا نَذُوقُ ذَوَاقا، فَأَخَذَ النَّبِيُّ>ج المِعْول، فَضرَب فعاد كَثيبًا أَهْيَل، أَوْ أَهْيَم.
فقلت: يَا رَسُولَ اللهِ ائْذَن لي إِلى البيت، فقلتُ لامْرَأَتي: رَأَيْتُ بِالنَّبِيِّج شَيْئًا ما فِي ذلكَ صبْرٌ فِعِنْدَكَ شَيء؟ فقالت: عِندِي شَعِيرٌ وَعَنَاق، فَذَبحْتُ العَنَاق، وطَحَنْتُ الشَّعِيرَ حَتَّى جَعَلْنَا اللحمَ فِي البُرْمَة ، ثُمَّ جِئْتُ النَّبيَّ>ج وَالعجِينُ قَدْ انْكَسَرَ والبُرْمَةُ بيْنَ الأَثَافِيِّ قَد كَادَتَ تَنْضِج.
فقلت: طُعَيِّمٌ لي فَقُمْ أَنْت يَا رَسُولَ اللهِ وَرَجُلٌ أَوْ رَجُلان، قال: «كَمْ هُو؟» فَذَكَرتُ له فقال: «كَثِيرٌ طَيِّبٌ، قُل لَهَا لا تَنْزِعِ البُرْمَةَ ولا الخُبْزَ مِنَ التَّنُّورِ حَتَّى آتيَ». فقال: «قُومُوا» فقام المُهَاجِرُون وَالأَنْصَارُ، فَدَخَلْتُ عليها فقلت: وَيْحَكِ جَاءَ النَّبيُّج وَالمُهَاجِرُون وَالأَنْصارُ وَمن مَعَهم، قالت: هل سأَلَك؟ قلت: نعم، قال: «ادْخُلوا وَلا تَضَاغَطُوا» فَجَعَلَ يَكْسِرُ الخُبْز، وَيجْعَلُ عليهِ اللحم، ويُخَمِّرُ البُرْمَةَ والتَّنُّورَ إِذا أَخَذَ مِنْه، وَيُقَرِّبُ إِلى أَصْحَابِهِ ثُمَّ يَنْزِعُ فَلَمْ يَزَلْ يَكْسِرُ وَيَغْرفُ حَتَّى شَبِعُوا، وَبَقِيَ مِنه، فقال: «كُلِي هذَا وَأَهدي، فَإِنَّ النَّاسَ أَصَابَتْهُمْ مَجَاعَةٌ». [متفقٌ عليه][ صحیح بخاری، ش:۳۰۷۰؛ و صحیح مسلم، ش: ۲۰۳۹.]
وفي روايةٍ: قال جابر: لمَّا حُفِرَ الخَنْدَقُ رَأَيتُ بِالنَّبيِّج خَمَصًا، فَانْكَفَأْتُ إِلى امْرَأَتي فقلت: هل عِنْدَكِ شَيْء، فَإِنِّي رَأَيْتُ بِرسول اللَّه>ج خَمَصاً شَدِيداً.
فَأَخْرَجَتْ إِليَّ جِرابًا فِيهِ صَاعٌ مِنْ شَعِير، وَلَنَا بُهَيْمَةٌ داجِنٌ فَذَبحْتُهَا، وَطَحنتِ الشَّعِير فَفَرَغَتْ إلى فَرَاغِي، وَقَطَّعْتُهَا في بُرَمتِهَا، ثُمَّ وَلَّيْتُ إلى رسول اللَّهج فَقَالَت: لا تفضحْني برسول اللَّه>ج ومن معَه، فجئْتُه فَسَارَرْتُهُ فقلتُ يا رسول اللَّه، ذَبَحْنا بُهَيمَةً لَنَا، وَطَحَنْتُ صَاعاً مِنْ شَعِير، فَتَعالَ أَنْتَ وَنَفَرٌ مَعَك، فَصَاحَ رسول اللَّه>ج فقال: «يَا أَهْلَ الخَنْدَق! إِنَّ جابراً قدْ صنَع سُؤْراً فَحَيَّهَلاَّ بكُمْ». فقال النَّبيُّ>ج: «لا تُنْزِلُنَّ بُرْمَتَكُمْ وَلا تَخْبِزُنَّ عجِينَكُمْ حَتَّى أَجيءَ». فَجِئْتُ، وَجَاءَ النَّبِيُّ>ج يقْدُمُ النَّاس، حَتَّى جِئْتُ امْرَأَتي فقالت: بِك وَبِك، فقلت: قَدْ فَعَلْتُ الَّذِي قُلْتِ. فَأَخْرَجَتْ عجيناً فَبسَقَ فِيهِ وبارَك، ثُمَّ عَمَدَ إِلى بُرْمَتِنا فَبَصَقَ وَبَارَكَ، ثُمَّ قال: «ادْعِي خَابزَةً فلْتَخْبزْ مَعك، وَاقْدَحِي مِنْ بُرْمَتِكُم وَلا تُنْزلُوها» وَهُمْ أَلْفٌ، فَأُقْسِمُ بِاللَّه لأَكَلُوا حَتَّى تَركُوهُ وَانَحرَفُوا، وإِنَّ بُرْمَتَنَا لَتَغِطُّ كَمَا هِيَ، وَأَنَّ عَجِينَنَا لَيخْبَز كَمَا هُوَ.
ترجمه: جابرس میگوید: ما، در غزوهی "خندق" زمین را میکَندیم که سنگ درشت و سختی نمایان شد. اصحابش نزد پیامبرج آمدند و گفتند: با سنگِ درشت و سختی برخورد کردهایم. فرمود: «من، خودم پایین میآیم»، سپس در حالی که شکمش را از گرسنگی با سنگ بسته بود، برخاست؛ زیرا سه روز مزهی چیزی را نچشیده و چیزی نخورده بودیم. پیامبرج کلنگ را گرفت و ضربهای به سنگ زد و سنگ، مانند پشتهی ریگ نرم شد و از هم پاشید.
عرض کردم: ای رسولخدا! اجازه بده به خانه بروم. - وقتی به خانه رفتم- به همسرم گفتم: پیامبرج را در وضعیتی دیدم که نتوانستم صبر کنم؛ آیا چیزی برای خوردن داری؟ پاسخ داد: مقداری جو و یک بزغالهی کوچک. بزغاله را سر بریدم و جو را آرد کردم و گوشت را در دیگ گذاشتم؛ وقتی خمیر آماده شد و غذای دیگِ روی آتش، نزدیک بود که پخته شود، نزد پیامبرج آمدم و عرض کردم: ای رسولخدا! اندکی غذا دارم؛ شما با یک یا دو نفر دیگر برای صرف غذا تشريف بیاورید. رسولاللهج پرسید: «غذا چهقدر است؟» و چون پاسخش را گفتم، فرمود: «غذای فراوان و خوبیست؛ به همسرت بگو: دیگ را از روی آتش برندارد و نان را از تنور بیرون نیاورد تا من بیایم». و آنگاه به اصحاب فرمود: «برخیزید». و مهاجران و انصارش برخاستند. من، نزد همسرم رفتم و گفتم: «پیامبرج و مهاجران و انصار و همراهانشان، آمدند. همسرم پرسید: آیا پیامبرج از تو سؤال کردند؟ گفتم: بله. پیامبرج به اصحابش فرمود: «وارد شوید و یکدیگر را هُل ندهید»، سپس نان را تکه میکرد و روی آن گوشت میگذاشت و به یارانش میداد و هرگاه از دیگ یا تنور، گوشت و نان برمیداشت، سرِ آنها را میپوشاند و بدین ترتیب نان را تکه میکرد و روی آن گوشت میگذاشت و به اصحاب میداد تا اینکه همه سیر شدند و مقداری از آن، باقی ماند. پیامبرج به همسرم فرمود: «از این بخور و به دیگران هم بده؛ زیرا مردم، دچارِ گرسنگی شدهاند».
در روایتی آمده است: جابرس میگوید: هنگام حفر خندق، پیامبرج را سخت گرسنه یافتم. لذا نزد همسرم رفتم و گفتم: آیا چیزی برای خوردن داری؟ زیرا من، پیامبرج را در گرسنگی شدیدی دیدم.
همسرم، ظرفی آورد که در آن یک صاع جو بود و حیوانِ کوچکی داشتیم که به خانه عادت کرده بود؛ من، آن را سر بریدم و همسرم، جو را آرد کرد و کارِ من و همسرم، با هم تمام شد. تکههای گوشت را در دیگ گذاشتم و سپس به راه افتادم تا نزد رسولاللهج برگردم. همسرم به من گفت: مبادا مرا نزد رسولاللهج و همراهانش، رسوا کنی. لذا نزد پیامبرج رفتم و پنهانی به ایشان گفتم: ای رسولخدا! حیوان کوچکمان را ذبح و یک صاع جو را آرد کردهایم. شما با چند نفر دیگر (برای صرف غذا) تشریف بیاورید. رسولاللهج با صدای بلند فرمود: «ای اهل خندق! جابر، غذا تهیه کرده است؛ همه بیایید و خوش آمدید». و آنگاه- به من- فرمود: «دیگتان را از روی آتش برندارید و نان نپزید تا من بیایم». به خانه آمدم و پیامبرج نیز در حالی که پیشاپیش مردم بود، تشریف آورد. وقتی نزد همسرم آمدم، به من حرف گفت که چرا چنین کردی؟ گفتم: من، همان کاری را کردم که تو گفتی. سپس همسرم، خمیر را آورد و پیامبرج آب دهانش را به آن زد و دعای برکت کرد و سپس به سوی دیگ رفت و همین کار را انجام داد و به همسرم فرمود: «زنی نانوا را صدا بزن تا با تو نان بپزد و از دیگتان غذا بکش؛ ولی دیگ را- از روی آتش- پایین نیاورید». کسانی که در این میهمانی حضور داشتند، هزار نفر بودند؛ ولی به الله سوگند، همه غذا خوردند و دست از غذا کشیدند و رفتند، اما دیگمان همچنان - پُر از غذا بود و- جوش میزد و از خمیری که آماده کرده بودیم، مثلِ قبل نان میپختند.
۵۲۶- وعن أَنسس قال: قال أَبو طَلْحَةَ لأُمِّ سُلَيْم: قَد سَمعتُ صَوتَ رسولِ اللهِ>ج ضَعِيفًا أَعرِفُ فِيهِ الجُوع، فَهَل عِندَكِ مِن شيءٍ؟ فقالت: نَعَم، فَأَخْرَجَتْ أَقَرَاصاً مِن شَعير، ثُمَّ أَخَذَت خِمَاراً لَهَا فَلَفَّتِ الخُبزَ بِبَعضِه، ثُمَّ دسَّتْهُ تَحْتَ ثَوبِي وَرَدَّتْني بِبَعضِه، ثُمَّ أَرْسلَتْنِي إِلى رسول اللَّه>ج فَذَهَبتُ بِه، فَوَجَدتُ رسولَ اللَّه>ج جالِسًا في المَسْجِد، ومَعَهُ النَّاس، فَقُمتُ عَلَيهِم، فقالَ لي رسولُ اللَّه>ج: «أَرْسَلَكَ أَبُو طَلْحَة؟» فقلت: نَعم، فقال: «أَلِطَعَامٍ؟» فقلت: نَعَم، فقَالَ رَسُولُ اللهِ>ج: «قُومُوا»، فَانْطَلَقُوا وَانْطَلَقْتُ بَيْنَ أَيديِهِم حَتَّى جِئتُ أَبَا طَلْحَةَ فَأَخبَرتُه، فقال أَبُو طَلْحَةَ: يا أُمِّ سُلَيم! قَد جَاءَ رسولُ اللَّه>ج بالنَّاسِ وَلَيْسَ عِنْدَنَا ما نُطْعِمُهُم؟ فقالت: اللَّهُ وَرسُولُهُ أَعْلَم.
انطَلَقَ أَبُو طَلْحةَ حتَّى لَقِيَ رسولَ اللهِج فأَقبَلَ رسولُ اللهِج مَعَه حَتَّى دَخَلا، فقَالَ رَسُولُ اللهِج: «هَلُمِّي ما عِندَكِ يا أُمَّ سُلَيْمٍ». فَأَتَتْ بِذلكَ الخُبْز، فَأَمَرَ بِهِ رسولُ اللَّه ففُتَّ، وعَصَرَت عَلَيه أُمُّ سُلَيمٍ عُكَّةً فَآدَمَتْه، ثُمَّ قال فِيهِ رسول اللَّهج ما شَاءَ اللَّه أَنْ يَقُول، ثُمَّ قال: «ائذَن لِعَشَرَةٍ» فَأَذِنَ لَهُم، فَأَكَلُوا حَتَّى شَبِعُوا ثُمَّ خَرَجُوا، ثم قال: «ائذَن لِعَشَرَةٍ» فَأَذنَ لهم، فَأَكَلُوا حتى شَبِعُوا، ثُمَّ خَرَجوا، ثُمَّ قال: «ائذَنْ لِعَشَرَةٍ» فَأَذِنَ لهُم حتى أَكل القَوْمُ كُلُّهُم وَشَبِعُوا، وَالْقَوْمُ سَبْعونَ رَجُلاً أَوْ ثَمَانُون. [متفق عليه][ صحیح بخاری، ش: ۳۵۷۸؛ و صحیح مسلم، ش: ۲۰۴۰.]
وفي روايةٍ: فما زال يَدخُلُ عشَرَةٌ وَيَخْرُجُ عَشَرَةٌ حتى لم يَبْقَ مِنهم أَحَدٌ إِلا دَخَل، فَأَكَلَ حتَّى شَبِع، ثم هَيَّأَهَا فَإِذَا هِي مِثلُهَا حِينَ أَكَلُوا مِنها.
وفي روايةٍ: فَأَكَلُوا عَشَرَةً عَشَرةً حتَّى فَعَلَ ذلكَ بثَمانِينَ رَجُلاً ثم أَكَلَ النَّبِيُّج بعد ذلكَ وََأَهْلُ البَيت، وَتَركُوا سُؤرا.
وفي روايةٍ: ثمَّ أفضَلُوا ما بَلَغُوا جيرانَهُم.
وفي روايةٍ عن أَنسٍس قال: جِئتُ رسولَ اللهِ>ج يوْمًا فَوَجَدتُهُ جَالِسًا مع َأَصحابِه، وَقد عَصَبَ بَطْنَهُ بِعِصابَةٍ، فقلتُ لِبَعضِ أَصحَابِه: لِمَ عَصَبَ رسولُ اللَّه>ج بطْنَه؟ فقالوا: مِنَ الجُوع.
فَذَهَبْتُ إِلى أبي طَلحَةَ وَهُوَ زَوْجُ أُمِّ سُليمٍ بنتِ مِلحَان، فقلت: يَا أَبتَاه، قد رَأَيْتُ رسولَ اللهِج عَصبَ بطنَهُ بِعِصَابَةٍ فَسَأَلتُ بَعضَ أَصحَابِه، فقالوا: مِنَ الجُوع. فَدَخل أَبُو طَلحَةَ على أُمِّي فقال: هَل مِن شَيء؟ قالت: نعم عِندِي كِسَرٌ مِنْ خُبزٍ وَتمرَاتٌ، فإِنْ جَاءَنَا رسولُ اللهِ>ج وَحْدهُ أَشبَعنَاه، وإِن جَاءَ آخَرُ معه قَلَّ عَنْهم، وذَكَرَ تَمَامَ الحَديث.
ترجمه: انسس میگوید: ابوطلحه به امسُلَیم گفت: صدای رسولاللهج را خیلی ضعیف و آهسته شنیدم و گمان میکنم علتش، گرسنگیست. آیا نزد تو چیزی برای خوردن یافت میشود؟ امسلیم پاسخ داد: بله، و آنگاه چند نان جو آورد و نان را در قسمتی از چارقدش پیچید و سپس آن را زیر لباسم پنهان کرد و قسمت دیگر چارقد را روی من انداخت و مرا نزد پیامبرج فرستاد. من، بستهی نان را نزد پیامبرج بردم و دیدم که ایشان با تعدادی از مردم در مسجد نشستهاند. بالای سرشان ایستادم. رسولاللهج به من فرمود: «آیا ابوطلحه، تو را فرستاده است؟» گفتم: بله. پرسید: «آیا برای غذا؟» گفتم: بله. رسولاللهج به مردم فرمود: «برخیزید» و همه به راه افتادند و من، پیشاپیش آنها رفتم تا اینکه نزد ابوطلحه آمدم و به او خبر دادم - که پیامبرج با تعدادی از مردم میآیند.- ابوطلحه گفت: ای امسُلَیم! رسولاللهج مردم را آورده است و غذایی نداریم که از آنها پذیرایی کنیم. امسلیم گفت: الله و پیامبرش داناترند.
ابوطلحه به استقبال پیامبرج رفت تا اینکه ایشان را دید و با هم آمدند و وارد خانه شدند. رسولاللهج فرمود: «ای امسلیم! آنچه داری، بیاور». و امسلیم، همان نان را آورد و پیامبرج دستور داد که نان را خُرد کنند. امسلیم، خیک روغن را فشار داد و نان را چرب کرد. سپس رسولاللهج دعایی که الله میداند، بر روی نان چرب خواند و فرمود: «به ده نفر، اجازهی ورود بده». و ابوطلحه به آنها اجازهی ورود داد و آنها وارد خانه شدند، شکمِ سیر غذا خوردند و بیرون رفتند. سپس پیامبرج فرمود: «به ده نفرِ دیگر اجازهی ورود بده». ابوطلحه ده نفر را به داخل خانه خواند؛ آنها نیز سیر خوردند و بیرون رفتند و بدینترتیب همهی همراهان پیامبرج که هفتاد یا هشتاد نفر بودند، غذا خوردند و سیر شدند.
در روایتی آمده است: مرتب ده نفر وارد میشدند و ده نفر بیرون میرفتند تا اینکه کسی از آنها باقی نماند، مگر آنکه وارد خانه شده و شکم سیر، غذا خورده بود. سپس پیامبرج آن غذا را جمع کرد و دید که تغییری نکرده و مثلِ زمانیست که از آن خوردند.
و در روایتی آمده است: دهنفر دهنفر، غذا خوردند و به همین ترتیب به هشتاد نفر غذا داد و سپس خودِ پیامبرج و خانوادهی ابوطلحه غذا خوردند و غذایی بهاندازهی غذای یک میهمانی باقی گذاشتند.
و در روایتی آمده است: بهاندازهای غذا گذاشتند که از این غذا به همسایهها نیز دادند.
و در روایتی دیگر آمده است: انسس میگوید: روزی نزد رسولاللهج آمدم و دیدم که با یارانش نشسته و شکمش را با پارچهای بسته است. از یارانش پرسیدم: چرا رسولاللهج شکمش را بسته است؟ گفتند: به علت گرسنگی. لذا نزد ابوطلحه رفتم که شوهرِ مادرم، امسلیم دختر ملحان بود و گفتم: ای پدر! رسولاللهج را دیدم که با پارچهای شکمش را بسته بود. علتش را از یارانش پرسیدم؛ گفتند: به علت گرسنگیست. ابوطلحه نزد مادرم رفت و گفت: آیا چیزی برای خوردن هست؟ مادرم گفت: بله؛ چند پارهنان و چند دانه خرما. اگر رسولاللهج تنها نزدمان بیاید، میتوانیم از ایشان پذیرایی کنیم تا سیر شوند؛ اما اگر کسی دیگر با او بیاید، برایشان کم است. و سپس بقیهی حدیث را ذکر کرد.
شرح
مؤلف/ این باب را پس از بابِ زهد و پارسایی در دنیا ذکر کرده و به بیان این نکته پرداخته است که انسان نباید بیش از حد به امیال و خواست های دنیوی خود اهمیت دهد؛ بلکه باید به اندازهی نیاز خود، بسنده کند. همانگونه که پیامبرج چنین رویکردی داشت. مؤلف/ در اینباره، آیاتی ذکر کرده که نشانگر فرجامِ کسانیست که از امیال نفسانی خود پیروی میکنند و نماز را تباه میگردانند. مانندِ این فرمودهی الله متعال که میفرماید:
﴿فَخَلَفَ مِنۢ بَعۡدِهِمۡ خَلۡفٌ أَضَاعُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَٱتَّبَعُواْ ٱلشَّهَوَٰتِۖ فَسَوۡفَ يَلۡقَوۡنَ غَيًّا ٥٩ إِلَّا مَن تَابَ وَءَامَنَ وَعَمِلَ صَٰلِحٗا فَأُوْلَٰٓئِكَ يَدۡخُلُونَ ٱلۡجَنَّةَ وَلَا يُظۡلَمُونَ شَيۡٔٗا ٦٠﴾[مريم: ٥٩، ٦٠]
آنگاه نسلی جایگزینشان شد که نماز را تباه کردند و از خواستههای نفسانی پیروی نمودند؛ پس سزای گمراهی (خویش) را خواهند دید، مگر کسانی که توبه کردند و ایمان آوردند و کارهای شایسته انجام دادند؛ پس چنین کسانی وارد بهشت میشوند و هیچ ستمی نمیبینند.
﴿فَخَلَفَ مِنۢ بَعۡدِهِمۡ خَلۡفٌ﴾یعنی پس از پیامبرانی که در آیات پیشین، ذکر شدهاند، نسلی آمدند که راه و روش پیامبران را ادامه ندادند؛ بلکه: ﴿أَضَاعُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَٱتَّبَعُواْ ٱلشَّهَوَٰتِ﴾: «نماز را تباه کردند و از خواستههای نفسانی خویش پیروی نمودند».
تباه کردن نماز، به معنای کوتاهی در این عبادت یا در انجام شرایط آن، مانند طهارت، پوشاندن عورت و روی آوردن به قبله میباشد.
یا کوتاهی در ارکان نماز مانند آرامش در رکوع و سجده و نیز آرامش در قیام و قعود.
یا کوتاهی در واجبات نماز مانند درخواست مغفرت در میان دو سجده، یا تسبیح رکوع و سجده، و تشهد اول و امثال آن.
شدیدترین کوتاهی در نماز، اینست که در وقتش ادا نشود؛ یعنی خارج از وقت، نماز بخوانند. کسانی که نماز را خارج از وقتش میخوانند، در صورتی که عذری مانند خواب ماندن یا فراموشی داشته باشند، نمازشان پذیرفته میشود؛ ولی اگر عذری نداشته باشند و خارج از وقت، نماز بخوانند، نمازشان قبول نمیگردد؛ گرچه هزار بار نماز بخوانند.
﴿وَٱتَّبَعُواْ ٱلشَّهَوَٰتِ﴾: «و از خواستههای نفسانی خود پیروی نمودند». یعنی: همهی فکر و خیالشان یا همهی هم و ارادهای آنان، خواستههای نفسانی و امیال شکم میشود. از اینرو به تنپروری و لذتجویی روی میآورند و نسبت به نماز، کوتاهی میکنند. پناه بر الله.
سپس الله متعال کیفرشان را بیان نموده و فرمودهاست: ﴿فَسَوۡفَ يَلۡقَوۡنَ غَيًّا ٥٩﴾؛ یعنی: «پس سزای گمراهی خویش را دیدند». این، هشداری جدی برای چنین کسانیست؛ زیرا نتیجهی هر عملی، از جنسِ آن عمل است.
﴿إِلَّا مَن تَابَ وَءَامَنَ وَعَمِلَ صَٰلِحٗا فَأُوْلَٰٓئِكَ يَدۡخُلُونَ ٱلۡجَنَّةَ وَلَا يُظۡلَمُونَ شَيۡٔٗا ٦٠﴾[مريم: ٦٠]
مگر کسانی که توبه کردند و ایمان آوردند و کارهای شایسته انجام دادند؛ پس چنین کسانی وارد بهشت میشوند و هیچ ستمی نمیبینند.
سپس مؤلف/ حدیث عایشهب را دربارهی وضعیت زندگی پیامبرج نقل کرده که آن بزرگوار دو شبِ پیاپی از نان جو، سیر نخورد؛ زیرا تنگدست بود و چهبسا سه هلال ماهِ نو در دو ماه میگذشت و در هیچیک از خانههایش آتشی برای پختن غذا روشن نمیشد. بلکه غذای مورد استفادهی آنها، خرما و آب بود. حال آنکه اگر پیامبرج میخواست، کوهها برایش به طلا تبدیل میشد، ولی به کمترین حد و سطح زندگی، بسنده کرد و بهرهاش را برای زندگی آخرت، ذخیره نمود.
***