مقدمۀ مؤلف بر چاپ دوم کتاب – ۱۳۸۵ هـ.ق
این کتاب برای نخستین بار در سال ۱۳۷۸ هـ.ق منتشر شد و یک سلسله دروس دانشگاهی را در اختیار محققان و علاقمندان قرار داد که دقیقترین مباحث علوم قرآنی را با اسلوبی علمی و در عین حال ساده بررسی میکرد و با آنکه محتوای کتاب را مباحث علمی تشکیل میداد، طوری نوشته شده بود که برای مبتدیان و اقشار مختلف مردم نیز قابل مطالعه و به سادگی مفهوم بود. به این ترتیب، جای شگفتی نیست که انجمنهای علمی و ادبی و مؤسسات و کتابخانههای اسلامی این کتاب را تلقی به قبول کردهاند و از روی تعهد مذهبی یا انگیزه علمی و یا بهر دو مناسبت، در نشر آن کوشیدهاند و همچنان میکوشند.
اما با همۀ این اوصاف من خود میدانم که این کتاب- در چاپ نخست- تنها عبارت از متن چند درس من بوده است برای دانشجویان دورۀ لیسانس زبان و ادبیات عرب در دانشکدۀ ادبیات دانشگاه دمشق که به مدت دو سال ارائه گردیده است. هدف از ارائه این دروس نظری جز این نبوده است که کلیدهای دروس عملی تفسیر را در اختیار دانشجویان قرار بدهم. به همین خاطر در مقدمۀ فشردهای که برای چاپ اول این کتاب نوشتم، تصریح کردم بر این که در ارائه این مباحث، تنها سادگی و فشردهبودن را در نظر داشتهام و در پی استقصاء و بررسی کامل نبودهام؛ و نیز صریحاً نوشتم که من کاری بیش از این نکردهام که خواستهام در زمینۀ علوم قرآنی که بسیارند، تألیفی به صورت سادهنویسی پرداخته باشم و به این وسیله دانشجویان فرهنگ عربی- اسلامی را با علوم قرآنی آشتی بدهم!
اما در این چاپ الحق که همۀ مباحث کتاب نسبت به چاپ اول کاملاً جدید مینماید و اگر احیاناً به یکی از مباحث کتاب چیزی افزوده نشده باشد، دست کم بعضی از عبارات آن را تغییر دادهام و جای عبارات پیشین را به عبارات دقیقتر و زیباتر و درخشندهتر سپردهام. از این گذشته، در فصلبندی مباحث کتاب شیوهای را برگزیدهام که امیدوارم خوانندگان کتاب این شیوه را ابتکاری و نوین بیابند: متن کتاب را به چهار باب و هر باب را به چند فصل آنچنان مرتب گردانیدهام که ابواب و فصول کتاب با ترتیبی منسجم و هماهنگ یکدیگر را به دنبال میکشند و کلیۀ مسائل قرآنشناسی را که یک عرب زبان و یک مسلمان باید بداند، در بر میگیرند.
بخش اول را که مشتمل بر سه فصل است، به بررسی «وحی و قرآن» اختصاص دادهام، زیرا بررسی «پدیدۀ وحی» را زیر بنای هرگونه تحقیق در علوم قرآنی میدانم. همچنین در رابطه با «نزول تدریجی قرآن و اسرار آن» مطلب به تفصیل گراییده است، چون اصرار فراوان دارم که در مراحل آموزشی مطالب سطحی و ساده از مفاهیم عمیق و پیچیده- حتی الامکان- جدا گردند.
در بخش دوم به «تاریخ قرآن» پرداختهام و در سه فصل تاریخچۀ نگارش و جمع و تدوین قرآن را به دست دادهام و بسیاری از شبهات خاورشناسان را پاسخ دادهام. خاورشناسانی که به جای «مستشرق» در عنوان «مُستعجِم» هستند و با آن که موضوع زبان نازل شده است و اسلام در دامان این فرهنگ ظهور و نشو و نما یافته است، کاری ندارند! در موضوع (احرف سبعه) با استناد به معتبرترین مدارک تاریخی سخن گفتهام و گمان دارم که در گیر و دار بحث و تحقیق دربارۀ احرف سبعه مسائل اسلامی بسیار مهمی را به رشتۀ تحریر درآوردهام که سزاوار است علمای اسلامی از آنها مطلع گردند و خوب و بد آنها را بیازمایند و امیدوارم که جز خیر نباشد. در یکی از فصلهای همین بخش وقتی به بررسی مراحل زیباسازی مصاحف عثمانی رسیدهام، تحقیقات نوینی را که در زمینۀ پیدایش و تحول رسم الخط عربی بر آنها دست یافتهام، نیز افزودهام و چه جای استبعاد که شاید همین افزودهها بتوانند برای کسانی که به کار بازسازی رسم الخط عربی اشتغال دارند به کار آیند.
با این حال بخش یکم و دوم کتاب- با آن که در این چاپ جدید مطالب بسیاری بر آنها افزوده شده است- در مقایسه با بخش سوم آنقدر هم مفصل نیستند. بخش سوم مشتمل بر ۸ فصل است که همه به «علوم قرآنی» اختصاص داده شدهاند و بیش از نیمی از کتاب را شامل میشوند.
این امر ضروری هم مینمود، زیرا من کتابم را «مباحث في علوم القرآن» نام نهادهام و ناگزیر میبایست بیشتر فصول کتاب پیرامون مسائل کهن علوم قرآنی سخن بگوید که با روش تحقیقی جدیدی عرضه میگردد.
بخش سوم کتاب شامل تحقیقات نوین،حواشی کارآمد و سازنده زیادی است.بنابراین آن کسانی که چاپ نخست کتاب را دیده و با آن کار کرده اند، قدر این تحقیقات را میدانند. مهمترین مسئلهای که در این ردیف مورد تحقیق قرار گرفته است، مسئلۀ «ناسخ و منسوخ» است که در چاپ اول کتاب اصلاً متعرض آن نشده بودم. اینک دانشمندان علوم اسلامی را در سراسر کشورهای اسلامی به مطالعۀ دقیق مباحث مذکور فرا میخوانم، زیرا فهم و پذیرش این مبحث مشتمل بر خیر کثیر است و از سوی دیگر، مشتاقانه در انتظار انتقادات سازنده و علمی آنان هستم.
همچنین دانشمندان اسلامی را به خواندن دو فصل «اسباب نزول» و «مکی و مدنی» دعوت میکنم، چون میخواهم مطمئن شوم که به راه راست رفتهام، یا این که موارد اشتباه خودم را بشناسم. بخصوص قسمت اول این مبحث که از مبالغهها و مغالطههایی که دامنگیر مؤلفين کتب علوم قرآنی در زمینۀ اسباب النزول شده است سخن میگویم و سببیت حقیقی اسباب النزول را انکار میکنم و میگویم که چه بسیارند آیات قرآنی که بدون آن که سبب خاصی برای نزولشان موجود باشد، دارای یک سبب نزول کلی هستند؛ خط صحیح تفسیر قرآن را این چنین ترسیم میکنم که باید هم سبب تاریخی نزول آیات قرآن و هم زمینه و بافت ادبی کلام خداوند (سیاق)، هر دو را برای تفسیر صحیح در نظر گرفت و تناسب و هماهنگی میان آیات قرآن و پیوند میان سورههای قرآن نیز نباید فراموش بشود. مفسر نباید مفهوم آیه را به داستان نزول آن محدود گرداند. باید آیات قرآن را از چارچوب زمان و مکان رها بداند و به کمک آیات قرآن برای هر مفهومی نمودارهایی ترسیم کند که در هر زمان و مکان بتوانند معیار سنجش باشند و بالاخره در آخرین فصل از بخش سوم کتاب، دوران نزول تدریجی قرآن را با سبک نوینی به شش مرحله تقسیم میکنم: دورۀ ابتدائی مکی، دورۀ میانی مکی، دورۀ پایانی مکی، دورۀ ابتدائی مدنی، دورۀ میانی مدنی و دورۀ پایانی مدنی. هریک از این شش دوره، ویژگیهای مخصوص خودشان را دارند. موضوعات ویژهای مطرح ساخته و صحنههای خاصی را ترسیم میکنند و داستانهای مختلفی را بازگو میکنند. در نوع کلمات و فواصل آیات و آهنگ کلمات و جملاتشان نیز وضع متفاوتی دارند.
من میتوانستم موضوع «تفسیر» را نیز در کنار موضوعات بخش سوم قرار بدهم و طبق قاعده هم نادرست نبود، زیرا علم تفسیر از همان آغاز اسلام و زمان حضرت رسول اکرم ج مادر همۀ علوم قرآنی بوده است. با این وجود، ترجیح دادم که علم تفسیر را در یک بخش جداگانه مورد بررسی قرار دهم، تا آنچنان که باید و شاید حق مطلب ادا شود و از سوی دیگر مبحث «اعجاز قرآن» که نزدیکترین مبحث به علم تفسیر است را ضمیمۀ آن گردانیدم. حقیقت این است که من نمیتوانم تفسیری را تصور بکنم که معتبر و در خور پذیرش و قابل قبول علمای اسلامی باشد و جنبۀ بیانی هم نداشته باشد؛ یعنی به توضیح جهات اعجازی قرآن و نکات بلاغت توجهی نکند! زیرا جنبۀ بیانی تفسیر است که جایگاههای اعجاز قرآن را مشخص میسازد. من میخواهم با صدای بلند ندا در دهم که در همۀ دانشکدههای مذهبی و حوزههای علمیه و دورههای متوسطۀ مدارس در سراسر جهان و به خصوص دانشگاه الازهر و انجمنهای تابعۀ آن در مصر و دانشکدۀ شریعت دانشگاه بغداد و دانشکدۀ شریعت در دمشق باید تفسیر بیانی رواج یابد. مبادا جنبۀ فقهی قرآن که دیدگاه منحصر این کاخهای دانش- که خداوند از بازی روزگار حفظشان کند- را به خود اختصاص داده است، بر جنبۀ ادبی قرآن بتازد! اخلاق قرآنی مکمل فقه قرآنی است. در همۀ دوران اسلامی تاکنون این چنین بوده است. هم اکنون نیز در دوران معاصر، ابعاد دیگر قرآن توضیحدهنده، کاملکننده و جهتدهندۀ بعد حقوقی و فقهی قرآن است.
شاید همین دیدگاه بود مرا بر آن داشت که بخش چهارم (بخش پایانی) کتاب را به «تفسیر و اعجاز» اختصاص دهم. در بخش چهارم کتاب، پیدایش و تحول علم تفسیر را پیگیری کردهام و نشان دادهام که تفسیر قرآن به قرآن چگونه ممکن است و همۀ این مطالب را با مفهوم فنی نوینی که از اعجاز قرآن داریم مرتبط ساختهام. جدیدترین دیدگاه نسبت به «اعجاز» این است که در موارد تشبیه، استعاره، کنایه و انواع مجاز در اصطلاحات قدیمی علوم بلاغت، روح تازهای دمیده شود. این اصطلاحات جان بگیرند و «سخن بلیغ» با «سخن زنده و سازنده» مترادف گردد. سحر و جذابیت قرآن را در درجۀ اول مربوط به موسیقی موجود در یکایک کلمات و جملات و عبارات قرآن، جدا جدا و با یکدیگر میدانم. در رابطه با این مطلب، فصل جدیدی گشودهام که شاید خواننده فشرده به نظرش برسد و بگوید که ای کاش مفصلتر از این بود، اما به نظر من همین مقدار بررسی برای آن که خواننده را به دیدگاه صحیحی در رابطه با بیان قرآن برساند (که بیش از هرچیز مبتنی بر این است که قرآن همۀ مزایای نثر و شعر را به گونهای شگفتانگیز در بردارد) کافیست.
از خداوند مسئلت دارم هر حرفی را که نوشتهام، هر سطری را که نگاشتهام و هر نظریهای را که در این مباحث ابراز داشتهام، عملی خالص و در جهت تقرب به ذات مقدسش قرار دهد.
بیروت-۱ ج۱- ۱۳۸۵ هـ.ق
صبحی الصالح