تشبیه قرآن و استعارات آن
سیوطی در این باب به ذکر تعریف تشبیه و ادوات آن و انواع تشبیه به اعتبار طرفین تشبیه و به اعتبار وجه شَبَه میپردازد، تا به اینجا میرسد که تشبیه را به اعتبار وجه شبه به دو نوع تشبیه مفرد و تشبیه مرکب تقسیم میکند. میگوید: «تشبیه مرکب آن است که وجه شبه از چیزهایی به طور روی هم رفته برگرفته شود، مانند (این فراز در آیۀ ۵، سورۀ جمعه): ﴿كَمَثَلِ ٱلۡحِمَارِ يَحۡمِلُ أَسۡفَارَۢا﴾ «همانند الاغ که بر پشت خویش کتابهایی را حمل میکند». در اینجا تشبیه مرکب است از حالات مختلف الاغ که عبارتست از محرومیت او از سودمندترین چیزها که بر پشت دارد با آنکه سختی و مشقت بر پشتکشیدن آنها را تحمل میکند. و نیز مانند این آیه ۲۴ سوره یونس: ﴿إِنَّمَا مَثَلُ ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا كَمَآءٍ أَنزَلۡنَٰهُ مِنَ ٱلسَّمَآءِ فَٱخۡتَلَطَ بِهِۦ نَبَاتُ ٱلۡأَرۡضِ مِمَّا يَأۡكُلُ ٱلنَّاسُ وَٱلۡأَنۡعَٰمُ حَتَّىٰٓ إِذَآ أَخَذَتِ ٱلۡأَرۡضُ زُخۡرُفَهَا وَٱزَّيَّنَتۡ وَظَنَّ أَهۡلُهَآ أَنَّهُمۡ قَٰدِرُونَ عَلَيۡهَآ أَتَىٰهَآ أَمۡرُنَا لَيۡلًا أَوۡ نَهَارٗا فَجَعَلۡنَٰهَا حَصِيدٗا كَأَن لَّمۡ تَغۡنَ بِٱلۡأَمۡسِۚ﴾ «مثل زندگی دنیا، همانند آبی است که از آسمان نازل کردیم، سپس بر اثر آن گیاهان گوناگون زمین از آنچه مردم و چهارپایان میخورند؛ رویید، تا زمانی که زمین پیرایه خود بگرفت، و آراسته شد، و اهل آن گمان کردند که خود بر آن چیرهاند، (نا گهان) فرمان ما در شب یا روزی فرا رسد، و آنچنان آن (کشتزار) را درو کنیم که گوی دیروز هرگز (کشتزاری) نبوده است...». در این قسمت از آیه ده جمله وجود دارد که تشبیه مرکب از مجموعۀ آنها به عمل آمده است، به طوریکه اگر چیزی از آن کم شود، تشبیه مختل میگردد؛ زیرا مقصود آن است که وضع دنیا از نظر زودگذربودن و پایانپذیر بودن نعمت و رفاه آن و مغرورشدن مردمان به آن، با وضعیتی که آب باران دارد، از آسمان فرو میبارد و انواع گیاهان را میرویاند و با زیور گیاهان رخسار زمین را میآراید؛ مانند عروس که لباسهای فاخر بر تن میپوشد، تا اینکه اهل آن منطقه و صاحبان آن در آن طمع کردند و گمان آنان به یقین پیوست که محصول سالم است و هیچ آفتی نخواهد خورد، خشم خداوند بر آن سرزمین به ناگهان فرود آمد و آنچنان شد که گویی دیروز هم چنین چیزی نبوده است». [۹۰۱]
ما بر آنیم که اندکی در کنار این تشبیه زندگی دنیا بایستیم؛ زیرا که سیوطی از نظر بیرونکشیدن وجه شبه و همچنین تقسیمکردن این ترکیب قرآنی به ده فراز به صواب سخن رانده است؛ اما جایگاه حقیقی زیبایی را در این صحنه – صحنۀ زندگی کوتاهی که چیزی نمانده است پایان پذیرد – سیوطی در هنگام تنظیم و تشخیص این فرازهای دهگانه و تصویرهایی که هریک از این فرازها در زمانهایی که پهنۀ ذهنی آنها بعضی بیشتر و بعضی کمتر است، دنبال نکرده است؛ زیرا این تفاوت در پهنۀ ذهنی به تبعیت از مراحل مصور این صحنه جزئی از آن تشبیه مرکب نیست. میبینید که سیوطی فقط کارش این است که معنا و مفهوم عمومی و کلی آیه را ذکر کند که در این رابطه توفیق یافته و خوب عمل کرده است. ما هم کارمان این است که به مراحلی که تصویر کُندتر جلو آمده و به تدریج ظاهر شده است، یا مراحلی که تصویر شتاب گرفته و به سرعت گذشته است، اشاره کنیم که توانسته است آنچنان اعجازی از این صحنۀ قرآنی با همان الفاظ جامد نشان بدهد که با صورتگری ماهرانه به وسیلۀ قلم مو و رنگها عملی نیست.
در این صحنه ابزارهای کوتاهکنندۀ نمایش مراحل مختلف گیاه به کار گرفته شدهاند. «ف» که معمولاً برای تعقیب مطلب میآید، با سرعت شدیدی این صحنهها را درمینوردد: هنوز آب از آسمان فرود نیامده، بلافاصله گیاهان زمین با آن آب درمیآمیزند و ناگهان در دسترس مردم قرار میگیرد و از آن میخورند و چارپایان از آن بهرهمند میگردند: ﴿إِنَّمَا مَثَلُ ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا كَمَآءٍ أَنزَلۡنَٰهُ مِنَ ٱلسَّمَآءِ فَٱخۡتَلَطَ بِهِۦ نَبَاتُ ٱلۡأَرۡضِ مِمَّا يَأۡكُلُ ٱلنَّاسُ وَٱلۡأَنۡعَٰمُ﴾ اما اهل این سرزمین که از گياهان پر نشاط آن برخوردارند، غرور آنان را به سویی میکشاند و آنچنان در بیهوده کاری فرو میروند که گویی تا ابد زنده خواهند ماند و گویی توانایی آن را دارند که زمین را جاودانه سازند و خودشان را نیز در آن جاویدان گرداند؛ غرقه در بهرهوریهای آن، دست و پا زنان در نعمتهای آن، جادو شده با زیور آن. «حتی» در اینجا به کار گرفته شده است که دلالت داشته باشد بر امتداد تصاویر؛ آنچنان امتدادی که آغازش شناخته و پایانش ناشناخته باشد. اوصاف غرور انسان نیز پیاپی یکدیگر آمدهاند و برای هر یک از این اوصاف یک تعبیر کُند و بدون شتاب به کار گرفته شده است. زمین دوبار خود را نشان داده است و دو حرکت را انجام داده است. بر خود زیورهایش را برگرفته است، چنانکه عروس در هنگام جلوه و ارائۀ خویش عمل میکند؛ و آن آرایش را مشتاقانه طلب کرده است و به سوی آن دویده است. آن را کسی تزیین نکرده و نیاراسته است ولی خودش خویشتن را آراسته است. اهل زمین غبغبهایشان را درهم کشیدهاند و یقین کردهاند – هرچند که یقینشان گمان و خیال است – که در زمین بر هر چیزی توانایی دارند؛ اما گمان چیزی از حق به دست نمیدهد و این مدتهای طولانی همه و همه جز لحظات خیالی زودگذری که همانند طیفهای مختلف زوال میپذیرند؛ در یکی از لحظات، در شبی یا روزی، فرمان خداوند به سوی آن سرزمین میآید و آن خیالات دروغین را در مدت زمانی به اندازۀ یک چشم بر هم زدن بلکه کوتاهتر درهم میپیچد: ﴿إِنَّمَآ أَمۡرُهُۥٓ إِذَآ أَرَادَ شَيًۡٔا أَن يَقُولَ لَهُۥ كُن فَيَكُونُ ٨٢﴾ [يس: ۸۲] «جز این نیست که فرمان او، چون چیزی را اراده کند، (این است) که به آن میگوید: «موجود شو» پس (بی درنگ) موجود میشود». آنگاه بنگر که دیگر زیوری نیست، بنگر که دیگر آرایشی نیست. سپس بنگر که آن مردم مغرور ناتوانتر از آن هستند که در عالم خیال، چراگاهها، مساکن و مزارعشان را به تصور درآورند. در سرزمینی که گیاهانش درو شده و خُرد شده و بادها آنها را به اطراف میپراکنند: ﴿حَتَّىٰٓ إِذَآ أَخَذَتِ ٱلۡأَرۡضُ زُخۡرُفَهَا وَٱزَّيَّنَتۡ وَظَنَّ أَهۡلُهَآ أَنَّهُمۡ قَٰدِرُونَ عَلَيۡهَآ أَتَىٰهَآ أَمۡرُنَا لَيۡلًا أَوۡ نَهَارٗا فَجَعَلۡنَٰهَا حَصِيدٗا كَأَن لَّمۡ تَغۡنَ بِٱلۡأَمۡسِۚ كَذَٰلِكَ نُفَصِّلُ ٱلۡأٓيَٰتِ لِقَوۡمٖ يَتَفَكَّرُونَ ٢٤﴾ [يونس: ۲۴].
سیوطی بعد از بیان این مطلب در همان باب مطالبی را که به استعاره مربوط میشود ذکر کرده و استعاره را به اعتبار ارکانش به پنج نوع تقسیم و برای هر یک از انواع استعاره به انبوهی از مثالها استشهاد کرده است. وقتیکه بر این سخن خداوند متعال گذشته است که میفرماید: ﴿وَٱلصُّبۡحِ إِذَا تَنَفَّسَ ١٨﴾ [التکویر: ۱۸] «و سوگند به صبح، هنگامیکه بدمد» آن را از باب استعارۀ محسوس برای محسوس با وجه محسوس قلمداد میکند و با این سخنش عنوان مذکور را توضیح میدهد: «بیرونآمدن نَفَس اندک اندک، برای بیرونآمدن اندک اندک نور از مشرق به هنگام برشکافتن فجر استعاره شده است و وجه مشترک آن دو به تدریج و پیاپیآمدن است و اینها همه محسوساند». [۹۰۲] یادش رفته است که در اینجا پدیدۀ شخصیت بخشیدن را متذکر گردد. پدیدهای که در قرآن با وضوح کامل آشکار است. در این آیه به صبح خلعت زندگی پوشانیده میشود، به طوریکه تبدیل به یک موجود زنده میشود که تنفس میکند. بلکه تبدیل به انسانی میشود دارای عواطف و درگیریهای روانی که زندگی را با تابشی از دهان و دندان خویش که با تبسمی پر عشوه و ناز باز شده است نورانی میسازد در حالیکه در نهایت آرامش تنفس میکند.
و نیز وقتیکه سیوطی این سخن خداوند متعال را تلاوت میکند که میفرماید: ﴿بَلۡ نَقۡذِفُ بِٱلۡحَقِّ عَلَى ٱلۡبَٰطِلِ فَيَدۡمَغُهُۥ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٞۚ﴾ [الأنبیاء: ۱۸] «بلکه ما حق را بر باطل میافکنیم، پس آن را درهم میشکند و ناگاه آن (باطل) نابود میشود، و وای بر شما (ای کافران) از آنچه توصیف میکنید» آن را فقط مشتمل بر نوعی از استعارۀ محسوس برای معقول با وجه عقلی میبیند «که قذف (پرتابکردن) و دمغ (کوبیدن) مستعارند و هر دو محسوس و حق و باطل مستعارله هستند و هردو معقول». [۹۰۳] نتیجه اینکه الهامی که در «قذف» هست و تابشی که در «دمغ» هست، با این تفسیر همچنان پیچیده میماند. اما زیبایی نص قرآن خودش کم مانده است که با فصاحت کامل دربارۀ خودش سخن بگوید: هنگامی که در آِن «حق» را در عالم خیال تصور کنیم – با آنکه معنای مجردی است – که همانند یک جسم نیرومند و خشن در جسم ناتوان و سبک باطل فرو میرود و باطل زیر لگدهای محکم حق که آن را میکوبد و میخواهد با خاک یکسان کند، لِه میشود و جانش درمیآید. به این ترتیب در این مَثَل تجسمکردن و شخصیتبخشیدن و تخیّل برانگیختن گرد یکدیگر میآیند: تجسمکردن در صورتگری حق به شکل یک جسم سنگین وزنی که آن را پرتاب کنند، به کار رفته است؛ شخصیت بخشیدن در کوبیدن و سپس بیجان کردن ایجاد میکند. اینها صداهای هولناکی است که میتواند همان صدای استخوانهای باطل باشد که در هم خُرد میشوند و سر و صدا میکنند. [۹۰۴]
وقتیکه سیوطی این سخن خداوند متعال را در توصیف جهنم میخواند: ﴿إِذَآ أُلۡقُواْ فِيهَا سَمِعُواْ لَهَا شَهِيقٗا وَهِيَ تَفُورُ ٧ تَكَادُ تَمَيَّزُ مِنَ ٱلۡغَيۡظِ﴾ [الملك: ۷-۸] «هنگامیکه در آن انداخته شوند، از آن نعرۀ (وحشتناک) میشنوند، در حالیکه آن میجوشد. از شدت خشم نزدیک است پاره پاره شود». در این صحنۀ هولانگیز فقط یک استعارۀ معقول برای محسوس با وجه مشترک عقلی پیدا میکند؛ با آنکه شخصیت قائلشدن برای جهنم در این آیه همان پدیدهای است که صحنه را لبریز از زندگی و حرکت میگرداند. جهنم خشمناک است و بغض گلوگیرش شده است و میخواهد خشم خود را به هنگامی که مجرمان را در آن میافکند فرو ببرد، گویا منظرۀ زشت و زنندۀ مجرمان نابسمانتر است از اینکه دوزخ بتواند تحمل کند و بر آن شکیبایی ورزد. این است که با زبانۀ شعلهاش در حالیکه میغرّد و شیهه میکشد، با آنان برخورد میکند و مُهل و قَطِران خود را در حالیکه میجوشد و فواره میزند پیشکش آنان میکند. تا جایی که کم مانده است سینهاش از کینۀ آنان و از نفرتی که نسبت به چهرههای سیاهشان دارد، منفجر گردد. بنابراین، در این تابلو استعارۀ معقول برای محسوس به تنهایی نیست، بلکه برای جهنم یک شخصیت انسانی به رعایت گرفته شده است که عکسالعملهای وجدانی و برخوردهای عاطفی دارد. این دوزخ است که مانند یک انسان ناله میزند. این دوزخ است که به خشم میآید و برآشفته میگردد و این دوزخ است که دارای روانی حساس گشته است! [۹۰۵]
نمیخواهیم مدعی بشویم که تحلیلهای گذشتگان از صحنههای هنری قرآن به آنان این فرصت را نبخشیده است که زیبایی این کتاب ارزشمند را درک کنند؛ بلکه میخواهیم بگوییم: درک آنان از این زیبایی طبعاً از روش آنان متأثر بوده است که برای قواعد بلاغت نخستین درجه را قائلند. اما این قاعدهپردازیها عیبهای بسیاری دارد که مهمترین آنها این است که وقتی (با این قاعدهپردازیها چشمۀ) عاطفه خشک میشود، ارزش بازسازی هنری را از آن صحنۀ ترسیمشده باز میگیرد. به همین جهت بر خود لازم میدانیم که بعضی از تحلیلهای موفقیتآمیز علمای سلف را نیز که توانستهاند زیبایی چهرهپردازی و تابلوسازی را در قرآن ارائه کنند، مورد تقدیر قرار دهیم.
سیوطی در تفسیر این سخن خداوند متعال که میفرماید: ﴿فَٱصۡدَعۡ بِمَا تُؤۡمَرُ﴾ [الحجر: ۹۴] «پس (ای پیامبر!) به آنچه مأمور شدهای آشکارا ابلاغ کن»! خلاصۀ آراء و نظریات علمای بلاغت را در رابطه با جایگزینشدن «اِصدَع» به جای «بَلِّغ» نقل میکند و حاشیهای که برای آن اقوال میزند، لحنی دارد که به انسان چنین میفهماند که وی این نکته را درک کرده است که استعاره در اینجا نوعی از مجسمساختن است همراه با برانگیختن نیروی تخیل نسبت به یک شیء معنوی مجرد. وی میگوید: «صدع» - که عبارتست از شکستن شیشه و امر محسوسی است – برای «تبلیغ» که امر معقولی است به استعاره گرفته شده است و وجه مشترک آن دو «تأثیر» است. «صدع» بلاغتش از «بَلِّغ» بیشتر است؛ هر چند که به همان معناست؛ زیرا تأثیر «صداع» رساتر از تأثیر تبلیغ است. گاه میشود که تبلیغ اثر نمیکند و «صدع» به طور قطع تأثیر دارد. [۹۰۶] گویا سیوطی، به تعبیر دیگری میگوید: آنچه آن حضرت فرمان یافته است مجسم شده و به صورت یک مادۀ بسیار شکننده درآمده است که میشود آن را بر شکافت و شکست. پس آن حضرت باید با نیروی هرچه تمامتر آن را درهم شکند و خُرد کند! و خوانندۀ این عبارت باید در عالم خیال تصور کند که صدای خُردشدن این مادهای را که درهم میشکند میشنود. به این ترتیب، کلمهای که در آیه ذکر شده است «اِصدَع» از هر کلمۀ دیگری دلالتش بر نفوذ تبلیغ پیامبر اکرم در دلها بیشتر است.
شما میتوانید ذوق هنری سیوطی را در تشخیص زیبایی این استعاره نیز تحسین کنید که در رابطه با سخن خداوند متعال: ﴿فَوَجَدَا فِيهَا جِدَارٗا يُرِيدُ أَن يَنقَضَّ فَأَقَامَهُۥ﴾ [الکهف: ۷۷] «آنگاه در آنجا دیواری یافتند که میخواست فرو ریزد، پس (خضر)آن را راست و استوار کرد». میگوید: «میل دیوار به فرو افتادن به کجشدن یک موجود زنده تشبیه شده است و آنگاه «اراده» (یُریدُ) که از ویژگیهای عقلاست برای آن در نظر گرفته شده است». [۹۰۷]
و نیز از این قبیل است سخن سیوطی در ذیل این فراز قرآنی: ﴿وَٱعۡتَصِمُواْ بِحَبۡلِ ٱللَّهِ جَمِيعٗا وَلَا تَفَرَّقُواْۚ﴾ [۹۰۸] [آل عمران: ۱۰۳] «به ریسمان خداوند همگی چنگ بزنید و پراکنده نشوید». پشت گرمی بنده خداوند و اطمینان بنده به حمایت او و رهایی از ناخوشیها تشبیه شده است به چنگزدن کسی که در پرتگاه افتاده است به ریسمان محکمی که از جای مرتفعی به پایین سرازیر شده و مطمئن است که هرگز نخواهد گسست.
همچنین، سخن وی در ذیل آیۀ ﴿وَتَرَكۡنَا بَعۡضَهُمۡ يَوۡمَئِذٖ يَمُوجُ فِي بَعۡضٖ﴾ [الکهف:۹۹] «و در آن روز (که جهان پایان میپذیرد) ما آنها را (چنان) رها میکنیم که در هم موج میزنند» میگوید: «اصل معنای «موج» حرکت آب است. بنابراین، تعبیر «موج» برای حرکت آنان بر سبیل استعاره است و وجه مشترک آن دو سرعت بالا و پائینرفتن و پیاپی یکدیگر آمدن به خاطر کثرت و فراوانی است». [۹۰۹]
خلاصه اینکه ما نمیخواهیم «مجسمگردانیدن»، «شخصیتبخشیدن» و «تخیلبرانگیختن» را با عبارت قدمای دانمشندان علوم بلاغت یعنی تشبیه و استعاره و مانند آن تعویض کنیم؛ زیرا این نامگذاریهای مختلف، کلیشههای ظاهری هستند که به هیچ وجه تماسی با جوهر موضوع ندارند. تنها چیزی که خواهانیم آن است که در صحنههای قرآنی از دیدن زندگی، حرکت و هماهنگی هنری غافل نمانیم که آشکارتر از آن است که پوشیده شود و نیرومندتر از آن است که فرو نهاده شود. به این ترتیب، ما بعد از این هر تابلوی حسی یا تخیلی را با همان تعبیری که مورد ترجیح ماست بیان میکنیم. گاهی با بهرهگیری از همان اصطلاحات قدیمی خواهد بود که زندگی در آن دوانیده شده و روح در آنها دمیده شده است و گاه با واژههای جدید آسان خودمان است که از قاعدهپردازی به دور است و تکلف و پیچیدگی را نمیپذیرد و زندگی را با قلممویی از جنس خود زندگی و با رنگهای روشن و رنگآمیزیهای بینظیرش به صورتگری میپردازد.
[۹۰۱] اتقان، ج ۲، ص ۷۰- ۷۱؛ تلخیص البیان عن مَجازات القرآن، شریف رضی، ص ۱۵۵. ﴿أَخَذَتِ ٱلۡأَرۡضُ زُخۡرُفَهَا﴾ یعنی: زیورهای خود را بر تن پوشید، با گلها و شکوفههای رنگارنگ و باغها و بوستانهای گوناگون، چنانکه گویند: «أخذت المرأة قناعها». [۹۰۲] اتقان، ج ۲، ص ۷۴. زیباتر از این، سخن شریف رضی است (در: مجازات القرآن، ص ۳۶۰). «تنفس در اینجا عبارتست از خروج شعاع روشنایی صبح از عُموم تیرگی و تاریکی شب؛ چنانکه گویی از اندوهی پایدار رهایی یافته است، یا چنانکه گویی از هم و غم روزگار آسوده شده است». [۹۰۳] همان مأخذ. [۹۰۴] شریف رضی بسیار درست دریافته است، آنجا که یادآور شده است که «دَمغ» تنها با فرودآمدن اشیاء سنگین تحقق پیدا میکند و آن فرودآمدن و فرودآوردن نیز باید از روی چیرگی و برتریجویی بوده باشد. گویی حق محکم بر فرقِ سرِ باطل کوبیده است و آن را تباه ساخته است (مجازات القرآن، ص ۲۲۸). [۹۰۵] شریف رضی این تصویر زیبا را از آنجا دریافته و فرا گرفته است که دیده است خداوند سبحان آتش دوزخ را همانند شخصی خشمگین و سخت دُژَم توصیف فرموده است که انتظار میرود در انتقامجویی، بسیار سخت عمل کند و زدن، کوبیدن و به دردآوردن را از حد بگذارند» (مجازات القرآن، ص ۳۳۹). [۹۰۶] اتقان، ج ۲، ص ۷۵؛ نیز مقایسه کنید با: مجازات القرآن، شریف رضی، ص ۱۸۹. سیوطی در تفسیر این آیه از ابن ابی اصبع نقل میکند که معنای این عبارت این است که: تمامی آنچه را که به تو وحی شده است با صراحت بیان کن و تمامی آنچه را که مأمور به بیان آن شدهای تبلیغ کن، هرچند که این کار تو بر بعضی دلها سخت ناگوار آید و از هم بپاشند! وجه شَبَه میان این دو عبارتست از اثری که سخن به صراحتگفتن در دلها دارد و انعکاس آن در چهرهها به صورت در همکشیدگی یا گشادگی آشکار میگردد و نشانههای انکار و ناخوشایندی، یا شادمانی و خرسندی در چهرهها مشاهده میشود؛ همانگونه که شکافها و در همشکستگیها بر روی شیشۀ شکسته آشکار میگردد (اتقان، ج ۲، ص ۹۲). [۹۰۷] اتقان، ج ۲، ص ۷۶، مقایسه کنید با: برهان، ج ۲، ص ۲۹۱؛ نیز با: تأویل مشکل القرآن، ابنقتیبه، ص ۱۰. [۹۰۸] بنگرید به: اتقان، ج ۲، ص ۷۶. [۹۰۹] اتقان، ج ۲، ص ۷۴؛ نیز مقایسه کنید با: مجازات القرآن، ص ۲۱۷.