[نظریهی مؤلف]
ما در عین حال که همین تعریف آخری (تعریف مشهور) را برای «مکی» و «مدنی» میپذیریم، ولی از شما خوانندهی گرامی پنهان نمیداریم که در هر سه تعریف مذکور که از «مکی» و «مدنی» به دست داده شد، هر سه عنصر «زمان»، «مکان» و «اشخاص» - به طور یکسان – وجود دارند. [۴۵۹] علاوه بر این، ما یک عنصر چهارمی را نیز در تعریف «مکی» و «مدنی» میبینیم که بر اهل دقت و بصیرت نیز پوشیده نیست و آن عنصر «موضوع» است.
به عنوان نمونه، سورهی ممتحنه (سورهی شصتم قرآن) را در نظر بگیرید. از آغاز تا پایان این سوره در مدینه نازل شده است [۴۶۰]و طبعاً پس از هجرت نازل شده است، این هم از نظر زمان. اما از نظر اشخاصی که مخاطب این سوره قرار گرفتهاند، روی سخن این سوره با اهل مکه است و از نظر موضوعی شامل یک تربیت اجتماعی است که دلهای مسلمانان را به نور معرفت، ایمان و اخلاق اسلامی میآراید. به همین جهت، دانشمندان علوم قرآنی، این سوره را در ردیف «ما نزل بالمدینة وحکمه مکي» (یعنی: آیات و سورههایی که در مدینه نازل شدهاند و حکمشان مکی است) آوردهاند. [۴۶۱]
نمونهی دیگر: [آیهی ۱۳، سورهی الحجرات:] ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ إِنَّا خَلَقۡنَٰكُم مِّن ذَكَرٖ وَأُنثَىٰ وَجَعَلۡنَٰكُمۡ شُعُوبٗا وَقَبَآئِلَ لِتَعَارَفُوٓاْۚ﴾ «ای مردم! بیشک ما شما را از یک مرد و زن آفریدیم، و شما را تیرهها و قبیلهها قرار دادیم، تا یکدیگر را بشناسید». از نظر «مکان» در مکه نازل شده است. از نظر «زمان» روز فتح مکه نازل شده است (یعنی در سال هشتم هجرت) و از نظر «موضوع» هدف آن دعوت مردم به همزیستی مسالمتآمیز و آگاهیدادن انسانها به این که همه از یک پدر و مادرند و هرگونه تبعیض نژادی و طبقاتی و غیره غلط است. اما از نظر «اشخاص»، روی سخن آیه هم با اهل مکه است و هم با اهل مدینه. به همین جهت، دانشمندان علوم قرآنی، این آیه را نه مطلقاً «مکی» نامیدهاند و نه مشخصاً «مدنی» دانستهاند، بلکه آن را در ردیف «ما نزل بمكة وحكمه مدني» (یعنی: آیات و سورههایی که در مکه نازل شدهاند و حکمشان مدنی است) محسوب داشتهاند. [۴۶۲]
اما این که ما بدون هیچ تردیدی تقسیم آیات و سورههای قرآن را به مکی و مدنی با در نظر گرفتن عنصر زمان بر تقسیمات و تعریفات دیگر ترجیح دادیم، برای این است که موضوع «مکی» و «مدنی» پیوند استواری با تاریخ دارد و در چنین مواردی ما نمیتوانیم تقسیمبندی مکانی داشته باشیم. به ویژه اگر بخواهیم آیات و سورههایی را که در آغاز، میانه و پایان دوران اقامت پیغمبر اکرم در مکه یا در مدینه نازل شدهاند، دقیقاً مشخص سازیم، زیرا پیگیری این دورانهای پیاپی طبعاً گزینش یک ترتیب زمانی را بدیهی میسازد، به طوری که جای هیچگونه تردیدی باقی نمیماند. میماند تعیین اشخاصی که آیات در رابطه با آنان نازل شدهاند و دستهبندی موضوعات که دو کار جداگانهاند و در روند ترتیب تاریخی و زمانی نزول آیات و قرآن و نیز در لابلای صفحات تاریخ و تفسیر که وقایع و حوادث اسلام را دستهبندی میکنند، جایگاه مناسب خود را مییابند.
امتیاز به کار گرفتن این روش تاریخی – زمانی – در تقسیمبندی آیات و سورههای مکی و مدنی قرآن این است که حالات روانی مسلمانان، شرایط و تحولات اجتماعی در جامعهی نوبنیاد اسلامی از نظر دور نمیمانند، تأثیرات محیط زیست در زندگی انسان به دست فراموشی سپرده نمیشود و صاحبنظران و محققان علوم قرآنی از دیرباز این روش را دستور کار خویش قرار دادهاند و آنچنان کار را سخت گرفتهاند که گفتهاند: کسی که مراحل مختلف دعوت پیامبر اسلام را دقیقاً باز نشناخته است، حق ندارد به تفسیر کتاب خدا بپردازد! به تعبیر دقیقتر، در اقیانوس بیکران آیات قرآن و سخنان خداوند به غواصی مشغول بشود و در نتیجه مانند غواصان ناشی و بیتجربه، بیهوده زیر و بالا برود و دست و پا بزند!
ابوالقاسم حسن بن محمد بن حبیب نیشابوری [۴۶۳] میگوید: «مِن أَشرَفِ علومِ القرآنِ علمُ نزولِهِ وجهاتِه و ترتيبُ ما نُزِّلَ بِمَكَّةِ اِبتدائاً و وَسَطاً واِنتِهاءً و ترتيبُ ما نُزِّل بالمدينةِ كذلكَ، ثُمَّ ما نُزِّل بِمَكَّةِ وحكمِهِ مدنيٌ و ما نُزِّلَ بالمدينةِ و حكمِهِ مكِّيٌ». [۴۶۴]
چنانکه ملاحظه میفرمایید، ابوالقاسم نیشابوری صریحاً به تقسیم آیات و سورههای قرآن از نظر نزول به شش مرحلهی زمانی اشاره کرده است: سه مرحلهی ابتدائی، میانی و پایانی در مکه و سه مرحلهی ابتدائی، میانی و پایانی در مدینه. بنابراین، کاری که بعضی خاورشناسان کردهاند و آمدهاند آیات و سورههای قرآن را بر پایهی شأن نزول آنها مرتب کردهاند و نزول تدریجی قرآن را به شش یا چهار مرحله تقسیم کردهاند [۴۶۵]- چنانکه اندکی پس از این خواهیم دید – به خودی خود اشکالی ندارد. زیرا علمای اعلام نیز چنین کاری را کردهاند. اشتباهات و کجرویها از آنجا شروع میشود که پیگیری ترتیب زمانی نزول قرآن بدور از روایات صحیح دنبال میشود و پندارهای بیپایه و اساس مبنای تقسیمبندی آیات و سورههای قرآنی میگردد.
اگر سخن ابوالقاسم نیشابوری را دنبال کنیم، مشاهده میکنیم که وی پس از آن که بر روش تقسیمبندی «تاریخی – زمانی» آیات و سورههای قرآن تأکید میکند، بیدرنگ جزئیاتی را نیز در رابطه با این روش متذکر میشود که در نظر ما کوچک و پیش پا افتاده مینماید، ولی از دیدگاه وی فوق العاده اهمیت دارد و قابل دقت است؛ او دانستن همین جزئیات را هم برای هر کس که بخواهد به تفسیر قرآن بپردازدواجب میشمرد. میگوید: «و نیز مفسران محقق باید به خوبی باز بشناسند آیات و سورههایی را که در مکه نازل شدهاند در رابطه با اهل مدینه؛ آیات و سورههایی را که در مدینه نازل شدهاند در رابطه با اهل مکه؛ آیاتی که در سیاق آیات مدنی قرار دارند ولی به نظر میرسد که مکی باشند؛ و به عکس آیاتی که در سیاق آیات مکی قرار دارند، ولی به نظر میرسد که مدنی باشند؛ آیاتی که در جُحفه [۴۶۶] نازل شدهاند؛ آیاتی که در بیتالمقدس نازل شدهاند؛ آیاتی که در طائف نازل شدهاند؛ آیاتی که در حدیبیه نازل شدهاند؛ سورههایی که شب هنگام نازل شدهاند و آیات و سورههایی که در وقت روز نازل شدهاند؛ آیات و سورههایی که جبرئیل را در موقع نزول وحی آنها عدهای از فرشتگان همراهی میکردهاند و آیات و سورههایی که جبرئیل به تنهایی برای ابلاغ آنها نزد پیغمبر اکرم آمده است؛ آیات مدنی در سورههای مکی و آیات مکی در سورههای مدنی؛ آیات و سورههایی که (نوشتههایشان) از مکه به مدینه برده شده (و در مدینه خوانده شدهاند) و آیات و سورههایی که (نوشتههایشان) از مدینه به مکه برده شده است و آیات و سورههایی که از مدینه به سرزمین حبشه برده شده است؛ آیات مجمل؛ آیاتی که با توضیح کامل همراه هستند؛ آیاتی که به صورت رمزی آمدهاند؛ آیات و سورههایی که اختلافی هستند و بعضی میگویند: مکی هستند و بعضی میگویند مدنی هستند. این موارد جمعاً ۲۵ مورد میشود که هر کس شناخت کافی از آنها نداشته باشد و نتواند آیات را با توجه به همهی این جهات از یکدیگر باز شناسد، برای او روا نیست که در رابطه با مفاهیم کتاب خداوند متعال سخن بگوید!». [۴۶۷]
ما خود اعتراف میکنیم به این که در گنجایش کار ما نیست که در اینجا همهی آن جهات مختلف را در تقسیمبندی و بازشناسی آیات قرآن به تفصیل مطرح سازیم؛ زیرا تحقیق دربارهی هریک از این جهات یک مجلد کامل را فرا میگیرد و تازه هیهات که آنطور که باید و شاید مطلب را برساند و همهی جوانب موضوع را بررسی کند. بنابراین، فقط به خاطر آن که نشان بدهیم که علمای اسلامی چه زحماتی را در راه پیگیری مراحل مختلف وحی بر خود همواره داشتهاند، اشارهی مختصری خواهیم داشت به بعضی از روایات و نظریاتی که در مقام توصیف آیات مکی و مدنی قرآن به این اکتفا نکردهاند که بگویند: این آیات مکی است یا مدنی است. یا پیش از هجرت نازل شده است یا بعد از هجرت نازل شده است، بلکه توجهشان به این کتاب بزرگ آسمانی فراتر از اینها بوده است و بالاترین درجهی تدقیق، تحقیق، کاوش و پژوهش را در این راه به کار گرفتهاند و گستردهترین تفصیلات و کوچکترین جزئیات از نظر تیزبینشان دور نمانده است.
به عنوان مثال، وقتی به طور کلی دیدهاند که بیشتر آیات قرآن در وقت روز نازل شدهاند [۴۶۸] بنابراین، توجه خود را معطوف این نکته گردانیدهاند که پیگیری کنند که نزول کدام یک از آیات و سورههای قرآن از این قاعده مستثنا هستند و مثلاً به سورهی مریم رسیدهاند و دیدهاند که آری، سورهی مریم شب هنگام نازل شده است:
طبرانی [۴۶۹] از ابومریم غسانی نقل کرده است که گفت: نزد رسول خدا ج رفتم و گفتم: امشب همسر من یک فرزند دختر زاییده است! پیغمبر اکرم ج فرمود: «برای من هم امشب سورهی مریم نازل گردید. نام او را مریم بگذار!» [۴۷۰]
آیات نخستین سورهی فتح (سورهی چهل و هشتم قرآن) نیز شب هنگام نازل شدهاند. در صحیح بخاری از عمر نقل شده است که گفت: پیامبر اکرم ج فرمود: «امشب سورهای بر من نازل شد که از هر آنچه خورشید بر آن میتابد برای من ارزشمندتر است! آنگاه شروع به خواندن فرمود: ﴿إِنَّا فَتَحۡنَا لَكَ فَتۡحٗا مُّبِينٗا ١...﴾ [۴۷۱] ]الفتح: ۱[ «به راستی ما برای تو (فتح و) پیروزی آشکاری مقرر کردهایم».
آیات نخستین سورهی حج (سورهی بیست و دوم قرآن) نیز شبانه بر آن حضرت نازل شد: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ ٱتَّقُواْ رَبَّكُمۡۚ إِنَّ زَلۡزَلَةَ ٱلسَّاعَةِ شَيءٌ عَظِيمٞ ١...﴾ «ای مردم! از پروردگارتان بترسید، بدون شک زلزلهی قیامت حادثهی عظیمی است». این آیات شبانگاه، هنگامی که پیامبر اکرم از جنگ با قبیلهی بنیالمصطلق که شاخهای از خزاعه بودند، باز میگشت و مسلمانان – به فرمان پیغمبر – در حال حرکت بودند، نازل شد. [۴۷۲]
اگر این چنین، روایات صحیح را مأخذ کار خویش قرار دهیم، به آنجا میرسیم که حتی میتوانیم دریابیم که آیات قرآنی در آغاز شب یا در ساعات نیمه شب و یا سحرگاهان بر پیغمبر اکرم ج نازل شده است؟!
من همین لحظه میتوانم حضرت رسول اکرم را بنگرم که در رکعت دوم نماز صبح است و آیهی ۱۲۸ سورهی آل عمران بر او نازل میشود: ﴿لَيۡسَ لَكَ مِنَ ٱلۡأَمۡرِ شَيءٌ...﴾ «هیچ چیز از کار (بندگان) در دست تو نیست...».
من هم اکنون میتوانم حضرت رسول اکرم را در خیمهی چرمینی در حال استراحت بنگرم! من میبینم گروهی از یارانش گرداگرد خیمه میگردند و از او پاسداری میکنند و پاسی از شب گذشته است که خداوند آیهی ۶۷ سورهی المائده را بر او نازل میفرماید: ﴿وَٱللَّهُ يَعۡصِمُكَ مِنَ ٱلنَّاسِ...﴾ «و الله تو را از (شر) مردم حفظ میکند».
من هم اینک میتوانم حضرت رسول اکرم را در خانهی ام سلمه ام المؤمنین بنگرم، در حالی که دو سوم شب گذشته است [۴۷۳]و ساعتی پس از نیمه شب، آیهی ۱۱۸، سورهی التوبة بر آن حضرت نازل میشود: ﴿وَعَلَى ٱلثَّلَٰثَةِ ٱلَّذِينَ خُلِّفُواْ...﴾ [۴۷۴] «و به آن سه نفری که (از جنگ تبوک) تخلف نمودند، (لطف و احسان نمود)».
گاه میشده است که نزول وحی در یک شب زمستانی صورت گرفته است که هوا بسیار سرد بوده است. راوی، حتی از توصیف سرمای آن شب نیز نمیگذرد و این به خاطر اصرار فراوانی است که این پاسداران فرهنگ اسلامی از خود نشان میدهند که به جهانیان اعلام کنند که آین آیات قرآنی در چنین شرایط سخت و طاقتفرسایی نازل شدهاند.
به طور کلی، مسائل بسیار جزئی را – هر چند از نظر ما پیش پا افتاده هستند – راویان برای آنها ارزش دینی و اجتماعی فراوان قائلند و بر همین پایه، احساس مسئولیت میکنند تا با کمال امانت و دقت، تصویر واقعی هریک از این موارد جزئی را ترسیم کنند و بدون کم و زیاد – مطابق با اصل – ارائه دهند. به این نمونه توجه کنید:
در شب جنگ خندق (لیلة الاحزاب) مردم همه از اطراف رسول خدا پراکنده میشوند مگر دوازده نفر. پیغمبر اکرم صحابی بزرگوار حذیفه را مخاطب قرار میدهد و میگوید: برخیز سری به اردوی دشمن بزن و خبری از آنجا برای ما بیاور! حذیفه پاسخ میدهد: یا رسول الله! سوگند به خداوند که تو را به حق مبعوث گردانیده است، فرمان تو را اجابت نکردم و برنخاستم بروم مگر از روی رودربایستی!... از بس هوا سرد بود! آنجا بود که خداوند آیهی ۹ سورهی الأحزاب را نازل فرمود: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱذۡكُرُواْ نِعۡمَةَ ٱللَّهِ عَلَيۡكُمۡ إِذۡ جَآءَتۡكُمۡ جُنُودٞ فَأَرۡسَلۡنَا عَلَيۡهِمۡ رِيحٗا وَجُنُودٗا لَّمۡ تَرَوۡهَاۚ وَكَانَ ٱللَّهُ بِمَا تَعۡمَلُونَ بَصِيرًا ٩﴾ [۴۷۵] «ای کسانیکه ایمان آوردهاید! نعمت الله را بر خود به یاد آورید، هنگامیکه لشکرهایی به سوی شما آمدند، پس ما تند باد (سختی) بر آنها فرستادیم، و لشکرهایی (از فرشتگان) که آنها را نمیدیدید، (و آنها را درهم کوبیدیم) و الله به آنچه انجام میدهید؛ بیناست».
همچنین، میبینیم آیات مربوط به غزوهی تبوک در شدت گرمای تابستان نازل شدهاند که یکی از منافقان میگوید: «لا تَنفِروا في الحَرِّ!:در این هوای سوزان به جنگ نروید» و خداوند در آیهی ۸۱، سورهی التوبة ضمن نقل سخن آن منافق میفرماید: ﴿وَقَالُواْ لَا تَنفِرُواْ فِي ٱلۡحَرِّۗ قُلۡ نَارُ جَهَنَّمَ أَشَدُّ حَرّٗا﴾ [۴۷۶] «گفتند: «در این گرما، (برای جهاد) بیرون نروید»، (ای پیامبر! به آنان) بگو: «آتش جهنم (از این) گرمتراست» اگر در مییافتند».
بیشتر آیات قرآن در حضر نازل میشده است (که از آنها تعبیر به «حَضَری» میشود) ولی تلاش و کوشش و رفت و آمد پیغمبر اکرم در راه تبلیغ آیین اسلام لازمهاش این بوده است که گاه در حال سفر نیز به آن حضرت وحی میرسیده است تا قوت قلبی برای او باشد و او را در جهاد با کفار پابرجایتر گرداند و بسیار دیده میشود که راویان، شأن نزول اینگونه آیات را با عباراتی نظیر این عبارت بیان میکنند: «نزلت الآيةُ أو الآيات عَلى النبيِ ج في مسيرٍ لَهُ» «این آیه یا این آیات در حال سفر بر پیغمبر اکرم نازل گردیده است» و غالباً خصوصیات مکان و زمان این سفرها را نیز بازگو میکنند:
- بیهقی در کتاب دلائل النبوة آورده است که آیات پایانی سورهی نحل در محل «اُحُد» بر پیغمبر اکرم نازل گردید، در حالی که بر بالین عمویش حمزه که شهید شده بود ایستاده بود. [۴۷۷]
زندگی پیامبر بزرگوار اسلام عبارتست از یک زنجیرهی جهاد پیاپی و تلاش و کوشش مداوم. به همین جهت، بسیاری از آیات قرآن در گیرودار غزوات بر آن حضرت نازل گردیده است:
- در جنگ بدر، به دنبال پایانپذیرفتن جنگ بدر، آیات نخستینِ سورهی انفال نازل گردید. [۴۷۸]
- در (سال شش هجرت) زمانی که پیامبر اکرم و یارانش برای انجام عمره در حدیبیه منزل کرده بودند، آیهی ۱۸۹، سورهی البقره: ﴿وَلَيۡسَ ٱلۡبِرُّ بِأَن تَأۡتُواْ ٱلۡبُيُوتَ مِن ظُهُورِهَا وَلَٰكِنَّ ٱلۡبِرَّ مَنِ ٱتَّقَىٰ﴾ [۴۷۹] «... و نیکوکاری آن نیست که (در حال احرام) از پشت خانهها وارد شوید، بلکه نیکوکار کسی است که تقوا پیشه کند، و به خانهها از درهایشان وارد شوید، و از الله بترسید تا رستگار شوید» نازل شد.
- در غزوهی تبوک، آیهی ۷۶، سورهی بنی اسرائیل ﴿وَإِن كَادُواْ لَيَسۡتَفِزُّونَكَ مِنَ ٱلۡأَرۡضِ لِيُخۡرِجُوكَ مِنۡهَاۖ وَإِذٗا لَّا يَلۡبَثُونَ خِلَٰفَكَ إِلَّا قَلِيلٗا ٧٦﴾ [۴۸۰] «و نزدیک بود (با مکر و توطئه) تو را از (سرزمین) (مکه) بلغزانند، تا ترا از آن بیرون کنند، (و اگر چنین میکردند) آنگاه پس از تو جز مدت کمی (باقی) نمیماندند» نازل شد.
- سیوطی چندین نمونهی دیگر را در زمینههای مذکور در جای خودش در کتاب اتقان آورده است. [۴۸۱]
- شب اِسراء و معراج از نظر محاسبهی زمانی، یک شب به حساب میآید، ولی در علم ازلی خداوندی جزئی از فاصلهی نامحدود و بینهایت ازلیت و ابدیت است؛ بعضی از آیات قرآن در آن شب مقدس نازل شده است. در حدیث صحیح آمده است که آیهی ۴۵، سورهی الزخرف که خداوند میفرماید: ﴿وَسَۡٔلۡ مَنۡ أَرۡسَلۡنَا مِن قَبۡلِكَ مِن رُّسُلِنَآ أَجَعَلۡنَا مِن دُونِ ٱلرَّحۡمَٰنِ ءَالِهَةٗ يُعۡبَدُونَ ٤٥﴾ «و از پیامبرانی که پیش از تو فرستادیم بپرس: آیا غیر از (الله) رحمان، معبودانی برای پرستش قرار دادیم؟!». در بیتالمقدس بر پیغمبر اکرم نازل شد، در آن شبی که خداوند آن حضرت را به صورت خارقالعادهای از مسجدالحرام به مسجدالاقصی سیر داد. [۴۸۲] از این جالبتر، دو آیهی آخر سورهی بقره – چنانکه ابن العربی گفته است: «در فضای میان آسمان و زمین نازل شده است، [۴۸۳] آن هنگام که محمد ج در معراج سرگرم دیدن آیات بزرگ پروردگارش بود».
آینه دقت و نکتهسنجی در پیگیری و به حسابآوردن موارد جزئی که چه بسا در نظر بسیاری از این راویان بیهوده و بیاهمیت جلوه میکرده است و در عین حال، همهی اين موارد را جزء به جزء نقل کردهاند، یک توضیح و تفسیر بیشتر ندارد و آن راستگویی این روایان است و این صداقت و دقت به ما اطمینان میدهد که میتوانیم در بالاترین حد ممکن در جهت تشخیص آیات مکی و مدنی قرآن به روایات آنان اعتماد کنیم.
علمای اسلامی بر همین پایهی دقت و نکتهسنجی که از آن سخن گفتیم، حتی مشخص کردهاند آیاتی را که در سورههای مکی قرار دارند و شباهتی به آیات نازل شده در مدینه دارندو همچنین آیاتی را که در سورههای مدنی قرار دارند و شباهتی به آیات نازل شده در مکه دارند. [۴۸۴] منظورشان از این شباهت کاملاً معلوم است. در مقام تعیین سورههای مکی و مدنی، کلیشهی کلی سوره را در نظر میگیرند (و مکیبودن و مدنیبودن آن را تعیین میکنند) و آنگاه آیاتی را که در آن سوره قرار دارند، همینقدر که بعضی از نشانههای لازم را داشته باشند، مطابق همان عنوان مکی و یا مدنی که برای سوره تعیین کردهاند، «مکی» یا «مدنی» میشمرند. مثلاً اگر در سورهی هود که مکی است، این آیه را یافتید که میفرماید: ﴿وَأَقِمِ ٱلصَّلَوٰةَ طَرَفَيِ ٱلنَّهَارِ وَزُلَفٗا مِّنَ ٱلَّيۡلِۚ...﴾ [۴۸۵] ]هود: ۱۱۴[ «و (ای پیامبر!) در دو طرف روز، و ساعاتی از شب، نماز را بر پادار...» با آن که نشانههای متعددی را از آیات مدنی قرآن با خود دارد، هیچ ضرورتی ندارد که آن را «مدنی» حساب کنید. یا مثلاً وقتی سورهی انفال را که «مدنی» است، تلاوت میکنید و به این آیه میرسید که میفرماید: ﴿وَإِذۡ قَالُواْ ٱللَّهُمَّ إِن كَانَ هَٰذَا هُوَ ٱلۡحَقَّ مِنۡ عِندِكَ فَأَمۡطِرۡ عَلَيۡنَا حِجَارَةٗ مِّنَ ٱلسَّمَآءِ أَوِ ٱئۡتِنَا بِعَذَابٍ أَلِيمٖ ٣٢﴾ ]آیهی ۳۲[، [۴۸۶] «و (به یاد آور) آنگاه که گفتند: «پروردگارا! اگر این (قرآن) حق است، و از جانب توست، پس از آسمان سنگی بر ما بباران، یا عذاب دردناکی بر ما بفرست». نباید فوراً حکم کنید به این که این آیه استثناء «مکی» است و در این سورهی «مدنی» قرار گرفته است، اگرچه همانندی فراوانی با آیات مکی قرآن دارد.
چه بسیار میشود که شباهتهای نزدیکی که میان آیات مکی و مدنی قرآن وجود دارد، محققان شتابزده را از پیگیری یک مرحلهی بسیار حساس در تاریخ پیشرفت و گسترش آیین اسلام باز میدارد. این محققان دیگر فرصت آن را پیدا نمیکنند که به این نکته رسیدگی کنند که در بعضی شرایط لازم میشده است که آیات نازلشدهی قرآن از جایی به جایی دیگر برده شود (و در آنجا برای مردم خوانده شود)، بنابراین، محل نزول، محل ابلاغ و تلاوت آن آیات متفاوت بوده است. اما دانشمندان و صاحبنظران مورد اعتماد ما همهی این نکات را در نظر گرفتهاند و همه را برای ما بیان کردهاند. آنچنان که هر آیه آیهی قرآن تاریخ مخصوصی دارد، بلکه میتوان گفت: هر کلمه کلمهی قرآن شرح حال و شناسنامهی ویژهای دارد:
- شیخ المفسرین طبری، برای ما بازگو میکند که آیهی ۲۱۷، سورهی البقره: ﴿يَسَۡٔلُونَكَ عَنِ ٱلشَّهۡرِ ٱلۡحَرَامِ قِتَالٖ فِيهِۖ...﴾ «از تو درباره جنگ کردن در ماه حرام، میپرسند...». از مدینه به مکه برده شده است. [۴۸۷]
- قرطبی [۴۸۸] به ما میگوید که آیهی ۲۷۸ سورهی البقره: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَذَرُواْ مَا بَقِيَ مِنَ ٱلرِّبَوٰٓاْ...﴾ «ای کسانیکه ایمان آوردهاید! از الله بترسید و آنچه از (مطالبات) ربا باقی مانده است رها کنید؛ اگر مؤمن هستید...». همراه آیات نخستین سورهی التوبة از مدینه به مکه برده شده است و علی بن ابی طالب در مکه در روز عید قربان آن آیات را برای مردم خوانده است؟
وقتی میبینیم دانشمندان ما این چنین میکوشند تا همهی ریزه کاریها را در روایات بیابند و ثبت و ضبط کنند تا بتوانند سورههای قرآن را مطابق پیامدها و تحولات اجتماعی دوران رسالت پیغمبر اکرم با رعایت دقیقترین جزئیات آن مرتب گردانند، بیاختیار هوش از سرمان میرود وقتی که میشنویم خاورشناسان (دایههای دلسوزتر از مادر) آه و واویلا سر میدهند که با استناد به این روایات و اعتماد به این راویان چه کاری میتوان ساخت؟! و تردید میکنند که بشود با اعتماد به سیرهی نبوی و روایات صحیحی که گزارشگر وقایع و حوادث جزئی و کلی عصر حضرت رسول اکرم و دوران تنزیل قرآن هستند، آیات قرآن را مرتب گردانید! [۴۸۹]
واقعاً عجیب است که این خاورشناسان چنین میپندارند که توانایی آن را خواهند داشت که با کنار زدن همهی روایات صحیحی که در این زمینه در دست است، ترتیبی برای آیات و سورههای قرآن دست و پا کنند، حال اگر این شیوه را داشتند که با سختگیری تمام به بررسی روایات بپردازند و روایات مُسنَد و صحیح را دستچین کنند و آنها را مبنای ترتیب زمانی نزول آیات قرآن قرار دهند، اشکالی نداشت. دانشمندان اسلامی نیز این شیوه را داشتهاند و دارند که به هیچ وجه حاضر نمیشوند روایات ضعیف را چه در تشخیص مکی و مدنی قرآن و چه در موضوعات دیگری که میتواند پرتوی بر پیگیری مراحل تنزیل قرآن بتاباند و ترتیب سورهها، آیات قرآن،سیر تدریجی تعالیم قرآن و بیان معارف اسلامی را در آن مشخص سازند، بپذیرند.
ناگفته نماند که بین خاورشناسان نیز کسانی پیدا میشوند که موضوع مورد بحث را در سطحی مورد بررسی قرار دادهاند که چندان تفاوتی با طرز کار ما ندارد: استاد گریم H.Grimme روایات و اسناد و مدارک اسلامی را مبنای کار خود قرار داده و به ترتیب سورههای قرآن همت گماشته است. [۴۹۰] اما با وجود این، دو ایراد اساسی به کار او وارد است:
اولاً: آنچنانکه باید و شاید به پاکسازی روایات و تشخیص صحیح و سقیم آنها نپرداخته است و مانند دیگر خاورشناسان در این راه وامانده است و در نتیجه، باکی نداشته است از این که ترتیب قرآن را مبتنی بر پایههای سست و پوسیدهای که از یک سلسله روایات ضعیف و گاهی مردود و مجهول تشکیل شدهاند، قرار دهد.
ثانیاً: در ضمن کار طرحی را که در آغاز کار برای تحقیق خودش در نظر گرفته و بر خودش فرض کرده است که آن شیوه را از دست نگذارد و روایات را همواره محترم شمارد؛ به دست فراموشی سپرده است و در نتیجه در بسیاری از موارد، در پایان کار سر از نظریۀ نولدکه خاورشناس آلمانی درآورده است و در توصیف و پیگیری مراحل پیاپی تنزیل وحی قرآنی بارها با نولدکه همعقیده شده است. [۴۹۱] در حالیکه نولدکه Noldeke واقعاً معتقد بوده است که ترتیب زمانی آیات قرآن را فارغ از روش اسلامی این موضوع تهیه و تنظیم باید کرد و برای خودش روش نوینی اتخاذ کرد که بسیاری تحت تأثیر روش او قرار گرفتند و از او پیروی کردند. این ترتیب زمانی پیشنهادی نولدکه، اندک اندک اذهان همۀ خاورشناسان را به خودش مشغول داشته و سهمگینترین اشتباهات را موجب گردیده و بزرگترین خطرات را برای جهان تحقیقات قرآنی دربر داشته است!
در اروپا در نیمۀ قرن نوزدهم کوششهایی به منظور مرتبکردن سورههای قرآن با ترتیب زمانی و تحقیق و بررسی مراحل تاریخی نزول قرآن به عمل آمد. از جمله: ویلیام موير William Muir بود که مراحل نزول قرآن را به شش مرحله تقسیم کرد: پنج مرحله در مکه و مرحلۀ ششم در مدینه. [۴۹۲] وی برای این کار، نخست اسناد و مدارک مربوط به سیرۀ پیغمبر اکرم را مورد تحقیق و نقد دقیق قرار داد و اطلاعات تاریخی بسیاری فراهم آورد و تا حدود زیادی سیرۀ پیغمبر اکرم را مبنای کار ترتیب آیات و سورههای قرآن قرار داد. [۴۹۳] اما با وجود این دچار اشتباهات متعددی شد و روایات سست و ضعیفی را نیز در مبانی کار خویش داخل گردانید. از این جهت میتوان کار او را با گریم Grimme مقایسه کرد.
دیگری ویل Weil بود که کار خود را در سال ۱۸۴۴ میلادی آغاز کرد و در سال ۱۸۷۲ به صورت نهائی ارائه داد. ویل اصولاً توجهی به روایات و اسناد و مدارک اسلامی ندارد [۴۹۴] و به همین جهت است که روش تحقیق او از نظر بلاشر «حقیقتاً تنها روشی است که به ثمر میرسد»! [۴۹۵] و پیش از بلاشر نولدکه روش ویل را نقطۀ آغازی برای بیباکانهترین اقدام در جهت یافتن ترتیب زمانی نزول آیات قرآن دانسته بود و روش وی را مبنای کار خودش نیز قرار داد و تحقیق خودش را بر بسیاری از مبانی ویل است وار گردانید.
ویل Weil مراحل نزول قرآن را به چهار مرحله تقسیم کرد: سه مرحله در مکه و مرحلۀ چهارم در مدینه. نولدکه نیز در سال ۱۸۶۰ میلادی که کتاب او دربارۀ «تاریخ قرآن» [۴۹۶] برای نخستین بار از چاپ خارج شد، روی هم رفته، از روش ویل پیروی کرد و فقط در تعداد آیات نازل شده در هر مرحله، تغییرات جزئی داده بود. در چاپ دوم کتاب «تاریخ قرآن» نیز که شوالی Shwally در نشر کتاب با او همکاری داشت، همان روش ویل را البته باز هم با تغییرات دیگری متابعت کرد، خاورشناسان دیگر، از جمله بِل R.Bell [۴۹۷]، Rodwell [۴۹۸] و بلاشر Blachere [۴۹۹] نیز همین روش را مبنای کار خودشان قرار داند.
امروزه، ترجمۀ قرآن بلاشر – به عقیدۀ ما – هنوز که هنوز است به خاطر آن روح علمی که بر آن حاکم است، دقیقترین ترجمۀ قرآن است و هیچ چیز از ارزش والای آن نمیکاهد، مگر آن که سورههای قرآن را به ترتیب زمانی درآورده است که – بنابه اعتراف خود بلاشر – خالی از بیراهه روی و اشتباه نیست [۵۰۰]. انگیزۀ بلاشر برای دادن این ترتیب به سورههای قرآن و ارائۀ ترجمۀ قرآن با آن ترتیب، این بوده است که وی معتقد بود که فقط از طریق بررسی قرآن میتوان مراحل پیشرفت و گسترش آیین اسلام را دنبال کرد و سورههای قرآن را به ترتیب زمان نزول مرتب گردانید و سیر تکاملی تعالیم اسلام را دریافتو سیرۀ پیغمبر اکرم و اخباری که صحابه از او نقل میکنند نمیتوانند به تنهایی و مستقل از قرآن به توضیح نکته و موضوعی بپردازند که قرآن از بیان آن ساکت است [۵۰۱].
ولی ما – با توجه به آن همه دقت و سختگیری علمای اسلامی راجع به هر مطلبی که به تشخیص آیات و سورههای مکی و مدنی قرآن مربوط میشود – هرگز تردیدی نداریم در این که اعتماد به روایات صحیح و معتبر اسلامی تنها راه مطمئن برای رسیدن به بهترین و دقیقترین و شایستهترین ترتیب زمانی نزول آیات قرآن است. روایات مربوط به نزول قرآن، یا از صحابه نقل شده است که در مکان وحی شاهد بودهاند و از نزول آیات دقیقاً باخبر بودهاند؛ یا از تابعین نقل شده است که توصیف و تفصیل همین مطالب را از صحابه فرا گرفتهاند. البته از خود حضرت رسول اکرم روایاتی از این قبیل نرسیده است. زیرا – چنانکه قاضی ابوبکر [۵۰۲] در کتاب «الانتصار» آورده است: «پیامبر اکرم مأمور به این کار نبوده است و خداوند دانستن زمان و مکان نزول آیات قرآن را بر مسلمانان واجب نفرموده است». [۵۰۳] با وجود این بیشک بسیاری از صحابه تسلط کاملی بر بازشناسی آیات مکی و مدنی قرآن داشتهاند و توانستهاند در این رابطه آن جزئیات دقیقی را که کتابهای تفسیر به مأثور و همچنین کتابهای علوم قرآنی آکنده از آنهاست، به دست آورند و ما نیز درخور گنجایش این کتاب بر سبیل تمثیل و استشهاد بخشی از این روایات را آوردیدم.
فراوانی معلومات صحابۀ پیغمبر اکرم ج را در این موضوعات میتوانیم از سخن ابن مسعود استنباط کنیم که میگوید: «سوگند به آن خداوندی که به جز او خدایی نیست! هیچ آیهای از کتاب خداوند متعال نازل نشده است، مگر آن که من میدانم دربارۀ چه کسی نازل شده است و چه وقت نازل شده است. [۵۰۴] جالبتر این که ابن مسعود – هرچند که یکی از بزرگان و دانشمندان صحابه بوده است – تنها صحابی پیغمبر اکرم نیست که چنین سوگندی را یاد میکند. نظیر این سوگند را علی بن ابی طالب نیز یاد کرده است. در بین دیگر صحابه هم بدون تردید کسانی بودهاند که این فرصت را یافته باشند که مشهودات این دو صحابی بزرگوار را خودشان نیز دیده باشند. حتی شاید بعضی از آنان مشهودات بیشتری هم داشته باشند. بلکه ما بعید نمیدانیم بین صحابۀ گمنام پیامبر اسلام کسانی بوده باشند که روایتی از آنان نکتهای را دربر داشته باشد و این دانشمندان و مشاهیر صحابه از آن غافل مانده باشند. [۵۰۵]
از این رو باید گفت: اعتماد بر روایات صحیح و معتبر منافاتی با به کارانداختن فکر و نیروی اجتهاد ندارد، به ویژه در موضوعاتی که روایات به صراحت دربارۀ آنها سخن نمیگویند. در رابطه با تشخیص آیات و سورههای مکی و مدنی قرآن، این اجتهاد صورتها و اشکال گوناگونی به خود میگیرد:
- گاهی محققان بر سر مکیبودن یا مدنیبودن بعضی از سورههای قرآن با یکدیگر اختلافنظر پیدا میکنند.
- گاهی در رابطه با استثناکردن آیات مکی در سورههای مدنی، یا آیات مدنی در سورههای مکی نقطه نظرهای متفاوتی دارند.
- گاهی ترتیب آیات و سورههای نازلشده در مکه یا در مدینه در معرض اختلاف قرار میگیرد.
- گاهی – اساساً – ویژگیهای آیات مکی و مدنی قرآن از نظر سبک بیان و از نظر موضوع، مورد بحث و بررسی قرار میگیرد و...
اینگونه اختلافات جز با نوعی اجتهاد برطرف نمیگردد.
مثلاً میبینیم نحاس [۵۰۶] معتقد است که سورۀ نساء (سورۀ چهارم قرآن) مکی است. به دلیل آن که آیۀ ۵۸ این سوره ﴿إِنَّ ٱللَّهَ يَأۡمُرُكُمۡ أَن تُؤَدُّواْ ٱلۡأَمَٰنَٰتِ إِلَىٰٓ أَهۡلِهَا﴾ «بیگمان الله به شما فرمان میدهد که امانتها را به صاحبان آنها باز گردانید...». بنابه نظریۀ همۀ علمای اسلامی در ارتباط با کلید کعبه و در مکه نازل شده است. سیوطی در برابرش میایستد و نظریۀ او را بیپایه میشمارد و میگوید: این استناد بسیار سست است، زیرا وقتی عمدۀ آیات یک سورۀ طولانی در مدینه نازل شده است، نازل شدن یک یا چند آیه از آن در مکه، منافاتی با مدنی بودن آن سوره ندارد. بخصوص که بنابر نظریۀ مورد قبول ما، آیاتی که پس از هجرت پیغمبر اکرم نازل شدهاند (مانند آیۀ مورد بحث) – اگرچه در مکه نازل شده باشند – مدنی به حساب میآیند. علاوه براین، با توجه به شأن نزول بقیۀ آیات سورۀ نساء مردود بودن نظریۀ نحاس به خوبی معلوم میشود.
از جمله روایاتی که نظریۀ نحاس را رد میکنند، روایتی است که در صحیح بخاری از عایشه نقل شده است که وی گفت: «سورۀ بقره و سورۀ نساء، نازل نشدند مگر آن که من نزد رسول خدا بودم» و همۀ علمای اسلامی اتفاق نظر دارند بر این که زناشویی پیغمبر اکرم با عایشه پس از هجرت به مدینه بوده است. [۵۰۷]
در مورد آیات مدنی که در سورههای مکی قرار گرفتهاند و همچنین آیات مکی که در سورههای مدنی قرار گرفتهاند، بعضی از علما و صاحبنظران «اجتهاد» را مبنای کار قرار میدهند و به روایات مأثور اعتنایی نمیکنند. [۵۰۸] این روش با حدیثی که از ابن عباس منقول است منافاتی ندارد که میگوید: «وقتی سرآغاز سورهای در مکه نازل میشد، در مکه نیز نوشته میشد (و آن سوره «مکی» به حساب میآمد) سپس خداوند هرچه میخواست بر آن میافزود». زیرا در آن زمان نیز بر مبنای اجتهاد، آیات مکی را به سورههای مدنی و آیات مدنی را به سورههای مکی میافزودهاند.
به عنوان مثال، سورۀ بنی اسرائیل (سورۀ هفدهم قرآن) مکی است ولی آیۀ ۷۳ این سوره را که خداوند میفرماید: ﴿وَإِن كَادُواْ لَيَفۡتِنُونَكَ عَنِ ٱلَّذِيٓ أَوۡحَيۡنَآ إِلَيۡكَ...﴾ «و (ای پیامبر!) نزدیک بود (مشرکان) تو را (با وسوسههای خود) از آنچه بر تو وحی کردهایم؛ منصرف کنند». از آن مستثنا دانستهاند و مدنیبودن این آیۀ بخصوص را ترجیح دادهاند و در شأن نزول آن آوردهاند که «این آیه دربارۀ گروهی از قبیلۀ ثقیف که به نزد پیامبر اسلام آمده بودند، نازل شد. این هیئت آمده بودند و درخواستهای نابجایی از پیغمبر اکرم داشتند و میگفتند: خدایان ما را به ما برگردان تا هدایایی را که مردم برای آنها میآورند، بگیریم و قول میدهیم که پس از گرفتن هدایای آنها، با دست خودمان خدایانمان را بشکنیم و اسلام بیاوریم و سرزمین خودمان را همانند مکه محل حرام (و امن و امان) قرار ده، تا همۀ عربها بدانند که ما از آنان برتر هستیم. [۵۰۹]
علمای اسلامی – به پیروی از روایات و اسناد و مدارک – سورههای مکی و سورههای مدنی را مشخص میسازند [۵۱۰]و سپس آنها را به ترتیب نزول مرتب میگردانند و بر سر این مسئله درمیمانند که کدام سوره اول نازل شده و کدامیک بعد؟ [۵۱۱] و بالاخره کارشان به اختلاف بر سر سورۀ فاتحه میکشد که مسلمانان آن را در هفده رکعت نمازهای شبانهروزی میخوانند: بعضی این سوره را مکی و بعضی دیگر این سوره را مدنی به حساب میآورند. [۵۱۲] در نتیجه، نظریۀ سومی هم در این میان به وجود میآید و طرفدار پیدا میکند که میگوید: سورۀ فاتحه دو بار نازل شده است. [۵۱۳] از اینجا به بعد هم بعضی از آنان ترجیح میدهند که بگویند این سوره مرتبۀ اول که نازل گردید، در مکه بود و بنابراین نخستین قسمت از قرآن بوده است که پیش از هر قسمت دیگری نازل شده است. [۵۱۴] بعضی دیگر برآنند که چند سوره از قرآن پیش از سورۀ فاتحةالکتاب نازل شده است.
در چنین مواردی، دانشمندان و محققان با آوردن دلایل و براهین گوناگون با یکدیگر به رقابت میپردازند و مستنداتی میآورند که بیشتر «اجتهادی» است تا «نقلی». برای نمونه دانشمندی مانند «واحدی» (صاحب کتاب اسبابالنزول) را میبینیم که در رابطه با نزول سورۀ فاتحةالکتاب میگوید: بعید است که رسول خدا ده سال و اندی در مکه نماز بدون فاتحةالکتاب خوانده باشد [۵۱۵]! واحدی – آنطور که ما او را شناختهایم – پایۀ تحقیق و مبنای کار خود را در کتاب مشهورش (اسبابالنزول) تنها روایات صحيح و اسناد و مدارک معتبر درنظر گرفته است ولی – با وجود این – باب اجتهاد و استنباط حتی برای اهل حدیث و کسانی که در مقام ارزیابی نصوص و دلالات کتاب و سنت فوقالعاده تعصب دارند، همواره بازِ باز بوده است.
بلاشر در اینجا – به جای آنکه در این طرز تفکر و بررسی محققانۀ واحدی کوششی در جهت استنباط و اجتهاد بنگرد – نوعی تسلیم از روی ناامیدی را در اندیشۀ واحدی باز مییابد! و موضوع را چنان بررسی میکند که گویی واحدی در اینجا از هر طرف قطع امید کرده است و به این نتیجه رسیده است که هیچ راهی برای رفع و رجوع قضیه ندارد! این است که به نادانی خودش اعتراف کرده است و اعتراف را تنها راه به سلامت رستن از این گیر و دار دیده است!... . [۵۱۶]
به عقیدۀ ما، بلاشر فقط دارد مبالغه میکند. وی به این نکته توجه ندارد که در شأن دانشمندان نیست که با قطع و جزم در رابطه با موضوع حسّاسی که به ترتیب نزول وحی قرآنی ارتباط پیدا میکند، سخن بگویند؛ بلکه کافی است تا این اندازه کوشش کنند – همچنانکه واحدی کوشیده است – که یک طرف قضیه را بر طرف دیگر آن ترجیح بدهند، قرار نیست همیشه نادانیهای ما با علم قطعی و صد در صد از میان بروند. غالباً همین که بتوانیم یک طرف را ترجیح بدهیم و از تردید کامل بدر آییم، برای تحصیل علم و معرفت کفایت میکند.
در اینجا ما در پی دفاع از واحدی نیستیم. فقط میخواهیم به این نکته توجه بدهیم که ما اصولاً بسیاری از خصوصیات آیات و سورههای مکی و مدنی را از طریق اجتهاد باز شناختهایم و برای رسیدن به علم در رابطه با یک مطلب، عقل همطراز نقل است و قیاس همسنگ سَماع. جعبری این نکته را خوب فهمیده است. وی میگوید: «برای شناخت مکی و مدنی دو راه هست: سُماعی و قیاسی». [۵۱۷] «سماعی» را به این صورت تعریف میکند که طریقۀ سماعی برای تشخیص مکی و مدنی عبارتست از این که از طریق اثر، خبر و روایتی به ما رسیده باشد که فلان آیه یا سوره در مکه یا در مدینه نازل شده است. بعد مثالها و شواهدی را برای طریقۀ «قیاسی» ذکر میکند.
اگر مثالها و شواهدی را که جعبری برای بازشناسی آیات و سورههای مکی و مدنی قرآن با روش قیاسی میآورد، با مثالهایی که توسط دانشمندانی آورده شده است که در علوم قرآنی ممارست فراوانی داشتهاند و اسلوبهای بیان قرآنی را به خوبی باز شناختهاند، کنار هم بگذاریم؛ از مجموع آنها یک ضابطه و قاعدۀ سیاسی استنباط میکنیم که بتوانیم به کمک آن سورههای مکی و مدنی را باز شناسیم و با کلیشه، اسلوب و ویژگیهای مکی و مدنی کاملاً آشنا شویم و خواهیم دید که این ضابطه با کمتر موردی است که ناهمخوانی و ناسازگاری پیدا بکند. با توجه به این ضابطه ویژگیهای سورههای مکی عبارتند از:
۱- هر سورهای که سجده داشته باشد مکی است. [۵۱۸]
۲- هر سورهای که در آن لفظ «کلا» باشد مکی است. این کلمه فقط در نیمۀ دوم قرآن به کار رفته است. [۵۱۹]
۳- هر سورهای که در آن ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ﴾ به کار رفته باشد و ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ﴾ در آن سوره نباشد، مکی است. مگر سورۀ حج (سورۀ بیست و دوم قرآن) که در اواخر آن در آیۀ ۷۷ میخوانیم: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱرۡكَعُواْ وَٱسۡجُدُواْۤ...﴾ [۵۲۰] «ای کسانیکه ایمان آوردهاید! رکوع کنید، و سجده کنید...» و با وجود این، بسیاری از علمای اسلامی این سوره را مکی میدانند.
۴- هر سورهای که در آن داستان پیامبران و امتهای پیشین آمده باشد، مکی است مگر سورۀ بقره [۵۲۱].
۵- هر سورهای که در آن داستان آدم و ابلیس آمده باشد، مکی است، مگر سورۀ بقره. [۵۲۲]
۶- هر سورهای که با حروف مقطعۀ رمزی مانند «الم» و «الر» و غیره شروع شده باشد، مکی است، مگر «زهراوین» - یعنی سورۀ بقره و سورۀ آل عمران – فقط در مورد سورۀ رعد اختلاف است و بعضی میگویند: مدنی است نه مکی. [۵۲۳]
این ویژگیهای ششگانه – اگر استثناهایش را کنار بگذاریم – نشانههای قطعی و تخلفناپذیری از سورههای مکی و مدنی به دست میدهند. بعضی ویژگیهای دیگر نیز هستند که غالباً در سورههای مکی مشاهده میشوند. این خصوصیات که معمولاً در آیات سورههای مکی وجود دارند، ولی – در عین حال – کلیت ندارند، عبارتند از:
۱- کوتاهی آیات، سورهها، ایجاز عبارت، حرارت تعبیر و هماهنگی فراوان کلمات و عبارات.
۲- دعوت مردم به اصول ایمان به خداوند، قیامت، تعریف و توصیف بهشت و دوزخ.
۳- دعوت مردم به سوی پایبندی به اخلاق نیک و استقامت در راه نیکیها.
۴- مجادلۀ با مشرکان و احمقانه قلمداد کردن اندیشهها و افکارشان.
۵- سوگندهای فراوان، هماهنگ با سبک خطابۀ معمول در بین اعراب آن زمان. [۵۲۴]
اما، سورههای مدنی؛ ویژگیهای قطعی و تخلفناپذیر سورههای مدنی عبارتند از:
۱- هر سورهای که در آن مسئلۀ «جهاد» باشد؛ خواه اِذن جهاد باشد یا در پیرامون جهاد باشد؛ یا بیان احکام و مقررات جهاد باشد؛ آن سوره مدنی است.
۲- هر سورهای که در آن تفصیلات احکام کیفری و فرائض دینی، حقوقی، قوانین مدنی و اجتماعی و بین المللی آمده باشد، آن سوره مدنی است. [۵۲۵]
۳- هر سورهای که در آن شرحی راجع به منافقان آمده باشد، آن سوره مدنی است. به استثنای سورۀ عنکبوت (سورۀ بیست و نهم قرآن) که با وجود آن که در ۱۰ آیۀ نخستین آن مطالبی در رابطه با منافقان دارد، مکی است. [۵۲۶] البته میتوان گفت که این سوره هم از قاعدۀ کلی خارج نیست و شرح مربوط به منافقان در ۱۰ آیۀ اول سوره آمده است که این ۱۰ آیه دارای ویژگیهای قطعی آیات مدنی هستند.
۴- مجادلۀ با اهل کتاب (یهودیان و مسیحیان) و دعوت آنان به سوی حذف تجلیلهای مبالغهآمیز از پیامبران و شخصیتهای برجستۀ مذهبی (غُلُوّ در دین). [۵۲۷]
از جمله دیگر نشانههای عمومی (امارات غالبه) [۵۲۸] که ترجیحاً از ویژگیهای سورههای مدنی هستند:
۱- طولانیبودن بیشتر سورهها و بعضی آیات است و اطناب در تعبیرات، اسلوب آرام و متین قانونگذارانۀ آنها.
۲- تفصیل دلائل و براهین در جهت اثبات حقایق دینی.
این ویژگیها که- بعضی از آنها مربوط به موضوع و بعضی دیگر مربوط به اسلوب بیاناند- خواه قطعی باشند و خواه غیر قطعی، کار ترسیم و تبیین گامهای حکیمانه و تدریجی اسلام را در مسیر قانونگذاری و پیاده کردن مقررات و جایگزین کردن معارف خود بر عهده دارند، لحن خطاب با مردم مدینه نمیتواند همانند لحن خطاب با مردم مکه باشد. در مدینه محیط جدیدی به وجود آمده است که پذیرای تفصیلات مقررات آیین اسلام است و مردم برای ساختن یک جامعۀ نوین چشمشان را به دهان پیغمبر اکرم دوختهاند. بنابراین، قرآن – ناگزیر – باید «اِطناب» را جانشین «ایجاز» کند و «تفصیل» را جایگزین «اختصار» گرداند و در بیان همۀ آیات و سورههایش رعایت حال مخاطبان را بکند.
در مکه، گروهی سرکش و لجاجتپیشه رسول خدا و مسلمانان را تحت فشار گذاشته بودند؛ بنابراین، کمال مناسبت را داشت که در مکه آیاتی نظیر آیۀ ۳۳ سورۀ الأنعام بر حضرت رسول اکرم نازل گردد و به او دلداری بدهد: ﴿قَدۡ نَعۡلَمُ إِنَّهُۥ لَيَحۡزُنُكَ ٱلَّذِي يَقُولُونَۖ...﴾ «یقیناً ما میدانیم که آنچه میگویند، تو را غمگین میکند...» یا آیهای همانند آیۀ ۳۴ همین سوره بر آن حضرت نازل گردد: ﴿وَلَقَدۡ كُذِّبَتۡ رُسُلٞ مِّن قَبۡلِكَ...﴾ «و براستی پیامبرانی پیش از تو تکذیب شدند...» یا آیهای با این مضمون بر آن حضرت نازل گردد: ﴿وَلَوۡ فَتَحۡنَا عَلَيۡهِم بَابٗا مِّنَ ٱلسَّمَآءِ فَظَلُّواْ فِيهِ يَعۡرُجُونَ ١٤ لَقَالُوٓاْ إِنَّمَا سُكِّرَتۡ أَبۡصَٰرُنَا بَلۡ نَحۡنُ قَوۡمٞ مَّسۡحُورُونَ ١٥﴾ [الحجر:۱۴- ۱۵] «و اگر دری از آسمان به روی آنها بگشاییم که پیوسته در آن بالا روند، باز هم میگویند: «یقیناً ما را چشم بندی کردهاند، بلکه ما گروهی سحر شدهایم!» و بر همین منوال در مکه آیات بسیاری نازل میشد که مشرکان را مورد حملات انتقادی قرار میداد و آداب و رسوم افکار و عقاید آنان را به شدت تخطئه میکرد و پیامبر اکرم و مسلمانان را دلداری میداد و به آنان درس گذشت و مدارا و بزرگواری میآموخت.
اما، در مدینه پس از هجرت پیامبر اسلام ج، مردم مدینه سه گروه را تشکیل میدادند! مؤمنان که عبارت بودند از مهاجران و انصار؛ منافقان؛ یهودیان. قرآن در برابر یهودیان در مقام گفتگو و مجادله قرار میگیرد و آنان را دعوت میکند که بیایند (در مسئلۀ توحید) با مسلمانان یکسخن بشوند؛ منافقان را هم، قرآن بنای رسواسازی و افشاگری خیانتها و تبهکاریهایشان را میگذارد و گروه سوم، مؤمنان و مسلمانان واقعی را هم، قرآن – از یک سو – در جهت ایستادگی و استقامت در ادامۀ راه و حرکت در صراط مستقیم، شجاعت و شهامت میبخشد و – از سوی دیگر – در رابطه با صلح، جنگ، زندگی فردی و اجتماعی، سیاست، اقتصاد و... قوانین و مقررات همهجانبه و موشکافانهای برای آنان وضع میفرماید.
به عنوان مثال، همین «زکات» چه معنا داشت که در مکه در شرایطی که مسلمانان، تهیدست و تحت فشار زورمندان و اکابر قریش بودند واجب میشد؟ یا آن «نماز خوف» که مخصوص شرایط جنگ و رویارویی با دشمن است، چگونه میتوانست در مکه تشریع بشود! مسلمانان تا به مدینه هجرت نکردند، روادید جنگ با کفار و مشرکان از جانب خداوند برای آنان صادر نگردید؛ و در سورههای مکی به هیچ وجه اشارهای به جهاد و مسائل مربوط به آن دیده نمیشود.
اگر بخواهیم تابع نظریۀ ابوالقاسم نیشابوری بشویم که روش تقسیمبندی «تاریخی – زمانی» سورهها و آیات قرآن را پیشنهاد میکند، ناگزیر خواهیم بود از این که – مطابق نظریۀ او و تحت تأثیر ابتکار و پیشنهاد او – سورههای مکی و سورههای مدنی، هر کدام را به سه مرحلۀ «ابتدائی، میانی، پایانی» تقسیم کنیم و دردِسر فراوانی نخواهیم داشت از بابت این که به چه ترتیبی این مراحل را مشخص سازیم، زیرا میتوانیم صحیحترین احادیث را مبنای کارمان قرار دهیم و معیارهای ناقدان اهل حدیث را نیز به کار بگیریم. بخصوص در رابطه با سورههای مدنی بررسی ما بسیار ساده خواهد بود، بلکه اصلاً به حساب نخواهد آمد، زیرا اسلام در مدینه گسترش پیدا کرده است و حافظان قرآن بسیار شدهاند و قاریان و کاتبان قرآن فراوان گشتهاند و وسائل نسخهبرداری، نقل، روایت و آموزش دین در دسترس همگان قرار گرفته است. اما در رابطه با سورههای مکی کار به این سادگی نیست. زبان حوادث مدت اقامت پیامبر اکرم در مکه خود گویای آن است که نمیتوان به آسانی مراحل مختلف نزول قرآن را در مکه ترسیم کرد. بخصوص مرحلۀ ابتدائی نزول قرآن در مکه بسیار تاریک است، زیرا اسلام، در آغاز در شهر مکه غریب بود و در سالهای نخستین وحی فقط چند نفر معدود به رسول اکرم ایمان آوردند؛ بنابراین، جز برای آن عده از صحابۀ آن حضرت که نخستین گروندگان به اسلام بودند، یعنی جز برای «سابقین اولین» پیگیری و ردیابی مراحل مختلف تنزیل قرآن دست نمیداده است و جز برای این عده از مسلمانان امکان نداشته است که به طور مشخص و معین، نخستین سورههای نازلشده از قرآن را به ترتیب برشمارند.
در عین حال، اگر اختلافات دانشمندان و محققان را در ترتیب دقیق زمانی سورهها – که بالاخره نتوانستهاند مشخص کنند که کدام سوره زودتر و کدام سوره دیرتر نازل شده است – کنار بگذاریم، برایمان چندان دشوار نخواهد بود که بر چند گروه متشابه، همانند، همخوان و هماهنگ از آیات و سورههای قرآن انگشت بگذاریم که در آنها نشانههای آشکار و گویایی وجود دارد که ما را به جزم و یقین میرسانند نسبت به این که این گروه به خصوص از آیات و سورههای قرآن مرحلۀ ابتدائی یا میانی یا پایانی از سلسله تنزیل مکی یا مدنی است.
سورههایی که مورخان و مفسران یک سخن گفتهاند که از نخستین سورههای نازل شدۀ قرآناند،یا به اصطلاح جدیدی که ما پیشنهاد کردهایم مربوط به «مرحلۀ نخستین مکی» میشوند، عبارتند از سورههای: علق، مدثر، تکویر، اعلی، لیل، انشراح، عادیات، تکاثر و نجم.
به همین ترتیب سورههایی که مربوط به «مرحلۀ میانی مکی» میشوند، عبارتند از سورههای: عبس، تین، قارعه، قیامت، مرسلات، بلد و حجر.
و بر همین مبنا، سورههایی که مربوط به «مرحلۀ پایانی مکی» میشوند، عبارتند از: سورههای صافات، زخرف، دخان، ذاریات، کهف، ابراهیم و سجده.
این سه گروه از سورههای قرآن – هر چند که از همۀ آنها نشانههای تنزیل مکی بارز و آشکار است – هم از نظر محتوا و هم از نظر اسلوب بیان، تفاوت اندکی با یکدیگر دارند، به طوری که هر گروه (که مربوط به یک مرحلۀ مشخص میشوند) و حتی میتوان گفت هر یک از این سورهها یک واحد مستقل تبلیغی و فکری هستند. تحلیل کوتاه و گذرایی که ما بر این سورهها خواهیم داشت، منحصر به همین خواهد بود که به بارزترین نشانههایی که در کلمات و فواصل آیات این سورهها موجودند، اشاره کنیم و بینشهای جدیدی را که آیات معجزآسای این سورهها را دربر دارند، مشخص سازیم:
در سورۀ علق – که در فصل «پدیدۀ وحی» دیدیم که نخستین سورۀ نازلشده از قرآن است، [۵۲۹] تصویر زندهای از مهمترین حادثه در تاریخ بشر به چشم میخورد. حادثهای که در گیرودار آن، انسانیت تولد دوبارۀ خود را شاهد بود. تولد دیگری که انسان را به آسمان پیوند میداد و با رازهای آن آشنایش میساخت و نویدی بود حاکی از این که انسان میتواند دیگر به زمین نچسبد و در گِل و لای زمین فرو نرود. نخستین مقطع این سوره محمد رسول خدا را به پیوند با عالم بالا و خواندن به نام خداوند متوجه میسازد؛ [۵۳۰] خداوندی که آغاز از اوست و انجام به سوی اوست و هماوست که انسان را تکریم فرموده و اسرار هستی را به او یاد داده و او را قادر ساخته است بر این که «قلم» را به کار گیرد. «قلم» را که رمز دانش و راز آموزش است. با آن که (از نظر خمیرمایۀ مادی) انسان را از چیز پست و بیارزش آفریده است، از «عَلَق»؛ یعنی خون بستهای که چسبیده به رحم است و در آن جایگاه آرام (که محل پرورشیافتن جنین است) قرار دارد. [۵۳۱]
در سرآغاز سورۀ مدثر – که چنانکه دیدیم پس از آن مدت فترت وحی نازل شده است [۵۳۲]- خداوند پیامبرش را ندا میدهد که قیامی را آغاز کند که خواب و استراحت نمیشناسد و فعالیتی را شروع کند که خستگی، کندی و کسالت نمیشناسد. پیامبر اسلام مأمور شده است که از رختخواب خویش بر جهد و زیرانداز و روانداز گرم و نرم را رها کند! در برابرش جنگ و گریزی طولانی و دشوار قرار دارد. خطر نزدیک در کمین ره گمکردگان و بیخبران است. مظهر هدایت خداوندی، رسول اسلام، باید این خفتگان بیخبر را (از خواب خرگوشی) بیدار کند و تکبیرگویان، بزرگی و عظمت را فقط برای پروردگار بزرگ جهان و انسان به رسمیت بشناسد؛ هر توطئه و نقشه و برنامهای را در برابر هدف بزرگ خویش کوچک بشمارد و به نشانۀ پاکی نیت و راستینبودن برنامهاش، لباسش را تطهیر کند، از انواع شرک و دیگر آلودگیهای جاهلیت خود را بدور نگاهدارد و بیمحابا، با همۀ عوامل بدبختی و تباهی انسان بجنگد و بدون آن که منتی بر سر کسی داشته باشد و خود را برتر از دیگران ببیند و بداند، از هرنوع فداکاری و از خودگذشتگی که لازمۀ جهاد در راه رسیدن به هدف باشد، دریغ نکند. [۵۳۳]
سورۀ تکویر به بیان سه حقیقت میپردازد که هیچگاه پیوند این حقایق با ایمان و عقیده گسستنی نیست: حقیقت انقلاب آفرینش در روز قیامت، حقیقت وحی جاویدان، دعوت جهانی اسلام و حقیقت ارادۀ انسان که جلوهای از مشیت خداوند علیم و حکیم است. [۵۳۴]
انقلاب آفرینش، در سرآغاز سوره به صورت هولناک و وحشتزایی خود را نشان میدهد. خورشید جهانتاب را میبینیم که سرد شده و شعلههای آتشینش فرو مرده است. ستارگان را میبینیم که پراکنده شدهاند و روشنایی آنها رو به تیرگی رفته است. کوهها را مینگریم که متلاشی گشتهاند و چون گرد و غبار به هوا رفتهاند، چونان سراب سیر میکنند و چون ابر شتابان میگذرند. ماده شتران دهماهۀ آبستن را مینگریم که با آن که در نزد اعراب پرارزشترین اشترانند، اینجا و آنجا از ترس و وحشت صاحبانشان رهایشان کردهاند. جانوران وحشی را که در کوهسارها و جنگلها همواره از پیشاپیش یکدیگر فرار میکنند، اینک میبینیم که از شدت هول و هراس و نگرانی و اضطراب گرداگرد یکدیگر جمع شدهاند و دوشادوش یکدیگر ایستادهاند. دریاها را مشاهده میکنیم که آنچنان التهاب پیدا کردهاند که از دل دریاها شعلههای آتش بلند شده است و دریاها به جای آب لبریز از مواد سوزاننده شدهاند. ارواح هم سنخ و متجانس را مینگریم که با یکدیگر، گروهها و جفتهایی را تشکیل دادهاند. دختری را که با خشونت و بیرحمی زنده به گور شده است مشاهده میکنیم که مخصوصاً مورد سؤال قرار گرفته است و فقط خود او مورد استنطاق قرار گرفته است: چرا او را زنده به گور کردهاند؟ و چگونه میتواند انسان بوده باشد آن کسی که اقدام به زیرخاککردن این دختر کرده است در حالی که این دختر زنده بوده است!
این انقلاب جهانی آفرینش، همچنین منتشرشدن نامههای عمل انسانها را نیز شامل میشود. آنچنانکه دیگر در آن روز هیچ چیز پنهان نمیماند. در روند این انقلاب است که سقف برافراشته و گنبد زمردین آسمان به کنار میرود؛ دوزخ را آتش میاندازند و با هیزمی که عبارت از انسانها و سنگ است، آتش را برمیافروزند؛ بهشت را به سعادتمندان نزدیک میسازند تا جایی که همانند عروسی آرایش کرده جلوه میکند و نامزدش را دعوت میکند که به او نزدیک شود و او را در آغوش گیرد و بوی خوش او را به مشام جان بکشد. آنروز است که هر کس میفهمد که چه پیش فرستاده است و چقدر کوتاه آمده است؟ و چه توشهای به همراه آورده است که بتواند از عذاب او چیزی بکاهد!
پس از بیان این حقیقت نخستین، به زمینهسازی برای بیان حقیقت دوم که به وحی و طبیعت و چگونگی وحی مربوط میشود، میپردازد و به این منظور روند بیان سوره به یک سلسله سوگند انتقال مییابد. سوگندهای زیبای گویا، به مظاهری از آفرینش که خلعت حیات بر آنها پوشانیده شده است و روح در آنها دمیده شده است: سوگند به ستارگانی که در آسمان جریان دارند، سپس باز میگردند تا در افلاک خودشان بیارامند. همانند آهوانی که بامدادان تا شامگاهان شتابان میدوند و آنگاه به لانههایشان بازمیگردند، تا خویشتن را نهان دارند و به دنبال آن شتابان دویدنها استراحتی بکنند. سوگند به شب که با تاریکیاش جهان آفرینش را پوشانیده است. آنچنانکه آدمی نه خودش را میبیند و نه راه به جایی میبرد. همچون شبکوران افتان و خیزان راه میرود و چون نابینایان با دستش همه چیز را کاوش میکند. سوگند به صبح که پس از گذشتن شب چون نوزادی به دنیا میآید. اندک اندک چشمانش را در روشنایی باز میکند، تکان میخورد، روزنۀ قلبش را بر روی انوار حیات میگشاید، قلبش به طپش میافتد و تنفس آغاز میکند.
به این مظاهر زندۀ جهان آفرینش، خداوند سوگند یاد میکند که: محمد هیچ دخالتی در وحی ندارد. فرشتۀ بزرگواری به فرمان صاحب عرش وحی را به او تلقین میکند. فرشتۀ بزرگواری که آنچنان نیرویی دارد که به او این توانایی را میدهد که امانت آسمان را دریافت کند و به اهل زمین تحویل دهد و دارای مقام و منزلتی است که همۀ فرشتگان در ملاء اعلی فرمانبردار او هستند.
و نیز به همین مظاهر زندۀ جهان آفرینش، خداوند سوگند یاد میکند که: محمد امین وحی است. از عقل سالم و کامل برخوردار است. همین مردم مکه چهل سال پیش از بعثت با او از نزدیک معاشرت داشتهاند و او را به خوبی شناختهاند و او را «صادق امین» لقب دادهاند. اینک آن محمد راستگوی درستکار آمده است به آنان خبر میدهد که فرشتۀ وحی را با دو چشم خویش در افق روشن و آشکار آسمان دیده است. نه چشمش سیاهی رفته است و نه این دیدن یک دیدن خیالی بوده است. [۵۳۵] چگونه به یکباره مورد اتهام قرار میگیرد و چه میشود که همه میپندارند که محمد دیوانه شده است و شیاطین پیوسته بر او نازل میشوند؟!
در همین مقطع خداوند مردم مکه را به یاد این نکته میاندازد که این وحی به تنهایی متوجه آنان نیست و نباید هم چنین باشد، بلکه دعوت قرآن یک دعوت جهانی است [۵۳۶] و باید گسترش یابد و پیروز گردد؛ هر چند که اینان چند صباحی در برابر آن مقاومت کنند و گروندگان به آن را تحت فشار و شکنجه و آزار قرار دهند. درهای این دعوت رویاروی هر کس که بخواهد در طریق حق و هدایت و در خط مستقیم تکامل انسانیت قدم بگذارد، کاملاً گشاده است.
حقیقت سوم، فقط در آیۀ پایانی این سوره (سورۀ تکویر) مطرح شده است. تنها در یک آیه، با لحنی کوبنده و قاطع، در آخر سوره خداوند به بیان این نکته پرداخته است که ارادۀ فعال حقیقی همان ارادۀ خداوند است. بنابراین، هیچکس ارادهای جدا از ارادۀ خداوند علیم و خبیر ندارد. بلکه اوست که اندازهگیری و تقدیر فرموده و آنگاه هدایت کرده است و اوست که به انسان ارادهای ارزانی فرموده است که با بهرهبرداری از آن اراده میتواند به اختیار عمل کند و اگر این اراده نبود، به شرف «تکلیف» مشرّف نمیگردید.
در سورۀ اعلی، [۵۳۷] سخن با ستایش و تمجید آفرینندهای آغاز میشود که همه چیز را آفریده است و راه هدایت و تکامل هر آفریدهای را برای او ترسیم کرده است و او را به سوی هدف نهایی و تکاملی وجود او هدایت فرموده است. بعد، به بررسی بعضی از آثار او در آفریدگانش میپردازد که برای هر جنبنده و جانوری در زمین روزی مشخص و معینی اندازهگیری و مقدر فرموده است. روزی بعضی از جانوران را در مراتع سبز قرار داده و روزی بعضی دیگر را در علفهای پژمرده و پلاسیدۀ سیاهرنگ مقرر فرموده است.
سپس به این حقیقت اشاره میکند که پیامبر اسلام از یک کفایت و ضمانت ربانی برخوردار است که پروردگار جهان و انسان ضمانت فرموده است که قرآن را به ذهن پیامبر بسپارد و در لوح قلب او نقش بزند، بدون آن که لازم باشد که پیامبر کمترین کوششی برای حفظ آیات قرآن از خود نشان بدهد و بدون آن که احتمال فراموشکردن حتی یک حرف از قرآن وجود داشته باشد. زیرا، در رابطه با قرآن، حفظکردن و فراموشکردن وابسته به مشیت الهی است که هیچ قید و بندی آن را محدود نمیسازد، نه وابسته به انسانی که – هرچند والا باشد – همواره در معرض اشتباه و فراموشی است. از اینجا، روند سخن منتقل میشود به مژدهدادن به پیامبر و مسلمانان که خداوند پیشبرد این دعوت آسان (و انسانپسند) را برای آنان فوقالعاده آسان خواهد ساخت و قبول مسئولیتهای بزرگ در رابطه با این دعوت را برای آنان دشوار نخواهد گردانید.
سپس به بیان این حقیقت میپردازد که جهتگیری مردم در برابر این دعوت پربرکت یکسان نخواهد بود: بعضی از مردم به خداوند ایمان دارند و امیدوار به رحمت اویند و از عذاب او واهمه دارند. بعضی دیگر، در دنیا بدبخت و اسیر جان تاریک و بیفروغ خویشند و در آخرت نیز بدبختند و دچار شکنجههای دردناک و شدیدی که فرآوردۀ همان جان تاریکشان است. در دوزخ، نه از مرگ خبری هست تا این انسانهای بدبخت استراحت پیدا کنند و نه از زندگی آسوده و آرام در میان آتش جهنم اثری مشاهده میشود. مطلب دیگری که در این سوره مطرح میشود، موعظهای است که روی سخنش با انسانهایی است که از فطرت سالم برخوردارند. نخست تأکید میکند که رستگاری نتیجۀ پاکی و طهارت است و زبان و خُسران و تباهی نتیجۀ پلیدی و آلودگی است. آنگاه هشدار میدهد که این دنیای گذران تباهشدنی و فانی است و آخرت باقی و جاودانی است.
مطلب پایانی سوره، یادآوری این حقیقت است که دین خدا یکی است و آنچه پروردگار خالق متعال (به نام قرآن) بر قلب محمد ج فرو میفرستد، همانندش را پیش از این بر شیخ الأنبیاء ابراهیم و بر موسی کلیمالله نازل فرموده است. بنابراین یک عقیده است و یک سلسله تعالیم و معارف دینی و فقط یک مصدر، مرجع و منشأ دارد که همان خداوند ربالعالمین، پروردگار جهان و انسان است. [۵۳۸]
در سورۀ لیل [۵۳۹]، خداوند به جابهجایی شب و روزو آفرینش نر و ماده، سوگند یاد میکند که راه و روش مردم در زندگی با یکدیگر تفاوت دارد. بنابراین، مسلماً سرنوشتهای متفاوتی نیز خواهند داشت. پس، همچنانکه در طبیعت در برابر چهرۀ روشن روز، چهرۀ تیره و تار شب وجود داردو همچنانکه در برابر طبیعت لطیف و حساس زن، طبیعت خشن و سختگیر مرد وجود دارد، کوشش پارسایان نیکوکار نیز با فعالیت مجرمان تبهکار بسیار فاصله داردو پاداش نیکبختان با کیفر بدبختان تضاد داردو خداوند سرزمین قلب هیچکس را از رضوان و خشنودی خویش سیراب نخواهد کرد، مگر آن که گذشت و تقوا داشته باشدو بهترین (سخن و برنامهای که از جانب او برای انسانها آمده است) را تصدیق کند.
در سورۀ انشراح، نجوای شیرین و لطیفی است که طی آن خداوند دلتنگی و نگرانی پیامبرش را که برای او رویداده است و بار غم و اندوهی را که بر پشت او سنگینی میکندو حتی نزدیک است که استخوانهایش را درهم شکند، از میان برمیدارد و او را مژده میدهد که دلتنگی او پایان خواهد یافت، نگرانی او رفع خواهد گردید، کارها برای او آسان خواهد شد و مقام و منزلت او در زمین و آسمان بالا خواهد رفت. نام او با نام خداوند در هر بامداد و شامگاه مقرون خواهد گردید، او را فرا میخواند که هرگاه از تبلیغ مردم فراغت یابد و از گرفتاریهای زندگی بیاساید و از هریک از مشکلات فراوانی که در راه طولانی این دعوت وجود دارند، بپردازد، با تمام وجود به عبادت و نیایش او گرایش پیدا کند. [۵۴۰]
در سورۀ عادیات، [۵۴۱] خداوند سوگند یاد میکند به اسبانی که در میدان جنگ تاخت و تاز میکنند، از نفس میافتند، سم آنها با سنگهای زیر پایشان برخورد میکند و از آنها آتش میجهد و جرقّه میپرد، سرزمین دشمن را با حملۀ صبحگاهی غافلگیر میکنند و از تاخت و تازشان غبار فراوان به آسمان بلند میشود. اسبانی که در لابلای صفوف دشمن و در کرانههای سرزمین دشمن میتازند، صفوف دشمن را از ترس و وحشت مالامال میسازند و سپاه دشمن را ناگزیر به فرار وامیدارند... [۵۴۲] خداوند به این اسبان تازنده، رزمنده و شورشگر سوگند یاد میکند که انسان نعمت پروردگارش را منکر است و خود انسان را بر این انکار و کفران شاهد میگیرد و به بیان این حقیقت میپردازد که هیچ چیز انسان را بر این کفران نعمت پروردگارش وادار نمیکند، مگر آن عشق فطری و ذاتی که به ثروت، رفاه و کامیابی در زندگی دنیا دارد! پس این انسان باید خویشتن را از زنجیرهایی که به گردن و دست و پا دارد رها سازد و بر بال همای بلند پرواز خیال فراز آید و در دنیای دیگر دوری بزند و نگاهی گذرا بر سرنوشت حتمی خویش بیفکند که همانند دیگر همنوعانش چگونه درمانده و بیچاره ایستاده است و راه به جایی نمیبرد! آن هنگام که انسانها از آرامگاههایشان برانگیخته میشوند و قبرهایشان برمیشکافد و راز دل آنان را فاش میسازد و پروردگارشان کفر و عنادشان را برایشان بازگو میکند و به کیفر کردارشان در زندگانی دنیا به بدترین شکنجهها دچارشان میگرداند!
در سورۀ تکاثر، هشداری است کوبنده برای بیخبران بازیگری که در گردآوری مال و ثروت با یکدیگر رقابت میکنند و فرزندان متعدد خویش را به رخ یکدیگر میکشند، تا آن که به دیدار آن گورهای تنگ نائل میآیند! گورهای تنگ و تاریکی که در آنها نمیتوانند نفس بکشند! در آن هنگام است که «هول اکبر» چونان کابوسی بر سر آنان فرود میآید و تحت تأثیر فشار و اضطراب آن هول و هراس که غافلگیرشان ساخته است، ناگهان از خواب ناز میپرند و حقیقت را با تمام تلخی و هولناکی آن باز میشناسند. دوزخ و عذاب دوزخ را با مردمک چشمانشان مشاهده میکنند و در نخستین نگاه، همۀ نعمتهای رنگارنگ دنیا را که از آن برخوردار بودهاند، برای همیشه فراموش میکنند و ترس و وحشت عذاب جاودانۀ ابدی و جودشان را فرا میگیرد. [۵۴۳]
در سورۀ نجم، [۵۴۴] حقیقت وحی با دقت فراوان ترسیم شده است و چگونگی دریافت و ابلاغ وحی بوضوح بیان شده است و فرشتۀ وحی معرفی شده است و چگونگی فرود آمدنش نیز روشن شده است. آنگاه، بتپرستان به باد سرزنش گرفته شدهاند و بتهایشان مسخره قلمداد شدهاند. آنگاه، عقاید اعراب دربارۀ ملائکه تصحیح شده است و سپس اشارهای به حکمت خداوندی در آفرینش جهان به میان آمده است و از آنجا به بیان یگانگی و هماهنگی رسالت همۀ پیامبران در اصول عقاید و قوانین مسئولیت و پاداش و کیفر، منتقل گردیده و با هشداری به مسخرهچیها و بازیگران و بیهودهگرایان – مبنی بر این که سقوط و هلاکتشان همانند دیگر جباران عنید نزدیک است – زنجیرۀ سخن به حلقۀ نهایی میرسد.
خداوند در سورۀ نجم به ستاره سوگند یاد میکند آن هنگام که پس از درخشش سقوط میکند و بعد از آن که در جگر آسمان و در دور دستهای افق بیکران آسمان جایگزین شده بود، میچرخد و فرود میآید که محمد پیامآور پروردگار است، ره یافته است و گمراه نیست، آگاه است و از بیخبری بدور، بلکه خود قوم و قبیلهاش که مخاطبان این پیام آسمانی هستند پیش از این عمری با او سر کردهاند و نه بدی از او دیدهاند و نه دروغی از او شنیدهاند! بنابراین، پیام آسمانی که به او میرسد جای گفتگو و مجادله نیست. فرشتۀ وحی نیز که این پیام آسمانی را برای او میآورد، «شدیدالقوی» است. سخت نیرومند است و قوی هیکل، آنچنانکه اندام و قیافۀ پرهیبتش سراسر افق آسمان را پر میکند. [۵۴۵] این پیامبر امّی توانسته است که با او ملاقات کند و دو بار، او را با چهرۀ حقیقی ببیند: یکبار در آغاز نزول وحی، آن هنگام که او را سخت درهم فشرد و نخستین آیات قرآن را برای او فرا خواند. این دیدار یک دیدار یقینی و از نزدیک بود که دل و دیدۀ پیامبر باور کرد که فرشتۀ وحی را دیده است! و بار دیگر، در شب إسراء و معراج، آن هنگام که با او به یک سفر واقعی رفت و در طی آن سفر، آیات کبرای پروردگار را مشاهده کرد و در اوج پرواز به «سدرة المنتهی» [۵۴۶] رسید که پایان سفر بود و آنجا که علم اولین و آخرین به آنجا منتهی میگردد. در آنجا، خویشتن را کاملاً نزدیک به فردوس برین و جایگاه متقین یافت که ارواح صدیقین و ملائکه و مقربین در آن مأوا دارند. [۵۴۷] حال، کیست که دربارۀ آنچه محمد دیده است با او بگو مگو کند، در حالی که نه چشمانش به خطا رفتهاند و نه اشتباه دیدهاند؟!
از سوی دیگر، در جایی که «وحی» یک حقیقت مشهود و «دیده شده» است پرستش و نیایش اعراب در برابر «لات» و «عُزّی» و «مَنَات» و دیگر بتهایشان اوهام و اساطیری بیش نیست و پندار آنان مبتنی بر این که این بتها مظهر ملائکهاند و ملائکه دختران خداوندند، پایهای جز گمان و هوا و هوس ندارد و این مردم، هنری به جز تقسیم ظالمانه از خود نشان ندادهاند: در حالی که خودشان از دختر خوششان نمیآید، دختر داشتن را به خداوند نسبت میدهند و ملائکه را که بندگان خداوندند از جنس ماده قلمداد میکنند (بدون آن که اطلاعی داشته باشند)!
این نامها که گاهی بر بتهایشان میگذارند و گاهی ملائکه را به این نامها مینامند، هیچ مدلول و محتوایی ندارند و هیچ دلیل و منطقی این نامها را تأیید نمیکند. بنابراین، چقدر سزاوار و بجاست که پیامبر از این جاهلان اعراض کند، کار و افکار آنان را به خودشان واگذارد و با تمام وجود متوجه خداوندی بشود که آسمانها و زمین را از نیست به هست آورده است و بالاخره پاداش نیکوکاران را به نیکی و کیفر بدکاران را به بدی خواهد داد...
مفهوم «مسئولیت» و «کیفر و پاداش» بسیار کهن و ریشهدار است. از همان آغاز که خداوند پیامبران را برای تبشیر و انذار بشر مبعوث فرموده است. این مفاهیم را همۀ آنان القا کردهاند. پیامبران همه در بیان اصول عقاید یک سخن بودهاند و همۀ آنان انسانها را به گردنگرفتن عوارض رفتار و کردارشان دعوت میکردهاند...
هر چیزی به خداوند منتهی میگردد، همۀ انسانها بالاخره به سوی خداوند بازمیگردند، به پاداش و کیفر خود میرسند و همۀ اینها در صُحُف ابراهیم و موسی آمده است. همچنانکه در صحف ابراهیم و موسی آمده است که خداوند میتواند چیزهایی را که نقیض یکدیگرند و به هیچوجه با یکدیگر سازگار نیستند در زندگی انسان فراهم آورد: خداوند است که هستی، نیستی، مرگ و رستاخیز را در سیر تکاملی انسان در ردیف یکدیگر قرار داده است. خداوند است که انگیزههای خنده و انگیزههای گریه، هر دو را در وجود انسان قرار داده است. خداوند است که در عین حال که آمادگی زندگی را در وجود انسان قرار داده است، برای مرگ نیز او را مجهز گردانیده است. خداوند است که در آب منی که در رحم مادر ریخته میشود ویژگیهای نر یا ویژگیهای ماده را تعیین و تثبیت میکند. با وجود این، آیا آفرینش دیگر، برای خداوند آسانتر از آفرینش نخستین نخواهد بود؟!
پس، مشرکان باید محدودۀ قدرتشان را بازشناسند و از این گمراهی و بیخبری بدر آیند، به یاد بياورند که چگونه خداوند تکذیبکنندگان و منکران دعوت پیامبران پیشین را هلاک گردانید و آنان را در دل زمین یا در آغوش فضا متلاشی ساخت! و بدانند که خطر دامنگیر آنان است و سقوط و تباهی آنان نزدیک است و پیش از آن که خداوند حق را بالا ببرد و بر سر باطل ایشان بکوبد، در برابر خداوند به سجده بیفتند و پیش از آن که در حال کفر روح از جسدشان در برود، راهی به سوی خداوند باز کنند!
***
این بود اندکی از بسیار مطالبی که سورههای مکی قرآن که در مرحلۀ ابتدائی نازل شدهاند دربر دارند. ما خودداری کردیم از این که علاوه بر افکار و عقاید و تعالیمی که از نظر ما – و نیز از نظر علما و محققان – مسلم است که محتوای پیامهای نخستین وحی را تشکیل میدادهاند، مطلبی را در این فهرست اجمالی بیاوریم. با این وجود ، تحلیل ما از نخستین پیامهای وحی قرآنی – اگرچه گذرا و برقآسا بود – کفایت میکند، برای این که پرتوی بر موضوعات مورد بحث در این پیامها بتاباند و نیز از عهده برمیآید که تابلوهایی را که در این پیامها ترسیم شده است، به خوبی نشان بدهد. همچنین، میتواند این گروه از آیات و سورههای مکی قرآن را با تمام خصوصیات اسلوب و لحن و تعبیرشان از دو گروه دیگر آیات و سورههای مکی که در دو مرحلۀ بعدی نازل شدهاند، همانند گروههای سهگانۀ ابتدائی،میانی و پایانی آیات و سورههای مدنی قرآن، متمایز گرداند.
از این بررسی کوتاه، به سادگی میتوان دریافت که در تمام سورههای نازلشده در مرحلۀ ابتدائی مکی سخن از «وحی» و «دین» است؛ و توصیف قدرت خداوند و آثار رحمت او و بیان چگونگی سرای آخرت در مقایسه با زندگی این جهان؛ و تصویر و ترسیم تابلوهایی از مناظر قیامت؛ و اخطار به مشرکان که در انتظار عذابی در همین دنیا همانند عذاب تکذیبکنندگان پیامبران پیشین باشند؛ و تسلیت و دلداری پیامبر اکرم در برابر شکنجهها و فشارهایی که از قوم و قبیلهاش میبیند، از راه توصیف و بیان مصیبتهايی که برادرانش، پیامبران پیش از وی، از مردم خویش دیدهاند و تصریح به یکسانی اصول عقاید و یگانگی ادیان آسمانی؛ و اشاره به جهانیبودن این دعوت پربرکت و فراگیری آن نسبت به همۀ افراد بشر. اینها موضوعات اصلی سورههای مکی قرآن در مرحلۀ ابتدائی هستند، اگرچه در سورههای مختلف با اسلوبهای متفاوتی بیان شدهاند و با آهنگهای موسیقی متمایزی تنظیم شدهاند.
و نیز، به سادگی میتوانیم دریابیم که آیات این سورهها همه کوتاهند. ایجاز فراوانی در آنها بکار رفته است. سوگند به مظاهر آفرینش در آنها بسیار آمده است و امر، نهی، استفهام و دیگر صیغههای انشائی (غیر خبری) در لابلای مقاطع مختلف آنها جایگزین شدهاند و به این سورهها حرارت دیگری میبخشند. کلماتی که در این سورهها به کار رفتهاند، کلمات زباندار و انتخابشدهای هستند که گاهی نوای موسیقی در حرفهای بیصدای آنها و گاهی در حرفهای باصدای آنها جریان دارد. فاصلههای موزون و قافیهدار آیاتشان با ریتم شگفتی که دارند: گاهی هموار و گاهی مواج، گاهی خشن و خشمگین، گاهی آرام و متین، گاهی توفنده و کوبنده و گاهی مهربان و پناه دهنده، گاهی فریادگر و گاهی زمزمهآسا و همچنین؛ مجسمکردن معنویات، تشخصبخشیدن به جمادات و نسبتدادن حرکت و حیات و گفتگو به موجودات بیزبان، مناظر ترسیم شده در این سورهها را به تابلوهای هنری برخوردار از آب و رنگهای زنده و بانشاط تبدیل کردهاند.
هنگامی که به بررسی و تحلیل سورهایی که به نظر ما مربوط به مرحلۀ میانی مکی میشوند، میپردازیم، در همۀ سورههای این گروه نیز نظیر همین ویژگیهای موضوعی و اسلوبی را مشاهده میکنیم. در هر یک از سورههای گروه میانی مکی نیز همانند همین افکار و تعالیم را مییابیم و در هر یک از آن سورهها عیناً همین تصویرها و همین حال و هوا را درک میکنیم و مشابه همین نغمهها و الحان از لابلای کلمات و عباراتشان به گوشمان میرسد. چیزی که هست با افزوده شدن بعضی عقاید یا اضافه شدن بعضی حقایق، چنان به نظر میرسد که هر یک از سورههای گروه میانی مکی – جداگانه، دیگر چه رسد به تمام گروهشان – میخواهند یک منظومۀ آسمانی باشند که دلها و گوشها را برای خود قُرق گردانند!
به عنوان مثال: این سورۀ «عَبَسَ» است که از سورههایی است که در مرحلۀ میانی مکی نازل شده است و بر وجه یقین میتوان گفت از نخستین سورههای این مرحله نیز هست. این سوره به بیان و بررسی یکی از حوادث زندگانی پیامبر اسلام میپردازد؛ به منظور و حقيقت «فزع اکبر» در روز قیامت. این سوره این همه حقایق پیچیده را با چنان اشارات و الهامات مؤثر و آنچنان نوازشهای عمیق و نافذ و آنچنان تصویرهای گویا و روشنگر و با چنان فاصلههای دلنشین و در عین حال کوبنده بیان میکند که از عهدهی روشنکردن همهی آنها برمیآید.
پیامبر اکرم ج روی درهم کشید و از ابن ام مکتومس اعراض کرد. مسلمان بینوایی که آمده بود تا از وی درخواست کند که از آنچه خدا به او آموخته است به او بیاموزد. قرآن، این برخورد فردی را آنچنان پی میگیرد و به خاطر آن پیامبر اکرم را مورد سرزنش و عقابی سخت قرار میدهد [۵۴۸]و آن حضرت را به جایگزینساختن ارزشهای آسمانی به جای ارزشهای زمینی و معیارهای عادلانۀ شریعت به جای قراردادهای ظالمانۀ بشر فرا میخواند و همین برخورد فردی را درسی کارساز و هشداری فراموش ناشدنی برای پیامبر اکرم و مسلمانان قرار میدهد: ﴿كَلَّآ إِنَّهُۥ تَذۡكِرَةٞ ٥٤ فَمَن شَآءَ ذَكَرَهُۥ ٥٥﴾ «هرگز چنین نیست، بیگمان این (سوره) تذکر و یادآوری است. پس هرکس بخواهد از آن پند گیرد». [۵۴۹]
پیامبر اکرم نمیبایست از این شخص نابینا اِعراض میکرد و روی درهم میکشید و پشت به او میکرد؛ زیرا این شخص نابینا به خاطر تقوایی که داشت نزد خداوند از آن اشرافزدگان قدرتمند والامقام، ارجمندتر بود و اصولاً هیچ یک از ارزشهای زندگی تا زمانی که جامۀ ایمان به تن نپوشند و به زیور تقوا آراسته نشوند، در نظام ارزشی اسلام جایی نخواهند داشت.
از حقیقت ارزشها که بگذریم، حقیقت هستی و حیات، خود نیز داستان پر طول و تفصیلی دارد که در هر سرفصل و هر مرحله از آن دست مهربان نوازشگری به تدبیر زندگی انسانها و جانوران دیگر مشغول است و خوراک، قوت و غذایشان را آماده میکند و مواظب حفظ سلامتی آنان است! ابر، آب باران را به فراوانی برای آنان فرو میریزد. این آب در مخازن زیرزمینی جریان مییابد؛ آنگاه در لابلای خاک زمین نفوذ میکند و پوستهی زمین را اینجا و آنجا بر میشکافد تا گیاه بتواند نشو و نما کند و خود را از تیرۀ تراب نجات بدهد و در فضای بازِ بالای زمین قد بکشد. بعد، این گیاهی که از زمین سر برمیآورد تبدیل به حبوبات میشود و آرد میشود، انگور میشود و شهد و شراب از آن گرفته میشود. میوههایی میشود که تازه به تازه با آن همه طراوت خورده میشوند؛ زیتونی میشود که از آن روغن میچکد؛ نخل خرما میشود و سر به فلک میکشد. و بالاخره همان آب باران که از آسمان باریده و در زمین فرو رفته بود، اکنون به صورت باغستانهایی درآمده است که درختانش به هم پیوسته و شاخههای آنها به هم بسته و سراندرپا به گُل و میوه نشسته است. در این باغستانها و مرغزارهای اطراف آنها هم برای انسان انواع میوهها آماده است و هم برای رفع نیاز جانوران دیگر چراگاههای خوبی فراهم است.
انسان قاعدتاً باید حقیقت زندگی و حقیقت ارزشها را درک کند، زیرا انسان موجود زندهای است که به همۀ وسائل زندگی مجهز است. اما به عکس، انسان یک دنده است و حق ناشناس؛ خیره سر است و ناسپاس! فراموش کرده است که در اصل از یک قطرۀ نطفه، آن آب بیارزش و بیمقدار نشو و نمای او آغاز گردیده است. خود را به بیخبری میزند و به روی خودش نمیآورد که خداوند تا چه اندازه او را تکریم فرموده است و دشواریهای زندگی را برای او آسان گردانیده است و هماوست که پس از مردن او را در دل خاک قرار میدهد. این فراموشکاری و یکدندگی انسان است که او را از ادای حق خداوند و انجام وظایفش در پیشگاه پروردگار متعال باز میدارد و او سرگشته و بیهدف، آنچنانکه گویی حساب و کتابی در کار نیست، همچنان خودخواهانه به خیرهسری ادامه میدهد. واقعاً که تا چه اندازه شگفت است حقیقت انسان و چقدر عجیب است کافرشدن این انسان!
با این همه حقیقت وحشتناک بزرگتری در روز قیامت که روز وحشت و اضطراب و روز فزع اکبر است، در انتظار انسان اس؛ روزی که ساعت رستاخیز فرا میرسد و آهنگ گوشخراشی پردۀ گوش همۀ انسانها را میشکافد. هیچ صدایی به جز فریادهای کوبنده و خشونت بار رستاخیز به گوش انسان نمیرسد. نگرانی و اندوه آن روز، انسان را از حال نزدیکترین افرادش بیخبر میگرداند. انسان تنها به خودش میاندیشد و به سرنوشت و سرانجام کارش. وضع سیمای مردم، خود بخود آنان را در دو گروه مشخص ردهبندی میکند: نیکبختان با سیمای با طراوت و نورانی و خوش خبر شناخته میشوند و تیرهبختان با سیمای درهم کشیده و سیاه فام و اندوهگین متمایز میگرداند. ای خوشا به حال اهل ایمان و به راستی که چه بد است سرانجام کار فاجران و کفاران! [۵۵۰]
قرآن میخواهد حقیقت فطرت انسان را هم در حالی که روبراه و سالم است و هم در حالتی که از صراط مستقیم منحرف میگردد، به معرض نمایش بگذارد. برای این منظور، سورۀ «تین» را به عنوان نمایشگاه برمیگزیند و در چارچوب سوگند یادکردن به بعضی میوههای پر برکت و بعضی سرزمینهای مقدس [۵۵۱] سخن از تکریم انسان به میان میآورد و بر او منت میگذارد که در وجود او فطرتی سر براه تکوین فرموده و پیکر او را با موازین اعتدال، شکل بخشیده و جسم، جان، روح و پیکر انسان را به والاترین مقام ارتقا داده است. آنگاه به آمادگی انسان برای هبوط روانی و سقوط اخلاقی و در سراشیبی پرتگاه هولناک اسفل سافلین سرازیر شدن اشاره میکند. مگر آن که فطرت، راه زندگی را برای او روشن گرداند و او را به حقیقت ایمان بینا سازد و به کارهای شایسته ترغیب و تشویق کند و او را به سرحد کمال برساند و او را وارث جنات نعیم گرداند. حال که چنین است، آیا رواست که انسان پس از درک این حقیقت، نور فطرت را تیره گرداند و دین خداوند را تکذیب کند و حکمت خداوندی را از روی جهل و بیخبری نادیده انگارد و یکسره هماهنگ و دنبالهرو هوای نفس و درماندگی و گمراهی خویش گردد؟ [۵۵۲]
قرآن در یک سلسله آیات پرطنین و هولانگیز که دلها را از ترس و وحشت آکنده میگرداند، یکی از مناظر قیامت را شتابزده ترسیم میکند و بلافاصله، منظرۀ پاداش و حساب را در برابر دیدگان انسان میآورد. این پدیده را در سورۀ «قارعة» (کوبنده) میبینیم که هول و هراس آن همه چیز را در هم میکوبد و کار به جایی میرسد که مردم درگیر و دار محشر آنچنان سرگردان میشوند و پای در هوا و بیارزش و بیمقدار همانند ملخهای سر به هوایی که نه میدانند چرا پرواز میکنند و نه میدانند که این پرواز به کجا میانجامد! کوههاي استوار در آن روز به ذرات گرد و غبار تبدیل یافتهاند که با وزش باد، همانند پشم حلاجی شده به این سوی و آن سوی پراکنده میشوند و این انسان است که میتواند در میان این همه اضطراب و وحشت، در انتظار یک زندگانی خوش و خرم باشد اگر خوش عمل بوده است و یا این که باید چشم براه آتش سوزان و نابودی ابدی باشد، اگر تبهکار بوده است و بدبخت. حال که چنین است و در روز «قارعه» کوههای بزرگ سنگینی خودشان را از دست میدهند و همانند رشتههای نازک پشم و ذرات کوچک گرد و غبار در هوا پراکنده میشوند، چقدر انسان نیازمند است که وزنههای سنگینی همراه داشته باشد تا کموزنی و بیوزنیِ او را جبران کنند و نگذارند همانند ملخهای سرگردان در هوا معلق بماند؟ [۵۵۳]
در سورۀ قیامت، قرآن انقلاب فراگیر و هولناک سرتاسری جهان آفرینش را ترسیم میکند و همۀ این روشنگریها را با چند اشارۀ سریع جامۀ عمل میپوشاند، تا بعث و نشر را تأکید کرده باشد و منکران را پاسخگو باشد. بعد، بلافاصله پیامبر اکرم را نسبت به نقش بستن وحی در سینهاش اطمینان میدهد و خاطر نشان میسازد که هرگز نباید آن شتاب و عجلهای که بشر را در رابطه با عشقورزیدن به زندگی فانی این جهان دست به گریبان شده است، او را فرا بگیرد و در کنار بیان این مطلب، بسیار موجز و مختصر، سرانجام کار نیکبختان و فرجام تیرهبختان را مشخص میگرداند و تابلوی گویایی از آن حالت هولناک احتضار (و جان کندن انسان) که بر پیشانی هر موجود زنده نوشته شده است، ترسیم میکند؛ بالاخره انسان را با چگونگی حقیقی زندگی این جهان متوجه میسازد تا انسان خودش بتواند زندگی در آن سرای دیگر را با زندگی این سرای خویش مقایسه کند.
قرآن، در سورۀ قیامت پیش از آن که تابلوی مورد نظر خود را از انقلاب سراسری جهان آفرینش ترسیم بکند، برای زمینهسازی بیان، همراه با اشارات پرمعنایی به روز قیامت سوگند یاد میکند و به نفس لوامه روح پرهیزگار انسان که: رستاخیز، شدنی است و ساعت قیامت بالاخره فرا خواهد رسید و در این باره هیچگونه تردیدی وجود ندارد. آنگاه از آنجایی که انسان گردآوری استخوانهای پوسیده و خاکسترشده را کاری ناشدنی میپندارد، خداوند (در این سوره) به این حقیقت توجه میدهد که خداوند بر کارهایی از این دقیقتر، ظریفتر و مهمتر نیز توانایی دارد: خداوند انگشتان انسان را هم شکل میدهد و عیناً در همان جاهایی که قرار داشتهاند، جایگزین میگرداند و ترکیب اولیۀ آنها را باز میگرداند و حتی همۀ آن تفاوتهایی که خطوط انگشت هر انسانی با انسان دیگر دارد، همۀ آن فرقهایی که شکل انگشتان انسانها با یکدیگر دارند، عیناً دوباره ساخته و پرداخته میشوند! بنابراین چرا باید انسان به فجور کشیده شود؟ و چرا باید انسان رستاخیز و حشر و نشر را کاری ناشدنی بپندارد؟!
تأکید بر روی مسئلۀ بعث و رستاخیز با چنین اسلوب نیرومندی که دلهای غافل را هدف میگیرد و محاصره میکند، میتواند بهترین مقدمهچینی برای بیان انقلاب سراسری جهان آفرینش باشد. روزی که مردم در برابر پروردگار جهانیان برپا میایستند و با سرعت هرچه تمامتر در آن روز رستاخیز انقلاب همه چیز و همه کس را فرا میگیرد! انسان وحشتزدۀ مضطرب، ناگهان با دیدگان بهم پیچیده و سیاهی رفته و از حدقه درآمدهاش، مینگرد که جهان آفرینش سراسر از هم پاشیده و نظام خود را از دست داده است! ماه پس از آن که رویش را پوشانیدهاند، دیگر نوری ندارد؛ خورشید نیز بعد از آن که با ماه جفتشده است دیگر طلوع و تابشی ندارد و انسان نیز در آن موقعیت و با آن وضعیتی که او را به سوی خداوند میرانند، تا حساب او را برسند که با دست خودش چه چیز برای خودش پیش فرستاده است، هیچ پناهگاهی ندارد که او را در برابر آن صحنههای هولناک و دهشتآفرین رستاخیز حمایت کند!
(اما اگر بپرسیم: پس چه میشود که انسان بعث و نشر و حساب اعمال را ناشدنی میپندارد؟ جواب این است که) انسان، رستاخیز، حشر و نشر، کیفر و پاداش را بعید ندانسته و ناشدنی نپنداشته است، مگر از سر پیروی هوای نفس و استقبال از شهوات با آغوش باز و شتابان به سوی لذتهای زندگی و کامرانهای دنیوی دویدن! اما زندگی هر چقدر که طولانی بشود، بالاخره روی به زوال دارد، پس چرا باید شتاب کرد؟! حتی، رسول امین خداوند نیز گاه و بیگاه یکی از نشانههای انسان شتابزده و عجول در وجود او مشاهده میشود و از ترس این که مبادا از عهدۀ حفظ قسمتی از آیات قرآن برنیاید، عجولانه و شتابان، زبانش را به (تکرار) وحی میجنباند! اما انتظاری که خداوند از او دارد، این است که با نیروی نبوت، بر این طبیعت انسانیِ شتاب آلوده تفوق پیدا کند و اطمینان باید به این که نازلکنندۀ وحی بر قلب او، حفظ و صیانت وحی را نیز کفالت کرده است و جمع و بیان آن را نیز بر عهدۀ خویش گرفته است. [۵۵۴]
به راستی چقدر خوشبخت است آن انسانی که عشق به خداوند را بر عشق به این دنیای سراسر شتاب و عجله! ترجیح بدهد. چنین انسانی به خداوند اطمینان دارد؛ چشم به خشنودی و رضوان خداوند دوخته است و در یک بهشت برین روحانی بسر میبرد و آن هنگام که به جمال خداوند مینگرد، شادابی در چهرهاش نمودار میگردد. اما، آن انسانهایی که این دنیای شتابزده را بر آخرت مدتدار (و «عاجله» را بر «آجله») ترجیح بدهند و پیروی هوای نفس را بر طاعت خداوند برگزینند، چه سرنوشت نکبت باری دارند و چقدر بدبختند! اینان که از نور فروزان بصیرت محرومند و با آن چهرۀ عبوس و ابروهای درهمکشیدۀ خویش در هراس و واهمه از فرارسیدن مصیبتی هستند که پشتشان را بشکند و استخوانهایشان را خُرد کند و هشداری در رابطه با عذاب دردناک خداوند (که پس از آن در انتظار آنان است) باشد. [۵۵۵]
منکران رستاخیز، اگر فقط یکبار به خود آیند و منظرۀ احتضار را که همه روزه در برابر دیدگانشان تکرار میشود، مورد تأمل قرار بدهند و توجه کنند که چگونه انسانها به فراق عزیزانشان دچار میگردند و به سوی جهان ناشناختهای باز سفر میبندند، یقین پیدا میکنند به این که همان خداوند قهاری که زنده را میرانیده است، قدرت آن را دارد که مرده را نیز زنده گرداند. خود این انسانها به خوبی میدانند که طلسمها و اوراد برای شخصی که در حال احتضار است، دردی را دوا نمیکنند. محتضر روحش به حلقومش رسیده است و در اثر فشار سکرات مرگ، با اندوه جانکاهی دست به گریبان است و در پیچ و تاب بسر میبرد. آن کسی که منظرۀ جانکندن و احتضار دیگران او را به وحشت نمیاندازد و فراق دوستان و عزیزان او را مضطرب نمیگرداند، آزاد است برود! باد در غبغب بیندازد و در گلستان خیالیِ زندگی که در رؤیاهای خود ترسیم کرده است به گردش پردازد و سرگشته و حیرتزده روی برتابد و هرطور که میخواهد از حق و حقیقت اِعراض کند! «وَیل» در انتظار اوست! و خشم خداوند (هرکجا که برود) در کنار او بار انداخته است!
کسانی که رستاخیز را انکار میکنند، کافیست که همین سرای فانی دنیا را با دقت نظر بنگرند، تا بتوانند سرای باقی آخرت را براساس آن بسنجند و با منطق فطرت، آن جهان را دریابند و حیات سرای دیگر را با زندگانی این سرای که در آن بسر میبرند قیاس کنند. مگر انسان قطره آبی رقیق و بیمقدار نبوده است؟ مگر این قطره آب بیمایه به خون منجمدی که به دیوارههای رحم چسبید (عَلَقة) تحول نیافت؟ مگر همین لختۀ خون نبود که در این جایگاه امن و امان (رحم) دگرگونیهای پیاپی یافت تا به صورت جنینی درآمد که خصوصیات یک انسان نر و یا ویژگیهای یک انسان ماده را با خود داشت؟ آن وقت آیا (میتوان گفت) آن که این موجود را آفریده و از عدم به وجود آورده است از این که (بار دیگر) او را زنده گرداند عاجز و ناتوان است؟ آیا (میتوان گفت که) آفرینندۀ حکیم انسان، او را بیبرنامه و بیمسئولیت رها خواهد ساخت؟ آیا فطرت سالم انسانی گویای قطعیبودن رستاخیز و حشر و نشر مردمان و پاداش پارسایان و کیفر تبهکاران نیست؟ [۵۵۶]
در سورۀ مرسلات، با یک سبک اختصاصی و بینظیر مواجه میشویم که خداوند (در این سوره) زیباترین صحنههای دنیا و خشنترین و هولناکترین صحنههای آخرت را (در کنار هم) به تصویر کشيده است و درست و راستترین حقایق آفرینش و ژرفترین اعماق روح و روان انسانی را (در کنار این تابلوها) به سلک بیان درآورده است. بُرشهای فواصل آیات فوقالعاده مؤثر و آهنگهای متعدد در تنظیم آیات در نظر گرفته شده و سخن خداوند متعال ﴿وَيۡلٞ يَوۡمَئِذٖ لِّلۡمُكَذِّبِينَ ١٥﴾ «در آن روز (قیامت) وای بر تکذیبکنندگان!» ده بار در این سوره به گونهای تکرار میگردد که گویا جزئی از سازمان موسیقی آن است. این فرازهای مقطع و کوبنده با همه حدت و شدتی که به دنبال یکدیگر میآیند، با مطلع وحشتآفرین سوره کاملاً هماهنگاند. خداوند به فرشتگان مُرسلات سوگند یاد میکند که وعدههای وی راجع به آخرت بدون هیچ تردید و کم و کاستی واقعشدنی است.
سوگند یادکردن خداوند به «مُرسلات» هم پیچیدگی قابل ملاحظهای دارد که با عالم غیب که پس از سوگند مطرح میشود، هماهنگی دارد، زیرا که هرچه در عالم غیب وجود دارد پنهان و ناشناخته است. خداوند در مطلع سورۀ مُرسلات به فرشتگانی سوگند یاد کرده است که آنان را پیاپی میفرستد و امواج بیشمار این فرشتگان همانند وزش شدید باد از این سوی به آن سوی با شتاب در حرکتند و اوامر خداوند متعال را اجرا میکنند. این فرشتگان شریعتهای آسمانی را در زمین میگسترانند و به اذن خداوند، با وحی آسمانی که برای پیامبران الهی میبرند و راه و چاه را به مردم نشان میدهند، میان حق و باطل را جدایی میاندازند. [۵۵۷]
به دنبال این سوگند غیبی آکنده از اسرار، سورۀ مرسلات صحنۀ جدیدی از صحنههای قیامت را به نمایش میگذارد که نور چشم انسان به وجود میآورد محاصره میکند! این جهان آفرینش که در جلوی دیدگان ما است، ناگهان رشتۀ گردنبندش گسیخته است! همه چیز آن برمیشکافد و منفجر میگردد. همه چیز در اطراف آن ذوب میشود و نابود میگردد: ستارگان، روشناییشان را از دست دادهاند! آسمان، سفرۀ چرمینش پاره پاره شده است! کوهها، قلههایشان خاک شدهاند و با زمین یکسان گشتهاند، چنانکه گویی تپۀ هولناکی از سنگریزه از آنها بر جای مانده است. اما فرستادگان خداوند موعدی که برایشان تعیین شده است تا در پیشگاه خداوند بایستند، بسیار طولانی و ناگوار است و چون آن موعد فرا رسد، خداوند میان دشمنان پیامبران و پیروان پیامبران فصل خصومت میفرماید و به حق داوری میکند و بر هیچکس ستمی نمیرود. به این ترتیب، چقدر دردسر و عذاب و گرفتاری تکذیبکنندگان و مُجرمان شدید خواهد بود!
دشمنان پیامبران، در همۀ نسلها، به آرامگاهشان رخت برکشیدهاند و مشرکان مکه نوبَر مُجرمان جهان نیستند و از همین لحظه در انتظار هلاکت زودرس دنیوی خودشان به سر میبرند، دیگر چه رسد به عذاب آیندۀ آنان در جهنم سوزان!
ای کاش، اینان پیش از آن که به سوی روز داوری (یوم الفصل) رهسپار گردند، قدری دربارۀ خودشان میاندیشیدند و دربارۀ این شتر راهوار زمین که زیر پایشان آن را پیوسته لگد میکنند، به تفکر میپرداختند. اگر دربارۀ خودشان میاندیشیدند، به شگفت میآمدند از برنامهریزی دقیق کردگار حکیم که آنان را در شکم مادرانشان مرحله به مرحله آفریده است، تا آن که به صورت افراد بشر تام الخلقه درآمدهاند و با طی این مراحل، از آنجایی که جنینهایی در درون رحم مادرانشان بودهاند به اینجا رسیدهاند و نیز اگر دربارۀ زمین که همواره لگدش میکنند، اندکی به تفکر میپرداختند، میدیدند که این مادر مهربان چگونه آنان را به سینۀ خودش چسبانیده و در آغوش گرفته است، همۀ زندگان و مردگانشان را! از همین زمین آفریده شدهاند و به همین زمین برگردانیده میشوند و از همین زمین بار دیگر بیرون آورده میشوند. چرا نمینگرند به کوههای بلند و استوارش که آب باران از قلههای آنها سرازیر میگردد و خداوند با این آب باران چشمهها را برمیشکافد و از این چشمههای گوارا و زلال سیرابشان میگرداند؟!
حال، اگر تن به تفکر در آفاق و انفس ندادهاند، ناگزیرند که با سرعت هرچه بیشتر، راه خودشان را به سوی عذاب پیش گیرند. دود و دَم دوزخ سایههای گستردۀ سه شاخه دارد که سیاه و سوزان برافراشته میگردد و حرارت و سوزندگی آن از شعلۀ آتش جهنم بیشتر است؛ براه بیفتند و بروند به سوی این سایههای گسترده! و در آنجا زیر چتر آتش و دود بیاسایند! آن وقت در صورتی که دود جهنم این چنین سایههای نفسگیر و سوزانی داشته باشد شعله و شرارهاش چگونه خواهد بود؟! هر شرارۀ آتش دوزخ در حجم و ارتفاع همانند یک کاخ بزرگ است و جرقههای زرد شدهاش که به اطراف پراکنده میگردند از پُر مایگی قطار اُشترانی زرد فام را به نظر میآورند که با جست و خیز سهمگینی در بیابان از این سو به آن سو میدَوَند! [۵۵۸]
براستی، سزاست که در آن روز، صداها در هم خُرد شوند و زبانها ساکت و صامت در میان کام خشک شوند! سزاست که مجرمان تبهکار حنجرههایشان را بهم بفشارند و عذر و بهانههایشان را در سینههایشان انباشته گردانند! در چنین ایستگاه وحشتناکی هیچکس حرفی برای گفتن ندارد! خداوند اولین و آخرین را محشور گردانیده است تا با حکم خودش در میان آنان داوری فرماید. هر کس حیله و نیرنگی دارد کوتاه نیاید! و هر کس زوری دارد به خوبی زورآزمایی کند!...
اما ترسانیدنها در قرآن همواره تشویقها و ترغیبهایی را نیز به دنبال دارد و بهشت و دوزخ در بیشتر سورههای قرآن همانند دو مصراع یک بیت شعر در قصیده، در برابر یکدیگر قرار گرفتهاند: پارسایان در فردوس، زیر سایههای حقیقی که بر سر آنان گسترده در رفاه کامل بسر میبرند و از آن سایههای سوزان و سیاه خبری نیست، زیر تختهایشان چشمههای جوشان و گوارا جریان دارند و شرارههای شعلهور آتش بالای سرشان تنوره نمیکشد. مورد تکریم خداوند قرار میگیرند و خداوند آنان را مخاطب خویش قرار میدهد و به آنان برای چیزهایی که میخورند و آشامند، «گوارا باد» میگوید و سکوت پرغم و اندوه بر آنان تحمیل نمیگردد.
با این همه چرا این مجرمان خودشان را به باد ملامت نمیگیرند؟ و چرا درک نمیکنند که متاع دنیا قلیل است؟ چرا جانشان در پیشگاه حق و حقیقت خاشع نمیگردد تا همراه رکوعکنندگان در برابر خداوند بزرگ سر خم کنند؟ مبادا که بر آنان بدبختی و نافرجامی نوشته شده است و از این رو است که ایمان نمیآورند؟! [۵۵۹]
در سورۀ بلد، خداوند با سوگندی عظیم به این نکته اشاره میفرماید که زندگانی انسان زنجیرهای است از رنج و مشقّت و نبرد. (در مطلع این سوره) دو چیز مورد سوگند قرار میگیرد: یکی بیت الله الحرام [۵۶۰] که اقامت و سکونت پیامبر خدا در آن بر شرفش افزوده است و دیگری هر زاینده و هر زاییدهای با همه رنجهایی که در همۀ مراحل زندگانی دست به گریبانش است! اما غرور بر انسان مستولی میگردد و به نیروی بدنیاش فریفته میشود و فراموش میکند که خداوند است که این نیرو را به او ارزانی داشته است و همو میتواند آن را از او باز گیرد. همچنین انسان به داراییاش فریفته میگردد و به گنجینه ساختن آن میپردازد، با این پندار که بسیاری از آن را در راههای خیر انفاق میکند (و در نتیجه اندوختن مابقی آن کار ناروایی نیست)! و بار دیگر فراموش میکند که خداوند بر او محیط است و میبیند که چگونه او داراییاش را فراهم آورده و کجا به مصرف رسانیده است؟ این انسان باید باز شناسد و دریابد که در گروِ دستاوردهای خودش خواهد بود و با این دستاندازیهای مغرورانۀ خودش فقط به خودش خیانت میکند، زیرا خداوند ویژگیهایی به او بخشیده است که او را به راه راست رهنمون میگرداند؛ زیرا خداوند ویژگیهایی به او بخشیده است که او را به راه راست رهنمون میگرداند: دو چشم که با آنها میبیند؛ زبان که با آن سخن میگوید و قدرت درک و فهم برای تمیزدادن خیر و شر.
بر این انسان – که همۀ ابزارهای هدایت را به طور کامل در اختیار دارد – فرض است که از گردنهای سخت ناهموار عبور کند. گردنهای که بر سر راه او به سوی بهشت برین قرار گرفته است و این گردنه هموار نمیگردد مگر با ایمان و عمل صالح. پس باید در راه خدا بردگان را آزاد گرداند [۵۶۱] و در روزگاران گرسنگی، یتیمان خویشاوند و بینوایان درمانده را غذا برساند و همۀ این کارها را به منظور وفای به عهد، ایمان و درک بالاترین و والاترین مفاهیم صبر بر دشواریها انجام بدهد و بارزترین نمونههای همنوع دوستی و مهربانی را در زندگی به ظهور برساند تا با چنین پندار و کرداری نام او در طومار نیکبختان درج گردد و در زمرۀ «اصحاب الیمین» درآید.
اما انسانی که غرور راه او را به سوی ایمان بسته یا منحرف کرده است و بر گردنکشی و نافرمانی لجوجانه اصرار میورزد، سرنوشت شوم او در جهنم انتظارش را میکشد: در دوزخ درها را به روی او میبندند و در آنجا دیگر نه میمیرد و نه زنده میماند. [۵۶۲]
با سورۀ حجر، تحلیل و بیان آن قسمت از آیات نازل شده در مرحلۀ مکی دوم یا مرحلۀ مکی «میانی» را که در نظر گرفته بودیم، پایان میدهیم. این سوره از نظر طول نسبی در میان سورههایی که در دو مرحلۀ مکی نزول قرآن از آنها سخن گفتیم منفرد است: سورۀ حجر ۹۹ آیه دارد و آیات این سوره نیز همین خصیصۀ انفرادی را از نظر طول نسبی دارا هستند، البته با تفاوتی که در میان آیات سوره از نظر بلند یا کوتاه بودن وجود دارد و نیز از خصوصیتهای این سوره است که با بعضی از «حروف مقطعه» (الف. لام. را) آغاز شده است.
بارزترین حقیقتی که سورۀ حجر به بررسی آن پرداخته است، هشدار دادن کافران نسبت به سرنوشت بد آنان است و بیان سنت خداوند (در رابطه با تکذیب کنندگان و نمایش آیات خداوند در آسمان و در زمین و میان آسمان و زمین و گفتاری دربارۀ آفرینش آدم و ابلیس، سجدۀ ملائکه به آدم، استکبار ابلیس و تقویت روحیۀ پیغمبر اکرم با داستانهای پیامبران و فرستادگان خدا! از جمله مژده یافتن ابراهیم در سنین پیری به فرزند پسری دانا، نجاتیافتن لوط و خانوادهاش از هلاکت و رفتن به کام زمین، از میان رفتن قوم لوط با زلزله و سنگریزههای گِلین، هلاکت «اصحاب اَیکه» یعنی قوم شعیب، گرفتارشدن «اصحاب حجر» یعنی قوم صالح به صیحۀ گوشخراش و سهمگین، تبیین حق و حقیقتی که آسمان و زمین به واسطۀ آن بر پای ایستادهاند و ساعت قیامت بر آن استوار است، فرا خواندن پیامبر اکرم به گذشت، چشمپوشی بیکینه، خشم و علنی گردانیدن دین خدا و پناهبردن به حمد خداوند، تا آنگاه که به جوار خداوند کریم راه یابد. [۵۶۳]
مطلع این سوره حاوی هشداری ضمنی و ناآشکار است [۵۶۴] که کافران را به گردن نهادن به اسلام پیش از آنکه فرصت از دست برود و مهلت بسر آید تشویق میکند. با این بیان که آرزوها و امیدهای فریبنده هر چند که آنان را با طمعهای گسترده مشغول گرداند، سرنوشت حتمی آنان را نمیتواند تغییر دهد و خواهند دانست که سنت خداوند در رابطه با امتهای گوناگون مختلف نخواهد بود و هر امتی کتاب معلوم و سرنوشت محتوم دارد: مدت زمانی را که خداوند برای آنان نوشته (و مقدر فرموده) باشد، به زندگانی ادامه خواهند داد و آنگاه که از آن راه روشن و جادۀ مشخص که خداوند برایشان مقرر فرموده است منحرف گردند، فرمان خداوند شبانه یا روزانه به سراغ آنان خواهد آمد و دِمار از روزگارشان برخواهد داشت.
اما مشرکان در برابر این هشدار دِهشتزا، از باطل و غرورشان دست برنمیدارند، بلکه به بیهوده گرایی و تبهکاری خودشان ادامه میدهند و به استهزای پیغمبر اکرم میپردازند، او را به دیوانگی متهم میسازند و از او فرود آمدن فرشتگان را برای تصدیق گفتار وی و ثابتگردانیدن وحی آسمانی که مدعی آنست مطالبه میکنند!
آری، فرود آمدن فرشتگان – به خودی خود – مُحال نیست، جز آنکه نشانۀ هلاکت زودرس است! با این وصف، آیا مشرکان عذاب را برای خویشتن هرچه زودتر میطلبند؟ و آیا میخواهند که فرمان تخریب و تار و مار کردنشان (هرچه زودتر) عملی گردد؟! [۵۶۵]
به آسمان کشیده که با همه سنگینی و حجمی که دارند بر روی زمین افکنده شده و در زمین فرو رفتهاند و هیبت و جلال خداوند جلیل را تداعی میکنند. این گیاهانی که زمین را فرش کردهاند، یا روی زمین لمیدهاند، یا سر به هوا کشیدهاند، چگونه خداوند با دقیقترین سنجش، طعم و رنگ و بوی آنها را طرحریزی کرده است، تا روزی مخلوقات و معیشت بندگان خدا را تأمین کنند و از خزائن خداوند رحمان به قدر معلوم و با اندازههای حساب شده فرود بیایند. آن بادهای بارور کننده که آب را با خود حمل میکنند و میبرند تا به صورت رگبار پر مایۀ باران از آسمان فرو ریزند [۵۶۶] و تشنگان را سیراب گردانند و مردگان را زنده سازند! پس فرمانروایی جهان یکپارچه به دست خداوند است و میراث آسمانها و زمین به او میرسد و اوست که زنده میکند و میمیراند و همۀ رفتنها و شدنها به او میپیوندد ﴿وَإِلَيۡهِ ٱلۡمَصِيرُ ١٨﴾ «سرانجام بازگشت به سوی اوست».
قرآن ظریفترین و بیهمانندترین شیوهها را برای بیدار کردن آرمیدگان به خواب فرو رفته به کار گرفته است: داستانهای دینی آن برای آن است که دلهای در غلاف کشیده شده را از نیام تیره و تارشان بیرون بکشاند و چشمان نابینا را روشن گرداند، گوشهای سنگین را حساس و شنوا سازد، تا اسرار وجود را که در سراسر جهان آفرینش زمزمه میشوند دریابند. به همین جهت، سورۀ حجر در اینجا حقایق مربوط به هدایت و ضلالت را از لابلای داستان آدم و ابلیس به معرض نمایش میگذارد: این دو مخلوق خداوند از نظر «منشأ» (خاستگاه) متفاوت بودند، پس شگفت هم نیست که از نظر «مصیر» (فرجام) نیز مختلف باشند. آدم از گِل این زمین آفریده و ساخته شده است، از «صلصال» خشک که چون دست به آن زنند، صدا کند و در آن دَمی از روح خدا دمیده شده است که به واسطۀ آن به ملأ اَعلی نزدیک میگردد و به واسطۀ آن سزاوار آن میگردد که فرشتگان در برابر او به سجده بیفتند. اما ابلیس از آتش زهرآلود [۵۶۷] و شعلۀ خالص آتش آفریده شده است. پس شر از هر طرف او را در بر گرفته است و غرور او را به گردنکشی سوق میدهد، از سجدهکردن به آدم امتناع میکند و وظیفۀ خودش را در گمراهکردن و به بیراهه کشانیدن ذریۀ آدم – به جز بندگان مخلص و برگزیدۀ خداوند – منحصر میگرداند.
و به این ترتیب، افراد بشر به دو گروه تقسیم میشوند: (یکی) گمراهان پیرو ابلیس که به جهنم درمیآیند و به اعماق آن پرتاب میگردند و هر دروازۀ آن – که هفت دروازه دارد – به گروه مشخصی اختصاص دارد. [۵۶۸] (و دیگری) راه یافتهگان از بندگان خداوند رحمان که در باغستانها و چشمهسارها متنعماند و نه ترس و وحشتی برای آنان هست و نه اندوهی دارند.
حقایق هدایت و ضلالت به صورت حلقههای پیاپی در داستان پیامبران میآید: مشرکان به داستان ابراهیم با فرشتگان که برای عذاب قوم لوط فرستاده شده بودند گوش فرا دهند و به یاد آورند که چگونه ابراهیم از آنان ترسید و سپس هنگامی که او را در آن سن پیری به فرزند پسری دانا بشارت دادند، خاطرش از جانب آنان آسوده شد.
به داستان لوط، هنگامی که از دست قوم بدکار و ننگینش به تنگ آمد و شبانگاه با خانوادهاش از خانه و شهر بدر آمد و به دنبال آن – بامدادان که خیلی زود فرا رسید – رگبار سنگریزههای گِلین بر سر قوم لوط بارید!
به داستان «اصحاب اَیکه» که شعیب را تکذیب کردند و در زمان قطعی و محتومی که برایشان مشخص شده بود سرشان به سنگ آمد!
به داستان «اصحاب حِجر» [۵۶۹] که صالح را تکذیب کردند و از او کناره گرفتند و آرزوهای دروغین در میان خانههای محکمی که در دل تخته سنگهای سهمگین تدارک دیده بودند، سرگرمشان ساخت. آنگاه صیحۀ وحشتناک آسمانی بر قلعههای مستحکمشان فرود آمد و آنها را به کلی ویران گردانید، در حالی که در کمال امنیت و آرامش در آن صبح زیبا آرمیده بودند!
حال، اگر مشرکان از این داستانها عبرت نمیگیرند، برای حضرت محمد الگوهای خوبی باشد و با این داستانها در برابر آزارهایی که از قومش میبیند، تسلی یابد و از لابلای این داستانها حق و حقیقتی را که خداوند آسمان و زمین را بر پایۀ آن برپای داشته است کشف کند و در نهایت متانت، بدون آن که از آنان کینهای به دل بگیرد، از دشمنان نادانش چشمپوشی کند و در طریق دعوت به سوی خداوند به راه خویش ادامه دهد و غافلان را انذار کند و هشدار دهد و دیده از کالای فریب دنیا برگیرد، به سبع المثانی [۵۷۰] و قرآن عظیم که خداوند به او داده است قانع باشد و با صدای بلند وحی آسمانی را که خداوند همانند آن را بر دلهای پیامبران دیگر نیز فرستاده است ابلاغ کند، که فرجام کار از آنِ پارسایان خواهد بود.
در این هنگام که تحلیل فشردۀ خودمان را از برخی سورههای مرحلۀ متوسطه (مکی) با سورۀ حجر به پایان میبریم، این نکته را نباید از نظر دور بداریم که منفرد بودن سورۀ حجر از نظر طولِ نسبی (سوره و آیات آن) مقدمه و زمینهای است برای طول نسبی (اکثر آیات و سُوَر) که در مرحلۀ نهائی (مکی) خواهیم دید، زیرا اگر به این نکته توجه نکنیم تمیز بین سورههای این دو مرحله (متوسط و نهائی) دشوار خواهد گردید. به خصوص اگر این را هم در نظر بگیریم که تقسیم دوران نزول تدریجی قرآن به چند مرحله یک امر قراردادی است و از حق و حقیقت و واقعیت نصیبی ندارد: هر مرحله امتداد مرحلۀ پیش از آن است و این امتداد یکدیگر بودن مراحل – به بهترین وجهی – روشن نمیگردد مگر وقتی که سورههای نخستین هر مرحلۀ جدید را با مشخصات مستقل و نشانههای متمایزشان با سورههای واپسین مرحله قبلی مقایسه کنیم.
و نیز ناگفته نماند که آغاز شدن سورۀ حجر با حروف مقطعه زمینه و مقدمهای است برای بسیاری از سورههای مرحلۀ سوم که با این حروف آغاز شدهاند و این تأکید میکند مطلبی را که (در آغاز بحث) اشاره کردیم مبنی بر این که مراحل مکی نزول قرآن در ویژگیهای موضوعی و اسلوبیِ همانند مشترکند و بهرۀ آنان از این خصوصیتهای مشترک متفاوت است. اگر بر آن نبودیم که در بیان ترتیب مکی و مدنی قرآن روش زمانی را اِعمال کنیم و بر این مبنا سورههای قرآن را دسته دسته و گروه گروه گردانیم و گروه سورههای مکی و سورههای مدنی هر یک را به مراحل چندی تقسیم کنیم، همۀ سورههای مکی را یکجا در یک گروه جای میدادیم و در برابر سورههای مدنی که آنها نیز یکجا گرد آمده باشند، به طور کامل قرار میدادیم.
اگر بخواهیم دربارۀ وجوه تمایز مرحلۀ متوسط مکی از مرحلۀ اول آن – پیش از آن که به ترسیم نشانههای مرحلۀ بعدی یعنی مرحلۀ سوم برسیم – به تفصیل سخن بگوییم، بسادگی و آسانی مییابیم که بعضی مطالب اضافی که در کنار حقایق اصلی در مرحلۀ اول مطرح شده بود، در مرحلۀ دوم به شکل موضوعات نسبتاً مستقلی درآمدهاند و بعضی از رنگها که سورههای این مرحله (مرحلۀ دوم) زیادتر از سورههای مرحلۀ اول با آنها آراسته شدهاند، توانستهاند اسلوب اختصاصی و جداگانهای (در مقایسه با سورههای مرحلۀ اول) به این سورهها بدهند، گذشته از اصولی که در سورههای هر دو مرحله کاملاً مشخص و بارز مشاهده میشوند.
همۀ حقایقی که مرحلۀ اول در رابطه با آفرینش و زندگی و انسان مورد بررسی قرار داده بود در این مرحلۀ دوم نیز مورد بررسی قرار میگیرند، جز آن که میدان بیان وسعت گرفته و جزئیات مطلب به تفصیل کشیده شده و بر نشانههای مشخص موضوعات مستقیماً پرتو افکنده شده است: در آغاز دعوت اسلامی باید مشرکان به وحشت میافتادند و ترس – حقیقتاً – در دلهایشان جای میگرفت. بنابراین، (سورههای مرحلۀ اول) به طور خستگیناپذیری آنان را نسبت به سرنوشت بدشان هشدار میدهند و تابلوهایی را از هلاکت ستمگران به واسطۀ عذاب خداوند برایشان به نمایش میگذارند و داستانهای گذشتگان را برایشان میسرایند و در مقام اثبات توحید خداوند، راستی و درستی وحی، قیام ساعت و وقوع رستاخیز، حشر و نشر و ثواب و عقاب برهانهای تصیلی میآورند. [۵۷۱] بهشت و دوزخ را در دو لوحۀ رویاروی یکدیگر برایشان ترسیم میکنند که هر یک از این دو لوحه پر از صحنهها و سایه روشنها است. مردم را نسبت به نعمتهای بی شمار خداوندی در آسمان و زمین و در آفاق و انفس متذکر و متوجه میسازند، آنان را به راه یافتن به نور فطرت دعوت میکنند و به کردار شایسته و سازنده و خداپسند فرا میخوانند، کافران و مشرکان را با کسانی که ایمان آورده و کردار شایسته پیدا کردهاند به مقایسه میگذارند، میزانهای قسط را برای اشخاص و ارزشها و اخلاقیات سر پا میسازد، وحدت ادیان را در اصول ایمان واضح میگردانند، سرآغاز پیدایش آفرینش و خلقت آدم و ابلیس را ترسیم میکنند و رازهای هدایت و ضلالت را برایشان روشن میسازند.
اما اسلوب این مرحله (مرحلۀ دوم یا متوسط) هر چند که – در بیشتر جاها – امتداد همان اسلوب بیان در مرحلۀ اول مکی است: ایجاز، گرمی تعبیر، تجانس بُرشها و فواصل آیات، فراوانیِ تصویر و ترسیم، مجسمههای خیالی در ذهن شنونده ساختن و فراوانیِ رنگها و آرایشها و تابلوها؛ مگر آنکه بعضی از سورهها میخواهند به سمت طولانیشدن بال بگشایند و برخی آیات نیز میخواهند طولانیتر بشوند. [۵۷۲] آهنگها در یک سوره متعدد میشوند و گاهگاهی در میان مقاطع مختلف آن نشانههای ایقاع ظاهر میشوند و بعضی از فواصل آیات با یک یا دو نام از اسماء الحسنای خداوند پایان پذیرفتهاند. [۵۷۳] کلمات دیگر به طور قابل ملاحظهای انتخاب میشوند. گاهی الفاظ زیبا و برازنده و گاهی الفاظ خشن و کوبنده و در هر دو حالت سورههای قرآنی در این مرحله احساسات به خوابرفتۀ مخاطبان را با بیانی بلند و جادویی رباینده به حرکت درمیآورند.
***
اینک میرویم به سراغ مرحلۀ سوم یا پایانی مکی. در این مرحله ناگهان – به صورت فوقالعادهای – با طولانی بودن آیات و سورهها به طور کلی برمیخوریم. هر چند که سورهها غالباً طولانیتر میشوند، نه آیات و خود این ویژگی طول سورهها نیز در مقایسه با تعداد آیات سورههای مدنی و تعداد الفاظ در یک آیۀ مدنی، چیزی به حساب نمیآید. ولی بدون تردید نسبت به توقع و انتظاری که خوانندۀ قرآن دارد و میخواهد سورههای قرآنی را در همۀ مراحل مکی نزول آنها با تمایلات فصحای مکه – یعنی گرایش به ایجاز تعبیر با تکیه بر اشارات پنهانی و کنایات برازنده و استوار – همانند بیابد، خیلی طولانی شمرده میشود.
طولانیبودن این سورهها مانع از آن خواهد بود که ما بتوانیم همۀ سورههایی را که در این مرحله نام بردهایم مورد تحلیل و بیان قرار بدهیم. بنابراین، به جای آنکه همۀ آن سورههای نامبرده را به صورت گذرا و سریع بررسی کنیم، [۵۷۴] اکتفا میکنیم به نشاندادن مشخصات و ویژگیهای اساسی سه سورۀ: صافات، کهف و ابراهیم (سورههای سی و هفتم، هجدهم و چهاردهم قرآن). دیگر سورهها باید بر این سه سوره قیاس شوند:
سورۀ صافات: دارای ۱۸۲ آیۀ پر فاصله است. آیات یکم تا یازدهم دارای وزنهای گوناگوناند، آنگاه از آیۀ دوازدهم تا آخر سوره فاصلههای واو و نون (ون)، یاء و نون (ین) و گاهی یاء و میم (یم) دقیقاً رعایت شده است.
از خلال بخشهای پیاپی سوره، اندیشهها، صحنهها، موقعیتهای مرتبط و هماهنگ با یکدیگر خود را نشان میدهند که همۀ آنها به سازندگی عقیده در روح و روان انسانها بدور از شائبۀ شرک باز میگردد: از تثبیت اندیشۀ توحیدی تا تأکید بر اندیشۀ رستاخیز و ترسیم بعضی از صحنههای هولناک روز قیامت؛ از فرشتگان صف کشیده (صافات) تا شیاطین که دزدانه میخواهند از ملأ اعلی استراق سمع کنند و با شهابهای ثاقب رانده میشوند؛ از تکذیب مشرکان نسبت به پیامبر تا ارائۀ زنجیرهای از داستانهای پیامبران و فرستادگان خداوند: نوح، ابراهیم، موسی، هارون، الیاس، لوط و یونس، تا نمایش داستان ابراهیم و فرزند ذبیح او در ماجرای قربانی با آن صحنههای الهام بخش و مؤثرش و از حملات پیاپی بر اسطوره و افسانهای که در میان اعراب دربارۀ ملائکه رواج داشته است، تا وعدۀ خداوند به فرستادگانش مبنی بر پیروزی بزرگ.
خداوند به فرشتگان صف آراسته در برابر پروردگارشان در آسمان [۵۷۵] که صف در صف در برابر او ایستاده و در انتظار رسیدن فرمانهای او و اجرای مشیت او هستند و آمادهاند تا تکذیبکنندگان فرستادگان خداوند را شکنجه دهند و «ذکر» خداوند [۵۷۶] را بر اصفیا و برگزیدگان خلقش برخوانند، مبنی بر این که خداوند سبحان و یکتا است و شریک ندارد و در فرمانروایی جهان نیز همتایی ندارد، سوگند یاد میکند.
وحدانیت خداوند سبحان رساترین ردّیه بر آن اسطورۀ احمقانه است که خویشاوندی خداوند – جل و علا – را با جنیان اعتقاد داشتهاند. اعراب چنین میپنداشتهاند که خداوند متعال از میان جنیان همسری برگزیده است و از این ازدواج فرشتگان به وجود آمدهاند. بنابراین، ملائکه دختران خدایند! در سورۀ صافات در چهار موضع، خداوند این افترای جاهلانه را رد میفرماید:
اول، مطلع سوره است که در پوشش سوگند، سیمای ملائکه را ترسیم کرده است، در حالی که کمر خدمت بسته و در خط فرمان ایستادهاند و در پیش خداوند صف کشیدهاند و وحی آسمانی را بر دلهای انبیا فرود میآورند. بنابراین، فرشتگان مخلوقات خداوندند که در عالم غیب و پنهان از حواس انسانها بسر میبرند.
دوم: در این آیۀ شریفه است: ﴿رَّبُّ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَمَا بَيۡنَهُمَا وَرَبُّ ٱلۡمَشَٰرِقِ٥﴾ [۵۷۷] ]الصافات: ۵[ «پروردگار آسمانها و زمین و آنچه میان آنهاست، و پروردگار مشرقها». طبق این بیان هر آنچه که میان آسمانها و زمین است که شامل موجودات ذرهبینی میشود و هر آنچه از فرشتگان پاک و ارواح عِلوی به آسمان در حال عروجاند، همه مخلوقات خداوندند و بندگانی در زمرۀ بندگان اویند و به الوهیت، وحدانیت و قدرت فراگیر خداوند سبحان اعتراف دارند.
سوم، راجع به رجم شیاطین است که میخواهند استراق سمع کنند، با وجود آن که – مطابق پندار اعراب – این شیاطین همان جنیان هستند که اعراب میان آنان و خداوند سلسلۀ نسب برقرار کرده بودند! (اگر اینطور است) پس چه بر سرشان آمده است که در آسمان از این سوی به آن سوی طرد میشوند و به وسیلۀ شهابها به پایین پرتاب میگردند؟ علیرغم خویشاوندی مفروض آنان با خداوند کبیر متعال!
چهارم – که آخرین موضع است – اندکی پیش از خاتمۀ سوره است. آنجا که خداوند به سختی بر این اعتقاد اعراب حمله میبرد و افکارشان را به مسخره میگیرد و افترای بیپایه و بیمایهای را که بر خداوند بستهاند به شدت محکوم میفرماید: خداوند از این احمقان استفتا میکند و نظر میخواهد! که منشأ این افسانه را توضیح بدهند و رازهای مؤنث دانستن ملائکه را فاش کنند؛ علتهای این که موجودانی را که خودشان دوست ندارند (یعنی دختران را) به خداوند نسبت میدهند؟! و به این ترتیب، وحدانیت خداوند به خودی خود رساترین ردّیه بر افسانۀ قوم عرب در رابطه با فرشتگان و شیاطین بوده و خواهد بود!
گذشته از این راندهشدن شیاطین به وسیلۀ شهابها به خصوص به دنبال سخن از آراستن آسمان زیرین (آسمان دنیا) با کواکب آمده است. توضیح این که: خداوند به کواکب آسمانی دو ویژگی را سپرده است که هریک مکمل آن دیگری است: نخست، ویژگی تزیین و زیباسازی است، به این منظور که چشم در آسمان، جز بر شکوه و زیبایی نیفتد؛ دیگر، ویژگی حفظ و پاسداری و مراقبت است به این منظور که هرگز شیطان نافرمانی نتواند استماع کند (و دریابد) که در ملأ اعلی» چه میگذرد! بنابراین، کواکب پاسداران آسماناند و هجومگران را از دروازههای آسمان با تیرهای آتشین طرد میکنند و از هر طرف آنها را محاصره میکنند تا از همان راهی که آمدهاند، باز گردند!
همین انجام وظیفۀ کامل و دقیق که از کواکب آسمانی مشاهده میشود، راستترین و درستترین برهان بر هماهنگی، وحدت و یکپارچگی این جهان آفرینش است و (نشان میدهد که) در آفرینش همه چیز به اندازه جریان دارد و هر تحرک یا حرکتی که در سراسر جهان آفرینش صورت گیرد به مدد قدرت خداوند آفریننده و شکلدهنده و زندگی بخش است.
مشرکان مکه – به جای آن که صنعت آفریدگار را که همه چیز را با اتقان و استحکام آفریده است، مورد بررسی و تدبر قرار دهند – لجوجانه به سرکشی و گریز خودشان ادامه میدهند و در گمراهی و غرورشان غوطهورند. گویا اینان خودشان را از ملائکۀ صافات نیرومندتر و پرتوانتر و یا از حیث سرپیچی و نافرمانی سرکشتر از شیاطین میپندارند! [۵۷۸] وقتی رستاخیز را – پس از خاکشدن و پوسیدن استخوانها – انکار میکنند و قرآن را متهم میکنند که سحر و جادوست! و نسبت به آن شک و تردید دارند، خداوند پیامبرش را فرمان میدهد که- در عین موضع شگفتانگیزی که گرفتهاند – به آنان توجه بدهد که در آغاز از گِل سست و چسبندهای آفریده شدهاند و هشدارشان بدهد که فریاد رستاخیز به یکباره آنان را از جای برخواهد کند و خود و همسرانشان و آنچه را که میپرستند، به سرزمین محشر میراند و ناگهان خودشان را خوار و ذلیل و بیچاره مییابند، آنگاه از یکدیگر اظهار بیزاری میکنند و اعتراف میکنند که سزاوار عذاب دردناک هستند.
شیوۀ قرآن – که همواره سرنوشت نیکبختان را در برابر سرنوشت بدبختان بیان میکند – تغییر نمییابد. اینجا هم میبینیم که تابلوی بزرگی ترسیم شده است و جلوههای پذیرایی خداوند را از بندگان مخلص او نشان میدهد. نخست آنان را از عذاب دردناک استثنا میکند، سپس آنچه را که دلخواهشان است در جنات نعیم به آنان میدهد. در نهایت آرامش و آسایش بر تختها تکیه زدهاند و از شاخههای پرمیوهای که به طرز خارقالعادهای خود را در برابر آنان میگسترانند، میوه میچینند و میخورند. از آن شراب آسمانی مینوشند که نه سر درد برایشان میآورد و نه لذت آن شراب از میان میرود. [۵۷۹] این همه نعمتها با بهترین و ممتازترین همدمان و شیرینترین ندیمان، یعنی همسران پرحیا و پاک و پاکیزه یعنی حوریان پرنشاط و خوش سیما نیز دو چندان میگردد.
بهشتیان این چنین در میان انواع نعمتها بسر میبرند که ناگاه یکی از آنان بیاد میآورد که در دنیا دوست و همنشینی داشت که رستاخیز و حشر را تکذیب میکرد. نیکبختان بهشتی میروند تا از حال آن دوست و رفیقشان باخبر شوند و از سرنوشتش اطلاعی به دست آورند. او را در وسط گودال آتش مییابند و آن نیکبخت، دوست و رفیق بدبختش را هدف سخنان توبیخآمیز خویش قرار میدهد و در خلال سخنانش خداوند را سپاس میگوید که او و برادرانش را از پارسایان مخلص قرار داده است.
اینجا دیگر قرآن موازنه و مقایسه را به دور دستترین زمینۀ آن میکشاند و در برابر تکذیبکنندگان و انکارکنندگان، تفاوت چشمگیری را که میان بسر بردن سعادتمندان در آغوش نعمتهای بهشتی و خوراکهای گلوگیر بدبختان که از میوۀ درخت زقوم میخورند وجود دارد، به نمایش میگذارد. زقوم یک درخت دوزخی خبیث است که بیاندازه زشت است و هولناک، تا آن حد که به سرهای شیاطین تشبیه شده است که در خیال انسان به زشتترین وجهی تصویر میشوند! [۵۸۰] و هرگاه حلق و گلویشان از تشنگی و حرارت آتش میگیرد، آب داغ جوشان و آلودهای به آنان مینوشانند که دل و رودهشان را از هم میپاشد و هرگاه پناهگاهی میطلبند که از این گرفتاری و مصیبت سخت پناهشان دهد، به قعر جهنم برگردانیده میشوند. چه جایگاه و منزلگاه بدی!
قرآن این گمراهان را به عوامل گمراهی آنان توجه میدهد. (عامل عمدۀ گمراهی آنان این است که) تقلیدگرانی هستند که شتابان به دنبال آداب و رسوم پدران و نیاکانشان میدوند و یک مقایسۀ منطقی فیمابین سرنوشت تاریک خودشان و سرنوشت درخشان و نیکبختانۀ مؤمنان انجام نمیدهند، حال آنکه گذشتگانشان پیش از آنان گمراه شدهاند. با وجود آنکه انذار کنندگان یکی پس از دیگری در میان آنان ادای رسالت کردهاند و به جز عدۀ کمی از آنان که نیکان برگزیده بودهاند، از عذاب دنیوی هم رهایی نیافتهاند.
در گیرودار این هشدار – که آکنده از اشارات پر تأثیر است و دلهای غافل را به شدت از جای میکند – قرآن با جلوههای شتابنده و سریع، چند داستان را رقم میزند:
- داستان نوح که خداوند دعایش را مستجاب کرد و او و اهلش را از اندوه بزرگ رهایی بخشید و تکذیبکنندگان او را غرق گردانید.
- داستان ابراهیم که بتهای قومش را درهم شکست، مردم در صدد برآمدند که او را بکشند و برای او جایگاه آتشی ساختند تا او را بسوزانند. خداوند او را از توطئۀ آنان نجات داد و آتش را برای او سرد و سلامت قرار داد.
- داستان موسی و هارون که خداوند آن دو را برای رسالت برگزید و تورات را به ایشان عطا فرمود که در آن هدایت و نور بود و پیروزی را برای آنان در برابر فرعون و درباریان مفسدش تضمین فرمود.
- داستان اِلیاس که قومش را به خاطر پرستیدن (بت مشهور) بَعْل و اعراضکردن آنان از (خداوند) احسنالخالقین محکوم کرد.
- داستان لوط که خداوند او و اهلش را – به جز همسرش – از زلزله و هلاکت نجات بخشید و بر قوم گمراهش باران سنگریزههای گِلین پرتاب کرد. چه بد بارانی بود که بر سنگسارشدگان بارید!
- داستان یونس که از تکذیب قومش به تنگ آمد و خشمناک و فراری شد. کشتیِ پر از مسافری را سوار شد و وقتی کشتی دستخوش طوفان و امواج گردید، قرعه کشیدند تا معلوم شود که برای سبککردن وزن کشتی باید چه کسی را به دریا بیفکنند؟! قرعه به نام یونس درآمد. به دریایش افکندند و یک نهنگ او را بلعید! حضرت یونس سزاوار سرزنش بود که چرا ناامید شده است و چرا غضب کرده است؟! در همان دل نهنگ، به تسبیح و ستایش خداوند پرداخت و خداوند دعایش را مستجاب فرمود و او را از شکم ماهی نجات داد و او را برهنه و بیمار به ساحل افکند. و وقتی از آن بیماری بهبود یافت، قومش را به عبادت خداوند فرا خواند و همۀ آنان ایمان آوردند و عدۀ آنان یکصدهزار یا بیشتر بود. [۵۸۱]
همۀ این داستانها را سورۀ صافات ترسیم و بازسازی میکند. اما همه جا به سرعت گذر میکند و از خلال این اشارات فرجام تکذیبکنندگان و استجابت خداوند برای بندگان مخلصش را آشکار میگرداند؛ بنابراین هدف این سوره عبارتست از هشدار دادن مشرکان نسبت به سرنوشت بدشان و دعوت پیامبر اکرم به صبر جمیل و به همین جهت به حضرت ابراهیم در این سلسله داستانها سیاق طولانیتری اختصاص داده شده است و مراحل مختلف داستان آن حضرت با توضیح و تفصیل بیشتری مطرح شده است: ماجرای قربانی فرزند ابراهیم با آن صحنههای پرتأثیرش و با آن گفتتگوی دلانگیزِ (حضرت ابراهیم با فرزندش) و با آن اسلوب هراسناک در این سوره به طور مشروح بیان میشود. چنانکه ملاحظه میشود، سورۀ صافات، این ماجرا را پس از داستان درهم شکستن بتها توسط ابراهیم میآورد و میخواهد مراتب تسلیم کامل در برابر خداوند و اطمینان کامل به او و اعتماد به پروردگار عالمیان را نشان بدهد که توشۀ حقیقی هر دعوت کنندهای است که به زیور صبر آراسته است و میخواهد در راه طولانی دعوت به حق گام بردارد:
ابراهیم÷ به سوی پروردگارش رهسپار شد و در راه خداوند از همه چیز هجرت اختیار کرد و از خداوند درخواست کرد که به او فرزند صالحی عنایت فرماید. خداوند فرزند پسری بردبار را به او مژده داد. [۵۸۲] این پسر همواره در طی مراحل زندگانی همراه پدر و همه جا همپای پدر بود و حتی در معرض سختترین محنت و مشقت قرار گرفت و شکیبایی و تسلیم از خویشتن نشان داد. حضرت ابراهیم در خواب دید که مشغول ذبحکردن فرزندش است. دریافت که این رؤیا اشارهای از جانب پروردگار اوست. با نهایت رضایت خاطر و اطمینان قلب، اجابت کرد و فرزندش را از خوابی که دیده بود با خبر ساخت و معلوم شد که فرزندش نیز صبور و پذیرا خواهد بود. اما هنگامی که پسرش را بر روی پیشانی خوابانید تا او را برای قربانیشدن آماده کند، خداوند قوچ بزرگی را به جای فرزند ابراهیم برای او هدیه فرستاد و وفای به عهد او را پذیرفت و به خاطر انجام وظیفه از او تشویق به عمل آورد و او را ندا داد «ای ابراهیم! (تا همین جا) رؤیایی را که دیده بودی راست درآوردی؛ ما هم این چنین پاداش میدهیم کسانی را که بنحو احسن از عهدۀ وظایفشان برآیند».
با خاتمه پذیرفتن این سلسله داستانهای قرآنی – چه با یک نمایش سریع و چه در یک بیان طولانی- قسمتهای پایانی سورۀ صافات به منظور تأکید بر توحید خداوند و تنزیه او از توصیفات (و نسبتهای ناروای) جاهلان، به گفتگو با اعراب در پیرامون افسانههای مربوط به فرشتگان و شیاطین میپردازد [۵۸۳] و با پایانگرفتن سوره – پس از گفتگوی مزبور – با آیات حمد و تسبیح، هماهنگی کامل میان آغاز و انجام سوره برقرار میشود: در مطلع سوره خداوند سوگند یاد فرمود که یکتاست و منزه است از شریکداشتن در ذات یا در فرمانرواییش. خاتمۀ سوره نیز تسبیح و حمد خداوند است و او را بار دیگر از داشتن هرگونه شریک تنزیه میکند. این هماهنگی و همخوانی، کوبندهترین برهان برای اثبات وحدت موضوع در یک سورۀ قرآنی است، هر چند که آیاتش طولانی و جزئیاتش شاخه به شاخه و پراکنده باشند.
ظریفترین قسمت این حملۀ قرآن به افسانۀ عربی شیاطین و ملائکه، آنجایی است که خداوند لحن کلام را فرود میآورد و با منطق خودشان با آنان سخن میگوید تا از درون خودشان بیمایگی پندار و خیالشان را دریابند. خداوند پیامبر عربی اُمی را فرا میخواند تا از اعراب اُمی استفتا کند و نظر بخواهد که چگونه خود آنان فرزند پسر را ترجیح میدهند، ولی خداوند را نسبت دختر داشتن میدهند؟ آیا میخواهند بگویند که خداوند دختر را بر پسر ترجیح میدهد؟ یا این که به هنگام زاییدهشدن ملائکه حاضر بودهاند و جنسیت فرشتگان را دریافتهاند؟ یا آن که بر خداوند دانسته دروغ بستهاند؟!
چگونه به خودشان قبولاندهاند که چنین پندارند که میان خداوند و جنیان خویشاوندی و نسبتی است و حال آنکه جنیان خوب میدانند که – مانند همۀ مخلوقات خداوند – روز قیامت احضار خواهند گردید و به حساب دستاوردهایشان رسیدگی خواهد شد؟! براستی، این سخنان پوچ هرگز نخواهد فریفت مگر کسی را که بیماردل باشد و طبیعت تباه شدۀ او برای درآمدن به دوزخ او را آماده گردانیده باشد.
ای کاش، این پوچ گریان یاوهسرای، ردیۀ فرشتگان را بر این افسانههای احمقانه میشنیدند. در ملأ اعلی ملائکه همواره با پروردگارشان راز و نیاز میکنند و با زبان حال و یا گفتار با زبان این سرود را زمزمه میکنند: ما در پیشگاه تو صف کشیده و صف آراستهایم، [۵۸۴] تسبیح، حمد و تقدیس تو میکنیم و تو را از داشتن همسر و فرزند و هرگونه شریک دیگر بینیاز و منزه و مبرا میدانیم!
به دنبال این حملۀ شدید و به مسخره گرفتن افسانههای احمقانۀ جاهلیت عرب، سورۀ صافات پدید آورندگان این افسانهها را در رابطه با سرنوشت شومی که انتظارشان را میکشد تهدید میکند و سنت خداوندی را در جهت پیروزی لشکریان مخلصش بر آنان عرضه میکند و سخن را به اینجا میرساند که عزت و قدرت از آن خداوند است و سلام بر رسولان او و سپاس و ستایش، ذات مقدس او را که یکتاست و شریک ندارد و از همۀ این توصیفات و سخنان من درآوردیِ این و آن منزه و مبرا است. [۵۸۵]
اینک که به سورۀ کهف منتقل میشویم، ناگزیر خواهیم بود که سخت به اختصار و ایجاز بپردازیم و در بیشتر موارد از تصریح چشم پوشیم و به اشارهای برگزار کنیم، زیرا با یک سورۀ طولانیِ یکصد و ده آیهای رویاروی هستیم و در خود آیات سوره نیز طول و تفصیل و سبک توضیحی بیان را ملاحظه میکنیم، البته بجز چند مقطع از سوره؛ گذشته از داستانهای دینی که در اوائل، اواسط و اواخر سوره مطرح میشوند و در حدود دوسوم سوره را فرا میگیرند و علاوه بر حواشی، توضیحات و تحلیلهایی نیز در لابلای این داستانها میآیند.
چه بسا سورۀ کهف – به نظر ما – یکی از سورههایی است که میتواند میدان خوبی باشد برای تفصیل بحث دربارۀ «جهتگیری داستانها در قرآن بسوی هدفهای دینی» ولی ما هرگز به سراغ این بحث مفصل نمیرویم و به اندک سخنی در این باره قناعت میکنیم. زیرا خوف آن را داریم که با این توضیح و تفصیلها از هدف اصلی خودمان در این فصل از کتاب بس دور بیفتیم. در این فصل منظور ما این است که گامهای پیاپی دعوت اسلامی را در مکه و سپس در مدینه یک به یک پیگیری کنیم و تردیدی نیست در اینکه پیجویی این مراحل - حتی در سورههایی که برای تحلیل مطلب انتخاب کردهایم – به ما فرصت پرداختن به مسائل ضمنی و پیگیری طول و تفصیلهای لازم در هر مبحثی را نمیدهد.
هدف سورۀ کهف – مانند همۀ سورههای مکی و به خصوص سورههایی که به مرحلۀ سوم یا پایانی مربوط میشوند – پایهگذاری سالم و بیشائبۀ اعتقادات است بر اثبات وحدانیت و مشخصگردانیدن مرز فیمابین ذات آفریدگار و ذات آفریدگان و پردهبرداری از پدیدۀ وحی و اسرار شگفت معجزآسایش. ما نیازی نمیبینیم به این که مقاطع مختلف سوره و آیاتی را که این حقایق را بیان میکنند، یکایک به تصریح نقل کنیم؛ زیرا هر چند که خوانندۀ قرآن نظر شتابزدهای نیز بر این سوره بیفکند، خود آن آیات هدف و منظورشان را آشکار خواهند ساخت. همین کافی است که در سرآغاز سوره آمده است که این قرآن بدون هیچ کژی و کاستی برای بشارت دادن مؤمنان موحد و هشدار دادن به کسانی که گفتهاند: «خداوند فرزند گرفته است» نازل شده است. [۵۸۶] در پایان سوره نیز آمده است که حضرت محمد مأمور است برای مردم توضیح دهد و فرق بیاندازهای را که میان ابعاد بشری محدود او با افق مبین وحی وجود دارد آشکار گرداند. او یک فرد بشر است همانند دیگر افراد بشر و تنها امتیازی که نسبت به آنان دارد آن است که فرمانهای پروردگارش را که نبوت و هدایت را در دل او میافکنند، دریافت میدارد. [۵۸۷] در لابلای مطالب سوره نیز سخن اصحاب کهف میآید که میگویند: ﴿رَبُّنَا رَبُّ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ لَن نَّدۡعُوَاْ مِن دُونِهِۦٓ إِلَٰهٗا﴾ ]الکهف: ۱۴[ «... پروردگار ما، پروردگار آسمانها و زمین است، و ما هرگز غیر از او معبودی نمیپرستیم...» و نیز سخن آن مؤمن میآید که به رفیق خوشگذران مغرورش که صاحب دو باغ است میگوید: ﴿لَّٰكِنَّا۠ هُوَ ٱللَّهُ رَبِّي وَلَآ أُشۡرِكُ بِرَبِّيٓ أَحَدٗا ٣٨﴾ ]الکهف: ۳۸[ «لیکن من (میگویم) الله پروردگار من است، و هیچ کس را شریک پروردگارم قرار نمیدهم» و نیز سخن عبد صالح که خطاب به موسی میگوید: ﴿رَحۡمَةٗ مِّن رَّبِّكَۚ وَمَا فَعَلۡتُهُۥ عَنۡ أَمۡرِيۚ﴾ ]الکهف:۸۲[ «این رحمتی ازپروردگارت بود، این (کارها) را من خود سرانه انجام ندادم». اینها همه آیاتی هستند که سخن از یگانگی خداوند میگویند و از علم فراگیر او که هیچ چیز حتی اگر به اندازۀ ذرهای باشد چه در زمین و چه در آسمان از او پنهان نمیماند.
با این توجه مختصر به حقایق اصلی مطرح شده در سورۀ کهف، با وجود آن که در این رابطه به تفصیل لازم نپرداختیم، درمییابیم که در این سوره موضوعی به بیان کشیده شده است که با حقایق مذکور وابسته و پیوسته است و با اسلوبهای بسیار ظریفی از درون آن مطالب بیرون کشیده میشود و میخواهد به عنوان موضوع مستقل و یگانهای مورد بحث قرار گیرد. این موضوع، ترسیم و نمایش «امور غیبی» است و جداسازی آن از چارچوب کلی اعتقادات، به این منظور که همۀ پدیدهها و مسائل مربوط به ایمان را با رازهای ژرف و شگرفی که در «امور غیبی» وجود دارند مقابله کند.
در سورۀ کهف سه داستان نقل شده است که هر سه، اعتقادات اهل ایمان را در رابطه با امور غیبی تصحیح میکنند و مرز بین زمینههایی که علم و درکشان به آنها میرسد و زمینهها و مواردی که شناختی از آنها ندارند را برای مؤمنان مشخص میگرداند – مگر در جاهایی که خداوند پرده از روی دیدگانشان بردارد- : داستان اصحاب کهف، داستان موسی با عبدصالح، داستان ذوالقرنین در سفرهای سه گانهاش و بخصوص در محل «بین السدین» و با یأجوج و مأجوج.
اما اصحاب کهف، خداوند در قرآن برای بیان قصۀ آنان سه تابلو اختیار کرده است که این تابلوها آکنده از حرکت و جنب و جوشاند؛ حتی آنجا که خواب طولانی آنان را نمایش میدهند! بسی جای شگفتی است که قلم قرآن با خلاقیت خاص خودش در نخستین تابلو، جوانان اصحاب کهف را بیدار نشان میدهد، حال آن که خوابیدهاند! (بنابه بیان قرآن) این جوانان در طول خوابی که خداوند درِ گوششان انداخته است و بیش از سه قرن به طول میانجامد، [۵۸۸] درست مانند آدمهای بیدار حرکت میکردهاند، ولی نمینشستهاند، چشمانشان را باز نمیکردهاند و از سر جایشان تکان نمیخوردهاند. به طوری که با چنان خواب توأم با تحرکشان وحشت شدیدی در دل کسانی که بر آنها میگذشتهاند و بدرون غار سرک میکشیدهاند، میافکندهاند. این تابلو زندهتر و پُرتحرکتر میشود وقتی که سگ اصحاب کهف، چمباتمه زده روی سکوی ورودی غار، نشان داده میشود. چنانکه گویی پاسبانی آنان را به عهده دارد. باز وقتی که خورشید را نشان میدهد که چگونه (آگاهانه) خود را از آنها دور میکند و از غار آنان کنار میکشد، چنانکه گویی نمیخواهد شعاع آفتاب بر روی آنان بیفتد! و به این جهت، به هنگام طلوع، اشعۀ خودش را به طرف راست غار متمایل میگرداند و نزدیک غروب به سمت چپ میگرداند، عجیب آیت شگفتی است از آیات خداوند! [۵۸۹]
تابلوی دوم هم – طبیعتاً – پرجنب و جوش و زنده است: خوابیدهها بیدار شدهاند و از نو نشاط خودشان را باز یافتهاند. چشمانشان را میمالند و با تعجب فراوان به یکدیگر نگاه میکنند. فهمیدهاند که از خوابی طولانی برخاستهاند ولی نمیدانند که چه مدت زمانی در غار خودشان مانده و خوابیدهاند. از یکدیگر میپرسند که چه مدت است خوابیدهاند و با یکدیگر در این رابطه به نجوا مینشینند. (بالاخره) پندارشان بر این قرار میگیرد که خوابشان – هر چند که طولانی بوده باشد – یک شبانه روز یا کمتر از آن نبوده است، بعد هم کار را به پروردگارشان وا میگذارند. زیرا جوانانی مؤمناند و امورشان را به خداوند تفویض میکنند.
در تابلوی سوم – که گذرا و سریع همه چیز را نشان میدهد – یکی از جوانان غار را ترک میکند و به شهر میرود تا با پولهای نقرهای که برایشان باقی مانده است غذای خوبی فراهم آورد و با آن خوراک گرسنگی شدیدشان را پس از آن خواب عجیب رفع کنند. به هنگام بیرونشدن او از غار رفقایش او را نصیحت میکنند که از مشرکان آن شهر برحذر باشد، مبادا که خانۀ امن آنان را شناسایی کنند و آنان را سنگسار کنند و به قتل برسانند، یا این که از پرستش خداوند واحد قهار بازشان دارند. [۵۹۰]
از خاتمۀ این داستان و از لحن توضیحی که در حاشیۀ آن آمده است، نتیجه میگیریم که اهل شهر با آنکه پدران و نیاکانشان مشرک بودهاند، ایمان آوردهاند و خداوند آنان را از وجود گروهی از جوانان که در سه قرن پیش دینشان را برداشته و فرار کردهاند، باخبر میگرداند. اهل شهر وقتی که از طریق ملاقات با رفیقشان که برای خریدن غذا به بازار شهر رفته است، آنان را شناسایی میکنند، به استقبالشان میروند و با تجلیل و تکریم مقدمشان را گرامی میدارند. آنگاه خداوند اصحاب کهف را وقتی که اجل حتمی آنان میرسد از دنیا میبَرَد و همشهریانشان در مقام بزرگداشت آنان پس از مرگ با یکدیگر به رقابت برمیخیزند و بالاخره پس از یک کشمکش طولانی بنا بر این میشود که بر روی آرامگاهشان معبدی بسازند، تا خاطره شکوهمندشان جاوید گردد و خواب عجیبشان برای همیشه (زبانزد خاص و عام) بماند. [۵۹۱]
این داستان قرآنی – با همه آکندگی از غرائب و عجائب – شگفتترین حادثه و بزرگترین آیت قدرت خداوندی نیست؛ قرآن تابلوهای سه گانۀ این داستان را – با تمام شگفتیهایش – در یک چارچوب خاصی بیان کرده است که – در عین حال – همۀ ماجراهای این داستان را کوچک میشمارد و قابل مقایسه نمیداند با دست قدرت خداوندی که به خوبی از عهدۀ این امور و تدبیر این حوادث و ماجراها برمیآید. با تأکید بر این طرز تفکر و برداشت است که خداوند در مقدمۀ نقل وقایع این داستان صریحاً میفرماید: ﴿أَمۡ حَسِبۡتَ أَنَّ أَصۡحَٰبَ ٱلۡكَهۡفِ وَٱلرَّقِيمِ [۵۹۲] كَانُواْ مِنۡ ءَايَٰتِنَا عَجَبًا ٩﴾ ]الکهف: ۹[ «آیا گمان کردی که اصحاب کهف (= غار) و رقیم (= نوشته) از جملهی نشانههای شگفت انگیز ما بودهاند؟!» و جواب این سؤال (طبعاً) حاکی از آن است که اصحاب کهف عجیبترین آیت قدرت خداوند نبودهاند [۵۹۳]: اینان چند تن از جوانان بودند که به پروردگارشان ایمان آوردند و به این ایمان افتخار کردند و با قاطعیت قوم خودشان را به توحید فرا خواندند و پرستش خدایان غیر از خداوند یکتا را محکوم کردند. وقتی که از کفر مردم به تنگ آمدند، خداوند از رحمتش برای آنان پناهگاهی فراهم آورد و در غار جایشان داد و اجل آنان را به تأخیر انداخت و خوابشان را در غار طولانی گردانید و طولانیبودن خوابشان را که از نظر مردم خارق العاده بود، آیتی از آیات خویش قرار داد، هر چند که بزرگترین آیت خداوند نیست!
قرآن – در لابلای این داستانها – سخت میکوشد که اعتقادات اهل ایمان را در رابطه با امور غیبی تصحیح کند. قرآن به این نکته اشاره میکند که مردم (نوعاً) در اینگونه داستانها و امور غیبی بسیار گفت و گو میکنند و نسل به نسل اینگونه حوادث را بزرگتر و بزرگتر جلوه میدهند و در صدد دستاندازی به عالَم غیب برمیآیند که تعداد این قهرمانان را (به طور دقیق) مشخص گردانند! قرآن اهل ایمان را به ترک گفتگو و مجادله دربارۀ چیزهایی که به کارشان نمیآید متوجه میگرداند و دربارۀ این داستان از نظرخواهی از اهل کتاب و دیگران نیز آنان را باز میدارد. [۵۹۴] چه نیازی دارند به این که زمان و مکان وقوع این داستان، یا شخصیتها و سیمای آنان و تعدادشان را بدانند، یا این که بدانند با چه روشی در گوشهای از غار (در این مدت طولانی) مصون ماندند و هیچ آفت و آسیبی به آنان نرسید تا وقت معلوم فرا رسید. حتی قرآن عبرتی را که اهل ایمان باید از این داستان بگیرند، خود دست به کار استخراج آن شده و در اختیار مؤمنان میگذارد و (در عین حال) آنان را وا میدارد که خودشان هم به این نتیجه برسند (و آن عبرت از این قرار است که) انسان مؤمن حق ندارد که جز یافتهها و دانستههای گذشته و حال خودش را دنبال کند (و براساس آنها کارش را سامان بدهد). اما آینده غیب است و پوشیده است و هیچکس نمیتواند گفتار و کرداری به طور قاطع در رابطه با آن داشته باشد، البته فکر کردن و پیشبینی برای آینده خوب است: ﴿وَلَا تَقُولَنَّ لِشَاْيءٍ إِنِّي فَاعِلٞ ذَٰلِكَ غَدًا ٢٣ إِلَّآ أَن يَشَآءَ ٱللَّهُۚ وَٱذۡكُر رَّبَّكَ إِذَا نَسِيتَ﴾ ]الکهف: ۲۳-۲۴[ «و هرگز دربارهی هیچ چیز نگو: «من فردا آن را انجام میدهم». مگر اینکه الله بخواهد، و هرگاه فراموش کردی (و إن شاء الله نگفتی) پروردگارت را به خاطر بیاور». [۵۹۵]
اما داستان موسی با عبدصالح پیوستگی این داستان با امور غیبی از پیوستگی داستان کهف با امور غیبی بیشتر و محکمتر است: صحنههای چهارگانۀ این داستان که در سورۀ کهف عرضه شده است، با طرز تفکر مردم نسبت به این امور که نامش را منطق پدیدهها و حوادث میگذارند، کاملاً برخورد دارد و عجایب و غرایبی که در این داستان آمده است بسیاری را به انکار و باورنکردن آن وا میدارد. در عین حال، به سادهترین و آسانترین وجهی حل میشود و آن هم وقتی است که با عالم غیب، با آن همه آیات، معجزات و حوادث غیر منتظره مقایسه شود!
در نخستین صحنه از چهار صحنۀ داستان، قهرمان صحنه، موسی کلیم الله است. این صحنه – با شگفتیهایی که دارد – باز هم در مقایسه با سه صحنۀ بعدی که قهرمانشان عبدصالحی است – که خداوند از نزد خودش رحمتی به او داده است و از جانب خودش به او علمی آموخته است – چیزی به حساب نمیآید!
حضرت موسی – در صحنۀ اول – تصمیم دارد به «مجمع البحرین» [۵۹۶] برسد، هر چند که قرنها بگذرد تا بالاخره به آن مکان برسد. خداوند اراده کرده است که موسی با عبدصالح ملاقات کند. این است که آن ماهی را که پیشخدمتش برای خوردن آماده کرده و شاید هم بریان کرده بود، این ماهی بریانشده بار دیگر زنده شد و به دریا خزید و راهش را گرفت و رفت! پیشخدمت حضرت موسی از این ماجرای عجیب و غریب به شگفت آمد، ولی حضرت موسی تعجبی نکرد، بلکه دریافت این مکانی که ماهیشان را فراموش کردهاند (و ماهیِ مرده زنده شده است) همچنان میعادگاهی است که برای ملاقات او با عبدصالح تعیین شده است. این بود که برگشتند و در آن مکان همان فردی را که راجع به او سخن میگفتند و در جستجویش بودند، یافتند. [۵۹۷]
در صحنۀ دوم، پیشخدمت حضرت موسی دیگر دیده نمیشود و پیامبر خداوند حضرت موسی تک و تنها به گفتگو با عبدصالح که علم لَدُنی دارد، میپردازد. نبی کریم از ولی صفی درخواست میکند که او را در سفری که در پیش دارد همراهی کند و از او بخشی از حقایق غیب را که خداوند برای او پرده از روی آنها برداشته است فرا گیرد. عبدصالح با پیامبر خدا حضرت موسی شرط میکند که باید شکیبا و مطیع باشد، نسبت به کارهای او تردیدی از خود نشان ندهد، از او پرس و جو نکند و اعتراض هم نداشته باشد. به کشتی سوار میشوند. عبدصالح مشغول سوراخکردن کشتی میشود، آن هم در حالی که کشتی پر از مسافر است و در میان دریا حرکت میکند! موسی بخروش میآید و این کار را از مرد عجایب نمیپسندد و به شگفت میآید که چگونه میخواهد کشتی را غرق کند و سرنشینان آن را در معرض هلاکت قرار دهد؟! گفتگو بین آن دو بالا میگیرد و موسی با عبدصالح پیمان میبندد که دیگر باعث زحمت او نشود و با سؤال و چون و چرای بسیار او را نرنجاند.
در صحنۀ سوم، موسی و عبدصالح در راه به پسربچهای برمیخورند. عبدصالح او را میکشد و موسی را بر علیه خودش برمیخروشاند! موسی اعتراض میکند که چرا عبدصالح یک انسان معصوم و پاک را بعمد به قتل میرساند؟! مرد عجایب، او را به یاد قولی که داده است میاندازد. موسی بار دیگر عذرخواهی میکند و تصمیم میگیرد که دیگر از عبدصالح سؤالی نکند.
در صحنۀ چهارم وارد یک شهری میشوند که مردمش بسیار بخیلاند. نه مهمانی را میپذیرند و نه گرسنهای را غذا میدهند. در این شهر دیواری را مییابند که نزدیک است خراب شود و بیفتد. این مرد غریب (عبدصالح) بدون دریافت اجرتی دیوار را تعمیر میکند، در حالیکه هر دو گرسنه هستند و غذا میخواهند! چرا این مرد مرموز اجرتی نمیطلبد تا در برابر آن بتوانند از این مردم بخیل خوراکی خریداری کند؟! [۵۹۸]
حضرت موسی با آخرین دخالت و پرسش و سؤالی که میکند، برای بار سوم، فرصت همراهی با عبدصالح را دیگر از دست میدهد و گوش فرا میدارد که با یک دنیا شگفتی توضیح (و تأویل) عبدصالح را برای حوادثی که گذشت با همه راز و رمزی که دارند بشنود.
اما سوراخکردن کشتی (نه تنها از میان بردن آن نبود، بلکه) به خاطر سلامتماندن و حفظ آن بود برای بینوایانی که در دریا کار میکردند، زیرا در آن زمان فرمانروایشان مردی ستمگر بود و همۀ کشتیهای خوب و سالم را به زور تصاحب میکرد. اما این کشتی به خاطر عیبی که داشت (که همان سوراخ احداث شده توسط عبدصالح بود) از مصادره شدن رهایی یافت.
اما کشتن آن پسر بچه – با آنکه گناهی مرتکب نشده بود که شرعاً موجب قتلش باشد – لطف و محبتی بود به پدر و مادرش که هر دو مؤمن بودند! توضیح اینکه خداوند به عبدصالح اعلام کرده بود که این پسربچه اگر زنده بماند، با طغیان و کفرش پدر و مادرش را به زحمت میاندازد، زیرا کافر آفریده شده است! [۵۹۹] و اگر نبود این اطلاع یافتن عبدصالح از این حقیقت غیبی پنهانی از جانب خداوند، هرگز نه او و نه دیگران، چنین حقی را نداشتند که یک انسان معصوم را بناحق بکشند!
اما تعمیر دیوار، بدون اجرتگرفتن، این هم خدمتی به مردم بخیل آن شهر نبود، بلکه این کار برای حفاظت از گنجی بود که زیر آن دیوار بود و از آنِ دو کودک یتیم بود که پدرشان این گنج را برایشان در آنجا پنهان کرده بود، تا وقتی که بزرگ شدند آن را از زیر دیوار دربیاورند. وقتی عبدصالح دید که این دیوار دارد خراب میشود، به اذن خداوند آن را تعمیر کرد تا موضوع گنج برای اهل شهر آشکار نشود و آن را از دست آن دو کودک صغیر درنیاورند!
با همۀ این توضیحات و تأویلات، عبدصالح برای خودش علم غیب را ادعا نمیکند! بلکه حکمت همۀ این امور را به خداوند رجوع میدهد و به ناتوانی مطلق خويش نسبت به انجامدادن کاری که خداوند اِذن آن را صادر نفرموده باشد، اعتراف میکند. به این ترتیب، این عبدصالح خداوند مظهر اسرارآمیزی میگردد برای علم غیبی و لدنی که – به ارادۀ خداوند – در وجود یک انسان و فردی از افراد مردم شکل میگیرد که نه به نبوت معروف است و نه به رسالت شهرت دارد و حتی قرآن از آوردن نام او هم سکوت کرده است! [۶۰۰]
شاید داستان سومی که در این سوره آمده است یعنی داستان ذوالقرنین ظاهراً به نظر برسد که در مقایسه با دو داستان دیگر – یعنی اصحاب کهف و عبدصالح – ارتباط و پیوندش با امور غیبی ضعیفتر است، زیرا (به یک حساب) بیش از این نیست که توصیفی است برای سه سفر به شرق، غرب و استوا که توسط مردی به نام ذوالقرنین صورت گرفته است. اما جو پیچیده و اسرارآمیزی که این سفرها را در برگرفته است و به نظر میآید که قرآن این پیچیدگی را منظور داشته است، مفاهیم غیبی بسیاری را از پس پرده مورد اشاره قرار میدهد! این ذوالقرنین در سفر نخستین به محل غروبکردن خورشید میرسد و در سفر دوم به محل طلوعکردن خورشید و در سفر سوم به منطقۀ استوایی «بین المقدس» میرسد.
در سفر غربی، خورشید را مییابد، در حالیکه در یک چشمۀ گل آلود آکنده از گِل چسبنده غروب میکند. [۶۰۱] در موضعی که آب و گیاه فراوان است و قرآن از مشخصکردن این چشمۀ «گل آلود» ساکت مانده است و این پیچیدگی متعمدی ما را در یک جهل و حیرت شدیدی فرو میبرد که چه بسا مرموزتر از اموری که «غیبی» نامیده میشوند، جلوه میکند!
در سفر شرقی خورشید را مییابد که بر قومی طلوع میکند که پوششی برای آنان در برابر آن نیست. ممکن است این تعبیر به ما بفهماند که این قوم برهنه بودهاند و ممکن است بخواهد به ما بفهماند که سرزمینشان کاملاً مسطح و باز بوده است و خورشید بدون هیچ ساتر و پوششی بر آن میتابیده است. در متن قرآن هیچ اشارهای که بتواند ما را به قطع و یقین به نام این قوم و یا به نام زمینی که در آن سکونت داشتهاند، برساند وجود ندارد.
اما سفر استوایی «بین السدین» همۀ صحنههایش انسان را در هراس شدید فرو میبرد. آنچنانکه گاهی این احساس خوف و وحشت که به انسان دست میدهد بسی بالاتر و بیشتر از احساس ترس و هیبتی است که در برابر امور غیبی دست میدهد! قرآن در اینجا موضعی را مشخص میکند که نام آن را «بین السدین» میگذارد. همچنین قومی را مشخص میکند که نام آن قوم را «یاجوج و مأجوج» میگذارد و آنان را به عنوان «مفسدین فی الارض» توصیف میکند. [۶۰۲] ما نمیتوانیم این پیچیدگیها را در این بیان خداوند عمدی و قصدی ندانیم. سخنگفتن قرآن از ذوالقرنین، هیچ شباهتی ندارد – و نباید هم داشته باشد – به گزارشی که در یک کتاب تاریخ یا سیره میآید و فتوحاتی را که یک فاتح بزرگ صورت داده است شرح میدهد. قرآن – منحصراً – در طی این سه سفر، سیمای یک انسان وارسته و پیوسته به خداوند را ترسیم میکند که قدرت و سلطنت او با زور و نیروی شخصی او نبوده است، بلکه خداوند او را در زمین تمکن بخشیده است، اسباب و وسائل همه چیز را در اختیار او قرار داده است، در گرفتاریها و پیشامدهایی که برای او رخ میداده است او را ندا میداده و یا به او الهام میکرده و یا وحی میرسانیده است – بهر نحوی که میخواسته است – تا او را به بهترین وجهی توجیه کند. تا جایی که بر سرچشمۀ گل آلود به او میگوید: «ای ذوالقرنین! یا عذابشان میکنی و یا در آنان حُسنی را در نظر میگیری» (کنایه از اینکه هر طور که بخواهی)!
پیوند و ارتباط محکم و شدیش با خداوند آنجا آشکار میگردد که به مردم – به هنگام ساختن سدّ – میگوید: «مُکنتی که پروردگار من به من داده است بهتر است، شما فقط مرا کمک کنید...» همچنین، هنگامیکه از ساختن سدّ دست میکشد میگوید: «این رحمتی است از پروردگار من و گاهی که وعدۀ پروردگار من بیاید آن را درهم میکشد و وعدۀ پروردگار من حق است». [۶۰۳]
و به این ترتیب، این سه داستان در سورۀ کهف برای پرداختن به امور غیبی انتخاب شدهاند و هر سه داستان بالاخره به همان (خداوندی) رجوع داده میشوند که این داستانها را با اسرار پوشانیده است و پرده از روی این اسرار بر نمیدارد مگر تا اندازهای و به هیچکس اجازه نمیدهد که این صحنهها را ببیند، مگر از پس پرده!
حال، اگر ما صحیح بدانیم آن روایتی را که حاکی از این است که اهل مکه نضربن حارث و عقبة بن ابی معیط را نزد ملاهای یهودی فرستادند تا از آنان سؤالاتی را دریافت کند که محمد را به مشقت بیندازند و علمای یهود دو فرستادۀ قریش را واداشتند که از پیامبر اکرم بپرسد: «آن جوانانی که در روزگاران پیشین از شهر و دیارشان بیرون شدند چه داستان شگفتی دارند؟ و آن مرد جهانگردی که به مشارق و مغارب زمین رسید، داستانش چگونه بود»؟ [۶۰۴] این روایت میتواند عمق این درس قرآنی را که خداوند در این سوره به اهل ایمان داده است، روشن گرداند. خداوند در این سوره اهل ایمان را از دستاندازی به عالم غیب نهی میفرماید و آنان را از مجادلۀ بیثمر برحذر میدارد و دلهایشان را به پروردگارشان که علام الغیوب است پیوند میدهد. بنابراین، موضوعی که سورۀ کهف در درجۀ اول آن را هدف گرفته است، پیریزی یک عقیدۀ صحیح و سالم نسبت به ذات خداوند است و در رابطه با امور غیبی که موکول به علم خداوند است.
از اینها که بگذریم، در سورۀ کهف، میان پردههای کوتاهی نیز در لابلای بعضی از بخشهای سوره میآیند که کارشان کوچک جلوهدادن ارزشهای مادی است [۶۰۵] و نکوهش فانیبودن و زودگذر بودن دنیا [۶۰۶] و دعوت انسانها به خویشتنداری و ثبات قدم (در همراهی و همگامی) با کسانی که بامدادان و شامگاهان به نیایش پروردگارشان میپردازند، با تأکید بر اینکه عزتمندی حقیقی منحصراً با ایمان و تقوی خواهد بود [۶۰۷] و کسانی که به لقای پروردگارشان کافر گردند در عمل زیانکارترین مردمان خواهند بود. [۶۰۸] بیتردید وجود این میان پردهها در لابلای متون سورۀ کهف، با محور اساسی آن که – چنانکه دیدیم – در پیرامون ساخت و ساز عقیده (صحیح) است هماهنگی (فراوان) دارد. مگر نه این است که در سازندگی عقیده باید دیدگاههای مردم نسبت به ارزش هر چیز و مقیاسهای زندگی تصحیح گردد؟
با سورۀ ابراهیم میرسیم به آخرین حلقه از زنجیرۀ سورههای برگزیده از سورههای مرحلۀ پایانی مکی. به نظر ما چنین میرسد که در این سوره مواجه هستیم با تکرار حقایقی که بسیار شبیه به حقایق تحلیل شده در سورههای مکی پیشین هستند، بخصوص در اواخر مرحلۀ دوم و چشمهای ما در این سوره نیز به صحنههایی میافتد که برای بار دیگر نمایش داده میشوند، چنانکه گویی سایۀ صحنههای پیشیناند! (توضیح اینکه): شاخصترین حقیقتی که سورۀ ابراهیم در پی بیان آن است وحدت دعوت و ندای رسولان خداوند است و تنزیه خداوند از داشتن هرگونه شریک و آگاهیدادن مشرکان نسبت به رستاخیز و حساب و برشمردن نعمتهای ظاهری و باطنی خداوند رحمان که انسان به آنها کفر میورزد. همچنین چشمگیرترین صحنهای که سورۀ ابراهیم ترسیم میکند، موضعگیریهای تکذیب کنندگان و لجاجت پیشگان در برابر پیامبران است و تصویرهایی از مجرمان و تبهکاران در دوزخ و پارسایان و پرهیزگاران در بهشت. تازیانههای توبیخ و سرزنش نیز پیوسته بر سر انسان ظلوم کفار که خود را به نابینایی میزند و صفحات زیبای آفرینش را نمیبیند، در صورتیکه این تابلوهای بسیار زیبا در برابر دیدگان انسانها در معرض نمایش است، فرود میآیند. [۶۰۹]
اما این یک نگاه عجولانه است که فقط کسی میتواند به مانند آن اکتفا بکنند که قرآن را میخواند ولی از تابشهای خاصی که در هر سوره از قرآن پرتو افکن است غفلت دارد و کاری به آن ندارد که هر مقطع جدید قرآنی چه الهامهای ویژهای را در دلها شکوفا میگرداند؟!
شاید مهمترین امتیاز این سوره آن باشد که همۀ بخشها و مقاطعش زیر سایۀ چیزی برافراشته از شخصیت پیامبر برگزیدۀ خداوند قرار دارد. پیامبر نامی ارجمند الهی، شیخ الانبیاء ابراهیم. از لابلای دعوت پربرکت اوست که وحدت رسالت در همۀ نسلها آشکار میگردد؛ در سایۀ ایمان راسخ و پایدار اوست که آیین توحید پای گرفته است؛ در چارچوب قلب مُنیب اوست که تابلوهای زیبای آفرینش ترسیم گردیده و آنگاه در برابر آنها موضعگیریهای شاکرانه و موضعگیریهای کافرانه نشان داده شده است.
سزاوار است این نکته نیز از دستمان نرود که ابراهیم فقط در وسط سوره است که نامش به میان میآید؛ آنجا که سخن از نعمتهای بیشمار خداوندی است و تصویری که از حضرت ابراهیم به دست داده میشود مجسمهای است نمونه از «صَبّار شَکور» انسان خویشتندار سپاسگزاری که پیوسته بدرگاه خداوند رازونیاز دارد و بامدادان و شامگاهان به تسبیح و ستایش او مشغول است. اما (در عین حال) این تصویر حضرت ابراهیم به صورت کلیشهای موزون همۀ سوره را یکجا در برگرفته و در هر مقطعی از سوره، سایهای از قامت بلندبالای ابراهیم خلیل را فروهشته است.
در مطلع سوره از حضرت موسی یاد شده است و آنگاه یادی از قوم نوح، عاد و ثمود نیز شده است. اما این نامهای چشمگیر – علیرغم پرداختن سوره به ارائۀ بخشی از حوادث مربوط به آنها – در محور سوره جایی ندارند! توضیح این که وقتی خداوند در این سوره از حضرت موسی سخن میگوید و از اینکه آن حضرت قوم خود را از ظلمات رهانیده و به سوی نور برد و یا نقل میکند که حضرت موسی قوم خودش را به رهایی یافتن آنان از فرعونیان متوجه میگرداند، [۶۱۰] همۀ اینها برای بیان نمونههایی از وحدت رسالت است؛ همان رسالتی که حضرت ابراهیم منادی آن بود. به همین جهت روند بیان سوره، بیدرنگ (پس از اشاره به داستان حضرت موسی) به بیان حقیقت رسالت و حقیقت دعوت پیامبران به اعتقاد به خداوند یگانه بر زبان نوح، هود و صالح انتقال مییابد و میخواهد بگوید در زمانهای مختلف و زمینههای گوناگون این پیامبران همگی اصول همانند و شاخصی را آوردهاند که حقایق آنها بر صاحبدلان و انسانهای با بصیرت پوشیده نیست. هر یک از این پیامبران برگزیده و برجستۀ خداوند، هر چند که قومشان در برابر آیات الهی در آسمانها و زمین خودشان را به نابینایی میزدند، باز هم آنان را به شک تردیدافزایشان متوجه میساختند. در عین حال، یکایک این پیامبران الهی تأکید میکردند بر اینکه بشرند (نه ملائکه) و بشر بودن خودشان را انکار نمیکردند و به آن اقوام لجاجت پیشه میگفتند: ﴿إِن نَّحۡنُ إِلَّا بَشَرٞ مِّثۡلُكُمۡ وَلَٰكِنَّ ٱللَّهَ يَمُنُّ عَلَىٰ مَن يَشَآءُ مِنۡ عِبَادِهِۦۖ﴾ [۶۱۱] «ما جز بشری همانند شما نیستیم، و لیکن الله بر هر کس از بندگانش که بخواهد منّت میگذارد (و به پیامبری بر میگزیند)». و همۀ این پیامبران – بدون استثنا – با طغیان مخالفان رو در رو میایستادند؛ در برابر همۀ فشارها صبر و شکیبایی نشان میدادند؛ بر خداوند توکل داشتند و گویی هر یک از آنان تصویری دیگر بود از پدرش ابراهیم که به او اقتدا میکرد و رد پای او را میگرفت و به این ترتیب (در سورۀ ابراهیم) وحدت رسالت آشکار میگردد و آیین توحید شکوفا میشود؛ همه و همه در پرتو سیمای ایمان ابراهیم.
در سورۀ ابراهیم صفحات درخشانی از کتاب بزرگ آفرینش ورق میخورند: آبهای ریزان از آسمانها، میوههای روییده از زمین، کشتیهای سیرکننده در دریاها، خیر و برکتهای پنهان در جویبارها، خورشید با آن پرتو زرفامش، ماه با آن نور نقره گونش و... در همۀ این صفحات، یکایک ابوالانبیاء ابراهیم را مشاهده میکنیم که (صُحُف) میخواند و در آن میاندیشد و با نهایت خضوع و خشوع آه و زاری میکند. گویی دعای پر آه و نالۀ او هرگاه که به حمد خداوند باز میگردد، بار دیگر تکرار شده است و به این ترتیب، تابلوهای بس زیبای آفرینش در چارچوب قلب مُنیب او ترسیم میگردند.
خداوند میخواهد در این سوره، سایه روشنهای سیمای خلیل خودش را بر همۀ این تابلوها بگستراند. این است که دعای خاشعانه و ملتمسانۀ حضرت ابراهیم را چنین تصویر میکند که در حال صعود به سوی او و بالا رفتن به آسمانهاست، آنگاه که از خداوند برای بلدالحرام (مکه) امنیت و سلامت میطلبد و به او امید میبندد که خود او و فرزندانش را از اینکه بت بپرستند، بدور نگاهدارد و دل میبندد به اینکه خداوند از همۀ کسانی که راه او را پیروی کنند خشنود گردد و در عذاب کسانی که از صراط مستقیم منحرف میشوند تعجیل نفرماید و با عذاب خودش آنان را به خواری و زبونی نکشاند و حمد خداوند به جای میآورد که در سنین پیری اسماعیل و اسحاق را به او ارزانی داشته است. آنگاه در خاتمه با نهایت تضرع و التماس از خداوند میخواهد که او و پدر و مادرش و همۀ اهل ایمان را مشمول غفران گرداند، آن روزی که (میزانهای) حساب برپای خواهند گردید. [۶۱۲]
در برابر این تصویر (در آئینۀ سورۀ ابراهیم) نمونۀ دیگری هم منعکس است که انسان کافر ناسپاس را مجسم میگرداند: او هم کتاب آفرینش را میخواند اما با زبان انکار! و به آفاق زیبای آن مینگرد، اما با دیدگانی خسته و حسرت بار! این است که به هیچیک از چیزهایی که خداوند در آسمان و زمین، خشکی و دریا، خورشید و ماه و ستاره، درخت، شب و روز، مسخر او گردانیده است، اهمیتی نمیدهد. بر سر امثال این انسانهاست که قرآن آنچنان تازیانههای کوبندۀ توبیخ و نکوهش را فرو میکوبد که قلب را تکان میدهد و وجدان را به امان میآورد و فریاد برمیآورد: ﴿وَءَاتَىٰكُم مِّن كُلِّ مَا سَأَلۡتُمُوهُۚ وَإِن تَعُدُّواْ نِعۡمَتَ ٱللَّهِ لَا تُحۡصُوهَآۗ إِنَّ ٱلۡإِنسَٰنَ لَظَلُومٞ كَفَّارٞ ٣٤﴾ [۶۱۳] ]ابراهیم: ۳۴[ «و از هر چه از او خواستید به شما ارزانی داشت، و اگر (بخواهید) نعمت (های) الله را بشمارید، نمیتوانید آن را بشمارید، بیشک انسان ستمگری ناسپاس است».
ابراهیم÷ که این عقاید و تعالیم در پرتو شخصیت با عظمت پیامبری آن حضرت عرضه میشوند، در مکه ناشناخته نبوده است: همۀ اهل مکه ابراهیم را بزرگ میداشتهاند. در مدینه نیز ناشناخته نبوده است: همۀ یهودیان یثرب، خلیل را تقدیس میکنند. بر مسیحیان نیز در هرجا که بسر میبردهاند، سرگذشت حضرت ابراهیم پنهان نبوده است: در دلهای مسیحیان حضرت ابراهیم مکانتی دارد که دیگر پیامبران در این رابطه بر او غبطه میخورند! (مختصر اینکه) روشن گردانیدن عقیدۀ توحید و دعوت پیامبران در چارچوب شخصیت حضرت ابراهیم، این سوره از قرآن مجید را به رنگی درآورده است که برای همۀ اهل مکه و نیز برای همگی اهل توحید زیبا و دلانگیز است و دروازۀ ایمان را به طور کامل در برابر حنفاء برمیگشاید تا فوج فوج به دین خداوند درآیند. در اواخر پیامهای مکی وحی قرآنی نوعی زیر سازی و مقدمهچینی نیز برای اوائل سورههای مدنی مشاهده میشود که محور آن بزرگداشت ابراهیم است و با چنین بزرگداشت و تقدیسی از حضرت ابراهیم خلیل میخواهد دلهای یهودیان را به اسلام متمایل گرداند و (به این ترتیب) در پرتو این تابشهای ویژۀ وحی قرآنی سورۀ ابراهیم با شیوۀ منحصر به فردی پای به میدان عرضۀ آیین توحیدی نهاده است. [۶۱۴]
به دنبال تحلیلی که از این سورۀ ابراهیم – پس از سورههای صافات و کهف – داشتیم، به پایان (دوران نزول) وحی در مکه نزدیک میشویم. در این مرحلۀ سوم مکی دریافتیم که فضای نوینی در سورههای این مرحله وجود دارد و میخواهد این مرحلۀ پایانی مکی را به صورت یک مرحلۀ انتقالی درآورد که با سورههای طولانیاش حد وسطی باشد، فیمابین وحی مکی که نزول آن پایان گرفته است و وحی مدنی که به دنبال آن خواهد آمد و حوادث و وقایع جدید پس از هجرت را زیر پوشش خواهد گرفت. چه بسا در پرتو همین شناسایی مرحلۀ انتقالی بتوانیم فراوانی آیات و بخشهای سورههای مرحلۀ پایانی مکی را تفسیر و توجیه کنیم. در شناخت این سورهها مفسرین (غالباً) دچار اشتباه شدهاند و این سورهها را مدنی به حساب آوردهاند و این آیات و سورهها را از سورههای مکی استثنا کردهاند. این مفسران از عامل زمانی که به عقیدۀ ما در این رابطه مؤثر بوده است غفلت داشتهاند. (به نظر ما) این بخشها با این آیات که با کلیشۀ مدنی بر سورههای مکی تحمیل شدهاند، با آنکه سورههای پذیرندۀ این بخشها و آیات، مکی خالص بودهاند، بنابر این نظر بوده است که راه را برای مراحل وحی مدنی که از ماورای حجاب غیب در راهند و به زودی خواهند رسید، بگشایند.
ویژگیهای سورههای مرحلۀ پایانی مکی عبارتند از:
- طولانیبودن سورهها و طولانیبودن آیات.
- افتتاح تعدادی از این سورهها با بعضی از حروف مقطعه.
- طرف خطاب این سورهها همگی مردم (ناس) هستند؛ نه فقط اهل مکه.
- هشدارهایی در مورد اطاعت از خدا و رسول که مقدمهای است برای بیان تفصیلی فرائض و واجبات در سورههای مدنی که بعداً نازل خواهند شد.
- دعوت به احسان و عمل صالح برای نائلشدن به بهشت و رهایییافتن از دوزخ.
- توضیحی دربارۀ امور غیبی مربوط به ذات و صفات خداوندی، ملائکه و جن، انبیا و اولیا، یا معجزات و کرامات.
- رجوعدادن هدایت و ضلالت به خداوند، در کنار آزادی و اختیاری که انسان در زندگی دارد.
- ارائۀ داستانهای پیامبران و بخصوص پیشوایان معظمشان مانند حضرت ابراهیم.
- ترسیم و تبیین عقیدۀ توحیدی با اسلوبی نوین.
بیتردید، در رابطه با سورههای مکی و مراحل سهگانۀ نزول آنها، بسیار گسترده سخن گفتیم و مقصود ما از این طول و تفصیل آشکار بود. ما میخواستیم بدین وسیله دورانهای مختلف تنزیل قرآن را یک به یک بازشناسیم تا بتوانیم مقدم و مؤخر آنها را مشخص کنیم و از این گذشته، جلوههای صریح و گویایی را که در این سورهها وجود دارند – و ما را کمک میکنند تا بتوانیم چارچوب زمانی نزول هر چند آیه یا چند سوره را با ترجیح صحیح تعیین کنیم – توضیح دهیم و ارائه کنیم. در همین صفحات اخیر اشاره کردیم که در بازسازی مراحل نزول وحی قرآنی در مکه بسیار دشوار است که بتوانیم با جزم و قطع سخن بگوییم. به ویژه در آغاز وحی، (اما بعکس) تعیین مراحل مدنی تا آخرین آیات و سورههای نازل شده در دوران تنزیل مدنی کار آسانی است. علت این تفاوت را هم بیان داشتیم که در دوران تنزیل مدنی، اسلام گسترش پیدا کرده است و لوازم التحریر و کار نوشتن، نسخهبرداری و جابهجایی سورههای قرآن بسیار آسان شده است.
اگر موارد بسیار اندکی را که مدنیبودن آیات یا سورههایی مورد اختلاف است یا بعضی روایات مقدم بودن و بعضی دیگر مؤخر بودن نزول آنها را میفهمانند، نادیده بگیریم، خواهیم توانست که با مفسران محقق به اتفاق نظر برسیم و بنا را بر آن بگذاریم که مرحلۀ اول مدنی با سورۀ بقره آغاز گردیده و سپس سورۀ انفال به دنبال آن نازل شده است، سپس آل عمران و پس از آن: احزاب، ممتحنه، نساء و حدید. همچنین مرحلۀ میانی مدنی (یا مرحلۀ دوم تنزیل مدنی قرآن) با سورۀ محمد آغاز گردیده و پس از آن سورۀ طلاق نازل شده است، سپس حشر و پس از آن: نور، منافقون، مجادله و حجرات. مرحلۀ سوم یا نهائی نزول وحی در مدینه با سورۀ تحریم آغاز شده و سپس سورههای جمعه، مائده، توبه و نصر.
شاید خوانندۀ این کتاب – علیرغم طولانیشدن این فصل از کتاب – این توقع را داشته باشد که ما اینک در هر مرحله از مراحل سهگانۀ نزول وحی در مدینه نیز یک سوره را انتخاب کنیم و به تحلیل آن بپردازیم؛ درست همان کاری که در رابطه با مراحل سهگانۀ مکی انجام دادیم؛ و در مرحلۀ اول مدنی به سورۀ بقره و در مرحلۀ دوم به سورۀ نور و در مرحلۀ سوم یا پایانی به سورۀ مائده اکتفا کنیم. اما، ما در برابر کسانی که این فصل را با دقت و توجه خواندهاند تأکید میکنیم – و حتی فکر میکنیم نیازی هم به تأکید نباشد که اگر ما – حتی بخواهیم فقط و فقط خطوط اصلی تشریعی را در این سورههای «نمونه» در معرض تحلیل و بررسی قرار دهیم – سخنمان به درازا خواهد کشید و عبارات و تعبیرات فقها و اصولیین، سبک و شیوۀ کار را از دست ما خواهد گرفت و کتاب ما را که با آرمان تألیف یک کتاب ادبی آغاز شده و به این منظور تألیف شده است، از هدف اولیهاش دور خواهد گردانید.
توضیح اینکه: اصطلاحات شرعی در رابطه با عبادات و معاملات، حال و حرام، احوال شخصیه، قوانین دولتی، امور سیاسی و اقتصادی، مسائل جنگ و صلح، حوادث کارزارها و لشکرکشیها، در غالب این سورههای مدنی با نسبتهای متفاوت و شکلهای گوناگون که پیوسته تغییر مییابند، فراوان آمدهاند؛ و این شکلهای دائماً متغیر، گاهی ناسخ آیات قبلی (که با شکل متفاوتی بیان شدهاند) هستند و گاهی حکم آن آیات قبلی را تغییر میدهند، [۶۱۵] یا دست کم اِجمال آن آیات را به تفصیل میآورند و مقیّد آنها را مطلق میگردانند و در مواردی عمومیت آیات را تخصیص میزنند. به این دلیل، به نظر ما چنین رسید که اشاره به همین مسائل درگیر با تنزیل مدنی ما را از تفصیلدادن جزئیات بینیاز میگرداند، هر چند که این جزئیات از حد تبیین خطوط اصلی و اساسی نگذرد.
اگر از پیاپی آمدن مراحل مدنی آغازین، میانی و پایانی چشم بپوشیم، کافی است که به عناوین مسائلی که در یک سوره از سورههای مرحلۀ اول مدنی آمده است، اشاره کنیم. این سورۀ مورد نظر، سورۀ انفال یا سورۀ بدر کُبری است، چنانکه عبدالله بن عباس آن را مینامیده است. [۶۱۶]
این سوره با سخن از انفال آغاز گردیده است. جنگ پایان پذیرفته و پیروزی تحقق یافته است و مسلمانان بنای اختلاف و نزاع را در تقسیم غنائم و دستاوردهای پیروزی در جنگ، گذاشتهاند! بعد سورۀ انفال تصویری از یک گروه از مسلمانان ترسیم میکند که با کراهت و دلنگرانی رو به سوی میدان نبرد رفتند، چنانکه گویی آنان را به کشتارگاه میبرند؛ اینطور نگاه میکنند! بعد، استغاثۀ مسلمانان را به درگاه پروردگارشان بیان میدارد و مدد رسانیدن خداوند را با اعزام فرشتگان و مسلطگردانیدن خواب کوتاه و عمیق بر آنان و باریدن باران برای پلیدی شیطان از آنان. از اینجا به بعد، بیان سوره اوج میگیرد و اوامر و احکام نظامی مربوط به فرار در روز نبرد بیان میشود و – به دنبال آن – خداوند منت میگذارد بر مسلمانان که آنان را پیروز گردانیده است و توضیح میدهد که (در حقیقت) مسلمانان نبودند که دشمنشان را کشتند بلکه خداوند کشت و پیروزی نیست مگر از نزد خداوند. پس از آن تعالیم دینی و اخلاقی برای مسلمانان میآید که پس از این پیروزی چگونه باید باشند. خدا و رسول را باید اطاعت کنند و از آشوبهای اجتماعی که فاسد و صالح را بهم میآمیزند، برحذر باشند و هرگز به سوی خیانت به خداوند و خیانت در امانت – دانسته و فهمیده – متمایل نگردند.
سورۀ انفال – در لابلای این تعالیم – تابلوهایی که از مکر و نیرنگ کافران و لجبازی و عنادشان به معرض نمایش میگذارد و اصول کلی حکم بر نابودی تدریجی نیروهای کافران و تبدیلشدن داراییهایشان به حسرت و افسوس برای آنان را بیان میدارد. پس از آن، کافران را هشدار میدهد که مسلمانان از کارزار با آنان به منظور حمایت از اعتقاداتشان و نشر و ترویج دین خدا کوتاه نخواهند آمد. همچنین سخن از غنائم و طریقۀ توزیع و مصرف آنها به میان میآید و گوشهای از معرکۀ جنگ بدر به تصویر کشیده میشود و حوادث آن به تفصیل برشمرده میشوند، آن وقتی که مسلمانان بر کنارۀ فرودینِ دره بودند و مشرکان بر کنارۀ فرازین آن و کاروان پایینتر از آنان در حرکت بود... و بار دیگر خداوند روی سخن را به جانب مسلمانان میگرداند و از مغرور شدن به پیروزی برحذرشان میدارد و از اینکه برای چشم و همچشمی و ریا و خودنمایی آهنگ میدان کنند، آنان را نهی میفرماید: تصویر کافران را که در رختخواب مرگ آرمیدهاند به آنان مینمایاند و سپس مسلمانان را به بسیج و آمادهسازی نیروها برای حمایت از صلح فرا میخواند و در کمال صراحت مسلمانان را در مواقعی که دشمنان تن به آتشبس میدهند، به پذیرفتن آتشبس (و پس از آن برقراری صلح) ترغیب و تشویق میکند. اما در عین حال، همچنان میکوشد تا مسلمانان را بر نبرد با دشمنان اسلام حریص گرداند و نیروی معنوی را در درون آنان برانگیزد و یک تن از آنان را در حال ضعف، برابر با دو نفر از مشرکان و در حال نیرومندی یک نفر مسلمان را برابر با ده نفر از مردان جنگی سپاه مشرکان اعلام میکند. بار دیگر به جنگ بدر باز میگردد و پیامبر و اصحابش را به خاطر آنکه از اسیران فدیه گرفته و آنان را آزاد ساختهاند و بازیافتی دنیوی را بر اجر اخروی ترجیح دادهاند، مورد سرزنش و عتاب قرار میدهد و در پایان انواع چهارگانۀ ولایت را مقرر میدارد و بعضی از حقوق و تکالیف را بر همین دستهبندیها مترتب میگرداند، [۶۱۷] اما همواره در ارائۀ این قانونگذاریها، وسیلۀ انتخابشده همان تابلوسازی و نمایش تصویر حوادث و اشخاص است و هرگز – آنچنانکه مقررات قانونی بیان میشوند – با آن خشکی بخصوصی که باید داشته باشد، تفاصیل این مقررات در سورۀ انفال به رشتۀ بیان کشیده نشدهاند.
به این ترتیب مهمترین انگیزۀ تنوع در اسلوب قرآنی تنوع موضوعات بوده است. (در این مورد) صحبت از دو اسلوب متعارض نیست که بین آنها هیچ پیوند و ارتباطی نباشد، بلکه تنها یک اسلوب است که شدت میگیرد یا نرمتر میشود، تفصیل مییابد یا به اجمال میگراید، هر گونه که اوضاع بر احوال مخاطبان اقتضا کند. این رمزی است از رموز اعجاز که امتیاز آن فقط از آنِ قرآن کریم است.
[۴۵۹] بنگرید برای این اصطلاحات سه گانه به: برهان، ج ۱، ص ۱۸۷؛ اتقان، ج ۱، ص ۱۳- ۱۴. [۴۶۰] برای تفصیل این داستان بنگرید به: سیرة الرسول، ابن هشام، ص ۱۶- ۱۷. این سوره دربارهی حاطب بن ابی بلتعه نازل شد که برای قریش نامه نوشت و آنان را از عزیمت پیامبر اکرم ج به سوی مکه باخبر گردانید. [۴۶۱] برهان. ج ۱، ص ۱۹۵. [۴۶۲] همان مأخذ. [۴۶۳] نحوی، مفسر پیشوای روزگار خویش در علم قرائات؛ به سال ۴۰۶ هـ .ق درگذشت (بغیة الوعاة، ص ۲۲). [۴۶۴] برهان، ج ۱، ص ۱۹۲؛ نیز: سیوطی در اتقان، ج ۱، ص ۱۲- ۱۳. [۴۶۵] سخن ما ناظر به کوشش مویر است به منظور تدوین ترتیب نزول قرآن در ۶ مرحله: ۵ مرحله در مکه و مرحلهی ششم در مدینه؛ همچنین کوشش ویل که نزول قرآن را به ۴ مرحله تقسیم کرده است: ۳ مرحله در مکه و مرحلهی چهارم در مدینه، نولدکه، شوالی بل، رودول و بلاشر نیز ترتیب نزول پیشنهادی وی را رفتند. تفصیل این مراحل پیشنهادی خاورشناسان را در همین فصل خواهیم آورد. [۴۶۶] جُحفه، روستایی است بر سر راه مکه به مدینه واقع در چهار منزلی مکه. [۴۶۷] برهان، ج ۱، ص ۱۹۲. [۴۶۸] این سخن را به سیده عایشه ام المؤمنین نسبت میدهند (بنگرید به: برهان، ج ۱، ص ۱۹۸). اما سیوطی (اتفان، ج ۱، ص ۳۴) گوید: نمونههای آیات و سور نازل شده در وقت روز بسیارند. ابن حبیب گفته است: «بیشترِ قرآن در وقت روز نازل شده است». بنابراین وی این سخن را به ابن حبیب نسبت میدهد: ابوالقاسم حسن بن محمد بن حبیب نیشابوری که پیش از این اشارتی به وی رفت. [۴۶۹] طبرانی، حافظ که فراوان حدیث محفوظ داشته است و کتابهای سودمند نیز تألیف کرده است که مشهورترین آنها سه معجم حدیثی کبیر و صغیر و اوسط اوست. وی به سال ۳۶۰ هـ .ق در سن یکصد سال و ده ماهگی درگذشت (بنگرید به: الرسالة المستطرفة، محمد بن جعفر کتانی، ص۳۰). [۴۷۰] اتقان، ج ۱، ص ۳۵. [۴۷۱] صحیح بخاری، ج ۶، ص ۱۳۵. [۴۷۲] برهان، ج ۱، ص ۱۹۸. [۴۷۳] بنگرید به: اتقان، ج ۱، ص ۳۶. [۴۷۴] چنانکه در صحیح مسلم از انس روایت شده است (اتقان، ج ۱، ص ۳۸). [۴۷۵] این حدیث را بیهقی در دلائل النبوة آورده است (بنگرید به: اتقان، ج ۱، ص ۳۷). دانشمند بزرگ، بیهقی به بیهق منسوب است که دهستانی است در حومهی نیشابور، واقع در ۲۰ فرسنگی نیشابور. بیهقی کتابهای فراوان تألیف کرده است که گفتهاند حدود یک هزار بوده و مشهورترین آنها: السنن الکبری و دلائل النبوة است. این پیشوای بزرگ به سال ۴۵۸ هـ .ق درگذشت (بنگرید به: الرسالة المستطرفة، ج ۲۵- ۲۶). [۴۷۶] بنگرید به: اتقان، ج ۱، ص ۳۱. [۴۷۷] همان مأخذ. [۴۷۸] همان مأخذ. [۴۷۹] بنگرید به: اتقان، ج ۱، ص ۳۰. بعضی نیز عقیده دارند که این آیه در فتح مکه، یا در حجة الوداع نازل شده است. [۴۸۰] بنگرید به: اتقان، ج ۱، ص ۳۲. [۴۸۱] اتقان، ج ۱، ص ۳۰- ۳۴ «نوع دوم: شناخت حَضَری و سَفَری». [۴۸۲] برهان، ج ۱، ص ۱۹۷. [۴۸۳] اتقان، ج ۱، ص ۳۸. [۴۸۴] بنگرید به: برهان ج ۱، ص ۱۹۶. [۴۸۵] در تفسیر قرطبی (ج ۹، ص ۱۱۰- ۱۱۱) آمده است که این آیه دربارهی مردی از انصار نازل شد، به نام ابوالیسر بن عمرو. در برهان (ج ۱، ص ۱۹۶) آمده است که این آیه دربارهی ابومقبل حسین بن عمر بن قیس نازل شد و زنی که از او خرما خرید و او با آن زن باب مراوده را گشود. [۴۸۶] بنگرید به : برهان، ج ۱، ص ۱۹۷. از همین قبیل است که بعضی دانشمندان اسلامی از سورهی مدنی انفال، این آیه (۳۰) را نیز استثنا کردهاند: ﴿وَإِذۡ يَمۡكُرُ بِكَ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ لِيُثۡبِتُوكَ أَوۡ يَقۡتُلُوكَ أَوۡ يُخۡرِجُوكَۚ﴾ و گفتهاند مکی است، اما سیوطی (در اتقان، ج ۱، ص ۲۴) این استثنا را تأیید نمیکند و میگوید: حدیث صحیح از ابن عباس این مطلب را رد میکند که وی گفته است همین آیه عیناً در مدینه نازل شده است، چنانکه در اسبابالنزول آوردهایم. [۴۸۷] تفسیر طبری، ج ۲، ص ۲۰۱- ۲۰۶؛ نیز بنگرید به: برهان، ج ۱، ص ۲۰۳- ۲۰۴. [۴۸۸] امام ابو عبدالله محمد بن احمد بن ابی بکر بن فرج انصاری خزرجی اندلسی، مشهور به قرطبی، صاحب کتاب الجامع لاحکام القرآن (معروف به تفسیر قرطبی). وی به سال ۶۷۱ هـ .ق درگذشت. [۴۸۹] به عنوان مثال، بنگرید به: Blachere, Intro. Cor, ۲۵۲ [۴۹۰] برای شیوهی استناد وی به روایات در کتاب خود، بنگرید به: H. Grimme, Mohammed, ۲e partie (Munster, ۱۸۹۵) ef, Blachere, Intro, ۲۵۰ [۴۹۱] برای برخی مواضع همراهی وی با نولدکه، بنگرید به: Geschichte des Qorans, ۷۳ [۴۹۲] چگونگی این کوشش را میتوانید در دو کتاب از تألیفات مویر مطالعه کنید؛ یکی: Life of Mahomet (London, ۱۸۵۸-۶۱) این کتاب پس از ویرایش با اضافاتی به سال ۱۹۲۳ م در ادینبورگ زیر نظر T.H. Weir به چاپ رسید؛ و دیگری: The Coran, its Composition and Teaching (London ۱۸۷۸) [۴۹۳] بنگرید به: Blac, Intro. Cor. ۲۴۸. [۴۹۴] G. Weil, Historich – Kritische Einleitung in der Koran (Bielefeld, ۱۸۴۴; ۲e ed. Leipzig, ۱۸۷۲). [۴۹۵] بنگرید به: Blach, Intro. Cor., ۲۵۱. [۴۹۶] این کتاب معروف نولدکه است که در این مباحث بسیار به آن مراجعه داشتهایم: Geschichte des Qorans. [۴۹۷] R. Bell, Qoran translated with a critical re – arrangement of the surahs (Edinbur, ۱۹۳۷ sq). [۴۹۸] A. Rodwell, the Koran Translation with the suras arranged in Chronological order, London, ۱۸۶۱. [۴۹۹] Blachere, le Coran, Traduction selon un essai de reclassement des sourates, Paris, ۱۹۴۹-۵۱. [۵۰۰] بنگرید به: Blach., Intro’ Cor., ۲۵۴. [۵۰۱] Id., Ibid., ۲۵۳ [۵۰۲] قاضی ابوبکر بن طیب باقلانی. [۵۰۳] برهان، ج ۱، ص ۱۹۱، نیز بنگرید به: اتقان، ج ۱، ص ۱۴. [۵۰۴] اتقان، ج ۱، ص ۱۴. این حدیث را بخاری آورده است. نیز ابونعیم در حلیة الأولیاء از ایوب آورده است که وی گفت: مردی از عکرمه راجع به آیهای از قرآن پرسید؛ گفت: «در دامنهی آن کوه نازل شد» و به کوه سلع اشاره کرد. [۵۰۵] رجوع شود به گفتار مؤلف در فصل «علم اسباب النزول» در ارتباط با دانش صحابه نسبت به اینگونه مسائل. [۵۰۶] ابوجعفر نحاس، احمد بن محمد بن اسماعیل بن یونس مرادی، از بزرگان محدثان و لُغویان مصر که به سال ۳۳۸ هـ .ق درگذشته است. وی کتاب ارزشمندی در ناسخ و منسوخ دارد (بنگرید به: اِنباه الرواة، ج ۱، ص ۱۰۱). این کتاب وی در قاهره، مطبعهی سعادت ۱۳۲۳ هـ .ق به چاپ رسیده است. [۵۰۷] اتقان، ج ۱، ص ۱۹. سیوطی در اتقان برای بررسی سورههایی که مکی یا مدنیبودن آنها مورد اختلاف است، فصلی جداگانه گشوده و با نوعی اجتهاد اختلافات موجود در این زمینه را از میان برداشته است (بنگرید به: اتقان، ج ۱، ص ۱۸- ۲۳). [۵۰۸] اتقان، ج ۱، ص ۲۳. [۵۰۹] قرطبی، الجامع لاحکام القرآن، ج ۹، ص ۲۹۹. [۵۱۰] حسن بن حصار در کتاب خود الناسخ و المنسوخ قصیدهای به نظم آورده است که از آن چنین برمیآید که علمای اسلامی بر مدنیبودن ۲۰ سوره اتفاق نظر دارند: بقره، آل عمران، نساء، مائده، انفال، توبه، نور، احزاب، محمد، فتح، حجرات، حدید، مجادله، حشر، ممتحنه، جمعه، منافقون، طلاق، تحریم و نصر. در مورد ۱۲ سوره نیز که روایات دربارهی نزول آنها متعدد است، اختلاف نظر دارند: فاتحة الکتاب، رعد، رحمان، صف، تغابن، تطفیف، قدر، بینه، زلزال، اخلاص، فلق و ناس؛ دیگر سورهها بنابه به اجماع علمای اسلامی مکی هستند (بنگرید به: اتقان، ج ۱، ص ۱۷- ۱۸ که سیوطی این قصیده ابن حصار را آنجا آورده است). بنابراین، شمار سورههای مکی ۸۲ سوره خواهد بود؛ زیرا قرآن کریم جمعاً ۱۱۴ سوره دارد. [۵۱۱] برای مثال، بنگرید به: برهان، ج ۱، ص ۱۹۳- ۱۹۴. زرکشی بیشتر سورههای مورد اختلاف را به سورههای مدنی ملحق میگرداند؛ در نتیجه شمار سورههای مکی نزد وی ۸۵ سوره و شمار سورههای مدنی ۲۹ سوره است. [۵۱۲] ابن عباس، ضحاک، مقاتل و عطاء گفتهاند: مکی است و مجاهد گفته است: مدنی است (برهان، ج ۱، ص ۱۹۴). [۵۱۳] برهان، ج ۱، ص ۲۹؛ «فصلٌ، فيما نزل مكرراً». [۵۱۴] اتقان، ج ۱، ص ۱۸؛ نیز مقایسه کنید با: برهان، ج ۱، ص ۲۰۷. [۵۱۵] واحدی، اسباب النزول، ص ۱۳. [۵۱۶] بنگرید به: Blachere, Intro. Cor., ۲۶۳. [۵۱۷] برهان، ج ۱، ص ۱۸۹؛ اتقان، ج ۱، ص ۲۹. [۵۱۸] اتقان، ج ۱، ص ۲۹. یکی از خاورشناسان به نام Buhl یادآور شده است که نام «رحمان» از اسماء الهی در سورههای مدنی ذکر نشده است و اگر چنین باشد، این نیز یکی از ویژگیهای سورههای مکی قرآن کریم است البته، به سادگی میتوان در پاسخ وی سورههای رحمان را مطرح کرد که بنابه نظر عدهای مدنی است؛ هرچند جمهور علمای اسلامی برآنند که سورهی رحمان مکی است (اتقان، ج ۱، ص ۲۰). نیز بنگرید به: Encycl. De I’Islam, II, ۱۱۳۷ b. پاسخ روشنتر به خاورشناس مذکور، آیهی شریفه: ﴿وَإِلَٰهُكُمۡ إِلَٰهٞ وَٰحِدٞۖ لَّآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلرَّحۡمَٰنُ ٱلرَّحِيمُ ١٦٣﴾ [البقرة: ۱۶۳] بدون هیچ اختلافی مدنی است. [۵۱۹] دیرینی گفته است: «وما نزلت كلا بيثرب فاعلمن ولم تأت في القرآن في نصفه الأعلى» عمانی در بیان علت این امر، گفته است: «حکمت آن این است که نیمهی دوم قرآن بیشتر در مکه نازل شده و بیشتر مکیان جبابره بودهاند؛ به این جهت، کلمهی «کلا» در مقام تهدید، درشتگویی و سرزنش در برابر آنان به تکرار عنوان شده است، برخلاف نیمهی اول قرآن کریم که بیشتر دربارهی یهود نازل شده است و با توجه به خواری و ناتوانی یهودیان در مدینه نیازی به آوردن کلمهی «کلا» نبوده است. بنگرید به: اتقان، ج ۱، ص ۲۹ و مقایسه کنید با: برهان ج ۱، ص ۳۶۹. عمانی ابوالحسن علی بن سعید عمانی، از مُقریان بزرگ است، صاحب کتاب المُرشُد في الوقف عند تلاوة القرآن. این کتاب را زکریا انصاری در کتابی به نام المُقصد لتلخیص ما في المرشد مختصر گردانیده و این مختصر در قاهره به سال ۱۹۳۴ م به چاپ رسیده است. [۵۲۰] طبعا، در برابر این ضابطه عنوان میشود هر سورهای که در آن ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ﴾ به کار رفته باشد، مدنی است. بنگرید به: برهان، ج ۱، ص ۱۸۹. اما زرکشی (از هر دو طرف) این ضابطه را زیر سؤال میبرد و میگوید: «این سخن اگر به طور مطلق مطرح بشود، مورد تأمل است، زیرا سورهی بقره مدنی است و در آن آمده است: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ ٱعۡبُدُواْ رَبَّكُمُ...﴾ آیهی ۲۱. و نیز: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ كُلُواْ مِمَّا فِي ٱلۡأَرۡضِ حَلَٰلٗا طَيِّبٗا...﴾ آیهی ۱۶۸. همچنین سورهی نساء مدنی است و در آن آمده است: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ ٱتَّقُواْ رَبَّكُمُ﴾ آیهی ۱. و نیز: ﴿إِن يَشَأۡ يُذۡهِبۡكُمۡ أَيُّهَا ٱلنَّاسُ...﴾ آیهی ۱۳۳. همچنین، سورهی حج مکی است و در آن آمده است: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱرۡكَعُواْ وَٱسۡجُدُواْۤ﴾ آیهی ۷۷. بنابراین، اگر مفسرین مرادشان از این سخن که گفتهاند، غالب سورهها باشد، درست خواهد بود. (برهان ج ۱، ص ۱۹۰). البته ما دلیلی نمیبینیم که این نشانهها را تنها «امارات غالبه» به حساب بیاوریم (و به عنوان قاعده و ضابطه نشناسیم) زیرا، اگر در کنار نشانههای مذکور، موارد استثنا را نیز که بیش از آنچه زرکشی یادآور گردید، نخواهد بود، در نظر بگیریم، «امارات قطعیه» تخلفناپذیر خواهند بود (و میتوانند «قاعده» و «ضابطه» به حساب بیایند). [۵۲۱] اتقان، ج ۱، ص ۲۹. [۵۲۲] برهان، ج ۱، ص ۱۸۹. [۵۲۳] برهان، ج ۱، ص ۱۸۸. البته ارجح آن است که این سوره از نظر مضامین و اسلوب بیان مکی است. [۵۲۴] بروکلمان (Brockelmann) در دائرة المعارف اسلام، طُرفه نظراتی در پیرامون این «اَمارات غالبه» دارد که بیشتر نظرات وی از دیدگاه اسلوبشناسی درست است، بنگرید به: Encyclopedie de I’Islam, Art. ۴۱۱ a. [۵۲۵] اتقان، ج ۱، ص ۲۹. [۵۲۶] برهان، ج ۱، ص ۱۸۸. [۵۲۷] چنانکه در سورههای: بقره، آل عمران، نساء، مائده و توبه. [۵۲۸] نظرات بلاشر در این زمینه خالی از نوآوری نیست، چیزی که هست وی در پشت این نظرات، اهدافی را دنبال میکند که با روح دعوت اسلامی سازگار نیست. بنگرید به: Blachere, Coran, traduction, ۲e vol, ۷۲۲-۲۸. [۵۲۹] به فصل مربوطه مراجعه کنید و مقایسه کنید با: صحیح بخاری، ج ۱، ص ۷ «بَدء الوحی». [۵۳۰] منظور از «قرائت» در اینجا، تلاوت پیامبر اکرم ج است آیات و سُوَر نازلشده از وحی را با الهام خداوند، نه «خواندن» از روی نسخهی مکتوب؛ زیرا آنحضرت امّی بودند و خواندن و نوشتن نمیدانستند و به همین جهت به جبرئیل فرمودند: «من نمیتوانم بخوانم!» در این ارتباط ما با Buhl هم سخن هستیم، در مقالهی وی در دائرة المعارف اسلام. بنگرید به: Encyclopedie de I’Islam, II, ۱۱۲۴ b [۵۳۱] مقایسه کنید با: تفسیر طبری، ج ۳۰، ص ۱۶۱. [۵۳۲] مراجعه کنید به فصل «پدیدهی وحی» و مقایسه کنید با: صحیح بخاری، ج ۶، ص ۱۰۱. [۵۳۳] مقایسه کنید با: تفسیر طبری، ج ۲۹، ص ۹۰. [۵۳۴] بنگرید به: تفسیر کبیر فخر رازی، ج ۸، ص ۳۳۷. [۵۳۵] علیرغم این دقت تمام در جهت بارز گردانیدن اوصاف فرشتهی وحی و روشنگردانیدن ملاقات پیامبر اکرم ج با این فرشته، ملاقاتی که هیچگونه شک و تردید به آن راه نداشته باشد؛ سطحیگرایی شگفتی بر اندیشهی برخی خاورشناسان چیره گردیده است و به موجب آن، اِلقاء شبهه میکنند در پیرامون این که قرآن در طول مرحلهی نزول مکی از ذکر نام این فرشته سکوت کرده است و آنگاه در مدینه، دوبار با صراحت نام او را «جبرئیل» یاد کرده است و میخواهند با این سخنان، تأثیر یهودیان مدینه را در آشنا ساختن پیامبر اسلام با این حقیقت دینی به طور غیر مستقیم، مورد اشاره قرار دهند. گویی همهی اعتبارها از آنِ نامهاست و صاحبان نامها را هیچ اعتباری نیست؛ یا این که گویی آن همه توصیفات قرآن، در نخستین مراحل نزول، دربارهی فرشتهی وحی در این دوران آغازین نزول مکی، دردشان را درمان نکرده است؛ یا اینکه گویی این اوصاف با اوصافی که در کتاب مقدس بر پیکر فرشتهی وحی آراستهاند، مباینت دارند! اینان اگر انصاف میداشتند، مسماها را بر اسمها و حقیقتها را بر شکلها مقدم میداشتند و اعتراف میکردند به این که این توصیفات روشن و صریح جز بر جبرئیل بر هیچ فرشتهی دیگری صادق نیست و تردید نمیکردند در این که برشمردن این اوصاف، بیانی رساتر از مشخصگرداندن شخص فرشتهی وحی و برای شناساندن بخشی از حقایق وحی به تدریج، به اُمیان کارآمدتر است. اما یهودیان مدینه از شنیدن نام جبرئیل در دو سورهی مَدَنی جا نخوردند؛ زیرا این حقایق هم نزد آنان شناخته شده بود و قرآن چیزی بر دانستههای آنان نیفزود، جز آنکه آن حقایق را تصدیق و تثبیت کرد، زیرا حقایق ثابتی را که در اختیار آنان بوده است قرآن تکذیب نمیکند، بلکه از آنها نگهبانی میکند و آنها را پیش روی خود میگیرد و تصدیق میکند. مقایسه کنید با مقالهی لودز: Lods, Recherches sur le prophetisme Israelite, dans la Revue de I’histiore des Religions, Publiee a Raris, ۱۹۲۲. [۵۳۶] آیهی شریفه در آن مرحلهی آغازین، در مرحلهی ابتدائی مکی نزول قرآن، تصریح میکند بر این که این دعوت اسلامی یک دعوت همگانی و جهانی است. بنابراین، جایی برای آن نمیماند که این آیهی شریفهی ﴿إِنۡ هُوَ إِلَّا ذِكۡرٞ لِّلۡعَٰلَمِينَ﴾ را بجز آنچه ما یادآور شدیم، یعنی جهانیبودن این دعوت، تفسیر کنند. همچنین جایی برای این پندار نمیماند که یهودیان مدینه تأثیری در این قضیه داشته باشند؛ زیرا علمای اسلامی، همگی اتفاق نظر دارند بر این که تمامی این سوره مکی است، بلکه به طور قطع از سورههای مرحلهی نخستین نزول قرآن در مکهی معظمه است. حتی خود خاورشناسان نیز در اینجا فرصتی برای گوشهی چشم نشاندادن، مطابق عادت دیرینهشان؛ نیافتهاند و همگی آنان این سوره را در ترتیبهای پیشنهادی خودشان، در نخستین مرحلهی نزول مکی جای دادهاند؟! جز این که بعضی از ایشان زیرکانه این سؤال را مطرح کردهاند که آیا امکان دارد کلمهی «عالَمین» در اینجا معنای عمومیت محلی و منطقهای را افاده کند، نه معنای جهانیبودن را؟ و آیا این کلمه مثلاً برابر با کلمهی monde در زبان فرانسه میتواند باشد؟ البته علیرغم طرح این سؤالهای (زیرکانه و احیاناً موذیانه) اعتراف کردهاند به این که این آیه در جهت روشنگردانیدن وسعت آفاق دعوت اسلامی سهم عمدهای دارد. بنگرید به: Blachere, Trad., II, ۳۹. [۵۳۷] بنگرید تفسیر این سورهها را در «تفسیر بیضاوی، ج ۱۱، ص ۳۹۸، تفسیر نَسَفی، ج ۴، ص ۲۶۰. [۵۳۸] در اینجا، با الهام از روند کلام وحی در خودِ این سیاق، یادآور میشویم که دعوت اسلامی از نخستین مرحلۀ نزول مکی قرآن کریم اعلام کرده است که یک دعوت جهانی است و اصول و مبانی آن تغییرناپذیر است و با اصول و مبانی دیگر ادیان آسمانی نیز یکی است و به این مطلب، در خودِ این سیاق مورد بحث ما، با یادکردن از صُحُف ابراهیم و موسی اشاره کرده است. به عبارت دیگر، قرآن منتظر شده است تا پیامبر اکرم ج به مدینه مهاجرت بفرمایند و با یهودیان در آنجا ملاقات کنند و آنگاه از کتاب پیامبر آنان، حضرت موسی÷ سخن بگوید. بلکه درست، همانطور که در مکه از حضرت ابراهیم÷ نام برده است، از حضرت موسی÷ نیز نام برده است، تا تأکید کرده باشد بر این که دعوتش جهانی است و اصول و مبانیاش ثابت و تغییرناپذیر است، نیز بنگرید به: Horovits, Koranische Untersuchengen, ۶۸ sq. [۵۳۹] بنگرید تفسیر این سوره را در: تفسیر طبری، ج ۳۰، ص ۱۳۸. [۵۴۰] مقایسه کنید با: تفسیر کبیر فخر رازی، ج ۸، ص ۴۲۸. [۵۴۱] مراجعه کنید به تفسیر این سوره در: تفسیر کشّاف، ج ۴، ص ۳۲۸. [۵۴۲] این تصویر روشن که جز بر اسبان تازی شیهه کشنده و شبیخون زننده، نه به اجمال و نه به تفصیل، صادق نمیآید، علیرغم روشنی، در برابر ذهن برخی خاورشناسان پیچیده مانده است و درنیافتهاند – و با کدام ذوق و قریحه میخواهند دریابند؟! – آن صداهای گوشخراش و آن سُمهای آتشافروز، آن غبارهای برافراشته و آن سپاهیان شکستخوردۀ در حال فرار را که در این آیات خودنمایی دارند! و میبینی که طبق عادت دیرینهشان، در تفسیر این آیات، ضعیفترین قولی را که در روایات تفسیری موجود است، برمیگزینند و «عادیات ضبحا» را عبارت از اُشترانی میگیرند که حاجیان بر آنان سوارند و از عرفات به مُزدلفه و از مزدلفه به منی عزیمت میکنند و با سوگندی که یکی از شاعران عرب به «راقصات إلی منی» (- ؛ اُشترانی که رقصکنان به سوی منی میروند) یاد کرده است، دل خوش میگردانند. بنگرید به: Gaudefroy, Demombynes, Pelerinage, ۲۵۶. [۵۴۳] مراجعه کنید به تفسیر سورۀ تکاثر در: تفسیر کشاف، ج ۴، ص ۲۳۰. [۵۴۴] رجوع شود به: تفسیر کبیر فخر رازی، ج ۷، ص ۶۵۹، تفسیر نسفی، ج ۳، ص ۸۲، تفسیر طبری، ج ۲۷، ص ۲۴. [۵۴۵] در اینجا نیز، از جبرئیل÷ با مشخصترین ویژگیهای او یاد شده است و نام او صریحاً نیامده است؛ و مسمّای جبرئیل، جای نیاز به اسم او را باقی نگذاشته است و سیمای خلقتش، ژرفنای شخص و شخصیت او را شناسانیده است و چنانچه در سورۀ تکویر دیدیم، این نحوۀ بیان، زمینهای به دست داده است تا برخی حقایق غیبی، به تدریج، گوشزد مشرکان گردد و در مقام توصیف پدیدهای از پدیدههای اعجازآمیز و بینظیر عالم غیب بیانی هولانگیز به کار گرفته شود. [۵۴۶] هرگز از شگفتی بدر نمیآیید، اگر بدانید که امیر کایتانی حاضر نشده است که در این سوره، آن معنای رمزی دینی را که مفسران مسلمان دیدهاند، ببیند و بدون دلیل، اصرار میورزد بر این که «سِدرة المنتهی» جایی است در نزدیک مکه به همین نام! نیز بنگرید به: Caetani, Annali de l’Islam, ۲۳۱. [۵۴۷] در اینجا نیز، دچار هراس میشوید، اگر بدانید که «جنة المأوی» در دیدگاه اشپرنگر و مولر، به صورت خانه یا ویلایی در حومۀ مکه جلوهگر شده است که بوستانی پر گُل و بلبل آن را دربر گرفته است!! بنگرید به: Sprenger, Das Leben und die Lehre des Mohammad, ۳۰۷, Muller, der Islam, I, ۶۵. [۵۴۸] رجوع کنید به فصل «پدیدهی وحی» در همین کتاب. [۵۴۹] مقایسه کنید با سخن زمخشری در تفسیر کشاف (ج ۴، ص ۱۸۵) که گفته است: «کلمۀ «کلا» تکیه کلامی است برای منصرفگردانیدن طرف عتاب از مورد عتاب و بازداشتن وی از این که بار دیگر چنان کاری را تکرار کند. «إنها تذکرة» یعنی: این یک موعظه است که باید همگان در پرتو آن به خود آیند و بر مقتضای آن عمل کنند. ﴿فَمَن شَآءَ ذَكَرَهُۥ ٥٥﴾ یعنی: حال، هرکه خواهد این موعظه را به گوش جهان بسپرد و فراموش نکند». [۵۵۰] مراجعه کنید به تفسیر این سوره در: طبری، ج ۳۰، ص ۳۲ و مقایسه کنید با: زمخشری، ج ۴، ص ۱۸۴. [۵۵۱] میوههای پر برکت، اشاره است به انجیر و زیتون، به ویژه، اگر مراد از تین و زیتون مناطق رویش و پرورش این دو میوه باشد که منظور کوه «تین» در کنار دمشق و کوه زیتون در بیت المقدس خواهد بود. سرزمینهای مقدس نیز اشاره است به طور سینا و مکه شهر أمن و امان. اختلاف در تفسیر تین و زیتون از شهرت کافی برخوردار است؛ جز اینکه در این زمینه ما نیز میتوانیم همان را که امام المفسرین طبری گفته است، بگوییم. وی گفته است: «سخن صواب در این باب نزد ما سخن کسی است که گفته است: «تین» همان انجیر است که خوراکی است و «زیتون» همان زیتونی است که از آن زیت میگیرند؛ زیرا این دو معناست که نزد عرب شناخته شده است، (از سوی دیگر) کوهی که «تین» نام داشته باشد، یا کوهی که «زیتون» نام داشته باشد، شناخته شده نیست، مگر اینکه کسی بگوید: پروردگارمان – جل ثناؤه – به «تین» و «زیتون» سوگند یاد کرده است و مراد از این کلام، سوگند یادکردن به مناطق رویش و پرورش انجیر و زیتون بوده است» (طبری، ج ۳۰، ص ۱۵۴). [۵۵۲] برای تفسیر این سوره مراجعه کنید به: الدر المنثور، سیوطی، ج ۴، ص ۳۶۵؛ تفسیر کبیر فخر رازی، ج ۸، ص ۴۳۱. [۵۵۳] مقایسه کنید با سخن زمخشری (در کشاف، ج ۴، ص ۲۳): «میزانهای کسانی که میزانهایشان در روز قیامت سنگین گردید، به واسطهی پیروی آنان از حق و سنگینبودن میزانهای آنان در دنیا بود، زیرا سزاوار میزانی که جز حسنات در آن نگذارند آنست که سنگین باشد. میزانهای کسانی که میزانهایشان در روز قیامت سبک گردید، به واسطۀ پیروی آنان از باطل و سبکبودن میزانهای آنان در دنیا بود؛ زیرا سزاوار میزانی که جز سیئات در آن نگذارند آنست که سبک باشد»! [۵۵۴] در اینجا و نیز در فصل اسبابالنزول، میان آیۀ شریفه: ﴿لَا تُحَرِّكۡ بِهِۦ لِسَانَكَ لِتَعۡجَلَ بِهِۦٓ ١٦﴾ و آیۀ شریفه: ﴿كَلَّا بَلۡ تُحِبُّونَ ٱلۡعَاجِلَةَ ٢٠﴾ پیوند دادیم، تا جواب دندانشکن و کوبندهای باشد برای همۀ کسانی که (ناسنجیده) پنداشتهاند در مضامین این سوره گسستگی پیش آمده است. آری، خوانندۀ هوشمند این سوره برای دریافتن وجه تناسب میان این دو مقطع به هیچ چیز نیاز ندارد، جز یک احساس و ذوق لطیف، تا بتواند شیوههای عرب زبانان را در باب همبستگی دستگاه کلام و ارتباط روند سخن دریابد. اما مردی عجمی مانند لامنس، کجا میتواند فهم و درک خود را بر قلۀ چنین بیان بلندی برکشد؟! بنگرید به: [۵۵۵]در این ارتباط رجوع شود به تفسیر کبیر فخر رازی، ج ۸، ص ۲۵۹ به بعد. [۵۵۶] در ارتباط با تفسیر سورۀ قیامت، مراجعه کنید به: طبری، ج ۲۹، ص ۱۰۸و مقایسه کنید با: کشَّاف، ج ۴، ص ۱۶۳؛ نیز: نَسَفی، ج ۴، ص ۲۳۵. [۵۵۷] در تفسیر مطلع سوره و سوگندهای آن، مقایسه کنید بیان طبری (ج ۲۹، ص ۱۴۰) را با بیان فخر رازی (ج ۸، ص ۲۸۸) و بیان زمخشری (ج ۴، ص ۱۷۳). تفسیری که ما برگزیدیم به نظر زمخشری نزدیکتر است. یادآور میشویم که این گونه سوگند یادکردن، یک چارچوب ادبی زیباست که فصول مختلف بعضی از کتابهای دینی شرقی به آن آراسته است و به خصوص، در مطلع سخن، الهامبخش ترس و هراس از ناشناختهها (برای شنونده و خواننده) است، اما جمهور دانشمندان مسیحی، هر کتاب دینی شرقی را که یک یا چند فصل از آن با اینگونه سوگندهای ادبی الهامبخش آغاز شده باشد، به جعلیبودن و ساختگیبودن متهم میگردانند. چنانکه سرود (درود) Golgotta را جعلی و ساختگی عنوان کردهاند. در این سرود میخوانیم: «والملائكة المرسلات في السحب تترا، الماضيات إلى الشمس قدما» و نیز میخوانیم: «وأورشليم وجبل طابور وطور صهيون وذرى الزيتون» (بنگرید به ترجمۀ این سرود به زبان فرانسه، ضمن مجموعۀ: «الآثار الحبشية الموضوعة». Apocryphes etiopiens, Fasc. V, ۳۴, trad. Fr. R. Basset. شاید دانشمندان مسیحی حق داشته باشند این سرود و سوگندهایش را در ردیف مجعولاتی که به نظر آنان اصلی ندارند جای دهند؛ زیرا تأثیر قرآن در آنها سخن محتمل است، هرچند دلیل قاطع و مؤکدی بر این مطلب اقامه نشده است. [۵۵۸] الهامبخش این تصویر، در آیۀ شریفه: ﴿إِنَّهَا تَرۡمِي بِشَرَرٖ كَٱلۡقَصۡرِ ٣٢ كَأَنَّهُۥ جِمَٰلَتٞ صُفۡرٞ ٣٣﴾ اند که ما این تأویل را برای آنها از میان اقوال متعدد تفسیری دیگر برگزیدیم. نیز بنگرید به: کشاف، ج ۴، ص ۱۷۴. [۵۵۹] مراجعه کنید به تفسیر سورۀ مرسلات در: طبری، ج ۲۹، ص ۱۴۰؛ نَسَفی، ج ۴، ص ۲۴۱ و مقایسه کنید با: بیضاوی، ج ۲، ص ۳۷۷؛ زمخشری، ج ۴، ص ۱۷۳. [۵۶۰] کار مویر، خاورشناس، در ترجمۀ «البَلَد» در اینجا به «بیت الله الحرام» درست بوده است. بنگرید به: طبری، ج ۳۰، ص ۱۲۳؛ و مقایسه کنید با: Muir, trad., ۱۴ [۵۶۱] در اینجا یادآور میشویم که فراخوان آزادسازی بردگان از بردگی، در تاریخ اسلام، خیلی زود آغاز گردید، زمانی که هنوز مسلمانان در مکه در حَصر و استضعاف بسر میبردند. [۵۶۲] بنگرید به تفسیر سورۀ بلد در: طبری، ج ۳۰، ص ۱۲۳؛ و مقایسه کنید با: فخر رازی، ج ۸، ص ۴۰۳. [۵۶۳] بنگرید تفسیر سورۀ حجر را در: طبری، ۱۴، ص ۱؛ فخر رازی، ج ۵، ص ۲۵۳. [۵۶۴] در این سخن اشاره داریم به این آیۀ شریفه: ﴿رُّبَمَا يَوَدُّ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ لَوۡ كَانُواْ مُسۡلِمِينَ ٢ ذَرۡهُمۡ يَأۡكُلُواْ وَيَتَمَتَّعُواْ وَيُلۡهِهِمُ ٱلۡأَمَلُۖ فَسَوۡفَ يَعۡلَمُونَ ٣﴾. زیرا کلمات این دو آیه در بر دارندۀ اِنذار (کوبنده)اند و آکنده از ریشخند گزنده؛ هرچند مدلولات و مضامین در این باب صراحت نداشته باشند. مقایسه کنید با سخن زمخشری: «در این تعبیر اتمام حجت و مبالغه در اِنذار وجود دارد» (کشاف، ج ۲، ص ۳۱۰). [۵۶۵] زمانی که مشرکان از پیامبر اکرم ج خواستند که فرشتگان از آسمان بر آنان نازل شوند، قرآن درخواست آنان را با این آیۀ شریفه رد کرد: ﴿مَا نُنَزِّلُ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةَ إِلَّا بِٱلۡحَقِّ وَمَا كَانُوٓاْ إِذٗا مُّنظَرِينَ٨﴾ که فرشتگان نازل نمیشوند مگر به هنگام عذاب تکذیب کنندگان و همین که ملائکۀ عذاب فرود آیند، دیگر مهلت و فرصتی نخواهد بود. مقایسه کنید با: تفسیر طبری، ج ۱۴، ص ۶. [۵۶۶] از عبدالله بن مسعود روایت شده است که در معنای این آیۀ شریفه: ﴿وَأَرۡسَلۡنَا ٱلرِّيَٰحَ لَوَٰقِحَ﴾ گفته است: «باد فرستاده میشود؛ آب را از آسمان با خود برمیدارد، آنگاه به همراه ابرها به حرکت درمیآید؛ ابرها همانند گردۀ درختان که بر زمین میریزند، از آسمان ببارند». ابن عباس و ابراهیم نخعی و قتاده نیز چنین گفتهاند (تفسیر ابن کثیر، ج ۲، ص ۵۴۹. [۵۶۷] ابن عباس در معنای این آیۀ شریفه: ﴿وَأَرۡسَلۡنَا ٱلرِّيَٰحَ لَوَٰقِحَ﴾ گفته است: «منظور باد سَموم است که کشنده است». از ابن مسعود روایت کردهاند که: «این سَموم یک جزء از هفتاد جزء آن سموم است که جنیان از آن آفریده شدند». مراجعه کنید به: تفسیر ابن کثیر، ج ۲، ص ۵۵۰. [۵۶۸] مقایسه کنید با: تفسیر طبری، ج ۱۴، ص ۲۴. [۵۶۹] «اصحاب الحجر» همان قوم ثمودند. «حجر» همان جایی است که امروزه با نام «مدائن صالح» معروف است و بر سر راه حجاز و شام به وادی القری واقع شده است. نیز برای یک تحقیق نوین دربارۀ حجر و اصحاب حجر، بنگرید به: Schleifer, Encycl. De I’Islam, art. Hidjr, II, ۳۲۰ [۵۷۰] برای تأویل «السبع المثانی» بنگرید به: طبری، ج ۱۴، ص ۳۵- ۴۱ و مقایسه کنید با: ابن کثیر، ج ۲، ص ۵۵۷. ارجع – چنانکه طبری گفته است – آن است که سبع المثانی همان آیات فاتحة الکتاباند که هفت آیهاند و در هر رکعت از رکعات دوگانۀ نمازها تکرار میشوند. به همین جهت، بعضی از خاورشناسان کلمۀ «مشناة» در زبان عربی و «مشنا» در زبان عبری مقایسهای در کار آوردهاند؛ زیرا در هر دو کلمه معنای تکرار کردن (اعاده) هست بنگرید به: Encycl, de I’Islam, Wensinck, art. Mathani, III, ۴۶۴. [۵۷۱] بنابراین، فارق میان این مرحلۀ میانی با آن مرحلۀ ابتدائی، همان تفصیل یافتن برهانهاست. توحید، وحی، ساعت، بعث و جزاء، همه در اوائل نزول وحی مطرح شدند، اما بدون تفصیل؛ زیرا منظور تحریک انگیزههای دقت و تأمل و جلب توجه مخاطبان نسبت به عقیدۀ توحید بود. همین که مشرکان اطلاعات اولیهای از آن حقایق و عقاید دریافتند، قرآن با دلایل و براهین با آنان رویاروی گردید. [۵۷۲] چنانکه در سورۀ حجر دیدیم و این سوره نمونهای است از سورههای دیگر این مرحله که تقریباً از نظر طول سوره و طول آیات با آنها برابر است؛ هرچند ما به تحلیل و بررسی این سوره به عنوان مثال اکتفا کردیم. [۵۷۳] شاید طرفهترین مطلبی که بتوان در باب اسماء مطالعه کرد، نوشتۀ یک خاورشناس باشد. بنگرید به: Gaudefroy – Demombynes, Noms d’Allah, ۲۰. [۵۷۴] در جای دیگر، در همین فصل، از سورههای مرحله پایانی مکی، این سورهها را برشمردیم: صافات، زخرف، دخان، ذاریات، کهف، ابراهیم و سجده؛ علت آن که در اینجا به این سه سوره اکتفا کردهایم، این است که این سه سوره مورد اتفاق نظر مفسران و مورخاناند که به اواخر دوران نزول وحی در مکه مربوط میشوند. [۵۷۵] این نظر برگزیدۀ طبری است در تفسیر آیۀ شریفه: ﴿وَٱلصَّٰٓفَّٰتِ صَفّٗا ١﴾. بنگرید به: تفسیر طبری، ج ۲۳، ۲۲. [۵۷۶] «ذکر» در اینجا یک عنوان عمومی است و مرا از آن همۀ کتابهای آسمانی است که خدا را یادآور میشوند. بنابراین، همۀ وحیهای نازلشده از سوی خدا بر پیامبران او را در بر میگیرد و دلیلی نداریم که این عنوان را به قرآن تخصیص بدهیم؛ هرچند که در درجۀ اول، این عنوان قرآن را شامل میگردد؛ زیرا، از جمله نامهای قرآن «ذِکر» و «ذِکر حکیم» است. نیز مقایسه کنید با: تفسیر ابن کثیر، ج ۴، ص ۲. [۵۷۷] طبری در تفسیر خود (ج ۲۳، ص ۲۳) گفته است: «قوله تعالی: ﴿وَرَبُّ ٱلۡمَشَٰرِقِ﴾» میفرماید: تدبیر کنندۀ مشرقهای خورشید و مغربهای آن در زمستان و تابستان است و سرپرستی و اصلاح امور این طلوع و غروبها را نیز او بر عهده دارد. البته «مغارب» را رها کرد و ذکر نکرد، به دلیل آن که این عبارت خودبخود بر آن کلمه دلالت میکند. [۵۷۸] ابن کثیر در اینجا در تأویل آیۀ شریفه: ﴿فَٱسۡتَفۡتِهِمۡ أَهُمۡ أَشَدُّ خَلۡقًا أَم مَّنۡ خَلَقۡنَآۚ إِنَّا خَلَقۡنَٰهُم مِّن طِينٖ لَّازِبِۢ ١١﴾ گفته است: «خداوند متعال میفرماید: حال از این مُنکران رستاخیز سؤال کن: کدام خلقتشان استوارتر و نیرومندتر است؟ اینان یا آسمانها و زمین و ساکنان آنها که ملائکه، شیاطین و آفریدههای عظیم خداوندند؟ (تفسیر ابن کثیر، ج ۴، ص ۳). [۵۷۹] طبری در تأویل این آیۀ شریفه: ﴿لَا فِيهَا غَوۡلٞ وَلَا هُمۡ عَنۡهَا يُنزَفُونَ ٤٧﴾ گفته است: «نه در این شراب از غافلگیری و سختکشی خبری است، به گونهای که به خردهای آنان یورش بَرَد و خردهایشان را نابود گرداند. میفرماید: این شراب، خردهای نوشندگانش را نمیبرد، چونانکه شرابهای اهل دنیا، چون آن را بنوشند و در نوشیدن آن زیادهروی کنند. چنانکه شاعر گفته است:
و ما زالت الكاس تغتالنا
و تذهب بالأول الأول
عرب زبانان گویند: «ليس فيهما غيلةٌ» و «غائلةٌ» و «غَولٌ» که هرسه به یک معناست (تفسیر طبری، ج ۲۳، ص ۳۵). آنگاه بر دو قرائت «ينزِقون» و «ينزَقون» یادداشتی دارد و میگوید: «سخن صواب، در این باب،آن است که این دو قرائت هر دو مشهورند و صحیح المعنی و هر دو به یک معنایند. بنابراین، قاری قرآن هر یک از این دو قرائت را بخواند، درست است. توضیح این که بهشتیان، نه شرابشان تَه میکشد و نه نوشیدن آن مستشان میگرداند و نه خردهایشان را از آنان میستاند». [۵۸۰] ابن کثیر گفته است: «این که خداوند متعال شکوفههای درخت زقوم را به «کلۀ دیوان» تشبیه فرموده است، هرچند که نزد مخاطبان شناخته شده نبوده است، به خاطر آن است که در اذهان همگان جا افتاده است که دیوان و شیاطین زشت رویاند. بنگرید به: تفسیر طبری، ج ۴، ص ۱۰. [۵۸۱] مراجعه کنید به داستان یونس در تفسیر طبری ج ۲۳، ص ۶۳. [۵۸۲] مشهور نزد همگان و بیشتر مفسران آنست که وی اسماعیل بوده است. اما امام المفسرین طبری، نخست دلایل کسانی را که میگویند وی اسحاق بوده است، آورده است و سپس دلایل کسانی را که میگویند وی اسماعیل بوده است، آورده است و از نقطه نظر نخستین دفاع کرده و ترجیح داده است که قربانی، اسحاق بوده است. مراجعه کنید به دلایل وی در: تفسیر طبری، ج ۲۳، ص ۵۱- ۵۵. [۵۸۳] در آیۀ شریفه: ﴿فَٱسۡتَفۡتِهِمۡ أَلِرَبِّكَ ٱلۡبَنَاتُ وَلَهُمُ ٱلۡبَنُونَ ١٤٩﴾ و آیات پس از آن (سورۀ صافات). [۵۸۴] از شگفتیهای کار قرآن اینکه، در مواضع مختلف، ملائکه را با اوصافی که برای جمع مؤنث سالم آورده میشوند، موصوف گردانیده است؛ چنانکه در مطلع همین سوره دیدیم: ﴿وَٱلصَّٰٓفَّٰتِ صَفّٗا﴾ و نیز در مطلع سورۀ مُرسلات، مفسران این نشانههای تأنیث را به این ترتیب توجیه کردهاند که مراد «طائفه»های فرشتگان است که این اوصاف را دارایند. توجیهشان نیز دور از قاعده نیست؛ زیرا اینگونه موارد نمونههای فراوان در زبان عربی دارند؛ اما به نظر میسد – و البته خدا داناتر است – که قرآن، رمز و رازی را فراتر از آنچه این مفسران یادآور شدهاند، نشانه گرفته است: قرآن از بابت ساقط گردانیدن و از اعتبار انداختن آن افسانۀ عربی مبنی بر مؤنثبودن فرشتگان، اطمینان حاصل کرده است. بنابراین، دیگر باکی ندارد از این که ملائکه را از جهت لفظی، مؤنث یا مذکر بخواند، در حالی که بر پایه و مایۀ آن طرز تفکر راجع به فرشتگان، سخت تاخته و آن را از اساس ویران ساخته است. (از سوی دیگر) نمیتوانیم با قاطعیت بگوییم که قرآن، زمانی که مؤنث شناختن فرشتگان را باطل دانست، برای آنان وصف مذکر بودن را تثبیت فرمود! زیرا ملائکه از عالَم غیباند و ما از عالم غیب به طور قطع و یقین، هیچ نمیدانیم، مگر آنچه با صراحت در کتاب خدا یا بیان معصوم آمده باشد. خدا و رسول نیز هیچگاه ما را مکلف نگردانیدهاند جنسیت فرشتگان را بازشناسیم که آیا مؤنثاند یا مذکر؟ بلکه آنان را با برخی وظایفشان که در مقام فرمانبرداری از خداوند دارند، گاه در پیشگاه خداوند در مطلع این سوره به صورت جمع مؤنث سالم: ﴿وَٱلصَّٰٓفَّٰتِ صَفّٗا ١﴾ تعبیر کرده است و گاه در اواخر همین سوره از زبان حال فرشتگان به صورت جمع مذکر سالم: ﴿وَإِنَّا لَنَحۡنُ ٱلصَّآفُّونَ ١٦٥﴾. البته، به طور کلی، مذکر گرفتن فرشتگان بر سبک بیان قرآن غالب است. از جمله در جاهای دیگر خداوند متعال میفرماید: ﴿قَالُوٓاْ أَتَجۡعَلُ فِيهَا مَن يُفۡسِدُ فِيهَا وَيَسۡفِكُ ٱلدِّمَآءَ﴾ [البقرة: ۳۰]. ﴿فَسَجَدَ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ كُلُّهُمۡ أَجۡمَعُونَ ٧٣﴾ [ص: ۷۳]. [۵۸۵] علاوه بر تأویلاتی که در پاورقیهای این فصل از تفسیر طبری و تفسیر ابن کثیر یادآور شدیم، برای تفسیر سورۀ صافات، مراجعه کنید به: فخر رازی، ج ۷، ص ۱۱۸؛ بیضاوی، ج ۲، ص ۱۶۷؛ نَسَفی، ج ۴، ص ۱۳. [۵۸۶] ابن اسحاق گفته است: آن کسان که گفتند: «خداوند فرزند گرفته است» عرب بودند که گفتند: ما ملائکه را میپرستیم که آنان دختران خدایند. بنگرید به: تفسیر ابن کثیر، ج ۳، ص ۷۱. [۵۸۷] در آیۀ شریفه: ﴿قُلۡ إِنَّمَآ أَنَا۠ بَشَرٞ مِّثۡلُكُمۡ يُوحَىٰٓ إِلَيَّ أَنَّمَآ إِلَٰهُكُمۡ إِلَٰهٞ وَٰحِدٞ﴾. طبری بر مضمون این آیه حاشیه میزند و میگوید: «خداوند – تعالی ذکره – میفرماید: به این مشرکان بگو ای محمد! من خود بشری هستم همانند شما از فرزندان آدم، دانشی جز آنچه خدا به من آموخته است ندارم و خدا به من وحی میرساند که معبود شما که شما باید او را بپرستید و هیچ چیز و هیچ کس را شریک او نگردانید، معبودی است یگانه که نه دومی دارد و نه شریک» (طبری، ج۱۶، ص ۳۱). [۵۸۸] داستان اصحاب کهف جهانی است. مسیحیان این داستان را از طریق افسانههای طلائی خودشان (Legende doree) میشناسند و این افسانه از سوی آنان تا کرانههای سرزمین مغول رواج یافته است. در روایت مسیحی این داستان که در سدۀ پنجم میلادی به زبان سریانی نوشته شده است، شمار آن جوانان را ۷ تن و مدت خوابیدن آنان را در غار، تنها دو قرن قلمداد میکند، زیرا خواب عجیب آنان در عهد امپراطور دقیانوس آغاز گردید و آنگاه در عهد تئودوسیوس پس از ۱۹۶ سال بیدار شدند. بنگرید به: Massignon, Recherche sur la valeur eschatologique des sept Dormants, dan Actes XXe Congres des Orientalistes, ۳۰۲. [۵۸۹] مقایسه کنید با: تفسیر طبری، ج ۱۵، ص ۱۳۹. [۵۹۰] مقایسه کنید با: تفسیر ابن کثیر، ج ۴، ص ۷۶- ۷۷. [۵۹۱] مقایسه کنید با: کشاف، ج ۲، ص ۳۸۴. [۵۹۲] اهل تأویل (مفسران) در باب مراد از «رقیم» اختلاف کردهاند. بعضی گفتهاند نام قریهای یا سرزمینی است؛ بعضی دیگر گفتهاند: «رقیم» نام کوه اصحاب کهف است. دیگران گفتهاند: «رقیم» لوحی از سنگ بوده است که سرگذشت اصحاب کهف را بر آن نوشته و بر سر درِ غار آنان نهاده بودند. امام المفسرین طبری تصریح کرده است به این که این نظر اخیر، از همۀ دیگر اقوال به صواب نزدیکتر است (تفسیر طبری، ج ۱۵، ص ۱۳۲). [۵۹۳] این است آنچه اهل تأویل دریافتهاند. برای روایات تفسیری منقول از آنان، در این ارتباط بنگرید به: طبری، ج ۱۵، ص ۱۳۰. [۵۹۴] طبری در تأویل آیۀ شریفه: ﴿فَلَا تُمَارِ فِيهِمۡ إِلَّا مِرَآءٗ ظَٰهِرٗا وَلَا تَسۡتَفۡتِ فِيهِم مِّنۡهُمۡ أَحَدٗا ٢٢﴾ گفته است: «خداوند – عزَّ ذکرُه – به پیامبرش محمد ج میفرماید: حال، تو ای محمد، لا تمار! میفرماید: با اهل کتاب دربارۀ ایشان یعنی شمار اصحاب کهف، مجادله مکن و کلمۀ «عدة» را پیش از ضمیر «هم» حذف کرده است به خاطر آن که یادِ خودِ آنان را کافی میدانسته است؛ زیرا شنوندگان مراد گوینده را میدانستهاند» (طبری، ج ۱۵، ص ۱۵۰). [۵۹۵] مقایسه کنید با: تفسیر ابن کثیر، ج ۳، ص ۷۹. [۵۹۶] قرآن در جهت تعیین منطقهای که واقع در مجمع البحرین بوده است، ساکت است. ما نیز نیازی نمیبینیم که در این باب کاوش کنیم. جز اینکه در پرتو اطلاعات تاریخی، نتیجهگیری میکنیم که منظور از «مجمع البحرین» موضع به همپیوستن دو کانال عقبه و سوئز با دریای سرخ است. مراجعه به تفاسیر نیز در مواردی مانند این مسائل دلیلی ندارد. زیرا بیشتر نظرات در این ارتباط «رجم به غیب» (تیر به تاریکی) است، به گونهای که حتی خود تفسیر طبری را نیز نمیتوان استثنا کرد. به عنوان مثال، بنگرید به: طبری، ج ۱۵، ص ۱۷۶. [۵۹۷] مقایسه کنید با: کشاف، ج ۲، ص ۳۹۶. [۵۹۸] ابن کثیر در تفسیر خود (ج ۳، ص ۹۸) برای این آیۀ شریفه که نقل قول خداوند متعال از حضرت موسی÷ است: ﴿قَالَ لَوۡ شِئۡتَ لَتَّخَذۡتَ عَلَيۡهِ أَجۡرٗا ٧٧﴾ یعنی: به خاطر آنکه ایشان ما را مهمان نکردند، شما نیز سزاوار بود که برای آنان رایگان کار نکی! [۵۹۹] بنگرید به: احکام اهلِ الذمة، ابن قیّم، با تحقیق: مؤلف، ص ۵۳۱؛ نیز مقایسه کنید با: شفاء الغلیل، از همین مؤلف، ص ۲۸۴. [۶۰۰] اما مفسرین ساکت نماندهاند و او را خضر نامیدهاند و این نامگذاری را براساس روایاتی انجام دادهاند که مردم نسل به نسل آنها را برای یکدیگر نقل کردهاند و ماجراهای داستان را بزرگ کردهاند. و نیسنک، خاورشناس، طُرفه تحقیقی در پیرامون بزرگگردانیدن داستان خضر در فرهنگ عامه دارد: Wensinck, Encycl. De I’Islam, II, ۹۱۲. [۶۰۱] این تفسیر در صورتیکه این کلمه را «حمئة» با همزه – بخوانند درست است. اما بعضی از قراء بزرگ چنین توجیه کردهاند که: «میتواند چنین بوده باشد که خورشید در یک چشمۀ داغ، دارای لجن و گِل و لای غروب کرده باشد. در این صورت، آن قاری که «فی عین حامیه» خوانده است، آن چشمه را با وضعی که دارد و عبارت از آن است که دارای لجن و گِل و لای است وصف کرده است». آنگاه طبری اخباری را که مشتمل بر هردو قرائتاند، نقل و بررسی میکند (تفسیر طبری، ج ۱۶، ص ۱۰). [۶۰۲] به همین جهت، نیازی نمیبینیم که برای مشخصگردانیدن مراد از این کلمات به کتابهای تفسیری مراجعه کنیم. [۶۰۳] با وجود این، برخی از مفسران جاهل، داستان این ذوالقرنین متدین و با ایمان را با سرگذشت اسکندر مقدونی که به بتپرستی شهرۀ آفاق است، خلط کردهاند و این مطلب بهانۀ خوبی برای یادداشت نگاری برخی خاورشناسان به دست داده است. به عنوان مثال، بنگرید به: Decourdemanche ,, J.A,, La legend d’Alexandre chez les Musulmans, dans la Revue de I’Historire des Religions, VI, ۱۸۸۲, ۹۸. [۶۰۴] نیز، مقایسه کنید با: تفسیر ابن کثیر، ج ۳، ص ۷۱. [۶۰۵] این مطلب را با رساترین تصویر، آیات مربوط به آن دو مرد و آن دو باغستان به تصویر کشیدهاند. مرد فقیر با ایمان به آن مرد مغرور که صاحب دو باغستان است؛ میگوید: «اگر اینک میبینی که من دارایی و فرزندانم از تو کمتر است؛ امید است که پروردگار من بهتر از باغستان تو را به من بدهد و باغستان تو را، صاعقهای آسمانی فرو فرستد و باغستان تو با خاک و خاکستر یکسان گردد». در پایان کار نیز آن باغستان پر بار و پوشیده از درختان خرما و زراعت در هم خرد گردید و از پای بست ویران گردید. بنگرید به: کشاف، ج ۲، ص ۳۸۹. [۶۰۶] چنانکه در ضرب المثل قرآنی برای زندگی دنیا، در این آیۀ شریفه: ﴿وَٱضۡرِبۡ لَهُم مَّثَلَ ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا كَمَآءٍ أَنزَلۡنَٰهُ مِنَ ٱلسَّمَآءِ فَٱخۡتَلَطَ بِهِۦ نَبَاتُ ٱلۡأَرۡضِ...﴾ [الکهف: ۴۵- ۴۶] به تفسیر این آیات در کشاف (ج ۲، ص ۳۸۹) مراجعه کنید. [۶۰۷] روشنترین مثال برای این مطلب در این سوره، این آیۀ شریفه است: ﴿وَٱصۡبِرۡ نَفۡسَكَ مَعَ ٱلَّذِينَ يَدۡعُونَ رَبَّهُم بِٱلۡغَدَوٰةِ وَٱلۡعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجۡهَهُۥ...﴾ در این خطاب ربانی فرمان رسیده است که پیامبر اکرم ج با اهل ذکر نشست و برخاست داشته باشد و به آنان تعلیمات نیکو دهد که دعوت حق تنها بر دوش امثال این انسانها برقرار میماند، چه بینوا باشند و چه دارا، چه ناتوان باشند و چه توانا، مقایسه کنید با: تفسیر ابن کثیر، ج ۳، ص ۸۰. [۶۰۸] در تأویل این آیات شریفه: ﴿قُلۡ هَلۡ نُنَبِّئُكُم بِٱلۡأَخۡسَرِينَ أَعۡمَٰلًا ١٠٣ ٱلَّذِينَ ضَلَّ سَعۡيُهُمۡ فِي ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا وَهُمۡ يَحۡسَبُونَ أَنَّهُمۡ يُحۡسِنُونَ صُنۡعًا ١٠٤﴾ طبری (ج ۱۶، ص ۲۸) میگوید: «خداوند متعال با این کلام خود منظور داشته است انجامدهندۀ هر کاری را که خود را در آن کار درستگار بپندارد و گمان کند که با انجامدادن آن کار طاعت خدا کرده و خدا را از خویش راضی کرده است، اما (در واقع) با انجامدادن آن کار خدا را به خشم آورده باشد و با آن عمل از جادۀ اهل ایمان منحرف شده باشد». [۶۰۹] مسائل با عظمت این سوره را در تفسیر کبیر فخر رازی (ج ۵، ص ۲۱۳) بنگرید. [۶۱۰] در این آیات شریفه ﴿وَلَقَدۡ أَرۡسَلۡنَا مُوسَىٰ بَِٔايَٰتِنَآ أَنۡ أَخۡرِجۡ قَوۡمَكَ مِنَ ٱلظُّلُمَٰتِ إِلَى ٱلنُّورِ وَذَكِّرۡهُم بِأَيَّىٰمِ ٱللَّهِۚ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَأٓيَٰتٖ لِّكُلِّ صَبَّارٖ شَكُورٖ ٥﴾ نیز برای مراد خداوند متعال از عبارت ﴿وَذَكِّرۡهُم بِأَيَّىٰمِ ٱللَّهِۚ﴾ بنگرید به: طبری، ج ۱۳، ص ۱۲۲. [۶۱۱] مقایسه کنید با سخن زمخشری در تأویل این آیۀ شریفه که میگوید: ﴿إِن نَّحۡنُ إِلَّا بَشَرٞ مِّثۡلُكُمۡ﴾ نوعی تسلیم در برابر سخن آنان است که میگفتند پیامبران همانند آنان بشرند. منظور پیامبران از این سخن آن است که تنها از جهت بشربودن همانند آناناند؛ اما از این فراتر، دیگر همانند آنان نبودهاند. در عین حال اینکه امتیازات خودشان را یاد نکردهاند، از روی تواضع بوده است. تنها اکتفا کردند به این سخن که ﴿وَلَٰكِنَّ ٱللَّهَ يَمُنُّ عَلَىٰ مَن يَشَآءُ مِنۡ عِبَادِهِۦ﴾ و منظورشان اشاره به مقام نبوت بود، زیرا معلوم بود که خداوند متعال آنان را به این کرامت اختصاص نداده است مگر به خاطر آنکه اهلیت و سزاواریِ این اختصاص را داشتهاند و خصوصیتهایی را دارا بودهاند که مخصوص آنان بوده و همنوعان و هم روزگارانشان فاقد آنها بودهاند». (کشاف، ج ۲، ص ۲۹۶). [۶۱۲] مقایسه کنید با: تفسیر ابن کثیر، ج ۲، ص ۵۴۰. [۶۱۳] مقایسه کنید با: کشاف، ج ۲، ص ۳۰۳. [۶۱۴] نیز بیفزایید به مآخذی که ما از کتب تفسیری برای تأویل سورۀ ابراهیم به آنها ارجاع دادیم: تفسیر بیضاوی، ص ۴۸۵، نَسَفی، ج ۲، ص ۱۹۵. [۶۱۵] همین مسئله ما را وادار میکند که برای طرح و بررسی مطالبی که بر آنها عنوان «علم ناسخ و منسوخ» مینهیم، فصل جداگانهای بگشاییم. از لابلای مباحث آن علم دریافت و بازشناسی این نمودارهایی که پیوسته در ارتباط با برخی مقاطع قرآنی و احکامی که بر آنها مشتملاند، هر بار شکل جدیدی به خود میگیرند، امکان پذیر میگردد. [۶۱۶] مقایسه کنید با: تفسیر کبیر فخر رازی، ج ۴، ص ۳۴۶. [۶۱۷] برای تفسیر این سوره مراجعه کنید به: طبری، ج ۹، ص ۱۱۴؛ نَسَفی، ج ۲، ص ۷۱؛ بیضاوی، ص ۲۵۷.