مباحثی در علوم قرآن

فهرست کتاب

فصل دوم: پدیدۀ وحی

فصل دوم: پدیدۀ وحی

محمد ج، خاتم پیامبران با دیگر فرستادگان خداوند فرقی نداشت و نخستین پیامبری هم نبود که به نام «وحی» مردم را مخاطب قرار می‌داد و با زبان آسمان با آنان سخن می‌گفت. از زمان نوح÷ تا آن زمان، پیوسته انسان‌های پاک و برگزیدۀ خداوند در جوامع بشری می‌درخشیدن و نه به دلخواه خودشان بلکه از جانب خداوند سخن می‌گفتند. وحیی که مدد غیبی خداوند نسبت به پیامبران گذشته بود، با وحیی که خداوند بر پیغمبر اسلام ج می‌فرستاد هیچ تفاوتی نداشت. پدیدۀ وحی در رابطه با همۀ پیامبران الهی یکسان بود، به این علت که مصدر وحی یکی است و هدف وحی نیز یکی است. [۲۳] خداوند در آیۀ ۱۶۳ و ۱۶۴ سورۀ النساء می‌فرماید:

﴿۞إِنَّآ أَوۡحَيۡنَآ إِلَيۡكَ كَمَآ أَوۡحَيۡنَآ إِلَىٰ نُوحٖ وَٱلنَّبِيِّ‍ۧنَ مِنۢ بَعۡدِهِۦۚ وَأَوۡحَيۡنَآ إِلَىٰٓ إِبۡرَٰهِيمَ وَإِسۡمَٰعِيلَ وَإِسۡحَٰقَ وَيَعۡقُوبَ وَٱلۡأَسۡبَاطِ وَعِيسَىٰ وَأَيُّوبَ وَيُونُسَ وَهَٰرُونَ وَسُلَيۡمَٰنَۚ وَءَاتَيۡنَا دَاوُۥدَ زَبُورٗا ١٦٣ وَرُسُلٗا قَدۡ قَصَصۡنَٰهُمۡ عَلَيۡكَ مِن قَبۡلُ وَرُسُلٗا لَّمۡ نَقۡصُصۡهُمۡ عَلَيۡكَۚ وَكَلَّمَ ٱللَّهُ مُوسَىٰ تَكۡلِيمٗا ١٦٤. [۲۴] «همانا ما به تو وحی فرستادیم( ) همان گونه که به نوح و پیامبران بعد از او وحی فرستادیم و (نیز) به ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط (= نوادگان دوازده گانه) و عیسی و ایوب و یونس و هارون و سلیمان وحی فرستادیم و به داود زبور دادیم. و پیامبرانی (مبعوث کردیم) که سر گذشت آن‌ها را پیش از این برای تو بیان کرده‌ایم، و پیامبرانی که سر گذشت آن‌ها را بیان نکردیم، و الله (بدون و اسطه) با موسی سخن گفت».

ناگفته پیداست که علت آن که در این آیه نام این پیامبران را به خصوص می‌آورد، این است که اینان مشهورترین پیامبران بنی اسرائیل بوده‌اند و سرگذشت زندگی آنان در میان اهل کتاب که در همسایگی رسول خدا ج در حجاز و اطراف حجاز می‌زیسته‌اند، شهرت داشته است. [۲۵]

به همین جهت قرآن اصرار دارد که بر آنچه به قلب محمد ج می‌رسیده است نام «وحی» بگذارد، تا این تشابه اسمی بتواند راهنمای همانند بودن واقعیت وحی و دعوت محمد ج با وحیی که به دیگر پیامبران می‌رسیده است باشد. قرآن می‌گوید:

﴿وَٱلنَّجۡمِ إِذَا هَوَىٰ ١ مَا ضَلَّ صَاحِبُكُمۡ وَمَا غَوَىٰ ٢ وَمَا يَنطِقُ عَنِ ٱلۡهَوَىٰٓ ٣ إِنۡ هُوَ إِلَّا وَحۡيٌ يُوحَىٰ ٤ [النجم: ۱- ۴] «سوگند به ستاره چون فرود افتد، (که) یار شما (= محمد ج) گمراه نشده و راه را گم نکرده است، و از روی هوای نفس سخن نمی‌گوید. این نیست جز آنچه به او وحی می‌شود (و بجز وحی چیزی نمی‌گوید)».

﴿وَإِذَا تُتْلَىٰ عَلَيْهِمْ آيَاتُنَا بَيِّنَاتٍ قَالَ الَّذِينَ لَا يَرْجُونَ لِقَاءَنَا ائْتِ بِقُرْآنٍ غَيْرِ هَٰذَا أَوْ بَدِّلْهُ قُلْ مَا يَكُونُ لِي أَنْ أُبَدِّلَهُ مِن تِلْقَاءِ نَفْسِي إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا يُوحَىٰ إِلَيَّ إِنِّي أَخَافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّي عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ١٥ [یونس: ۱۵].

﴿وَإِذَا لَمْ تَأْتِهِم بِآيَةٍ قَالُوا لَوْلَا اجْتَبَيْتَهَا قُلْ إِنَّمَا أَتَّبِعُ مَا يُوحَىٰ إِلَيَّ مِن رَّبِّي [الأعراف:۲۰۳] «و چون آیه (و معجزه‌ای که آن‌ها می‌خواهند) برای آنان نیاوری، گویند: «چرا خودت آن را بر نگزیدی؟!». بگو: «من فقط از چیزی پیروی می‌کنم که از پروردگارم به من وحی می‌شود...».

قرآن شگفت‌دانستن و عجیب‌دیدن پدیدۀ وحی را خلاف داوری عقل سلیم می‌داندو در آیۀ ۲ سورۀ یونس می‌فرماید:

﴿أَكَانَ لِلنَّاسِ عَجَبًا أَنۡ أَوۡحَيۡنَآ إِلَىٰ رَجُلٖ مِّنۡهُمۡ أَنۡ أَنذِرِ ٱلنَّاسَ وَبَشِّرِ ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَنَّ لَهُمۡ قَدَمَ صِدۡقٍ عِندَ رَبِّهِمۡۗ قَالَ ٱلۡكَٰفِرُونَ إِنَّ هَٰذَا لَسَٰحِرٞ مُّبِينٌ ٢ [۲۶] «آیا برای مردم موجب شگفتی است که به مردی از خودشان وحی کرده‌ایم که: «مردم را بترسان و کسانی‌که ایمان آورده‌اند بشارت ده که برای آن‌ها سابقه‌ی نیکو (و پاداشی حتمی) نزد پروردگار‌شان است». کافران گفتند: «این (مرد) جادوگرآشکاری است».

کدام منطق است که بگوید: اشتراک افراد بشر با یکدیگر در خصیصۀ «بشربودن» مانع از آنست که خداوند یکی از افراد بشر را بنا به اراده و مشیت خویش از علم و حکمت و ایمان برخوردار گرداند؟ در این صورت آیا منطقی است که عده‌ای بیایند چنین انسانی را اعجوبه بنامند، این چنین پدیده‌ای را عجیب و غریب بدانند و از روی طنز کار او را به سحر و جادو تشبیه کنند؟ و او را جادوگر بزرگ (لساحر مبین) لقب دهند؟!

به این ترتیب وقتی پدیدۀ وحی آنچنان باشد که جا نداشته باشد کسی آن را عجیب و غریب بشمارد، ناگزیر باید شناسایی پدیدۀ وحی ساده و آسان باشد و به هیچ وجه پیچیدگی و ابهامی نداشته باشد. بنابراین، باید ببینیم نقطه نظر اسلام در مقام معرفی پدیدۀ وحی چیست؟ و همانندی وحیی که به حضرت محمد رسیده است، با وحیی که به دیگر پیامبران می‌رسیده است تا چه اندازه است؟

در متون اسلامی که این نوع پیام نهانی و سریع «وحی» نامیده شده است، این کلمه در مفهومی بدور از معنای لغوی و اصلی «وحی» و «ایجاء» به کار گرفته نشده است. در قرآن گاهی «وحی» به معنای نوعی الهام فطری و مدد غیبی به «اندیشۀ» انسان آمده است:

﴿وَأَوۡحَيۡنَآ إِلَىٰٓ أُمِّ مُوسَىٰٓ أَنۡ أَرۡضِعِيهِ [القصص: ۷] «و به مادر موسی الهام کردیم که: «او را شیر بده...».

﴿وَإِذْ أَوْحَيْتُ إِلَى الْحَوَارِيِّينَ أَنْ آمِنُوا بِي وَبِرَسُولِي [المائدة: ۱۱۱] «و (به یادآور) زمانی را که به حواریون وحی فرستادم که: «به من و فرستاده من، ایمان بیاورید».

(بنا به آیۀ اول به مادر حضرت موسی وحی رسیده است و بنا به آیۀ دوم به حواریان حضرت عیسی وحی شده است). گاهی نیز به معنای «الهام غریزی» به حیوانات آمده است:

﴿وَأَوْحَىٰ رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِي مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتًا وَمِنَ الشَّجَرِ وَمِمَّا يَعْرِشُونَ٦٨ [النحل: ۶۸] «و پروردگار تو به زنبور عسل الهام کرد که: «از کوه‌ها و درختان و داربست‌هایی که (مردم) می‌سازند، خانه‌هایی برگزین».

(وحی خداوند به زنبور عسل نمی‌تواند به جز آن نظام غریزی حاکم بر زندگی و رفتار زنبور عسل معنا و مفهومی داشته باشد). [۲۷] گاهی به معنای «اشارۀ سریع» یا «حرکات رمزی» با چشم و ابرو و تغییر دادن خطوط چهره، آمده است. خداوند در داستان حضرت زکریا، آیۀ ۱۱ سورۀ مریم می‌فرماید:

﴿فَخَرَجَ عَلَىٰ قَوۡمِهِۦ مِنَ ٱلۡمِحۡرَابِ فَأَوۡحَىٰٓ إِلَيۡهِمۡ أَن سَبِّحُواْ بُكۡرَةٗ وَعَشِيّٗا ١١ «پس (او) از محراب (= جایگاه عبادتش) بر قومش بیرون آمد، آنگاه به آن‌ها اشاره کرد که: صبح و شام (الله را) تسبیح گویید».

آنچه در تفسیر این آیه مشهور است این است که حضرت زکریا در این مورد، فقط یک اشارۀ رمزی کرده است و سخنی بر زبان جاری نگردانیده است.

شاعر نیز در این شعر «وحی» را به معنای «اشارۀ رمزی» با دست و دیگر اعضای بدن به کار برده است:

نظرتُ إليها نظرةً فتحيَّرَت
دقائقُ فكري في بديعِ صفاتها
فأوحى إليها الطرفُ أني أُحبها
فأثرَ ذاكَ الوحيِ في وجناتِها

«نگاهی به سراپای اندامش افکندم، تار و پود اندیشه‌ام در گیر و دار نگریستن به زیبایی و ظرافت او درهم ریخت».

«آنگاه مژگان چشمانم به او وحی فرستاد که دوستش دارم؛ و شگفت این که آثار این وحی را بی‌درنگ در آیینۀ چهره‌اش نگریستم»!

قرآن «وحی» را به معنای «وسوسۀ شیطان» و آرایش اندیشه‌های بد در ذهن انسان نیز به کار برده است:

﴿وَكَذَٰلِكَ جَعَلۡنَا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوّٗا شَيَٰطِينَ ٱلۡإِنسِ وَٱلۡجِنِّ يُوحِي بَعۡضُهُمۡ إِلَىٰ بَعۡضٖ زُخۡرُفَ ٱلۡقَوۡلِ غُرُورٗاۚ [الأنعام: ۱۱۲] «‌و این چنین برای هر پیامبری، دشمنی از شیاطین انس و جن قرار دادیم، که سخنان فریبنده و بی‌اساس (برای اغفال مردم) به یکدیگر القاء می‌کردند...».

﴿وَإِنَّ ٱلشَّيَٰطِينَ لَيُوحُونَ إِلَىٰٓ أَوۡلِيَآئِهِمۡ لِيُجَٰدِلُوكُمۡ [الأنعام: ۱۲۱] «به راستی شیاطین به دوستان خود (شبه‌های) القا می‌کنند، تا با شما مجادله کنند».

فرمان فوری خداوند را به ملائکه نیز «وحی» نامیده است:

﴿إِذۡ يُوحِي رَبُّكَ إِلَى ٱلۡمَلَٰٓئِكَةِ أَنِّي مَعَكُمۡ فَثَبِّتُواْ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْۚ [الأنفال: ۱۲] «(و به یاد آور) هنگامی‌که پروردگارت به فرشتگان وحی کرد: «من با شما هستم، پس کسانی را که ایمان آورده‌اند؛ ثابت قدم دارید».

در جاهای دیگر قرآن نیز که «وحی» تعبیری است از این که خداوند فرشتۀ وحی را وا می‌دارد که آیات کتابش را به پیغمبر برساند، با کاربرد دیگر «وحی» که عبارتست از وحی مستقیم خداوند به پیغمبر ج کاملاً ارتباط دارد. تفاوتی که میان مصادیق وحی در این دو مورد وجود دارد، بیش از این نیست که همان وظیفه‌ای را که فرشتۀ وحی به عنوان یک ناقل امین و یک واسطۀ درستکار انجام می‌دهد، پیامبر همان وظیفه را با دریافت و حفظ و تبلیغ وحی انجام می‌دهد. از جمله آیاتی که ارتباط و همانندی این دو نوع وحی را می‌رسانند، این آیه است:

﴿فَأَوۡحَىٰٓ إِلَىٰ عَبۡدِهِۦ مَآ أَوۡحَىٰ ١٠ [النجم: ۱۰] «آنگاه (الله) آنچه را باید وحی می‌کرد، به بنده‌اش وحی نمود».

مفاد آیه این است که خداوند به بنده‌اش توسط جبرئیل، فرشتۀ امین وحی، همان چیزی را وحی کرد که جبرئیل به محمد، خاتم پیغمبران وحی فرستاد. بنابراین، مفهوم«وحی» در هر دو مورد در این آیه همان مفهوم «تنزیل» است که صریحاً در آیۀ دیگری آمده است:

﴿وَإِنَّهُۥ لَتَنزِيلُ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ١٩٢ نَزَلَ بِهِ ٱلرُّوحُ ٱلۡأَمِينُ ١٩٣ عَلَىٰ قَلۡبِكَ لِتَكُونَ مِنَ ٱلۡمُنذِرِينَ ١٩٤ [الشعراء: ۱۹۲- ۱۹۴] [۲۸] «و همانا این (قرآن) نازل شده (از جانب) پروردگار جهانیان است. روح الامین (= جبرئیل) آن را فرود آورده است. بر قلب تو، تا از هشدار دهندگان باشی».

چنانکه پیش از این نیز اشاره کردیم، قرآن با آن که وقتی خواسته است رسانۀ نهانی و سریع خداوند را که پیام او را به پیامبرانش می‌رساند «وحی» بنامد، معنای لغوی و اصلی «وحی» و «ایجاء» را از نظر دور داشته است و به همین جهت مفهوم «وحی» را که رابطۀ غیبی و پنهان خداوند با برگزیدگانش است، منحصر در فرو فرستادن کتاب‌های آسمانی به وسیلۀ «فرشتۀ وحی» ندانسته است و در آیۀ آخر سورۀ شوری به سه نوع وحی اشاره می‌کند:

۱- افکندن مفاهیم وحی در ذهن پیغمبر و یا دمیدن آن مفاهیم در قلب او.

۲- سخن‌گفتن با پیامبر از پشت پرده‌ای، چنانکه خداوند حضرت موسی را از پس آن درخت ندا درمی‌داد و آن حضرت ندای خداوند را می‌شنید.

۳- همان وحیی که وقتی به طور مطلق «وحی» گفته می‌شود، ذهن انسان‌هایی که با ادیان آسمانی سر و کار دارند، متوجه آن می‌شود و عبارتست از این که فرشتۀ وحی از جانب خداوند بر پیغمبر نازل بشود و پیام خداوند را به او برساند؛ خواه فرشتۀ وحی به صورت مردی نزد پیغمبر آمده باشد یا با چهرۀ اصلی خودش.

متن آیه این است:

﴿وَمَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْيًا أَوْ مِن وَرَاءِ حِجَابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولًا فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ مَا يَشَاءُ إِنَّهُ عَلِيٌّ حَكِيمٌ٥١ [الشوری: ۵۱] «و برای هیچ بشری (ممکن) نیست که الله با او سخن بگوید، مگر با وحی یا از پس پرده یا رسولی بفرستد که به فرمان او (= الله) آنچه را بخواهد (به او) وحی کند، بی‌گمان او بلند مرتبه حکیم است».

با این اوصاف از دیدگاه قرآن این نوع پیام‌رسانی سریع و نهانی که «وحی» نام دارد، دارای نمودهای ویژه‌ای است که با کلمات دیگری که به نحوی پیام‌رسانی سریع و نهانی را می‌رسانند و از دیرباز به کار می‌رفته‌اند یا به تازگی رایج شده‌اند، تفاوت دارد. بنابراین، برای ما که با این اندیشۀ قرآنی در رابطه با «وحی» که بر یکسانی و یگانگی مفهوم وحی در رابطه با پیامبران تاکید می‌کند، آشنا شده‌ایم، جای بسی تأسف است که در قاموس کتاب مقدس، [۲۹] با تعریف و تفسیری از «وحی» مواجه شویم که با تفسیر جامع، یگانه و یکسان وحی تفاوت‌های عمده داشته باشد. در قاموس، «وحی» را اینطور تعریف می‌کند: «وحی عبارتست از حلول‌کردن روح خداوند در روح نویسندگانی که از خداوند الهام می‌گیرند، به منظور باخبر ساختنشان از حقایق روحانی و خبرهای غیبی، بدون آن که این نویسندگان در اثر رسیدن وحی به آنان هیچ یک از ویژگی‌های شخصیت خودشان را از دست بدهند و با آنکه به آنان از جانب خداوند وحی می‌رسد، هر کدام در تألیف و بیان مطالب کتاب مقدس، اسلوب و شیوۀ خاص خودشان را دارند»!

در این رابطه تأسف ما فقط به خاطر اختلاف نقطه نظر نیست. بلکه از این بابت است که وحی- با تعریفی که از آن در قاموس آمده است- بیش از اندازه از آن وحیی که در ادیان آسمانی مطرح بوده و هست، یعنی وحیی که به خداوند اتصال دارد و از جانب خداوند می‌رسد، به دور افتاده است و بیش از اندازه به مفهوم «کشف و شهود» نزدیک است که تاریخ بشریت نمودهای زیبای آن را در زندگی شعرای شیرین زبان و متصوفان اهل عرفان دیده است و نمودهای زشت و ننگین آن را در نزد کاهنان و رمالان دیده است که بیشترشان دجال‌های دروغگویی بیش نبوده‌اند!

برای این که در مقام بررسی وحی به اشتباه نیفتیم و کلمۀ «وحی» را در غیر جایگاه خودش به کار نبریم، این را یک ضرورت می‌دانیم که کلماتی از قبیل «کشف» و «شهود» و غیره را که دلالت بر «الهام» و «حدس ذهنی» و فعالیت ضمیر خودآگاه یا ناخودآگاه دارند، از میدان «وحی» بیرون کنیم. کلماتی که بر سر زبان جوانان تحصیلکردۀ ما افتاده است و به تقلید از اعاجم و بیگانگان با زبان قرآن و مستعجمان- یا به اصطلاح: مستشرقان- می‌خواهند با این کلمات و امثال این واژه‌ها، با سادگی شگفت‌آوری پدیدۀ وحی را در رابطه با پیامبران و نیز آخرین پیامبر خداوند، حضرت رسول اکرم ج تفسیر کنند!!

ما به خوبی می‌توانیم ادعای «کشف» و «شهود» را از سوی کسانی که مدعی آن باشند، خیلی راحت بپذیریم، ولی در عین حال «وحی» بودن آن را انکار می‌کنیم، هرچند که مدعی دست‌ بردار نباشد!

«کشف و شهود» هیچگاه با دلالت یقینی و باور روشن و مشخص همراه نیست. زیرا غالباً در اثر کوشش و تلاش به انسان دست می‌دهد و نتیجۀ ریاضت‌های روحانی یا تفکرات طولانی است. در نتیجه نمی‌تواند در ژرفای جان انسان جای گیرد و یقین یا شبه یقین به وجود آورد. بلکه همواره در حد یک دریافت درونی و باطنی می‌ماند و هرگز نمودی از این که حقایقی را از یک مرجع بالاتر و والاتر گرفته است به همراه ندارد.

«کشف و شهود» عارفان و «الهام» واصلان، نوعی دریافت باطنی است که به درجۀ «یقین» نمی‌رسد [۳۰]و ذهن انسان را به طرف خودش می‌کشاند، بدون آن که انسان بفهمد که مصدر حقیقی این دریافت کجاست؟ «ذوق شعری» شاعران و «حالات وجد» عارفان از همین باب است و همچنین افسانۀ «خدایان شعر» را که یونیان قدیم به آن معتقد بوده‌اند و افسانۀ «شیاطین شعر» را که اعراب جاهلی پایبند آن بوده‌اند، شامل می‌گردد.

تعجبی هم ندارد، «کشف» مانند «الهام» از اصطلاحات روانشناسی جدید است که برای کسانی که آن را به کار می‌برند، آکنده از ابهام است. روانشناسان می‌گویند: جایگاه «کشف» و «الهام» کرانۀ قسمت ناخودآگاه ذهن است. بنابراین، همانطور که از نامش پیداست، با آگاهی و شعور (که در متن ذهن انسان است) بسیار فاصله دارد. [۳۱]

وقتی دربارۀ انسانی گفته می‌شود: «صاحب کشف و الهام است»، این توصیف هرگز او را به درجۀ نبوت و وحی نمی‌رساند. زیرا «وحی» همیشه با «وعی» (آگاهی کامل و همه جانبه) همراه است [۳۲]و «نبوت» همراه با درک دقیق و آگاهانه از مفاد و محتوای پیام‌های آسمانی همراه است. از این گذشته وقتی دربارۀ کسی می‌گویند: «فلان کس صاحب کشف و الهام است»، این توصیف خود به خود نوعی طنز و طعن را در بر دارد! زیرا اصطلاح «ناخودآگاه» را به دنبال دارد که ضد «آگاهی» است و اصطلاح «لاشعور» را یدک می‌کشد که بی‌اشاره به بی‌شعوری آن فرد نمی‌تواند باشد!

حقایق دینی و اخبار غیبی که در پدیدۀ وحی خودنمایی می‌کنند، طبیعتشان مانع از این است که در چهارچوب این دریافت‌های «ناخودآگاه» که با زیرکی، فراست و حدس ذهنی سریع، پردۀ مجهولات را نازکتر می‌گردانند، قرار گیرند. همچنین حقایق دینی و اخبار غیبی که به پیامبران وحی می‌شوند، با معیارهای حسی ظاهری که با ادلۀ منطقی و استدلال‌های قدم به قدم، آهسته آهسته به سراپردۀ مجهولات وارد می‌شوند و به دست‌اندازی به جهان مغیبات می‌پردازند، توجیه‌پذیر نیستند. [۳۳] تنها توصیفی که می‌توان از «پدیدۀ وحی» به عمل آورد، این است که وحی عبارتست از یک گفتگوی والای روحانی فیمابین دو طرف: یک طرف گوینده، آمر، فرستنده و طرف دیگر شنونده، مأمور و گیرنده.

پیامبر اکرم ج در حدیث صحیحی که از آن حضرت رسیده است، چگونگی نزول وحی را بر قلب مبارکش به همین ترتیب ترسیم می‌فرماید: «گاهی صدای فرشتۀ وحی همانند آهنگ جرَس (زنگ کاروان) به گوشم می‌رسد- که این نوع وحی برای من دشوارترین انواع آن است- و بعد صدا قطع می‌شود و من هر آنچه که آن صدا گفته است به یاد دارم (وَعی). گاهی فرشتۀ وحی به صورت مردی در برابرم مجسم می‌گردد و با من سخن می‌گوید و من سخن او را می‌فهمم (وعی). [۳۴]

در این حدیث، پیغمبر اکرم ج با صراحت هرچه تمامتر پرده از سیمای دو نوع وحی برمی‌دارد: یکی وحیی که عبارت از افکندن گفتار سنگین (قول ثقیل) بر قلب آن حضرت است که در هنگام رسیدن این نوع وحی صدای پی در پی و بهم پیوسته‌ای مانند صدای زنگ کاروان به گوشش می‌رسد؛ [۳۵] دیگری وحیی که با مجسم‌شدن جبرئیل به صورت انسان انجام می‌گیرد که در این نوع وحی جبرئیل عیناً مانند خود پیغمبر به صورت یک انسان است و هم قیافۀ پیغمبر است و صمیمانه با پیغمبر سخن می‌گوید و هیچ وحشتی از او در دل پیغمبر اکرم نمی‌افتد. از این دو نوع وحی، تردیدی نیست که نوع اول برای پیغمبر اکرم ج دشوارتر و سنگین‌تر است. خداوند در قرآن فرموده است:

﴿إِنَّا سَنُلْقِي عَلَيْكَ قَوْلًا ثَقِيلًا٥ [المزمل: ۵] «یقیناً ما به زودی سخنی سنگین بر تو نازل خواهیم کرد».

و به هنگام فرود آمدن همین نوع وحی است که عرق از پیشانی آن حضرت سرازیر می‌گردد. [۳۶]

سیده عایشه، ام المؤمنین، می‌گوید: «گاه می‌شد که پیغمبر را به هنگام نزول وحی در روزهای سرد زمستان می‌دیدم که وقتی وحی از آن حضرت قطع می‌شد، از پیشانی مبارکش عرق می‌ریخت»! فشار و سنگینی وحی- در این نوع از وحی- گاهی به حدی می‌رسیده است که اگر پیغمبر اکرم ج سوار بر مرکب بوده است، مرکب آن حضرت شکمش بر زمین می‌ساییده است. یک بار که بر پیغمبر اکرم ج از همین نوع وحی می‌رسید، ران پای آن حضرت روی ران پای زید بن ثابت بود و آن چنان به هنگام نزول وحی پای آن حضرت سنگین گردید که نزدیک بود پای زید بن ثابت را بشکند»! [۳۷]

نوع دوم وحی، سبکتر و لطیفتر بود. دیگر از آن صداهای کوبنده خبری نبود. پیشانی آن حضرت عرق نمی‌کرد. در این حالت فرشتۀ وحی و پیغمبر اکرم ج که گوینده و شنوندۀ این محاوره بودند، هر دو هم‌قیافۀ یکدیگر بودند. در نتیجه هم‌ کار وحی ‌رسانی از جانب جبرئیل، فرشتۀ امین وحی ساده‌تر می‌شد و هم‌ پذیرش وحی از جانب پیغمبر اکرم ج آسان‌تر می‌گردید.

آنچه در هر دو نوع وحی مشترک است، اصرار پیغمبر اکرم ج است بر این که آنچه به او وحی می‌رسد دریابد، بفهمد و به خاطر بسپرد. در رابطه با وحی نوع اول می‌فرماید: «و بعد صدا قطع می‌شود و من هرآنچه را که آن صدا گفته است به خاطر دارم» و در رابطه با نوع دوم وحی می‌فرماید: «و با من سخن می‌گوید و من آنچه را که می‌گوید کاملاً به خاطر می‌سپارم» به این ترتیب پیغمبر اکرم ج آگاهی کامل خود را از حالات درونی خویش، پیش از وحی، پس از وحی و در اثنای نزول وحی بیان می‌فرماید و از این بابت فرقی میان دو نوع وحیی که به او می‌رسد قائل نمی‌شود.

با این آگاهی کامل بود که پیغمبر بزرگوار اسلام در طول سال‌های نزول قرآن که تمام مراحل تنزیل قرآن را در بر می‌گرفت، حتی یکبار شخصیت انسانی خویش را به عنوان مأمور و گیرنده، با شخصیت آمر، بالا و والای وحی اشتباه نگرفت. در همه حال به این نکته توجه داشت که در برابر خداوند انسانی ناتوان است و می‌ترسید که مبادا خداوند میان او و قلبش حائل شود. در دعایی که از آن حضرت رسیده است، به درگاه پروردگار متعال التماس می‌کند و از او درخواست می‌کند که:

«اللهمَّ يا مُصرِّفَ القلوبِ صَرِّف قلبِي عَلى طاعَتكَ. اللهمَّ يا مُقلِّبَ القلوبِ ثَبِّت قَلبي عَلى دينِكَ»، [۳۸] «الهی! ای دگرگون کننده قلب‌ها، قلبم را برای طاعت و بندگی خود دگرگون و آماده ساز. الهی! ای تغییر دهنده قلب‌ها، قلبم را بر دین خود استوار ساز».]مصحح[

بلکه از این شگفت‌تر در آغاز نزول وحی- از ترس آن که بعضی آیات قرآن از یادش برود- پیش از تمام‌ شدن وحی شتاب می‌کرد و آیات قرآن را با حرکت ‌دادن زبان و لب‌هایش می‌خواند تا مطمئن شود که آن‌ها را به خاطر سپرده است و فراموش نمی‌کند! اصرار داشت که هر حرفی را که جبرئیل تلفظ می‌کند تکرار کند، [۳۹] تا آن که خداوند با جدا جدا و بخش بخش نازل‌کردن قرآن زمینۀ به خاطر سپردن آن آیات را برای آن حضرت فراهم آورد. [۴۰] او را فرمان داد که به وعدۀ خداوند اطمینان کند (و دیگر از فراموش‌کردن آیات قرآن نهراسد) و فرمود:

﴿لَا تُحَرِّكۡ بِهِۦ لِسَانَكَ لِتَعۡجَلَ بِهِۦٓ ١٦ إِنَّ عَلَيۡنَا جَمۡعَهُۥ وَقُرۡءَانَهُۥ ١٧ فَإِذَا قَرَأۡنَٰهُ فَٱتَّبِعۡ قُرۡءَانَهُۥ ١٨ ثُمَّ إِنَّ عَلَيۡنَا بَيَانَهُۥ ١٩ [القیامة: ۱۶- ۱۹] «(ای پیامبر! هنگام نزول قرآن) زبانت را برای (تکرار و خواندن) آن شتاب‌زده حرکت مده. مسلماً جمع‌آوری و خواندن آن بر (عهده) ماست. ﴿۱۷ پس هرگاه (توسط جبرئیل) آن را (بر تو) خواندیم، خواندن او را پیروی کن. سپس بیان‌کردنش بر (عهده) ماست».

و از آن شتاب بی‌جهت، او را باز داشت و فرمود:

﴿وَلَا تَعۡجَلۡ بِٱلۡقُرۡءَانِ مِن قَبۡلِ أَن يُقۡضَىٰٓ إِلَيۡكَ وَحۡيُهُۥۖ وَقُل رَّبِّ زِدْنِي عِلْمًا١١٤ [طه:۱۱۴] «... به (تلاوت) قرآن شتاب مکن؛ پیش از آن که وحی آن برتو تمام شود، و بگو: «پروردگارا! به علم من بیفزا».

بنگرید که آیات قرآن چگونه رسول اکرم ج را توصیف می‌کند. انسانی ناتوان در برابر خداوند که از او یاری می‌طلبد، از او راهنمایی می‌جوید، رفع و رجوع کارهایش را از او می‌خواهد، در انجام مأموریتش استقامت به خرج می‌دهد، گاه گاهی هم طرف عتاب شدید خداوند قرار می‌گیرد. اگر در این آیات دقت کنید، در اعماق قلبتان آشکارا تفاوت‌های بی‌شمار خالق و مخلوق و فاصلۀ رتبه و مقام فرستنده و گیرندۀ وحی و اسلوب بیان خدا و پیغمبر را درخواهید یافت.

سیمای محمد ج در قرآن سیمای یک بندۀ فرمانبردار است که می‌ترسد اگر نافرمانی پروردگارش را بکند به عذاب او گرفتار آید. قوانین الهی را مو به مو رعایت می‌کند. به رحمتش امیدوار است و اعتراف می‌کند که به هیچ وجه قدرت آن را ندارد که یک حرف از کتاب خدا را تغییر بدهد:

﴿وَإِذَا تُتْلَىٰ عَلَيْهِمْ آيَاتُنَا بَيِّنَاتٍ ۙ قَالَ الَّذِينَ لَا يَرْجُونَ لِقَاءَنَا ائْتِ بِقُرْآنٍ غَيْرِ هَٰذَا أَوْ بَدِّلْهُ ۚ قُلْ مَا يَكُونُ لِي أَنْ أُبَدِّلَهُ مِن تِلْقَاءِ نَفْسِي ۖ إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا يُوحَىٰ إِلَيَّ ۖ إِنِّي أَخَافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّي عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ ١٥ قُل لَّوۡ شَآءَ ٱللَّهُ مَا تَلَوۡتُهُۥ عَلَيۡكُمۡ وَلَآ أَدۡرَىٰكُم بِهِۦۖ فَقَدۡ لَبِثۡتُ فِيكُمۡ عُمُرٗا مِّن قَبۡلِهِۦٓۚ أَفَلَا تَعۡقِلُونَ ١٦ [یونس: ۱۵- ۱۶] «و هنگامی‌که آیات روشن ما بر آن‌ها خوانده شود، کسانی‌که به ملاقات ما (در روز قیامت) امید ندارند، گویند: «قرآنی غیر از این بیاور یا آن را تغییر بده». (ای پیامبر!) بگو: «من حق ندارم که آن را از پیش خود تغییر دهم، و من پیروی نمی‌کنم مگر آنچه را که بر من وحی می‌شود، و من اگر پروردگارم را نافرمانی کنم از عذاب روز بزرگ می‌ترسم». بگو: «اگر الله می‌خواست من آن را بر شما نمی‌خواندم، و نه (الله) شما را از آن آگاه می‌کرد، به راستی که پیش از این عمری را در میان شما گذرانده ام، آیا نمی‌اندیشید؟!».

آیات متعددی در قرآن آمده‌اند که با مضامین گوناگون، صراحت دارند بر این‌که پیامبر اسلام با دیگر افراد بشر فرقی ندارد. جز رساندن پیام الهی وظیفۀ دیگری ندارد. نه مالک خزائن خداوندی است، نه علم غیب دارد، نه خود را فرشته می‌خواند و نه میان خود و دیگر انسان‌ها تمایزی قائل است:

﴿قُلۡ إِنَّمَآ أَنَا۠ بَشَرٞ مِّثۡلُكُمۡ يُوحَىٰٓ إِلَيَّ أَنَّمَآ إِلَٰهُكُمۡ إِلَٰهٞ وَٰحِدٞ [الکهف: ۱۱۰] «(ای پیامبر!) بگو: «من فقط بشری هستم مثل شما، (امتیاز من این است که) به من وحی می‌شود، که تنها معبود تان معبود یگانه است...».

﴿قُل لَّا أَمْلِكُ لِنَفْسِي نَفْعًا وَلَا ضَرًّا إِلَّا مَا شَاءَ اللَّهُ ۚ وَلَوْ كُنتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لَاسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ وَمَا مَسَّنِيَ السُّوءُ [الأعراف: ۱۸۸] «بگو: «من مالک سود و زیان خویشتن نیستم، مگر آنچه را الله بخواهد، و اگر غیب می‌دانستم، خیر (و سود) بسیاری (برای خود) فراهم می‌ساختم، و هیج بدی (و زیانی) به من نمی‌رسید، من (کسی) نیستم، جز بیم‌دهنده، و بشارت‌دهنده‌ای برای گروهی که ایمان دارند».

﴿قُل لَّا أَقُولُ لَكُمْ عِندِي خَزَائِنُ اللَّهِ وَلَا أَعْلَمُ الْغَيْبَ وَلَا أَقُولُ لَكُمْ إِنِّي مَلَكٌ ۖ إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا يُوحَىٰ إِلَيَّ [الأنعام: ۵۰] «بگو: «من نمی‌گویم خزائن الله نزد من است و غیب نمی‌دانم، و به شما نمی‌گویم من فرشته هستم، جز از آنچه به من وحی می‌شود؛ پیروی نمی‌کنم». بگو: «آیا نابینا و بینا یکسانند؟! چرا نمی‌اندیشید؟!».

کلمۀ «قل» (بگو) که در آغاز این آیات آمده است، نکتۀ دقیقی را می‌رساند که همه کس به راحتی می‌فهمد؛ اولاً: با این کلمه روی سخن را متوجه به پیغمبر اکرم ج می‌گرداند؛ ثانیاً: با این کلمه به آن حضرت یاد می‌دهد که چه بگوید. در نتیجه مفهوم کلمۀ «قل» آن است که پیغمبر اسلام به دلخواه خود و از جانب خود سخن نمی‌گوید، بلکه آنچه را که به او وحی می‌شود دنبال می‌کند. به همین جهت کلمۀ «قل» بیش از سیصد مرتبه [۴۱] در قرآن تکرار شده است، تا به هر کس که با قرآن سر و کار دارد، پیوسته یادآوری کند که محمد دخالتی در وحی الهی ندارد. نه اصل سخن از اوست و نه قالب‌ریزی جملات و کلمات و حروف قرآن از آن اوست. قرآن سخن خداوند است که به او القاء می‌شود. او شنونده است نه گوینده. تنها کاری که می‌کند این است که آنچه را که می‌شنود بازگو می‌کند، هرگز این چنین نیست که چیزهایی را که در اندیشۀ خودش می‌گذرد، برای مردم بیان دارد.

این خاطر نشان‌ساختن تفاوت میان خالق، مخلوق، فرستنده و فرستاده و توصیف خداوند به عنوان گوینده و القاکنندۀ وحی و توصیف حضرت رسول اکرم ج به عنوان شنونده و گیرندۀ وحی به صورت آشکارتری در آن دسته از آیات قرآنی دیده می‌شود که خداوند پیامبرش را مورد عتاب قرار می‌دهد و گاه به نرمی و گاه به تندی او را سرزنش می‌کند، یا به او خبر می‌دهد که خداوند از او درگذشته است و او را اطمینان می‌دهد که گناهان گذشته و آیندۀ او مشمول غفران خداوند گردیده است.

از جمله مواردی که خداوند به نرمی پیغمبر اکرم ج را مورد عتاب قرار می‌دهد و در عین حال مژدۀ عفو خداوندی را هم به او می‌دهد، آیه‌ای است که در رابطه با غزوۀ تبوک نازل شده است و آن حضرت را به خاطر آن که عده‌ای از مسلمانان را اجازه داده است که به جنگ نروند، سرزنش می‌کند:

﴿عَفَا ٱللَّهُ عَنكَ لِمَ أَذِنتَ لَهُمۡ حَتَّىٰ يَتَبَيَّنَ لَكَ ٱلَّذِينَ صَدَقُواْ وَتَعۡلَمَ ٱلۡكَٰذِبِينَ ٤٣ [التوبة:۴۳] «(ای پیامبر!) الله تو را ببخشاید! چرا به آن‌ها اجازه دادی؟! پیش از آنکه راستگویان بر تو آشکار شوند، و دروغگویان را بشناسی!».

ناگفته پیداست که تا «ذنب» و گناهی مطرح نباشد «عفو» مطرح نمی‌شود. همچنین «مغفرت» نیز وقتی مطرح می‌شود که «ذنب» و گناهی صورت گرفته باشد. این مطلب با صراحت کامل در آغاز سورۀ فتح (سورۀ چهل و هشتم قرآن) آمده است:

﴿إِنَّا فَتَحۡنَا لَكَ فَتۡحٗا مُّبِينٗا ١ لِّيَغۡفِرَ لَكَ ٱللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنۢبِكَ وَمَا تَأَخَّرَ «به راستی ما برای تو (فتح و) پیروزی آشکاری مقرر کرده‌ایم تا الله گناه گذشته و آیندۀ تو را بیامرزد».

با این صراحتی که در این آیات قرآنی وجود دارد، خیلی عجیب است که بعضی از مفسرین- مانند امام فخر رازی- کوشیده‌اند که ثابت کنند کلمۀ «عفو» اشاره‌ای به «ذنب» ندارد(!) و آنچه پیغمبر اکرم ج به خاطر آن مورد عتاب قرار گرفته است «ترک اولی» بوده است. به قول سید رشید رضا: این نیست مگر جمود این مفسران بر اصطلاحات مستحدثه و عرف خاص که «ذنب» را مترادف «معصیت» می‌دانند. اما سزاوار نبود که به خاطر دست برنداشتن از اصطلاحات ساختگی خودشان و عرف خاصشان که هم مخالف کتاب خدا است و هم با مفهوم لغوی منافات دارد، از پذیرفتن مفهوم صریح آیۀ قرآن که سخن خداوند است بگریزند». [۴۲]

عتاب شدید خداوند به پیغمبر اکرم ج در آیات «فداء» در سورۀ انفال آمده است. خداوند در این آیات با لحن کوبنده و شکننده و هشدار دهنده و اخطار کننده‌ای رسول خدا ج و اکثریت صحابه را که پیشنهادشان این بود که اسیران جنگ بدر را در برابر درهم و دینار آزاد سازند، مورد سرزنش قرار می‌دهد که چرا بهره‌های زودگذر مادی را به یاری دین خدا ترجیح می‌دهند؟! آن هم در نخستین نبرد اسلام با کفار که پیش از آن مسلمانان خودی نشان نداده بودند و پس از آن نیز آن عظمت و تفوقی را که در این جنگ کسب کردند، دیگر باز نیافتند. به همین جهت است که عتاب فوق العاده شدید است و خداوند مستقیماً رسول خدا ج را طرف خطاب قرار نمی‌دهد و آیات را با ترکیب «ماکان... ان...» [۴۳] آغاز می‌کند و به دنبال آن تعبیری می‌آورد که نشان می‌دهد تا چه اندازه از دیدگاه قرآن این فدیه‌ گرفتن و اسیران را آزاد ساختن خلاف بزرگی است که از پیامبری از پیامبران الهی سر بزند:

﴿مَا كَانَ لِنَبِيٍّ أَن يَكُونَ لَهُۥٓ أَسۡرَىٰ حَتَّىٰ يُثۡخِنَ فِي ٱلۡأَرۡضِۚ تُرِيدُونَ عَرَضَ ٱلدُّنۡيَا وَٱللَّهُ يُرِيدُ ٱلۡأٓخِرَةَۗ وَٱللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٞ ٦٧ لَّوۡلَا كِتَٰبٞ مِّنَ ٱللَّهِ سَبَقَ لَمَسَّكُمۡ فِيمَآ أَخَذۡتُمۡ عَذَابٌ عَظِيمٞ ٦٨ [الأنفال:۶۷-۶۸] [۴۴] «هیچ پیامبری را سزاوار نیست که اسیرانی داشته باشد؛ تا آنکه در زمین کشتار بسیار کند، شما (با گرفتن فدیه از اسیران) متاع دنیا را می‌خواهید، و الله (سرای) آخرت را (برای شما) می‌خواهد، و الله پیروزمند حکیم است. اگر حکم پیشین الهی نبود (که غنیمت و فدیه‌ی اسیر حلال است)، قطعاً در آنچه گرفتید، عذاب بزرگی به شما می‌رسید».

نظیر این عتابی که خداوند به جهت حدت و شدتش آن را مستقیماً متوجه حضرت رسول اکرم ج نمی‌گرداند و سخن عتاب‌آمیز خود را با ضمیر غایب آغاز کرده است و این چنین به بازسازی صحنه و ترسیم واقعیت حادثه‌ای که روی داده است، پرداخته است؛ تأیب خداوندی نسبت به پیامبر اکرم است در رابطه با آن نابینای معروف، عبدالله بن ام مکتوم.

«درست به هنگامی که پیامبر اکرم مشغول دعوت سران قریش به اسلام بود و بارقۀ امیدی در دل آن حضرت تابیده بود که شاید آن لجاجت‌پیشگان ایمان بیاورند، دقیقاً در اثنای آن که اوتاد قریش با پیامبر اکرم در حال گفت و شنید بودند؛ آن نابینا آمد! پیغمبر گرامی اسلام می‌دانست که آمدن عبدالله بن ام مکتوب در این موقعیت حساس آنان را می‌گریزاند و راه دعوت آنان را به اسلام می‌بندد؛ در حالی که پیغمبراکرم ج امیدوار بود که با مسلمان‌شدن این شخصیت‌های سرشناس مکه، اسلام در سراسر عربستان گسترش پیدا کند. این بود که از بس سرگرم این افکار بود، به آن شخص نابینا- برخلاف همیشه- روی خوش نشان نداد و از او استقبالی نکرد. چه کند؟ تا آن زمان هنوز در این باره سخنی از جانب خداوند به او نرسیده بود و بنابراین، از کجا می‌دانست که این یک سنت الهی در جوامع بشری است که نخستین گروه پیروان و طرفداران پیامبران و مصلحان جهان همواره باید مستمندان و تودۀ ضعیف و متوسط جامعه باشند، نه سران و بزرگان تبهکار و خوشگذران»؟! [۴۵]

در رابطه با این پیشامد بود که خداوند آیات ۱ تا ۱۱ سورۀ عبس را نازل فرمود:

﴿عَبَسَ وَتَوَلَّىٰٓ ١ أَن جَآءَهُ ٱلۡأَعۡمَىٰ ٢ وَمَا يُدۡرِيكَ لَعَلَّهُۥ يَزَّكَّىٰٓ ٣ أَوۡ يَذَّكَّرُ فَتَنفَعَهُ ٱلذِّكۡرَىٰٓ ٤ أَمَّا مَنِ ٱسۡتَغۡنَىٰ ٥ فَأَنتَ لَهُۥ تَصَدَّىٰ ٦ وَمَا عَلَيۡكَ أَلَّا يَزَّكَّىٰ ٧ وَأَمَّا مَن جَآءَكَ يَسۡعَىٰ ٨ وَهُوَ يَخۡشَىٰ ٩ فَأَنتَ عَنۡهُ تَلَهَّىٰ ١٠ «چهره درهم کشید، و روی بر گردانید، از این‌که (عبدالله بن ام مکتوم) نابینا به نزدش آمد. و (ای پیامبر) چه می‌دانی شاید که او پاک می‌شد. یا پندگیرد، و این پند به او نفع می‌داد. اما آن کس که خود را (از دین و هدایت آسمانی) بی‌نیاز می‌داند، پس تو به او روی می‌آوری، در حالی‌که اگر او خود را (از کفر) پاک نسازد، چیزی بر تو نیست. اما کسی شتابان به سراغ تو می‌آید. و او (از الله) می‌ترسد. پس تو از او غافل می‌شوی (و به او توجه نمی‌کنی؟)».

سخت‌تر و کوبنده‌تر از همۀ این‌ها، هشدار و تهدیدی است که در آیاتی از قرآن مانند: آیۀ ۷۴ و ۷۵ سوره الاسراء مشاهده می‌شود:

﴿وَلَوۡلَآ أَن ثَبَّتۡنَٰكَ لَقَدۡ كِدتَّ تَرۡكَنُ إِلَيۡهِمۡ شَيۡ‍ٔٗا قَلِيلًا ٧٤ إِذٗا لَّأَذَقۡنَٰكَ ضِعۡفَ ٱلۡحَيَوٰةِ وَضِعۡفَ ٱلۡمَمَاتِ ثُمَّ لَا تَجِدُ لَكَ عَلَيۡنَا نَصِيرٗا ٧٥ «و اگر (ما) تو را ثابت قدم نمی‌کردیم؛ به راستی نزدیک بود اندکی به آن‌ها تمایل کنی. (اگر چنین می‌کردی) آنگاه دو چندان عذاب در زندگی دنیا و دو چندان عذاب (بعد از) مرگ به تو می‌چشاندیم، سپس در برابر ما برای خود یاوری نمی‌یافتی».

این دیگر هشداری است که کاملاً به اوج خود رسیده است و هر تهدید و وعیدی از این پس در برابرش ناچیز می‌نماید؛ مثلاً خداوند در آیات ۴۴ تا ۴۷ سورۀ الحاقة دربارۀ پیغمبر اسلام می‌فرماید:

﴿وَلَوۡ تَقَوَّلَ عَلَيۡنَا بَعۡضَ ٱلۡأَقَاوِيلِ ٤٤ لَأَخَذۡنَا مِنۡهُ بِٱلۡيَمِينِ ٤٥ ثُمَّ لَقَطَعۡنَا مِنۡهُ ٱلۡوَتِينَ ٤٦ فَمَا مِنكُم مِّنۡ أَحَدٍ عَنۡهُ حَٰجِزِينَ ٤٧ «و اگر (پیامبر) سخنانی (به دروغ) بر ما می‌بست. مسلّماً ما دست راست او را می‌گرفتیم. سپس (شاه) رگ قلبش را قطع می‌کردیم. پس هیچ کس از شما نمی‌توانست از (عذاب) او مانع شود».

زمخشری در تفسیر این آیات می‌گوید: معنای آیات این است که: اگر چیزی را که ما نگفته‌ایم از جانب خداوند ادعا کند، او را زجرکش خواهیم کرد، همانطور که پادشاهان، مدعیان دروغین نمایندگی و کارگزاری خود را با وضع فجیعی انتقام‌جویانه به قتل می‌رسانند! خداوند در این آیات برای آن که این کشتن با شکنجه را تا آنجا که ممکن است هولناک‌تر نشان بدهد، این چنین صحنه را ترسیم فرموده است که: «دست راستش را می‌گیریم و به سویی می‌کشیم و گردنش را می‌زنیم»! [۴۶]

اگر از لابلای این آیات آکنده از تهدید و هشدار سیمای نورانی پیامبر اکرم را نظاره کنیم، آن حضرت را در پیشگاه پروردگار قادر و قاهرش و در برابر آن قدرت و عظمت بی‌نهایت و ارادۀ بی‌چون و چرای آفریدگار، آفریده‌ای ناتوان خواهیم دید که آنطور که باید و شاید جایگاه خویش را در برابر خداوند متعال می‌شناسد؛ میان شخصیت فرمانبردار و مأمور خویش و مقام فرمانروا و آمر خداوند سبحان کاملاً فرق می‌گذارد و با همین خودآگاهی کامل است که پیغمبر اکرم ج سخنانی را که از طریق وحی الهی بر او نازل می‌گردد، از گفتارهای خویش که آن‌ها را نیز بهرۀ وحی و تراوش الهام پروردگار می‌داند، کاملاً تمیز می‌دهد و امکان ندارد که اندیشه‌ها و افکار بشری آن حضرت که ریشه در وحی ندارند در ذهن مبارکش با سخنان خداوند دربیامیزد.

به همین جهت بود که پیامبر اکرم در سال‌های نخستین نزول قرآن از نگارش و تدوین غیر قرآن نهی فرموده بود [۴۷] تا خصوصیت آسمانی و ربانی قرآن محفوظ بماند و مبادا که آیات قرآن با سخنان دیگری که آن قدسیت و عظمت سخنان پروردگار را ندارند، درآمیزند! این رهنمود پیغمبر اکرم ج صرفاً از نظر احتیاط و محکم کاری بود. زیرا روش آن حضرت این بود که به محض آن که وحی می‌رسید- حتی اگر یک آیه یا قسمتی از یک آیه وحی می‌شد- فوراً یکی از کاتبان وحی را فرا می‌خواند و او را می‌فرمود تا آن آیه یا آیات را به دقت بنویسد و بر نبشته‌های قبلی قرآن بیفزاید. [۴۸]

همۀ این شواهد، در برابر آیاتی که حاکی از نهی صریح خداوند از تمرین و تکرار آیات قرآن به منظور حفظ آن‌ها توسط پیغمبر اکرم ج هستند، چیزی به حساب نمی‌آیند. وقتی می‌بینیم پیغمبر اکرم ج آنچنان اراده و اختیار را از خویش نفی می‌کند، چه می‌توانیم بگوییم جز آن که اعتراف کنیم به این که پدیدۀ وحی از شخصیت بشری پیامبر اکرم کاملا متمایز است و استقلال نام دارد و به هیچ وجه وحی قرآن تحت تأثیر نیروهای نفسانی و عقلانی آن حضرت نیست. پیامبر گرامی اسلام حتی حق آن را ندارد که حافظۀ خویش را برای حفظ آیات قرآن به کار بیاندازد. خداوند خود بر عهده می‌گیرد که آیات قرآن را در حافظۀ پیغمبر گرامی‌اش جای بدهد. اینجا دیگر جادوی قدرت افسانه‌ای «حافظۀ» اعراب باطل می‌گردد و حافظه هرچند نیرومند باشد نیرویش را از دست می‌دهد و در برابر ارادۀ خداوند رنگ می‌بازد! [۴۹] با این اوصاف چگونه می‌توان گفت که پیامبر اکرم با آن که آشکارا می‌بیند که از خودش چیزی ندارد، تفاوت، تمایز و فاصله‌ای را که میان شخصیت مأمور او و ذات آمر پروردگار وجود دارد، درک نمی‌کند؟!

در میان احادیث نبوی به یک دسته احادیث توقیفی برمی‌خوریم. «احادیث توقیفی» آن سخنانی هستند که حضرت رسول اکرم ج مضمون آن‌ها را مستقیماً از وحی گرفته است. نویسندگان بنا به دستور پیغمبر اسلام اینگونه احادیث را نیز- هرچند که ارتباط فراوان با آیاتی که این احادیث مفسر آن‌ها هستند داشته‌اند- از متن قرآن جدا کرده‌اند و خاطر نشان ساخته‌اند که این احادیث را پیغمبر اکرم ج با سبک و اسلوب خود بیان کرده است و ساخت الفاظش از خود آن حضرت است و گفتار احدی- حتی پیغمبر اسلام و آورندۀ قرآن- نباید با اسلوب بی‌نظیر و اعجازآمیز قرآن درآمیزد!

حتی احادیث قدسی- علی رغم اعتقاد دانشمندان مبنی بر این که مضامین آن‌ها از خداوند است و یا به نظر بیشتر دانشمندان مانند قرآن از سوی خداوند نازل شده است- با نهایت احتیاط و محکم‌کاری از متن آیات قرآن دور نگاه داشته شده‌اند و جداگانه نوشته شده‌اند، زیرا صحابه با چشم خودشان می‌دیده‌اند که تا چه اندازه رسول خدا ج اصرار دارد که نگذارد این احادیث با کتاب خدا درآمیزند. در آغاز این احادیث عباراتی می‌آورند که نشانگر آن باشد که پیغمبر اکرم ج این مضامین نازل شده از جانب پروردگار را با اسلوب بشری خویش در قالب کلمات و جملات ریخته است. میان سبک بیان حضرت محمد ج- با آن که فصیحترین سخن‌سرایان بشر است- با اسلوب بیان قرآن که جلوۀ عظمت و قدرت لایتناهی پروردگار متعال است، فرسنگها فاصله است و فاصله باید همواره حفظ بشود. از این رو است که علمای اسلامی در باب احادیث قدسی پرهیز و احتیاط را به حد اعلا رسانیده‌اند و گفته‌اند: هرکس که بخواهد یکی از احادیث قدسی را نقل کند واجب است در آغاز آن یکی از این عبارات را با دقت کامل و بدون کم و زیاد بیاورد:

«قَالَ رَسولُ اللهِ فِيمَا يَرْوِيهِ عَنْ رَبِّهِ...»

یعنی: فرمود رسول خدا ج به روایت از پروردگارش...

«قَالَ اللهِ تَعَالی فِيمَا رَوَاهُِ عَنْهُ رَسُولُه...»

یعنی: خداوند متعال- به روایت رسولش- فرموده است...

«قال تعالى في الحديث القدسي...»

یعنی: خداوند متعال در حدیث قدسی فرموده است....

در اینجا ما نمی‌خواهیم از اعجاز قرآن سخن بگوییم- و تحقیق در اعجاز قرآن را به فصل جداگانه‌ای در اواخر کتاب وا می‌گذاریم-، فقط می‌خواهیم تاکید کنیم بر این که پیامبر گرامی اسلام فاصلۀ بی‌نهایتی را که میان گفتار خودش و کلام خداوند وجود دارد، کاملا درک می‌کرده است؛ زیرا وقتی که می‌بینیم آن حضرت این چنین میان احادیث توقیفی، احادیث قدسی و آیات قرآنی فرق می‌گذارد، جای سخنی باقی نمی‌ماند در این که به طور قطع، پیامبر اکرم سخنان روزمرۀ خویش را هرگز با وحی الهی نمی‌آمیخته است و در تشخیص و تمیز وحی الهی از اندیشه‌های انسانی و افکار بشری خویش درنمی‌مانده است.

چرا راه دور می‌رویم؟ ماجرای تلقیح درختان خرما (حادثۀ تأبیر النخل) شهرت فراوان دارد و کاملاً در دسترس و قابل بررسی است:

روزی حضرت رسول اکرم ج از نخلستانی می‌گذشت. عده‌ای را دید که از درختان خرما بالا رفته‌اند و بر سر درختان خرما مشغول انجام کار هستند. پرسید: اینان چه می‌کنند؟ گفتند: درختان خرما را تلقیح می‌کنند: شاخه‌های درخت خرمای نر را روی شاخه‌های درخت خرمای ماده می‌گذارند تا بارور گردند. رسول خدا ج فرمود: فکر نمی‌کنم این کار فایده‌ای داشته باشد؟! مردم با شنیدن این سخن از رسول خدا ج دست از تلقیح درختان خرما کشیدند. پیغمبر اکرم ج فرمود: اگر می‌دانند این کار فایده دارد ادامه بدهند! من فقط گمان و پندار خودم را در این رابطه بیان کردم. مرا بازخواست نکنید! هرگاه من از جانب خداوند مطلبی را برای شما بیان کردم، بدون چون و چرا به آن عمل کنید، زیرا من هرگز به دروغ سخنی را از خداوند عزوجل نقل نمی‌كنم». [۵۰] ناگفته نماند که نووی (شارح صحیح مسلم) این حدیث را در باب «وجوب» امتثال دستورات شرعی پیغمبر اکرم ج و عدم وجوب اجرای پیشنهادات و نظرات آن حضرت در مسائل روزمرۀ زندگی اجتماعی» [۵۱] آورده است. روایت دیگری نیز در این باب آمده است که در پایان آن پیامبر بزرگوار اسلام می‌فرماید:

«اَنْتُم أَعْلَمُ بِأَمْرِ دُنْيَاكُم».

«در امور دنیوی، شما خودتان داناترید». [۵۲]

ملاحظه کنید که چگونه پیغمبر اکرم ج با قاطعیت هرچه تمامتر تجربه‌های انسانی، دنیوی، احتمالی و غیر قطعی خویش را از دریافت‌های پیامبرانه، آسمانی و قطعی خویش جدا می‌کند و در مورد نوع اول از صحابه انتظار دارد که او را بازخواست نکنند و بر او سخت نگیرند. در مورد نوع دوم خواهان اطاعت بدون قید و شرط و چون و چرا است و وجه تمایز این دو نوع گفتار خویش را چنین توضیح می‌دهد که امکان ندارد وقتی از جانب خداوند سخن می‌گوید حتی اندکی کم و زیاد بگوید یا سخنی به دروغ باز گوید و هرگز به خداوند افترا نمی‌بندد.

پیغمبر اکرم ج این حقیقت را بارها در گفتار و رفتار خویش آشکار ساخته است: یکجا می‌فرماید:

«إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ وإنَّ الظَنَّ يُخطي ويُصيبُ، ولكن ما قلتُ لَكُم قالَ اللَّهُ فلَن أكذب على اللَّهِ» [۵۳].

«من هم بشری هستم همانند شُما و گمان انسان گاهی درست درمی‌آید و گاهی نادرست. اما هرگاه مطلبی را از جانب خداوند برای شما بازگو کردم قطعاً درست است؛ زیرا من هرگز به خداوند دروغ نمی‌بندم».

در جای دیگر، در حدیثی تاکید می‌فرماید بر این که از اندیشۀ طرفین دعاوی بی‌خبر است و وقتی مردم برای داوری به او مراجعه می‌کنند، نمی‌داند که در ذهن آنان چه می‌گذرد، حتی اگر از معاصران و همشهریان و نزدیکان او باشند:

«إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ وَإِنَّكُمْ تَخْتَصِمُونَ إِلَيَّ ولَعَلَّ بَعْضَكُمْ أَنْ يَكُونَ أَلْحَنَ بِحُجَّتِهِ مِنْ بَعْضٍ، فَأَقْضِي عَلَى نَحْوِ مَا أَسْمَعُ، فَمَنْ قَطِعَتُ لَهُ مِنْ حَقِّ أَخِيهِ شَيْئًا، فَلاَ يَأْخُذْهُ فَإِنَّمَا أَقْطَعُ لَهُ قِطْعَةً مِنَ النَّارِ». [۵۴]

«من هم یک بشر هستم؛ شما دعاوی خودتان را به نزد من آورید و برای داوری به نزد من می‌آیید. ممکن است یکی از طرفین دعوا صحبت کردن تواناتر باشد و سخنانش را با قیافۀ حق بجانبی بیان کند و من نیز برابر آنچه شنیده‌ام قضاوت کنم. بنابراین، هرکس دریافت که من از حق خواهر و برادر دینی او چیزی گرفته و به او داده‌ام، به حکم من ترتیب اثر ندهد و حق دیگران را نگیرد که اگر بگیرد همانند آن است که یک دانگ از دوزخ را به توصیۀ من تصاحب کرده باشد».

مشهور است که در رابطه با سرقتی که در زمان رسول خدا ج اتفاق افتاده بود، طایفۀ بنی ابیرق در صدد برآمدند که پیغمبر اکرم ج را گمراه کنند و فریب بدهند؛ نزد آن حضرت آنچنان از دزد واقعی دفاع کردند که پیغمبر اکرم ج به بی‌گناهی آن مرد یقین حاصل کرد و قتادة بن نعمان را سرزنش کرد که چرا پاکان را آماج اتهام خویش قرار داده است؟! و فرمود: ای قتاده نسبت به خاندانی که به اسلام و نیکرفتاری شهرت دارند، مغرضانه و بی‌دلیل و بدون تحقیق تهمت دزدی می‌زنی؟ دیری نپایید که این آیه نازل شد:

﴿وَلَا تَكُن لِّلۡخَآئِنِينَ خَصِيمٗا ١٠٥ وَٱسۡتَغۡفِرِ ٱللَّهَۖ إِنَّ ٱللَّهَ كَانَ غَفُورٗا رَّحِيمٗا ١٠٦ [النساء:۱۰۵-۱۰۶] «و مدافع (و حمایت‌کننده) خائنان مباش و از الله آمرزش بخواه( )، حقا که الله، آمرزنده‌ی مهربان است».

پیامبر اکرم ج دریافت که طایفۀ بنی ابیرق به او خیانت کرده‌اند و قصد فریب او را داشته‌اند و از بابت عتاب و سرزنشی که نسبت به قتاده فرموده بود، استغفار فرمود. [۵۵]

حال که به اینجا رسیدیم و شخص رسول خدا ج را تنها گواه ادراک کامل آن حضرت از وحی خداوندی دانستیم و شناخت قطعی او را تنها راه جداسازی شخصیت انسانی او از پدیدۀ آسمانی وحی باز دانستیم، کافیست به این نکته نیز توجه کنیم که این شخص پیغمبر اکرم ج است که با صراحت کامل اظهار می‌دارد که به هنگام نزول قرآن از او سلب اراده می‌شود و از طبیعت بشری خویش در می‌آید و در رابطه با کیفیت و کمیت نزول آیات قرآن، هیچگونه دخالت و اختیاری ندارد. گاه می‌شود که درست به هنگامی که بیش از هر زمان دیگر چشم به راه نزول وحی و نیازمند پیام آسمانی است، نزول وحی قطع می‌گردد.

در تمام لحظات شبانه روز، وحی بر قلب مبارک پیامبر اکرم ج فرود می‌آید. شبانگاه به رختخواب می‌رود؛ هنوز چشمانش گرم نشده است که از خواب می‌پرد و در حالی که تبسم بر لبان آن حضرت نقش بسته است، سر از بالین برمی‌دارد: سورۀ «کوثر» (خیر کثیر) بر او نازل شده است. [۵۶]

پاسی از شب گذشته است؛ پیغمبر در خانۀ خویش در حال استراحت است؛ آیۀ ۱۱۸ سورۀ التوبة در رابطه با آن سه نفری که از رفتن به جهاد تعلل ورزیده بودند، نازل می‌گردد:

﴿وَعَلَى ٱلثَّلَٰثَةِ ٱلَّذِينَ خُلِّفُواْ حَتَّىٰٓ إِذَا ضَاقَتۡ عَلَيۡهِمُ ٱلۡأَرۡضُ بِمَا رَحُبَتۡ وَضَاقَتۡ عَلَيۡهِمۡ أَنفُسُهُمۡ وَظَنُّوٓاْ أَن لَّا مَلۡجَأَ مِنَ ٱللَّهِ إِلَّآ إِلَيۡهِ ثُمَّ تَابَ عَلَيۡهِمۡ لِيَتُوبُوٓاْۚ إِنَّ ٱللَّهَ هُوَ ٱلتَّوَّابُ ٱلرَّحِيمُ ١١٨ «و به آن سه نفری که (از جنگ تبوک) تخلف نمودند، (لطف و احسان نمود)؛ تا آنگاه که زمین با همۀ فراخی‌اش بر آن‌ها تنگ شد، و از خود به تنگ آمدند، و دانستند که پناهگاهی از الله جز به سوی او نیست، سپس رحمت خود را شامل حال آن‌ها نمود، تا توبه کنند (و توبه‌ی آنان را پذیرفت) بی‌گمان الله است که توبه‌پذیر مهربان است».

گاه در اعماق تاریکی شب به آن حضرت وحی می‌رسید و گاه زیر تابش خیرکنندۀ آفتاب؛ گاه در سرمای استخوانسوز زمستان و گاه در گرما گرم تابستان؛ گاه در کشاکش سفر و گاه در گیر و دار حضر؛ گاه در فضای آرام بازار و گاه در تنور داغ میدان جنگ؛ و بالاخره گاه در اثنای اِسراء زمینی آن حضرت از مسجدالحرام به مسجدالاقصی (بیت المقدس) و گاه در معراج آسمانی آن حضرت در آسمان‌های بالا. [۵۷]

همین نسیم جانبخش وحی که لحظه به لحظه و در هر حال و به هر منوال، پیاپی رسول خدا را نوازش می‌دهد، در شرایطی که آن حضرت سخت مشتاق نزول وحی است و چشم به راه فرشتۀ وحی، ناگهان برای مدتی طولانی قطع می‌گردد. جبرئیل امین پس از آن که آیات ۱ تا ۵ سورۀ علق را برای پیغمبر اکرم ج آورد:

﴿ٱقۡرَأۡ بِٱسۡمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ ١ خَلَقَ ٱلۡإِنسَٰنَ مِنۡ عَلَقٍ ٢ ٱقۡرَأۡ وَرَبُّكَ ٱلۡأَكۡرَمُ ٣ الَّذِي عَلَّمَ بِٱلۡقَلَمِ ٤ عَلَّمَ ٱلۡإِنسَٰنَ مَا لَمۡ يَعۡلَمۡ ٥ «(ای پیامبر) بخوان به نام پروردگارت که (هستی را) آفرید. (همان پروردگار که) انسان را از خون بسته آفرید. بخوان، و پروردگارت (از همه) بزرگوار‌تر است. (همان) کسی‌که بوسیلۀ قلم (نوشتن) آموخت. به انسان آنچه را که نمی‌دانست آموخت».

به مدت سه سال نزول وحی قطع گردید. پیغمبر اکرم ج آنچنان اندوهگین شد که- بنا به گفتۀ سیده عایشه- بارها خواست خود را از بالای قله‌های بلند کوهستان به زیر افکند. هرگاه بر قلۀ بلندی فراز می‌آمد که خود را پرت کند، جبرئیل در برابرش پدیدار می‌شد و می‌گفت:

«يا محمد! أنتَ رسولُ الله حقاً».

«ای محمد! تو حقیقتاً رسول خدا هستی!». آنگاه پیغمبر اکرم ج آرام می‌گرفت و آن اضطراب و بی‌تابی و دلهره‌اش تسکین می‌یافت. [۵۸] تا آن که روزی براهی می‌رفت. ناگهان از جانب آسمان صدایی به گوشش رسید. سرش را بالا کرد. دید همان فرشته‌ای است که در کوه حراء به دیدارش آمده بود. فوراً نزد همسر وفادارش خدیجه بازگشت و پیوسته می‌گفت: زملونی! زملونی! [۵۹] مرا بپوشانید! مرا بپوشانید! وقتی آن حضرت خود را در گلیمی که خدیجه آورد درپیچید و قدری آرام گرفت، خداوند آیات ۱ تا ۷ سورۀ المدثر را نازل فرمود:

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلۡمُدَّثِّرُ ١ قُمۡ فَأَنذِرۡ ٢ وَرَبَّكَ فَكَبِّرۡ ٣ وَثِيَابَكَ فَطَهِّرۡ ٤ وَٱلرُّجۡزَ فَٱهۡجُرۡ ٥ وَلَا تَمۡنُن تَسۡتَكۡثِرُ ٦ وَلِرَبِّكَ فَٱصۡبِرۡ ٧ «ای جامه بر سر کشیده! برخیز و بیم ده. و پروردگارت را بزرگ شمار. و لباس‌هایت را پاکیزه دار. و از پلیدی دوری کن. و نباید برای افزون‌خواهی چیزی را بدهی. و برای (خوشنودی) پروردگارت شکیبا باش».

از آن پس وحی همچنان ادامه پیدا کرد و آیات و سوره‌های قرآن پشت سر هم نازل می‌گردید. [۶۰] پیغمبر اکرم ج بسیار مسرور شد و جای انتظار تلخ و اندوه‌زای او را شادمانی زایدالوصفی فرا گرفت و به یقین دریافت که این وحیی که از اراده او سرپیچی می‌کند و به فرمان او درنمی‌آید و موافق خواستۀ او حرکت نمی‌کند، کاملاً از شخصیت او مستقل و از اندیشۀ او بیرون است. و این شناخت قطعی و مسلم در نهاد آگاه پیامبر اکرم ج استقرار پیدا کرد که منشأ و مصدر وحی قرآن خداوند علام الغیوب است.

کیست که بتواند فراموش کند و از نظر دور دارد که چگونه به دنبال ماجرای «افک» به مدت یک ماه تمام نزول وحی به تأخیر افتاد؟! در ماجرای افک، [۶۱] منافقان، دختر ابوبکر صدیق را به رابطۀ نامشروع با یک مرد اجنبی متهم کردند و در این رابطه، شایعه‌های رسوایی بسیار ساختند و پرداختند، تا آنجا که تندباد بدگمانی، قلب مبارک پیامبر اکرم ج را طوفانی ساخت و به همسرش ام المؤمنین فرمود:

«يَا عَائِشَةُ، اَمّا إِنَّهُ بَلَغَنِي وَكَذَا وَكَذَا، فَإِنْ كُنْتِ بَرِيئَةً، فَسَيُبَرِّئُكِ اللَّهُ وإِنْ كُنْتِ أَلْمَمْتِ بِذَنْبٍ، فَاسْتَغْفِرِي اللَّهَ».

«عایشه! می‌خواهم بدانی که خبرهایی چنین و چنان به گوشم رسیده است. اگر تو بیگناه باشی، خداوند قطعاً بیگناهی تو را به اثبات خواهد رسانید، ولی اگر گناهی مرتکب شده‌ای به درگاه خداوند استغفار کن»!

کیست که نفهمد که تحمل این مدت یک‌ماهه که بر این ماجرا گذشته است و لحظات تلخ و طاقت‌فرسای آن یکی پس از دیگری بر پیغمبر اکرم ج برآمده است و آن حضرت در طی این مدت حتی یک لحظه با فرشتۀ وحی دیدار نکرده است، از سال‌های طولانی برای پیغمبر اکرم ج دشوارتر بوده است؟! آخر، مگر نه این است که منافقان در رابطه با این ماجرا با شایعاتی که ساخته‌اند صدیقۀ مطهره را با آن اتهام رسوا آزرده‌اند؟! چه شده است که رسول خدا با آن که در این روزها و ساعات تلخ، طعمۀ گرگ درندۀ شک و تردید و مار گزندۀ دلهره و اضطراب است، یک ماه تمام سکوت می‌کند، انتظار می‌کشد و سرگردان و چشم به راه می‌ماند، تا زمانی که آیات ۱۱ تا ۲۶ سورۀ النور بر ایشان فرود می‌آید و ام‌المؤمنین را از آن اتهامات تبرئه می‌کند؟! چرا شتابزده در کار آسمان دخالت نمی‌کند؟ خرقۀ راهبان را بر بالای خویش نمی‌آراید و سخنان مسجع و مقفایی فراهم نمی‌آورد؛ بخوری راه نمی‌اندازد و صدیقه را از تیرهای زهرآلود اتهامات ناروا نمی‌رهاند؟!

پیش از آن که قبله از بیت‌المقدس به کعبه و مسجد‌الحرام تغییر یابد، پیغمبر اکرم ج مدت‌ها در آتش اشتیاق تغییر قبله می‌سوخت و مدت شانزده ماه یا هفده ماه، پیوسته سر به سوی آسمان برمی‌افراشت. [۶۲]چشم براه بود که شاید فرشتۀ وحی فرود آید و قبلۀ مسلمانان را به سوی کعبه تغییر بدهد. اما صاحب قرآن در این رابطه علی‌رغم آن همه شور و شوق و التماس پیغمبر اکرم ج تا حدود یک سال و نیم، آیه‌ای از قرآن نفرستاد. [۶۳] چرا در این مدت طولانی، خود پیغمبر اسلام با یک وحی زودرس، خودش را از این همه رنج و درد نرهانید و آرزوی خویش را تحقق نبخشید؟!

سخن از «وحی» است. وقتی بر محمد نازل می‌شود که پروردگار محمد بخواهد؛ هرگاه پروردگار محمد بخواهد این رابطه را قطع کند، وحی قطع می‌گردد. اوراد، اذکار، طلسم و جادو هم نتیجه‌ای نمی‌بخشد؛ احساسات، عواطف، خواستن و نخواستن محمد در کار آسمان هیچگونه دخالتی نمی‌تواند داشته باشد!

بی‌مناسبت نیست خاطر نشان سازیم که این تمایز و جدایی شخصیت پیامبر اسلام از پدیدۀ وحی، یک تحلیل روانشناسانه و مادی‌گرایانه نیز می‌تواند داشته باشد. مادی‌گرایان قدیم و جدید تنها سخنی که در این رابطه می‌توانند بگویند، این است که گفته‌اند: پیامبر اکرم دو شخصیت داشته است: یک شخصیت خودآگاه و یک شخصیت ناخودآگاه؛ به عبارت دیگر، قائل به آمیزش «خودآگاهی» و «ناخودآگاهی» در شخصیت پیامبر اسلام شده‌اند! می‌خواهیم بدانیم، آیا محقق با انصافی پیدا می‌شود که برای صاحبان این فرضیه سر سوزنی عقل و خرد و ذره‌ای شعور قائل گردد؟!

از همان آغاز رسالت پیغمبر گرامی اسلام، اعراب در کشف چگونگی خط ارتباطی بین این دو شخصیت فرستنده و گیرندۀ وحی درمانده بودند و مانند همۀ یاوه‌سرایان و دروغ‌پردازان عقلشان را در برابر این پدیدۀ خارق‌العاده باختند. ذهنشان آشفته گردید و آراء و عقاید ضد و نقیض ابراز داشتند و بالاخره نتوانستند به تحلیلی از وحی دست یابند که خردهای بیمارشان را خشنود سازد. خداوند سرگردانی و درماندگی اعراب را در نامگذاری «وحی» در آیۀ ۵، سورۀ الأنبیاء به شکل خنده‌آور و طعن‌آمیزی ترسیم می‌فرماید:

﴿بَلۡ قَالُوٓاْ أَضۡغَٰثُ أَحۡلَٰمِۢ بَلِ ٱفۡتَرَىٰهُ بَلۡ هُوَ شَاعِرٞ [۶۴] «بلکه (آن‌ها) گفتند: «(آنچه او آورده) خواب‌های آشفته است، بلکه آن را به دروغ (به الله) افترا بسته است، (نه) بلکه او شاعر است».

گاه می‌گفتند: خواب‌های درهم و برهم می‌بیند! گاهی می‌گفتند: حرف‌های دیوانگان را می‌زند! گاهی می‌گفتند: دروغ‌ساز و دروغ‌پرداز است! گاهی می‌گفتند: حرف‌هایش جز حدس و تخمین‌های دروغین چیز دیگری نیست! گاه می‌گفتند: شاعر است و تخیلات شاعرانه‌اش را قرآن می‌نامد! گاهی می‌گفتند: مردی ادیب است و عبارات مسجع و مقفا را کنار هم ردیف می‌کند! این که در این یک آیه سه بار «بل»- حرف اضراب که نشان‌دهندۀ تجدید نظر گوینده در سخن خویش است- آمده است؛ می‌خواهد به طرز کوبنده‌ای آنان را به مسخره بگیرد و نشان بدهد که چگونه دست و پای خودشان را گم کرده‌اند و داوری‌های ضد و نقیض می‌کنند! و در پایان آیه می‌فرماید: ﴿أَلَا سَآءَ مَا يَحۡكُمُونَ ٥٩ «عجب داوری‌های ناروا و زشتی می‌کنند!».

اما این که گفتند: «خواب می‌بیند»! با اندک تاملی در زندگی و وضع روحی و روانی پیغمبر اکرم ج نادرستی این سخن ناروا بدیهی می‌نماید. حضرت رسول اکرم ج از همان لحظۀ نخستین که خداوند با خطاب «اقرأ» او را مخاطب ساخت، همواره از شخصیتی آگاه، بیدار، هوشیار، حواسی آماده، ذهنی آرام و گیرنده، اندیشه‌ای تیزبین و شکافنده برخوردار بود. حتی در مواقع خواب و استراحت نیز همین وضع را داشت؛ تا زمانی که آخرین آیۀ قرآن نازل گردید و آن حضرت به سرای جاودان رحلت فرمود.

از اینجا می‌توان فهمید که بعضی از مفسران و نویسندگان معاصر در این رابطه- البته از روی حسن نیت- چه اشتباه بزرگی کرده‌اند. این مفسران و نویسندگان به دنبال تخیلات دل‌انگیز و روح‌پرورشان، تا آنجا پیش می‌روند که پیامبر اکرم ج را در غار حراء به هنگام نزول نخستین آیات قرآن و نخستین فرود فرشتۀ وحی در حالت خواب نشان می‌دهند. غافل از این که (اولاً) روایتی که هم در صحیح بخاری و هم در صحیح مسلم آمده است با کمال صراحت بیان می‌دارد که نخستین بار در حالتی به پیغمبر اکرم ج وحی رسیده است که بیدار بوده است و در جستجوی حقیقت و در تکاپوی شناخت آفریدگار جهان؛ به همین جهت بود که ترس وجودش را فرا گرفت و در حالی که قلبش به شدت می‌طپید به نزد خدیجه رفت و... اگر نزول فرشتۀ وحی در خواب صورت گرفته بود، ترس و وحشت آن حضرت با بیدارشدن پایان می‌پذیرفت. بی‌جهت نیست که خداوند در قرآن خطاب به منکران رسالت و نبوت حضرت ختمی مرتبت می‌فرماید:

﴿مَا كَذَبَ ٱلۡفُؤَادُ مَا رَأَىٰٓ ١١ أَفَتُمَٰرُونَهُۥ عَلَىٰ مَا يَرَىٰ ١٢ «قلب (پیامبر) آنچه را دید، دروغ نگفت. آیا با او دربارۀ آنچه می‌بیند مجادله می‌کنید؟!».

مغز پیامبر اکرم ج آنچه را که دیدگانش دید، انکار کرد. با این حال شما می‌خواهید دربارۀ چیزی که او می‌بیند و شما نمی‌بینید، به مجادله برخیزید و به کشمکش بپردازید؟!

سیده عایشه آغاز نزول وحی را بر پیغمبر بزرگوار اسلام با چنین حساسیت و هشیاری و گیرندگی کامل از سوی آن حضرت ترسیم می‌کند: «نخستین بار که نزول وحی بر رسول خدا آغاز گردید، به صورت رؤیای صادقه و در خواب بود. آن حضرت مکرر در خواب منظرۀ طلوع فجر و شکافتن نیزه‌های براق نور خورشید تاریکی‌های شب تار را، مشاهده می‌کرد. کم‌کم به خلوت‌گزیدن از مردم و دوری ‌گرفتن از غوغای شهر علاقمند گردید. هرچند وقت یک بار به غار حراء می‌رفت و در آنجا خلوت می‌کرد و به عبادت می‌پرداخت. غالباً مقداری آب و غذا همراه خود می‌برد و چندین شب متوالی در آنجا می‌ماند و نزد خانواده‌اش باز نمی‌گشت، تا آن که در یکی از آن روزها که در غار حراء بسر می‌برد، (پیک) «حق» به سراغ او آمد- و به روایت دیگری: ناگهان «حق» او را دریافت- فرشتۀ وحی به نزد آن حضرت آمد و گفت: ﴿ٱقۡرَأۡ بخوان! گفت: «ما أنا بقاري» من خواندن نمی‌دانم! پیغمبر اکرم ج می‌فرماید: جبرئیل مرا در بر گرفت و محکم فشار داد، به حدی که بی‌تاب شدم. آنگاه رهایم کرد و گفت: ﴿ٱقۡرَأۡ بخوان! گفتم: «ما أنا بقاري» من نمی‌توانم بخوانم! بار سوم نیز در بر گرفت و فشارم داد، آنگاه رهایم کرد و این بار گفت:

﴿ٱقۡرَأۡ بِٱسۡمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ ١ خَلَقَ ٱلۡإِنسَٰنَ مِنۡ عَلَقٍ ٢ ٱقۡرَأۡ وَرَبُّكَ ٱلۡأَكۡرَمُ ٣ الَّذِي عَلَّمَ بِٱلۡقَلَمِ ٤ عَلَّمَ ٱلۡإِنسَٰنَ مَا لَمۡ يَعۡلَمۡ ٥ «(ای پیامبر) بخوان به نام پروردگارت که (هستی را) آفرید. (همان پروردگار که) انسان را از خون بسته آفرید. بخوان، و پروردگارت (از همه) بزرگوار‌تر است. (همان) کسی‌که بوسیلۀ قلم (نوشتن) آموخت. به انسان آنچه را که نمی‌دانست آموخت».

رسول خدا در حالی که قلبش به شدت می‌طپید، نزد خدیجه بنت خویلد رفت و فرمود:

«زَمِّلوني! زَمِّلوني!».

«بپوشانیدم! بپوشانیدم»!

آن حضرت را در گلیمی پوشانیدند تا ترس و وحشت آن حضرت پایان پذیرفت و آرام گرفت و ماجرا را برای خدیجه تعریف کرد. فرمود:

«لَقَد خَشيتُ علَى نَفسِي».

«داشتم بر خودم می‌ترسیدم»!

خدیجه گفت: نه! هرگز! خداوند هیچگاه تو را تنها نخواهد گذاشت. تو صلۀ رحم می‌کنی، بار ناتوانان را بر دوش می‌کشی، به مستمندان رسیدگی می‌کنی، مهمان نوازی می‌کنی و در ناملایمات روزگار، خود را شریک مردم می‌گردانی. [۶۵]

در اینجا بی‌مناسبت نیست این نکته را خاطر نشان سازیم که طپش قلب مبارک پیغمبر اکرم ج- که در این روایت گزارش شده است- می‌رساند که آن حضرت به هنگام نزول نخستین وحی آسمانی از آن جهت دچار ترس و وحشت گردیده است که وحی به طور ناگهانی و غیر منتظره فرود آمده است و آن حضرت به هیچ وجه در اندیشۀ آن نبوده است. خداوند متعال در آیۀ ۸۶، سورۀ القصص می‌فرماید:

﴿وَمَا كُنتَ تَرۡجُوٓاْ أَن يُلۡقَىٰٓ إِلَيۡكَ ٱلۡكِتَٰبُ إِلَّا رَحۡمَةٗ مِّن رَّبِّكَ «و تو امید نداشتی که کتاب (آسمانی) بر تو القا شود، جز این‌که رحمت پروردگارت بود...».

و نیز در آیۀ ۵۲، سورۀ الشوری می‌فرماید:

﴿وَكَذَٰلِكَ أَوۡحَيۡنَآ إِلَيۡكَ رُوحٗا مِّنۡ أَمۡرِنَاۚ مَا كُنتَ تَدۡرِي مَا ٱلۡكِتَٰبُ وَلَا ٱلۡإِيمَٰنُ وَلَٰكِن جَعَلۡنَٰهُ نُورٗا نَّهۡدِي بِهِۦ مَن نَّشَآءُ مِنۡ عِبَادِنَاۚ «و این‌گونه بر تو (ای پیامبر) روحی (= قرآن کریم) را به فرمان خود وحی کردیم، تو (پیش از این) نمی‌دانستی کتاب و ایمان چیست، ولی ما آن را نوری قرار دادیم، با آن هر کس از بندگان‌مان را که بخواهیم، هدایت می‌کنیم».

نکتۀ دیگر این که طپش قلب پیغمبر اکرم ج که در این روایت آمده است، هیچ‌گونه اشاره‌ای به سرد شدن دست و پا و اعضا و جوارح که معمولاً با رنگ‌پریدگی و دندان به هم‌خوردن همراه است، ندارد. بلکه به عکس- چنانکه پیش از این در روایات دیگر دیدیم- درجۀ حرارت بدن پیغمبر اکرم ج به هنگام نزول وحی بالا می‌رفت و رنگ صورتش به سرخی می‌گرایید و احساس می‌کرد که بدنش در هم فشرده می‌شود. از پیشانی مبارکش عرق می‌ریخت و بدنش سنگین می‌شد. به طوری که یک بار ران آن حضرت که روی ران مردی که در کنارش نشسته بود قرار داشت، آنقدر سنگین شد که نزدیک بود ران او را خرد کند. «زملونی» گفتن و پوشش و لحاف‌خواستن آن حضرت از خدیجه نیز بیش از این را نمی‌رساند که آن حضرت می‌خواسته است به رختخواب پناه ببرد تا زیر لحاف قدری بیارامد و استراحت کند، تا آثار آن منظرۀ خارق‌العادۀ ترسناک که مشاهده کرده بود، از میان برود؛ و از سنگینی آن «قول ثقیل» و خشن که بر او فرود آمده بود، قدری بیاساید. به همین جهت بود که پس از آن که نزول وحی به مدت سه سال قطع گردید و پس از سه سال دوباره آغاز گردید، در نخستین آیاتی که بر او نازل فرمود، آن حضرت را با عنوان «مدثر» و «مزمل» مخاطب قرار داد و او را فرمان داد که از جای برخیزد، قیام کند و بار سنگین رسالت و دعوت مردم به سوی خداوند را بر دوش بگیرد:

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلۡمُدَّثِّرُ ١ قُمۡ ]المدثر:۱-۲[ «ای جامه بر سر کشیده! برخیز».

و بعد:

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلۡمُزَّمِّلُ ١ قُمِ ]المزمل:۱-۲[ «ای جامه برخود پیچیده! بپا خیز».

با تمام این اوصاف پیغمبر اکرم ج به هنگام دریافت وحی برای نخستین بار و همچنین در سراسر مدت رسالتش بهترین و سالم‌ترین حالات ممکن را داشت. کاملا هوشیار، بسیار با نشاط و اعصابش فوق‌العاده نیرومند بودند. بنابراین، به هیچ روی جایی برای این احتمال که شاید پیغمبر اسلام پیش از نزول وحی با ترتیبات و وسائلی خود را آمادۀ نزول وحی می‌کرده است، یا آن حضرت را مبتلا به حمله‌های عصبی یا بیماری‌های گوناگون‌ دانستن باقی نمی‌ماند. [۶۶]

اما این که وحی‌رسیدن از آسمان به پیغمبر اکرم را «اضغاث احلام» می‌نامیدند، شاید منظورشان تخیلات دیوانگان بوده است، به دلیل آن که در آیۀ ۱۴ سورۀ الدخان خداوند از آنان نقل قول می‌کند که پیغمبر اکرم را «معلوم مجنون» می‌نامند، یا می‌گویند:

﴿يَٰٓأَيُّهَا الَّذِي نُزِّلَ عَلَيۡهِ ٱلذِّكۡرُ إِنَّكَ لَمَجۡنُونٞ ٦ [الحجر: ۶] «ای کسی‌که قرآن بر تو نازل شده است، بی‌تردید تو دیوانه‌ای!».

و خداوند این عناوین دروغین را از پیامبر گرامی‌اش نفی می‌فرماید و در مقام دلداری‌دادن به پیغمبر اکرم ج خطاب به او می‌گوید:

﴿نٓۚ وَٱلۡقَلَمِ وَمَا يَسۡطُرُونَ ١ مَآ أَنتَ بِنِعۡمَةِ رَبِّكَ بِمَجۡنُونٖ ٢ [القلم: ۱- ۲] «نون، سوگند به قلم و آنچه می‌نویسند. ﴿۱ که تو (ای پیامبر) به نعمت (و فضل) پروردگارت دیوانه نیستی».

اما، اینکه آن حضرت را دروغ‌ساز، دروغ‌پرداز، دروغگو و خیال‌پرداز نامیدند، خود این اعراب، بارها بر علیه گفتارشان شهادت داده‌اند! این خود اعراب بودند که در زمان جاهلیت، محمّد را «راستگو» و «امین» لقب داده بودند. دروغ و افترا معمولاً خیلی زود دروغگو را رسوا می‌سازد. خوب بود از خودشان سؤال کنند: پیامبر اسلام در چه رابطه‌ای دروغ گفته است؟ آیا در بازگوکردن اخبار غیبی دروغ گفته است؟ یا تاریخ گذشتگان را نه آنچنان که بوده است گزارش کرده است؟ یا خبرهایی که از آیندۀ انسان و جهان می‌دهد و کسی را به تشخیص صحت و سقم این اخبار راهی نیست، دروغ است؟! خوب بود انصاف بدهند و ببینند آیا آن فرهنگ جاهلی محدودی که داشتند به آنان این صلاحیت را می‌دهد که در رابطه با اخبار غیبی قرآن و توصیف حوادث گذشته و پیشگویی آینده توسط پیغمبر اسلام داوری کنند و در این رابطه دروغگوی و راستگوی را تشخیص بدهند؟!

قرآن، نخستین مرحله پیدایش آفرینش و آفریدگان و نیز سرنوشت و سرانجام حتمی و قطعی انسان و جهان را کاملاً توصیف کرده است. نعمت‌های بهشتی و شکنجه‌های دردناک دوزخ را بتفصیل بیان داشته است. تعداد درب‌های جهنم و تعداد فرشتگان موکل بر هریک از این دربها را نیز دقیقاً گفته است. قرآن، تمام این مطالب را زیر گوش و در برابر چشم «اهل ذکر» و یهودیان و مسیحیان اهل کتاب بیان فرموده است. در آیۀ ۲۱، سورۀ (مدثر) می‌خوانیم:

﴿وَمَا جَعَلۡنَآ أَصۡحَٰبَ ٱلنَّارِ إِلَّا مَلَٰٓئِكَةٗۖ وَمَا جَعَلۡنَا عِدَّتَهُمۡ إِلَّا فِتۡنَةٗ لِّلَّذِينَ كَفَرُواْ لِيَسۡتَيۡقِنَ ٱلَّذِينَ أُوتُواْ ٱلۡكِتَٰبَ وَيَزۡدَادَ ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِيمَٰنٗا [۶۷] «و ما مأموران دوزخ را جز فرشتگان قرار ندادیم، و شمار آن‌ها را جز برای آزمایش کافران معین نکردیم، تا اهل کتاب یقین کنند، و کسانی‌که ایمان آورده‌اند بر ایمان خود بیفزایند...».

محمد، این همه معارف وسیع غیبی را از کجا آورده است؟ آن هم در آن محیط بی‌سوادی و بت‌پرستی؟! آیا این مطالب را از دیگر کرات آسمانی آورده بود؟! آیا از ستارۀ شعری یا سیارۀ مریخ گرفته بود؟ [۶۸] مگر محمد پیش از بعثت، چهل سال در میان این مردم زندگی نکرده بود؟ چه شد که ناگهان ضل و غوی؟ ناگهان گمراه شد و خردش را از دست داد؟! مگر همین مردم مکه نبودند که او را «صادق امین» لقب داده بودند؟ در آیۀ ۶۹، سورۀ (المؤمنون) خداوند می‌فرماید:

﴿أَمۡ لَمۡ يَعۡرِفُواْ رَسُولَهُمۡ فَهُمۡ لَهُۥ مُنكِرُونَ ٦٩ «یا (اینکه) پیامبر‌‌شان را نشناخته‌اند، پس او را انکار می‌کنند؟!».

حال، چه جای تعجب دارد که بنگریم خداوند به آن حضرت تعلیم می‌دهد که آنان را به باد سرزنش و عتاب گیرد و خطاب به آنان بگوید:

﴿لَّوۡ شَآءَ ٱللَّهُ مَا تَلَوۡتُهُۥ عَلَيۡكُمۡ وَلَآ أَدۡرَىٰكُم بِهِۦۖ فَقَدۡ لَبِثۡتُ فِيكُمۡ عُمُرٗا مِّن قَبۡلِهِۦٓۚ أَفَلَا تَعۡقِلُونَ ١٦ [یونس: ۱۶] «بگو: «اگر الله می‌خواست من آن را بر شما نمی‌خواندم، و نه (الله) شما را از آن آگاه می‌کرد، به راستی که پیش از این عمری را در میان شما گذرانده‌ام، آیا نمی‌اندیشید؟!».

چه بسیار اخبار گذشتگان و تاریخ زندگانی پیشینیان که قرآن به بهترین وجهی بازگوی کرده است! چنانکه در آیۀ ۳، سورۀ (یوسف) می‌خوانیم: ﴿نَحۡنُ نَقُصُّ عَلَيۡكَ أَحۡسَنَ ٱلۡقَصَصِ «(ای پیامبر!) ما بهترین داستان‌ها را با وحی کردن این قرآن بر تو بازگو می‌کنیم» و اشتباهاتی را که بهنگام تحریف کتاب‌های آسمانی پیشین در بیان داستان‌ها بوجود آمده بود، تصحیح کرد؛ داستان‌هایی را که مقام عصمت انبیای الهی را آماج تهمت‌های ناروا قرار داده بود، قاطعانه تکذیب کرد و شهرت‌های تاریخی غلط و دروغین را رسوا ساخت و محمد را بعنوان تماشاگر همۀ این صحنه‌ها و حادثه‌های تاریخی معرفی کرد. گویی آن حضرت در تمام این دوران‌ها و در میان همۀ این مردمان در قرون و اعصار مختلف می‌زیسته است و حوادث را یکایک مشاهده و ثبت و ضبط می‌کرده است:

- پس از آنکه در قرآن داستان حضرت نوح را بیان می‌فرماید، خطاب به پیامبر گرامی اسلام می‌گوید:

﴿تِلۡكَ مِنۡ أَنۢبَآءِ ٱلۡغَيۡبِ نُوحِيهَآ إِلَيۡكَۖ مَا كُنتَ تَعۡلَمُهَآ أَنتَ وَلَا قَوۡمُكَ مِن قَبۡلِ هَٰذَاۖ فَٱصۡبِرۡۖ إِنَّ ٱلۡعَٰقِبَةَ لِلۡمُتَّقِينَ ٤٩ [هود: ۴۹] «این‌ها از خبرهای غیب است که آن را به تو (ای پیامبر) وحی می‌کنیم، نه تو آنها را پیش از این می‌دانستی و نه قوم تو؛ پس صبر کن، بی‌گمان عاقبت از آن پرهیزگاران است».

- بدنبال تفصیلی که از داستان اقامت حضرت موسی در شهر مدین و رفتن آن حضرت به کوه طور می‌آورد، می‌فرماید:

﴿وَمَا كُنتَ بِجَانِبِ ٱلۡغَرۡبِيِّ إِذۡ قَضَيۡنَآ إِلَىٰ مُوسَى ٱلۡأَمۡرَ وَمَا كُنتَ مِنَ ٱلشَّٰهِدِينَ ٤٤ وَلَٰكِنَّآ أَنشَأۡنَا قُرُونٗا فَتَطَاوَلَ عَلَيۡهِمُ ٱلۡعُمُرُۚ وَمَا كُنتَ ثَاوِيٗا فِي أَهۡلِ مَدۡيَنَ تَتۡلُواْ عَلَيۡهِمۡ ءَايَٰتِنَا وَلَٰكِنَّا كُنَّا مُرۡسِلِينَ ٤٥ [القصص: ۴۴- ۴۵] «و تو (ای پیامبر!) در ناحیه غربی نبودی، هنگامی‌که فرمان (نبوت) را به موسی دادیم و تو از حاضران نبودی. و لیکن (ما) نسل‌هایی آفریدیم که عمر دراز یافتند، و تو در میان اهل مدین اقامت نداشتی که آیات ما را بر آن‌ها بخوانی، و لیکن ما بودیم که (پیامبرانی) می‌فرستادیم».

- زایمان حضرت مریم و بدنیا آمدن عیسی و کفالت حضرت زکریا را از مریم بیان می‌فرماید و پس از آن می‌گوید:

﴿ذَٰلِكَ مِنۡ أَنۢبَآءِ ٱلۡغَيۡبِ نُوحِيهِ إِلَيۡكَۚ وَمَا كُنتَ لَدَيۡهِمۡ إِذۡ يُلۡقُونَ أَقۡلَٰمَهُمۡ أَيُّهُمۡ يَكۡفُلُ مَرۡيَمَ وَمَا كُنتَ لَدَيۡهِمۡ إِذۡ يَخۡتَصِمُونَ ٤٤ [آل عمران: ۴۴] «(ای پیامبر!) این از خبرهای غیبی است که به تو وحی می‌کنیم، و تو در آن هنگام که قلم‌های خود را (برای قرعه‌کشی به آب) می‌افکندند تا کدام یک سرپرستی مریم را به عهده گیرد، نزد آنان نبودی، و (نیز) وقتی که با یکدیگر کشمکش می‌کردند، نزدشان نبودی».

- و نیز در آخر سورۀ یوسف، پس از آنکه به تفصیل «داستان یوسف و برادرانش» را در قرآن بیان می‌کند، درآیه ۱۰۲، سورۀ (یوسف) می‌فرماید:

﴿ذَٰلِكَ مِنۡ أَنۢبَآءِ ٱلۡغَيۡبِ نُوحِيهِ إِلَيۡكَۖ وَمَا كُنتَ لَدَيۡهِمۡ إِذۡ أَجۡمَعُوٓاْ أَمۡرَهُمۡ وَهُمۡ يَمۡكُرُونَ ١٠٢ «(ای پیامبر!) این از خبرهای غیب است که به تو وحی می‌کنیم، و هنگامی‌که (برادران یوسف) بد اندیشی می‌کردند و تصمیم (قطعی)گرفتند، تو نزد آن‌ها نبودی».

چه بسیار خبرهای غیبی از آینده که قرآن از آن‌ها پرده‌برداری کرد، عیناً در زندگی مشرکان و مخالفان اسلام تحقق پیدا کرد و آنان با دو چشمان خودشان دیدند:

- مگر نبود که وقتی اهل مکه زندگی را بر پیغمبر اکرم ج بسیار سخت گرفتند، آنحضرت آنان را نفرین فرمود و از خداوند خواست که اهل مکه را مانند اهل مصر در زمان حضرت یوسف دچار قحطی گرداند؛ و آنچنان خشک‌سالی شد که مردم از شدت گرسنگی استخوان حیوانات را خوردند؛ و آنچنان در تب و تاب گرسنگی می‌سوختند که هرگاه سر بسوی آسمان بلند می‌کردند چنین به نظرشان می‌آمد که دود غلیظی آسمان را فرا گرفته است؟! خداوند در آیۀ ۱۰ و ۱۱، سورۀ (الدخان) همین ماجرا را بازگو می‌کند:

﴿فَٱرۡتَقِبۡ يَوۡمَ تَأْتِي ٱلسَّمَآءُ بِدُخَانٖ مُّبِينٖ ١٠ يَغۡشَى ٱلنَّاسَۖ هَٰذَا عَذَابٌ أَلِيمٞ ١١ [۶۹] «پس (ای پیامبر) منتظر روزی باش که آسمان دودی آشکار (پدید) آورد؛ که (تمام) مردم را فرا می‌گیرد، این عذابی دردناک است».

- یا پیروزی امپراطوری روم بر شاهنشاهی ایران پس از شکست‌خوردن رومیان از ایرانیان، همانطور که خداوند فرموده بود، در طی چند سال و با فاصلۀ کمی روی نداد؟! خداوند، پیش از آنکه اثری از آثار شکست رومیان نمودار شده باشد، این آیات را بر پیغمبر اکرم ج نازل فرمود و آیندۀ جنگ ایران و روم را برای مسلمانان دقیقاً ترسیم کرد:

﴿الٓمٓ ١ غُلِبَتِ ٱلرُّومُ ٢ فِي أَدۡنَى ٱلۡأَرۡضِ وَهُم مِّنۢ بَعۡدِ غَلَبِهِمۡ سَيَغۡلِبُونَ [الروم: ۱- ۳] «الم (الف. لام. میم). رومیان مغلوب شدند. در نزدیکترین سرزمین، و آن‌ها بعد از مغلوب شدن‌شان به زودی غالب خواهند شد».

- یا شکست غیر مترقبه‌ای که بر نیروهای مشرکان در جنگ بدر، یک سال و نیم پس از هجرت پیغمبر اکرم به مدینه وارد آمد و تحقق خبر غیبی قرآن در آیۀ ۴۵، سورۀ القمر بود که خداوند فرموده بود:

﴿سَيُهۡزَمُ ٱلۡجَمۡعُ وَيُوَلُّونَ ٱلدُّبُرَ ٤٥ «به زودی آن جمع (کفار قریش) شکست می‌خورد و پشت می‌کنند، (و پا به فرار می‌گذارند)».

این آیه در مکه نازل شد، در شرایطی که به هیچ وجه امکان رویارویی صفوف مسلمانان و مشرکان در میدان نبرد به ذهن کسی نمی‌رسید.

- یا، مگر وعده‌ای که خداوند در سال ششم هجرت در محل حدیبیه به مسلمانان داده بود، تخلف گردید؟! خداوند به مسلمانان وعده داد که به مسجد‌الحرام وارد خواهند شد و ترس و وحشت مسلمانان از مشرکان مکه جای خود را به آرامش و امن و امان خواهد داد، مسلمانان مناسک حج را انجام خواهند داد و آنگاه سرهایشان را به نشانۀ اتمام مراسم حج خواهند تراشید و «تقصیر» خواهند کرد:

﴿لَّقَدۡ صَدَقَ ٱللَّهُ رَسُولَهُ ٱلرُّءۡيَا بِٱلۡحَقِّۖ لَتَدۡخُلُنَّ ٱلۡمَسۡجِدَ ٱلۡحَرَامَ إِن شَآءَ ٱللَّهُ ءَامِنِينَ مُحَلِّقِينَ رُءُوسَكُمۡ وَمُقَصِّرِينَ لَا تَخَافُونَ [الفتح: ۲۷] «به راستی الله رؤیای رسولش را به حق تحقق بخشید، قطعاً اگر الله بخواهد همه شما در نهایت امنیت (و) در حالی‌که سرهای خود را تراشیده و (یا) کوتاه کرده‌اید، و از هیچ کس ترس ندارید وارد مسجد الحرام خواهید شد...».

و همۀ این موارد یک به یک تحقق پیدا کرد.

- شاید رویدادی از این شگفت‌انگیزتر را تاریخ ثبت نکرده باشد: در شرایطی که دژخیمانی تشنه به خون آن حضرت، او را از اطراف در میان گرفته‌اند و هر لحظه ممکن است از جلو، عقب، راست و چپ بر او یورش برند، یا شبیخون بزنند و او را از پای درآورند، خداوند حفظ جان و حیثیت او را تضمین می‌فرماید و پیغمبر اکرم آنچنان به عنایت و حمایت خداوندی یقین پیدا می‌کند که نگهبانانش را روانه می‌کند! در شأن نزول آیۀ ۶۷ سورۀ (المائده) آمده است که وقتی خداوند این آیه را بر پیغمبر اکرم ج نازل فرمود:

﴿۞يَٰٓأَيُّهَا ٱلرَّسُولُ بَلِّغۡ مَآ أُنزِلَ إِلَيۡكَ مِن رَّبِّكَۖ وَإِن لَّمۡ تَفۡعَلۡ فَمَا بَلَّغۡتَ رِسَالَتَهُۥۚ وَٱللَّهُ يَعۡصِمُكَ مِنَ ٱلنَّاسِۗ «ای پیامبر! آنچه از طرف پروردگارت برتو نازل شده است، (به مردم) برسان، و اگر (این کار) نکنی، رسالت او را نرسانده‌ای، و الله تو را از (شر) مردم حفظ می‌کند...».

آن حضرت سر از خیمه بیرون کرد و چند تن از صحابه که بر در خیمۀ او نگهبانی می‌دادند، فرمود:

«يا أيها الناسُ! اِنصرِفوا فقَد عَصَمَني اللهُ!».

- «ای مردم! باز گردید و به دنبال کار خویش بروید! که خداوند نگهبانی مرا ضمانت فرمود!». [۷۰]

- در روز جنگ احد می‌بینیم پیغمبر اکرم از همۀ مسلمانان دیگر به دشمن نزدیکتر است و مرگ از بند نعلین به آن حضرت نزدیکتر! حضرت علی ماجرا را این چنین بازگو می‌کند:

«كنَّا إذا حُمِّي الوَطيسُ، اِحتَمينا بِرَسولِ اللهِ، فما يكونُ أحدٌ أقربُ إلى العَدُّوِ مِنهُ».

- «هرگاه جنگ به شدت مقلوبه می‌شد، شخص رسول اکرم ج میان ما و دشمن سپر می‌گردید! زیرا هیچکس از آن حضرت به دشمن نزدیکتر نبود!».

- در نبرد حُنَین همچنانکه سوار بر استر خویش است به سمت صفوف دشمنان کینه‌توز می‌تازد و هنگامی که رویاروی مشرکان قرار می‌گیرد و او را محاصره می‌کنند، نه تنها نمی‌گریزد، بلکه از استر پیاده می‌شود و گویی پیکرش را آماج تیر و نیزۀ دشمن قرار می‌دهد و می‌فرماید:

«أنا النبيُّ لا كَذِب* أنا ابنُ عبدِالمطلِّبِ».

- «منم پیامبر خداوند و دروغگو نیستم! منم پسر عبدالمطلب!». [۷۱]

در نبرد ذات‌الرقاع، پیغمبر اکرم ج زیر سایۀ درختی از مرکبش بزیر می‌آید و شمشیرش را به آن درخت می‌آویزد، تا اندکی بیاساید. مردی از مشرکان خود را به آن درخت می‌رساند و شمشیر را برمی‌گیرد، برهنه می‌سازد و به پیغمبر اکرم ج می‌گوید: از من می‌ترسی؟ می‌فرماید: نه! آن مرد می‌گوید:

«ما يَمنَعُكَ مِنِّي؟!».

- «مگر پشتیبانت کیست؟!» آن حضرت پاسخ می‌دهد:

«اللهُ يَمنَعُنِي مِنكَ! ضَعِ السَيفِ!».

- «خداوند مرا از شر تو نگاه می‌دارد! شمشیر را بر زمین بگذار!».

آن مرد تعادل خویش را از دست می‌دهد و ناگزیر شمشیر را بر زمین می‌گذارد! [۷۲] بعضی روایات می‌افزایند که آن مرد مشرک فوراً اسلام آورد.

کسی که با قاطعیت اخبار غیبی را بازگو می‌کند، از دو حال خارج نیست: یا گزافه‌گوی یاوه‌سرای است و یا مرد خدای اهل یقین. کیست که بتواند ادعا کند که ویژگی‌های یاوه‌سرایان و خصوصیات دروغ‌پردازان را در وجود پیغمبر اکرم ج مشاهده کرده است؟! بنابراین، جز این نمی‌توان گفت که وی راستگوی و امین است و از جانب خداوند و از روی یقین سخن می‌گوید.

آخرین تلاش اعراب، برای یافتن فرستندۀ وحی این بود که گروهی از اعراب به این فرضیه پناهنده شدند که چطور است بگوییم: محمد آیات قرآن را نزد دیگری فرا می‌گیرد؟! مبنای این فرضیه آن بود که می‌کوشیدند سرچشمۀ وحی را بیرون از شخصیت والای پیغمبر بزرگوار اسلام جستجو کنند. چه کنند؟ بگویند محمد نزد چه کسی درس می‌خواند؟ اعراب که همه بی‌سوادند! بیسواد که نمی‌تواند درس بدهد؟! فکرشان به جایی نمی‌رسید. تا آن که روزی دیدند مثل این که باید معلم محمد را شناخته باشند؟ خوب؟ چه کسی می‌تواند معلم کبیر و مرجع علمی بزرگ محمد باشد؟ یک جوان رومی مسیحی که شغلش آهنگری است و شمشیر می‌سازد! این جوان با آن که عامی است و اهل علم نیست، ولی پیوسته در اوقات فراغتش سرگرم نوشتن و خواندن است. شاید هم فقط می‌تواند الفاظ کتاب را طوطی‌وار بخواند و معانیش را حدس بزند؛ نوشتنش هم در حد همین خواندن است. جالب این است که پیغمبر اسلام گاه و بیگاه بر در دکان آهنگری او می‌آید و به تماشای شمشیر ساختن او می‌ایستد. چه فرصت خوبی است! این فرصت طلایی را نباید از دست داد! اعراب بیسواد آمدند و گفتند یافتیم! یافتیم! این است آن کسی که آن درس‌ها را به محمد می‌دهد!

«إنما يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ».

- «ما فهمیده‌ایم یک نفر هست که محمد را درس می‌دهد!».

آری، فرصت بسیار جالبی بود! ولی از طرف دیگر فرصت بسیار جالبی برای نهاد آگاه قرآن بود که بلافاصله کاخ سر به فلک‌کشیدۀ تخیلات و تصورات بی‌پایه و اساس آنان را با یک کلمه فرو ریزد؛ با یک ضربت غیر منتظره! و با یک پاسخ کوبنده:

﴿لِّسَانُ الَّذِي يُلْحِدُونَ إِلَيْهِ أَعْجَمِيٌّ وَهَٰذَا لِسَانٌ عَرَبِيٌّ مُّبِينٌ ١٠٣ [۷۳] [النحل: ۱۰۳] «... زبان کسی‌که این‌ها به او نسبت می‌دهند عجمی (= غیر عربی) است، و این (قرآن به) زبان عربی آشکار است».

حالا دیگر چه کنند؟ این هم نشد! نتوانستند معلمی برای محمد پیدا کنند! آمدند ادعا کردند که محمد یک معلم ناشناس دارد که اساطیر پیشینیان را برای او دیکته می‌کند:

﴿وَقَالُوٓاْ أَسَٰطِيرُ ٱلۡأَوَّلِينَ ٱكۡتَتَبَهَا فَهِيَ تُمۡلَىٰ عَلَيۡهِ بُكۡرَةٗ وَأَصِيلٗا ٥ [الفرقان: ۵] [۷۴] «و گفتند: «(این همان) افسانه‌های پیشینیان است که آن را رو‌نویسی کرده و هر صبح و شام بر او املا می‌شود».

و به این ترتیب اعراب جاهلی با این ادعا در برابر پیغمبر اسلام برنامۀ مبارزۀ دشمنان دانشمند و دانشگاه دیده و تحصیلکردۀ پیامبر اسلام را نیز طرح‌ریزی کردند که بعدها آمدند و- زیر پوشش خاورشناسی و استشراق و دیگر عناوین- خواستند این معلم ناشناس را که حقایق، معارف دینی و فلسفۀ تاریخ را به پیغمبر اسلام یاد داده است، برای او دیکته کرده است و او نوشته است و برای مردم باز خوانده است، سرشناس سازند. عده‌ای از اینان گفتند: این معلم ناشناس که اعراب می‌گفتند، راهبی مسیحی بود به نام بحیرا از پیروان مکتب توحیدی آریوس که پیغمبر اسلام در سن کودکی در بازار بُصری در شهر شام، در سفری که به همراه عمویش ابوطالب به تجارت رفته بود، با او ملاقات کرده است. عده‌ای دیگر گفتند: این معلم ناشناس، ورقه بن نوفل، آن دانشمند مسیحی است که از بستگان سیده خدیجه بوده است و پس از نخستین مرتبۀ نزول وحی، آن حضرت با او دیدار کرده است.

دربارۀ ملاقات پیغمبر اسلام با این دو مرد مسیحی، نهایت مطلبی که تاریخ ثبت کرده است این است که حضرت محمد با بحیرای راهب فقط یکبار در سن ۹ سالگی- و به روایتی در سن ۱۲ سالگی- ملاقات کرده است و در این دیدار، همراه عمویش ابوطالب بوده است و بحیرا به ابوطالب گفته است: این برادرزاده‌ات در آینده به مقام والایی خواهد رسید. با دومی هم فقط یکبار در آغاز بعثت ملاقات کرد. وقتی که مشاهداتش را در غار حراء برای همسرش خدیجه بازگو فرمود، بنا به پیشنهاد او با هم به نزد ورقه رفتند. ورقه پیر مرد فرتوت و نابینایی بود. خدیجه گفت: پسر عمو! ببین برادرزاده‌ات چه می‌گوید. ورقه گفت: برادرزاده! بگو ببینم چه می‌بینی؟ رسول خدا آنچه را که در غار حراء دیده بود برای ورقه بازگو کرد، ورقه گفت: این همان فرشتۀ وحی الهی است که از جانب خداوند بر حضرت موسی نازل می‌گردید! و چند لحظه بعد ورقه از دنیا رفت. [۷۵]

برای رد این دو فرضیۀ بی‌اساس کافیست به یاد بیاوریم که پیامبر اکرم نه با بحیرای راهب و نه با ورقه بن نوفل ملاقات سری و پنهانی نداشته است و در هر دو ملاقات، همراه داشته است. در ملاقات با بحیرا، ابوطالب و در ملاقات با ورقه بن نوفل، همسرش خدیجه نیز حضور داشته‌اند. وانگهی چگونه می‌خواهند بگویند که حضرت محمد در این دو ملاقات کوتاه آن همه علوم غیبی و معلومات تاریخی را فرا گرفته است؟!

ملاحظه می‌فرمایید که نیازی نیست که خود را به زحمت بیاندازیم و به گزافه گویی‌های بعضی خاورشناسان [۷۶] در این رابطه که افسانۀ فراوانی و کثرت یهودیان و مسیحیان را در شهر مکه مطرح می‌کنند، پاسخ بدهیم. گروهی از خاورشناسان محقق و اهل انصاف پاسخ این یاوه‌سرایان را داده‌اند و تأکید کرده‌اند بر این که در جایی که سند تاریخی معتبری حاکی از وجود روابط بین محمد و علمای یهود و رهبران مسیحی در دست نداریم، اصرار ورزیدن بر این افسانۀ بی‌اساس جز حماقت چیز دیگری نیست!

سست‌ترین نظریه‌ای که در این رابطه از سوی دشمنان قسم‌خوردۀ اسلام و بعضی خاورشناسان شکاک لجاجت‌پیشه عنوان می‌شود، این است که سرچشمۀ وحی محمدی را در کاروان‌های تجارتی که هر زمستان و تابستان میان مکه و شام آمد و شد داشت، جستجو می‌کنند و چنین می‌پندارند که این کاروانیان سرگذشت‌های امت‌های پیشین و افسانه‌های مردم روزگاران گذشته را فرا می‌گرفته‌اند. محمد نیز از جمله پیشه‌وران و بازرگانانی بوده است که با این کاروان‌ها به سفر شام می‌رفته است! اینان از خود نپرسیده‌اند که از چه زمانی بازرگانان عرب به ملاقات با دانشمندان و همنشینی با مردان دین و عرفان علاقمند شده‌اند؟! [۷۷] از این گذشته، حضرت محمد فقط دوبار برای تجارت به شام سفر کرد: یکبار در سن کودکی به همراه عمویش ابوطالب و بار دیگر در سن جوانی به همراه میسره غلام خدیجه. در این دو سفر کوتاه، حضرت محمد ج فقط از شهر بُصری عبور کرده است. آیا واقعاً کسانی که این سخنان را می‌گویند، عاقلند؟! اگر عاقلند عقلشان کجا رفته است؟! چرا مانند دیوانگان و نابخردان سخن می‌گویند؟!

آری، اینک که مطلب مانند روز روشن است و هرکس دیدگانش را باز کند می‌تواند بفهمد قرآن چاره‌ای ندارد جز آن که همۀ این خواب و خیال‌های آشفته را نابخردانه توصیف کند و با لحنی قاطع و کوبنده بگوید:

﴿وَمَا كَانَ هَٰذَا ٱلۡقُرۡءَانُ أَن يُفۡتَرَىٰ مِن دُونِ ٱللَّهِ وَلَٰكِن تَصۡدِيقَ ٱلَّذِي بَيۡنَ يَدَيۡهِ وَتَفۡصِيلَ ٱلۡكِتَٰبِ لَا رَيۡبَ فِيهِ مِن رَّبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ٣٧ [یونس: ۳۷] «و (سزاوار) نیست این قرآن، به دروغ (بدون وحی الهی) به الله نسبت داده شود؛ بلکه تصدیق‌کننده چیزی است که پیش از آن (نازل شده) است، و بیان و تفصیل (آن) کتاب است، شکی در آن نیست، از (جانب) پروردگار جهانیان است».

***

اما ببینیم چه شد که بعضی از عرب‌زبانان مصدر وحی محمدی را تخیلات شاعرانه و ظرافت‌های ادیبانه توصیف کردند؟ این سخنان که در رابطه با حضرت رسول اکرم ج اتهامات ناروایی به حساب می‌آمد، از آنجا پدیدار شد که اعراب دیدند آیات قرآن با تصویرهای زنده و مناظر گویایی که ترسیم می‌کند و تعبیرات الهام‌بخش و دلنشینی که فراهم می‌آورد، قطع و وصل‌ها و سجع و قافیه‌های منظم و دل‌انگیزی که به کار می‌گیرد، لحن‌گیرنده، جذاب و روح‌انگیزی که دارد، جسم و جان و ذهن و روانشان را به بازی می‌گیرد و عنان اختیار از کفشان می‌رباید، چه کنند؟ نامش را چه بگذارند؟ گفتند: این هم شاعری است مانند دیگر شاعران! و دیری نمی‌گذرد که از شور و نشاط می‌افتد و نامش نیز از سر زبان‌ها می‌افتد! [آیۀ ۳۰، سورۀ الطور].

تردیدی نیست در این که فصحای عرب خوب می‌فهمیدند که قرآن کجا و شعر کجا؟! خوب می‌دانستند که اسلوب قرآن هر بیان دیگری را تحت‌الشعاع خویش قرار می‌دهد و هیچ سبک بیان دیگری نمی‌تواند روی دست قرآن بلند بشود؛ و این سخنان نمی‌تواند سخن بشر باشد. یکی از همین سخن‌شناسان عرب بود که گفت:

«إنّ لهُ لَحَلاوةٌ وإنَّ عليهِ لَطلاوةٌ وإنَّ أعلاهُ لمَغدقٌ وإنَّ أسفلُهُ لمَثمرٌ وما هوَ بّقولِ بشَر».

«سخنانش عجیب شیرینی و لطافتی دارد! چقدر دلنشین و روح‌انگیز است! بالایش پرشکوفه است و پایینش پر بار! نه! این سخنان نمی‌تواند سخن بشر باشد!». از آن طرف، قرآن پیوسته آنان را به آوردن همانند قرآن فرا می‌خواند و همواره در میدان فصاحت و بلاغت هماورد می‌طلبید؛ تا بالاخره فصحا و بلغای عرب را به هزیمت واداشت و کار به جایی رسید که درمانی برای درد طاقت‌فرسایی که از به زانو درآمدن در برابر قرآن، وجودشان را فرا گرفته بود نیافتند، جز آن که گویند: یا شعر است و یا اگر شعر نباشد جادوی بسیار پیچیده‌ای است! (سحر مبین).

ابتدا خداوند سبحان سخن‌سنجان عرب را دعوت کرد که همانند قرآن کریم را فراهم آورند. قرآنی که سراسر سخن خداوند است و سخنی از سخنان خداوند راست‌تر و درست‌تر نیست. در [سورۀ طور آیۀ ۳۳ و ۳۴] می‌خوانیم:

﴿أَمۡ يَقُولُونَ تَقَوَّلَهُۥۚ بَل لَّا يُؤۡمِنُونَ ٣٣ فَلۡيَأۡتُواْ بِحَدِيثٖ مِّثۡلِهِۦٓ إِن كَانُواْ صَٰدِقِينَ ٣٤ «آیا می‌گویند: «(محمد) آن (= قرآن) را بافته (و به الله نسبت داده) است؟» (خیر، چنین نیست) بلکه ایمان نمی‌آورند. پس اگر راست گویند باید سخنی مانند آن بیاورند».

بعد به آنان تخفیف داد و از آنان خواست که به جای آن که قرآنی راستین همانند قرآن بیاورند که کوچک‌ترین ناهمخوانی با حقایق جهان نداشته باشد، ده سوره همانند سوره‌های قرآن بیاورند؛ اگر سراپا دروغ هم باشد اشکالی ندارد! اصل و سندی هم نداشته باشد اشکالی ندارد! در [سورۀ هود آیۀ ۱۳ و ۱۴] می‌خوانیم:

﴿أَمۡ يَقُولُونَ ٱفۡتَرَىٰهُۖ قُلۡ فَأۡتُواْ بِعَشۡرِ سُوَرٖ مِّثۡلِهِۦ مُفۡتَرَيَٰتٖ وَٱدۡعُواْ مَنِ ٱسۡتَطَعۡتُم مِّن دُونِ ٱللَّهِ إِن كُنتُمۡ صَٰدِقِينَ ١٣ فَإِلَّمۡ يَسۡتَجِيبُواْ لَكُمۡ فَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّمَآ أُنزِلَ بِعِلۡمِ ٱللَّهِ وَأَن لَّآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَۖ فَهَلۡ أَنتُم مُّسۡلِمُونَ ١٤ «آیا می‌گویند: «این (قرآن) را از خود بافته (و به الله نسبت داده) است» بگو: «اگر راست می‌گویید، شما هم ده سوره‌ی به هم بافته‌ مانند آن بیاورید، و غیر از الله هر که می‌توانید (به یاری) بطلبید». ﴿۱۳ پس اگر آن‌ها دعوت شما را نپذیرفتند، بدانید که (قرآن) فقط به علم الله نازل شده است، و اینکه هیچ معبودی (به حق) جز او نیست، پس آیا شما مسلمان می‌شوید؟!».

وقتی نتوانستند حتی ۱۰ سوره، اگرچه دروغ‌های ساخته و پرداخته و به هم بافتۀ خودشان باشد، بیاورند و به ناتوانی خودشان اقرار کردند، باز هم خداوند تخفیف داد و از آنان خواست که دست کم یک سوره همانند سوره‌های قرآن بیاورند. در سورۀ بقره آیۀ ۲۳ و ۲۴ [۷۸]می‌خوانیم:

﴿وَإِن كُنتُمۡ فِي رَيۡبٖ مِّمَّا نَزَّلۡنَا عَلَىٰ عَبۡدِنَا فَأۡتُواْ بِسُورَةٖ مِّن مِّثۡلِهِۦ وَٱدۡعُواْ شُهَدَآءَكُم مِّن دُونِ ٱللَّهِ إِن كُنتُمۡ صَٰدِقِينَ ٢٣ فَإِن لَّمۡ تَفۡعَلُواْ وَلَن تَفۡعَلُواْ فَٱتَّقُواْ ٱلنَّارَ ٱلَّتِي وَقُودُهَا ٱلنَّاسُ وَٱلۡحِجَارَةُۖ أُعِدَّتۡ لِلۡكَٰفِرِينَ ٢٤ «اگر درباره آنچه بر بنده خود (محمد ج) نازل کرده‌ایم؛ در شک و تردید هستید، سوره‌ای همانند آن بیاورید و گواهان خود را - غیر از الله- فرا خوانید؛ اگر راست می‌گویید. پس اگر چنین نکردید - و هرگز نتوانید کرد- از آتشی بترسید که هیزم آن مردم و سنگ‌ها است، و برای کافران آماده شده است».

وقتی کار به اینجا رسید و اعراب جاهلی که کانون فصاحت و بلاغت بودند، به عجز و ناتوانی خویش از آوردن حتی همانند یک سورۀ قرآن اقرار کردند، صدای قرآن در آفاق طنین افکند و همۀ جوامع بشری را در سراسر جهان، از کران تا کران تاریخ بشریت به هماوردی فرا خواند و با قاطعیت و یقین غیر قابل توصیفی ندا در داد:

﴿قُل لَّئِنِ ٱجۡتَمَعَتِ ٱلۡإِنسُ وَٱلۡجِنُّ عَلَىٰٓ أَن يَأۡتُواْ بِمِثۡلِ هَٰذَا ٱلۡقُرۡءَانِ لَا يَأۡتُونَ بِمِثۡلِهِۦ وَلَوۡ كَانَ بَعۡضُهُمۡ لِبَعۡضٖ ظَهِيرٗا ٨٨ [الإسراء: ۸۸] [۷۹] «(ای پیامبر!) بگو: «اگر انس و جن (همگی) گرد آیند بر آن که همانند این قرآن را بیاورند، (هرگز) همانند آن را نخواهند آورد، هر چند برخی از آنان یاور برخی (دیگر) باشند».

بنابراین، قرآن با همین اسلوب اعجاز آفرین و شگفتش در همان اوان نزول آیاتش در مکه دل اعراب جاهلی را یکسره مجذوب خویش ساخته بود. مدت‌ها پیش از آن که قوانین اسلام در قالب آیات قرآنی بر پیغمبر اکرم ج نازل شود؛ و مدت‌ها پیش از آن که قرآن خبرهای غیبی بدهد و پس از اندک مدتی تحقق یابد؛ مدتها پیش از آن که جهان‌بینی اسلام و دیدگاه قرآن نسبت به جهان آفرینش و راز زندگی بشر و گذشته و آیندۀ انسان مطرح گردد؛ اگر معاصران نزول قرآن از این فرصت و آمادگی که در زمان ما وجود دارد، برخوردار بودند و می‌توانستند ابعاد علمی و فلسفی قرآن را درک کنند و فرهنگ و تمدنشان به سطحی رسیده بود که آنچنان که امروزه تا حدودی از دست محافل علمی بشر برمی‌آید، دربارۀ حقایق تاریخی به داوری بنشینند، مانند همۀ محققان اهل انصاف، ناتوانی پیشرفت فرهنگ، تمدن و تجریبات دانش انسان و چرخیدن بسیار گردونۀ زمان را نیز از بیرون ‌راندن یک کلمۀ قرآن از صحنه باور می‌کردند و به یقین درمی‌یافتند که تمام دانش‌های بشری همواره حلقه به گوش آستان قرآن خواهند بود. همۀ علوم و معارف بشر، خواسته یا ناخواسته لباس خدمتگزاری قرآن بتن خواهند داشت و هر یک از این علوم قدمی چند، انسان و انسانیت را در جهت کشف آیات خداوندی در آفاق و انفس به همراه قرآن پیش خواهند برد. این خود قرآن است که می‌فرماید:

﴿سَنُرِيهِمۡ ءَايَٰتِنَا فِي ٱلۡأٓفَاقِ وَفِيٓ أَنفُسِهِمۡ حَتَّىٰ يَتَبَيَّنَ لَهُمۡ أَنَّهُ ٱلۡحَقُّۗ أَوَ لَمۡ يَكۡفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُۥ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ شَهِيدٌ ٥٣ [فصلت: ۵۳] «به زودی نشانه‌‌های خود را در آفاق و در نفس خود‌‌شان به آن‌ها نشان خواهیم داد، تا برای آن‌ها روشن گردد که او حق است، آیا کافی نیست که پروردگارت بر همه چیز گواه است؟!».

***

در این مبحث بر آن بودیم که پدیدۀ معجزآسای وحی قرآنی را با همان شیوۀ رسا و شیوایی که قرآن به بیان آن پرداخته است، بررسی کنیم. از این رو وحی را از زاویۀ روانی مورد مطالعه قرار دادیم و تفاوت زیادی را که میان آفریدگار و آفریدگان، سخنان آفریدگار و سخن آفریدگان وجود دارد، به خوبی نشان دادیم؛ و از پیچیده سخن‌گفتن و گفتگوهای بی‌ثمر پرهیز کردیم. هدف اساسی ما از این نوع بررسی آن بود که حقایق غیبی و مافوق طبیعی را از مقام والایی که دارند، تنزل ندهیم و وحی- این شعور مرموز انسانی- را که پیامبران از آن برخوردارند، در ردیف تنویم مغناطیسی و هیپنوتیسم و ضبط صدا روی نوار و پخش مجدد آن یا انتقال از طریق تلفن و بی‌سیم قرار ندهیم! اعتقاد ما بر آن است که این نوع بررسی‌ها فایده‌ای ندارد و ایمان به غیب از این راه‌ها به دست نمی‌آید. امیدواریم توانسته باشیم به نتیجه‌ای که از ابتدای این مبحث در پی دستیابی به آن بودیم، برسیم و خوانندۀ گرامی توانسته باشد این معنا را درک کند که حضرت رسول اکرم ج وحی الهی را با تمام حواس و مشاعرش دریافت می‌کرده است و کاملاً نسبت به موقعیت خویش و رابطه‌اش با خداوند آگاه بوده است که «بنده» خدا و «رسول» او است.

[۲۳] تفسیر طبری، ج ۶، ص ۲۰. [۲۴] علاوه بر این آیه، آیۀ ۱۳۶ سورۀ الشوری نیز دلالت دارد بر این که نخستین پیامبر خداوند حضرت نوح بوده است و به این ترتیب پیامبر بودن آدم ابوالبشر مستند قرآنی پیدا نمی‌کند- مترجم. [۲۵] الوحی المحمدی، ص ۳۱. [۲۶] مقایسه کنید با تفسیر المنار. ج ۱۱، ص ۱۴۳. [۲۷] مقایسه کنید با اساس البلاغه. ج ۲، ص ۴۹۶. [۲۸] آیۀ ﴿فَأَوۡحَىٰٓ إِلَىٰ عَبۡدِهِۦ مَآ أَوۡحَىٰ ١٠ دو ترکیب متشابه در همین سورۀ نجم دارد: یکی در آیۀ ۱۶: ﴿إِذۡ يَغۡشَى ٱلسِّدۡرَةَ مَا يَغۡشَىٰ ١٦ و دیگری در آیۀ ۵۴: ﴿فَغَشَّىٰهَا مَا غَشَّىٰ ٥٤ ولی هیچکش قائل به تعداد فاعل در هیچ یک از آن دو ترکیب دیگر یا ترکیبات مشابه آن‌ها در قرآن نشده است! این نیست مگر «اصل قرار دادن روایات و فرع قرار دادن قرآن» که همۀ مفسران علی‌الاصول آن را تقبیح می‌کنند، ولی متأسفانه عملاً در اینگونه موارد توجیهات مفسران عنوان دیگری نمی‌تواند داشته باشد- م. [۲۹] این قاموس را دکتر جرج بوست به زبان عربی نوشته و در چاپخانه آمریکایی بیروت به سال ۱۸۹۴ چاپ و منتشر گردیده است. [۳۰] به همین جهت ما با نظریۀ امام محمد عبده که می‌گوید: «الهام عبارتست از: یک دریافت درونی که انسان آن را به یقین باور می‌دارد» موافق نیستم. (ر. ک. رسالة التوحید، ص ۱۰۸ حول امکان الوحی). [۳۱] الظاهرة القرآنية، ص ۱۶۱. [۳۲] الظاهرة القرآنية، ص ۱۳۹. [۳۳] مقایسه کنید با: النبأ العظیم، ص ۳۴. [۳۴] صحیح بخاری: بدء الوحی ج ۱، ص ۶. این حدیث از حارث بن هشام روایت شده است. [۳۵] بنگرید به نظریۀ خطابی به نقل از سیوطی در اتقان. ج ۱، ص ۷۱. [۳۶] صحیح بخاری- ج ۱، ص ۷۱. [۳۷] زاد المعاد (ابن قیم). ج ۱، ص ۲۵. [۳۸] قسمت دوم این دعا، از ادعیۀ مشهور و معتبر است- م. [۳۹] مقایسه کنید با: صحیح بخاری، ج ۶، ص ۱۶۳ کتاب التفسیر، ج ۹، ص ۱۵۳ کتاب التوحید. [۴۰] النبأ العظیم، ص ۲۵ و ۲۶. [۴۱] دقیقاً ۳۲۹ مرتبه (۳- ۳۳۲)- ر. ک. المعجم المفهرس. [۴۲] تفسیر المنار، ج ۱۰، ص ۴۶۵. [۴۳] این ترکیب بسیار زیبا که در قرآن مکرر به کار رفته است و با مصرف ضمیر مجرور برای گوینده، مخاطب و غایب کاربرد دارد، مترادف: نمی‌تواند که... حق ندارد که... قدرت و جرأت آن را ندارد که... روا نیست که... در زبان فارسی می‌تواند باشد- م. [۴۴] ر. ک. تفسیر سورة الأنفال. از مصطفی زید، ص ۱۵۵ تا ۱۵۹؛ تفسیر المنار. ج ۱۰، ص ۸۳ تا ۱۰۰. [۴۵] تفسیر المنار، ج ۱۰، ص ۴۷۳ و ۴۷۴. در این رابطه نظریۀ دکتر محمد عبدالله دراز را نیز مطالعه کنید: النبأ العظیم، ص ۱۷ تا ۱۹. [۴۶] کشاف. ج ۴، ص ۱۳۷. [۴۷] در صحیح مسلم. ج ۸، ص ۲۲۹ از ابوسعید خدری روایت کرده است که رسول خدا ج فرمود: «لَا تَكْتُبُوا عَنِّي ومَنْ كَتَبَ عَنِّي غَيْرَ الْقُرْآنِ فَلْيَمْحُهُ» تفصیل مطلب در کتاب علوم الحدیث ومصطلحه. ص ۸. [۴۸] برهان، ج ۱، ص ۲۳۲. [۴۹] مقایسه کنید با: الظاهرة القرآنية، ص ۲۷۶. [۵۰] اين روايت در عین حال که نمونۀ خوبی است، استنتاج مؤلف هم در رابطه با این حدیث در جای خودش صحیح است، با این وجود، باید در ساخت و پرداخت این روایت با تردید نگریست، زیرا سخن از پیامبر گرانقدری است که قرآن دربارۀ خودش فرموده است: ﴿وَعَلَّمَكَ مَا لَمۡ تَكُن تَعۡلَمُۚ وَكَانَ فَضۡلُ ٱللَّهِ عَلَيۡكَ عَظِيمٗا ١١٣ [النساء: ۱۱۳] و دربارۀ قرآنش فرموده است: ﴿تِبۡيَٰنٗا لِّكُلِّ شَيۡءٖ [النحل: ۸۹].- م [۵۱] ر. ک. شرح نووی بر صحیح مسلم. ج ۱۳، ص ۱۱۶، باب وجوب امتثال ماقاله شرعاً دون ما ذکره من معایش الدنیا علی سبیل الرأی. [۵۲] صحیح مسلم. ج ۱۳، ص ۱۱۸. [۵۳] سنن ابن ماجه. ج ۲، ص ۷۷. حدیث ۲۴۷. [۵۴] صحیح مسلم. ج ۱۲، ص ۴، باب بیان أن حکم الحاکم لا یغیر الباطن. [۵۵] سنن ترمذی؛ مقایسه کنید با اسباب النزول سیوطی، ص ۴۸. [۵۶] اتقان، ج ۱، ص ۱۳۸؛ روایت در صحیح مسلم از انس. [۵۷] برهان. ج ۱، ص ۱۹۸. [۵۸] بخاری. ج ۹، ص ۳۰ کتاب التعبیر. [۵۹] ظاهراً باید «دثرونی» باشد هرچند در مآخذ به همین صورت آمده است- م. [۶۰] صحیح بخاری. ج ۶۵، ص ۱۶۲. بعضی چنین می‌پندارند که سورۀ ضحی بوده است که پس از پایان گرفتن دوران سه سالۀ فترت وحی نازل شده است. نادرستی این نظریه آشکار است، زیرا در شأن نزول سورۀ ضحی در صحیحین آمده است که پیامبر اکرم ج دو شب پیاپی به علت بیماری نتوانست برای تهجد برخیزد و شب زنده‌داری کند. ام جمیل همسر ابولهب به آن حضرت گفت: امیدوارم شیطانت تو را ترک گفته باشد! دو سه شب است او را با تو نمی‌بینم؟! در همان اثنا سورۀ ضحی نازل گردید. اسباب النزول سیوطی را هم بنگرید: ص ۱۴۰. [۶۱] صحیح بخاری. ج ۶، ص ۱۰۱. [۶۲] بخاری. ج ۶، ص ۲۱ کتاب التفسیر. [۶۳] و آنگاه آیۀ ۱۴۴، سورۀ البقرة نازل گردید: ﴿قَدۡ نَرَىٰ تَقَلُّبَ وَجۡهِكَ فِي ٱلسَّمَآءِۖ فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبۡلَةٗ تَرۡضَىٰهَاۚ فَوَلِّ وَجۡهَكَ شَطۡرَ ٱلۡمَسۡجِدِ ٱلۡحَرَامِۚ. [۶۴] مقایسه کنید با: النبأ العظیم، ص ۶۹. [۶۵] صحیح بخاری. بدء الوحی. ج ۱، ص ۷. [۶۶] مقایسه کنید با: النبأ العظیم، ص ۷۱ و ۷۲. [۶۷] خداوند در آیۀ ۳۰ می‌فرماید: بر آتش دوزخ ۱۹ فرشته موکلند. و بعد در آیۀ ۳۱ می‌فرماید:... و تعداد آنان را ۱۹ قرار ندادیم مگر برای آن که بازیچه‌ای برای کافران باشد؛ اهل کتاب حقانیت پیغمبر اسلام و قرآن را باور کنند؛ ایمان مسلمانان افزوده گردد؛ و... این رابطه که چگونه می‌تواند عدد ۱۹ این تأثیرات را داشته باشد یک هزار و چهار صد سال مجهول مانده بود، تا آن که دکتر رشاد خلیفه برای نخستین بار به این نکته توجه کرد که نخستین آیۀ قرآن و نخستین سخن خداوند که قرآن با آن آغاز می‌گردد ﴿بِسۡمِ ٱللَّهِ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ ١ است که دارای ۱۹ حرف است و به دنبال آن کشف کرد که عدد ۱۹ محور نظم ریاضی شگفت‌انگیز حاکم بر کاربرد حروف و کلمات در قرآن است و نتیجۀ قسمتی از این تحقیقات کامپیوتری را به ضمیمۀ جلد اول ترجمۀ ۱۲ جلدی قرآن که به زبان انگلیسی تألیف می‌کرد، به چاپ رسانید- م. [۶۸] در عصر جاهلیت شعری را الهۀ شعر و مریخ را الهۀ جنگ می‌دانسته‌اند. معتقد بوده‌اند که شاعران برای سرودن اشعارشان در زمینۀ عشق و عاشقی از ستارۀ شعری و در زمینۀ رجزخوانی و حماسه‌سرایی از ستارۀ مریخ الهام می‌گیرند! – م. [۶۹] صحیح بخاری از ابن مسعود. ج ۶، ص ۱۱۴. [۷۰] برهان. ۱ ر ۱۹۸. [۷۱] در صحیح بخاری و صحیح مسلم آمده است. مقایسه کنید با: تفسیر طبری. ج ۱۰، ص ۷۳. [۷۲] صحیح مسلم از جابر. ج ۱۵، ص ۴۴. [۷۳] دقت در متن آیه نشان می‌دهد که خداوند می‌خواهد بفرماید: درست است قرآن به زبان عربی است، ولی به زبان عربی مبین، زبان عربی بخصوص، زبان عربی ویژه، زبان عربی ممتاز! همچنین می‌فرماید: «وهذا لسان عربي مبين» این (قرآن) زبان عربی ممتاز است! نمی‌فرماید: این (قرآن) به زبان عربی است، بلکه می‌فرماید: این خودش زبان عربی ویژه و ممتاز است. چنانکه اگر گروهی از متخصصان رشته‌های مختلف دست به کار تحقیق شوند، خواهند توانست زبان قرآن را به عنوان یک زبان بین المللی کارآمد سازند و دست کم آن را زبان یگانۀ کشورهای اسلامی قرار دهند. علت این که تاکنون محققان از این دیدگاه به قرآن ننگریسته‌اند، یک اشتباه ساده بوده است و آن عبارت از این که تصور کرده‌اند سه کلمۀ «وهذا لسان عربي مبين» در این آیات دارای الف و لام تعریف هستند و پنداشته‌اند که خداوند زبان عربی را در مقام مقایسه با زبان‌های دیگر ستوده است!- م. [۷۴] استاد محمد عزت دروزه گوید: «این آیه نمی‌خواهد فقط یک ادعای گزاف را از اعراب معاصر پیغمبر نقل کند، بلکه گزارشگر این واقعیت است که آیات و سوره‌های قرآن همانگونه که به تدریج نازل می‌شده‌اند، به تدریج نیز تدوین می‌شده‌اند و همین موضوع بهانه به دست مشرکان داده است تا بگویند: وی آنچه را «قرآن» می‌نامد، از روی کتاب‌ها و افسانه‌های پیشینیان که صبح و شام برای او املا می‌کنند رونویس کرده است»! (تاریخ قرآن. چاپ دوم. ص ۸۷ و ۸۸). [۷۵] صحیح بخاری. بدءالوحی. ج ۱، ص ۷. [۷۶] امثال Alfred Guillaume در کتاب Islam – م. [۷۷] الوحی المحمدی، ص ۸۶. [۷۸] جایگاه این سه آیه در قرآن مجید، شایان دقت بیشتری است: در [سورۀ هود آیۀ ۱۳ و ۱۴]، در [سورۀ بقره، آیۀ ۲۳ و ۲۴]، در [سورۀ طور آیۀ ۳۳ و ۳۴] اولاً، در سه سوره که این مسئله مطرح شده است در هر سوره در دو آیه مطرح شده است. ثانیاً شمارۀ این سه فقرۀ دو آیه‌ای دقیقاً به فاصلۀ ۱۰ از یکدیگر هستند- م. [۷۹] البته چه در زمان حیات پیغمبر اکرم ج و چه پس از رحلت آن حضرت کسانی به این فکر افتاده‌اند که همانند قرآن را ارائه بدهند، اما نتیجه‌ای جز رسوایی نگرفته‌اند. چنانکه مسیلمه یک سورۀ فیل ساخته بود: «الفيل! ما الفيل!* وما أدراك ما الفيل؟!* له ذنب وبيل* وخرطوم طويل» ترجمۀ این سورۀ فیل چنین است: آن فیل! چه فیلی! و تو چه می‌توانی دانست که آن فیل چگونه است؟! از برای اوست یک دم زُمخت و کلُفت و یک خرطوم دراز!!- م.